تیمسار سرتیپ خلبان صمد ابراهیمی _ قسمت اول _ غیر قانونی ترین پرواز برون مرزی


00:00:00--->00:00:07
spkr_00: منازه آسمان ایران درود بر شما عزیزان که همیشه یادتون به خیر است و افتقار همه ایمان عزیزان

00:00:09--->00:00:48
spkr_02: من خاک پاتونم مرد گربه افثانهی سوار تامکت سوار برتر تایگر سوار برتر درود به شرف شما تیمسار سمد ابراهیمی عزیزم که خیلی ارادتمندتون هستم و باعث افتخار بنده است که یک بار دیگه خدا عمری به ما داد و تونستیم در خدمت شما بزرگ مرد باشیم اینشالله که سلامتی برقرار باشه و ایام بکامتون بفرمایید سلام علیکی بفرمایید با این دوستاران و عاشقات که از همین بد ورود بدود 300 نفر اومدن تو لایت بفرماید خواهش

00:00:49--->00:01:29
spkr_00: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین من ایماد داره بقاطر این عزیزان که شهید شدن جدیدن ناراحت هستم ببخشید چون من درد رو میدونم نیشناسم و میدونم اندر خانمازها چه میکشن متوجه بردار ازیزان و یارانشون اینشالله که خدا سبر بده به همه و بتونیم کاری انجام بدیم که احنا تسکینی بدیم به دردهای این آنواده عزیز و گرامی شب همین عزیزان به خیلی با شوالم که باردگر فرصتی چه در خدمت چمه عزیزان هستم

00:01:32--->00:02:09
spkr_02: درود به شرفتون درود به شرفتون با اون قلب زلالتون خیلی ممنونم از این که یاد کردید از نسلهای کندین نسل بعد از خودتون شاگردان شاگردان شاگردانتون درود به شرفتون بفهمید خواهش بکنم اگر امکانش هستی معرفی کتاهی از خودتون بفهمید یک سری از عزیزان تازه به جمع ما ملحق میشن بشناسن حضرت آلی رو و تایپایی که پرواز کردید رو بعد انشالله بریم سراغ مباحث بنده سکوت میکنم دیگه صحبت نمی کنم در خدمت شما سخوربانتی با

00:02:09--->00:05:10
spkr_00: با اشک من زدم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدر الله راب بالعالمین من یه بنده خدا هستم که بچه شیراز هم در حضر سمون شیراز بزرگ شدم و بعد عشق هم پرواز بود بادار شکر خدا هم من با عرضم رسند و قلبانی شدم من هم سعی کردم که به خاطر لطفی خدا هم کرده بود جبران کنم و اون جدست هم برمیمد انجام بدم من همیشه آماده بودم برای پرواز عشقم پرواز بود و این دیگه انقدر فکر کنم بعض زیاد دیگه شک شد بود و چقدر این آشق پروازه مگه نیشه برای همه چی آماده بود هرچی هروقت هر گیره پیش میمد من دافترم میرفتم خدای افسکنه مرادر عزیزمون رزا رمزانی عزیز این بزرگ مردی که همه در باس افتخارمون که در خدمتشون است از گاهی و میشته این سیزای گرمشون رو ایشون اسکجویل برنامه های پروازی دستور رو بمشت گفتم رزا جان هر کسی دیدی پروازی بهش دادی گفتم حالش ندارم خستم یا میشم سخته غدف ناجوره من رو بزر جاش چداش هم در نگر میرم به جاش میپرم این اصلاح اول خودم رو جمع جور کردم بعد من توی دوران تحصیلم به خاطر اشقی که به پرواز داشتم مجلی دانشمند زیاد بخوندم چون اون موقع مجلی دانشمند تیاب میشد خیلی زیاله بود اطلاعات خیلی وسیع میداد همه هر موقع کتاب مطابع درس همون تموم میشد فلا باسم من نیزم کتاب دانشمند میخوندم اطلاعات رو از اون ها میگرفتم و همه هستت بخوندم که این طلبان ها پرواز میکنند این همه موقعیت های خوب خدا کنه من هم بتونم که خداعش های بشت رسیدم بعد از اون بر قضیه من نوره دافوس رو گذارندم بعد از اون بر قضیه من نوره دافوس رو گذارندم بعد دوره دانشگاه علوم و فرون و دانشگاه دفاع ملی رو گذارندم در دانشگاه دفاع ملی بودم که از اون بر قضیه من ادامه تحصیل بدم که رفتم دکتر اسراتی رو پاکستان دانشگاه جنگ پاکستان گرفتم این نظر مدارک تحصیلی این نظر پروازی افنج پی سی سوین دانشگاه خلابانی رو سال 62 رفتیم از شویس افنج تحصیل نوره بانشگاه خلابانی رو سال 62 تحصیل کردن اصفهان افنج تحصیل 3 که تی برد محروف است مثل تی میمونه افنج سخو 24 آخرهای خدمت هم باید تفریح و سرگرمی خلابانی رو سال همه جور پروازی با داشتیم و علبا اقصام و قاطرات داریم رو اینا و قاطرات داریم رو اینا

