امیر سرتیپ خلبان آزاده یدالله عبدوس (بخش دوم)
00:00:00--->00:00:05
spkr_01: سلام علیکم سلام علیکم هایشم وشتره
00:00:08--->00:00:16
spkr_00: درود بر شما بزرگ مرد آزاده کشور افتخار می هم درود بر شما
00:00:08--->00:00:15
spkr_01: بزرگ مرد آزاده کشفر افتخار می هم
00:00:17--->00:00:31
spkr_00: بروت بر شما ازم. مخلصم ازم. بروت باشم. یه مردوی اگر عقبتر یه کچولو برید عقبتر خودتون. آلیه. آلیه. بفرمایید.
00:00:33--->00:09:27
spkr_01: ارز کنم که چشم. بنامه خداوند کیوان و هور که چشم بد از خاک ایران بدور. همدویهد آن خدای پاک را آن که ایمان داد مشتی خاک را. آن که در آدم دمید روح را داد از طوفان نجاب اونوح را. آن که لطف خیش را اظهار کرد بر خلیلش نار را گلزار کرد. من رهلت دو مادر قهرمان فداکار شهید یاسینی و شهید رضا عمدی را به خانقاده محترمشون تصدیت میگم. از خداوند متعال صبر جمیل و مقام عالی و متعالی را پیش حضرت حق برای خانوم محترمه تغازه کنم. از من دو تا سؤال شده قبلا جواب بدم. ایزه بدید آیا از همکاران کسی هست که از جناب قد قیدیان جناب سرن اون زمان قیدیان خبر داشته باشه؟ من گفتم نیدونه. حالا کسی خلاوانا میدونه لط کنه بگه خبر بده. یکی هم سؤال شده که آیا شما از پرواز بعد از اینکه از انسانات اومدیم پرواز کردین یا نه؟ جواب اینه که خلاوان شریکاری معمولا وقتی پرواز در کنید تا دو سال طبق قبولین ایکاو. کاملا یعنی اکسپاید میشه دو مرتبه باید همه دوران از ابل بگذارنه. نهایتا ما هیچ کدوم پرواز نکردیم. به خصوص که 99% از 95% محدقل از کار افتاده کلی بودیم. مثل من که جفه درستان ناراحته و پرواز درستان بکنم. ولی چند تا انگوش شما رفتم برای آپای ترابری کامرشیال مثل ایرانه آسمان و کیش و ماهان. این جواب نفری که از من سؤال کرده بود. خب من ارز کنم که سریعا نه ارز میکنم خدمتون که برسیم به مطلب آخر که آزادیمون باشه و بعد از اصارت که بیشتر هدف کنن اونجاست. من گفتم تقریبا برای سریعا سریعا من به عنوان تیت فارم عرایزمو از میکنم. تولد متواله سمناستم تو در دانشکر سریع ساله چلو پنج وارد شدم. در دانشکر سریع ساله چلو اش وارد شدم. در دیویست تفر بودیم برای دانشکر خلابونید. در سال پنجایی کفتیم برای ماهانه که بیست ها و قبول شدیم. در پنج و دو من افتا هم امریکا. بعد از کنم خدمت رو در دوران کراس زمان من چیکنپاکس گرفتم. آب المرگان گرفتم. و یه مانیم اقعب افتادم. و نهایتم در سال نیمه اول پنج و چهار برگشتم از امریکا. دوره رو از مشتره گذران دیم. بعد رسیم برای کامیجی رو دوره به سلاب پرواز با اقوان فورد. که دوره ببینیم. در فروردین پنج و پنج من اززواج کردم. در مرداد ماه پنج و پنج. بارا او تحصیل از افتادم. رفتم گردان سیلو شیکاری. فرمونده گردان سرگورد جعفری بود اون موقع. یه از درجه من فاکتور میرم. درجه ها رو نمیگم. محمود محمودی. افسران گردان بود. اصخر سلمانی. ایرش سلطانی. ملک. فضالله جاوید. دوست عزیزم. خلبان F14 که خیلی دوستش دارم. و مسود تفاصلی سایری رجعی مقدم. عیز مقدم. جلیل زندی. شایی جلیل زندی. کریمینی ها این همین گردان های ما بود. حتی بقیه هم دیگه آدم نیست دیگه. و بعد اونجا منتقال شدم. گردان 61 شیکاری در بوشه. فرمونده گردان سرگورد. گلچین اون زمود. و نفر افسر اماریتش داریش ندینی. سبز پربر. و در روبروم هم گردان 62 شیکاری. خلاباناش هم که نمیتونم استوارم. یادم نیست. فقط آقای نمکی رو میگم که مرد بزرگ. آقا و بسیار انسان. واقعا انسان برگذیده. و انسان کسان ما نمیدوسیم بهش سلام کنیم. گرچه ایشون سرگورد بود. من ستویه کنم. من تو همیشه پیشتستی میکرد. و همیشه من دوستش دارم. انسان والا و بزرگیه. خودتونم میدونین کهیه. شهید یاسیدی با ما بود. ناصر کازمی. مسعود سبوری. سبز پرفت. برشه دیگه هم بودن. از اونجا باز منتقل شدید. گردان 91 شکاری بندرباز. هر جه گردان تحسیل شده ما رفتیم. گردان 91 شکاری. به نام گردان شارک بندرباز. که فهمونده گردان علیمحمد سلیمانی بود. عتیقچی. و افصال گردان بود. و افصال خلابان گردان. مسعود محمدی خستوغفاری اکرادی میر خستوغفاری اکرادی سامانی بوشنگ کیانارا جفر عیزالا جفری و دیگران. از کنم که در آزر پنج و شیش. ببخشید. در این بگم که در خورداد پنج و شیش. دخترم به دنیا اومد. دختر بزرگم. در آزر پنج و هفتم دختر دوان دنیا به دنام سمانه. و بحمن بستوی بحمنم بگم. انقلاب شد. و در جرین است که جنگ چونه جنگ. نمیتونم بگم چونه شد. جنگ شروع شد. و بیش و کم همیدونیم چرا شد. جنگ شروع شد. پروازهای ما هم که در بندرباز که بودیم. پرواز کپ کامبت پترول شروع شد. گشتنی هوایی شروع شد. در اونجا ایده رفتم بوشر. و ایده رفتم در بیست مهر بود که رفتیم. ما اومدیم همهدان. در همهدان پایگاه اون موقع جناب گلچین بود. مومنی سرگرد مومنی. افسر عملیات بود. در چهار آبان پنجهانون من و خلبان دو من جناب آقای مهراسفی با مسائلی که بیش اومد ایجه کردیم و برز میکنم شد. البته من در چهار آبان همون سال یعنی یک ماه قبلش دقیقا خواب منطقه رو که افتاده بودم دیده بودم. که ایدم آقا اونجا باستاده این بیده اومد جلد دستو مارو و بستو مارو و گفت چیه؟ نفر نمیشنختن کی بود تو خواب. گفتم ما اثیر شدیم دیگه. دقیقا من جایی که ایجه کردیم من این پایین همون منطقه رو تو خوابیده بودم برام واقعا لویت شد. بعد من به یه دو تا درخ آبیدون شدم سرواریکی رو به یه درخ گیر کرد و چهارت هم به یه درخ در شیب 30% تا 45% آبیدون شدم که کامی نقر به من هم مقای میراسفی دستو شیده اصطرشو پاش شکست و اومد جلو و گفتم هارس منو واسکن باز کرد و همینطور که گفت یه واشش به طرف غرب بریم به طرف شرق بریم که به طرف ایران بیاییم من دیم سرسای عراقی هاست گفتم بشیم این چند لذه نشستیم گلت من که زیر پا هم تو پا هم بود تو جیسیز هم بود گفتم به نوز پایین انداخت پایین باید فلاد منیال ها رو نقشه ها و مقتصادی که تو جیسود بود این رو هم چال کردیم و اومدیم را بیفتیم بریم دوگرامون یه درمتری مدیم سرراز عراقی با طفنگ راستده دست طفنگ ها بود بالا من نشستیم به قول معروب پا هم را بردم برایشون دست نمیستم بیرم بالا برشت هم به مراسی گفته بودن دست من باید که میدونستم دست من میدیدم ولی احصاف بیرم دست مال من نیست در از این وقتی که من ایجه کردم خیلی جالبه تمام زندگی من از موقعی که بچه بودم یک لحظه دخترم به دنیا آمد تا اون لحظه آخر مثل پرد سینما جلو چشام گذشت همینه که اونو که دو رجوم حالت احتزار میفتن و میمیرن ما دیدیم که مثلا اشکش اومده پایین احتمالا تمام زندگیشو میبینه و ایچی نمیتونه حرف بزنه من هم واقعا زندگی من همه شو دیدم بچه من هتی دیدم بس خلصه چند لحظه بس سروازه که هم اتمنی گرشته بود الیکوپتر اومد حاور کرد بالا چند نفر پیاده شدن یکی چند سرواز بود اومد چند دریوری گفت یه لگه زد به سینما من سرم خود به زمین و امرو بلند کردن بلند داخل الیکوپتر همون اول هلیکوپتر چه شما رو بستن هلیکوپتر چند لحظه پرواز کرد و در رفت یه جایی نشست احتمالا میمونم سلمانیه بود همون پادگان سهت صادق بود نمیدونم که معمولیتمون بود نشست اونجا ما رو بردم پس کنم خدمتتون که در اتاق نشستیم این هم بگم در پست فرباندهی همه دان که ما اتاق جنگ داشتیم و بیریف میکردیم یه نفر دویش ماسن داشت که میگفتن بالا انجامن اسلامیه بعدها فهمیدیم که و گفته شد که این آقا ستون پنجوم بوده کمان که ما در پروازهای ایران که بچه ها برمیگشتن پای بسال لانچه رامون پای پدافنده همون ستون پنجوم داشتیم که بچه ها ما رو میزدن کمان که مسعود محمدی رو خودش دوزدن ایران زد بچه به قاله معروف همین ستون پنجوم زدم و از کنم که منم اینم بگم خدمتون که من در ماد امهامون ابایل که در جنگ شروع شده بود مسعود محمدی و ازیلا جعفری که از گردان ما رفتدم برای بوشه اینا شهید شده بودن ما تو خلبانا قرار گشته بودیم که هرکی شهید شد به خانماشون یا به خانمان بگید شهید نشده مثلا اصیر شده من این حفر رفتم به خانمان زده بودم که هرکی شهید میشه ما میاییم تو یرام تو پایگاه تو گردان برمیگردیم میگیم اصیر شده که خانمیش متوجه نشده حالا غافل از این که خودم اصیر میشم من آقای عتیقچی یا بچه اومدن به خانمان گفتن که شوش اصیر شده و اطمالا شک کرده که من شهید شدم برجه
00:09:30--->00:09:34
spkr_00: تیمسار دهستنی دیگر لایم همون میشه میرین بر میگردیم با هم دیگر
00:09:41--->00:09:48
spkr_01: سلام استاد. اوکی. آموده هستیم. هست کنم خدمتون. مخلصم.
