امیر سرتیپ خلبان 🇮🇷🦅جواد شکرایی فرد🦅💪🏻(بخش اول)


00:00:00--->00:00:15
spkr_01: خدا به شما سلامتی بده خوشتیپ قربون شما خستا نباشین قربونتون برم تیم سار معظم ممنونم

00:00:08--->00:00:13
spkr_00: قربونتون برم تیم سارمه ازدم ممنونم

00:00:17--->00:00:51
spkr_01: من فضای محبت شما بشم خیلی خوشحالیم که در خدمت این اقاب آسمان ایران زمین هستیم و خیلی خوشحالیم که در کنار هم رزم این شهید والا مقام هستیم دوستاتونم که دارن مرتب بهتون عشق میفرستن کپتن ازاره ما شالله تون باشید توی ایرفورس نامبر وان توی عبیشن نامبر وان شده که خدا بهتون سلامتی بده طول آن بده سلام بابک جان سلام کردن به شما بابک عزیز میگن

00:00:50--->00:02:05
spkr_00: ماشالله ماشالله سلام من قبل از هر چیزی با عزیزان میدین که به همه سلام کنم اجازه میفرمین بله خواهیش من جواد شکرای فرد هستم خدمت همه شما عزیزان سلام ارز میکنم امیدوارم که همیشه صحیح و سالم باشین قبل از هر چیزی چون دیروز شعادت این مرد بزرگ بود از دوستان عزیز ما از خلبانان بسیار شجاع و رزونده ما در نتیجه چون امروز داریم صحبت میکنیم اینه که برمن واجبه که به خانواده محترمشون و همچنین به خانواده نیروی هوایی از طرف خود و کلی دوستان واقعا تسلیت میگیم اشالله که بقای عمر شما باشه و امیدواریم که هر جا که هست دیگه روحش شاد باشه همچنین برای جناب بهادوریان و دوستان عزیزمون تیمسار سقیری چون انقدر دیگه گفتن من دیگه مزاهم نمیخوام زیاد بشم و آخر شب دیگه بیدونم خسته شدند میلید

00:02:06--->00:02:23
spkr_01: هر اینجا از شما ها خسته نمیشن. شما ها فخر نیروی هوایی هستین و افتخار آفرین. ممنونیم چقدر خودتون صحبت من دیگه سکوت میکنم. یه بیوگرافی رو بفهمید. بریم سر مطالب جناب شهید بزرگوار آل آقا بفهمید.

00:02:23--->00:07:48
spkr_00: بیوگرافی من یه مقداری کشیده است. سعی میکنم خیلی خلاصهش کنم. من سال 47، ده 847 وارد نیره هوایی شدم و حدود 45 ماه بعدشم به امریکا اعظام شدیم. بعد از دیدن دورمون اونجا که تموم شد بنامه یوپیتی منو به اجبار فرس کردن که برم برای F5. چون من از F5 خوشم نمی اومد و اون وقت آباشم. نبرای چیز نگم. و خیلی فرس کردم که برم بیان برای F4. سرهنگ آقا اونجا بود. میگم سرهنگ آقبلی. اونجا بود. گفتش که اصلا نمیذارم بریم. و به خاطر این که شما اونطور موفق شدیم اومدی جلو. اینا اومدن 4 تا یا 5 تا F5 خریدن برای ترنینگ. و اگر شما بریم بیدیم کسی رو نداریم. خلاصه در حصرت به زور منو نگردشتن حدود 4 ماه سمانیم. چهار ماه بیکار بودم اونجا تا این که رفتیم پایگاه ویلیامز و F5 دوره شدیم. اومدم تهران. رفتیم برای شهامدان شاروخی. بعدم پایگاه بوشهر. حدوداً 800 تا 900 ساعت پرواز F5 کردم. از اونجا هم سال 53 منتقل شدم برای دوره F4 در تهران. خدمتون از کنم که دوره F4م با موافقیت همون شد. که شاگر اول شدم ظاهرن. و در تهران موندم و معلم F4 شدم. یعنی از F5 رفتیم F4؟ بله قربا. مستقیم. ماشهالله. و شاگر اول هم شدم اونجا. خدمتون از کنم که بعد از مدت کتاهی یعنی سال فکر کنم 55-56 بود که یه دوره گانری گذاشتن. گانری رو باز اول شدم من تو ایران. ماشهالله. من از مدت کتاهی دو مدتونه درستدن F4. با این که من آشغ افور بودم آشغ افور بودم. واقعا کسی پرواز کرده باشه میدونه که واقعا آشغی رو لمس میکنه. انقدر این تاکه ما زیبا بود. پر قدرت بود. قوی بود. واقعا دوستش نشتم. تا این که به زور خلاصه منو فرستدن برای F4. که حتی میدونم. چرا باید برم F4. کسی جواب نمیداد. برای سرشادی کسی میدونم نمیدونم. ما نمیدونیم. ما نمیدونیم. برصورت میدونیم که توی نیره هوایی هم تقدیر این بود. که هرچی پیشاید خوشاید. آخر سر. این هدر سیدم که دیگه گفتم نمیرمونیم برون بر. تقدیر هرچی باشه. هرچی خوشاید دیگه قبول. که من و با چند نفر دیگه بچه ها آقای افغان طولوی بودند. و بچه های امیر اسلانی بود. و یه نفر دیگه بچه ها بود که خدمتون عرض میکنند من. برای دوره افچارده که اونجا ما با آقای آلاغارم اونجا ما دیدیم. بعد از اون که اومدیم ایران در حصورت افچارده پریدیم. جنگ شروع شد. دیگه خدمتون عرض کنم که دیگه تا سال شست و هفتم در خدمتون بودیم. با جنگ و جدا رو نیستم. ایرانی بودیم. از اون زمان افچارده پریدم. و بعد رفتم برای ایرانه که اونم یه زندگی دیگه بود در هر صورت. که اونجا هم سه چهار تاها پریدیم. پنج تا پریدیم. خلاصه چلو سه سال در هر صورت اونجا دیگه پرید. خدمتون رس کنم که عزیزمون الان من دیدم. جناب تیمسار اطایی رو من دیدم. از بچه های کلی میمون بردن. همشون رو سفاسگزارم ازشون. واقعا در اون بهترین موقع است که مدتا از خبر نداشتم از اینا. و بهترین موقع است که من دارم اینا رو میبینم و با آشون سلام علیک میکنم. و حتی مدتا بودم. اما آیه عزیزا اطایی رو من اصلا ندیده بودم. خیلی وقت بودم. یعنی که از اینجا دورا دور خدمت همه سلام عرض میکنم. و مخلصه همه هستیم. بابک جان که میدونسیم. در کارش بودیم. خیلی زحمت کشیده تو کار و واقعا درست میگه. بسیار زحمت کشیده. بسیار زحمت کشیده. و همون که مثل خود ماها که شبان روز درست نخوندیم و کار میتوندیم و فعالیت میکردیم خود ایشون هم بچه خلبانه دیگه در هر سورد. این بود که خلاصه ای از وضعیتی که ما داشتیم. در این مدات هم خب یه مقدری برای ما سانه های پیش اومد. خدمتون ارز کنم که خدا روشو جون سالم به در بردیم. سلامتیم. شما هستیم. و نشستیم اینجا از گذشته ها از قهرمانان خودمون. که واقعا جونشون دادن شهید شدن که ما اینجا راحت بشینیم. تشکر کنیم. دخیر.

