امیر سرتیپ خلبان🦅🇮🇷 عباس حجازی🇮🇷🦅(بخش اول)
00:00:00--->00:00:06
spkr_02: ازار ماشاءالله ازار ماشاءالله
00:00:05--->00:00:09
spkr_01: ازارمشتون بارمونتون برم من ما شکرم
00:00:08--->00:00:20
spkr_02: هزار ما شالله برمانتون شما همیشه تیپتون نامبر بان بوده همیشه جز خوشتیپا بودی هزار ما شالله هزار ما شالله
00:00:16--->00:11:08
spkr_01: خوشتیپا بودی هزار ما شده آقا خب من سلام عرض میکنم خدمت شما همه فالواراتون و بینندگانتون و در همین جا و از پرست استفاده میکنم خدمت کلیه اساتید خودم که من جمله علی اقبالی هم یکی از استادان خوب من بوده تشکر میکنم ازشون دستشون رو اونایی که زندن میبوسم و اونایی هم که دستشون از این دنیا کتاهه واسه شون مغبرت و شادی روح آرزو میکنم من این لایوهای رو که میبینم واقعا میگم مثلا خودم خجالت میکشم من چیزی برای گفتن ندارم نسفه همه اید قربان از کاری نکردم که بخوام حالا توی این لایو شما باشم و واقعا صحبتی بکنم اینقدر بچه ها اینقدر بچه ها بزرگی دارن و اینقدر قشنگ صحبت کردن و واقعا از خودگذشتگی نشون دادن که من اصلا هیچی هم قلبی اونا من کاری نکردم اینه که واقعا من همه رو گوش میکنم همه دوستان رو صداشون رو میشنوم اسامیشون رو میبینم و میشنوم خوشحال میشم و انشالله که همه شون سلامت باشن اونایشون که هستن و اونایی هم که نیستن الان خدا رحمت شون کنم ارزام به ادوار شما حالا برای شهید اقوالی ایشون واقعا یکی از استادان من بود و خب ایشون هم خیلی قدیمی تر از ما بودن ما بچه بودیم جوان بودیم در خدمت ایشون بودیم و از ایشون درس یاد میگرفتیم همینطوری که دوستان دیگه هم گفتن ایشون واقعا یک افسر با معلومات و خیلی فهمیده خیلی با وقار خیلی با شخصیت بود و اصلا همه چیز رو کامل داشتیشون ما علاوه بر این که ایشون دوست من بود و هم ساختمانی هم بودیم ایشون معلم ما بود ولی ما رفت آمده خیلی زیادی هم با هم داشتیم توی ساختمانی که بودیم و کل اون ساختمان حالا حلبانهی بودن خود داریوش همزوی بود ارزان به حضور شما محمد طیبی بود شهید اقبالی بود و چند نفر خود شهید اردستانی بود اینا همه تقریبا توی ساختمان بودیم همه هم با هم رفت آمد داشتیم و شبی نبود که ما و علی و بسطلاح اینا و همزوی اینا همش پردو هم نباشیم و من واقعا خاطرات خیلی خیلی زیاد دارم به خصوص وقتی که ما منتقل پایگاه دست بول شدیم خب ما تازه ازدواج کرده بودیم من و خانمم و ایشون قدیمتر از ما بودن و اونجا بودن خیلی ما رو راه نمایی میکردن و ما با خود ایشون به قول افشین با همون فیات 131 سفید رنگشون ما رو میبردن تبریز و جاهای تبریز رو دیدنی های تبریز رو نشونه ما میدادن و خیلی خیلی از خریدهایی که ما نیاز داشتیم حالا چون ما هم تازه ازدواج کرده بودیم و نیاز داشتیم ایشون راه نمایی ما بودن برای خرید وسائل خونه که خیلی از وسائل خونه رو که حتی با ایشون هم رفتیم خرید کردیم هنوز ما داریم و خاطره و یادشون رو همیشه گرامه میداریم و همیشه زمانی که با هم بودیم واقعا توی خونه هامون بودیم این دوتا دوست این دوتا برادر با هم بودیم اصلا دیسترگارد از این که ایشون قدیمی تر از من بود ایشون واقعا خیلی مرد افتاده و متین ولی وقتی که خب صبحش میرفتیم پرواز ایشون سروان الان یا سوتوان یک اقبالی بود و من سوتوان دو و یا منم الان یه سوتوان یک جدیدی بودم و هر چی ایشون میگفتم یه سر چشم حتما یعنی اصلا اون حالتی که شبش با هم بودیم وقتی که وارد قسمت اعداره میشدیم دیگه اصلا نبود یعنی ایشون یک حالا معلم بود و من هم یک جدیدی و به اصطلاح نفری که سینیور جینیور ایشون بودیم ارزم بازر شما ایشون حالا اتفاقا امروز با افشین داشتم صحبت میکردم یک خاطره که هیچ وقت من فراموش نمیکنم از ایشون این بود که توی صحبت هاشون یه دفعه خب ایشون دوره ایویک دیده بود و میگم خیلی تجربهشون از من خیلی خیلی بالتر من شاگرد ایشون بودم به من گفتن که عباس هر وقتی رفتی یک هدفی رو زدی هیچ وقت دیگر اون هدف بر نگرد بلا خاصله ولی این که مثلا میگم بومبات نرفته باشید ولی این که اصلا به قول خودمون یه هلوی اونجا بوده باشید که شما بخوای باز بری و اون هلو رو به قول خودمون بخوری نکنین کارو و من این همیشه این حرف ایشون توی گوشم بود و شاید شاید یکی از دلائلی که الان اینجا در خدمت شما و بینندگانتون هستم واقعا گوش کردن به همین حرف بود چون خب ایشون به من گفت که وقتی که شما میری یه جایی رو بمبارم میکنی درست مثل یک لونه زنبوره که شما میری یه چوب میکنی توش تموم این زنبوره میریزن بیرون و احتمال این که حتی به گزنه شاید 99 درسته پس اینی که دوباره بخوای برگردی و همون کار رو انجام بدی یه کاره اشتباه ولی خب متاسفانه من فکر میکنم خود علی این چیزی رو که به من یاد داد خودش اونجا حالا البته باز من یه مثال دیگه ایون میزنم در اصد ایشون این کار رو نکرد و دوباره برگشت روی اون هدف و خب اونا هم آلرت بودن و ایشون رو زدن و به شهادت بسوند ارزم با حضور شما در مورد