تیمسار علی صفا
00:00:00--->00:00:15
spkr_00: سلام علیکم
00:00:15--->00:01:30
spkr_02: سپاس گذارم از شما خیلی متیکرم قربان خیلی ممنونم جواب صفای عزیز تیمسال سرفراست مردی که به هر حال نیروی هوایی خیلی خیلی به شما بدهکاره هم به واسطه زحماتی که کشیدین هم به واسطه حقوقی که دارید میگیرید به هر حال ما شرمنده هستیم درود به شرفتون به خاطر تمام زحماتی که برای این خلبانهای عزیز کشیدید در گردان نگهداری که اگر شما و همرزمان شما نبودن قطعا قطعا هیچ وقت این بزرگ مردان نمیتونستن سیف پرواز کنن و برن و با خیال راحت بدون هیچ مشکلی عرض کنم خدمت شما معمولیتاشون رو انجام بدن درود به شرفتون خیلی بزرگ مردی کردید و تشریف آودید خیلی ممنونم از محبتتون من در ابتدا میخوام که بیوگرافی مختصری از خودتون بفهمید و در حال اون چیزی که الان توی این لایف میدونید که به چه صورت باید بگید و شانا بریم سراغ مواحث اصلی یا علیمه درک درستف<|lt|> باید بگید
00:01:34--->00:01:52
spkr_00: به نام خداوند جان و جهان، خداوند بخشنده و مهربان، بخشنده و مهربان. ای کاش این بخشندهی و مهربانی بود که دنیا میشد همون مدینه قازلهی که مدنظر هست.
00:01:53--->00:02:54
spkr_02: من میتونم یه خواهشی بکنم از شما بله شما هنسفیری تو خونه دارین؟ برم فکرم داشته باشه آره فعیده اگر زحمت بکشیم با هنسفیری چون احتمالا صدا فکر بکنم دوستان ما هم همینو بگن اگر من حالا کامنت ها رو باز کنم بله صدا ضعیفه حالا شما آره اگر هنسفیری داشته باشید میخواییم قطعتون کنم دوباره بین بالا آکی سیر یک دقیقه دقیقه دیگه من تشمیل شد سیر ما داریم یواشواش نام های این اساتیر آلی شد صداتون صداتون آلی شد یک کچولو هم بیاریم بله خانم صفایی مقداری پایین تر نه پایین تر برعکس آلی یک کنم وسط بیاین دست آلی دیگه آلی آه
00:02:54--->00:03:05
spkr_01: پاین پاین ایخم پاین پاین آه حوه اوکی آلی آلی درست آشان
00:03:05--->00:08:44
spkr_00: درود بر شما گربان، ارادت داریم خدمت شما. خب، قرار شد که من خودم را معرفی بکنم. بله گربان. من هموفر صفا هستم. هر شبت که تولد بیست و پنجه، هزار سد و بیست و پنج. شب یلدا. هر شبت یک اشایرزاده هستم که البته ست سال پیش پدرم از پشت کو آمده. ولی خودم از غله کو آمده. قطعی در قوله کو همیم. هر شبت بزرگتون که منم مثل از اطالی با یه سری مشکلاتی در زندگی موجه بودم دیگه. چون واقعا بچه هایی که در ایفورس هستن آراد چه در کلان در ارتش هستن اینا همه شون با یه سری مشکلاتی و چون شما ابتدا به ساکن واقعا آنچرا که بود در طبق اخلاص گذاشتین و گفتین لذا این جرعت رو به ما دادین که ما هم صادقانه آنچرا که هستیم رو خدمتون بگیم. خوبه بتوند. هر شب بزرگتون که بچه های فیروزاباد هستم. فیروزاباد یکی از شهرهای استان فارس هست که یک قدمت دو هزار ساله داره. از دوری ساسن اردشیر بابکان هستش. من دو بار توی زندگی پدری کردم. یک بار پدرم در سند شونزه هیویده سال بود که خودم که فرود کرد کلاس دهان بودم. دو هشون شد. بله روی انواد شما مشاهد باشه. هر شب حضورتون که در دوتا برادر و دوتا خاهرم و مادرم. مادرم یک شیرزنی بود مثل همی مریم بانوی هستش که از لرها هست. هر شبه که در به حساب مشروطه شیرزنی بوده اونجوری. ما دوتایی کمک کردیم و این دوتا برادر و دوتا خاهرم بزرگ شدن رفتن. و الان آدم های موفقی هستن. دوتا شون در سوید هستن. گرین کارت آمریکا هم دارن. همه در سوید چون آرامیش بیشتری داشن. یکی در بزینس موفق هست و یکی در علم موفق هست. هر شبه که مدرس هر شبه که هر شبه که مدرس هست. مدرس اکس. قبل از اینا قرار بود که من ارز سلام میکنم. خدمت همه عزیزانم. به ویجه خلبانانه. که همه اونها برای من بسیار ارزشمنده است. چون پنجه و چهار سال از عمرم رو که هواپیما برای من معنوسه. خلبانم برای من دوسته. تا همینه الان که پریشه به آقای لغمان جا صحبت میکرد ما دو روز قبلش با هم با پروازه تاوان آمده بود. من درود میفرسم به تمام ارتشی ها نیروی زمینی نیروی هوایی نیروی دریایی نیروی انتظامی هر شبه که پدافند هوایی و همه اینها از فرموندهان افسران هر شبه که درجداران سربازان افزارمندان همه اینها برای ما عزیز هست و این کار شما باعث خواهد شد که ما یک یگانگی و اتحاد فوقلاده با هم دوشته باشیم انشاءالله و من اینجا جا داره که حتما از شیر مردانی مثل تیپ پنج و پنج هوا برد شیراز و کلا سبزها که اینها عرضشون کمتر از خلبان نبود و با چه سختی ها اینها هر شبه که روحشون شاد سینه های ستبر خودشون رو در برابر دشمن قرار دادن و سیبل دشمن کردن و لشکر دشمن رو اونجا متوقف کردن برای همین خورمشهر همه اینها روحشون شاد باشه و یادشون گرامی باشه برای همه بچه های ایرفورس همه بچه های نیره هوایی دورت بر شما عشق بزرگتون که قبل از این که من بیوگرافی رو بگم من افتخارم اینه که این لباس سروازی رو پوشیدم که به من آمخت هرگز هرگز در برابر درهم و دولار ریال هرشبت که قد قوامت مردانگی رو هرشبت خم نکنم و هرگز در برابر دوست و دشمن اغیار و بیگانگان به تمه از دست دادن سراحت در کلامم و هرشبت بزرگتون که شجاعت و صداقت در رفتارم طوق بندگی رو به گردن نندازم خداوند بزرگ رو همیشه تکلیف پرستش رو با خودم دونستم و تشخیص پاداش رو با اون هیچ وقت خدا رو به تمه بهشت و جهنم پرستش نکردم احساس کردم که به این نتیجه رسیدیم به این یقین رسیدم که پرستش خدا رو نباید شرطی باشه به تمه بهشت یا جهنم نباید باشه و کسی که یک نظامی اگر احیان با این اهداف وارده ارتش بشه حتما به نظامی به سرباز بودنش افتخار میکنه و من افتخارم همین هستش که همه چون کارم ایجاب میکرده خدمتون به مرور ارز میکنم که من از این پنجه و چار سال سی سال شروع هفتمای فایتر بودم از اف فور اف چارده اف پنج و سخو بیس و چار خدا رحمت کنه ناصر گودرزی تیمسار گودرزی رو که روحیت بیش شد نمیدارم شما بشنسین یا نه ولی نشتف ما لئیه شما بیش شنسین یا نکه
00:08:46--->00:08:51
spkr_02: یه بارم من رو تنبیه کردن شیش ماه ترخیم در درجه
00:08:50--->00:08:57
spkr_00: اصلا کار اون تعمیه کردن بود یعنی انقدر قیافه میگره خدا رحمتش بکنی که
00:08:57--->00:09:03
spkr_02: خدا چش ما تحقیل در درجه به خاطر اون کاروان آقای ابو اتا هیچ مغصر هم نبودم اللهم اکفر