00:07:48--->00:07:57
spkr_01: من یه سوال تکنیکال دارم جسالتاً چقدر افتول پریدیم؟ بعد شما از فنک به آیرهک رفتیم فرانسی؟

00:07:58--->00:10:41
spkr_00: خدمت دونست کندم که من اف پنج رو حدوداً فکر میکنم هشتد و پنجه ساعت پریدم فرساداً افور، افور دایرکت بودم من دایرکت رفتم سجلو و سال پنجه و سه شروع شد و تقریباً اون پنجه و چهار رو اینا هم تموم شد مسئله این بود که تموم که شد، خلاف وصل من رو معلم کردم از اینجا شروع میشه من رو ها شما با هم دیگه ما رو خواستند گفتند که از این به بعد میخواییم خلافانها رو دیگه نفرستیم برن جای دیگه دوره ببینن فقط میخواییم که یه سری اول که از کابین اقب هم بیاریم جلو، یه سری هم که اومدن فارغ رو تحصیل شدن، اینها رو ما میخواییم خلافان کنیم پس باید کلاس رو شما بسنیم من رو تیمسار آنشه هستیم و گفتم ببین، تمام درس رو پای من، تو فقط رادار آنیمیس رو بین رو درس بده بباشیم نم که کلاس ها شروع شد و چقدر موافقیت هامیز بود و بین این کلاس ها هم تعداد زیادی میامدن برای دوره های F4 که حتی پنج شنبه من هم میخواستن خواهش میکردن تیمسار ها از F5 بودن، این بران بر بودن که کلاس برشون بذارم و ببرم بهشون کلاس درس بدم که تیمسار پورگان همیشه ناراضی بود تو گردان، جانشین گردان ما بود سرهنگ داتپی، فرمانده گردان بود، تیمسار داتپی، چیزی دیگه رویشون شاد باشیم بله واقعا رویشون شاد باشیم بله واقعا رویشون شاد باشیم که خیلی میگفتش که شکرهایی دیگه اومدن دیگه نمیری یا دیگه نمیری یا گفتم اینا باید بیانم من اجازه بگیرن تا به تو بگم بریم ببه تو نیست اما ولی خب این مقرراته میگفتیم چشم تیمسار، زنگ میزدن، جانسانوان شکرایی تیمسار گفتم با فران صحبت کنیم با فرمانده مثلا گردان صحبت کنیم اونا صحبت میکردن خودنام رضایت میداد کار خاصی دیگه انجام نمیداد در هر صورت، این بود که از اف پنج اومدیم اف فرو، بعدم اف فرو من حدوداً هشتد و پنجه ساعت پرواز کردم باشم و واقعا عاشقش بودم و واقعا عاشقش بودم چیه هایی که میکشیدم هیچ بخیادم نمیره پر قدرت، پر قدرت ملانده

00:10:45--->00:12:01
spkr_01: من گرفتم آره آره گرفتم چقدر زیبا قربان ببخشیدم من معمولا بچه های ما که خب وقتی فارت اصیل شدن رفتن افر فکر کنم دو سه هزار ساعت پرواز کردن رفتن فرانسیت حالا اگه من اشتباه نکنم برزن شیش سال پنج سال چهار سال حالا نمیدونم ولی شما چقدر خوش با حالتون که سه تا هواپای امریکایی تو ایران پرواز کردید که سه تا هواپایی بنام امریکایی که حالا به هر حال اف پنج و اف پور که هر کدومشون برای خودشون یه داستانی کلوزر ساپورت و یکی هم برای هواپای تکتیکال بود و تو امغ و بعد هواپای اف چاردک تابکاور رو نمیدونم رهگیر و فلان یعنی شما مشرنا هم شکاری و هم بومبفکن خیلی خواست و من خیلی من کیف کردن به خودم من خودم افورو خیلی دوست داشتم برم من رو ترسون دن گفتن من کون خوب خیلی دوست داشتم سریع برم خلبان بشم و پرواز کنم گفتن افور خیلی وقت میبره به ریکاوی نقب و فلان اینا و خوشم نایمد به خاطر این ولی اگر توی آپشن شما میذاشتم برای منم من قطعا دایرک فرانسیم

00:12:00--->00:12:20
spkr_00: اما خیلی رو یادم میاد مثلا رزوانی یکی از کسایی بود که چون خیلی گذشته دیگر یادم نمیاد دلی رزوانی رو یادم میاد چون بردرش F5 بود که اونا مستقیمن داریک از امریکا اومد فرستادنش داریک جلو پربوز کرد خیلی یادم بود

00:12:19--->00:13:27
spkr_01: ما هم بعد از 1800 ساید F5 رفتیم F14 دیگه رفتیم دیگه همونجای F14ی موندیم دیگه سر خیلی عالی ممنونم ما امشب شب این شهید والا مقام هست دوتا از دوستان ما امشب دیدم خیلی خوشحال شدم آقای عسقر شفیی و آقای حسین عباسفور حسین جان از F4 اومده از حمدان عسقر هم با من F5 بودن دسفول که سال 76 با هم 75 75 رفتیم دیگه F14ی شدیم البته حسین اینا یا 76 یا 77 اومدن حسین برحال سر خیلی خوشحالیم در خیلی مطوریم شما بفهمید از این شهید والا مقام چون چرا میگن جناب شکرایی فرد بهترین کسی جام فعیدی به شما سلام رسوندن جام سمدی سمدی عزیز امروز بعد از او گفت دمتون گم به خاطر انتخاباتون این جناب شکرایی فرد عالیه جام مسبوغ عالیه بفهمید چرا میگن عالی هستید برای خاطرات جناب آل آقای عزیزم