00:05:13--->00:05:22
spkr_02: درود به شرفتون. واقعا کارنامهی درخشانتر از کارنامه شما فکر نمیکنم کسی در نیره هوایی داشته باشه. درود به شرفتون.

00:05:27--->00:08:13
spkr_00: اول از همه من توی رکورد که صحبت کردیم یک رکورد هم یادم را بگم من رکورد غیر قانونی ترین پرواز برون مرزی را انجام دادم اون هم به دستور مانات عملیات این روایی قضیه چی بود؟ اولی روزه اول جنگ قوابها اراقی حمله میکردن پایگای مختلف بمبارای میکردن ما میرفتیم پایگای اونها رو بزنیم یکی از این روزا باند پایگا دستور رو زدن نمیتوند ما که برگشیم از ممولیت بشینیم به ما گفتن بری باند استراری ما یه باند استراری نزدیکی در جده دهران داریم وقتی اونجا نشستیم هشت پر مند هواپیما بودیم بعد گفتن هواپیما ها آماده نمیشه باند پروازی نمیتونن آماده کنن برید استفاهان قبل از اینکه آفهای داشتیم بیاید تو زمین نشسته بودیم اگه میادن با مفرد سر همه اون رو لطفار میکردن گفتن تانکیر بنزین میبرسیم بنزین بزنی بزنید برید استفاهان بنزین زدیم رفتیم استفاهان هشت پر مند بعد استفاهان بزنید برید تهران رفتیم تهران قرار شد تهران بم بزنید زیر آفه ما بریم تو خاک ارام بمبار بزنید دسفول بشینیم های باند آماده شد اون روز باند آماده نشد گفتن تهران بمونید فردا صبح برید پرواز و انجام بریم ما فردا صبح رفتیم گرنان پروازی که بریم پرواز دیتیم تو بورد پروازی اسم همه رو نوشتن هشت پر مند و لیدر نداریم لیدر پرواز با لیدر دو می بود چون معمولیت هشت فرماندی برون مرزی بود با لیدر دو می بود من هم که لیدر سه بود یا در سه با همین جوری بود برم گفتن تا لیدر سه با من و پرویز نسید در آرام همین جوری گفتن شما لیدر این نمیخواد چه کار رو انجام بدید قبلش اینجا برسیده بود این مدبع من لیدر سه بودم لیدر چهار های تو تهران بودن اون لیدر چهاری که با ما اومده بود اسفهان اومدیم تهران باهاش مریض شد رفته بود بیمارستان نمی تونست پرواز کنه لیدر های دو دیگه هم آمادگی نداشتم بیان پرواز ما مونده بودیم تو ایکی رو دار یه امریه از ادان نیرو اومد که سبد ابراهامی از این تاریخ لیدر دو معدوده مثل من پاکی رو گذاشتن لیدر هشت فرماند اپی ما هفت تا لیدر هم به اومده گفتن بسلامت ما اد تهران بلند شدیم هشت فرماند اپی ما رفتیم تو خاک اراغ بمباران کردیم هدف رو زدیم چقدر عالی و خوب رفتیم و به سبول نشستیم این غیرقانونی ترین پرواز در طول هکس سال جنگ بود یه مجاب در طورت دیوارد.

00:08:16--->00:08:53
spkr_02: ماشاءالله به شما پس قطعا اکیم بودید و نالج بسیار هندلینگ بالا قطعا شما تمام توانایی های یک لیدر دو رو داشتید که واقعا ببینید دوستان عزیز ببخشید البته وسط این صحبت این بزرگ مرد دارم میرم ایشون میگن لیدر دو لیدری هشت فروند هواپیما مثل ایشون مثل جماع براتور که بردن تو خاک دشمن و برسالم برگردوندن کار هرکسی نیست دروت به شرفتون سر بفهمید خواهیش