00:09:03--->00:11:38
spkr_00: آره این زمانی هم که سروان بود بچه های افوری بود بعد از افور رفت سخون در افور این پروازهای این شرکت این حواقمه ها رو من روی حواقمه فایتر بودم بعد از اون از سال بیست و پنجه هفته و شیش نه هفته دو شیش بازه رست شدم از هفته دو شیش هم به بعدم توی حواقمه های سیویل هستم حواقمه های چه توپولو چه ایرواس و چه حواقمه های پسنجر و کارگو همه اینا بودم دیگه تا حالا و تلاش کردم که در اون حوزهی که هستم به ویژه در قسمت شیویل اون ارزش و اعتبار یک نظامی به ویژه ایرفورس رو حفظ رو فنم و خوشبختانه همشون مدیر کلا نهادها یک احترام خاصی برای من قایل هستن صرفا به منظور این که اونجا نشون دادم که یک نیروی هوایی همیشه هر جباشه شاخص هست حالا بین حرف هم صحبت ها یادم آمد به خدا رحمت کنه تیمسار جدی شهید جدی یه زمان رفتود بوشیر انگور رو بخره بعد عرش شواد که اونجا انگور رو خودشون سواب میکنن میدن نیز داشته بودن که هر چی که تو واقع دو کیلوم هم میخوام فلاینه هر چقدر میخوای استاب گفت مجلوش شد و صندوقه رو کلن خریده بود دو کیلوم رو برداشد بقیه رو انداده و سیر بود اونجا دیگر ها هر کاری که هم گفت که من تو دلم میمونه اگر این خودم بر ندارم اونجایی میخوام اینه برحال آنچرا که من دو بار پدری کردم یه بار برای خوار براداره خودم یک بارم برای بچه های خودم بچه های خودم بچه های موفقی هستن پسر کوچک هم دکتر هست و رفیق جنگ آقای تیمسر سامدی هست که دیگه مور تحمیل نمیگیره اونم دوتایید من جا داره که اینجا خدمت سرور بزرگوارم تیمسر ابو طالبی که برای من بسیار بسیار عزیزه مردی هست آرام و یه زمانی که جوان بود الانم جوان البته این قسمت جلو موهاش سفید بود و یک چهره دوست دشتنی بود موقعی که چون همسایی بودیم بولوکی 706 اینجای سفید بود این گوشه یک تیکه سفید بود بقیه موه همه مشکی بود خیلی اصلا شاخص شاخص شاخص بود اینقدر دوست دشتنی بود
00:11:38--->00:11:48
spkr_02: من هم از شارم دویرستان اینجا هم سفیز شد یه دفعه همه مو هم بشید و اینجا میگن یه ذر من و جمع و ابو طالبی خیلی با هم دیگه چیزیم
00:11:48--->00:20:37
spkr_00: آهای عبو طالیب همه بچه ها رو دوست میداره ما هم یکی از لوکره هستم حلیقته ایشون خیلی محبوب هست ولی یه رقیب سرسختی داره نمیدونم حالا فکر کنم خودش هم قبول داشته باشه و اون تیمسار سمدی هست فریدون خان سمدی فریدون خان سمدی همه خلبان ها واقعا دوستش میدارن چون خودش خیلی آغاس و هر شبه بزرگتون که همچنین تیمسار براتپور ایشون یک آدم خیلی صادق هست خیلی دست پاکه و نسبت به منم بسیار لطه تاره این فرمونده هایی که خدمتون میگم حرفای دلشون رو سمیمانه به من زدن یعنی بعضی مقای انسان میتونه توی خونه یه رفیق جنگی باید پیدا بکنه که حرف دلشو بزنه و من خدا رو شکر این شانس رو داشتم که محرم راز اینها باشتم که حرفایی که بعضی مقا دوتا مرد بقل هم میشینه حرفاشه به زن بچه خودشم نمیتونه بزنه برای که تخلیه بشه میزنن آقای براتپور واقعا یک انسان بزرگه و حیف که توی این قضیه پسرش رو از دست داد و همه برابط چای نیروهبایی رو داغدار کرد و واقعا باز یه بار دیگه تصليح داریشون رو گیم یکی اینقدر این مرد البته عذیت من کرده منتقا به قول مرحب خیلی دوستش میدارم چون اون آقا که عذیت من کرده فرمانده من بوده اما الان خوبه که یک زیر دست فرمانده شو همونجوری که هست دوست داشته بشه من دوستشون میدارم آقای ابو طالب هم عذیت من کرده اگر لازم باشه بیتون میگم یه زمانی حالا اشتبه دیم که من هم توی کم کم برم جلو دیگه ما چهار تا بچه دارم دوتا پسر دوتا دختر پسر بزرگم مهندس تجریزات برق در لندن هست خانمشم عرشوهرات که دکترهای آیتی هست منتا سیکیوریتی نمیتونی بیادی اینجا بخش سیکیوریتی آی بی ام کار بکنه این هم دخترام هم یکی شوهر دادم یکیشم دانشو هست یکیش شوهرش مهندس شرکت نفته روزگار خوبی دارن الحمدالله و خودمم عرشوهرات که هیچ غمی ندارم الان 75 سالم هست یه باخچه دارم میرم توی اون با این گلوگیه ها سر میزنم و به اونا عشق میکنم دوست میدارم آقای عبو طالبی تشریف اردن اونجا تیمسر عبو طالبی که یه روزی برای بچه ها سوقات کردن و انشالله این فرصت فراهم بشه یه بار دیگه تشریف بیارن تیمسر عبو طالبی به لحاظی که خیلی به من لطف داشتن یه روزی گفت که صفا من میخوام یه جایی رو بگیری برای من مرتزا پسرش دکترای عمران هست در مدرس در لندن اون موقع نرفته بود هنوز گفت که برای مرتزا یه جایی رو میخوام بگیرم که شروع کنه به کار کردن گفتم چشم بعد یه روز بعد بهش کنم گفتم تیمسر اگر اجزو بدین که خب این حتما اگر یه جایی بگیریم برایش یه نسا منشی هم میخواد بگیریم یه منشی هم باید برایش بگیریم بعد از یه مدتی بالاخره ممکنه دو نفر سه نفر بشن این هم خندی رو اینا گفت که چی کار گفتم تیمسر این که الان دکترای جوان هست بهتر اینه که بره پیش یک مهندسی که سابقه دار هست اونجا بمونه یه مدت کار بکنه وقتی که کار کرد عرباب رجوع میشنسنش بعد یک مهندس یا یک دکتر شاخص میشه و همه به اون مراجعه میکنن بالاخره تصمیم گرفت که به سلامتی تشریف بارن لندن و اونجا مدرس باشن و بچه هایشون با بچه های ما دوست بودن چون بلو که همه بچه ها جمعی شدن هر وقت آهای ابو طالبی از اداره میومد با یک لبخند ملیهی بچه ها رو نگاه میکرد و میره وقتی هر وقت تیمسر حاشیمی حسین حاشیمی هم تو بلو که ما بود میگو پدرسک برین هجابتونه حفظ نکنیم بچه ها هنوز حالی که هستن میگن و میغندن نگه آهای حاشیمی تا میمد بچه ها فرار میکردن میرفتن توی خونه تو بلو که 76 آهای حزین بود شبه کنم شما بشناسین F4 دهی بود هر شبت که آهای ابو طالب بود آهای حاشین بود آهای هر شبت که برا زنده بود بلو که ما بودیم این آقایون بودن اینم بعد از اون علا اجزه بدیم من ابتدایی که وارد نیره هوایی شدیم خب رفت دویم سربازی آقایون بودن آقایون بودن آقایون بودن بلند آسمان جایگاه من است نیگاه کردیم آقایون بلند آسمان کجا جای ما هست کجای ما نیست که چجوریه آقا این براقا ما دیدیم که یه عالمه نوشته توش مذاییه رو اینه میدیم امریکا میدیم حقوق اینقدر میدیم فلان میدیم خونه میدیم از یه صحبتا بالاخره ترقیب شدیم و آمدیم