00:13:27--->00:31:55
spkr_00: دوستان که لطف دارم به ما و شهرمنده مون میکنم مایه علاقه رو جلوتر از من رفتن با تیمسار عطایی اینا رفتن برای دوره F14 با جامع عطایی عزیزم سلام از کردم خدمت و اسمه بود خدمتون رو ارز کنم که بعد که آخرین نفری که بودیم ما یعنی آخرین کسایی که بودیم ماها بودیم که رفتیم برای دوری بودن که برگشتیم تهران دیگه همه توی گردان و در حقیقت گردان 81 اینها دیگه 81 و 82 دیگه شروع کردیم به کار مخصصاً گردان 81 که تا ما رسیدیم جناب فراغوه هم اونجا تشریف داشتن ها اینا که شروع کردیم به بازسازی تمام گردان افچارده که تعداد زیادی از خلاقان ها امریکایی هم بودن که جناب فراغوه و بقیه دوستان ما هم بودن امریکایی هم بودن که دوری فراغوه رو ما شروع کردیم به مرتبط ساختن و بازسازی و حتی برای فیز توی فراغوه ما کتاب درست کردیم شهر بان اینروز کار می کردیم شهر بان اینروز کار می کردیم یعنی هم تصمیم می کردیم هم درست می کردیم چون که برامون همه بالا بود همه قبره آمودند همه می دونستن یعنی حرف بی خود نبود همه می دونستن که چه کاری باید انجام بدن و برای خلبان چه کاری لازمه این بود که تمام کتاب ها و این چیزها رو ما درست کردیم و تا این که در حصورت انقلاب شد و یه دفعه همه چی خوابیم تدازی زیادی از بچه ها با دوستان ما بودن رفیقهای ما بودن هیچ کاری هم نکرده بودن فقط یه نامه می اومد و یا بازخلید می شدن یا می رفتن که هر کسی منتظری بود این هم کارهایی بود که ما نمی دونیم دست کی بود دست چه کسانی بود که چنین کارهایی رو کردن و بعد هم که دیدیم زمان خیلی کتایی جنگ شد و اما تاسفانه انقدر کوبیدند ولی قافل از این که قدرت نیروی هوایی قدرت مردان قدرتمند انقدر زیاد بود و انقدر قوی بود که هنوز کسی نمی تونست از افادرشون می دین و اینا سر کردن تملیت جایی حمله بکنن که فکر می کردن حد اقل توان نظامی رو ایران داره ولی قافل از این که همین انقدری که توان داشت انقدر پر قدرت بود که جلوی عراقی ها واقعا استادن و این افتخاری بود ولی تمام ایرانی و این در تاریخ سنته و برای آیندگان حتی گفته خواهد شد خدمتون رس کنم که جنگ شروع شد که ما شبان روز پرواز می کردن همه هستن تمام این دوستان که با شما سلام علیکم میکنن من واقعا تمام اینا شبان روز ما پرکار می کنم شبان روز من خودم دیگه بعد از این که یه مدتی گذشت سرگرد شده بودم فرماندگردان 82 شدم باور نمیکنین سر روز سر روز شاید کم می خواهیدم خیلی کم می خواهیدم من زنو بچه رو فرسده بودم تهران که تنها باشم که دراحت باشم در اقیقت برای کاری که می خواهیم انجام بدم که من استرس رو نداشته باشیم که واقعا خیلی استرس بود یه دفعه می شدن که دوست ما مثلا در جای دیگه اف پنج اف وره چون نارمارو من نیش نکدیم عزیزان اونو دیگه چون هم افنج رو من زیاد می شنخدم اف و رو زیاد می شنخدم و احتفاقاتی که برای شون می افتاد فورا تو پایگاه می پیچیم و باعث ناراحتی های خیلی شدیدی می شود این بود که من خانمان فرسدم با بچه هم تهران در نتیه خیالان خیلی راحت بود جمع بود که همش تو پایگاه گردان بودیم و پاور نمیکنیم من یادم نیاد سر و سرزم زیاد نیاد باور کنیم که یه دفر من رفتم به خوابم یه زر استراحت بکنم همون رو تخت گردان هشتاد و دو همین چشممون که بستم انگار یک انرژی خاصی از کف پایگ راست اومد بالا انگار که تو بدنم آب دارن میکنن از کف پایگ راست اومد بالا ای من گفتن این چیه این چیه ببینیم چی می شونخواد هشتاد اومد بالا تا دستای من و پای من رفت خرفتم یه زر استراحت کنم این چنین انرژی تازه مثلا دیرم اومد اینجا این بود که زحمات بچه ها خیلی زیاد بود من حالا قبل از این که برسم به هاشمال آقا این واقعا زحمات اینا اصلا نگفتنیه زحماتی بود که در هیچ جایینا نوشته نمیشه گفته نشده همین آقای مهنتی روی که میگن بعد از این که دوره شداره تامین شد خدا رحمتش کنه روحش شاد باشه بعد سکته کرد اینه مالا اون فشارهای اونجا بود یه روزی من و ماه اومدیم تصمیم گرفتیم گفتیم خواهیم جلی که نمیشه همه شنه پرواز دارن میکنن همه خسته مونده شدن درمونده شدن شب آن روز پرواز دارن که ما اینا رو فرستدیم آقای مازندارین هم اونجا داره گوش میکنه دقیقا خودشم در جریان این کارا هست ما گفتیم که درقل بفرستیم هفته یه دفعه سه نفر چهار نفر بچه ها برن مرخصی و برگردن من یه مطمئنم که یکی از بچه ها هرندی بود که وقتی که اولین سری بود که رفت برگرده اومد دیدم صورتش اصلا عوض شده گفتم هرندی صورتت واقعا از اون زردی در اومده ببینید چقدر فشار آدم نمیدونه ولی چقدر فشار روی بچه ها بود دره صورت دیگه جنگی شد و با موافقیت هم تموم شد و خدا رو شکش میکنیم که تا این حد فلان هست خدا روز متأثر از عزیزانی که بین ما نیستن من منتقل شده بودم به شیراز جانشین فرماندهی تیپ شیراز شده بودم سال شست و دو بودم بعد از پنی سال که در اسواحاموده هم دیدم دیگه خیلی خستم پنی سال مدام دارم کار میکنن باور کنیم من یعنی شاید همه همین تو بودن یه دفعه میده باهاره زمستونش که اومد زمستونه ا این یکی که اومد یعنی انقدر مشغولیات سیاده انقدر انجی مصرفتش میشه به این تحتیل خدمت دارست کنم که در حصورت اونجا بود که آشمال آقا با از ستات به قول محروف یه امریا هم آورده بود که فردا ما میخوایم بریم برای به قول محروف اینا یه سری بچه همه اینا رو گفتن منم دو مرتبه تکراره دو مرتبه مجبورم بگم اینا رو که فردا ما یه سری کشتی زیاد داریم و باید اینا رو بگذرونیم کشتی ها میامدن که از اونجا که رد بشن یا وسائل برا ما میاموردن اونجا بهترین جایی بودش به اندر امام جایی بود که ما اونجا عطار داشتیم تنچه سریع میتونستن بذارن ببرن اینا جمع میکردن همه رو اون وره بوشه بعد یه روز مشخصی اینا میامدن میرفن قبلن من اینا رو خیلی رفته بودم تنهای یه دونه ها پیمای افچار نده وای میستدن حالا هرچقدر زمان طول بکشه از اول قبلش میرفتیم وای میستده اون بلا دنبوشه میچرخیدیم اون بر اون بر اینا کسی جرعتی نداشت که بیاد و بره اینا هم خیلی راحت میدن بارشون رو خالی میکردن و میرفتن تا این که یواش نواش رفتن یه موشک نوردن کرمه ابریشم که بعضی ماقای ناراحتی هایی برای دوستان ما ایجاد میکردن احتمالا ستات شنیده بود که اندفه چون وسائلی که دارن میارن ممکنه که درگیری های خیلی شدیدی پیش بیادن روی این هست بود که هاشمال آقا معاونت نمایه یعنی در ستات که بودن در عملیات ایشون رو با یک فرقی آوردن که ما فردا میخوان بریم اونجا و دوره استایی انجام بدیم بیریفش رو من انجام دادم چون هاشم گفتش که خب شما کاره هم تصیید و تو پرواز بودی و اینا من مدتی مثلا ستات هستم و اینا گفتم خواهش میکردم و اینا شما بود نه خبتیم چشم که چهار فروندی ما بریم