00:08:52--->00:12:04
spkr_00: یک خاطره با شای چمران دارم من اتون میگم. این بزرگ مرد با گروه هایی که بودن جنگ های نامنظم کنترول میکردن. و خیلی عذیت میکردن نیرای یراقی رو. تو یکی از این حمله هایی که به گردان یراقی کرده بودن، یک گردان تانک میگن دست و سراخ زنبور نواد بکنی؟ نه رفتن سراخ این گردان تانکه، گردان تانکه حمله کرده به اینا خیلی به خطر افتاد بودن، و حشدنات بوده ساعت دو سه بعد سوه بود، به ما دسفول گفتن که شهر جمران گرفتار شده به جنبی. تو منطقه شوش بودن و بستان، تو منطقه. ما سریع ها به ما برواز رفتیم، حمله کردیم، شروع کردیم تانکه ها رو زدن که ننام پرویز نسی و جرال آرام هم تو این برواز ها بودن، اون روز ها، همجور با هم میرفتیم، میمدیم، با این بزرگ بردان. یادشون به خیلی عزیزانم، تو این جزیران همه با هم بودیم. بعد رفتیم، میزدیم توانکه راهی اینا، ماسره شون شلوهل میکردیم که اونا بدون نجات پیدا کنن، دوباره میبادیم، ما به عوض کنیم، میشستیم، حفا جهید بریم، دوباره تا میرفتیم تو این نیم ساعتی که برمیگشتیم، دوباره اینا یکم تل میکردن، ماسره که کامل کنن، این عزیزان همه رو نوابود کنن. همینجور تلاش کردیم، شد قروب آفتاب داشت هوا تاریخ بیجا دیگه ما نمیتونیم پرواز کنیم، آخرین پرواز رو بود و رفتیم، بچه ها با هم جمع شدیم، رفتیم، گنباران کردیم و برگشتیم، بعد توی این مسیر که رفتیم، برمیگشتیم، خیلی نگرام بودیم که دیگه حالا ما نمیتونیم بریم پرواز، کاری از آن تموم میشه دیگه، اینا محاصله شون میکنن، همه رو نابود میکنن، چون تانک ها رو نمیدیدیم که بزنیم، بریم نشستیم، نگرام ناراحت رفتیم پوست فرامان داری، همه دارن میخندن، خوشان رو نادر، چی شده؟ گفتن، مواثره شکستی شده، تانک ها فرار کردن، اولا جا رفتن، خدا رو شکر، چی طور شد؟ با که نفهمیدیم چه اتباقی افتاد، گذشت و چند وقت بعد، بچه های شهید چمران، چند توی اومدن برای عملیات همه آنگی بخواست رو با بگر چی طور شد؟ شما محاصرش رو بینداشتن، این رو نابده میگفت باب، باب، من نمید چی شد؟ گفتن، ایک تانک فرمانده ای بود، اونی که زدیر فرمانده کوشتی شده بود، این ها ما دستور اقام نشینی داده بودم، اهلکی ها نده بامبه پرویز نسری زده بود، جلال آرام زده بود، امبان من خورد بیه که اهلکی های گهد تانک هایی، ما به قول خدا های میکیم، آرمه اید، از رمید، بنا امیدی تانک فرمانده ای علکی واز زدیم و محاریخ یای چمران اون موقع به هم ریخت خدا روشان نجات بده کردن، خاطره بود با این بزرگ مرد داشتیم ما، رو بودم

00:12:04--->00:12:13
spkr_02: ایسا اونا گفتن چقدر دقیق اینا فرمانده ما رو زدن از این سیاسایی

00:12:10--->00:12:44
spkr_00: ما فرماده ما رو زدن از این چشتی قاسایی نه فکر کرد ستون پنزی هم دارن ما به ما گفتد کدومش باند تو مسئول خودش توی خیلی جواله داریگه فکر کردن این چی لعده درده که اونتهایی که فرماده اونو بزنیم خدا رو زد ایش کار تموم کرد ایچیونه درند ایچیونه درند خب بریم سورا بگه خاطره از شهید ابراهیم وازورگان و شهید حبیبی زهرام و اینسان حسین قاسمی بزرگار که اینشاده هر جه هست خدا یار و یاورش بشه

00:12:46--->00:13:09
spkr_02: بله خدا بهشون سلامتی بده یه مقدای در بیماری هستم جامعه تیمسا قاسمی عزیزم اینشالله خیلی نمیدارستم چشونه ارلا اینه داریم مشکلاتی از نظر بحث مغزی و اینا براشون پیش اومده میدوند که عمل جرائی هم کردن اینشالله من خیلی دوستاشم من خیلی خود متاسفانه اینشالله خدا شفاهشون بده اینشالله