رفتیم شیراز امتحان دادیم امتحان زبان دادیم و امتحان یه سری امتحان جانی حقوق هفهش نفر که بودیم سه نفرشون رد شدن و برحال یه دیگه هم قبلن آمده اون در حود بیست و چیش هفت نفر بودیم که با سی سد سی ما رو عوردن تهران ما رو عوردن تهران برای همافری همه هفری هر شب وضوگتون که حالا انشالله یه فرصتی فراهم بشه که من خدمت شما بگم اصلا این فلسفه همافری چی هست چی به وجود رو شورد اصلا چرا رفتن چرا شدن کبریت آخه این ها شدن کبریت نهایت عمردیه بگم تو ترس ایناوین بله و چرا باید و اگر انشالله یه فرصتی فراهم بشه من بگم از اپداع برای جنوالی و همه شنوانده بگم بگن که قضاوتهای ناروان نشه یا مثلا ما الان وقتی که توی بیرون با که صحبت میکنیم تا میگیم ایر فرسی اصلا یه چیزی هم باید بگن دیگه وقتی که آمدیم این کاغذ ها دیدیم بیست و پنشیش نفر بودیم ما رو یک ماه با لباس شخصی اون موقع هم به قول مرحل لطیگری و مردونیگی هر جوانی یه کدشالوار بود دیگه این کچلوار رو کردن تن ماه مدت یعنی بدبختی این ماه ها این بود که یک کسی نبود که یاد بده آقا این کسی که آوردی بالا باس شخصی تو نمیتونی بدونیش نمیتونی از جلو اقب و از جلو نظام و از این صحبت ها بدیم این ها رو باید با یه احترام نیگرشون داریم تا از همون اپدا بدبین نشن بعد از ۲۲۰ روز به ما گفتن که چون نفر نیمده به حد نساب نرسیدین شما باید برگردین اون شب کپیتان اینقدر ما لذت و اون شب عشق ما بود که میخواییم برگردین چون بعد اون اومده بود دیگه چون از این رفتار ها ما در ارتش ما آدم هایی که روانشیناس باشن اشخاص رو به خوبی بشنسن اینا رو بگن ببینن چطور آدم هایی هستن اینا نبودن خدا وکیلی بچه همون پرا یکی از مسائلی که یک خود فاصله گرفتن از سایر اخشار اولا از بالا به نحوی و به شکلی عشقهای بزرگت این که اینا تحقیر میشدن از پایین تخریب میشدن این وسط گیر کرده بودن و اگرن چون بالایی ها میتونستن به خوبی جواب بدن به داییلی که توانایی شدشتن پایینی ها تخریب میکردن و این وسط مونده بودن حالا این چون لازم هستش که توضیح بدن از اپیداب ساکن تا انتها بعدا انشاءالله کپتران خدمتون ارز خواهم کردین ما آمدیم مرکز آموزشا مرکز آموزشا حالا زنده هم هستم است که تیمسار اخسا اون موقع سرهنگ بود ایشون ارش شبه بزرگتون که از اون افسرهای قوی یک مثلا هیکل اصخونی داشت ولی آنچنان قوی بود که میکروفون میگفت که میکروفون میگفت که میکروفون نمیخوام میکروفون رزن کنار یک افسر باید صداش به هنگ درسه بعد رفته توی از این جیپ ها از نیروزمینه ارده بودن که به ما آموزش های بستاب نظامی بدن سرهنگ شاپوری هم مال بچه خلبان ها بود سرهنگ اقصا مال ما بود هرچبا که این رفته توی اون جیپه با سرپا باستاب میگفت که ستاد فرمانده یه من باشگاه افسرم خواهد بود با همین قطرت رو اینا بعد از این موقع یه سری دخترم استخدام کردن گفت بچه ها شما دیرین میریم دارین میریم آمریکا آقون و حیثیت رو نبرین این دخترها وقتی که بیاند هر سر هر رو میزی یه دختر بذاشته بود که گفت میرید اونجا دست فاکتون گفت میشه و نمیدونم چنگال از دستون میفته اصلاحی همالا باید تنفرین بکنیم خب ما هم شهرستانی بوده این بیگه اون روز عرشباید که نمار رومون میشد حرف بذاریم این دختری رو شما مثلا الان نبود که با یه چشمک چار دست و دختر بریزی این قرار برشد ببهیار appeadow پتون پکا بود کاراد که بید خرمت ponytail
00:20:36--->00:20:47
spkr_02: شکریت کنم اتون ما رو وقتی میخواستم تنبیه کنن به ما میگفتم برو بشیم وسط دوتا دختر توی مدرسه خدا شاهده وقتی خجالت بشیدیم
00:20:52--->00:25:14
spkr_00: یه هجاب خاصی بود من در رابطه با اون ابتدا به ساکن که از فیرزاباد توی مسیری که شما بخواین تشریف یارین صد کلومت فاصلش از شیراز هست و یک آتشکدهی هست که از همون زمان دو هزار سال پیش مونده و دیدنی هست بالای اون قلیه که یک جایی هست میگن قلیه دختر من معنی این رو نمیدونستم قلیه دختر کدوم دختر میره اون بالا به اون شیر سنگ ها به این گرانی ببرن بالا چجوری درست کردن اینها سآل کردم از دوستی دارم مهندس رسولی گفت دختر به معنی بکر یعنی اون قلیه بکره هنوز هیچ کس بهش دست نیافته دست نیافتنیه به این خاطر اسم که میزن قلیه دختر اون قلیه هایی که قابل دست رسیم نیست و بکر مونده اونو میگن قلیه دختر من فکرین شما یک دختری رفته اونجا اونجا رو ساخته در حالی که اصلا چنین چیزی نبوده بلکه به لحاظ این که دست نیافتنی بوده اسمشو گوشتن قلیه دختر آمدیم اونجا مرکز آموزشها وقتی که مرکز آموزشها بودیم تمام شد و دو سال دوران رو دیدیم ما آمدیم پایگاه یکم پایگاه یکم که آمدیم تیمسار رویی سرهنگ دو بود فرماده اونجا بود عرشب بزرگتون که سرگرد پازند بود فرماده گردن نگهداری بود سرهنگ سروان سروان ریحانی پور بود که بچه خلبانو خوب میشنن سر به سرش میزوشتن اینها اکثر مثل همین آقای دادپی و آقای عرشبت که بچه قدیمی البته خب جدیدش و بسید قدیمی ها میشنن سر به سرش میزوشتن خیلی در اون زمانی که ما آمدیم عرشبت که خاطره خوبی که از اون زمان دارم من در اون زمان اسیست بودم کروشیف هایی که بودن اونجا آقای آزاد بخت بود آقای کریم خانی بود آقای کریم خانی حسن کریم خانی یکی از محبوب ترین بچه هایی هستش که الان مثل عزتالی منتا توی واتساپ و توی تلگرام هستن اونم اگر اکنن یه زمانی بشه که دوتایی با هم ریفیق بشین خیلی خیلی عالی میشه اونم مثل اما بسیار انسان بزرگه و محبوب بسیار محبوب آقای اسکری بود آقای مرشبت که باغری باغری ترک بود بیافه میگرفت چرا رفتین فران کردین از این صحبت ها این برابطش هایی که اسمانشونو میگرم برای که برای اونایی که میشتوند خاطره ها زنده بشه خدا رحمت کنه آزدبخت فوت کرد ما زمانی که در پایگاه یکم بودیم یک روز تیمسار خاتم تشیر بردن که اونجا برای پرواز بکنه وقتی که آمد دید که چند تا سروان سرورد دشوان بود و این و اون و اینا واسه بود شما اینجا چکار میکنیم بریم بریم همتون دستشی اینطوری گفت بریم بریم اینجا نمیخواد کسی باشه فقط کروچیف باشه و کسی که میخواد پرواز بوده من اون وقت جوانم رفتم شلدرشه لاک کردم آمدم پایین و گفت از این بعد هیچ کسی توی خط پرواز کلا سرش نیزاره این خاطره خوب بود که گفت کلا ممکنه اف او دی بشه