00:09:48--->00:10:23
spkr_00: شما همیشه ملاحظه ما رو میکنین همیشه نه نه نمیشم شما اینقدر عشقی شما بقیه همرازماتون که هیچ دیگه من با چند نفرتون خیلی رفیقم یکی شما یکی جام لغمان نجاز جام وزیری جام سلواتی خیلی رفیقم میخوام بگم بچه هایی که آزاده هستن چون از نزدیک با اتون بودم برای همین چون اینقدر عشقین شما ها من جونم هم حاضرم بدم
00:10:25--->00:24:59
spkr_01: بزرگواری شما سلامت باشید مخلص شما باشه چشم پس من دیگه عجبه نمی کنم بخاطر این که دیگه خیالم راحت شما خسته نیست برحار من از این که بردم با هلیکوپتر یه جا وایستادیم نشست هواپال نشست ما رو بردن داخل یه اتاقی دو نفر امردن تو یکیش کن من محمودی هستم ایشون با لحجه کردی صورت میکرد منطق فارسی که میخوای پیش آقای محمودی پیش آقای احرزا احمدی سلمان گفتیم بله پس چند تا جواب به آن بده سوال بگاه بده ما بیاریم ما چند تا سوال پرسید و جواب سواله چیز داریم و مواسبالی کردیم بعد یک چیزی بر آقایی گفت سربازه سربازه در دوت تخته تخته میره آورد یه اونم که برگشت گفت بقلش دیسته گفت من دکترم یه نگاهی کرد دستان من رو غیچی کردن دستان لباس پرواز من رو غیچی کردن با لباس سلو کابشن رو پرواز پاره کردن حتی لباس پرواز پایین توالا پاره شد فقط گرکم پا بود و زید شد بیجامه بعد این بستن دستان من رو چشم بستم آقای میراسیم همینجور ایشون رو لباس چشم پاره کردم چشم رو بستن دیگه نفهم نیچید داخل یه ماشین نشستیم ماشینم خیلی سری میرفت همیخوردیم پایین میفتادیم من احساس کردم آمون ها سه نشستیم زمین آقای میراسیم میگفت یا علی یا علی نارعت بود ناله میکرد آدم که دستش میشکنه یه جایش میشکنه مسلمن خب دردم داره تشنشم میشه طبیعیه من گفتم که خب یا علی نگو آقای عبالفاقی میراسیم ممکنه خوششون نه همین حرفو زدن میگذرد دیگه تو دهن من موکم زد تو دهن من بعد فهمیدم یه علاقه نشستیم اونجا ها به عنوان نگوان بعد ما رو بردن ماشین همینطور مرتب دیگه میرفت دیگه تا اون رو خروب شد یه جا بازتو دن نهام چند ساعت یه سه در طور کشید بعدا ماشین ما رو برد یه جای باستاد نفهمیدیم چیز کجا بود بس پشت باره هول دن رفتیم تو اتاق چشمد من رو باز کردن بیدم که سهروان یه دیگه میشستیم اونجا بعد برگشت من گفت که ما اینجا اگر رفتار بخوایی خوبی داشته بشیم با ترچی میگیم باید جواب بریم اگر نه که مثل عراقی دشمن اما هستی کابلش هم گش رو میست بعد انگلیسی البته حرف سر انگلیسی هم حرف میزن یه چند تا سوال کرد از ذر قامون شرفت سربازی ما نوید جواب بدیم یعنی فقط باید در دانشه در سرین ما گفته بودن اگر در جنگ اسیر شدین فقط اسم و مشخصات و رستتونو بگیم اینم هرچی بگفت ساله پرتوبله جواب میکرد منم پرتوبله جواب میدادم برجت بلند شد اومد جلو و برو بیرون داشتم میرفت دوستو کاب به ما زد و یک کشیده هم از کش موازدم کردم بیرون بردن توی اتاقی انداختن چند دقیقه بعد آقای مراسی هم اومد گفتن حالف از چیش رو شما چی کار کردی گفتن من سوال کرد و حالا سوال انداخت بردن من اینجا از سخفش هم خاک میریخت همینطوره خوابیدیم من چند تا لگه زدم به درک آقا تشتم و نگوشت نیست که جوابه هم نمیداد تا صبح صبح باز دو نفر اومدن تو از ما سوال کردن باز سوال پرتو پرتلا میخواهم بمونین ایران میخواهم اینجا بمونین پرنده بشین ما یعرف جوابشون نمیداد این خلاصه آخرش گفتم بلندش ما شما رو عصم داریم بیمارستان بیمارستان بیمارستان نرشید ما رو بردم بیمارستان تشت منم بستن دیگه ایشون رو دیگه آقا میرسی دیگه من نایدم دو تخت بعد چشمان رو باز کرد خوابیدن دراز کشتنم دو تخت تخت بیمارستان یه چند دقیقه بعد یه نفر اومد به نام من دکتر مزفر هستم و ایشون گفت به همین زودی شما گشت میدستتون خوب میشه تو میری ایران پونزه روز دیگه میم گشت و باز میکنم چند لازه بعد ما رو بردم من رو بردم چشمان رو بستن بردم دستو من رو گشت گرفتم دستو من رو از سر انگوشتم تا کسم تو گچ بود غذا هم نمیتونستیم بخوریم بگیر براجاد یه سرواز میمدید ایسی درنامون میذاشت و میرفتید به اقل من هم یکی خوابیده بود های اشرافه میکردیم بخوش حرف بزنیم جواب نمیداد و اخبو تخت میکرد و هایی ما هم گفتیم نفهمیدیم ایران ایرانه که نبود الاته دوزی پنجم شیشون بود البته آره پنجم بود برسم بیمارستان یا شیشون بود دقیقه هم نمیگرم نهون من رو از بیمارستان آوردم بیرون با چشه بسته سواره ماشین کردم بردم یه جایی بعد هم میرفتیم ما نفهمید ماشین هم میرم نفهمیدیم کجا بود فقط من دیم که یه جا مثل گاف صندوق در باز و چشه من رو باز کردم من رو کنم در باز کردم نگاه کردم دیم که جایی خیلی تاریکه حالا لگو زندان عرشیده یا بلغرفه بهش میگفتیم که خیلی کاشی گفتم بچه شعر دادن که چطوری بود از کنم که در اونجا هم که گفتم که شعر دادن قبلا سری قبل که اونجای فقط کولر همش روشن بود کولر صدای شکنجه و بعضی موقع موسیک میومد و موسیقی میومد اینجا منم اینقدر دستام در میکرد که لگت میزن به در آهنی که آقای آب این چیزی با بریم بعد نهایتا من دست میزنم من دارم میزنم تو دست عرض کنم خدمتون دست منم که تو گشت بود کار نکستم بکنم فقط از بالا از دریشه دوتا نوم بینداختن تو من نمیتونستم نونو بردارم بخورم با پا پنجه پا میوردم بالا وسط زانوها نگه همی داشتم یواشاش گاز میزنم میخوردم مدت اونجا بودم و دستم دیگه یواشاش تا شو میگرفته احساس میکردم شپش جیز را میره همینطور که بودیم روزها گذشت یه روز من دیم که باز من را در را باز کردم من را بردن تو من را بردن یه جای دیگه یه غرفه دیگه بعد دیوارم صدا میکرد که بعدن که رفتم اتاق دیگه دیگم که چشمان باز شد چشمان باز کردن چشمان باز کردن بیم ایکی اونجاست کفتیم چگاره کی هستی با من خالبان هستم به نام به بهرام علی مرادی خالبان ایفنجو که دیگه دنیا رو به ما دادن با هم دیگه بودیم خیلی خوش گذشت و این صحبت کردیم اینا ایشون خیلی به من لط کرد خیلی خیلی محبت کرد قضا درنم میذاشت و هم میرسید تا چند وقت گذشت من این روی که ارز میکنم خیلی خلاصه میگم چون قبلا گفتم تیدفار ارز میکنم در اونجا هم چند وقت گذشت آقای حدادی و اوشال و مکری و آقای مرسوی رو بردن اونجا ما پنجش نفر پنج نفر اونجا بودیم جا کم داشیم برای خوابیدن دستانمون دیگه خیلی آقای مکری هم دست شکست بود آقای مرسوی دستش آقای خود علی مرادی آتل تو گردنشتاش جناقش سی دست شکست بود بعد تو ما تقریبا ساله اوشال بود اونجا بودیم مدت ها باز من آوردم برای بازجویی چیه فهر باز آوردم اونجا کتاکی زدم من رو جواب نهدم آقا بینید در چیجوریه دشمن معمولا یا تصمیم میکنه یا تحدید میکنه تصمیمه که بعد وعید میده قضا میده برای در فالان حرفا آمل درست کنه یا تنبی میکنه ما که ما جواب منفی دادیم طبق اصول شرافت سربازی ما روز یک کتاک خوردیم و آوردن ناختن اونجا چند وقتی بودیم و از اونجا باز برای بس فهمیدم که آقا این مشتایی که میزنن بچه به دردیم و سرساده مرسه که میفهمیدیم که بقلی ما کی هستش و چه یوریا اونجا بودم از اونجا من روز میکنم ما رو باز سوار ماشین کردن خوشته هم همینگره