00:13:09--->00:19:59
spkr_00: چرا در خدمت چی باشیم در فرصت مناسب ما سال شست نیرو هوای تصمیم گرفت که پایگاه امیدیه رو فعال کنه پنش شیش سال تحتیر بود این پایگاه چون آف مای چیز اونجا نبود باید هم انقدر آب شده بود اون ها دیگه تحتیر شده بود و پایگاه امیدیه تحتیر بود اصلا بعد چون ایش که هم توش نبودی به دش کرده بودن یه دویست و درخی تو کل پایگاه بود این هم سخته بود و بیابی و از بین رفته بود و بیابون و برهود سال شست ما گفتن این پایگاه اواخر سال شست بود که ما رفتیم با من و شهید ابراهیم بازرگان و شهید حیویدی زخام و بزرگ مرد دیمزار حسین قاسمی رفتیم امیدیه پایگاه رو اندازی کردیم از اونجا ابراهیم بازرگان این شهید بزرگار یه فوتبالی سوی نظیر بود اینقدر بردش خوب بود که ما امریکایی که فوتبال بازی میکردیم امریکایی دیده بودن ما این خیلی بازیش خوبه یه تیم بهش داده بودن شانون زنده بود مربی تیم تیم امریکایی ها رو مربیگره میکرد اینه اینقدر فوتبالش عالی بود بعد اما ابراهیم بازرگان ما رو بعد از اینکه گروب میشد پروازا تمام میشد چون نظر بامیگر کفری نداشتیم ما رو میگویم بچه ها ورزش میدوم اون دوره بانده این بقیم بعد اما میمدیم پینکپونگ و گلوکوچیک وینا ما حدایم که بودن چه گلوکوچیکی مثلا ما به هر طیبی که ابراموازرگان توش بود پنشیتو گل میزد بعد ما میخواستیم یه گل بزنیم ایم ابراموازرگان رو میزدیم زمین میفتدیم روش یکیتویره گل میزد بعد ما دور زمین دو ساعت میپریدیم مثل جامع جهانه گرفتیم یک گل زده بودیم پنج یک میگفتیم ما برنده ایم اینجوری اینجوری مدت گذشت و خانم من گوه من میخواهم نیام امیدیه بگوی چه بیان برایه یه متل یو بود شکل یو بود اینو آمادت کرده بودن ما اونجا سوکناه کردیم تو اتاقه متل یو بودیم بگوی اینجا جای اثر نیست نه خونه نه مسلی نه چیز یقی اتاق ما توی زندگی میکنیم گفتیم خوام بیام کار دختر شیرازی نمیشه حریفش بشیم بله شد اومد اومد بایگه اومیدی بچه های داره خانم من اومده اتاقه ما میریم خانم من میاریم او بچه ها شاید الانبازوگان و شاید عویز زهان و زیمسار و سنواصمی رفتن خانمه هایشون رو آورد اونا هم خانمان جمی گفتن اومدن و هاپا 303 اومدن پایگه اومیدیه و به ما اضافه شدن دیگه اوزار یه خوب شد و دو ارهم بودیم شبه به خانم من میرفتیم جون غذا خوریمون تو گردان پروازی بود ما اون دیش امکانات ده داشتیم اگه شب میرفتیم به خانم من گردان پروازی هاپای آلیرتو آماده میکردیم و از شابه خونم من میریم خانم ها بیاید گرفتن هاپا روشن میکردن خاموش میکردن کلی بارا زیاده بودن توی گیردان رسیدیم به سال تحمیل سال 61 اونچند که ما امکاناتی چیز میدن داشتیم رفتیم آقازیاری و گچساران که ندیتاین شب و منطقه بودن یه سری وسائل هفتین و آجیل و ترقلات و میبه و شیرینی خردیم و آموردیم یه صفه خیلی خوشکی رو ترده میزن امداختیم هفتینی سیدیم توش قرآنم گذاشتیم و آینه نداشتیم رفتیم آینه دستویر واز کردیم و مردیم گذاشتیم سر میز و این هم شد آینه بود و صفره هفتین توی پایگا امیدیه دیابون برهوت سال نوروز کسا 1 بهترین آلیترین نوروز من در عمرم بود انقدر با این عزیزان شهید و این شهید زنده حسین قاسمی گفتیم و خندیدیم و خوش بودیم که تو عمرم من اینقدر هیچ سال تحویل خوش نبودم خدا رحمت کنه اون عزیزانی که شهید شدن عبران بازدان و عیبزو ها و خدا سلامتی بده به این مرادر عزیزان روزین قاسمی که از این بستر و دیگاری برخیزده خدا یار و یاورشون باشید ولی عزیزانم از این خاطره امیدیه یه خاطره پردیز نصری دارم بان از اون بگنم پردیز نصری عجوبه ایمنی پروازه یعنی باورتون نمیشه چه امریکایی ها چه ایرانی هر جا که امریکایی ها که رفته اون دوره ببینه اصلا همه مات بونده بودن از این همه زوق و اخلاقیت که این برادر عزیزانم و پردیز نصری تو امور ایمنی داشت و افتخاری بود برای ما که پردیز نصری رئیس ایمنی پرواز با یکا دزفول بود ما یک پرواز رفتیم با افتخاری برون مرزی وقتی برگشتیم پس فرماده که تو پس فرماده که گفتن سنتر تنگ اپیما سراخه بیا ببین چی شده خب بیریم که این تو پرواز که ما میرفیم خیلی پایین میرفتیم گرفتود یک جایی سنتر تنگ زیر اپیما و یک چیزی ببیندیش شده بید سراخ شده بود باید نصری رفتیم باید نگاه کرده بود که این غیری صاف و صوف به همچین در قطعه بود بودیش شده بودیش شده باید نصری رفتیم دیگه باید نصری رفتیم دیگه یک چیزی خورده دیگه ببخشید دیگه حالا سنتر تر که عوض کرید بر بید نصری گفت اینجوری نمیشم باید هم این هوایی چی شده این سنر تنگید باید نصری رفتیم نگاه کرده بود که این غیری صاف و صوف به همچین مالی داشته به زمین بفت که این به یه چیزی سفت و سخت خورده باید نظری رفت اونمال غضیه یه هفته بعد پیدا کرد غضیه رو هر از این روی خیلی صاف سراخ شده رفته بود که بعد از این که ما بلند شده بودیم بلند شدیم از زمین چرقی ما جمع کرده بودیم اوازون این پایین برای که رادارا ما رو نگیره سنتر تنگید ورده چه اون رو باند پروازی خودموند پروازی نصری جاشو پیدا کرده بود که کجا رو بردشون مونده ببین اینجا ششتی شده بینین برویدنسوی همچه آدمی یعنی باورتون نمیشه تو امور ایمنی اینقدر پایین بودیم اینجوری بودیم دیگی با دقیقا چرقی که جمع کرده رفتیم پایین تر تازه من از این چرقی که جمع کرده اینجوری بودیم