هیچ کسی کلا سرش نیزاره اون روزا یادم هست که سد تا پنجه هاتا سرباز میگردن ردیف بقل هم یه دونه کیسه بریزنتی بود اف او دی فارین آبژک داویج روی بقلشون به سرباز ها چسبونده بودن با بدون پوتین پا به رهنه میرفتن قشنگ تا اون آخر رمپ رو تمیز میکردن اگر کسی میخی افتده و چی برای که اف او دی نشه اینا رو جمع میکردن و هر کس بیشتر جمع میکرد از اون سرباز ها یه مثلا نگهوانی یا یه آفی بهش میددن بعد علم گفت که آقا این چه کاریه یه حرکت ها مسطح وازی ها چیه علم آمد چه کار کرد آمد گفت که آقا جان از امریکا دو تا ماشین او اردن بزرگ الان هم حتی هم خودتون دیدین تو رو بر قشنگ سرباز ها جمع شدن و دو بار سه بار میرفت تمام اینا رو جمع میکرد و ما علم ما داشته باشیم اگر علم نداشته باشیم همش کار فیزیکی به درد نمیخوره کپتر علم همینه الان مشکل ما علم داریم با عوائل انقلاب شما خاطر توم نیست جواب بود سر اینی که علم یا تخصص چی؟ تأخد یا تخصص تأخد یا تخصص
00:25:11--->00:25:15
spkr_03: سا خود یا تخصص
00:25:16--->00:31:54
spkr_00: در اون زمان مشکل سر این بود که آقای آبدارچی شده بود، مدیر کل دکتر و مهندس ها همه راهاش شده بودن، هاج آقا شده بود چی؟ همه کاره. بعد یک دونه محرم داشت توی مسجد، هرکی از کار داشت باید تو مسجد برایش محر بکنه که تو برو فرانچیز بگیر و بسیاری از آدمهای واقعا توانه همه رفتنشون همه نموندن اینا. یکی تون جوی بود اون موقع. ارشبه بوجود اینکه بعد از پایگاه یکم، ما از پایگاه یکم آمدیم پایگاه شیراز. گفتن که آقا جان هواپ ما باید از تهران بیاد شده. افورو اون موقع اولش افوردی بود. اون روزهای اولی که بود، تیمسار هشت نفر از خلبانهای تاپ اون زمان هواپ مای افور رو که میمدن از فلوریدی ها میمدن اسپانی ها، از اسپانی ها میمدن ایران. چارتا چارتا میمدن اینا. و اون روز یه روز بارونی بود که هواپ ما آمده بود که یعنی آدم لذت میبرد اون روز هواپ مای افور اومده چه زوغی میکردیم اینا. هواپ مای افور عب رادار خیلی میبرد کردن. برای که این عب رادارش رو برطرف بکنن اینها در اونجا یاد هم هستش که حالا آمدیم، الان از توی شیراز هستیم. خلبان ها بفتن آقای این عب رادار زیاد میاره چیکار بود بکنیم؟ امریکای بفتن آقا جان یک متخصص رادار کابین اعقب بره با خلبان. هم ببینن توادل نظر کنن بیدون اشکال کجای کار هست اینا. قرار شد این اتفاق بیفته. کسی که آمد رفت اولین بار، ذرهن کمال سفری بود که فرمانده گردان بود. در صحیح که ایشون در قرار نبوده بره ایشون. رفت اولین بار و برگشت دیدیم که اوز میخواهم استفراق کرد و خیلی اوزاق خراب بود. دیدن گفتن آقا این به در نمیخوره. فرمانده ای بود به نام تیمسار شدن هماشون دیگه. برای ملیکی. آقای ملیکی رفت به حساب کابین اقب. اشمت؟ نه خیلی. رزا قولی. رزا قولیه که الان امریکاست بکنم. رفت ایشون کابین اقب و برحال بچه خلبان هم سر به سرش میزنشون بگوان رزا پایلوت. نهایتا قرار نبود این بره. ببین کابتان یکی از مشکلاتی که ما داریم. قبلا این فرزن اولا من میگم نمیدونم چرا کسی که علم رو میخونه این واجه هنرجو رو نمیدونم چرا میدونم. کسی خواهد بود که به هنر علاق یعنی هنرمند باشه بره توی تاعت رو بره توی کارهای اینجوری. این دانشجو بوده. هنرجو من نمیدونم این واجه های که انتخاب کرده باید بررسی بشه. خب منی که دو سال که میشد سه سال همه باید درس بخونم اونم درس انگلیسی. خواهد دلیل نداره که. بعد آقای رادارمند باید بره مثلا توی عرشو باید که کالکویت بشینه تا بدونه با خلاوان توادل نظر بکنه اشکال چیه؟ اشکال برطرف بکنه. آقای مثلا فرماندی میره. یا میگفتن آقا جان قرار هست که برن قطع برای هفهما بخورن. قطع برای هفهما بخورن متخصه شدش باید بره. وقتی رفت اونجا چیزی خرید که غیر از اون بود باید بزرن تو سرش مردک. تو رفتی برای این مملکت قطعات آینس بخوری. رادار بخوری. نویگیشن اینا رو بخوری. رفتی اینا چیه؟ اون نفر که میرفت اونجا متخصص. وای میرساد اونجا. همونجا تستش میکرد. میزش توی باکس. لاکمورش میکرد. یا با خودش میورد. اگر اومده اینجا خراب بود، اون موقع یقش میگرفتن. در صورت که در سیستم کاری ما هیچوقت بچه هایی نمیرفتن که متخصص این کار باشه اینا. در شیراز که بودیم، خدا رحمت کنه، یکی از تیمسارهای، یکی از کسان یکی فرمانده های عالی مقام که همه خلابان ها تعیید میکنن حرف منو. تیمسار سجوادی بود. تیمسار سجوادی یک حیکلی داشت که وقتی وای میسراد، یک سرگرده از شاه بلندتر بود. یعنی تقریبا مثل تیمسار خاتم بود. یک عباحت خاصی داشت، یک زمانی بونانزا تازه ارده بودن برای که خلابان ها یا فرمانده های پایگاه ها اگر خواستن سریع برستون خودتون به ستاد نیرو، در تمام پایگاه هایی که یکی یکی بونانزا داد بودن که باشه. این بونانزا، این تاکسی آره، یه زمانی، هر شبه که آقای تیمسار منو سپر یکی رو بلند کرد بود و اماده بود با این پرواز بیه پره یک خانم آلمانی بود، ایرانی نبود. رفت، ما چند دقیقه بعد شدیم که تیمسار چی آمد؟ چینچار سجابادی، گفت که کو کجا رفته شفلان ها این هف ها، گفتم رفته صد، صد هم یک جای بود، جای خوشگزرانی بود دیگه. همینو گفت و رفت، خب بعدا چه به سرش اگرد من دیگه نمیدونم. بعد از شیراز، ما رو منتقل کردن به بوشیر. رفتیم بوشیر، حالا سال پنجاه و پنج بود، من رفتم بوشیر، سال پنجاه و شیش یه سری کوری و پاکستانی و بنگالشی و امریکایی هم کم توی گردن نگهدری کار می کردن. حالا خدمت عزیزان ارز میکنم که اصلا گردن نگهدری یعنی چی؟ گردن نگهدری به تناسب تعداد هواقمایی که در هر پایگاهی می رفتن، مجبور بودن اونجا تعداد خلبان و تعداد پسن فنی و غیر فنی رو اونجا ست بکنن تا بتونن به قناع این پایگاه رو اپریشنال بکنن. گردن نگهدری خودش از چهار تا نگهدری درست شده. خود گردن نگهدری چهار تا نگهدری داره. بچه های خلبان ها خیلی هاشون میگن MC. maintenance control. در صورت که MC در یک دفتری هست، یک جایی هست که این نگهدری هایی که ارز میکنم حالا خدمت اون، خود گردن نگهدری چهار تا نگهدری داره. نگهدری الیکترونیک داره. MMS داره. نگهدری اصله هست. هر صورت که نگهدری intermediate level maintenance که تعمیراته. و organizational maintenance که خط پرواز هست.