علی واقعا میخوام بگم من خاطرات خیلی خیلی زیادی داریم حالا اون وقتی هم که افشین به دنیا اومده بود چون ارز کردم ما رفته آمد خانوادگی داشتیم افشین خب یکی دو سالش بود اونجا پهلو ما بود ما اینقدر این رو دوستش داشتیم و این خانم من اینقدر این افشین رو دوست داشت که یکی از این آویزایی که به صلاح که هنوز اون رو هم داریم که با خود اتفاقا علی حتی همون کار رو هم یاد من داد بافتن این بافتنیایی هست که حالا آویز تزینی بهش میگن گلدون پشتی زارن آره آره دقیقا من مودل های مختلفش و علی به من یاد داد و خب من هم میبافتم و اینا وقت یه دونشت داشتیم که دو تا جای بلدون مخورد وقت خانم من یه علی رو افشین بقلش میکرد میذاری سکتیه که اینا پاقاشو میگرد سین واقعا ما افشین رو دوستش داشتیم و داریم حالا هم هنوز هم و خاطر خوب و مثلا با خود علی ما رو همون روزهای اول بردمون تبریز و به اصلاح ابزارهای نجیاری خریدیم رنده نمیدونم درائل نمیدونم همه اینا رو بلکنده کدم که من هنوز همش رو دارم و میرفتیم فیبر و نوفان اینا میخریدیم با خود علی میبردیم پایی ساختمانمون میذاشتیم و با هم دکور درست میکردیم کتابونه درست میکردیم خیلی علی هنرمند بود خب اینا رو هم به من یاد میداد میگم ایشون همه جانبه استاد ما بود و که ما هنوز همون دکورایی رو هم که با هم ساختیم هنوز من دارم الان ای جان داره دیگه واقعا خاطرات زیادی داریم خیلی خیلی و اصلا هرچی فکرش آدم میکنم راجع به نامهه نامه رو دیدین؟ آره نامه رو دیدم واقعا خود من هم تحجیب کردم من اول تحجیب که هم نمیدونستم این نامه مالکیه بعد هی خونده وقتی که امزاش رو دیدم متوجه شدم آره آه امیدی هم استاد خود من بود باز درد اسخون و من خدمت ایشون رو هم سلام ارزم کنم ارادت دارم خدمت ایشون واقعا من دست همه استادام رو میبوسم از راه دور انشالله که همه شون سلامت باشند حالا اونایشون که اسامیشون یادمونه فرمانده گردانمون بود آقای فرهادی جانشینش آقای ناسهی پور بود که خدا رحمتشون کنه آقای حسینی خود حتی من یک اکسی را فرستادم که کدشته بودی توی اون تبلیغتون البته خب این اکس هم خیلی قدیمی بود و یک کمی هم شکستگی داشت و خود شهید اقبالی نفریه که نشسته است اون او اکس در گردان بیست و دو تبریز که خود آقای فرهادی فرمانده گردانمون بود ایشون هم معلم خلبان ما بود و ما خیلی با ایشون دارت بازی میکردیم دارت هم خیلی خوب بازی میکرد ماشهالله من دارم و خیلی خیلی خوشترات زیادی داریم واقعا از ایشون ماشهالله و خیلی خوشترات زیادی داریم واقعا از ایشون
00:11:05--->00:11:14
spkr_02: خاصیات زیادی داریم چونم به اقبالی چند سالش بود الان من یادم رفت
00:11:13--->00:11:18
spkr_01: حالی عزیز اینطوری که گفتند حالا توی مدین که خود شما خوندید متولد 28 بود
00:11:24--->00:11:27
spkr_02: میشه سیر یک سالش بوده به شهاته دستیده
00:11:27--->00:11:35
spkr_01: بیستا هشت، حالا اگر بگیریم سی تا پنجه و نه، بیست و نه، سی و دو سالشون بوده ایشون
00:11:39--->00:13:13
spkr_02: تیم سار شما ازوان مشاهلاتون اولان رفتین سره اصلا مدلم من میخواهم یه خواهش کنم که خیلی دوستای ما مثل خود من خب من اولا که خیلی چیز راجع به شما میدونم چون شما استاد چک آیار من بودین و اون شبیه که قرار بود من فردا با شما چک آیار داد پرم پیست ده رفتم شب به خدا اینقدر من رو ترسونده بودن من شب رفتم اصلا ببخشی بیوگرافی زندگی نامه شما رو خوندم اصلا کجا بود این چک آیار بود و خیلی ها واخورده بودن سر چک آیار بعد یهو به من گفتم با جناب هجازی هستی بعد این رزا محصوم گادم و نهاده علیزاده من رو ترسوند رزا محصوم گفت ای بد بخش شده من اول نفری بودم از این ده نفر که میخواستم چک برم گفتن بد بخش شدی تو اولین واخورده گروه ما میشی اینا بالاخره یکی دو نفره با میزنن گفتن بچه رو من انداختم با جناب هجازی گفتن که دیگه حالا دیگه شانسته رفتم شب کلی چرفلاید و فلان اینا فردا اومدم به خدا قسم به خدا یکی از بهترین پروازام شد و نمیدونم شما یادتون نیست به من چند دادید شما به من نمره 94 دادید و میدونید یعنی چی شما این چک آی آر به کسی 94 بدید یعنی چی به من 94 دادید که دیگه میگوید این 95 به بالا مال خداست دیگه اصلا مال شما ها نیست
00:13:16--->00:13:59
spkr_01: واقعا خب من تو تموم طول پروازیم نظرم این بود که اگر من به بچه ها سخت گیری بکنم و واقعا میخوام بگم که ایراداتشون رو ازش نگذرم و چشم پوشی نکنم یک روزی هم اینا باعث سیف شدنشون میشه یک روزی باعث میشه که اینا زندگیشون ادامه پیدا بکنه درسته من اون روز واقعا شاید به قول حال فرمایش خودتون چقدر هم ناراحت بودی ولی وقتی که اومدی من حقیقتا هر کس نمرش هرچی بود میدادم
00:13:59--->00:14:15
spkr_02: واقعا نمی کنید. من خیلی پرواز خوبی داشتم زیر حود. خدا شاهده. شما خودتون گفتید. گفتید که یکی از بهترین پروچک هایی بود که من تا حالا برده بودم. نه بعدش نوعه بالایی بود برای شما تو چکه آیار دیگه.