نگر داشتیم از جلوه یکید میره سربانه میدیم که فقط چشم هر جمعه رو میوردن چشمون بسته بود سوار ماشین کردن بردن یه جایی که افتح باب تو ماشین هم که بودیم چند نفر بودیم که من فهمیدیم ایرانی هستن این ها سرساده شما بهش میامد افتح باب افتح باب چند تا شنیدیم فهمیدیم آقا این درهای چند تا درد داره بعد فهمیدیم زندان عباقربه سی کلومتر جنوب غرب وقتداد برای بردن اونجای جایی بزرگی بود سالانی بود که قادری دیگه پورکاوه شیربین رزاحمدی دیگه من از عنوان او اینا توتباید نمی کنم فقط اسماشون نمی گم وزیری درست کنم اصلادالله اکبری لشکری سپیدپی علی رزایی پورکاوه پورکاوه که بودم افتح خلبان نبودم افتح بودم افتح بودم افتح بودم افتح بودم افتح بودم سید بورانی اونوی هستن افتح بودم سلواتی از هاری سلواتی نه بعدن سلواتی رو آوردن سلواتی رو بعدن آوردن چند از ای گذشت سری وازی تی چل لپر رو آوردن توش از افتح بودم افتح بودم دریایی بودن شهربانی بودن که منجمله شهربانی کرم از شفیهی بود دریایی بود خلبانی الیکوپتر بود خلبانی هوانیروز شهربانی بعد ارز کنم که علیوالی بود از شهربانی بود وزمردار مثلا آسیا بود قهرمان آسیا بود آوردن اونجا و اونجا بودیم اونجا بودیم و همون شب اول خیلی با ما خوش کدهش چون همه هم بگرم آشنا شدیم شراختیم و صحبت بیکردیم اینا و اینا عادتشون بود شراغ شب اصلا چراغا رو اصلا تو آسشگاه خاموش نمی کردن تا همون سالون که بود همیشه شبت و صبح همیشه روشن بود محتبم بود و یه تیغم می دادم برای اصلاح صورت برای چهار نفر آخر کار تحویل می گرفتم فهم بوده آسشگاه بودم آقای دانشور بود که از همه هرشتر بود برای خلوان ها تیمسال محمودی بود که محمودی هم که هم میشتسم تیمسال محمود محمودی بسیار سال ها مرد محترم و معروف و خوب و برای خلوان هف پنجم که باز اون رشت بود میجر بود که مایش بودیم میجر حتی سرور دونستیم میجر که الان خب همه شون در رایشون بالا رفته باز کنم که اعتصاب غذا کردیم به دلیل این که تمام پنجرها هفت و پنجره شمال هفت و پنجره جنوب بسته بود اعتصاب غذا کردیم شدیدن اونجا بعد میگذش دیوارا همش عرق میکرد این عراقی هم که میمادن بردارن عراقی اون توب ما را بشوارن صبح و دستوار دماغشون میگرفتن که ما را بشوارن هم توحیق کنن همین که مثلا بگن شما بو میریم ما اکثر بارم اونجا تمام بدنمون شبهش کداشته بود به تصویبانه ببخشی یه نفعه بین ما بود به نام آقای بخشی این آقای بخشی خیلی با تجربت قدیمی بود برای که این حیواناتو از ما دور کنم میگفت لباسانو برعکس ببوشیم بعد تو صدف هایی سیم صبح به صبح اینها نکوشیم به خاطر اگه آب کم داشتیم اینها را بریدیم تو دستشوی تو چای توالت و همینطور روزها اعتصاب غذا کردیم به خاطر پنجه را ایکی اومد یه نفعه را آوردن اونجا با موانه که مثلا نماده سببت نماده صداموصیانو میخوایم بعد فهم میدیم آشفزه باز اعتصاب اعدامه دادیم یه نفعه را بردم که آوردن واقعا یه یه نفعه تارمه که مو نداشت هاست بود که میگفتن قسمت اومده این زندان در اوده اونه ایش را رئیس بود بعد بهش گفتن ایشون گفت که اصیلوی ما رو آقای دانشفر گفت که اصیلوی ما رو اونجا اعدام میکنن آقای شیروین برگش یادش بخیر یه آقای شیروین گفتش که با شما هم باره اعدام کنیم که ایشون رو بردن بیرون کتک سدن باگدون دن و خلسته اونجا بعد از چهار پنج روز اعتصاب خلسته پنجران رو واسه کردن ما هم بیگه غذا خوردیم به دستور آقای دانشفر که ایشون هم افسر نیروزمینی سرگی نوزمینی بود محترم بود و از تور آقای محمودی ما غذا خوردیم و اعتصاب شکست پنجران بود که ما کرده بودن بعد اونجا بود این مدتی ما رو بردن برای بند دیگه چیزی از ما جدا کردن همینجوری شانسی بردن بند دیگه در اون بند دو طبقه بود یه سری پایین یه سری بالا روبرو و یه سری اصلایی بودن اصلای سیاسی عراقی هم بودن سیاد برانی و قادری و نمیانم کتاب و وزیری و بچه ها بودیم و شیرمه محمودی دستوی من رو با گچه رو رواز کرده بودن خب نهایتا راحت تر بودن در اون زندانی که برای تو من دیکه بردن خیلی عذیب می شدیم صبح درواز می کردم می رفتم روبرو چند تا چشم توالت تاشت بر میشتیم تا زور باز دو مرتبه باز زور همینجوری من یه مرتبه رفتم برای کارم انجام بدم آبم برمیشه می آورد تو لیوان آب بخوریم محتل کردم سرباز عراقیه اومد جلوی یه فوش بدی داد من همونو برگردوندم بهش که چرا فوش دادی برگردوندم می رو کتاگم زدن با شلاخ با کاب منو زدن من همتاقیه من اون موقع کیومرس خانی بود و افشینفر اون رو شاهد دونن که من اتصاق غذا کردم یه نفر اومار دن من قبول نکردم تا یه نفر پیره برگردی اومد یه مسئول قسمتی بود بزخایی کرد گفتم اونشون فوش من داده گفت فوش به خودش داده اشکال لره موقع کیون صحبت رو میکرد یه نفر انگلیسی بود یه نفر از عراق دکتر بود انگلیسی صحبت میکرد آمان صحبت میکرد منم جوابش رو بشمیدادم خلوصه بزخایی کرد بچه هم گفتن اصلاح بشکنم نهارو خوردیم یه روز دیگه هم خایده بودیم این چراق روبرومون روشن بود ستونه دروبروم چراق گازی بود روشن خاموش بشد من لیوان آب که اونجا بود برشم ریختم روش این لامپه ترکید که من اون موقع تو بسیارا بندی بودم که مرسل آنگلی مرحوم استالله اکبری بودن خلوان آب پروژه بود استالله اکبری ستا ما رو بردن کی بودی که جواب ناد ستا ما رو بردن داخل یک کیوزکی کیوزکی مثل تلفن قدیم تو تیران داشتیم اونجا بارا نگه داشتن سه چار ساعتی نمیتونستیم وایسیم ستا یکی میشست دو تا وایی میستاریم یه سه چار ساعتی بودیم خلوصه باز منو حوض کردم بردن جای دیگه همون جا بودیم مدتها میگفتیم آقا واسم ما رو برگردن بریم همون تندانه ابوغوره همون هشت و سه نفری که قبول نکردم و از مدتی اون مادم بارا سوا کردم ماشین سوا کرد مارا برشم بردن دیگه ما نفع بدیم بردن مارا چیز اردوگاه مرز بکنم که من مخوام همه رو شهر بدم خیلی طولانی میشه چون آخر کار دارم مخوام سمارس کنم ختمت توم مرز بکنم اردوگاه اردوگاه هم دو قسمت دوش قسمت دوش
00:24:59--->00:25:29
spkr_00: یه 20 دقیقه باشه شما الان کلا الان تقریبا اگه 20 دقیقه باشه یه 40 آره دیگه تقریبا شما یه 35 دقیقه وقت داری الان از الان؟ از الان یه با اون 20 دقیقه آره دیگه با
00:25:29--->00:50:09