00:31:54--->00:31:57
spkr_02: این سیم که تا میراته دیگه این سیم که امیراته
00:31:54--->00:32:05
spkr_00: امسی هم که تعمیراته دیگه امسی تعمیرات نفیل امسی تعمیرات نیست امسی یک اتاق امسی مین تلست کنترول جایی هست که کنترول میکن این نگهداری ها رو
00:32:03--->00:32:09
spkr_02: کنترل میکنه این نگهداری ها رو کنترل میکنه بباشه پوست کنترل فرماندهیه
00:32:08--->00:33:42
spkr_00: یک جایی هست کسی هم نمیتونه اونجا بره و این نگهداری ها همشون وقتی که خلابان میاد پای پرواز فرمو بر میداره نگاه میکنه یه بخشش مربوطه به عرشباد که کار عیب هایی که بوده یا این که عیباد تنم شده عیبی نداره این بخشش هم که خودش یه هوافهان رو یه ریشت میکنه بیه پیرفیلج میکنه امزای میکنه کریش پایش هست و میره حالا زمانی که حالا اون موقع اینطوری بود یک میلووز پر از متخصص بود هوافهان رو همتون همایت میکرد میرفت تا سر قسمتی کویکچیک که اگر خلابان در خلال این مدت که تاکسی میکنه اشکالی داشته باشه اون اشکال رو هدسد و کروچیف میزرد از خلابان سال میگفت ببین نفر آینه صحبت کنه پورا میده نفر رو از تو میلووز میگرد آینه صحبت میکرد و آخرین نفری که به قول معروف هوافه رو اوکیل میداد میرفت کروچیف بود که اگر این خلابان هم مشکلی نداشت به این شکل بود که میرفت موقع برگشتن خلابان موقع که از پرواز برمیگرده باز اون تیم اولش خلابان در عملیات بریف میشه بعد اینجا میاد دیبریفینگ دیبریفینگ تمام پرسنیل فنی توی دیبریفینگ حضور داره خلابان میاد میگی که نفر کام کیه مثلا میگی که جناب سربون من هستم کپتن من هستم با اشون تواضح نظر بکنه اگر این آدم های باسوادی باشن برحال تو این شرایط معمولا دو نفر حاضر نیستن کتابی یعنی یه جورایی ولی خب برحال همدیگر متاعد میکنه یا اینکی میرونی که
00:33:42--->00:33:47
spkr_02: اگر تشکار داشته باشن صدا می کنن اگر تشکار داشته باشن
00:33:45--->00:34:26
spkr_00: اشکال رو داشتر این چه ای بیردی؟ بله اونا که اشکال نداشتن میرن عملیات اونایی که اشکال دارم میرن دیبریفینگ اونجا دیبریف میشن و اگر ای بیام داشت میشن ای بره میمیدیسن و سلامت میرن بعد سال پنجه و شیش که بودیم کوریا رو انگلیسیون خوب نبود گفتیم ما چه خواهی به سرون بریدیم چی کار بکنیم اینها؟ آمدیم ما یاد بگیریم یک دو سه چار رو خانا دول سه نسد الگوب یه دل شد از یک تا ده رو یاد بگیریم بر روی الگود یه بر دیگه دیگه خانا دول سه نسد الگوب یه دل شد خانا دول سه
00:34:20--->00:34:29
spkr_02: ها نا دول سید نیست ایل گفت یه دل شد ها نا دول سید ها نا دول سید ها نا دول سید
00:34:28--->00:34:49
spkr_00: دو دل دل چه دل؟ بعد انا هاشمیکا یعنی صبح خیل جلگا شی پی یو یعنی خدافز یه روزی توی... شی بی شو؟ انا هاشمیکا یعنی صبح خیل سلام صبح خیل انا هاشمیکا جن جلد شی پی یو جلگا شی پی یو یعنی خدافز
00:34:43--->00:34:46
spkr_03: انا هشمی که جن جن سیدیشو
00:34:52--->00:34:59
spkr_00: جلگا شیبشیو بعد اینو که من یاد گرفتم یادم یه روزی توی فرودگاه شیراز
00:34:59--->00:35:06
spkr_02: هم 숨عني شو registry کا جنه مرتب نکه
00:35:04--->00:37:48
spkr_00: اینوه ها! اینوه ها! آقا، وقتی که توی پرونگاه شیراز بودیم یه تیم کریهی، بسیار توریس آمده بودم منم از رای دور همتون گفتم جلگا شیبشییو این را فید یه پیسر دختر خوشتیم از شما نگاه کرد همچون خندیدن تعجب کرده آقا این چی بودیم؟ جلگا شیبشییو اینم ارشان بزرگتی که من یه نکته که خیلی حیاتی است باید بگم در شیراز که بودیم ستایی درست که برام ستای تاکتیکی از اونجا بود که نیروی هوایی مدرن درست شد نیروی هوایی مدرن که همه که برابر شرح وظایف و کتاب سی اک دشمنی که ما داشتیم و کتاب دشمنی که شما داشتیم اینها برابر اون عمل شد رئیس تاکتیکی هم، ارشان باد که تیمسار ارشان باد که ربیعی بود و از بچه های شاخص اون زمان همافرها که هر دوشون رو اعدام کردن آقای جعفر مظاهری بود جعفر مظاهری تمام خلبانه میشنسن از تابترین نفرهایی بود که هر شبت که هم از رخلا قد بلندی خیلی با جذبه خیلی با عبوحت آدم یعنی هر روز که نهار میخورد آقای ربیعی باید با جعفر بخورد میسودا به اسم سده میکنه جعفر بگه اینجا چرا؟ برای که کارها اینقدر پشورده بود که همزمان که با نهارم میخوردن وقت نبود که اینقدر پشوردگی کار زیاد بود در تمام پایگاه همه پر هواپ ما بود در تبریز، در دستبول، در تهران، در حمدان، در چیراز، در بوشهر اصلا جایی نبود که همه جا پر هواپ ما بود و اینم ستای تاکتیکی هم با همکاری خود آمریکایی ها سد شده بود که تاکتیک رو چطوری عمل بکنیم به همین خاطر اسمی خودشان ستای تاکتیکی و تابترین خلبان ها خدا رو احمد کنه تیمسال زلالی خیلی وقت پیش نیست که پار سال بود رحمت خدا رفت اینها از شبت که و از بچه های متخصص غمافره هم تابترین رو اردو در اونجا که ببینن چیکار بکنه اینجا اگر این پرواز این هواپ مای که در این تعداد هواپ مای که اونجا هست چند تا خلبان میخواد چند تا مثلا متخصص فننی میخواد چجوری چجوری اینا اینا رو تمام به قول معروف در این ستای تاکتیکی از اون سال مدرن شد که همین چی قبلا اوز میخوایم این خود گاراج مارجی بود و هردم بیل ولی از زمانی که ستای تاکتیکی درست شد همین چی روال امریکایی پیده کرد که اینو عرض نکردم خدمت مان عموما بچه هایی که یادشون و یه ساختمان خیلی زیبایی و الان دیگه به درد نخور شده اون زمان خیلی قشم پنجا سال پیش خیلی خوب بود