00:19:59--->00:20:08
spkr_02: شرخ هم پایین تر بودید. یعنی از اون حالتی که چرخ داره تیکاف میکنه باز پایین تر بودید چون سنر بالاتر از شرخه.

00:20:15--->00:20:36
spkr_00: آقا پرویز نسی عزیزم این رو کشفش کرد و خدایفزش کنه خیلی کارش دورازی یعنی واقعا این افتخاری بود برای هر سازمانی که مرمان ایمنی پرواز براش کار میکرد خیال همه مسئولین راحت بود که پروی نسید دارن و هر باشکلی بیش بیاد حلش میکنه براش بود خدایفز کنه این برادر عزیز و بزرگ بارو خداییارش باشه

00:20:37--->00:20:42
spkr_02: شب کنیم. شب در خیلی مست کنیم. با هم رجوع آمارم به شما.

00:20:42--->00:23:46
spkr_00: بریم سراغ یه خاطره با مرتضا خانی این براده عجیب غریبون چه خودش باید بشتاسیش او جوبه فرواز هست و هر حفایی که فرواز میکنه رخصش رو میکشه یعنی همه جیش رو در میاره ما سالش که از تو دو رفتیم به حفا بیسته بین رو امردیم یه سوحان من و هفته خلبان قرار شد که این واشه فرواز خلبانی رو را بندازیم ما که خلبان افه هست برگرن افه هست و خلبان افه هست برن افه هست و دنبار پروازه شد یکی از معلم خلبانی که اومد پیش ما 23 که دوره ببینه مرتضا خانی بود مرتضا خانی هر چیزی تو افهار رو میخواست یاد بگیرهد همه چیز درمی بود خیلی خلبان شارپی هم بود یکی از پروازی با رفتیم به هم دیگه میخواستیم برنی و من گفت امرون میخواهم سیزرز باید کار کنه بفتر سیزرز؟ باره باش رفتیم و دو تشگیر رفتیم و الان کار رو میخواستیم همه تقیبی بگیرم بیرون سیزرز درم دو تاقیب قلمبایی میسن یعنی یک دو سه میپیچن تو هم وقت اون رو بسیار خطرناکی هست یه شون با بره پشت اون یکی تو پود مساعدت سر بگه فاکستری تموم گفتیم باش چهار دوستان این تبرین رو از جامان بدیم بریم انجامتا وقتی گرفیم مندل کار موندامو جان بخواستیم بیان برفتیم تو هرز سیزرز من چند تو گردش بزردیم من رفتم پشت مورتزا تا فاکستری مورتزا که برای اولین بار دوباره کسی بود کسی میرفت پشت چهار پای این باشت بقی ازش برای گفت من که میشه اشتماع شده دوباره دوباره بایست دیم بایستیم یک دو سه رفتیم دوباره من چند تو دور زدیم من رفتم پشت تا فاکستری مورتزا خواهره فهمید یکی پرنامه یکی به این سادگی من از این فاکستری میگیرم بیریم پایین میرم چه خواهی به سرم اگونم این چه اوضاعیه رفتیم پایین رفتیم و مورتزا خانی سریع نشستیم و اپا پرید پایی دوبید به سرد من امام از من تو هواپه ما بودم اومد بالا کم قضیه چیچیه چیجوری میرفتیم تو تیل هواپه من فاکستری بیریم برایت بگم خیلی قضیه راحته بابا شما باید بزنیم هواپ ما یه ارفایله باید بزنیم خودش هر کاری میخواد بکنه نه شما به زور ببریش شما زور میزنیم من بلش بکنم خودش کار کنه شما وقتی اینجان میپیسیم برای رول میزنم پشت سرم گفت چی گفتم پیسم باید برای رول بزنیم برای رول که بزنیم میایی بالا صورت کم میشه ارتفاع بیره بالای فاصله بگیریم نه پشت این بدون دردسه مردسواخان این یاد گیره و از ما با دیگه ما رفتیم به فنج و تمامات شد رفتم افچه هاردو شدید بابای خداهای رحمتش کنه برای رفتیم

00:23:46--->00:23:53
spkr_01: گورت این کارو توف شده از هم چه هر دید این کارو توف شده آه هزین

00:23:49--->00:24:25
spkr_00: این دیگه این قضیه رو با اصل ایمان رفتیم افچارده و گردن افتاد دست مرسخانی مرسخانی تا موقعی که 23 بند بود نوشابه مجانی میخورد و معنی خانو ها شربنی میکردن سر زرد با این تکنیک منایشتادن میرفت و تیلشون نوشابه میخورد دیگه اسفانی هم بود پر نوشابه هیچ وقت نمیداد یا خاطره گوهید یا آور عزیزم جره هرچی هست موفق و یوزو سرفراز باشید مرتضا فانی

00:24:27--->00:24:37
spkr_02: من الان متوجه شدم پس اون مانوری که شما در واقع ریورس می کردید توی مثل تو گان ترک اگر اشتباه نکنم گان ترک فهم روی

