امیر سرتیپ خلبان محمد اسماییل پیروان(۳-۲)
00:00:00--->00:00:03
spkr_00: من
00:00:06--->00:00:09
spkr_02: بله، بله قربان آلی شد، آلی شد
00:00:11--->00:00:16
spkr_00: اگر اون قبلا صدا خوب نبوده یه بار دیگه خدمات رو تحریف کنیم
00:00:17--->00:01:10
spkr_02: خیلی عالیه ولی اون هم خوبه بعد دوستان فقط میگن تو خونه ما نمیذاریم هیچکی حرف بزنه چون میدونید که تیم سال معظم ما به خاطر این که اینترنت کمتری مصرف بشته معمولا جمعی با تلیزیون میبینن اینا دولوم هم بالا میگن نمیذاریم هیچکی سرستا بکنه که صدای امیر معظم رو بشتنیم خیلی عالی بود فرمو دید من اینقدر این صحبت شهید یاسینی عزیزم اینقدر که زیبا بود من از اتون میخوام که این کلامتونو با همون دوباره همون پیام همون مد شروع کنم آره همونو بگید بعد قرار شد که شما یه چند تا از این پیام اتیزای جاهدارو بکنید و بعد بریم ایشا الله تو برقسپن و بعدی یک جایی هم برای شده رو خودتون بذارید دیگه برای شده رو خودتون با هموند
00:01:08--->00:07:17
spkr_00: چی هایی هم برای شعر خودتون بذارید دیگه برای؟ شعر خودتون چشم ببینم حالا وقت چطور است اگر وقت بدید من در خدمت شما هستم وقت مال شماست صحبت شهید یازینی شد اعزه بدین یه نکتر رو من بخواستم بگم فراموش کردم وقتی ارز کردم خلوان های ما تعداد زیادشون خصوصا جوان ها پرواز بنزه کافی الزامات انجام نایده بودن و امر نبودن میشن ردی نبودن ما خلوان های داشتیم که کاری فراسر از این کردن حالا اینی که محض می کنم خلوان هایی بودن که چک شده بودن مثلا بشه که 300 ساعت پرواز داشته بشه بیاد پرواز جنگی انجام بده 50 ساعت داشت ما خلوان داشتیم مثل قهرمانه مثل شیراغایی و همدوره هاشون این ها یه مقدار دیرتر از امریکا اومده بودن اصلا به انقلاب خوردن اصلا دوره آموزشی اینا نهیدن فقط کتاب اففارو خونده بودن هیچ دوره نهیده بودن یک سال یک ساعت کلاس آموزشی اینا ندیده بودن در بوشه اینا گریه می کردن و می خواستن از مسئولین که آموزش بدن و اینا اینا بیان بجنگن گفتن که ما سورتی هایی که داریم حد اکثر توان رو باید مصرف بکنیم برای عمدیات های برون مرزی و نوت درصدش هشتاد درصدش برای نیروهای دشمند در داخل کشور سورتی نداریم به شما آموزش بدیم شهید یاسینی و چند نفر همرده های ایشون جناب محققی جناب سعیدی این عزیزان شیر آقایی ها رو که هیچ یک ساعت تو فانتوم ننشسته بودن می شوندن کابین اقب می رفتن عملیات رزمی و جنگی بمباران که همیشتی بودن عملیات رزمی و جنگی بمباران کپ انجام می دادن آموزش رو در هین جنگ اصلا چیزی هست که در دنیا اتفاق نمی افته که یک خلبان دوره آموزشش رو در اولین رادش رو بره بمباران انجام بده معمولا کابین اقب با سواد قبراغ با تجاوی می زنن پشت سر لیدر که این بتونه کمک بکنه به لیدر نه اینکه بده دستا بودن این عزیزان این ریسک رو می کردن که به خلبان آموزشی دارن در هین جنگ دارن آموزش می دن به این اتفاق افتاد جناب شیر آقایی و بقیه هم دورهشون این طوری چک شدن و رفتن جنگیدن و جانانه جنگیدن فرمایشی از شهید سلشگر خلبان سید علی رضا یاسینی نظامیگری شغل نیست زوغ است عشق است هنر است ایسار است فداکاری است همت است نظامیگری گذاشتن از خیش است اگر آن را به عنوان شغل می نگری رهایش کن و اگر عشق است بر تو مبارک باد من همین شعر حافظ دیدم که تقریبا به فرمایش اشون می خونه اضافه کردم دلنشین شد سخنم تا تو قبولش کردی آری آری سخنه عشق نشانی دارد اجازه بدید یه یادی هم بکنیم از زنده یاد تیمسار داتبه فرمانده قهرمان پایگاه هوایی بوشه در حساس ترین زمان جنگ روحشان شاد و یادشون گرامی باد ما در اونجا شش ماه اول جنگ رو که می جنگیدیم ایشون زمن این که حالا در عملیاتهای جنگی شرکت میکردن مدیریت ایشون و رسیدگی ایشون به کارها واقعا زبون زد بود و معثر بود من اسم چند تا از شهده رو چون احساس کردم جنوالی به عنوان یک مجری توانمندگاهی وقتی نام شهده برده می شه خود ما هم به هر جهت خوشحال می شیم یک روحیه می گیریم یاد اون عزیزانمون از یک طرف متاسف می شیم چرا این نیروهای عرضشی و قهرمان رو در بینمون نداریم از یک طرف به هر جهت چون اینها برای کشور و خانواده شون افتخار آفریدن لذت ببریم وقتی اسمشونی می شنبیم من حالا این نه شعره نه بهر طویله من فقط خواستم اسامی تعدادی اونم از صده ها عزیزی که داریم اسم چند تا شنو اینجا آوردم که حالا ببینم چه نمره شما به من می دیم در مساف دشمن و سرکوب خسم هیلگر عزم میدان کرد دوران با دلیران دگر آل آقا زندی و بابای عباس حزین مصطفى شیریز اردستان منوچهر محقق این شهید زندگ دوران شهید قبالیان سر و بلند خطه گیلان شهید جدی و شوقی و یاسینی و سططاری و خلعتبر و اما بشنوید از قهرمان آسمان پور برات ملت ایران شهید زندگی دیگر یلی از بین آن شیران ز کرمانشاه ناماور که بی همتاست درخاور ز بالازاده اعجوبه و اسکندری آن فاتح میدان حسین لشگری آقاترین آزاده ایران هزاران شاهد و جانباز و آزاده از این نیروی جانبرکف و در هر لحظه آماده و از دریادلان کشورم ایران ز سیاری و از چمران ز شیرودی و سیاد و سلیمانی و زیندین ز مردان بزرگ حافظ جمهوری اسلامی ایران به ده رخصت که در وصف چنین مردان با غیرت کسی شایستر از بندگ ناچیز آید با شما خوبان سخن گوید الهی که من فدای شما بشم من کچک شما تیمسار به خودم و به تنم اصطاد به مطالب و شیرهای شما که نمیرسه من همینطوری به هر جرد دیگه در به قول فرما شما دل نوشته ای بود که همینطور به زهنم رسید نوشتم با شما دل نوشه
00:07:17--->00:08:03
spkr_02: خیلی هماسی خوندید من دقیقا یه شعری تو همین مت تو همین فاز من هم حیرتش نوشتم ولی دیگه روم نمیشه بخونم اینقدر زیبا اینقدر شما هماسی این شاهنامه و هم خانشتون خیلی زیباست هم واقعا ندارشتون خیلی زیباست هم خیلی دلی شما اسم تمام این بزرگان و پور برات وای خدایا چقدر عالی یعنی شما چه توصیف و چه تمثیلی کردی من واقعا به خدایین جدی دارم میگم به خدا یه روزی یه روزی آیندگان قضاوت میکنن شما ها رو
00:08:03--->00:08:07
spkr_00: مخلصه شمایم نظر لطف شمایست کاری نکردی
00:08:07--->00:08:19
spkr_02: خیلی ممنونم چقدر زیاده بود بگیرم این متنو خودم بری خودم بخونم
00:08:22--->00:10:50