spkr_01: خبایی مطالبه بگو بعد بریم اون بیستقه اونو بگو. باشه. حشکنم تو انبار رفتیم. انبارم یه اردوگاه بود که اصلا اردوگاه ترانزیت بود. میاموردن اسریره اونجا پخش میکرد این تران ور ور و بین ما اسریره بودن مثلا مثل اقای مجید جلالوند بود که دکتر بود خیلی با ما میرسید. های دانشفر رئیس همون بود به سلا فهمنده اردوگاه بود و دیگه یه سری از بچه ها که مخفی کردن سلیب سرخ هم اومد. سلیب سرخ ریژیستر کرد و گفتش که مشکلات چیه ما دونه دونه بچه ها به شون میگفتیم که در اوغوره کیا هستن از خلبانها بچه ها نیروزمنی که بسیم اسماشون را دادیم. اسماشون را دادیم که کیا هستن در اونجا اردوگاه هم طوری بود که اینا شبا در را میبستن ما هم برای ببخشی برای رفعهاجت یه سطل آشخال گوشت بودن گوشه اتاق گوشه سالوم ما رفعهاجت میکردیم. بعد برای اگه کسی هم دیادرام میگرف یعنی بیرون روی داشت حتما تو قوت ببخشی شرمندم از همه این که میشتمرو میبینن. تو قوتی شیر خشک کاروان انجام میدادیم. سوا هم میرودیم میرودیم میرودیم. ارز کنم که پایین هم یه اعتدادی از آدم ها بودن که شخصی بودن. تو جاده اصید کرده بودن آرا. اردوگاه انبار هم اونجا در اردوگاه انبار که بودیم به ما خبر دادن که تو برنش خبرها را میرسیده. این سرواز ها ناغذ ها که میابرن لای برنش مینوشتن که چه اتواقف داده. و ما میدونستیم مثلا بعد از ما آقای فلاهی علمی، عباس علمی خلابانی که اسید شدن ارز کنم خدمت تو و چی هستن ما فامیلی بودیم به عراقی ها میگو. به سلیبیا میگو. سلیبیا سلیبیا سرخو هم ما را میوردن برای ترجمه. ما میرفتیم برای مترجمه شون. من هم یکی از اونها بودن که برای ترجمه برای سرواز ها یا بسیجای در این هم میرفتم برای ترجمه خیلی مواقع. که مسئله شون گرفتاره شون را بگه. نامم که میومد هر دو ماهی یه نامه میومد نامه میدارم. یه نامه که چه از کنم؟ نامه ای بود که بیستان طول و ده سان عرضش بود. نامه میوردن ماه میدارم. کسی که نامه نداشت بسیار پکر میشد. من خودم نامه که میومد برای من همون لحظه نمیخوندم. میداشتم زیر متقا یا زیر پتو که دو ساعت بیشتر خوشحالم باشه. یعنی خوشحالم باشه. چون نامه اومدن از ایران برای من خیلی لذت بخش بود. خیلی لذت داشت. اینه که من نامه را چکا میکرم نمیخوندم تا مثلا دو ساعتی بگذاره. گرچه فردا صبح صلیف چکام میکرم. فردا از دورو میبند نامه را جمع میکرد. مجبور شدیم بخونیم. بعد از کنم خدمت نامه هم که میابرد منظم نامه ها نبود. مثلا یه نامه اومده برای من که خوهرزادم شعر کرده. یا ازدواش کرده. مثلا زن گرفته. من میگفتم این نامه اومد که بچه بود. که ازدواش کرده. بعد دو ما بعد نامه هم میبود که نام زد کرده. نامه ها که اداره سانسورش مرتب که نمیابرد برای من. یه نامه اومده. یه نامه اومده. نگه همیداشتم. ما بسیه مثلا ما دو مای قبل ها میابردن. یا مثلا بسیه که هرم اومده. درجات. یعنی up to date نبود نامه هاشون. این بود که فرز کنید شما میده یه نامه اومده که داداشتون رفته مثلا انگلیس. یه ما بعد برمیگشت که میخواد بره انگلیس. یه نامه اومده که میخواد بره انگلیس. به این حالا. متوجه ارز من میشه که چی ارز میکنم. ارز کنم که انجام ما را بردن. اردوگاه سلادین. اردوگاه سلادین هم که رفتیم به اردوگاه پنج تکلیت بود. ارز کنم که تا بستانه بسیار گرب یه پنک زمستانه هم بسیار سر با یه حالا دیم. سال سبومه جمع بود که خستوغفاری و کازمیان هم اصیر شدن اینا را آوردن با ما که رویه گرفتیم. یه سور اطلاعاتی به ما دادن که چه اتفاقات افتاده. من در اونجا چون دستم شکسته بود نارد. از سالیم سرخ درخواست آبه گرم کردیم. برا منوانای گرم گذاشتن. برا از مدتها آبه گرم گذاشتن. آبه گرم میخواستیم بریم. به اون صورت نه بود که در اختیر خودان باشید. زمانبندی بود. باز می کرد شیرو سرواز مسئول. دستانه سب میکرد می بست. ما باید خودان رو سریخیست میکردیم. دو بارتبه باز باز میکرد. دستانه سابون میزدیم. باز می بست. دو بارتبه باز باز میکرد. اونطوری میشستیم خودان برشور رو محروف میکردیم. ببخشی میامدیم. لحظه به لحظه اصارت سالها برا منوان انگار طور کشید. به خصوص وقتی میتونیم که عراقی شهرهای ما رو با اون مارای کردن مثل تهران. دستانه سالها روزی بود که ما وقتی روزها پرواز میکردیم زمانی در بسره. اصلا پر بودن در همهدان در بوشه که بودن پرواز شب که انجام میدادیم. اصلا روتیتن. به سالها تیردین پوینت ما رو بسره بود. ولی ما میدیدیم که عراقی اومده تهران ممارای کرده. خیلی اصابان خود میشد. لحظه به لحظه اصارت یه غرم طور کشید. ولی خب برحال گذشت. ولی اونجا کسی که خیلی برامون رویه داد و میداد آقای احمد وزیری بود که خیلی رویه بود. بعد ارش کنم خدمتون که لبیه بود که با خنده خیلی قشنگش خیلی آروم میکرد ما رو. خیلی بود. آقای چیز بود. روادگر نجیب بود. خود دهخارقانه که در اصف بود با شخصیت انسان خلابان اکروژیت. خیلی اونجا لذت میوردیم با همدیگه بودیم. اصلا خداوند نگار ما رو. همه رو جمع کرده بود از آسمون. یعنی پیکاپ کرده بود که بیدیم جمع شیم با همدیگه همه هم بسازیم. و هیچکونه مسئله منما نبود همه یکی از یکی بهتر خداوکیلی. یعنی واقعا انتقاب شده بودیم که اسیر بشیم این ما. یعنی من فیل می کنم یکی دیگه شاید بود نمیستخ با هم بسته. ما همه با همدیگه کمک بیکردیم یه دست هم بودیم. حتی آقای عبو ترابی در زندان در اردوگاه به صلا علمبار که اومده بود اونجایی. ما اردو دادم به دلائل اونجا که صلا برای عراقی ها یه آدمی بود بسیار حلال مشکلات بود. و اردوگاه اینجا ایشون من خلاوانم دست من رو بوسید. و اگه تعریف نباشه خداگواه و هم گفت بهترین قشدی که در اینجا با پاکترین قشدی که اینجا هستند خلاوانه هستند. اینقدر پاک و خالص بودن. در اردوگاه خداگواه اونجا هم گفتم ما شب که میشد هوا در زمستون بسیار بسیار سرد بود. در تاوستون منم گرم بود. یه پنکز در سخف بارداشتیم در زمستون هم یه آلدین وسط بود که گرم بشیم. تا میرسیم به خواهیم شب هرچی میلداختیم صبح میشد درواز میکنم و از سخف هم بارون که میمد آب میچکید. هرچی داشتیم قوتیش، نمیرم ارز کنم کارش، لیوان میداشتیم اونجا که رو پتو آب نریزیم. بعضی موقع هم آفتاب اونجا باد سختی میوزید که آب بسالا بادش طوری بود که خاک زرد داشت. ما نمیتونستیم چش چش رو نمیدید. خب؟ و عراقی نامد درواز میکردن، ما رو میکردن بیرون، اون تو باشیم تا اصل. در اونجا که بودیم، اینا میرفتن با کفش رو و رو لباس رو پتومتوب و نمیتونستم بریم تو. ارز کنم که اونجا بودیم که تا زمانی که دیگه در تیر ماه 67 قطعامه 598 پذیرته شد و طبق قوانین اولین کاری که بعد از پذیرش قدن و مرسیش چیه؟ تحویز اوسراست. دره. و بعد از چند روی سریعی اومد سلیف سرخ اومد ما فکر کردن دیگه اومد تحویز تحویز. گفت نه باید میراکل انجام بشه. باید یه موجزه بشه که شما بریم. حالا سال چیه؟ سال 67 تیر 67. ما اونجا موندیم همینطور روزان میگذشت و تا این که دو سال از جنگ از آتش بست گذشت. در روز 24 مرداد بود که ما خبردار شدیم که اصیران رو بخوان عوض کنن. حالا چرا؟ به خاطر اینکه اوال مرداد اوال مرداد 60 او بعد از دو سال عراق حمله کرد. کويت رو گرفت. خب. و اعلام کرد تلویزیوی که از روزی هزار تا از امروز از جمعه قرار عوض شدیم. حالا 24 تیره. 24 مرداد ماست. من حساب کردم. من شباره اصالت جنگی من 24-60 بود. گفتم خب شنبه هزار تا میرن. اصلاح اصلاح اصلاح از روزی چارشنبه هم لباس و کشفران رو آوردن. محمد به قاله معروف ما دلمانا سابون زده بودی که بر میگرده میریم. ولی متاسبانه نوردن ما را تا اینکه دو سه روز گذشت اوالا در اتاق خلابانان رو باز کردن. گفتم میرین ایران. ما را بردن داخل سوار یه ماشین زیل خدروه روسی کردن عقب و درفت در همون شب نصف شب بود. دور زده هی چرخید برگشت باز همون اردوگاه ما رو کردن تا اتاق جنوب همون اردوگاه تا اتاق ما رو نگرد داشتم. بعد از پنجره میگیدم. در ها باز شد بقیه اصلاح اومدن بیرون سریب سرخ هم اومد سبترام کردیدن را دونه دونه زدفتن بیرون سوار اوتوبوس رو رفتن. ما اونجا در ها باز کردن بیرون اومده. بردیم چی شد؟ اومده اردوگاه رو خواستیم اومده. ما نظامی هستیم. ما شما نظامی هستیم. دستور نیده که اونا بیارن شما فیلا بمونید. بعد در اونجا روز همینطوره ما رو نگره میداشتن. یه شایه بود که خلابانان رو نگره میدارن ادام میکنن. فلان هفها هر روز روزی برامو خیلی برامو خیلی عذیت میشدیم. تا روز بیستوه شهریور شد. شهریور شهست و نو. حالا که شهست و هف آتش بست شده. دو سال بعد. بیستوه شهریور بود که اومده از سواره باون کردم بردم برای اولین بار چشمارا که دیگه نوستن. اولین بار بود که چشمارا نوستن دیگه. سواره بود توبوس کردن. گفتن شما با هواپما ها میرین ایران. همه تو که می اومده این چشمانباز بود نوشته بود محافظت بحقوبه. محافظت بحقوبه. محافظت بحقوبه. گفتن خدای چگاه کنیم نارهد شدیم. باز طرق معمول تیم صادقرخانی مرد بزرگ و آروم گفت خدا بزرگ اطوری میشه. راحت بشیم. ما نشستیم و عرفی نزدیم. سروازی گفتیم. ما چه میدونیم؟ ما اینجوری رو گفتم. حالا سه خودم آشه راهنده ای کرد. اوتوبوس راهنده ای کرد تا یه جای رسیدیم که دیم بر بر بر بیاونه دشت بیاون سیم خاردار و اوتوبوس رفت تو بر باز کردن ما رو کردن توی دیر زمین. نشستیم و ای ساعتی گودشت براون نون آوردن. از این نون برکی ها آوردن. حالا سه. گودشت و شب هم آش آوردن خوردیم و فردا صبح بیست سهبم شد. بیست سهبم شد باز نون دیم باز نها. فرمانده اردوگاه رو خواستیم باز گودیم چرا اینجوریه گفت. والا از بغداد باید دستور بیاد. شب بیش سهبم شد. همون بیش سهبم قروب شد که شد. دیدیم که اردوگاه باز شد. در اردوگاهی سه رو آوردن تو دیم به هایه بالا باسهای جوله بله اومدن. ماندن جلو دیم بچه های عبا غوره بند. مثل تیم سال معمودی کلمتری غیر از لشکری همه بود بچه ها. ما خیلی نارش شدیم. لشکری که گفتن ما نه نه نه. بردن قبلا بردن. آوردن اونجا باز اون شب خوش کده. بین ما عبو ترابی هم. حاجق عبو ترابی هم بود. نماز شب نماز نماز خونده ما. قضا خورده ما خوابیده ما. سهلی بیدار نشستیم صحبت کرده. صبح هم صلیبه سرخ اومد و سوار اوتوبوس کرده ما را آوردن. ما را آوردن اوتوبوس تو حرکت بود. وسط راه یه جا واستاد. یه دو ساعت واستاد. ما قبطیم چی شده بعدا فهمیدیم که تو مرز خستوی بین نماز هلال عمل و نماز هلال عمل یه اختلاف بشهد در خلبانه چیکاریوته. هلیکوبتر نزدیک بودان و اگر دونن. که شانس رو بودیم رفتیم و و اینجای سحنه جالبی که درسیدیم به مرز که دسیدیم. شما اگر بدونید چه احساسید. ای کاش میدادم احساسشو بیان کنه. پرچمهای ایران به فاصله به سینه پنجامت چیده شده بودن. انگار ایرانش رو سه بودن زمین ها شد. انگار بچهی که سالها سالها از مادرش گم شده یا برس که مدتها دیگه نیست این بچه رو مادرشو بیدان کنه. ما همه عشقه اون در اومد. ایران رو دیدیم. رزت بودن نفسم اومد بودن. من خودم گریم گرفتیم پرچمها رو. اولین بار پرچمها که دیدم بعد از ده سال خیلی سحنه عجیب جالبی بود. بچه همه حالی و حالی شدن خلصه. ما اون شب فیاده شدیم زمین زمین رو بوسیدیم بعضی همون. خیلی سحنه عجیب بود. این نمیشه احساس بیان کرد. این نمیشه تشتیک ار چجوریه. سوار همون کردن بودن اسلامباد غرب. در اونجا شام خوردیم و بعد صبح هم سوار ما رو برنن کرموشه سوار یا پای سی ساده سی در قابیون نشستیم. یه خوده سخنانی کردم. من یفه دیدم که بقل من پنجره بود. یکی گفت ید ید ید یا کردم باهریه. بعد گفت شیلا رو ببیندم. شیلا بچه سه ساله که تازه زبون واسکرده بود. اونجا واسطای دختر خانوم بزرگ سیزه از ساله دختره من. حسابشو بکنین. بشه سه سهنهیه. چه حالت آدم میشه؟ یا تو همون پاویون یکی ساده بکرد. آقای عبدوستیدم میکرد. بستگان ما بنام آقای خداییه. که اشون هم من را دیر حالوالی شدهیم. بخصوص دخترم این سهنه رو نمیتونم مردتون بیان کنم. بچه سه ساله رو من دیدم یه دختر شده. یه دختر یه خانوم بزرگی شده. خیلی برام جارب بود. از باهری تشکر کردم. و به من گفت که دم در خوارش بشید. دم در محباب خانواده تو نمستم. او تو بو سوار شدیم. اومدیم بیرون دیم بله خانوم واسطاده. خوهر زادن واسطاده. خانومش واسطاده. اون شوهر خوهرم واسطاده. خلاصه از دور همدیگر بوست فرستاده. سلام علیک و بلان حرفا. رفتیم ما رو بردن غرانتینه. غرانتینه که رفتیم در غصری روزه دو. در اونجا عوضی که یه سری کارهایی بکنن. با ما صحبت بکنن. بگه شما چکاها کردیم فلا رفایی. برقه برقه برقه برقه. برقه برقه برقه. اونم لازمه. امنیت من امنیکال لازمه. در اونجا هم کارها انجام شده. رفتیم مرغد امام و از اونجا رفتیم بیش بقا باغذر رهبری. و آقای حیبی هم یه جای باغذر سخندانی کرد. روز بیسته هفته شهریور ما رو با سلام سلامات آوردن چی؟ خونه خونه ما. اینجا تیفمون شد. من خیلی خیلی خلاصه میگی گربیگوی هم بیش از این بیهد شود مصنوی. هفتاد من کاغذ شود. بچه های دیگه اصرا و کسایی که میان حتما کامل میگم. ولی من خدا شده واقعا احساس خستهی در شما میکنم و احساس بکنم که کسی دیگه هم باید بیاد سرین را تونتون گفتم دیگه. همون شیرم که گفتم. مصنوی هفتاد هم کاغذ میشه. اینجا تیفمون شده هم اینکه داریم لایب را نگاه میکنیم و میشتویم. درد من درد اصارت نیست. معلومه به هرکی بگه اصارت از بچه کوچی که دو ساله، دست ساله میتونه تا آدم شست ساله که آقا ازدار روحی فیزیکی غذایی داروی نامردیه، نامردمیه دشمن که مشخص اصاره. خب فکر بران تمام مشکلات ما بعد از اصارت آزاری به وطنه. دست مردم ما واقعا درد نکنه. واقعا استقبال قشنگ از ما کردن. دستشون درد نکنه و ما را خیلی قشنگ با شکو و خیلی خیلی، من دست همه مردم استقبال کننده ایرانا میگوسم. ولی این مردم ما را تحویل نیروعبایی و دولت دادن، این دولت و این نیروعبایی هم مثل یه لیوان یه بار مصرف ما را استقبال کنند، ناختن دور. او از اینکه برای ما دکتر روان پیزش روان کاف بذارن برای خانواده همون، برای خودمون، برای بچه همون برای توجیح کنند، اومدن، بیر کردن، بیر کردن، بیر این کاری خوال خودتون. و برای اون هیچ چی نداشتن که ما بچه همون، اینا گفتن، خیلی هاشون گفتن، اینا مثل درخت های بیستمر هستن، یه آخوندی، یه روحانی، در یکی از شهرستان ها گفت اینا خوشکن، این درخت ها خوش شده هستن، باید برن بریزن دور که تو مویه ما بچه های ما هم کسانی بودن که این افراد زده بودن، یعنی مارد بلکنیم بریم به کاری ما، خب؟ همین اشار داره می، همین ها که شما داریم می بینید و تو لایف میشنوید، دقت کنید، خب؟ شما اگه بیست روز، آقای، جناب آقای، استاد عزیز، جناب آقای، همزه ای، شما اگه بیست روز، هرکسی هم که میشنوه، بره بیرون مسافرت، بره برگرده، یا در روز بره بره مسافرت، بگره همه چی خونه براش نامانوسه، دقت کردیم؟ شما در روز برین مسافرت، مهموریت یا هرکی که میشن بیرد خونه، بسی که میخواد لیمانه رو نگاه کنید چرا اینجوری شده، همه چی عوض شده، حالا حساب کنید، ما رفتیم دستان نبودیم، درسته؟ همین قرمتینه نگاه کنید، مردم همه کلافه شدن که چه خونه چی خونه موندید، حالا ما دست دشمن، دست عربا، برادانان عراقیه ببخشید، نامرد بسی، حالا بیشی کشیدیم، حالا اون هم عب نده، اون وظیفه همون بود، نوکر ملت 30 ساله برگشتم، خلاوان داشتیم که بچه شیخاره داشته، برگشته بچه مون نمیشنسه، خلاوان داشتیم که خانومش حامله بوده، برگشته بچهش نفید دانوچوی بزرشکی شده، یا وصلاف دریلستان مرسل میرفته، خب ما دیدیم، خب با ما خیلی بد تاکید، با ما خیلی، اصلاحی داشتم که وقتی برگشتم بچه هاشون یا خانومهاشون رفته بود، نه خلاوانا، خیلی غیر خلاوانا، رفته بود بود نه خلی دیگم وقتی که من آزاد شدم، دو روز روز بعدش، من مهمون داشتم، به خواهر زدم گفتم برای یه واکس صیغار یه واکس صیغارو برگی برده بیدم، همین میخندم؟ بزمین، برا چی میخنیم؟ گفتند که بابا سیگار یه واکس نیست، یه بسته صیغارو میشه صد تومنه، من گفتند بابا میکریم میگرفتیم پنج تومانه چهاره زاد یا پنج توما رفته بود یا میخنن، یه واکسش صیغار سد تومنه نیست، یه اردوه سلاه الدین بودیم اصرا دو ساله آخر که اومده بودن این اصرا لعیوی آقای لعیوی شنیده بود که ناخونگیر شده بود 80 تومن گفت یدی یدی بچه ناخونگیر 80 تومن گفتیم بابا ناخونگیر ما دو تومن میگرفتیم گفت خدا میگرد 80 تومن خب ببین این قدر عباس شده بود خب من یاد نمیوفتم که سیگاه من میرفتم از ایران چار تومن پنج تومن بود حد یک سر یه بستش بعد یه باکس من خواستم بگیرم هم میخوایدم یا ناخونگیر دو تومن بود نه سه تومن بود نه 80 تومن برای عجیب بود و ارز کن خدمتون من صحبت فقط خلاوان و ارتشی و ارگان های مخصوص خواستی نی صحبت ایسارگرانه مگه امام خونی نگفته بود که اوسرهای ما در دست این دشقی ما روزی هزار بار میمیرن مگه رهبر انقلاب ما آقای حضرت آقای خامنه ای مگه نمیگه که دقرق خاطرش مگه آزاده ها جانباز ها مگه نیستن کجا این بزرگ رو قبول میکنه کجا دولت مد رو قبول میکنه این حرفاشن را که انجام میدم تیمسار تحریف میکرد من دیدم سپاهی را که تو جبه به کف پاش نر زده بودن یا سی شیشتا گوله از بدنش داره بردم دیدم بسیجی که میخواستن جنازه شو از او اسفال دردارن پوستش با گوستش کنده شده از اینسان چرا چون شنیه تانک روش رفته بود یا میگفت دیدم بسیجی که دستش قطعه دستشبش قطع شده بود گرفته بود و از راستش بلند میکرد و میگفت دام پیزش میبخشید من دزشگار میخوام پیزشگار میخوام دستشش خون میشه که این دوماره دکتر میگشت یا میگفت دیدم که دو پشت یه لودری فقط دو تا پا مونده بود نه سر بود نه ودم بود یا افسری که تو تانک سخته بود رفتیم در بیاریم فقط یه چوب در رو بردیم خب رزمندگان ما تو جبه نون خاری خوردن دید وطن حفظ بشه گونی گونی فرزنه حالا آقایون بعضی هستن گونی گونی دولار برای بچهاشون میپرسن برای خارش حالا حقوق های بیس دولاری و بیس ملیونی و چلونی بمونه حقوق های نجومی بمونه اینا فقط حرف میزنن و خودشون میگن خودشون اعتقاد دارم فقی داخلی فقی داخلی خونه بیاد از خونه دیگه چیز میره بیرون ایمان میره بیرون ما رو رها کردم بچه های ما را خودمون رها کردم خب من از خونم که چند سال پیش شنیدم که یه سه چهار سال پیش شنیدم یه که از این وزرها گفته بود که شما میگن چل تو من نقو میگید چل میلیون این بیجا که در رو با دو فیشی غور گفته بود نه خیل حقوق من 22 ملیون تو منه آخه تو 22 تو من حقوق میگیدی جناب آقای وزیر جناب آقای که تو شما کارش شیهت در سر یه خودکار رو جا بجا میکنی خب اون وقت چه بسا یه خلبان به مراتب فقلیسانس تاره شما شاید لیسانس کمان که دیدین در دولت قبلی که بود که لیسانس هم ناشت برای نمایده مجلس بود خلبان فقلیسانسه تو یه آهم پاره میشینه تماما آتشه هفتاد هزار هفتاد هزار پون وزنشه فعلاقا من نازی یه ترولی فقط وزن مهماتشه روی میشینه با صورت سود بیشتر هزار کلومت میره در دل آتش و دشمن برمیگرده این باید حقوقش سه تومان باشه چار تومان باشه الان که زحمت کشیدن شده پنج تومان این درسته؟ بازم من میگم خلبان بازم میگم چه حقوق خلبانه کمه بره بره همه کمه من الان همسایه دارم سرهنگه این آدم موجیه بقوله معروف جانبازه فقط داره ستون او میره غرص داره خواب نداره غرص نداره بخوره غرص زاناکس من رفتم با ساش ایرانه گیره بردم بشترم من آشرا دارم رفیق دارم ایشون بسیجیه یه بچه 25 ساله دختر داره معلول ذهنیه یه پسر در بیگستران داره حقوق دو چار ست داره حقوق میگیره جناب آقای وزیری که داری 40 تومن حقوق میگیری بعد میشینیم از خرم میکنیم میخنیم با پوسخن آقای ایکس آقای گره باز اس ببرم اس نمیخوا ببرم خب امخ میگم الان همین آقایی که پوسخن میزنه میگه حقوق زیاد میشه فلا میکنیم حالا باز پاس میدم به اینمون بیاد بشینه توی ایک اعوابان بشینه پشتر من بشین پشتر شما یه لوب بزن ایمیلوین بزن برای شان بره رول بزن خب یه اتا دو رول بزن ببین بالا نمیار روداش میار اصلا کلون روده کلونش میار بالا تو دهنش یا بره بقل بسید توی جهبه بشینه توی جهبه میشه وقتی که میره وقتی بقلش منفجر میشه نارنجک یا ترکش بوم فکر میکنه همون تو سکته بکنه بعد میشینه میگه حقوق ها فلا میشه خب این درسته این مصفقه مجلسه الان خلبان آقای ایکس ما داریم اسم نیبرم ایشون ناراتی مریضه گردنش رفته عمل کرده 45 نیمتو هم پول داده درسته ای از دار قوانین ایشون به آلمان عمل بشه 45 نیمتو هم پول داده این ورانورد جون کنده پدرش در اومده 15 هم بشتادن خلبان داریم آقای باز اسم نیبرم مریضه که داداشش اونم مفسر این روز این بود همداره بود دانش شرستری بود اونم تو زره ای آقای احمد بگی که سالت داره به این وران بشه بیرسن خب این سرنگ هم بوده عرض کردم هشت سال هم تو جره بوده یه چیریچ بوده همسایه منه پول دوا درمون نداره حقوقش اونجوریه خلا در ماه رمزون پارسال ما دیریم یه خانومی اومد گفت که من شوارم جانباز ماهی هفته هفته سه تا بوشک بارش عوضیم کنم هر بوشک هفته هزار تونان دارم از کجا بیارم ما اسیل داشتیم به نام افزالی که دستش دوتا دستاش سوخته بود اصلا این سالت قدیم روی صورتها بود تمام دستش از بلا تا سوخته است که کابینجراش آقای اکرادی رو تو آتیش کشیدن سوزوندنش بایه خلابان خودتون میدونیم که دوتیکش کردن من میگن نگو من نمیتونم نگم چرا نگم که خانمش تو اومد تو برنامه مای اصل پارسان گفت شوارش رو دوتیکش کردن اون وقت خلابان ما رو خلابان سوری رو که داخل قفص بیزنن آتیش بیزنن دائشی ها تلویزین ما رو سه بار اعلام میکنه وقت من ما رو اعلام نمیکنه که آقای دوتیکش کردن اونو توازیش زندن فلان عرفا و حقوقش هم که اینجوریه این در حق ما اینجوری نبود در حق بچه های ما خانواده ما اینجوری نبود نیروایه ما کملو تیوبی مهریکر من گفتم رفتم به شه آقای یا آقایی گفتم آقای وام میخوا جناب آقای همزهی ارز میکنم شما خسته الان تموم میکنم گفتم وام میخوا نیروایه من دارم
00:50:07--->00:50:16
spkr_00: خسته نیستم سیر. من بذخشید. احسابم به هم خسته نیستم. به خدا خستم به خدا فشانم افتاد.