00:24:38--->00:29:17
spkr_00: آن اون مانه F14 فهمید. آن اون یه برنامه دیگه. اون مانوورای خود F14. چه خواهی. نه اون خودتون اختراک کردی. یه شایی کردید. آره. خبه اینجا P7 روش این بود. ها پا خودش می روه برای روبات بدش می کردید. می روه و قاملا می افتد پشت او اپیما و اپیما را حت فاکس تری می گرفتید. این هم از مرتزا خان که یه اسباری بالاخره ما به نوشابه مجانی فرسید. سوال ها رو پیارت رو باید کردید. بریم به خاطره از تو بگرم برای این سمدنقدی عزیز. این بزرگ مرد. شهید بزرگوار. سمدنقدی. دلاور بی نظیر. ما سمدنقدی تو پایگاه تبریز بودن این عزیزان. می امدن دسفول. کمک ما تو دسفول. ما هم می رفتیم پرواز. نه روز هوا خراب بود. بارندگی بود و برخواباران بود. نمی شد پرواز کنید. پرواز دستری چک سال یا نه اکسپایر داشت می شد. چند روز دیگه. گفتن فردی که پروازی نیست. بهترین هوا اقواج روی برید. برای پرواز تا برید. یا نسترومت یا چک پرواز نصفی بود. تا برید به هم پرواز. این چک رایدش انجام بده. یه عبای فجر داشتیم. رفتیم که چک سال یانه سمای نه ازی رو انجام بدهیم. منطقه خودمون که دست اراقی ها بود. به سمت غرب بود. نمی توانست کنیم رفتیم. به سمت شرق درپای امیدیه. اونجا پرواز انجام دادیم. تو ابر. سه چهار ازاپران که رفتیم. رفتیم توی ابر. بهترین چرایط بود. برای چک سال یانه. فول ابر بود. رفتیم امیدیه. اونجا کارامونه کردیم. می خواستیم برگردیم بیاییم. به ماون گفتن که ودریکار دادن. هوا داره خراب میشه. سریع برگردیم. عبرای سی بی داریم میان روی پایگا. سریع برگردیم بشینیم. ما اومدیم رفتیم تو تکن دست فول که بیایییم بشینیم. عبرای سی بی اومد و زیر اون فول عبرای سی بی شد. رد و برق شدید میسد. خیلی بحشدناک. چیگار کنیم؟ ایچ رایی هم نداشتیم که. نه بنزین داشتیم که بریم اسفهان بشینیم. از همون ارتفاع بالا. حتی مانگر دست فول دمیزینه هم کم بود. با در همونجه مینیشد. بسیران آده بی چاره نیست. پنتریشن کنیم بریم. تو عبرای سی بی بریم. پایین بشینیم نیگه. هیچ کار نمیشه بکنیم. به سمه نقدی گفتم بیمیند سمت جان. تو هوای سیبری وارد عبرای سی بشین. چون خیلی شدید میده. تکور میده. سرعت ارتفاع میلزه به هم. هیچ کنترل راپ ایما نیست. این موقع این افا داری کجی کوله میره. من ایچ کار نمی کنم. خودش داری میشه. خودت کنترل کن. اگه خاصی به من بگو که من هفت بگیرم. تا نگفتی خودت داری. چون خیلی خطرناک تو عبرای سی بکنید. هر دومون را فرامین باشید. بسیار خوب. در افراق شروع شد. مثل ده رشتر. زلزله. هواپ ایما میکوبید. اینجوری ملرزید. بالا پایین چپ راست. اصلا وحشتناک بود. چیزی که مثل اینکه داشت موشک هم تون میخوردم. هواپ ایما. خیلی وحشتناک بود. راسته با اومدیم و چهار پنیزار پیر. حتی افراق بادیم. بیرون هواپ ها تو شیردی شدید بود و در اینجوری سماندردی. سریع ریکابریش کرد و اومدیم. بالا با. بارندگی خیلی شدیدی هم داشت میامد. خیلی ناجور. اومدیم و نشستیم. نشستیم. رفتیم تو آشیانه. دیدیم این پرسونل که تو آشیانه هستن می کنند. خیلی تاپا با نشون بدن. نه جایی مختاره. تاپا چی توتره چی کار دارد میکنند. اومدیم پایین دیدیم. با ازا رنگ اپا کنده شده بود. رنگ روی اواپی ما. بایدیم بعضی جاها به تورکل کنده شده بود. رنگ اپا که با اون. تو سورت سپرسونیک. باش پرواز بیکنیم. آخ نمیگه. تو این شکایی که توی اول سی بی داده بود. اربایی که با خورده بود. رد و برقایی که با خواهده بود. بایدیم بعض قسمت ها رنگ اپا کنده بود. که این هم خاطره بود با شهید نقدی عزیز. این بزرگ برد. که گزرارده بشهد. خدا رحمت کنه این شهید بزرگ بار. یه خاطره را تو بگم با سمد بالازادی. این بید شونت دلن.

00:29:17--->00:29:28
spkr_02: روحش شاد اسمائیت میارید کسایی رو یاد میکنید درود بهتون باشه جام ابراهیم یزید بفهمت خواهیش بفهم

00:29:29--->00:31:13
spkr_00: سمد بالازاده هم تبریز بود بایگاه اصلی شد معمور میمدن پرما پرواز میکردن یه پروازی با رفتیم و برای زدن یه سری اهداف در حاک اراف با سمد بالازاده بودیم سورا که میرفتیم دیدیم یه سری کامیون دارن مهمات میارن و چند تا موشک فراگ هم توی اینا بین اینا ماشینه مخصوصی بود خیلی بلند و مخصوصی موشک فراگ رو میمونه مخصوصی مخصوصی بود و مخصوصی بودم این طورش خیلی زیاد بود و ما دیدیم این کاروان داریم یه سری که مهمات دارن جبه بیارن و چند تا موشک فراگ بیارن و سر موازاده گوتیم سبت میریم و هدف رو میزنیم و مسترسر رو بود و نگاه داریم بیاییم برگشتن اینا رو بزنیم که به هده هر نره این هدف خوبیه رفتیم هدف از سی رو بنداران کردیم برگشتیم و سرمزاده اومدیم و ناسه همه این کامیون ها رو لطفار کردیم شون مهمت هم داشتن میخورد مسترسر بیش همین منفذیه میشنن خودشون کمایی میکنن به لطفار شدن خودشون همه رو لطفار کردیم و بعدی نشستیم بخشبختانه بقاطر همین مسئله دو سفتهی که شهید سرمت بارازه با موما بود بشه که فراگ نداشتن بزنند و فراگ را راحت خوابیدیم این هم لطف این مرد شهید بزرگوار سمد بالازاده بود که باعث شد باید دو سه هفته بخش با راحت با امنت کامل خوابیدیم و شک فراگی هم نبود بار بزنند بعد که سمد رفت تبریز دوباره با باردن مشکار شروع کردن بزنند این هم خاطره ای بود