spkr_00: همینقدر که در رابطه با اون جبهه و به اصطلاح جنگ های فانتوم البته باز ما فراموش کردیم اینجا بگیم که اون قهرمانان هوانیروز ما رابطه بنا نیست اینجا از سایر نیروها چون وقت کم هست و امدتاً ما لباس آبی هستیم امدتاً فرض بینه که در رابطه با نیروهای صحبت کنیم ولی دلم نمیاد که از قهرمانان هوانیروز شیودی و کشوری و امثال هم نگم که واقعاً اونها دشمن رو به زانو در آوردن اونها بودن که تخصص شوم این بود که تانک ها رو بزنن ما به ناگذیر اصلاً من باید این رو توضیح میدادم توی این معمولیتی که ما انجام میدادیم فکر میکردن ادهی از ایزان که ما داریم کلوسر سپورت انجام میدیم در صورتی که اصلاً تعریف کلوسر سپورت چیزی دیگه هست ما اگر یک عملیاتی دوتا لشگر در مقابل هم سفارایی کردن و لجمن دارن طبق پیوست هوایی اون عملیات یک تعهداتی برای نیره هوایی تعریف شده که این فرمانده لشگر میتونه مثلاً روزی به مدت پنگ روزی بیس سرطی درخواست بمباران بکنه هواپیمایه اینجا میشه معمولیات کلوس سپورت بلند میشه چار فروند میرن در روی سر جبه آیپی در داخل خاک خودیست بیس مایلی لجمن افسر افیسی اونجاست با هدایت اون با اجازه اون از روی سر اون میچرخن به سمت تهدف اون سمت میده فاصله میده میگه توپخانه دشمن بیس سرطی فرمانده لشگر درخواست میکنه امروز انجام میشه یک روز ممکنه نخواد این تریف کلوس سپورتی نه وقتی دوتا نیرو مقابله همه ولی ما اتفاقی گفتاد نیروی نبود ما خودمون افسی بودیم خودمون فرمانده لشگر بودیم اطلاعاتی که ما میرسید حالا آرفور یا گاهی زحمت میگشتن اکسایی میدادن که این چگونگی ترتیب اینها در کجا هستن تمرکزشون کجا هست یا خلبانه خودمون که میرفتن در داخل خاک عراق میامدن نیروهای رزرو و مختصف چی میدادن که چند فرم برن بزنن یا موقعیت تراکم اینها رو آدرس میدادن و بعضا تکاوران ما اون افسران گشت که شبها میرفتن تا نزدیکی های اینا و اطلاعات کس میکردن که اینا در چه وضیعت اطلاعات اینا جمع شد ستاد نهاجا به ما فرق میدادن در طول روز که سی چل سورتی میرفتن نیروها رو بمباران میکردن به هر جد اینا جایی که خیلی متفرق بودن بمبارانه ما محصر نبود جاهایی ما رو میرفتن که مرکز پمرکز اینها بود
00:10:51--->00:11:00
spkr_02: دوستی از تو دایرکت از من پرسیدن آی پی چیه؟ نقطه ورودی دوستان initial point نقطه ورودی تیم سار فهم بودن؟ بله ببارد
00:11:00--->00:13:38
spkr_00: بله از اونجا در حقیقت هواپیما اون فی سی داره میبینه هبماه که میریزن رو ای پی میگه بپیچی سمت دویست و هفتا بیست و پنگ مال برین جلو توپانه دشمان رو بمباران کنی این میشه تعریف کلوزر سپورت ولی کاری که ما انجام میدنیم اصلا در معمولیت های نیره هوایی وجود نداره یه همچی چیزی که هبماه همینجور بران خودشون یه جای رو بمباران کنن با تانک بجنگن گاهی قد اینا لولای تانکشون رو میگستن سمت هواپیما ها و پدافندشون اونقد قوی شده بود که ما تلفات زیادی در آنجا داشتیم که ارز کردم خدمت دو حالا من خاطره اگه بخوایم خاطره میگم وگرنه همینقدر که در رابطه با جبه ها ارز کردم در رابطه با نیروی دریایی من مطلب دارم چون که ما بوشهره که از تن و پایگاه هایی بود که در هوا و زمین و دریا میجنگید بقیه پایگاه ها از دسفول که سرش اونقدر شروع بودن اونقدر زحمت کشتن اونقدر شهید دادن اونا از همه بیشتر در خطر بودن از جانشون مایه گذاشتن تا پشت کرخه اینا رو زدن زمینگیر کردن اگرنه تر تخلیب و تخلیب پایگاه ها بود دیگه با اون حملات سنگینی که کردن روز آخر دشمن دیگه جازد و رفت تو سراخی رفت تو سنگراش وگرنه همه پایگاه ما همدان تبریز همه درگیری بودن ما درگیری بودیم زمینی که بحث دریا رو هم ما داشتیم اون هماساهایی که شهید دوران شهید خلدبری یاسینی و تک تک عزیزان از اونجا من خاطر دارم یا اگر بخوام خود اون رو یه تحریب کنم برای بینندگان اساطیت من که من عزم خواهم اینانو تعریف میکنم زیره بکرمان بردن خودشون در سحنه بودن و همه مسایل رو بهتر از من اشراف دارم من اینی که میگم برای جوانهایی که تو خانواده هستن و برجت مساول گوش میکنن شاید یه نکاتی به گوشیون بخوره مثلا اون مهمانسرها رو که من عرض کردم تأکید کردم که دو خانواده چهار نفر رفتیم تو دوتا اتاق هوتل سشاخه یا مهمانسره سشاخه با یه آشپسخونه مشترک بین دو نفر خواستم بگم که جوانهای اعلام بدونن که فرزندان این مملکت در زمان جنگ چطوری؟ این نبود بگن این خلبان فانتوم بوده اماده دارم اصلا دوره F4 میبینم اصلا این لایه زرورق و پرهقو و این داستان ها تو مهمانسرها پیریموس پیکنیکی داشتیم زندگی میکردیم از اون طرف داشتیم در خدمت جناب آدلی و جناب زندی تو آسمون ACM و ACT رو اینا ها میکردیم یعنی این نبود که بگیم اه آقا کار ما تخصیص ما خطرناک سنگین فلا هم پس بیان اله کنیم همه مثل شهید بابایی و اینها زمان جنگ همه بیتوقع و داشتن کار میکردند و انجام وظیفه میکردند
00:13:40--->00:14:37
spkr_02: فرمودید از کی بگم؟ یعنی چون انقدر زیادن من فکر میکنم شما از اولنگی یادی بکنیم از این دریادار دریادل سیاری و همرزماشون و ارحال روشه به نیروی دریایی و زحماتشون که در ارتباط با جنگ کشیدن خب خیلی کم صحبت میشه یکی شما اگر میفرمایید این رو محبه از هوا نیروز گفتید چقدر زیبا برخواد نیروی هوایی همیشه صحبت شده حالا اگر راجع به بچه های نیروی دریایی اگر دارید هوا بورد یا هوا دریا برحال صحبتی دارید و بعد یک کچولوان توضیح بدید هوا دریای نیروی دریایی یا در واقع سیستم هوا نوردی نیروی دریایی که توی جنگ هست نیروی هوایی نیروی دریایی اونا کارشون چیه و هواپ مهاشون چیه اینم یه توضیح کچولوی به فهمونه است
00:14:37--->00:15:09
spkr_00: ارزوی خدمت شما من اون برنامه که جناب سمدی صحبت میکردم من خواهش میکنم که ازبید من البته اطلاعاتی دارم منتا چون هم از زمان گذاشته و یه مقدار فاصله گرفتم ممکنه یه مقدار با دقت نگم و به کسانی مثل جناب سیاری و برجهت هم رزمهای ما در نیروی دریایی بر بخوره به خوض جناب سمدی که سآل کردن است چون راجع به هاور کرفت و مسائل اینها صحبت کردن من آره که سیاری دریایی برنامه کاریی
00:15:08--->00:15:31