00:14:12--->00:14:41
spkr_01: در حال روغه بالایی بود برای شما تو چک آیار دیگه در حالیقا واقعا وقتی که 94 من به شما دادم مطمئن باشید که شما واقعا 94 درصد قارها رو خوب انجام دادید یعنی چیزی بوده که سیف بوده همه چیزی سر جاش بوده خب طرف می ایمد مثلا میگه مثلا میخواست وارده هولدینگ بشه هولدینگ رو گردشش رو عوضی میره خب
00:14:41--->00:14:45
spkr_02: مثلا چیز دراب دو خاش بکنه یا مسانتونام بکنه دقیقا
00:14:44--->00:18:38
spkr_01: دقیقا همینه من چطور میتونم مثلا خب اونا من میمدم پینکش میکردم خب بله من میدونم اونجا اون ناراحت میشد حالا یادمه که دقیقا همین موقعیت شما رو با حالا تیمسار چید فروش داشتیم آره ایشون حالا یادش حتما هم توی لایف هست و دارت میبینه وقتی هم میخنده توی این صبح ایزد پناهی خدا رحمتش کند فروش گردان بود و حالا ما هم مسئولیت دانشگرده رو داشتیم خیلی رابطهش با چید فروش خوب بود چید فروش ها بخواستو که به صلاح نویگیشن چک نویگیشنش بود گذاشته مخواست بذارید من ایشون رفته بود گفت این مخواست بذارید با کسی دیگهی خود چید فروش رفته بود گفته بود نه منو بذار با آیه جزی گفته بود بابا این صحق میگیرد این هیچی رو ازش گذشت نمیخواست گفته بود ده من میخواست برم ببینم چطوری گفته بود باشد برو ایشون هم خب ما فردسو پش رفتیم و توی چک رایده هم من خیلی کم حرف میذادم میگفتم آقا از اینجا مخواست بریم مثال حالا این مسیر نویگیشن رو بریم خودت هم میدونی کجاها باید بریم من هم هیچ صحبتی نمی کنم که خدایی نکرده شما با حالا دلوره پیدا بکنی یا مثلا نروس بشی من میشدم اونجا شما هم فرض کن سلوی این مسیر رو برو برگرد من گریده تو میدم من هم هیچه هیچ صحبتی نمی کنم مگر این که خودت چیزی از من بخوای کمان بید گفت که چشم رفتیم پرواز نشستیم رفتیم قرار بود که ما از اسقهان بلن میشدیم میرفتیم دلی جان از دلی جان میرفتیم به سمت شما روی یک ده دیگه بود و از اونجا دوباره برنگشتیم اردستان و میمدیم نهایتاً برای همین نقطه ورودی به اصطلاح ترافیک من نشستم اون اقعب و ایشونم رفت پرواز کرد و لولویلم بود داشت میرفت پرواز همینجور رفتی رسید روی دلی جان دلی جان رو تشریص نداد اینجا دلی جان است حالا خودش یادش میاد رد کرد دلی جان رو مستقیم رفت در صدت که باید میگشت به راز من هم هیچی نگو من همه چه قراب شد دیگه یکی دو دلی جان رفت من هیچی نگو هی گفت که جاب سرگورد من جاب سرگورد یا سرنگ آدم نیست گفت که مثل این که رد شدیم من هم هیچی نگو بعد دیگه خودش دید نه دو سه دقیقه دیگه گذشت نمان خواله میگردیم به راست یه ایشتا نقطه بعدی رو هم پیدا نکرد یه اوتوماتیک دیگه بعد گفت که ممکنه هایت ما رو شما داشته باشید گفتم حالا هایت ما با من دوباره برش کردنم دور زدم اومدم روی دلی جان گفتم ببین این دلی جان تو هر روز هم نیری تهران میگه از توش اینجایی باید خوبش نسی برو بریم دوباره بقیه بقیه رفت خب بقیهشم بد نبودی رفت آمدیم نشستیم بعد من هیچی نگفتم اومد رفت رفت حلو ای زرفنایی اول گفت که ها چی شد خودش بعد تعریف کرده بود هم ای زرفنایی تعریف میکرد خدا رحمتش کنید و هم خود آی چیت فروش اومد گفت ازش پرسته و چی شد گفت خراب کردم ایشونم یک کلمه حرف نمیداد کی میگه ایشون بد نمیدونم سخ گیره و فلان اینا خب اون فرواز دوباره تکرار شد و دوباره
00:18:39--->00:20:29