00:50:10--->00:50:16
spkr_01: احسابم به هم خسته نیستم. به خدا قسم به خدا فشانم افتاد.
00:50:16--->00:50:36
spkr_00: نه نه با شایده من دارم خلاصی می کنم بابا من اصلا مشکلم شما نیستی من فشارم بابت ناراحتی که شما کشیدی حرفایی که شما دارید می زنید من اصلا خسته نیستم به خدا اصلا پجمرده شدم خدا می دونه راحت باشید بفرمید
00:50:36--->01:05:19
spkr_01: خدمت شما خدا شاهده من دارم این را خیلی خلاصه میگم من خودم خیلی مسئله دارم من اینجا نشستم پلی شما دارم صحبت میکنم دستام از دوتا آره شکسته است این انگاشت هم نمیرسه آب صورت هم نمیتونم بزنم موچه پام بریشته را نمیتونم برم دوتا فنرد تو قلبم گذاشتم دوتا فنرد در دوتا استین گذاشتم در دوتا رگای قلبم خب کمرم داغونه اصلا هم داغونه خب حقش نبود بیمیریم به شی میگم به طرف همدوره منه فرمانده پایگاه میگم دوتا سرواز بده خونه من نقاشی کردم من و اولی که اومده بودیم گفت مسئولیت ترکیه میرفتم به شهردار میگفت شهردار میگفت که آقا چه تا آقای کارگر برده برده کارت انجام بدن یا با هم میخواستم سد هزار تومن سال 72 گفت ندارم پول داشت که پایگاه بوجه داره من آقای ابوتالایی میگه من میداری من کیون میگم خب یا مثلا میری اداره کار انجام بدی طرف میگه که اصلا اصلا نمیبرم کدوم اداره خیلی جواب میری میگه که رئیس شهرد مثلا فلان نیست بعد میگه کسی نیست کارش انجام بده گفت میگه نم میگه که میاد رئیس که میاد که کار انجام بده میگه پس فرا میری اونجا میگه آقا هستش میگه نه جلسه داره من یه در باز کرده توی یه جلسه یه جایی تم داره صحبونه میخوره گفتم آقا شما جلسه داری یا داری تلفون داره لاس میزنی صحبت میکنه ببخشی بیترگیتی حرفی زنن درست صحبت میکنه بعد بهش میگی بعد میتونم بگی چکاره ای آقا شما ساجه سریع ببخشید از این حرفای علکی که اگه صد تشو هزارتو شو بگم بندی یه پوست پرتگال نمیشه آقا شما سروری آقا شما عله وله تازه بعدشم جیر نما میریسی که طبق زوابط یا طبق مقررات انجام میشه ولی اگه پسر خالش بره سریع انجام میره مگه رهبر چی گفته مگه آقا خومنی منی چی گفته امام منی چی گفته آقایی که تولد هفتاد سال هفتاد و یک سال اگه تا میره تو آقا با ما میگیری شمفوت میکنی اجالت نمیکشی وقت جانباز اونجا باید بره یا پشت باقل مرد دارخونه از نداشتن پور بمیره اونجا یا که سکته بکنی یا خوش آتیش بزنه توجه میکنی باید به کی بگم این حرف شرایی از رهبر این مسئولیت قبول کردن این درسته الان من خلبان گفتم دارم مستجره مستجره اس نمیبرم خدا شاید مستجره از بدبختی رفته تو شهرستان زندگی میکنه که همکار بوده همدوره بوده ما با هم بودیم همشریمون هم هست تازه اگه روشون بشه همین رئیس برمیگردی نیگه بهش بگی روشون نمیشه میگه خب جهپه رفتی گرفتی برای خود رفتی اگه بهش خیلی حرف بزنی میگه خب برای خود رفتی جهپه من چه توجه میکنی من گفتم دو چارست دو چارست تومن جانباز شیمی های سرطانیه دو چارست داره حقوق مگیره خجالت بکشن باید باز الان میگن که رو از فور است چه حرف نزنم خلبان آقا خلبان باید پنش تومن باشه خلبانی که زندگیش واقعا مثل انتحاری بود کی جورت داره تو افران بشین یا افران بشین اون همه موشک و بم ببریم بروبت تازه یه میبینید موشک سامون ما طرفش به اندازه یه تیره چراق من یازدم چقدر باید دیفیت کنه من لاغل هشت چی کچیدم دیفیت کردم میرفته مایی معمولیتی با در بار جراعه براتفور بودم از دستول رو هم تیرنزی میکردم خدا شاهده از دستول عبیب دستول که رد شد این کابی نقل من تیرنزی میکردم مثلا هم در باریش میگرفت بعد نزدیکه آبادان که رسیدم به خدا موشک اومد من چی بود اومد اصلا واقعا دیفیت کردیم خطرناک یعنی یازدم تیره چراقبه بود کدر کی این کاره میکنی از شرم از این انتحاری تر خطرناک تر ما داریم بعد او اوقت پشت ما یه خلبان بگیره بپرسین دیگه این درسته بعد آقا که باید خودکار جاوی جاوی جاو میکنه باید چلتون میگن از فون نگو چرا نگم باشه چی نگم برای همین این که مردم ناراضی میکنن شما برای چی باید اینجوری باشه خود 20 نبو بگیره نجومی ها بموند دلار دلار گونی گونی انجام بشه آقای ایکس گردانش عمل کرده داشت رفیق منه شما میشتاسی کیه گردانش عمل کرده اگه نمیرفه عمل کنه میبارستن دولار چی خصوصی فلس شده بود 45 مین تومن پول داره 45 تومن خودش داره بخار ارزو بوله 15 تومن بینه بشتده خب خب دیگه چی بگم حرف زیاده نمیشه حرف بودیم و کسی حالا که خدا میدونه وقت من خاطره شیرینم مرز خوشتری بود که نمیتونم بیان کنم چقدر زیبا بود اون پرچماره که من دیدم ما چه احساسی داشتیم یا در پاویون که من شیلار را دیدم خیلی لذت بخش بود و آقای مازندرانی دمش کرد این خلبان جانبرکب و فداکار چقدر فداکاری کرد واسه ایسارگران ما نبودیم حتی برگشتیم اینجور اینقدر این آقایی کرد بزرگواری کرد به ما رسید و در پاویون چقدر از ما قدانی کرد و هر کاریدش منجام میداد خب و خلوص مردم در استقبال ما اینها احساسات تطوره من دارم میگم نمیتونم بیان کنم واقعا اون چی در دل دارم در قلبم هستش واقعا زیبا بود دختر دیدن دخترم ها دیدم دیزه ها بود پرشمانت ها خیلی زیبا بود روز اول دخترم گل و انداخت کرد گردن من خیلی برای جالب بود خب در آخر من به تمام در آخر به تمام شهده های این جنگ هشتاله از هر غشتی ارتشی سپاهی بسیش از هر ملیتی فارس عرب کرب لور بلوچ بلوچ ارز کنم که گیلک هر که بودن درود بفرستم به خصوی به خلاوانای شهید عباس دوران بابای یاسینی از خراشمیان جدی خلطفری ارز کنم اسکندری غیستانی مسود محمدی اکرادی میر اصدالله اکبری دارش ندیمی خسروی بربری زلیب خادم دلحامدها کیانارا کمر اکبری سامانی تقیی تقیی هستنی همه و همه که نمیتونم به لطه کسرت که نمیت جونشو باشتم درود بفرستم به تمام ایرانی ها که در جنگ هشتاله از هر قشتی و ملیتی در هر رشته که بودن سپاهی بسیش شخصی ارتشی درود میفرستم و اونا که به خصوص دراخ اسیر بودن و رودشون هر رودشون سالها میگذش خب اده که فوت کردم به شون تحنیت و درود میفرستم به همکاران من که در قید هستم در قید حیات هستم آرزوی سلامتی دل خوش دارم برای خلبانان مثل صدیق فرمونده اسبق نیروهبایی عزیز شیری خسرو شیری منوچر محققی دلاور و خسرو قفاری که الان چهار تا نوار قلب باز عمل کرده احمد بگی که بیماره برادرشم همدوره من در دانشه دلسری بود یعقوب احمد بگی که شهید شد در زرهی دعا میکنم آرزوی سلامتی براشون دارم خب درود بر خلبانان تراوری نیروهبایی درود بر خلبانان های تانکه و سخرسان که با ما سخ میدادم و سخگیری هوایی میکردیم ما که من خودم چهار وقت در سال 58 تابستون سخگیری هوایی کردم شب دونین بلند شدم هشتونین نشستم دستشون در نکنه و گروه های کروه هاش پروازی شون و اونا که