spkr_02: من یادم نورماندی افتادم یعنی در واقع شما خودتونم توی برحول استاد ما بودید چه در دافو سالا افتاجیکم بودید این دوتا عملیات نورماندی و الولید که واقعا جز دوتا عملیات شگفتنگیز دنیا درست داده میشه من برای نورماندی گفتم که ایشونم رفت توی بحثمون آبخاکی و این داستان رو بفهمید
00:15:32--->00:26:28
spkr_00: خواهش میگونم. من از نیروی زمینی و توی جب ها گفتم یک دو تس را چند تا خاطر من دارم. یکی دو تاشو میگم اگر پذیرش بود و کشش بود تایم ازمی داد. بعد در رابطه با نیروی داری هم صحبت بکنم. خواهش میگونم. جناب سعیدی. از جناب سعیدی استاد قهرمان. ایشون هم مثل شهید اقبالی که در سطوان یکومی معلم بودن. جناب سروان سعیدی هم. از کسانی هستن که در افتور جزو جوان ترین استاد خلبان ها بودن. من افتخار داشتم. اولین پرواز رو در خدمت ایشون بودن برای بمباران نیروهای سطحی دشمن. که در روز بسیار زیاد این نوع مموریت ها انجام میشد. برون مرزی هم انجام میشد. متا بعضا بخاطر زدن هدف های خاصی پایگاه هوایشون یا پالایشگاه ها. ولیکن دستور این بود که اکثر طوان رزمی صرف اینها بشه. حالا برای که یه ایدهی بگیریم من این خاطرها رو میگم. اولین پرواز من هست در خدمت ایشون. جناب سعیدی بند کاب نقبشون بودن با عنوان لید. یه فروندم تو بالمون بود شماره دو. تیکاف کردیم شماره دو اشکال موتور رو برد کرد برگشت. جناب سعیدی گفتم پیروان تنها میریم. رفتیم و من مختصط و رفتیم نقطه رو پیدا کردیم. دم غروب بود. رسیدیم روی سر نیروها دیدیم که بله نسبتا نیروهای متراکمی هستن. تانک و زده هوایی و عرض به خدمت شما نفربر و وسائل خیلی زیاد. و ایشون پاپ کرد. دایل کرد سی درجه. من از بالا سهنر نیروها کردم. میدم که چنان وحشت گرفته اینا رو. اینها دم غروب انتظار نشتن که هفما بیاد داره بانباران. چون پروازم عملا از صبح تا غروب بود که نزدیک غروب قط میشد. مایه خورده دیرتر بود. نزدیک تاریکی بود. من اب بالا میگیدم که اینها قدم ها دومتری هرکسی از ترس جونش داره به یه جهتی میره. حالا میخوام برن شاید توپچی ها بودن میخوستن برن پشت توپ زده وایشون بیشینن یا برن جانپناه بگیرن. و این سحنه یادم نمیره. ایشون بومبار شروع کرد زدن و مسلسل رو زدن. دیگه رسیدیم تون ارتفاع که بایدید پولاب بکنه ایشون کشید بالا پدافن شروع کرد زدن. من گفتم که از چپ دارم میزن. از راست دارم میزن. ایشون این مقدار جین که به چپاراس انجام داد و این مقدار حبما رو برد بالا کم کم ارتفاع زده وایشون چار پنج زار پا بیشتر نبود. ما از پنج شیش زار پا. از توی اینا که یه مقدار داشتیم فاصله میگرفتیم. در این حال من انفجار بومبها رو میگیدم. خاک و دود و آتش میامد بالا. من لای اینا تکه های آهن و وسائل و تجریزات که میگیدم دو سه تا دست و پا دیدم. دست و پا نه این که از مچ دست و پا کامل توی همین گرد و خاک هاینا تو آسمان بود. رفتیم جلو ایشون دیگه از آتش پدافن داشت من که دور شدیم. همه ماره لبل کرده و داشتیم میرفتیم من یه چند دقیه سکوت کردم و تو فکر بودم. گفتم که ببین اینا تو کشور ما چه کار میکنن. چرا امادن آدم های ما رو میکشن. این چند ثانیه پیش داشت. میتوید که جانش رو نشات بده چند ثانیه بعد دست پاشت تو آسمان بود. و داشتم نفتین میفرستادن به اون کسانه که این جنگ رو را انداختن. چنا به سعیده گو پیروان ساکتی. خیلی اشون لحشیه و لحنت زیبایی داشت. بچه تهرون باستفا. اینقدر روحیه میکرفت انسان با اشون. مثل این که مثلا بابن اومدیم یه جا پیکنیک. از کافیتریا قهوه خورده میخوایم بری بخونه. اینطوری راحت ساکتی. پیروان چرا ساکتی؟ گفتم دست پاها رو دیدین شما تو هوا ساخران نهیده بودشون. اینشون تا جنگ میکرده. اینو من فراغت داشتم سحنه رو دیدم. گفت که پیروان جان دستور هست روزی سیچل سورتی اینا رو بمباران کنی. منظورش فقط بوشیر نبود. اینه هر پایگاه سیچل سورتی اینا رو بمباران کنی. اگر اینا رو نزنیم سردای روز میان شهرانونو میزنن. میان سراغ شهرانون. این یه خاطره بود که برجه تک فروندی درم و غروب برفتیم و اینطوری بمباران انجام شد. حالا من از جناب محقی این ازمه دیدینه که بگم. از جناب محقیقی. من حتما به به. در خدمت ایشون بودیم یه چار فروندی. هر فروند دوازده تیر بمب دیویست و پنجا و پندی وسته بودیم. باز نیروها رو آدرست دادن. نیروها تقریبا به مرز خیلی دور نبودن. ارز کردم. این نبود که ما از مرز به سمت کارون اینا رو بزنیم تموم بشه. همینطور که میزدیم روزهای بعد میجوشید. ارز کردم. اینقدر اینا سلاح و تانک و نفر برداشتن و آدم که جایگزین میکردن. ولی ارز کردم. در عوض روحیه اینا داشت شکسته میشد. یعنی بیتأثیر نبود. نیرو جایگزین میشد. ولی نیروی با روحیه خراب. یعنی میدونست که داره میاد به قتلگاهش. چارفروندی رفتیم. بیشتر لیدرها یه همچی تکنیکی داشتن. به جا که از شرق به قرب بزنن میرفتن. داخل عراق. همین سرگوشی آب میدادیم دورور بسره با اینا ببینیم که نیروهای زخیره کجاست. مختصات بگیریم که حق مای بعدی رو بفرستیم. اینا رو بزنیم. همین که از پشت تمله میکردیم به اینها. یه مقدار قافلگیری داشت. تو مسیر که میامدیم تو پتانک سخته های روزای قبر رو میریدیم. برای خودمون جالب بود. ای کاش شهید آینی ها و اون فیلم بردار ها بودن چه فیلم مستنده با ارزشی میشود. متاسفان اون زمان کسی توی این آوینی. شهید آوینی. ببخش. شهید آوینی. بله. کسانی که مستند درست میکردند. اینا منظورم امثال ایشونه کاش بودن. البته در هوا هم چیز نشونه. دوربین هاپمام اونقدر معثر نبود. یکی بود برای مسلسلش که گایی وقت کار نمیکرد. و جایی که مسلسل میخورده نشون بود. یکی تل کمرا بود که بعضا کار میکرد بومبها رو تا حدود اونشون میبود. ولی اون فیلم پرداری که باید دوربین هرفه ای ارتفاع بالا بگیرید. که چی اتفاقی افتاده در دشت خوزستان. یا عزیزانمون که در بالا تلاش میکردن در ایران و کردستان. پایگاه های تبریز و اینها. اینها میشود یه فیلم ارزشمند. برچه چارفروندی. حالا از اخلاق ایشون بگم. ببینید شخصیت ایشون سرگرده. با تجربه استاد قهرمان. ایشون داره سطفان یکم پیروان کابی نقب لید. سفروندم دارن روشن میکنن. این جمله رو داره میگید. ببینید من آب میشدم. آقای پیروان با اجازه مطور چپ روشن میکنم. زیزت نم. یعنی من چی اگه صد درصد آشقی ایشون بودم دیگه اصلا با کله میرفتم که جانفداییشون بشن. این همرزم منه. این استاد منه. یعنی اون نظامیگری