spkr_02: آبی؟ آبی یا قرنه زدین؟ یو زدین یا ف دادین؟ نه یه فیل زدین فیلش کردن یو؟ چون چک رایز بود دیگه چیز نبود آره واقعا مارژنال می شدین بعد بورد تشکیل می دادین شما شما خدا بودید اصلا ببخشیدی می گم خدا حالا شاید مقایسته جالی رو هم ولی واقعا برای بچه ها چون شما یعنی کس می خواست با شما بیاد چک رو شما فقط چک صرفی بودید دیگه اکثرا با من می داشتید چکار را انجام می دادید و وقتی شما نمره 94 به من دادید همه اومدن تو پرونده دیدن آی کامیابینا آقای هدایت آقای اونه مثلا ایزت پناهی یا همه اینا خدا بیا مرسه می اومدن می دادن دیگه وقتی می دادن شما به من 94 دادید تو چک دیگه اصلا من شاگرد فریبورز خیروادی بودم که شاگرد خود شما بوده دقیقا فریبورز به من گفتش که تیم سار به من اینقدر سخ گرفته و به تو هم بدتر از من سخ می گیره باید من رو رو سفید کنید و شما واقعا به من گفتی شاگرد کی هستی گفتم شاگرد فریبورز گفتی الحق و الانصاف چون فریبورز هم شاگرد خودم بوده خوب انجام دادید و خیلی واقعا ممنونیم از تون سه خوب ما الان رفتیم تو بحث چیز من خواستم یه زحمت بکشید یه بیوگرافی از خودتون بگید بچه ها خیلی دوستانند یه مقداری از شما بدونند من میدونم خود بخشش رو تو نیره هوایی بودید از چه اومدید که امریکا برگشید بعد رفتید ماهان دیگه ماهان دیگه سفرهای خارجی و ارباست سی ست شه ست و اینها بودید نسید که بس همیتر
00:20:30--->00:24:10
spkr_01: عرضم به حضور شما که من خودم متولد 131 هم. یک مرداد 131. و در سال پنجا و پنجا چهل و نو پنجا که دیبلومم را گرفتم من هواپیمایی ملی حالا اون روزیا ایرانی را الان استخدام میکرد. تو روزنامه خوندم و اونا هم میمدن اسواحان چون من متولد اسواحان هستم و تحصیلات هم هم در اسواحان گذاشتم. اومده بودن توی حالا الان اسمش را نمیدونم چی بهش میگد ولی اون روز بهش میگفتن شیر و خرشید. توی سازمانی بود به نام شیر و خرشید الان هلال احمره. بله احمر. سازمان شیر و خرشید اونجا امتحان گرفتن و خب خیلی هم امتحان سختی بود. شاید میتونم بگم مثلا بگم از چار ست پون ست نفری که ما شرکت کردیم شاید حدود چند نفر انگوش شمار رو قبول کردن. و به ما هم آدرس و تلفون و همه چی گرفتن و گفتن که بعد خبرتون میکنیم. برید. ما رفتیم و حالا دیگه نمیدونم اصلا تماس گرفتن شاید با خانواده تماس گرفته بودن. شاید هم نگرفتن. اصلا نمیدونم. بلی فردای اون روز من آگهی استخدام خلاوانی نیروهوایی رو دیدم و اونجا هم شرکت کردیم. باز اونجا هم میمدن توی مرکز توقنهی که تو خیلی ارتش هست. اونجا امتحان ها رو میگرفتن. امتحان بود. بله بله. امتحان بوش و نمیدونم زبان و خیلی این چیزا امتحانه رو گرفتن. از دو هزار نفر دو هزار و دویسی ست نفری که ما شرکت کرده بودیم حدود چل نفرمون قرباجگری شدیم و تقریبا یه هفته بعدش با اوتوبوس ما رو بوردن مرکز آموزش های نیروهوایی. و اونجا هم از اون چهل و دو سه نفری که ما بودیم شاید ده نفرمون برای خلاقا میقبول شدیم. که بقیه هم همه به سلاح رفتن همافری و یه هدهشون هم برگشتن اومد. و بعدش هم خب من چون دوران دویرستان انجامن ایران و امریکای اون زمان رو میرفتم و زبانم خوب بود. خیلی سریع توی زبان پیشرفت کردیم و امتحان بیک تست دادیم و سال پنجا و یک من رفتم امریکا. سال پنجا و یک رفتم امریکا تا اواسط پنجا و سه اردادش هم و اوائل پنجا و سه با عنوان به سلاح ستواندوی خلبان حالا شکاری برگشتیم. چون میرفتم اونجا سه تا هواپیما سه مودل هواپیما رو میپریدیم. یه هواپیما یه سبا که حالا تی فور دیوان بود که همه اون حالت بنانزا و پایپران اینا رو داشت. یه هواپیما دیگه بود به نام تی تردس. تی سیا هفت. آره تی سیا هفت. اون رو پریدیم و هر کس این تی سیا هفت رو پاس میکرد میرفت تی سیا هشت رو میپرید. هر کس هم نه آنز اونجا بر میگشت و میامدن خلالمان ترابری میشدن اکثر هم یا بسید.
00:24:11--->00:24:18
spkr_02: اون موقع اگر با آمی خود میمتر بری چی؟ یا اگر با آمی خود میمتر بری
00:24:18--->00:26:10
spkr_01: بعد رفتم تسیه هشتم تموم کردیم و زمانی که برگشتیم یه جلسه هی هم گذاشتن و گفتند خب کی میخواد به اصطلاق برد اف پنج کی میخواد برد افور که من خودم اف پنج رو انتخاب کردم چون همیشه نظرم این بود که سینگل سید چیز دیگه یه کام خودم از مجتایی میدن آره و رفتم اف پنج رفتم دسکول در خدمت استادان عزیزم همون آقای فرهادی ناسهی پور خود اقبالی عرضم به حضور شما وارسته به تقوی سپه همزبی اینا همشون اونجا معلم بودند و ما رو آموزش دادن و واقعا هم دستشون درد نکنه و بعد از دو سه ماه من رفتم بوشه حدود تا سال اواخر پنجاب و شش من بوشه بودم که بعد اومدیم استوهان و استوهان ازدواج کردیم و و همون زمانم منتقل تبریز شدیم در سال پنجاب و شش که رفتم تبریز و توی همون ساختمان ما هم خوده آقای اقبالی اینا بودند آقای داریوش همزبی بود که انشالله که عمرشان طولانی باشد از معلمین خوب ما بودند مثل بقیه معلم همون و بعد هم با خود آقای فرهادی اینا همون صحبتی هم که آقا افشین کرد که میرفتیم مشهد واقعا ما در مشهد خاطرات خیلی خیلی خوبی داشیم چون صبح تا شبش تو حالا پروازامون رو میکردیم کپ میفریدیم اونجا اینا عصر و شب شد هم ما این درباری میرفتم درباری و ما ایچه حالا یادم نمیاد اسمه
00:26:14--->00:26:32
spkr_02: همینقه ما هم همین پروسه شما رو داشتیم. اصلا انگاه ماها پا می داشتیم جای پای شما. ما هم گسترش که دیپلای می شودیم. من شاید سه ماه تا به سون. شب. ماهین درباری کریم گوشتی. چی چی ششتی ششتی که؟ شاندیست.
00:26:31--->00:26:35
spkr_00: ها را نماشه که شاب
00:26:34--->00:26:38
spkr_02: آبگوشت سنگی سنگی هم میخوردیم
00:26:40--->00:27:24
spkr_01: محطم خود شفرات خوبی داشتیم اوجه با هم همه گیم و بعدشم که دیگه جنگ شدوم و توی جنگ هم من تبریز بودیم تا سال تقریباً شست و یک و شست و یک هم رفتیم دسپول تقریباً یک سالی هم من تو دسپول اونجا معمولیت جنگی انجام دادیم و بعدشم اومدم استوهاون که یکی از خدمت گزاران دانشگده خلبانی شدیم و دیگه الان فکر نمی کنم واقعا توی این رنج الان کسی توی نیرو هوایی باشد که یه راید با من نفریده باشید
00:27:24--->00:27:27
spkr_02: تاریدان دوست. تاریدان دوست.
00:27:27--->00:28:15
spkr_01: همهشون الان چی بود داشت صحبت خود توی یکی از لایب های شما بکنم دیدم خود دقانی زنگنه نمیدونم آقای برخور بله همهشون هر کسی رو که شما الان واقعا میبینی میگم فکر نمیکنم کسی الان توی نیرو هوایی باشه اتفاقا اون چند وقت پیش بچه آقای اولیایی زنگ زد به من با آقای توسی جایی شما برد شمال بودیم بعد دیدم تلفن هم زنگ خورد و دیدم با آقای توسی آقای اولیایی های نشسته بود و داشتن صحبت می کنیم خیلی خوشحال میشم من واقعا هم وقتی که میبینم که میگم شما
00:28:15--->00:28:32
spkr_02: دیگم شما خود شما شاید این حس رو نمیتونید متفجر بشید که توی دانشگرده برای ما که دوره برحال اون ورودی سوید نمیدارم یادتون میاد منو اصلا
00:28:33--->00:28:42
spkr_01: بیار اکس پایین تر که تو دوربین پیدا باشد با شاید صد دارید.
00:28:42--->00:28:49
spkr_02: یه لحظی من بگیرم بذارین اجازه بدید من این برش رو بگیرم
00:28:51--->00:29:03
spkr_00: آها بله دقیقا نه دقیقا دقیقا الان شهره رو دیده میادم
00:29:03--->00:29:08
spkr_01: کاری را با لید
00:29:07--->00:29:12
spkr_02: رو دمیموند رو دمیموند از ایسا تاریدو
00:29:11--->00:29:14
spkr_01: شقد کنیدoutine
00:29:18--->00:29:22
spkr_00: ساده فورد!