همللقل مجروعین در 300 هواپای 330 خلبانه سرسی در همللقل خلبانه و مجروعا و اجناس و سپس جریوردن نون همه سختی ها کشیدن درود بر گردان های نگهداری هواپای شکاری و مهندستین و تکلیستین پروازی و اونا که هواپا را در سرما و گرما با سختی ها با سختی ها زحمت بیکشیدن مثل هواپای علی جانباز که بلنش روبان اینور شد و اگرشت دستکاری کرده بودن خلبان ایفنج بود شاد بشت سین شما درود بر خلبان نیروی خلبان ابو طالبی عزیز که ایشون بسیار مطین و بزرگ بار هستن و این برامره درست کردن و ایشون دوره کابینجلوی دشتیسیه که ما با هم هم دوره بود ایشون رو میشتستن شخصیتشون رو من واقعا اعترام بهشون میذارم دروست هد درود بر سمیر خانم آقا سمین آقا رامین آقا ارفان حسن آقای شاوسینی که برنامه لایف همکاری میکنم و درود بر شما عزیز محترم که این ققرشن برنامه اجرام میکنی جناب آقا همزهی عزیز خیلی پداکاری میکنی خیلی بخ میگذاری درود به شرفه ارز کنم درود بر محمودی چون دیگه درجه نمیگم درود بر محمود محمودی که این سال خلوان آزاده که عشد تری خلوان اصید بود و درسوز و مهربان و بسیار مثل پدر برامون بود بر همه مون درود بر دهگارغانی خلوان تیم آفراجت و بزرگ مرد با شخصیت و نجیب و دوستاشتانی درود بر فردون سمدی که استاد ما بوده بسیار بسیار مرد بزرگ با شخصیتیه و خیلی گردن خیلی حق داره درود بر محمود زرابی که انجیو رو تحسیز کرده محمود زرابی گفتم من درجه است نمی برام شرونده استم که انجیو رو نان گاورمنت ارگانیزیشن تحسیز کرده که بچه هم دیگر ار موقع ببینن گرچه آخرین بار کرونا بود نتونستیم و پسرشون عبوزرک زحمت میکشن و بقیه آقایونه که باش همکاری میکنن باز درود و ست درود بر مازندرانی عزیز و پاک و زحمت کش که خیلی زحمت کشیدن بر خانه های شهده درود بر اصداد مهرنی ها که ایشون در ویراستاری کتاب های خاطرات خلبان ها کتاب من که داره الان باید ویراستاری میکنه و کتاب های نبرد های هوایی نبرد هوایی خلبان ها رو زحمت کشیده و الان کتاب من در درسته ایشون درود بر ایسا دانشور فرمانده ایرانی ها در اردوگاه های اصارت و دروب بر سرنگ بطنپره هست و سرنگ مدارایی و خدا رو احمد کنه سرنگ تقبیر رو میگه این همیشه یاد اون باشه در پایان باید ارز کنن که من هیچ وقت مجیز و چاپلوسی کسی رو بلد نبودم میکنم و نمی کنم دوستان من همه و همکاران منو میشنسن من کی بودم و چی روی هستم هرچی گفتم از دل اومده و از دل نشسته آن چی از دل براید لاجرم بر دل نشیند و بیش از این دیگه حرف نمیزنم وقتی نمیگرم فقط مقای نبگم خداونده تبارک و تعالی واقعا ما خلاوانا رو که اصیر شدیم اصلا انگار دستشین کرده بود گشته بود اینجا که با هم باشیم همه پشته هم بودیم من مخلص تک تکشون هستم لبی بی مثلا خندش یه دنیا محوظ نمی کنم همه رو دون دنیا یست نمیخوام ببرم همه شون هر کدوم یکی از ایکی بهتر سلواتی سلواتی یه عمر اینجا با من کبا کرد احمد وزیری احمد وزیری روی خالص دود برای ما حسین کریمینیا ازهاری ایوب که رادیو رو قایم میکرد برای اون شب خدا ممارد اکثرشون که لشنان شهید شدم فوت کردن ارز کنم خدمتتون که من طبق معمول اینو میخونم من تموم میکنم یکی اینه ایکم برای تیرگان میخونم ایان که دیده دوخته ای بر خلیج فارس این لغمه با شکنبه تو سازگار نیست چون که درون آب زلالش بدون شک ماهیز پا به رهنه عرب سوسمار نیست این همیشه طرف منه میگم و به مناسبت تیرگان و روز ملدی دماون چنده شعر میخونم تموم میکنم وقتون نمیگرم با میگم رنگارم به چون مرز میکنم از دامن کوسار الورز میریخت به سخرهای تبدار سوزنده شرارهای خرشید با آن غامت دلکش دماون با آن همه فر و سرفرازی لرزنده به خود زبیم و امید پرهیخته آرش کماندار آن گردنجاد و آن سرفراز دل برکف و جان در آسین گفت ای یاور و یار پاکبازان ای بردل خسته هم تو درمان من غاصد افتخار نورم شیروجن و پردل و جسورم جانبازی من چونیست بازی برمند تو به بخش سرفرازی آنگا به نام ایزد جان با یاد وطن خجسته ایران ای قربون ایران برم با یاد وطن خجسته ایران آن تیر گزنده در کمان کرد غربان شرف تن و توان کرد آرش به فروغ و نور ایمان نور ایمان آن روز بلند تیرگان را بندش به قلب سرق تاریخ با خامه اشخ و جوهر جان بنها نشان جاوید بر سینه افتخار انسان یعنی که زجان گذر توان کرد در آتش خشبوکین خطر کرد از بازی آسمان حضر کرد لیکن دل خود ز مهر ایران هرگز نتوان برید آسان چو ایران نباشد تن من و باید همه سر به سر تن بکشتن ده این از اون به که ایران تشمن ده این باید نتوانم من خاک پای ملت ایران هستم همه را دوست دارم من خودم به خاطره که خاکی هستم و خاک پای ملت ایران هستم رنگ زرد انتخاب میکنم قراره اینکه شما سوال کنید به خاطر اینکه نباشی که خاک زرد انتخاب میکنم برای خودم بعد ارز کنم خدمتتون که برای خوهر بزرگم به منزله خوهر مثل مادر منه چون من مادرم مرشو بخشده به شما خدا رحمدش کنه انشالله روح شاده شده همچنین بار شما انباط شما برای خوهر بزرگم که مثل مادر برام مقدسه رنگ سبز انتخاب میکنم برای پسرم رنگ قرمز یزدان برای دخترم شیلا و سمانه صفی برای خوهرم برای خوهرزاده هم آقای دکتر بهرمند و خانمشون برای خوهرزادم آقای دکتر بهرمند و خانمشون که خانم اونشون هم خانم دکتر هستن رنگ آبی و برای برادرم که ایشون هم به منزل پدر من هستن و پدر من ندارم اونم رنگ آبی آسمانی و اگر خیلی من حرف زدم و اجله کردم از همه اصلاحی میکنم چون قبلا گفته شده بود و میخواستم وقت نگیرم خسته رکنم و نفر ثبوت میام شما در کار داشتیم و این رنگ ها رو هم دیگه شما قبل اینکه سوال کنیم من خودم اعلام کردم و خطبت نمیم گفتم دم شما گرم
01:05:17--->01:06:08
spkr_00: دم شما گم ما شهرمنده شما هستیم مرسی از شما خیلی حالی بود شب شما به خیلی دوستانت هم همه تک تک هم رزما جم لبی بی جم لغمان نجات جناب سلواتی جناب وزیری جناب از کنم خدمت قادری جناب توی درباری از کنم سرکار خانم محنتی جناب مازندرانی جناب ابو طالبی که بغل دست دیگه من جناب صادقی از کنم خدمت همه اینا اش پرشمان پرستن دروت به شرفت و تمام مردم به پات لحظه به لحظه گریه کردن
01:06:09--->01:06:46
spkr_01: بله من فقط یه لحظه یه چیز خدمت را ارز کنم من باید از خانوم مرتزویان و خانوم مرادی عزیز که خیلی تشکرون کنم بله اینا بخاطر این که در خانوم مرتزویان در برنامه صدای سیمای آزربایجان و خانوم مرادی در برنامه صدای سیمای که اونوز زحمت بی کشنم و ایلام ببخشید و با اون شیوایی صحبت میکنم از اونم تشکر میکنم از هرکی که جا گذاشتم یادم رفته از همه شون سباز کدارم مخلص همه هستم شبارم خیلی میکنم
01:06:43--->01:06:52
spkr_00: همچین میگی انگاه داری خودحافظی میکنی بازم میایی
نظرات
ارسال یک نظر