بالا و چهار فروند هم از اسواحان بعدن بیانم ما بریف کردیم دو ساعت تمام بریف ها همین این نورمال همه چی انجام شده چیل میزنیم اینجایی میخوان چیل بخوریم اینجایی بشه ایجک کردیم چنین میشه پلاسته تمام این کارا انجام شده پرواز کردیم پرواز های ما در ارتفاع سه هزار پا تقریبا به شمال خلیج فارس دین بندر امام و خاکش یعنی ما با سرعت میرفتیم و برمیگشتیم تا جایی که اسکله بود و گفته بودن که جایی از اسکله اونورتر شما نریم که اگر هایی که ما رو زدیم بتونه بیفته طرف خودمون و بیش خودمون باشه دیگر دستوری که باید ایزام میشد و بیرفینگ هم تقریبا همین انجام شد ما رفتیم بالا هوا بسیار کسیف بود حیز شدید به طوری که ما پرواز ها من خب F-41 نیازی نداره بیرون رو نگاه کنه ولی خب کله من از اول چانه F-5 بودم F-4 بودم همیشه به بیرون هم عادت داشت و واقعا به این دلیل بود که همیشه گردنم یعنی دیسک گردن گرفتی بودم چیز میبستم بچه ها میدونم تو گلدون بود همیشه نگاه میکردن اینا دوتا آمپول میزدن میرفتم پرواز دورو برمیدارم این بود که نگاه میکردیم ولی چیز خاصی ما نمیدید میرفتیم سریع بنزین میگرفتیم دوتا ورمیستیم سریع چاقا میرفتیم بنزین میگرفتیم دومارتب باز به دوتای دیگه برمیگشتیم تا این که یه دفعه من رادره که رادر رو مندازیم بالا پایین چپ راست اینجوری نبود که یه دونه سیخ بخواهم بریم و یه دونه برگردیم نمیدید آنگاه در تجربه بود که عزیزان ما هم حتما همی کارو میکردن موقعی که ما میرفتیم جلو مثلا یه دفعه میپیچیدیم به چل سی درجه چل درجه آنتن یه دفعه پایین بود میانداختیم بالا همینطوری در حقیقت سرچ میکردیم یعنی خیلی راحت نیست دالی خب کاری بود که یعنی دشمن نمیتونست رو کار ما بهر برداری و حساب میکنه ما یه دونه هاپ ما بعد از حدود مثلا تقریبا بگم یه ساعت و نین دو ساعت بعدش یه دونه هاپ ما من گرفتم حدودا 327 درجه دیگه داشت از اون تا پنجه و هفت مال داشت میامد جلو تیر کرده بودیم بالا بله نخیر دیگه خیلی تیر کندم خیلی تیر تا بالا نبود نخیر این حدودم مثلا پنج ازاپا چار سه ازاپا چار پنج ازاپا زیادم نبود نبود که با اومدنش و اینا به نظر من اومد هواپ ماست ما اومدم بلا فاصله کال میکردیم که همه در جریان باشن من خودم دو فروندم داریم تکتیکال نزدیک به همی پرین دو فروند علاقه و عادلی بودن اونا هم در جریان باشن حالا اینا دارن کشت ما میرن ما داریم به طرف دشمن میریم بلا فاصله کال کردیم باگی 327 55 مایلز راجو رادارم کانفرم کردیم که مثلا یه چیزی داریم نیده ما جایی که رفتیم جلو من 27 مایلی اینا رو داشتم ولی به جایی رسیدم که اجی بود در حقیقت برای ما تعین کردن بعد گفتم 27 مایلز گفت I have it تا گفت I have it من بلا فاصله سریع یعنی به صورت نیمی برک یادنی دادم و با شما دوام رفتیم به طرف اهل ما همه تا که رفتیم البته با سرعت های خیلی زیاد میرفتیم بوده 600 نا سرعت داشتیم و اکثرا با افتو برنیت میرفتیم و بر میگشتیم یعنی خیلی سریع کار میکردیم میدونستیم یعنی یه چیزی تو منطقه ممکنه باشه ولی تا حالا هیچ چی نگرفته بودیم جز این یهدونه این یهدونه هم که ما گرفتیم در هر سورت حالا میشه گفت موشکه میشه گفت هواپی ماست ولی اگر مثلا برنامه دیگه بود مثلا میتونستیم با فینکس بزنیم همون پنجه ها و هفت مایل همون بزنیم داغونش کنیم و همون شده بره ولی خب باید میامد جلال احتمالا اگر چیزی رو ما میزدیم برای دنیا میتونستیم نشون بدیم کاملا که تو خاک خودمونه مثلا تو خلیج فارس دیم افتاده تو خاکی افتاده یا قیره هر ساعت اینا که اومدن اینا گفتن که ما داریم ما سریع برگشتیم اهم سریع برگشتیم اقرد ولی به طوری که ما با سرعت زیاد رفتیم اقرد که سریع برگریم اینا رو سپورت کنیم یعنی برشون نمی کردیم که اینا جلال چون ممکنه که یکی دیگه پشتش بیار ما همینطور که داشتیم میرفتیم اقرد دیگه هاشم اوینا صحبت کردن اوینا چی اوینا گفتش که به نظر میاد موشکه در این انگاه قومی به نظر میاد موشکه ولی دیگه گردش که یک باره من همین که گفت به نظر میاد موشکه دیگه من یه دنه بریک راست دادم به طرف قرم گردش کردم به راست متاسفانه آتیشی دیدم به اندازه یه ساختمونه پنج دقا مجالا بگم دید صفر صفر مطلب هیچی نه و از معلوم نه هیچی آتیشی دیدم صفر یعنی وحشدناک تمام داشت میسوخ میرفت ماهید فقط زمان خیلی کتایی تاین را دیدم من فقط رفتم رو گارد دو تا جیخ زدم راستید اول گفتم بریک رایت هرد رایت خود خودم خودم به شماره دوم گفتم هرد رایت همین تو که چرخدم به رایت رفتم روی گارد و اعلام کردم بپر بیرون بپر بیرون بپر بیرون چون من نمیدونم چیه که باید بپره بیرون آخی چون نمیدونم چی بود که باید بپره بیرون عدلی باید بپره بیرون یا آلاقا باید بپره بیرون نمیدونم واقعا من مثلا یا رستنپور بپره بپره نمیدونم چیه در نتیجه با این حرف روی گارد بپر بیرون بپر بیرون اونم چی بود که چرا رو گارد داره بازمی که چرا رو گارد مثلا در سر زروهی که میخوره هاپ ما فرکانستاش میریزه به هم فقط گارده که میگونه تو این تجربه اصلا اینیه که همه جا این کارو میکنم شده که بپر بیرون بپر بیرون من چیزی دریافت نکردم و فقط برگشتم با سرعت اقعا که یه دفعه طالبی پشت سر من بود گفت دنبال من دارن میان دنبال من دارن میان موشک زدم حالا ما با 600 نصور رو افتر برنر سریع شروع کردیم چیز کشیدن و اینطوری جن کردن و اینا داده ایم که هواپرما پشت سر من هم منفجر شد اینجوری یه حالت به قولو معروف موجی ایجاد شد حالا هواپرمای که دارن با سرعت پیایای نه پیایای که میپره بالا پایین این بسرطه موج موجسواری منفجر شده بود پشت من درنچه بسرطه موجسواری بود این که منفجر شد من دو مرتبه حالا یه مدت مدت مثلا مصافت دور شده پشت همه دور شدیم از این که کسی میخواست بزنه ما کسی ندیدیم رادر اومداره کار میکنه این رادر به این عظمت آگنای نبیه این جردن کل افتی دو فروند گونده رادار زمینی درنچه برو برو باستید وقتی که من داد زدم که به پر بیرون به پر بیرون اوینا زمان کتایی گذشت باز نمارده ول نکردم که ببینم کیه چیه اوینا دیدم که صدای رستنپور دار اومد گفت جمعب سرنگ من اینجا جمعب سرنگ من اینجا گفتم تو کی هستی گفت من رستنپور رستنپور تو کجایی کجایی تو برای نه هم بگو ببینم کجایی گفت من رو سکونش هستم واور نمی کنید هده یکی ببینم تا دو دقیقه گذاشته این ایجکتش من فکر میکنم ایجکتش در اثر موشک بوده فکر میکنم با خودشون باید صحبت کنید در اثر موشک ضربه موشک بوده که اینو پرونده بیرون و خیلی سرنگ چون نزدیک زمین بودیم دیگر اتفاهم همه زمین پایین بود دیگر مطالعه این همون که در نتیجه بلا فاصله که نشتش چقدر جالب رو سکو رو همونچه که بوده رو سکو اومده پایین بلا فاصله باز کرده با من صحبت