00:37:49--->00:37:57
spkr_02: چه اوصفا یه دو سه دقیقه وقت داریم توی این سه دقیقه باید جمعش کنیم توی جلسه دیگه انشالله ادامه می دیم
00:37:57--->00:38:01
spkr_00: جنگو نگفتا اصل جنگی که بگم براتون
00:38:01--->00:38:16
spkr_02: نه باید بیاین دوباره باید دوباره بیاین حالا توی هفته های آینده میریم سراغ جنگ موزن مثل جام نمکی سریالی دارن میان شما همینجوری میان و مباحثتون اعلام میکنی توی این دو سه دقیقه ببندین لطفا
00:38:18--->00:40:14
spkr_00: خب قرار شد که ما از شیراز رفتیم بوشه از شیراز منطقه بشنیم رفتیم سال پنجاب پنج جو بود خدا رحمت کنه شهید کشواد کشواد هم یکی از فرماندهان تاب بود که این صحبت هایی می کنم جوان ها بشنون این کلام های فراز هایی از کلام فرماندهانی بوده که برای مملکت زحمت کشیدن می گفت که بچه ها حرف های من برای شما مثل دارو ممکنه تلخ و ناغوار باشه اما شفا بخشه دقیقا این انقدر تو زهن من جا گرفته که گفته های این و وقتی که من رفتم خودم تو دفترش معرفی کردم احترام گذاشتم گفت که ها سرش بالان که گفتم من همافرستم گفت ها با من بیاد کلاش برداشت و یه جیپی داشتی من سوار کردیم بودم بودم بخشتم چی کار بخواد چه بلای سر من بخواد بیاره از درجبانی رفت بیرون بوشه رفت رفت رفت رفت رفت رفت رفت رفتیم بجرد دیدم ای نوشته تمنی مسکن گفت لامه این شدی شدی از اون جوانهای شاهی بود خیلی هم بساب به هل معروف چی لامه ای هم بچه شمال بود گفت لامه این شدی من سه تا نامه نوشتم که آقای همافر بیاد اینجا اصلا چینین چیزی نبوده همطوری مثلا میگو که اونا بعد این یک کلام این فرمانده به شماها میگم که جوانهای این مملکت هستین ما دیگه میریم ما هرچی جی بوده اوهردیم دادیم دست شما شماها حالا باید چه بکنین که وقتی به سن سال ما بریسین دوباره دست آینده ها بدیم لذا این بود که به قول معرف اون روز من یاد گرفتم از این که یک فرماندهی بدونی که حرف بزنه بدونی که منت بذاره رفت برای من خونه گرفت من اون موقع حس کردم که باید جانم فدایی این فرمانده بکنم که به این شکل اینجوری فرماندهی میکردن امروزی بگنم من نمیدار اگه صدیقم تمام هستش اینا ولی نه
00:40:13--->00:40:28
spkr_02: نه ببینید. حالا من عرض میکنم. شما این یه سه دقیقه را ادامه بدید. بیریم. بعد میگردیم پنج دقیقه تا ده دقیقه به شما تو اون تایم اون ور. تایم میدم که صحبت کنید. من فکر نمیکنم با پنج دقیقه ده دقیقه بشه.
00:40:28--->00:40:33
spkr_00: چون ما با حسیم نه یک ساعت میشه یک ساعت
00:40:32--->00:40:48
spkr_02: میخوام شهید نشستم. میخوام همینجوری سریالی شما هستیم. جا هم نمکی شاید بیش از ادام پنج شیش جلسه، هفت جلسه اومدن. شما هم همینجوری میانید تا گردان نگهداری رو زیر رو کنیم با همدیگه
00:40:51--->00:40:56
spkr_00: تیمسا را باید که اخو فارمانده من بوده باری من خیل عزیزه خیل سوشونه
00:40:55--->00:41:04
spkr_02: او سو همینم مثل تیم سر نمکی که سریالی میان صحبت میکنن شما میاند و با حس همینجوری بخش بخش دنبال می کنید با هم دیگر
00:41:03--->00:41:06
spkr_00: کنبال می کنید با هم دیگه باشه باشه
00:41:06--->00:41:17
spkr_02: این باید باشم. این باید باشم. این باید باشم. شما زحمت بکشید یک رنگ برای همسر گرامیتون. خانم صفا انتخاب کنید.
00:41:17--->00:41:22
spkr_00: رنگ رنگ آبی دیگه، بهتر زنگ آبی چه رنگیه؟ رنگ آبی، چشم
00:41:25--->00:41:43
spkr_02: ما این رنگ های آوی رو تقدیم میکنیم به سرکار خانم صفا به خاطر درماتشو من از تیمسا عبو طالبی خواهش بیکنم که توی جلسه من نمیدونم حالا چون ما سه تا مهمان امشب داریم خب بعد نمیرسیم که
00:41:44--->00:41:50
spkr_00: آخای صاحب اینکه اونایی که پیره مردایی که مثل منحسن رو شما باید بهش حدقل دو ساعت وقت بذارین دیگه
00:41:44--->00:41:57
spkr_02: اونایی که پیره مردایی که مثل من هستن رو شما باید بهش حدقل دو ساعت وقت بذارین دیگه پس اگه اینجوریه اگه دو ساعت وقت بذارین باید یه نفتر رو کنسل کنیم به شما بدیم
00:41:56--->00:41:59
spkr_00: دیشه هم ها کنسل شدیم دیگه
00:41:59--->00:42:14
spkr_02: من نیم ساعت به شما از تایم خودم زمان میدم اصلا این رنگانم میذاریم الان بعدن انجام میدیم خوبه؟ من نیم ساعت بهتون زمان میدم میریم با شما برمیگردیم نیم ساعت از تایم بعدم شما یه جمبندی بکنید که چیا باید بگیم
00:42:15--->00:42:26
spkr_00: باشه. باشه. آخه من یه سری یه سری وسیعت هایی دارم که میخوام به شما جوان ها بکنم که توی زندگیتون میتونه اثر باشه باشه.