خشک و اون خبرها نیست. در کار ما اینطوری بود. اکثر عیزان اینطوری بود. ارز کردم جناب سعیدی. اونجا تازه بعدشم به جمله خیلیشکی گفتن. گفتن پیروان جان زدیمیشون خوبم زدیمیشون نوش جونشون بازم میزنیم. یعنی اصلا ببینید استاد داره عموزش میدونه. بگه پیروان خونسرد باش خبری نیست. میرهیم حالا یا میزنن یا میزنیم. یا میزنن یا میزنیم. و اینطوری بود. حالت نروس و ترس و نگرانی اینها وجود نداشت. ایشان من بعضی از این اعزیان رو مثل شهید دوران شهید یاسینی جناب محققی اینا رو که میرم. یاد یه فرمایش مولا علیه علیه السلام. ایشون فرزندشون محمد حنفیه رو داشتن نصیت میکردن. فرزندم. وقتی با سپاه دشمن مواجه میشی. سرت رو به خدا بسپار. دندانهایت رو برهم به فشر. به نقطه دوردست از سپاه دشمن نگاه بکن. و به قلب دشمن بتاس. خدا اشارد من اینا رو توی دوران محققی. تمام این عزیزان. بالازاده ها. تمام این عیزان که چطوری میرفتن. اصلا شهرشون رو به خدا سپرده بودن. حالا اگه از شهید دوران رو اینا وقت بشه. سفیدموی. شوقی. بیجن حاجی. تک سک اینا من پرواز داشتم با اینا. بگید. دوتفاً بگید. بگید. خدمت میگم. از شهر زنده یاد مگید. چیم بگید لطفاً. چشم. مرسی. جنابه. چهام زندی. جنابه محققی رو ارز میکردم. چار فروند ایشون ما رو برد. یعنی اینطوری گفت به من این مقتصاد ببند. اینطوری میریم. دیدم که بهترین پلنم از از جاهایی که کمتر پدافند بود رفتیم. داخل احراق سرگوشی هم آب بیدادیم اونجا. چی میگذره؟ گاهی اوقات که میرفتیم اونجا یه تیپیرومی این متمرکز جمع شدن و بلا فاصله مقتصاد شدیم برمیگشتیم میدادیم. پایگاه دو فروند. سه فروند میرفت اینا رو میزر. و خیلی معثر بود. رفتیم تو خاک احراق. برگشتیم سمت شرق. اومدیم و اونجایی که عادست داده بودن به سمت اون نقطه میرفتیم. از روی این تانک سخته ها و اینا. ایشون تکنیکش این بود. یعنی بیشتر عزیزان لیدرها. به خصوص ایشون. میومد ارتفاع بسیار پایین تا حدی که وینگ مناش راحت باشن. میومد پایین چون پدافند اگه شروع میکرد. به هر جد ما زیر گلول های پدافند باشیم. در اون روز ما اینا قافلگیر شده بودن یا نیروی نبود که از جلو ما رو بزنه. ما از غرب داشتیم میبودیم سمت اینها. و ایشون به من سپردو بود که فلانی هوای وینگ منار داشته باشت استک دان پرواز نکنن. یعنی مرتب از من میخواست که اینا استک لبل یا استک آب. یعنی پایین تر از بیدر پرواز نکنن. بله پایین تر از ما پرواز نکنن. به من مرتب چشمم روی اینها بود گزارش میدادم. رسیدیم به روی نیروها. رو نیروها که میرسیم مثلا ایشون اگر داشت 70 پا میامد. ما برای بومبام رو باید منمون دیویس با میداشتیم. چون فیوزه آرم نمیشد. میامد بالا. بومبار شروع میکرد دوتا اوتا زدن. چلا هشتا بوم داشتیم چار فرقا. اونم شروع میکردن به زدن. هیچ ریدیو کار نبود. نگاه میکردن به لیت تکتیکال اسپریت باز باشداده بودن. میزدن جپ شخ میزدیم. میرفتیم چلو. استرفم ایشون شروع میکرد و میزد. من یه مرتبه توی این عوض احوال که بودم یکی از شماره ها که یه مدار پایین بود گفتم ببشیم گفت چار بالا. یعنی نداره داد. چون میخواست بیاد بالا اگر زیر دیویس با باشه بومبا فیوزه شمل نمیکنه. ایشون با استرفم داشت میزد. یه مردم بدم همه به شدت به راست یا کرد. گفتم موتور راستمون رو زدم. گفتم چی شد؟ جناب سرگو گفت هیچ آی پیروان گفتم بودم. با فاصله. ایشون حواسش داره حالا هدایت میکنه داره بومباران میکنه ما سلسل میزنه. این وسط چشمش کار کرده که یکی از توپا داره وینگمنشو میزنه. حبار یاد آد.
00:26:27--->00:26:31
spkr_02: مونی یو دانی؟ را در دارم
00:26:31--->00:27:47
spkr_00: رایت را در ایشون داد خب چون کف زمین بنکوینه اصلا سلاح نبود دیگه رایت را در یه سرف زد توپ و نفر برش منفجر شد و بلافاصله من گفت من نگاه کردن میدم که همینطوره و بعد رفتیم جلو وقتی بومبارو میزدیم تمومیشد بومبار بگه ایشون میامد پاین خودش که حالا توانهشی داشت میامد ده پا ولی به وینگمن ها گفته بود که هرچقدر میتونین ما اومده بودیم ده متری بیعنی سی پا ما سباک شده داره میره استرفم هر از گایی مجموعه چیزی جلو شست میزنه یکی از این استرف هایی که ایشون زد توی خورد توی این دیگای استیر بزرگ سهرایی هست که قضا درست میکنن دیگه سهرایی خورد توی این دیگ زهارا درش هم بسته بود گاز جم شده بود دیگ منفجر شد بیس مترین قضاها رفت توی هوا ما از توی این آبگوشتهای عراقی رد شدیم ما که رد شدیم خدا شهاده جناب محققی تکنیکش این بود من رو اینطوری یعنی بقیه رو من میتونیم آقای پیرمان جنومو نمیبینم گفت آقای پیرمان جنومو نمیبینم خدا شده من اومدم رو فرامین از سمت چپ یه مقصد رو اصی کشیدم برای دم خودشون هم حوازشون هست برای دم خودشون هست
00:27:48--->00:28:02
spkr_02: این سحنه این سحنه چطوری توی این فیلم ها نبوده این همه اینا از این روزش یعنی اینقدر پایین بودن که زده توی دیگ آبگوی
00:28:02--->00:28:45
spkr_00: شما توی این فیلم ها دیدین که گاهی خواد توی فیلمه سینمایی که رگبار میبندن توی بشکه آب که بخوره به چی شکل از گلالا چون منفجر میشه آب رو به بالا پرت میکنه دقیقا این دیگ همین قضیه شد رگبار که میرود گلالا داخل منفجر میشه در دیگ سرکیده بود این خورشتاشون هرچی بود اومد تو آسمون خالا ما ده متی بودیم اون آبگوشت ها تا بیس متی رفت ما دقیقا هواپیمان ما نیگه دوش آبگوشت گرفت یعنی تمام قضاها از اون حبای مارد شد وینچیلده ایشون چرب و چیدی شد گفت آی پیره من چلو ما نیبینم من سری رفتم رو فرامین که حبا به زمین نخوره استیک رو یک کم پوزیتیف کشیدم اقب دیگه یکی دو دقیقه که رفتیم چلو ایشون گفت که حالا دیدم بهتر شد
00:28:31--->00:28:36
spkr_01: قضاها از اون حبای مرد شد وینچیلده ایشون چرب و چیدی شد گفت آهی پیره من چلا مونه
00:28:46--->00:29:18
spkr_00: این رو داشته باشید ویمان ها اومدن جمع شدیم و رفتیم. رفتیم پایگاه نشستیم وقتی نشستیم کاناپی رو باز کردیم. رفتیم جلوی وینچیلد و جلو دستکشار دروردیم. خدا شایده روی وینچیلد و جلوی انگوش کشیدیم. چربی و چربی اون قضا خورشتشون هرچی بود. خورشت عربی و زرچوهی که توش بود روی شیشه. تمام حبما رو بردن واشرک برای شستن حبما. چون کل حبما شدود پر از غذا. حالا بعضی وقتا میگن.