00:29:18--->00:31:28
spkr_02: سادقپور ما دوره 13 دیدم که جایزه ها مون بود جایزه های خلبانی من هم شاید اول شدم دیگه اونجا چون هم میدیند جایزه ها رو میبینید چه؟ ده دا جایزه رو من نفر اول اومدم جایزه هم رو گرفتم اینا بعد دیگه اینجا هم یه حس خیلی عروری هم داشتم پالسه خیلی یادش بخیلی من داشتم تابلوه رو میذاشتم اینجا بگه ببخشید بگه گوشیه داشتم تابلوه رو بگه نداشتم تابلوه رو بگذاشتم اینجا هنوز هم همینطوره به خدا همینطوره نگم میگم خدا شاهده وقتی شما داشتیم میومدید بله قسم به خدا اینجبتی میگم انگاه که همون زمانه من یه چکرایت دارم با شما خدا شاهده خدا خب ببینید سر آدم هیچوقت نمیتونه معلمه شو هر وقت که ببینه دقیقا همون استرس و همون حال و هوای اون موقع شما تو دانش کرده که حالا بتون بگم چی میگفتن ها بگمتن همون مظاهر بگمتن بگمتن تیمسار اون موقع هم منطقا خب خیلی تیپتون ریش بلند همینجوری سفید بود هیبته همینجوری بعد یه بد قد بلند تیپ رو رو هم که میرفتید یه سلابتی یه سلابتیم همینجوری جدی میگم به هر حال حالا نمیخوام تملق کنم چون نمره ازتون نمیخوام به هر حال نمرا همونو گرفتیم بعدی هم بهتون تبریک میگم به خاطر این داماد فرهیخته هم به خاطر این دختر واقعا فهیمتون و اینقدر زیبا صحبت کردن و من حالا میخواستم بیرم ایشون نگفتن چند تا فرزنده دیگه ای دارین همینجوری جدیم
00:31:32--->00:31:42
spkr_01: بله که حالا اگه یادتونم باشد کال ساینه ای که انتخاب میکردیم
00:31:34--->00:31:43
spkr_03: اگه یادتونم باشد کال ساینه ای که انتخاب میکردیم اگه
00:31:43--->00:32:33
spkr_01: آره من اولین کارل ساینم شیرین فلایت بود بعدش شد متین آره ولی دیگه به ثبومی نرسید که نگینه آه اون موقع نبودیم دیگه از خودتانش کردیم و ارزم به حضور شما که خب شیرین خانوم که ایشون هم پیزشکه و دختر دوبوم هم اونم که حسانشون ایشون مهندس برقا الکترونیکه و ثبومی هم که الان پلو خود شیرین آلمان ایشون هم اونجا تدریس به صلاح درست مخونه و دانشیوه فیلن مشالله مشالله ازار مشاله الان امشب هم مهمان خود شیرین اینا بود اونجا چون شیرین اصلا اینجا
00:32:26--->00:33:14
spkr_02: الان هم امشب هم مهمان خود شیرین اینا بود اونجا چون شیرین دوسلدورپ و فرانکفورته به خانم نگین حجازی سلام میدیم و آرزوی بهترین ها رو براشون داریم به خانم دکتور خانم مهندس مهندس متین خیلی خیلی عالی خوب حالا شما این نیروه هوایی نه حالا اصل ما من نیروه هوایی ساله هفته دو هفت ساله هفته دو هفت خانم سادقی هم خانم سمیرا سادقی دختر تیمساز سادقی میگن منم بیسبادن هم به ما هم سر بزنید بیسبادن
00:33:14--->00:33:33
spkr_01: این چهش حتما اگه برسون اونجا که حتما میریم قدرد برسید بفاهمید از پادش من خب به اونجایی حالا یاد شهید خدا رحمت کنه دقای اکبر توانجریان را هم حالا یه صحبتی در مورد ایشان
00:33:33--->00:33:36
spkr_02: دوست ناشیدی دوست ویدو باگوز هستم با لناشیدی
00:33:35--->00:35:07
spkr_01: شما بله نقشید شما بله نقشید شما بله نقشید اف پنج یک هاپیمای زریف و کچیکیه یعنی خلبانه اف پنج اف پنج رو تیره همه خیلی چم خلبانهای دیگه میتونن پیدا کنن واقعاً از رو به رو که اصلا هیچی نمیتونن ببینن چون درست مثل یه پیکان میمونه مثل یکی از این تیره یه دارف میمونه با از چین از این تیره
00:35:06--->00:35:10
spkr_02: میختبیلم میختبیلم میگوشت
00:35:16--->00:36:38
spkr_01: بیاد اقا چیوخی ها بین همه بچه ها بود کرکاری هایی بود که میخوندیم همه گی با هم و بعد بچه ها که اومده بودن دست بول ما تو تپه تیمسار یه تپهی بود اونجا که خونه تیمسار های بسلام ما هم اونجا بودیم ساکن بودیم اونجا بودیم همه دوره همه بعد من میدم که خب همه شب نروسن ناراحتن چون واقعا دلخوره بود چون به قول خودمون میگیم حرف جان آدمه بی خودی نیست که جان آدم پول نیست که آدم بره راحت بده که همه دلوافع هست بودن هر روز هم مثلا بچه هم شوخی میکردن میگفتن فردا الان زنگ میزنن دوتا بره برن قربانی بشن و خب خیلی این توی روحیه بچه ها اثر میداشت من یه شب یه روز که رفته بودم توی اندیمشت یک که پازل هایی رو پیدا کرده بودم از این میخوایی بود که چج بود که اینا به اسطلاح ترفند خواستی میخواست که اینا رو از تو هم در بیاری هنوز هم دارم اونا رو آره آفری اینا رو من گرفتم آوردم تو قپه تیمسار و بچه ها که آمدن گفتم بیت همه بشینی اکبر هم یکی شب مشخورش می کردیم آره گفتم بشین آجهóز
00:36:35--->00:36:39
spkr_02: مشغولش میچهدیم
00:36:39--->00:37:17
spkr_01: گرم شد دیگه تو فکر پرواز نبوده اکبرم اون روز خیلی خوشش اومده بود از اینا میشه از آیم گفت میخوار ورداره بیار عباس بعدش هم که افتخار همکاری و خدمت رو داشتیم در خدمت ایشون در دانشگده خلبانی دانشگده من از ایشون خاطره دارم و با همین بچه هاشون میرفتیم صد زاینده رو دانشگده ها رو میبردیم اونجا خانواده ها خیلی باقید
00:37:02--->00:37:15
spkr_03: یه ستنش شده من ازشون خاطره دارم و با همین بچه هاشون میرفتیم صد زاینده رو دانشجیوها رو میبردیم اونجا خانواده ها
00:37:17--->00:37:22
spkr_01: دوران خیلی خیلی خوبی بود خدا رحمت شون کنه ولی
00:37:24--->00:38:08