00:42:16--->00:42:45
spkr_02: باشه باشه باشه شما آخه من یه سری وسیعت هایی دارم که میخوام به شما جوان ها بکنم که توی زندگیتون میتونه اثر باشه باشه پنی ثانیه دیگه قط میشه برمیگردیم با هم دیگه باشه باشه برمیگردیم سر برمیگردیم سر درود بر شما باز هم سریو دروردین مگه صدا ضعیفه بله دیگه من قبلت هم خدمتتون عرض کردم باید بزنیم
00:42:44--->00:42:48
spkr_00: باید بزنگ
00:43:10--->00:43:13
spkr_02: بایر قرمان بایر افرادم
00:43:19--->00:43:30
spkr_00: آه اوکی خواه عشقات که تیمسان رو لطف کردن زنی زدن سر عبو طالبی گفتن که هفته آینده باز یه ساعت بیا
00:43:30--->00:44:02
spkr_02: بله ما ببینید تا شما تمام خاطراتتون رو نگید و دیگه نگید خودتون من دیگه صحبتی ندارم ما مرتب میگیم و بین چون شما شناسنامه گردان نگهداری هستید و هر حال شما خیلی زحمات کشیدید خیلی سانه ها رو دیدید بعد از سانه ها رو رفتید خیلی از حاپ ماهی که برگشتن و سانهه داده بودن شما تعمیرات کردید شما خیلی رشادت ها کردید و اینها قابل سبت و زبت
00:44:03--->00:44:52
spkr_00: کپتان من اینو خدمتون رو ارز کنم که یکی از ارتباط های بسیار بسیار نزدیک که یک کروچیف با خلبان داره اینی که آخرین نفری هستش که ودا میکنه با خلبان و اولین نفری هست که استقوالی هست که سلام میکنه خدا شاهده وقتی که در بوشر ما بودیم مشکلی پیش میومد این چون کروچیف این این بچه ها چشمش به آسمون بود که یک ساعتی بیس دقیقه یک ساعتی نیم میگو بچه هوافا من نیومده همین که اگر میدونست نیومده اینه که یک تلی از خاک سر ریختو بودن روی این پایگاه بوشر یعنی یک چین احساسی بعد حالا من خدمتون باید عرض بکنم که من چقدر وقت دارم آمدن
00:44:54--->00:44:57
spkr_02: شما یه داده ده گهی بزاده گه برده کلی که فایم
00:44:55--->00:45:32
spkr_00: در در دقیقه برد کنیم خیلی خوب ارچه بوضوع توان که من میخوام اصلا معموریت نیروهوایی رو به ارز شما برسونم معموریت نیروهوایی یک مسلسه مسلسه که یک زلش حواتماس یک زلش خلبانه یک زلش پرسل فنی بقیه اوامل مثل یک دایره دور این مسلس میچرخن و پشتیبانی حمایت روحی روانی همه چی میکنن تا این معموریت بشه انجام بشه اگر احیانا این ستازه این ستازه لسلس هر کدوم که ناقص باشه معموریت نیروهوایی انجام نخواهد شد کما این که
00:45:32--->00:45:37
spkr_02: دوربین رو میاریم پایین تر لطفاً جسرتن ببخشید بله بله
00:45:38--->00:53:40
spkr_00: هر شب بزرگتون که وقتی که جنگ شروع شد کسی به فکر زن و بچه و نمیدونم چی بخوریم و غذا نداریم و حق نمیدن و اضافه کنیم اصلا کسی این یک ماه اصلا کسی فکرش نبود حالا چون من میخوام از جنگ بگم اگر اکی من بخوام بگم نیمه کاره میمونو اینها موقعی که ما خدمتون رو ارز کردم آمدیم بوشهر وقتی که آمدیم بوشهر یک سال تقریبا سال پنج و شیفت که انقلاب شد قبل از انقلاب خب زمزمه های انقلاب میامده و فلان اینها یادم هست که تیمسار مهرمند آمد توی عملیات سالون عملیات صحبت بکنه برای بچه ها بچه های خمافره و خلبانه همه جمع بودن اونجا یه مقضی نصیحت کرد با اگر میخواییم برین بیرون هم حتی قد با لباس نرین بیرون اینا یه این تو صحبت های کرد یه دوستی داریم آقای شهاده منی حالا تیمسار میشنسن شنا آقای برای توی اینا میشنسن گفت که تیمسار من پدرم بانون شاه منو بزرگ کرده من نمیدنم خیانت نمی کنم اینا بچه ها بردن خفش رو بشین برای اینا بعد اومدیم بیرون اینو گفت کفتم چقدر زیبا گفت بدبختا یک روزی ببینم ایتون که یک گونی پر و پول زدین پاشید کلیتون میرین دوتی کسی سیبزن پیاز بخیید اون روز گفت یک سین یه سری دیدان یا آقای زمانیان بود از دوستای ما زمانی انقلاب نشدود هنوز به آقای ریاهی محمدسان ریاهی فرمانده پایگاه بود گفت تیمسار این وضعیت و خمافره در برابر قانون جنف چی میشه گفت زمانیان چی میگی تو حرفی چی منی بچه های خمافره اهل کتاب بودن چون اهل کتاب بودن بعد رفته بودن امریکا دیده بودن محیطو وفق نمیتونستن خودشونو بدن دیگران هم حاضر نبودن به پذیرانشون یعنی این وسط منده بودن تنها راهی که براشون میتونست راهتون بهترین ماشین دوشتن بهترین کیفو میکردن بهترین لذت میبردن امریکاشونو رفته بودن یکی نیست که سوال کنون خود چون مرزتون چی بود مرزتون همین بود که امروز در اون جلسه که خواهم ارز کرد که چرا اینا دردشون چی بود اینها اونجا خواهم ارز کرد اینا در بوشهر که بودیم قبل از انقلاب گفتن رئیسا و فرمانده ها تاوتی هن باید عوض بشن تو اون یکسانه کپتان باور بکنین توی این پایگاه داشتن شعارهای بیخود میدن کومونیست بود مجاهد بود نمیدن وسط اصلاح طرف که اون وقا نبودیه میانه رو بود کج بود راست بود همشون یک سال که گذشت بعد آقای خدا رحمت کنه داد پی آمد منم خودم یکی از اون فرمانده هایی بودم که آمدم گفتم اگه قرار هست که اینجوری بشین نقشتم اونجا روی برزدم گفتم علا رقم دستوبات نخست بازیر که بازرگان بود موقع که مدیریت از پایین به بالا نمیشه اگه قرار باشه که مثلا فرزن آقای اکس و اگرگ مورد تایید اونها من باشم ادامه این وز بیش از اون که یارش باتر باشه بار خاطره از بچه های قدیمی و بچه هایی که منذبت بودنم تشکر میکنم ادامه این وز عرشوید که روبورت فرمانده یدوشید میرام آرزه اماد باب که آقای صفاهاییم وقت اینجا گفتم برو اینجا اران آتیش گرفت خودم آتیش میگیری یه نگاهی تو جشبه کردم گاز سادرم خودم رحملش کنه خود کرد ما رفتیم یک سار نشستیم توی رئیس ترگسترش شدیم اکثر برای بچه هایی که حالا چی بودن افساری فنی که یه سرشونم امریکا بعد از امریکا آمده بودن که تو گردن نگدیری کار بکنن این بنده خدا هیچ راهی نداشتن نه خلبان بودن که جاشون جدا بشه بچه خلبان جدا بود دیگه نه این پاین پاینی ها قبولشون داشتن این بنده خدا این وسط گیر کردن اتاق ما شده بود این رفیقای ما میمیدن اونجا حالا هرکس هر عقیده داشتونجا بیان میکردینا تا این که این مدت که شد آمدن آقای دادپی آمد سرگرد بود نمیدانم اسم ایشونو شنیدین یا نه سرگرد بله جناب دادپی روحشون شاد بشه بله روحشون ایشون آمدن علی آقا