00:29:17--->00:29:22
spkr_02: این سخت تعریف نشده ها این شما برای اولین بار در این تعریف میکنید
00:29:22--->00:29:45
spkr_00: من گاهی برای دوست ها دوسته نفری تحریف کردم ولی اینطوری نه. بعد بعد جناب محقی جالب اینجا بود که تا مدت ها هر از گاهی که من رو میدید میگفت آی پیروان یا تو امروز سربازه عراقی تو سف واشداده بودن یکی یقلبی دستشون بود من یکی یکی یک دونه گله گوشتم کف کاسه شون. اینو هر دفعه من رو میدید این جمله رو ایشون رو خود.
00:29:45--->00:29:50
spkr_02: جروت تشرفتون جامعاقی که جروت تشرفتون مو خدای من
00:29:51--->00:30:16
spkr_00: حالا من از این سحنها با جناب محمقی زیاد داشتم. حالا این یکیش بود که گفتم خدمتون بگم. جناب مهندس بهزاد یاسینی، فرزند برومند شهید یاسینی، یه دفعه من نگاه میکردم برنامه رو اوشونی سوال کردم تو اون برنامه که به حقوق مای افور پدرشون بردسترانک شده بود. یک کناپی اومده بیرون سوال کردم. گفتم همرازمای پدرم بگن که این چیه از نمیدونم. کهی تیردیف کهر دیانا کهر.
00:30:14--->00:30:20
spkr_02: نمیدونم که زی تعریف کرد یا نا کرد نه خیلی نه خیلی الان هم توی لایب انجام و یاسینی عزیزم
00:30:19--->00:35:48
spkr_00: سلام عرض میکنم خدمتشون چون من تو زیانم بود گفتم اگر کسی براشون تعریف نکرده من خدمتشون بگم خب بعد از اینکه با جناب اقدام توی اون قسمتی که این پرنده ها بودن پرنده برخورد کرد میدونید یک کیلو پرنده در صورت 400 ناک 400 کیلو وز میگیره از وینچید چون زد گلولنست نمیاد تو از این لچکه بقل که تلقف شده هست خورد کرده بود اومده بود سر صورت شهید بزرگوار رو بایزرها رو خورد کرده بود صورت ایشون رو مجرور کرده بود از اینجا اومده بود قسمت بالای سندلی که اون اولین چت توی اون برزند قرار داره اونجا پینی کشیده بود این پرنده که با اون صورت خورده بود ایشون رو زخمی کرده بود اون پینی کشیده بود از کناپی رو خورد کرده بود رفته بود بیرون یعنی یه سراخ اینقدی هم بالای سر سندلی کناپی سراخ شده بود سر این چت باز میشه چت خلبان سه تا چت سن رو هم اولین چت رو بهش میگن کنترول شد قطر یه متر نارنجیه یهید بخری Rasen ایشون گفته بودن که فلان یا ایجک نکنین چون ایشون میدونست که سندلی و سیستمشون به هم خورده اون چه من اتفاقا وقتی شدیدم که شهید یاسینی دارم برمیگردن دویدم رفتم کنار باند دیدم که حقبایشون خیلی راحت داره تو فاینال میاد و یه دونه چطر نارنجرنگ باره سرشون ایشون داره تکون میخوره نشستن رو ما رفتیم تهبان دیدیم صورت ایشون مجرور آقای اقدام گوشش صدمه دیده بود یه تکایشم رفته بود اقعب جناب اقدام رو که حتی جناب اقدام میگه که جناب یاسینی یا بیهوش شدن یا انترکام و ماسکشون کنده شد که تماس نشدن هر چیز دازدن دیگه اقدام داشته خودش پرواز میکرده به فرض این که ایشون مثلا جلو از حال رفتن بیهوش شدن فرض از دیگه وقتی جناب یاسینی به حوش میانه ماسکشونی میزنن و اینها دیگه خودشون میکردن پرواز میکنن اومدن نشستن ماجره اون چط نارنجی این بود یکی از اون ستا چط که اولین چط هست که بهش میکنن کنترول شد این اومده اون بیرون چقدر چقدر من از جناب سفیدمون بگم خدمتتون یه معمولیت مواددن سفروند گفتن پل مارد روی کارون پل مارد خیلی از شلمچوینا دور نیست اون پایناست اگه اشتباه نکرده باشن بله اون طرف هست خود پل مارد هر از گاهی خلاوانا میرفتن میزدن از این پل دشمن استفاده میکرد گاهی میومد شرق کارون هر از گاهی محمود گفتن پل رو زدن شما اون طرف قرب کارون یه هدفی هست زمنی که نیروهاشون رونجا هستن یه هدفی هست ده متر در صد متر توی زمین رنگ خاک این زمین با بقیه جا فرم کنم چه اطلاعات این تکاورا افترهای گشت داده بودن که اینطوری محادث دادن ما رفتیم سفروندی و تنظیم کردیم و دقیقا اومدیم سر هدف اون هدف رو دیدیم و نیروه های فراوان بودن اینا رو بمباران کردیم ظاهران زیر انبار مهماتی چیز بود که انفجار خیلی محیبی اتفاق افتاد ما اینو که زدیم سریع رسیدیم روی کارون چون چسبیده به رود کارون بود رسیدیم روی کارون که بیام اون طرف سفروند هلیکوبتره مثل سیکورسکی حالا دقیقا نمیدن شوید سیکورسکی بود بسیار بزرگ از این پرملخ ها با پرچم عراق روی کارون داشتن از شرق کارون به غرب کارون جا به جا میشدن خیلی جناب سیفید منو ناره هست شد یعنی اصلا ما باورمونم شد که اینها اینجا مثل خونه خودشون حالا یه مقدار زیادی هم از زمان جنگ گذاشته اینها اومدن اینجا در تحرکات دارن نیروهاشون قرب کارونه و هلیکوبترها داره از این طرف اون طرف نیروه و وسیله جا بجمع کنه ایشون به اعضای پرواز گفتن که بر میگردیم گذاشتن تو بنک با پونسد نات سرعت یه تریسیکسی بزرگ سدن که بیان هلیکوبتر بزنن ما اینقدر تنرزی از از اینجا زیاد بود که دور شدیم از اینجا آینست ما نمیخورده به هم ریخ من مونده بودم که کجا بریم دیدیم اون دودی که بمبارانه کردیم دود داره میکنه مثل تکن رفتیم به سمت اون دود اون لحظه آخر ایشون هلیکوبتر دید یه بنگ گذاشت یعنی تو دماغمون در نیمد یه بنگ گذاشت یه استرفت بست یکی از هلیکوبترها خورد زمین این دفعه دفعه اول هیچ پدافند ما رو نزد این دفعه پدافند آگاه شده بود و ما رو حسابی زد اون دو فروند که تو بالا ما بودن گلوله زیادی نخوردن هبمای ما تعداد زیاد گلوله خورد که وقتی نشستیم از زیر هبما خدا شایده تمام انواع اقسام بنزین و روغن و هیدرولیک و اکسیژن و همیشی داشت میریخ باین این مسائلی که پیش میومد تازه حالا کار گردان نگهداری شروع میشوند این ها ما من نمیزوند یک ماه دو ماه چقدر زمان میبورد از نظر قوانین هم میگه یه بار که از رو عدف رسوی دیگه نرو ولی گاهی اوقات دیگه نفر تحمل نداشت میدید که ست هلیکوبتر روی رود کارون دارن هرکت میکنند برگشت برجالی که از اینها رزد این هم خاطریه از جناب سفید نو از جناب بیجن حاجی اگه بخواهم بگم جناب شوقی بخواهم بگم یا باید سی خاطرات ادام بدیم یا این که
00:35:48--->00:36:31
spkr_02: ادامه بدید من از تیمسار ابو طالبی و تیمسار مازندرانی که میزوان اصلا خودشون وزخواهی میکنم چون ما الان نزدیک 480 نفر دارن شما رو این وقت شب میبینن یعنی 480 زب در سه کنید حد دقیق میشه حساب رو 500 نفر حدودا الان پای این گیرنده موبایل نشستن دارن به خاطرات شما اینقدر شیرین و جذاب صحبت میکنید و اینقدر واقعا زیبا این خاطرات رو میگید که من خودم هم محب صحبت های شما هستم از جماعه ابو طالبی هم خواهش بدم که یه مقداری الان یه تایم بیشتری به تیمسار بدیم و بعد جماعه مازندران جماعه ابو طالبی هم بعد از شما بیان بفهمید خواهش بدم