00:31:13--->00:31:20
spkr_02: دوتا سمد بزرگ آسمانی سمد ابراهیمی و سمد بزرگ دورت بهتون

00:31:26--->00:35:20
spkr_00: خاطره بگم توی که ما دوران جنگ خاطرات بحشناک بدی هم دایشتیم یکی از اینا رو برای تون بگم ببینید تو چی جوی و جریاناتی ما گزراندیم این دوران سیاه شهادت شایی حادی جورکی خرماز یا حادی جورکی درمان جوانی بود بچه اندیمشک بود و ازدواش کرده بود خانمش آورده بود بچه خورمشه بود ازدواش کرده بود خانمش آورده بود تو اندیمش مادرش آمده بود با هم تو اندیمش زنگی میکردن و ما رفتانات خانوالی داشتیم من مشهرت بودم بعد اون ترمو برفتیم با هم به سرخی بود خوبا خونوالش آشنایی داشتم من این برادر عزیزمون توی اصطحانه هی موشک خورد بهش رو هوا پوت شد یک تا از فروازه که رفته بود حتی خاک سرش هم به زمین تو ارتفاع بالا موشک خورده ها پیماش حتی خاک سرش هم به زمین نرزیده هیچی ازش به دست نگید ما تو پوست فرماندهی ببند گفتن که چجوری بگیم حالا تو تون تا معاملات میشناسی برو با وجود باید من چطوری بتونم برم بگم حادی جورکی شهید شده مگه میشه موشک خورده ها داشتیم صحبت بگیم چه کار کنیم حالا چجوری بگیم بگیم بعد هم به من گفتن که مادرش هایی زیورهی چی موشک خورده هیم دم در پوست فرماندهیم در پوست فرماندهیم ما گفتیم ای بابا این مادر بود میتونین مادر حس کرده بود که چی جریان پیش امده بعد اتفاق افتنده بود خودش حس کرده بود یک جریانی هست من دیگه خوشکم زن همه ما باقل خوشکمون زن من نمیدی با چی اصلا با گام هایی که فکر برم هر کنوش ازار کیلو بازجود بود پاونه میسرم راه برم اومدم به سمت در پوست فرماندهی بیرون از پوست فرماندهی رفتم به سمت این مادر گرامی شهید بزرگوار حادی جورکی نگاه من کرد دید خیلی آشفتم و در و داغون هستم گفت سمت حادی شهید شد من از دوتامون زوان رو زمین نمیتونست از دوتامون زوان رو زمین نشستیم از شدت زنگینی این درد بعد از چند دقیقه به خودمون اومدیم و بلند شدیم رفتم رفتم به سمت ماشین من این مادر عزیز رو زبار ماشین کردم رفتم به سمت اندیمش که با رفتم خونه شون خونه شون دید کچه بود که اون کچه که می رفت خونه شون باریک بود ماشین رو نبود بعد با هم این صدی تایی این کچه بود بعد پر این کچه بایست در این مادر گرامی اومد پیاده داره باز کرد گفت با موازه بخواید بهش عزیزم ایشالا خدا افزد کنه و پیاده شد رفت به سمت خونه من که اصلا این صحنه هیچ وقت عذاب عذیب بالاتر تو امرم نایدم نگاه کدم این مادر رفت به سمت در خونه شون سنگین ترین مادر رفت به سمت درخونه شون سنگین ترین و بادرتین اعضای بود که من تو عمرم کشیدم این صحنه و این لحظه بود خدا رحمت کنه حادی جورشی عزیز خدا رحمت کنه این شهید بزرگ بار

00:35:22--->00:35:28
spkr_02: شب جمعه است چقدر قشنگ دارین یاد میکنین از شهده درود به شرفتون جمع ابراهیمی

00:35:35--->00:35:40
spkr_00: خب ببخشید من جویگیر شدم چون این عزیزان خیلی برای من عزیز هستن

00:35:41--->00:35:44
spkr_02: برمونام دلده نهره بونه تون

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")