00:31:56--->00:32:03
spkr_01: ای جانم اصلا تحجب نکردین شما اصلا تحجب نکردین اون لحظه

00:31:58--->00:33:30
spkr_00: اصلا تحجب نکردین شما؟ اصلا تحجب نکردین اون لحظه؟ اونان تحجب نکردم همهش تحجبه همهش تو حیرتی ولی خونسردی جای دیگه بود تجربه خونسردی جای دیگه بود حالا دیگه وقتی نیست که من دو سرد بشینام مثل هران خونسرد بخوام باشم و فکر بکنم و اینا نیست جاس سکند اینه که جاس سکند هم نمیشه باورد کنی جاس سکند هم نمیشه این چیز دیگه خدمتون بگم باز این جاس سکند یه دفعه ما دنبال یه آپام ها کردیم بعد اینا دو فروان بودن میامادن ما هم کف زمین بودیم هی رادا گفت داریشون گفتم نه گفت داریشون داشتم همه ها داشتیم یا هی یا سرد کم کردیم ارتفاع آوردیم پایین تا تقریبا جایی بود که ما شدید گشتیم طرفش شدید گشتم طرفشو من که گشتم طرف این این شروع کرد فرار کردن اکسین کرد و فرار کردن من همیشه میگفتم که اینا لیاقت اینا ندارن که با فینیکس پونسد ازار دولاری زده بشم یه موشن خدا بسرشاده فقط یه دون فشنگ آفیشونه روی نیست برنامه کاری من روی فشنگ بود و فوقش همنای نگود چون تونسد هزار دولار برای این آب ما اصلاً نه این که به خودم مغرور باشم باشم

00:33:30--->00:33:34
spkr_01: اینجوری میگین کیف میکنین به خدا

00:33:34--->00:34:14
spkr_00: یعنی خیلی خیلی شما ببین من دوره خیلی دیدم من دوره های خیلی زیادی هم دیدم همهش هم تو جنگ و جدار بودیم از اوقت و معلومه دیگه نیرهبایی خزیم پول خرچ میکرد ما همهش تو جنگ و جدار بودیم ولی خب مشرق و فشنگ و اینا نداشتیم چه اف پنجه چه پوله چه اف چاربک تمام اینا همه دوستان ما اینا گران قیمت هم اینا ارزشمند هم اینا جایی پیدانه غلی کم پیدان میشن حتی تو امریکاش هم چیزی پیدا نمیشه کجه تو امریکا پیدا میکنین که سه تحقا ما پریده باشه یعنی لد حقا ما پریده باشه سه سال چهار سال پنج سال میپرن خداحافظ میرن چیست سال اف سال میپرن

00:34:13--->00:34:16
spkr_01: ایر نادرانونو

00:34:15--->00:34:25
spkr_00: ارغ ندارن اونو حالا من حسن اگه بخواهم وارد بز بشه میرن تا فردا همه خوابشون مگیره باقی

00:34:24--->00:34:30
spkr_01: خواهی رب قشن حرف بیزنید ما شواله دیویس و بیسی نفر دارن نگاه میکنن دیویس چل نفر

00:34:31--->00:35:34
spkr_00: خواهش میکنم. من خبیر همه این دوستان هم هستم. دوست داشتم ببینم همه اشان رو واقعا تقرد میگم. من اینا رو دوست داشتم. خدا هاشهاد همه اشان رو دوست داشتم. خود چون میدونن همه. موقع فرماندهش میگم. میگرفتی؟ نه. دوستشون داشتم تا الان هم کمشه بازم وقت یادشون میکنم. من میتونی برسه. وقت من دنبال اینکه کردم. با فشنگ زدم. نمیخواستم روش لاک کنم که بفرمان پشتشم. ای با فشنگ زدم. مثلا تپ تپ تپ. میدونی که اف چارده خودت میدونی. یه چارهزارتا داره یه شیشهزارتا. من رو چارهزارتا کنم. تازه رو چارهزارتا. نه. تو تپ تپ که خیلی هم وارد بودم. تپ تپ که میزدم. مثلا قده پونزه اتا میرفت. چون آخر 65 درده بودم. پایین 56 دفعه که زدم. این پشت این. اف خایی چرین باقی. پشت این من. ولی نمیخواستم روش لاک کنم. یه ذره میگردم پایین بالا. ولی خیلیست اینجوری ها. میدونی. داره تیره.