00:36:31--->00:42:11
spkr_00: همه نامیکنم عزیزان لفت دارم محبت دارم ما قابل نیستیم به هر جهت ما به خاطر اینکه تو هر کدوم از این پرواز ها شهده هی هستن حالا میرسیم به پرواز هایی که توشون پر از برکت شهید هست من بیشتر به خاطر اونها میگم وگرانه بند خودم کارهی نیستم جناب بیجن حاجی چهار فروند ما رو معمول کردن پایگاه شعیبیه عراق و پالشگاه شعیبیه عراق رو بزنیم این پایگاه نزدیک هم هستن فاصله زیادی ندارن چهار فروند ست کردیم خیلی خلاصه میگم که وقتی تو نگیرم اصل قضیه رو بگم ست کردیم صحب زود خدا رحمت کنه زندیات کاکاوند این مرد بزرگوار میومدن توشیلتره که ما خابده بودیم حالا بعضی ها رو تخ خابده بودن بعضی ها مثل کاروانه حج یه دوشه قبلی رو زمین بود خابده بودیم اینشون میومدن میگشتن اون نفراتی که هفش نفره که صحب زود باید دارن با چراق قوه که مثلا اشتباه کسی رو بیدار نکنن پیروان پاش پرواز داریم فلانی پاش پرواز داریم رفتیم هشت نفری کارامونو کردیم بریف تکاف کردیم یه محاسبه بود ما میکردیم معمولا رست برین بود وقتی ما خواستی میدیم داخل عراق صحب زود یه طوری باید میرفتیم که تیغ آفتاب اونجا باشیم یه آفتاب زده باشی که از شرق به قرنور خرشی تو چشم اونها باشیم مثلا خیلی خوب ما رو نبینن ما یه اشتباه حساب کردیم منم ارز خدمت شما نمیدونم چی شد دیگه برجت الان محاسبه ها دیگه ما زودتر رسیدیم اونجا آفتاب نزده بود یه خوردم تاریک بود من یادمه که از روی شهر کوچکی بود به نام از زبیر الان حتما شهر بزرگی شده چراغ خیابون روشن نبود ولی پیدا بود که ما اونجا که رسیدیم کلی رفته بودیم داخل عراق اینا متوجه حضور ما نشدن اینقدر اون موقع صبح تاریک لیدر پایین ما رو میبرد که جی سی آی لایت ما نگرفتیم روی این شهر که من رسیدیم دیدم که چراغ خونه ها روشنه مثلا فرض کنیم برانشته بودم برای که بران سر کار یا نماز بخونه اینها خیابونی به اون صورت نبود که چراغاش روشن مثل یه ده بزرگ فرض کنیم از زبیر چراغ همه روشن من گفتن چار فروند افور با این صدا پونسد ناد ارتفاع پایین از روی خونه تمامین بند خدا حالا سرکلشو میخور به دردیوار رفتیم تا رسیدیم روی هدف نکته مهم اینجاست رسیدیم نزدیک هدف اونجایی که لیدر علامت میداد که دو فروند چپ برای پایگاه دو فروند درست برای پایگاه پایگاه همزمانی که داشتیم برک میکردیم جناب حاجی گفت که منم پایگاه یعنی ایشون قرار بود که جاز به پایگاهی ها بشه دو نفر که دارم بیرن پایگاه رو با ما گفت منم پایگاه دیگه لیدر زمانی نبود که اعتراض کنه بگی من گفت سر جاد برو کار خود تبکن دیگه لیدر هیچی نگفت سه فروند رفتن پایگاه یک فروند رفت پایگاه پایگاه هم خوب خوبیش این بود صحب زود که تاریک بود مثلا بمبارا میکردی دنیا رو روشن میکرد منفجر میشود آتش و اینها یه صفای تیگه ای داشت یعنی هم حاجی به اشکه این اومده بود بعدا که ازش گله کردن کن من دفع قبلم پایگاه رو زدم این دوگه نوبت من بود که پایگاه بزردن خلصه سه فروند پایگاه برگشتیم برگشتان ها لیدر گذاشت بعد از مرز هم دیگر میبینیم هر کسی هر رایی که بهتر میدونه برگرده پس به پدافن پدافن اون روز من گله نایدم یعنی ظاهران خبری نبود متوجه نشده بودن قافلگی شدن صبح زود بود برگشتیم وارد مرز شدیم لیدر شروع که صدا کردن جناب حاجی جواب نداد جناب آسم بود فکر میکنم اون روز زلفقار زلفقار با اون لحجه شیرین خودشون صدا میکردن هرس میخوردن ما پندقی گذاشت صدا نیمد و به ما پنگ ساعت گذاشت خیلی نارهت شدیم گفتیم زدن جناب حاجی رو در صدیم اونجا ما پدافن نایدیم اونجا پدافن نایدیم گفتیم حتما جای دیگه مسیر دیگه رفته چه کار کردی خوده نکرده به زمین برخورد کرده خلاصی پندقی گذاشت ایشون صدا کرد که من اینجا دیگه رو گفت بیا جلو دیگه به هر جد نزدیک پایگاه رسید به ما چون ما پندقی دور شده بود با سرعت اومد ما ملایمتر رفتیم نزدیک پایگاه آمد به ما نشستیم و توی مینیبوس دیگه رو گفت که فلانی اونجا چرا اینطوری کردیم این توضیح داد گفت من دفعه قرار بدم من پایگاه زدم پایشگاه نوبت من بود دیگه اینقدر ایشون وجهش سنگین بود درجهش بالا بود و تجربهش بالا و خلبان شجاعی بود که لیدرها روشون نمیشد که مثلا به ایشون تذکر بدن یا توبیقی چیزی وگرنه توی مقررت پروازی نظم انزباد خیلی حاکمه ولی ایشون خلصه این کارها رو میکرد و اینا میردن که ایشون اینقدر با حال و ساله رو با صفحه است دیگه مثلا خیلی چیز نمی کردم برخورد نمی کردم گفتن خب حالا دیر اومدی چی بود کجا رفتی گفت راستیش دفعه قب من رفتم شهر بسره آنتن تلویزیون بسر رو دفعه قب با استرف زدم نیمه کاره افتاد آوزون شد این دفعه رفتم اونو بزنم بندازم خدا شایده گفت رفتم بزنم و رفتم اون کاره کردم این شد که یه مقدار طول کشید ما دیدیم ببین نفرات ما چی هستن مرگ رو به سخره گرفتن نفر کارش انجام داد بر میگرده سریع تو کشورش این رفته اونجا دنبال زدن آنتن تلویزیون بسری اینم یکی از خاطراتی بود که جناب سمدی عزیزیمون سرور من گفتن که این خاطره رو برای پسر ایشون تعریف کن گفتن پترشون چند تا خاطره دارن بگه خواستن زنگ بزنم برایشون تعریف میکنم که هنوز زنگ نزدن خورموند سمده همزه جناب شوقی بخواهم بگم خلاسته بگم حیثم بگم جناب شوقی خماین شوقی خدا رحمد شده
00:42:04--->00:42:23
spkr_02: جناب شوقی بخواهم بگم خلاصه بگم هیچم بیاد جناب شوقی خماین شوقی خدا رحمت شونه یه چیزی بگم که استرس نده شوشید جماع و عبو طالبی زنگ زدن سلام رسوندن خدمت شما محبت درم سلام بزن اشتون گفتن که زمان من رو به تیمسار پیروان بدید من امشهر بالا نمیام
00:42:24--->00:42:29
spkr_00: همیشه محبت دارن لطف کردن من البته از فرمشت اینشون استفاده کنم خوشحالتر می شم
00:42:29--->00:42:41
spkr_02: حالا ایشون صابخونه هستن به حال این لایب متعلق به ایشون جامع مازندرانی و جامع هیدریان به حال این دوستان این بزرگان همه شون هستن خودشون بعدن تو سرطه هایم ایشالا میان
00:42:41--->00:43:21
spkr_00: تمنا میکنم. من یکی از معمولیتی که خدمت جناب شوقی بودم. خدمت اشون بودیم. دو فروندی بودیم. شماره دو باز به دلائل عبورت کرد و ما تک فروندی رفتیم. دوره بر خورمشه رو ما باید بمباران میکردیم. همینجور دو فروند و فروند میرفتن جای مختلف. این دو فروندی که قبول بریم نزدیک خورمشه رو بمباران کنیم. من جناب شوقی بودم. لیدر. شماره دو عبورت کرد تکی رفتیم. خدا شاید ما بمباران که انجام دادیم. پدافند. اینا اون دوتا لشگره که داشتن فشار میوردن رو مدافعین خورمشه. اینا رو که میزدیم اینا اینقدر حساسیت داشتن که زده نشن. پدافند بسیار غری داشتن.