spkr_02: خیلی باید باید پایین برسی به صد اون موقع ما چه حجم آبی بود من هیچ وقت یادم نمیره اون موقع رو همیشه شما برنامه داشتین فارغ تحصیلی یه صد ما رو ببردین و اسکی و فلان و این داستان ها
00:38:08--->00:39:21
spkr_01: تو طول برای هر دوره ی از دانشی ها یه دونه صد می بردم اشون یه دونه مشد می بردم اشون می بردم اشون برای زیارت و بعدشم می بردم اشون شاندیز و اینا خیلی خاطرات خوبی بود واقعا کوچبی رو اینا می رفتیم برای کم تر می رفتیم ولی بیشتر همین به اصلاح دو جا رو به عنوان تور می بردیم بعد یه دفعه یه خاطره ای که حالا داشتیم رفته بودیم مشد و خب آقای مهممی هم که با من بود مرد بسیار خوبی بود حالا فاملش نمیادم نمیاد و قطعه هم داشت صفره هم انداخته بودم پورابت پورابت پورابت پورابت آره آره پورابت دست فولیه آره داشتیم قضا ها می خورده این بعد من می خواستم یکی از این نوشابه ها رو باز کنم درباز کن نبود من با قاشوق باز کردم وقتی که زادم زیر این درششیشه این رفت والا صاف خورد تو سره ایشون هایشون هایشون هایشون
00:39:21--->00:39:35
spkr_02: باید اینجا مرزم بگم او یه جوزی شکر بینیم یادشون بخیر واقعا دوران خوبی بود خیلی آدم خوبی بود خیلی آدم خوبی بود برای بود خیلی آدم
00:39:34--->00:40:03
spkr_01: خواهیش برو رویت خیلی آدم خیلی خوب بود بعد سال هفتاد و هفت هفتاد و هفت ما منمور شدیم به هاپیمایی حسا برای به صلاح هاپیمایی ایران 140 که من بودم و خود اکبر بود خدا رحمتش کنه آقای خانی بود ارزم به حضورش بود
00:40:04--->00:40:08
spkr_02: ایزت تنایی بود
00:40:12--->00:40:31
spkr_01: بعدا اومد. زمانی که ما رفتیم حالا از بچه هایی که شما میشتاختید اینا بودند یکی دو از طرف من نبود؟ از طرف شما نبود. از طرف گوشی من بود چون گوشی من داق کرده بود و به صلاح نوشت که آیفون نید تو
00:40:35--->00:40:43
spkr_02: آها سکر فکرمم شناسایی کرده جهرومی منو گفته آقا اینو پنی برابر بگیر از آین
00:40:43--->00:43:23
spkr_01: بگیرد همین بعد کجای صحبتم بودم بفهمید کجا بودم ایران 140 ایران 140 رو پرواز میکردیم با هاشو اینا که بعد هم باقای خدا رحمتش کنید آقای گردان رو واقعا ایشون هم یکی از دوستان خیلی خیلی خوب ما بود بچه هاش هم انشالله که هر جایی هستن سلامت باشن و انشالله که خوششون باشه میدونم دوتا دخترش ازدواج کردن ولی پسرش رو نمیدونم ازدواج کرده یا نه و خدا رحمتشون کنید باقر رو خاطرات بسیار بسیار زیادی ما با باقر داریم که دختر ها هممون خانوادگی چون با هم خیلی سفر میرفتیم و هر کدوم از این سفرها خاطره بود برای من حالا من وقت بقیه رو نگیرم سال 77 ما به صلاح توی وزارت دفاع با ایران 140 و یکی از کارایی هم که من در حالا حسا انجام میدادم من هم در حسا با هاپیمای سنجاقک پرواز میکردم که هاپیمای لایتی بود هم با پرواز میکردم هم با اف پنج پرواز میکردم اف پنجا رو تست میبردم و هم با ایران 140 یه روش که وزیر دفاع اومده بود اونجا و میخواست که به صلاح بازدید داشته باشد خب ما همه این هاپیما رو پرواز کردم من یادمه اول با هاپیمای سنجاقک پرواز کردم رفتم یه ماه نوب دادم جلوش اومدم نشستم بعد رفتم توی پیسی سوین پیسی سوین رو روشنگ کردم بردم یه دوباره یه لوب و یه دونه برای رول و اینا برایش زادیم بالا سارش اومده اومده دوباره نشستم رفتم هاپیمای اف پنج بردم بالا تایم بعد که مجرد با ایران 140 و برگشتم گفت موام هم سفید بود خب اینشون هم از اون دور منو میدون گفته بود که این پیره مرده کیه از این هاپیما میپره تون هاپیما این بیاس با هم نهار بخوریم بیایید اش پره میدونم ما که پیاده شدیم بعد چیز آقای اسلامی بود اون روز به اصطلاح مدیر آمل حساب همین آقای اسلامی که الان وزیر راه هست بله
00:43:20--->00:43:23
spkr_03: که الان وزیر راه هستن وزیر راه
00:43:24--->00:45:30
spkr_01: ایشون گفتن که آره به این صورت صحبیت بریم اونجا نهارو دیگه ما رو بوردن سر میزو ایشون و ایشون هم خیلی به قول خودمون سلام و فرسی گرم و تحویل گرفت و که ندهد. و بعدش حتی با ایران صد و چهل ما یه رجعه هوایی رفتیم. که خب میگم مثلا آقای حالا بچه های ترابری اینا که اونجا بودن سیاد به صلاح به این صورتی که حالا ما شکاری ها بودیم کلوس فرمیشن نمیپریدن. خدا رحمت کند با آقای اینا خب چون با آقای اینا خیلی با هم پرواز میکردیم دیگه رفتیم یه فرمیشن وینگ تو وینگ سفید با ایران صد و چهل. مشوارد. و بعد از اونم سال هشتاد تا هشتاد من قانوننش بازنشست شدم و یکی دو سال هم ابقا شدیم و بعد از ابقا هم گفتیم اگر شما میخواد که ما خرید خدمت من کنیم. خرید خدمت من کنیم یه دو سال هم اونجا بودیم و بعدش تو این مدت من رفتم گواهینامه ای تی پیل گرفتم. ای تی پیل گرفتم و سال هشتاد و هفت رفتم ماهان. و ماهان حالا یه مدتی از این فاصله را هم به قول خودمون هر دو جا بودم. هم ماهان میرفتم پرواز میکردم هم تو حساب بودم. که بعدش دیگه منفق شدیم از حساب و رفتیم ماهان و دیگه ماهان هم ارباس پریدیم و آخرین تایپی هم که پریدیم ارباس سی سایده بود. اولیش سی ست ششست شروع کردیم و بعدش هم ارباس سی ست و سایده. و سال شست و پنج هم که میگم شست و پنج نوید و شیش. شست و پنج سالگیمون پر شد دیگه. اومدیم بازن نشسته شدیم و بازن. بازن.