00:35:33--->00:35:39
spkr_01: میدونست دار تیر میخوره؟ میدونست دار تیر میخوره یا نه؟ نمیخورد

00:35:45--->00:38:02
spkr_00: من دارم همینطوری با چشمی زنم نزدیکش هم شدم زدم باز نمیخورد گذاشته بودم با علاوره روش چون لاک نکرد لاک میکردم که تموم بود یعنی اون در میرفت ترسه یه ملق میکرد اینجوری حالا من میخوام با ایمراهن بزنم سر از زیر نمیتونم دیدم البته اینا زمان بسیار کتایی طور کشیدم زمان بسیار کتایی تنه اینکه پایستم پایسترین حال کنم و بزنم نه امیجور سر ای پشت دیدم نمیخورد موتر کشتم اقابا ایمراهن سلک کردم ایمراهن سلک کردم و برگارشو نمیدونم شنیدین یا نه بله بله سلکه من اینا زدم سیکره دیدم نرفت یه اینکرین نگاه کردم که یعنی چرا نرفتی چون چقدر مثل سلکه سلکه چقدره چون چقدره باید دگید شما نمیدونی امینا زدی منتظری که بیاد جلو نایمده نگاهش میکنی یک بعده بیدارم بهش گفتم میخواستم اون یکی رو سلک کنن یه دفعه که رفت رفت خب من که گفتم خب دیگه حالا اون یکی هم هست دیگه گفتم حالا اون یکی هست حالا کشیدم بالا برای اون یکی حالا باشه این دیگه بقیهش حالا تا باشه اینشانا بردن مخواستم هم کنیم که ما این هم بگردن زمان زمان یعنی این زمان یعنی تو بعضی فیلمه آدم نگاه میکنه تیر میزنن اینجوری میکنن رد میشه زمان انگاه در اینسان چون 600 ناست سرعت داشتیم اینجوری میکردن چجوری باید پشتش وایسی که در سر تکونا بتونی وایسه خب زمان یعنی این که واقعا مثلا تکو میخوایی زمان باید باید چقدر بود که من این رو نگاه کردم نرم نگاهش کردم یه بده بیدرا بهش گفتم حالا تشریفشو برده یعنی زمان داره انقدر سریع میگذره ما انقدر سریع میگذره حالا این بود که در هست سورت چون فرمانده که به این ترتیب میشه مثلا زمان میگذره اینه بله اینجوری میگذره خب بعد در این رو نخم نمیشه

00:38:01--->00:38:15
spkr_01: باورتون نمیشه از بالا تو دایرکت دارن میگن تو رو خدا بگیدیشون تا هر وقت میخواد ادامه بده اینقدر قشنگ صحبتگاه هی دوره تن تن پیام میاد که اینقدر شما باقیم جذب کردید همه رو

00:38:12--->00:38:25
spkr_00: که این کنس شما باقیم جذب کردید همه رو من باقیم خدا شاهده فکر اینم که امروز خب همه خیلی سر کار میرن خب ما خونه هستیم خدمت خانوم هستیم اینجا

00:38:25--->00:38:29
spkr_01: براس بابا نسپه همین مها همه بکارم بیشو با

00:38:26--->00:39:17
spkr_00: همه اینا ما ها همه بیکاریم به این شما بکنم خواهش میکنم من تا اونجا که بتونم چشم اطلاً مزاهم دوستان میشم و میگم نگه بچه ها را دیدم آقای رزا عطایی که من دیدم واقعا خوشحال شدم خیلی خوشحال شدم خیلی خوشحال شدم واقعا میگم اینا دوستان ما هستن که خیلی باشون کار کردیم یه در با آقای رزا عطایی را بگم یه در با داشتیم ف4 در اینا سر ما کلا هم میخواستم بذارم چجوری؟ یکشون حمله میکرد میامد یکی دوته از اینور و اونور میامدن خب؟ من اینا را میگم گردنم که اینجوری بود هیچی اما هم خلابان معلم خلابان کابین عقب بودیم هم معلم خلابان کابین جلو بود

00:39:18--->00:39:21
spkr_01: ماشا الله آیده بریو سم بودی این شما

00:39:21--->00:40:13
spkr_00: بعد یه سری بودن که فقط کابین اقب یعنی اینجا که رفتن امریکا برای این دوره اینجوری شده بود دیگه دوره دیده بودن که فقط برای کابین اقب میشستن کابین جلو رو میبردن این بود که ما در اندرشه من خودم که اقب از این موقع میرفتم شگرداری که میبردم تو دوره بهشون داده بودیم شگرداری مدت زیادی من اصلا پنج ساعت شیش ساعت تو هاپ ماک میشستم تازه گرم میشدم بس که دستگاه داشت بس که من اصلا با این رو بازی میکردم این کامپیوتر رو الان ولی کجا رو نگاه میکردی هزار کلیمت اون برتر رو نگاه میکردی هاپ ما میگفتی بالا پاین چپ راست اینا اصلا یه عظمتی بود دیگه در هر سوی چی برو داشتم بگفتم ایچیزی رفتم بگم

00:40:14--->00:40:23
spkr_01: فهمو... آقای هواس ما رو پرد نکنید داشتن چیمون... فهمو دید که... خوکت روزنم...

00:40:24--->00:40:28
spkr_00: امین. جایی دیگه چون میکنم. آقای حتایی می گفتم.