00:43:20--->00:43:24
spkr_02: با اتون با گیرکم اینجی بگیرن
00:43:26--->00:43:33
spkr_01: درم میشترم جناب پیروان دارم میگن که خود من اینجا از را مطبوس شدم
00:43:34--->00:43:38
spkr_02: جو موزند آرانین جو موزند آرانین
00:43:37--->00:43:51
spkr_00: دست پوسم، دست پوسم، غربان، محبت داری شما، رسته شاکر شما آلی، آلی، آلی تمنا میکنم، درست پس میدیم، جناب مزند دارانی، غربان
00:43:52--->00:44:01
spkr_02: ایشون هم فرمودن که تایم من هم پیروان هستن و بعد دیگه ما در خیمت تونیم دیگه
00:44:03--->00:44:07
spkr_00: محبت این که بینندگان خسته میشن میگن ای چیاره
00:44:06--->00:44:24
spkr_02: چه بخدا؟ آقا تیمسار بینندگاه میگه من دارم رنگ رخصار گواهی میدهد از سر زمین آقا پونسد و پونزه نفر این وقت شب دارن شما رو میبینند این همین جوری هم داری میره بالا یعنی چی؟ یعنی این که شما فوقلاده این
00:44:25--->00:53:24
spkr_00: محبت داریم. بند کوچه که همه فقط از شهده دارم میگم من. خدا شهده. متوجه شدم برنامه شما. طوری هست که شهید مهوره. دوست دارین که نام شهده برده بشه. من از عزیزانی میگم که در خدمتشون بودم. وگره من کاری نبودم. شهید شوقی شهید مظلوم بزرگوار. در خدمتشون بودم چند تا مهموری بودم. یکیشو تعریف بکنم. ارز کردم ما بمباران کردیم. اینقدر اینا رو اون دوتا لشکره که داشتن فشار میوردن رو خار رمشهر حساس بودن. بالاترین پدافند اونجا. هر دفعه ما رفتیم اونجا پشیمون شدیم. اینقدر پدافندشون سنگین بود. اطراف ما تمام گلوله های سرختاش میامد بالا. بعد از بمباران ما. ایشون مسلسل زد دیدیم از هر طرف بریم بیرون. ما حتما خوردیم. یک لحظه به ذهن ایشون گذشت. ما رو گذاشت مکسیموم افته برنیر. دماغ آورد بالا 60 درجه عمود رفتیم بالا. چون دور ما گلوله های آتش بود. به سمت ما میامد کم. ایشون تنها چیزی که از کرد که ما رو نجا بوده رفت بالا. رفتیم شون بوده ایفتی ازار پا. از آتش دور شدیم. 180 ناط. افور میگن تو جیپس 450 ناط کمتر باشه. یعنی دد. ما 170 ناط استاریکاوری. چون چاری نداشتیم. خدا شد اونجا سر عبار رو شل کردیم. با افتر برنیر یه مقتر سه چار زار پا اومدیم پایین عبار جون کرد و از اون گله ها خودمون رو عبور دادیم. من بخواهم از یه دونه خاطره میگم. این خیلی خاطره پر برکتیه. یک هشت پنجه و نه. ببینید یک ماه از جنگ گذاشته. یک هشت یک آبان پنجه و نه. یک ماه گذاشته. من تو گردان بعد زور بود. نشسته بودم. منتظر بودم که معمولیت ابلاغ بکنم. جناب زرابی که تو این مسئل بودن و برنامه و برنامه نویسی و به هر جر تنظیم میکردن این کارها رو. اومدن گفتن محمد اسمایل بریم. به من میگفتن محمد اسمایل. گفتم کجا غربان؟ بریم بگم. رفتیم تو را رایدم جناب یاسینی، جناب دوران، جناب خلعتبری، جناب اکرادی. داران میرن سمت بریفین. من و جناب زرابی هم رفتیم تو بریفین. شهید یاسینی، جناب سرگاد یاسینی، لیدر فلایت بودند. سفروندی. خب ما منتظر بودیم این معمولیت چی هست؟ گفتن که از پایگاه دریایی اطلاع دادن به کامانپوس، سفروند آفچه اوزا داره میاد سمت خارک. خیلی حساس بودن اینها میومد و میزد جای حساس خارک و میزد. نیری دریایی هم بایانه درگیر میشدن. منطقه برای احتیاط زرنگی میکردن. خیلی سریع از پایگاه هوایی درخواست پشتیبانی میکردن. ما هم تعدادی از هبما ها مجهز موشک موریک خلبان ها هم که چندی نفر داشتیم اکسپرت از جمعه شهید دوران و شهید خلدبری که در رأس همه بودند. سفروند رفتیم سرتون رو درد نیرم. تحکاف کردیم. جناب یاسینی لید شماره یک و جناب خلدبری. جناب دوران شماره دو. جناب اکرادی کابی نقبشون. جناب زرابی شماره سه. جناب اکرادی کابی نقبشون. تحکاف کردیم. دو فروند جلو مجهز هر کدوم به چار تیر موشک تلویزیونی موریک. ما مجهز به موشک های اسپرو و سایدواندر به عنوان تاپ کاور که موازه به عملیات اینا باشه. رسیدیم رو سحنه. تماس ها رو شهید یاسینی. جناب یاسینی گرفتن با پایین با دریایی با افسر افیسی. موقعیت اونا تسبیت شد. مشخص شد که اینا هستن. مهم در بالا و شروع کردن ایزان جناب یاسینی و جناب دوران شیرزی کردن به سمت اینا. خیلی نکته حساس و فنی هست. همینطوری میگن رفتن با موریک زدن. اینطوری نیست. اینا تا میدن که افر آمد و سرشون تو پای پر نوختی داشته. مانم شیلیکان چارلول بود. با نوخت بالا میزد. خیلی خطرناک بود. بردش هم خوب بود. یعنی اگر خلابان وقتی دایف میکرد برای زدن موریک باید میرفت ارتفاع بالا. خود بالا رفتنش یه خطر بود. رهگیران میدیدن. میومدن سراغشون. دایف میکرد. بعد تا خلابان کابی نقا و یه ذره محاردش کم بود. تول نکشید. لاک کردن. میرسیدن تو برد گلوله های پدافند نافچه که به سمتشون تیراندازی میکرد. ولی اینقدر اینها محارد داشتن که قبل از این که به گلوله های پدافند برسن. موشاک زده بودن پولاب میکردن. همزمان رو به اینا رادار دو فروند هبمای رهگیره. عراقی رو به ما آدرس داد. جناب زرای پیچید سمت اونها. من لاکان کردم روشون رفتیم دنبالشون که اینا رو بزنیم. رفتیم جلو تقریبا یکی دو مال موندود که این رینج لایت بگیریم. با ام سون میخواستیم بزنیم. سمتشون رو عوض کردم. پهلوشون رو دادن به ما. این رنجمون اقب افتاد. به چند مال اضافه کرد. دو مرتبه سمتشون رو عوض کردم رفتن. ما یه مقتر رفتیم دنبالشون رو دیدم که سمتشون رادارم گفت که درم برمی کردن. ما برگشتیم رو سحنه جناب زربی حالات مبسرمانه هم داشتیم. بالا که اربیت میکردیم بالا سر اینا. زمنی که اطراف رو با چشم و رادار نگاه میکردیم و گوش بزنگ رادار بودیم که به امون تارگل بده. پایین رو ایشون گایی قایی قایی میکفت اب با سمتشپ رو داشته باش. ما به دوران داشت شیرجه میکرد نافچه سمتشپی گولهاشو به سمت این میزد. به هر جرد دو تا نافچه ها رو زدن قرخ شد. نفراتش روی آب پراکنده بودن. چلیقی نجات و قاییخ های اینها و نافچه ها قرخ شد. یکیشون مونده بود. یه مقدار کت شده بود. دود سفیدی از از بلن میشود و مطورش زعیف کار میکرد. یعنی پیدا بود از جتواش واترواش پشتش که با سرد کمی داره میرید. دو تا شون که ارز کردم قرخ شده بود. ما از محل اون نفرات که روی آب پراکنده بودن. حالا کشته بودن. زخمی بودن. چی بود؟ نفراتشون روی آب بود. دیگه کم کم اینا ترسیده بودن. هر وقت حبه افر رو بالا سرشون میریدن. بعضا ده بیس نفر پیش از این که موشک زده بشین میریفتن تو آب از پرسینرشون که کشته نشن. در این حال ما موشک های اونا تمام شد. یک مرتبه ما داشتیم بالا پرواز میکردیم. من AI-لائت گرفتم. جناب زربی گفتم. AI ایشون 180 درجه هبما رو برک کرد به چمت. چون فرض بدین گوشتیم که از پشت یه هبمای رهگیر اومده و ما متوجه نشدیم. رادار رو متوجه نشده. ایشون 180 درجه گرد چشمه یدیم. چیز اینیست. من سرچ کردن ارتفاع پایین. همون دو فروران رفتن پایین. دارم بیان سمت ما احتمالا یه لاکان چیزی کردن. ما AI گرفتیم. و باز رفتیم سمتشون لاکان کردیم. دو مرتبه برگشتن. در اینه حال اینا موشکاشون تموم شد موریک ها. یه دون از نافچه ها ناقص موند و لیدر گفت برگردیم. برگشتیم پایگا نشستیم. توی مینیبوس یادش به خیر شهید دوران ایشون گفت که بچه ها من نگرانم این نافچه ثبومی که زخمی شد این امشب میان یا توش میکنن یا خودش لنگان لنگان میروی خودش به امول غص میروید. حیفه. کی حاضری بیاد بریم اینو بزنیم؟ خلط. بری گفت من. بلا فاصله. دم اولین شلتر نگه داشتم. جناب زرابی رفت با تلفون با عملیات همه هنگ کرد. چیزی نگذشته بود سطح روشن کردن مطوره. جناب دوران. حالا ببینید این اون مسائلی هست که من ارز میکنم. نفر تو معمولیت انجام دادی. سفروند نابچر زدی. دوتاشون رو زیر آب کردی. یکیشون ناقص خب بیورد انبال زندگیت. گفت من دل با پستم اینو میبرنه میشم. رفتن با گفتن تابکاورانه میخواییم. دم غروب بود. یعنی یک خودی دیرتر میشد. دیگه مبریک میتونید. توی نور روز باید زده بشه. ایشون رفت کمتر از یک ساعت. ما هنوز به گردان نرستید. صده تکافشون اومد. تکاف کردن. رفتن. سراب گذاشته بود. اومدن گردان گفتن. اونو رفتیم. زدیم. یه دونه دیگه هم توی الامعیه اون بقل پلو گفتید. یه مشکم به اون زدیم. دیگه هم دونیم اون قرخ شد یا نشد. عملیات پربرکت رو ببینید. در یک عملیات یک ساعت و نیمه سه فروند نافچه دشمن قرخ شد. صده پنجاه نفر ناقص شدن. هر نافچه پنجاه نفر حبودا پرسنل دارد. قیمت اون نافچه هار حساب کنید. این آدماشون که پنج شیش سال هر کدوم سه چار سال دوره میبینند. حساب بکنید. روحی نیر درهیشون به چه وزی رسید رو حساب بکنید. این پرواز ما از چیش نفر که بودیم بنده و جناب زرابی جزوه اقب موندگان این کاروان هستیم. شهید دوران رفت شهید خلدبری رفت اکرادی رفت یاسینی رفت و اینی که ارز میکنم بعضی از این پرواز ها چقدر پربرکته ببینید از چیش نفر چهار نفرشون آسمانی شدن افتخار ها فریدن بنده و جناب زرابی هم اینجا داریم لکو پک میکنیم و برای حضرت عالی داستان تعریف میکنیم. خواهی سیفرم من به هر جات حالا باز اینجا هست و اگه از اویدین اشکال نشته بشه من از بحث دریا هم یه اشاره بکنم چون نیری هوایی به هر جات
00:53:23--->00:53:59
spkr_02: من بخشی کنم چون چون چون این سه دقه چهار دقه یه خاطره ای از جامعه مهنتی هم زندگیات مهنتی بفهم تو این چهار دقه تو تایم بعد دوباره برمیگردیم و بعد میریم بعد یه مخشی هم بخشی هم بخشی هم کامنت ها رو باز کنیم الان ما شالله 570 نفر دارم میبینن شما رو من شما ریکورد زدی تیم سار باقر این رو دکیم یه نفر دو ساعت بیاد و لحظه به لحظه تعداد رو ببره بالا این یعنی این که لحظه به لحظه دارن به هم خبر میدن و تعداد علا و اندار میره بالا و واقعا من از شما ممنونم بفهمت خواهی شما
00:53:59--->00:54:07
spkr_00: کار نمی کنم برکت خون این شهده عزیز هست که نام مبارکشون رو ما میبریم و به هر جایت این اتفاق میفته وگرنه بنده
00:54:07--->00:54:24
spkr_02: خانمورده های شاهده ها حتی خانمورده شهید دوران الان دارم میبینن خانمورده شهید یاسینی خیلی خانمورده شهید خلصبری دارم میبینن من اینو قاملا در جرمم و واقعا شما یاد میکنین از این بزرگان خیلی از اتومن
00:54:24--->00:56:00
spkr_00: تمام می کنم من دست همه شونو می بوسم سلام دارم خدمت همه این عزیزان افتخار می کنم بهشون انشالله خدا هم بهشون سبر و عج بده که این امانت ها و این قهرمان های بزرگ رو تقدیم مملکتمون کردن جناب مهنتی من چطوری بگم ایشون اصلا یه شخصیت ویژهی داشت یک وغار یک عدب خاص از پرواز یعنی که بگذاریم حالا در خدمتشون بودیم یه انسان شجا و باسواد و خوشپرواز ولی که ایشون یه صحبتی که بایشون می کنی یه ذره اون صحبت خلاف میلی ایشون بود و یه چیز آب نرمالی بود ایشون قرمز می شد صورتش اصلا یک حالت خاصی داشتیشون بسیار خوش صحبت خوش لن همه دوست داشتن ایشون رو بنده از این که همرزم ایشون بودم در پایگاه در منطقه هبای شهید بابای افتخار می کنم او تا ازان زیاد بودن جناب حسین فررخی این قهرمان زنده یاد این عزیز ما بودن حالا جناب عزیزمون جانفشان که از همرزمه ما در هبمای افور بودن زنده یاد و عزیزان زیادی بودن بله جناب مهنتی هم جی که می فهموند اتفاقا از ایشون کم صحبت می شه قول داده بودیم که از بعضی از عزیزان که خودشون نیستن و بستگانشون هم به اصلاح کسانی نیستن که بیان خود جنابالی اطلاعاتی تیه بکنید و تقدیم بینندگان عزیز بکنید حتما من اگه عزیز میدین فرمایشی خواستی ندهین یه دوتو جانبال
نظرات
ارسال یک نظر