00:45:28--->00:45:33
spkr_02: باز نشسته باز نشسته باز نشسته
00:45:35--->00:45:54
spkr_01: روایت مختلفه میگن بازن نشسته بعضی ها میگن شهدار زنجان بعضی ها حالا به قول شما میگن بازن نشسته شدیم دیگه این ها هست ای قربداتون الان هم در خدمت شماییم
00:45:51--->00:47:01
spkr_02: من فرداتون بکنم جناب آقای حجازی عزیزم اینقدر خوش صحبتی تیم سار معظم اینقدر که شما حرف برای گفتن داری چون من یادمه شما میگم این که چیزینگ است چهار تا اقامه رو شما بقونم فیر کارنسی میگن تریپل کارنسی بعد چهار تایی میشه شما خب در واقع تنها کسی ازی که اینجوری بود من یادم اونجا میگفتن و صحبت میکردم اینم به خاطر حوش و ذکاوت بالا تونه برحال سر طرزیم فرد میاریم خدمت شما اینشالله یه شبی دیگه باز ما خدمت شما هستیم میخواییم با تمام عشق یک رنگ تقدیم به خانوم حجازی کنید این بانوی سرفراز مملکت که سه تا فرزند و نگهداری و به هر حال از اینا تربیت و تحصیل و حتی مراقبت از شما برای پروازهای خوب که الحمدلله الان رفتین شمال بکنم شمال این آره برای پروازهای خوب کنید
00:47:01--->00:47:05
spkr_01: نه الان اومدیم تهران تهران همه ها
00:47:06--->00:47:10
spkr_02: به این حال یه لاقشتاق میکنید بفرمایید یه رنگ تقدیم کنید به خانم حجازی
00:47:10--->00:47:34
spkr_01: من حالا برای اینکه ارز کردم یه اسمس هم دادم که چون طول کشیده و حالا همه هم خسته شدن و خوابشون هم میاد من یه رنگ قرمز رو به عنوان دوستی و عشق و محبت به همه کسایی که شما حالا از خالا میخوای بگی میخوایم تقدیم کنم
00:47:34--->00:47:49
spkr_02: نمیشه نه نمیشه پنج داره وقت داریم سر شما رنگ قرمز رو به خانوم تقدیم کردید خیلی رنگ قشنگیه و رنگ به قول معروف عشق دیگه باز کنم سلام
00:47:51--->00:49:27
spkr_01: کشید و من یادمه که من شیرین رو وقتی که داشتیم در تبریز خب ما همه شیشه ها رو کاور کرده بودیم به خاطر این که وضعیت قرمت می شود با پلاستیک ها اینا خیلی تاریک بود وقتی که وضعیت قرمت شد به خصوص که برگ را همقدر و به محص این که صدای آجیر میمد اصلا من متوجه نمی شدم که گفتم خانم بلند شده بریم چون شیرین هم بین ما می خوابید من می دیدم خانم هم از دم در صدایش میاد که پچه رو خوابیدی تو پاشو بیا من اون زودتر از من رفته بود و واقعا توی این دوران خیلی ایشون هم سختی کشید در زمان جنگ چون هر جایی هم که من رفتم ایشون پا به پای من اومد یعنی حالا یه دهی از بچه ها بودن که مثلا میگم خانم هاشون مثلا حالا در شهرستان خودشون بودن خودشون می ایمدن مثلا دستبول و تبریز و اینجاها پرواز میکردن نه خوابیدن و آره ولی من از همون زمان ابتدا تا انتها هر جایی بودم با خود ایشون بودم چه دستبول چه در پیز و همه جا و خود ایشون حالا میگهد هر پرند راست هم میگهد هر پرندهی که تو آسمان پر داشته باشد و پرواز کند ایشون توش پیده چون حتی یه دفعه با هلیکوبتر شنوک از ما دستبول مثلا رفتیم اسفحان با هم دیگه هلیکوبتر
00:49:27--->00:49:52
spkr_02: خانوم شیرین هجازی میگه جمع همزه از خواهی بنده رو بپذارید که نتونستم خداحافظی کنم درود به شما ما همین الان میخواییم به شما قلب دقدیم کنیم خوب اولین قلب رو بدید به اولین رنگ رو به خانوم دکتر شیرین بدید و یه رنگم به آقای دکتر اقبالی ببخشنیم
نظرات
ارسال یک نظر