00:40:29--->00:40:35
spkr_01: آقای عطایی رو داشتی میگفتید حالا آقای عطایی بین تو رو بران

00:40:34--->00:42:50
spkr_00: همین رو میگم هی حاپ ما اومده رفتیدم یه دونست قد اینه میاد تمام میچین اونور میره اونور تمام منطقه رو من کلیر کردم تمام منطقه دیدم هیچ چی نیست فقط اینه خدا به سرشاهده تصمیم گرفتم تا هر جا میره برم بزنمش گذاشتم افتر برنه زیاد فاصله نداشتم سی مال سی و پای مال ولی من ارتفاع سی و سی ازار پا بودم سر دماغ انداختم پایین میگم بچه ها نگم چا خواه میکنه ولی واقعیت بوده چون بازه ما میخلق صحبت میکنن این نبود سر دماغ انداختم پایین با سرعت افتر برنه نزدم چون بنزین ما زیاد یعنی چیز نمیخواستم مصرفش کنم ولی از ارتفاع به سرعت میگفتم میزنمش تقریبا خدودا پونزه مال رسیده بودم اتایی اومد بالا جواد کچه ای؟ گفتم حالا میگم گفتش که هارد رایت هارد رایت خب این هارد رایت شما میدونید که دیگه یعنی چی یعنی فکر کرده منو داره یه هاپ اما داره منو میزنید چون همینجوری هم سرم ننداخت برن پایین خب گفتم شاید داشته باشه خب هارد رایت هم من نمیشینم بگم چی بود؟ چرا گفتی؟ هار را؟ خب زدن تموم شده باید انجام بدی دیگه؟ بله لفاصله بله لفاصله گردشه به راست کردم با صورت زیاد برگشتم اومده من چیشو؟ کجو داری بیری؟ چی کار داری میکنی؟ گفتم به همین خود خب ندارم این مال آقا رزا حتیه بود که یه تصمیم اونجوری گرفتیم در صورت ما با حاشم آلاغات خب هم پایگاهی بودیم هم گردانی بودیم در تهران هم میشناختیمشون این بابک آلاغات رو میبینین شما؟ این کچولو بود امریکا بود بعد اومدیم ایران یه دفعه یه دفعه از اسواحان من یه بلزر داشتم میخواستن بیان تهران بابک بود و خانم آلاغات بود و خود حاشم آلاغات بود ببخشت اینجوری میگم تو این دوستانه است یعنی حاشم

00:42:49--->00:42:53
spkr_01: خوشمی خوشم

00:42:53--->00:43:23
spkr_00: خلاصه ما از اونجا که شروع کردیم را افتادیم بابا که گفت اما گفتم بله یه دونه آتیش خاموش خون داشتم من اینقدر تو ماشین بود اینو به من میدی؟ گفتم قابل نداری مالتا یه زر دیگه هم اومدیم دو مرتب مثلا نیم ساعت بعد اما اینو به من میدی؟ گفتم قابل نداری مالتا بابا اشکا باباک پکی بشین دیگی

00:43:24--->00:43:29
spkr_01: با لحجه کمانشاهی گفت

00:43:30--->00:44:36
spkr_00: خدا رحمتش کنم خیلی باما خدا شاهده بعد حالا رسیدی ما رفتیم در خونه و اینا این ورداش اینا اینجوری گرفته بذار اونجا بابا اینا گریه گریه که این مال من من راضی بودم ببره بقلش کرده حالا حاشم داره به زور ازی میگه با گریه خلاصا گذاشتن تو ماشین آقای بابک خان داره بشتر خلاصای بابک بردنش این هم از آقای بابک خان بابک خان هم که دیگه ما شالله من چیزی اصلا ندارم در بار بابک خان بگم جز واقعا زحمت و فداکار خدمتان از این را در همینجایی که بود که ما میرفتیم و میامدیم من پنج ساعت و نین پرواز کردم با گروه تو همون شرایط بچه ها که اف چار در پردن میدونن که نوود و پنج هزار پوند بنزین برا پنج ساعت و نیم یعنی چی؟ بیانی چی؟

00:44:37--->00:44:41
spkr_01: یعنی همش توی بکش بکش و عیبی و فلان و

00:44:46--->00:49:24
spkr_00: قبلا میدونستم دفتر پروزم اینجا من الان ساری هستم اگر روزی میدونستم دفتر پروزم پیدا میکردم چون این های از خاطره هایی که تو نغز آدم نیمونه یعنی شما فکر نکنین که الان من در وقت هاشمال آقا دارم صحبت میکنم یادم رفت شما باور نمیکنین انقدر نراحت میشم که اصلا تو خودم فرون میره چون هر کسی همینطور دوست دادمه درسته که ما انتخاب کرده بودیم ما انتخاب کردیم که شهیدم شدیم ما انتخاب کردیم چیزی نباشه رو برای که کارمون این بود قدرتمون به کارمون این بود که اگر شهیدم میشدیم اگر نموردیم هم باز مسئله برای ما نبود لنه قدومون انتخاب کردیم خب این بود که در صورت الان هم که واقعا من فکر میکنم شما باور نمیکنین که یعنی برای خیلی از دوستان شدیدن من نمتحصیل میشم شدیدن متحصیل میشم کهازه بعد از این همه سال بعد از این همه سال الان ببینید خانون آلاقا هم برادرشون رو دست دادن هم شوهرشون رو دست دادن ما هم در غم ایشون همیشه شریج بودیم و تا اونجایی که خانون من حتی بچه های من کارید ازشون برمیان میاد یه دلداری فقط یه بودنش فقط درست را این بود که وقتی که زدن ایشون رو که افتادن توها باینا فقط رستانپور بود که چیز کرده اینا در دو دقیقه در آقانون دو دقیقه نشد که من فقط گفتم خب دیگه یعنی انگار چی یک باره خوابیت همین چی یک باره خیلیمت شد یعنی انگار سکوت مطلق شدید که فقط من چند کلمه با این صحبت کردم با رادار صحبت کردم سریع هلیکوپتر بفرسیم در فرانجا توی اونجا نشسته تا بیان ببرنش که دیگه آقای عطایی اومد پرواز از اسفحان اومدن یادم میاد همین قطب اومد که با رستانپور ای تماس برقرار کرد ما سعی میکردیم صحبت نکنیم چون صحبتهای ما علاوه برای اینکه موقعیت آب مامونو نشون میداد مثلا که وقتی صحبت میکنیم مشخص بود من کجام دیگه خودمونم نشون میداد که کل برای است این بود که هیچوی صحبت مگر شرایط خاند مثل اینکه مثلا من بگم سی سد و پنجا و دو درجه بیست و هفت راجع دارم تا اون شید حمید خطفا و دوستان ماست سرنگ حمید خطف خیلی زحمت کشیده توی واقعا تو جنگ خیلی خیلی زحمت کشیدن ایشون ها جاشون خالیه واقعا جاشون خیلی خیلی خود عرضشون بخواه اینشون هم که اومدن پرواز من یادم یاد که شروع کرد دیگه یعنی حالا من میترسم نکن اینا بزنن چون خیلی دیدم چه وضعی ایجاد شد یک باری چقدر شلوق شد و یک باری چجوری زدن اینا خیلی از مسائل رو باید دو مرتبه یه ذره بررسیش بکنیم ماهی میگیم عراق زعیفه عراق زعیفه من هیچ وقت دشمن زعیف ندونستم حتی اگر بچه میذاشتن توی هاوپی ما واقعیت میگم اگر بچه رو میذاشتن توی هاوپی ما با من بجنگه میگفتم شاید اگر اشتباه بکنم اون من رو میزنه در این نداره این تجربه من همه رو بخواد بکشون دعا هم کنه نه شاید یک اشتباه بکنم و من رو بزنه اینه که متاسفانه دیگه به این ترتیب ما موقعی که شروع کرد با چیز صحبت کردن رستنپور رستنپور کجایی چیه آقا رادار فلان اینا من گفتم بهش که یه ذره آرومتر یواشتر و واضح باش همین که ما دیگه برگشتیم اومدیم به قول معروف دیگه بنزین هم تانکر نداشت چون همه رو داده و نهود و پنگزاردش فقیل من گرفته بودم ولا قبلا هم مصرف کرده بودن شاید که ما فقط تو این معمولیت به کسود من فقط نهود و پنگزاردی گرفتیم حتما شما نهود و پنگزارد و بقیه منو حتما نهود ما با سخگیری کردین ما خیلی سخگیری کردین هر پنگ دقیقه شیشتیم خدا شده آخه نهود و پنگزار پان مگه چقدر شما میدهد

00:49:24--->00:49:36
spkr_01: بله، هر بار که بخواهی بگیری 10 هزار پند، نهایتش مثلا 13، اگه خیلی خالی باشی 13-15 هزار پند، مثلا 12-13 هزار پند بگیرید، اگه فول بگیرید.

00:49:33--->00:50:59
spkr_00: اگر فول بگیریم بی خورد بعید بود ولی با دیدن رستنپور بازی ها مقداری برای ما یه سرنخواهی میداد ولی خب اگر باشه بخلا رستنپور باید بود اینکه خدایش پیامور زد روحش شاد باشه انشالله این مرد شماعی کرقدرت ما رو خدا رحمتش کنید خیلی درسان رو ما داد خیلی درسان خیلی درسان خیلی درسان خیلی درسان شماعی آقا خدرت خدرت خیلی خیلی خیلی با سواد بود خیلی خیلی با سواد بود خیلی جوک میگفت میخنده یعنی کسی که میان ناراحت بود اصلا بقل این رد میشد اصلا یه شادی بهش میداد یه انرژی مصبت بهش میداد همیشه دوستش این بقلش باشیم یه جو میشه است دوره جم میشه نخاشم بگو بیانیم فیلون چی چی میشه شروع میکن اospرح soldiers

00:51:00--->00:51:29
spkr_01: کجا بودین شما تا حالا؟ من همینجا اصلا جدی میگم به قرآن شما به این خوش صحبتی، به این دانشمندی، به این همه افتخار آخی چرا ببخشید خیلی او من خود خلبان مثلا ببخشید تا حالا شما رو اصلا درستا بی ندیدم من فقط اسم شما رو شدیدم خواهرش میکنم ولی این که بشینم پای صحبتشون

00:51:27--->00:53:55
spkr_00: که بشنم بای صحبتشون شما باقیان مطرح کردم ولی خب میدونی چقدر زحمت کشیدیم ما میدونی شبان رو چقدر درس مخوندیم این زنبچه من آسی بودن همه همینطورن نه من باید ما موقعی که جنگ بود پنی نفر شیش نفر میرفتیم کتابا رو باز میکردیم ببینیم که امروز که میخوایم بریم مثلا ارتفاع پایین بخواییم مثلا ریسترک بسازیم با چه سرعتی چی کار باید بکنیم باید باز میکردیم میرهیخنیم نه آقای رستمی هم تشبی دارن آنجا اینا مردانت شجاع نیروی هوایی هستن اینا زحمت کشای نیروی هوایی هوایی هستن ببینید چقدر زحمت کشیدیم ما ما اونجا یه مادتی شد یه خوده بعد گفته بابایی اومد خدا رحمتش کنه شاید سلشکر بابایی اومد گفت با بناشجور رو بندازیم گفتم رو بندازیم گفت جواد موافقی گفتم باشه حالا امریکایی که داشتن میرفتن خودشون همه شاهدن ریختن و پاچی دن همه رو غرقاتی کردن و رفتن بهتر یادی از شهید دوستمون بکنیم که در خیلی شرایط به من خیلی کمک کرد تیمسار هزین رو عرض می کنم آخه تیمسار باس هزین این پهلوان که بهش میگفتن پهلوان این پهلوان خیلی زحمت کشی خیلی زحمت کشی ما با هم من گردان هشتا دیگه که رفتیم باور نمی کنیم شیش صبح میرفتیم بالا تا ده شب کسی قبر ندارشتن سیمولیتره اینجوری نبود شما الان فکر کنند فرق کرده سیمولیتره کنند

00:53:54--->00:54:06
spkr_01: نه هم دستگاه رو برداشتن فقط سی پید یه دو سه تا باکس گذاشتن تمام اون آیسی خازنه و نگرامی اتاقه اونا همه رو جمع کردن

00:54:11--->00:55:44
spkr_00: باره به خاطر اینکه امریکا احتمالا نداد خب دستگاه جهی تر خودشون میتونم بستازن حالا در صورت اون موقع از این چیزهای بزرگ بود که روی زبط میکردن که ما اینا رو نگاه میکردیم و اینا رو قرقاتی کرده بودن و اینا ما تمام اینا رو برداردونه دونه از اول همه رو بررسی کن تمام دونه دونه زفش رو پیدا کن درست کن برای شاگرد آماده کن که نه تا ده تا شاگرد داریم که برای اولین بار میخوام شروع کنیم چون جنگ شروع شده بود خب یادفین اون کم بوده خلابان فردا دوتشون قراب بشین برای مریض میشن این برای مریض خب کم داریم دیگه ما هشتا تاقوم ها داریم برای خب باید بپرن همه شون داره پرواز میکنن گرفتار میشدیم این بطیق خدا رحمتش کنه بابایی رو من صدا کرده گفتیم راو اندازیم مسئله هی نیستش ما هم خدا شد به خلوص نیت چشم داشتیم به چیزی فقط به قول محروف بودو وای اتفایی میدونه فقط بگو این کار کن چشم ها میکنه این کار میکنه حتما انجام میشن خب خیلی هم خودمون دوست داشتیم میدویدیم انجام ها میدونه تمام درست کردیم نخ تشاگر گرفتیم درست دادنشون ریشند چیا بودن قربان اسماشون الان من یادم نیست اولین دوره F14

00:55:44--->00:55:48
spkr_01: یا ام بو بیشی و یا ام بروهی میو بانم

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")