آی جفتو علی الان هم تو گرد هستن بله تو گرد هستنها احلای قربونش برم من هر وقت چی میکنه خانمشو خانم آقای دادپی من در یک نشستی بچه خلبانه رفتدین بوشهر تیمسار طالب زده و همچنین خانمشون که بسیار دکتر هستن بسیار خانم محترم این و یک پذیرایی ویژهی کپتن نمود خان زرابی هم که با اون بیان زیباش همه رو مستفیز کرده بودن هرچه باید که اونجا بودیم قهرمان جنگ منوچرخان محققی مرد که واقعا شیر بچه تبریز از تبار ستارخان و هرچه بود که باغرخان بود اونجا واقعا این بچه ها وقتی که اسمشون میاد مثلا اکبر توانکریان خیلی از اینا که اینا رو یکی که الان تو اون وقتی که قرار شد بدن من قشنگ برای تون میگم که اینا در چه شرایطی بودن و چه وضیعتی که آقای دادپی وقتی آمد بچه های خلبانه ها رو آورد گذشت در جای مختلف آقای نمکی اومد گردن نگهدری آقای اسقرسپیدموی رفت تأمین فیزیکی اسقرسپیدموی هموقع هم خیلی قیافی میگرفت خودش تحویل نمیگرفت و الان هم ولی خب بر بچه احترامشو دارن مقصد تیمسر سمدی که خیلی احترامشو دار اینا آقای سیلوس باهیری فکر کنم رفت ترمینال و اینا رو تقسیم کرد وقتی که یک کسی خارج از این گردون آمده بود آقای نمکی پرموندهی گردن شد منطقه این یکی از شیوای خوب پرموندهی بود که آقای نمکی هیچوقت بخالت نمیکرد کارها رو داده دست بچه ها خودش میرفت برای ما مثلا ماشین میخواستیم گرفتاری های بیرون که داشتیم اونا رو برای ما تأمین میکرد و ما وقتی یکی طور حسی داشتیم شبان روز و یک تیم خدایی تیم خیلی خوبی گیری آقای دادپی آمده بود اونجا یکی هم توی سیویل هم همینطور بود هر وقت که این شانس خیلی خوبی داشت اولین صحبتی که آمد کرد توی بوشهر که ما با هم آشنا شدیم این بود که آمد صحبت میگفت من بعد به من میگفت آقا صفحا یکه گفتیم تیم سار همین صد میدن بیس میدن آقای اون یکی هم از اون صدی بهتره گفتیم هر که شما بکنیم خوبی بود آمد گفت که گفت که من نیروی هوا بردو اینا بوده قبلا خود آیدادپینا که بعد آمده بود خلبان شده بود اینا گفت ما بیرفتیم نیرو مخصوص نیرو مخصوص گفت ما رفتیم توی این عشایه رو فلا اینها اینها یک میخواست حالا یه جورای صحبت کنه حالا دکتر علی جانم میشنبه اونها گفت که اینها رسمی داشتن که وقتی که جوانها عروسی میکردن باید عروس باید میرفته خونه خان شبه اول و از این صحبتها اینه که گفت گفتم تیم سرپس ما بینان خود رو باید شکل کنیم تیم سرکی نبودم گفت جناب سر گفت آقا به هم خود جلسه به هم گردی ما بینان خود رو باید شکل کنیم های جلسه هرچی اشایر دارن همش همین ناموز پرستشونه ولی هیچ چیز دیگه ندارن که این ناموز پرستی اشایره هست که در تاب ترین شرایط قرار گفته من
00:53:39--->00:53:44
spkr_01: درود بر ایل بشقایی درود بر ایل بشقایی شما از کدوم طایفه این؟
00:53:45--->00:53:58
spkr_00: قشخایی، بختگاری، لور همه اینا عزیز هستن ما تیره کشکولی کشکولی داریم کشکولی بزرگ داریم کشکولی بزرگ داریم حالا در این رابطه خدمتون عرض خواهیم کرد
00:53:57--->00:54:12
spkr_02: باید میخوایین اینجا ببندیم باشید هر چون نظر شماست دارین مفتری دارین الان تمومش کنیم بعد بریم چون من میخوام مپس مپس چلو بریم شما الان
00:54:12--->00:54:22
spkr_00: کلن گوشه رو من میزارم جدا که از اپیدا بگم که چه خدماتی باشای خلمانای کردن
00:54:16--->00:54:32
spkr_02: از اپدا بگم که چه خدماتی خلقوانای کردن دیگه جنگ از اونجا شروع میشه دیگه انشارلال با جنگ ابو ترمی هم هایی میکنم فکر کنم یک شنبه میخوان شما رو بذارن
00:54:32--->00:55:02
spkr_03: این دختر اما می شست بود منتظر اک
00:55:03--->00:55:07
spkr_02: خب دخترتون من متوجه نشدم فهمویدید دخترتون نشفته چی؟
00:55:03--->00:55:23
spkr_00: دخترتون من متوجه نشدم فهموندین دخترتون نشرفسه چی؟ دخترتون نشرفسه چی؟ دخترتون نشرفسه چی؟ منتظر بود که از جنگ صحبت کنم خب این دختر خانمتون همون که پزشکن؟ نه خیلی پسرم هست پسرم مجید مجید هست و محمد امیر محمد
00:55:24--->00:55:38
spkr_03: هم سپر باشه هزور گيراد اعلا با داشته مرحب سر זה همون ارگام دار مبانا هست سوال اڰ acted همون ايجا
00:55:41--->00:56:05
spkr_00: بعد قربان دارم بعده آره حالا اینا رو بعد دیگه نسی که قطبستم میشه و اینها آره خانم هم همیشه از من گلمنده اون روزی که جنگ شد من این رو راهای کردم گفتم اون روز روزی بوده که ایران رو نمیتونستم با شما عوض بکنم در حالتی که جنرالای ما این کاری کردن دیگه صدای من داری این کپتن
00:56:06--->00:56:12
spkr_02: من دارم بله قربان. آقای ایلیا بعد از سالها برای من یه قهوه آورده.
00:56:12--->00:57:53
spkr_00: به احبر نوشه جن شما باز اونجا یه قهره گیرتون میاد و اینجا آبام گیرونه نیمه عرشبت بزرگت اینکه من همیشه خودم انقلابی بودم وقتی که یکی میگفت آقا آقای خمینی تو ما هست میگفت من یکی میگفت نمیخواستم با انگوشت هم چشش در بیارم چرا؟ برای که سرم نمیشد این جوان مثلا 25-60 سال آخه حالیمون نبود که نمیدونستیم که یکی بی که برای که ما یه سری گلگی های از این ارتش و از این جنرال ها من دارم که اونها شاه رو گرفتن ایران رو رها کردن خب سپاس کداری؟ دو دقیقه وقت دارم؟ بله بله بفهمی بله بله بله بله دارید خیلی خب برای حسن خطام یکی برای تو مخورم من فکر بانم شما دوست خواهید داشت همیشه میگن عرض شد که آسیاب به نوبت این آسیاب به نوبت آقای مولانا آمده این رو در قالب یک شعری داره برده که این رو من میخونم براتون هم شما قهوتون رو بخوایید و هم شنونده ها خیلی دوست خواهند داشت رفت روزی زاهدی در آسیاب آسیابان را صدا زد با اتاب گفت دانی کیستم من؟ گفت نه گفت نشناسین مرا ای روسیه این منم من زاهدی عالی مقام در روکو و در سجودم صبح و شام ذکر یا قدوس یا سبوه من مصجاب و دون تنها و بست عزت ما را نداندی هیچ کس راست میگه عزت واقعا هیچ کس نمیدونه عزت ما را نداندی هیچ کس هرچه خواهم
00:57:53--->00:59:19
spkr_03: از خدا آن می دهید از خدا آن می دهید از خدا آن می دهید
00:59:37--->00:59:50
spkr_02: نه حالو نه خوب نه خوب ولی نه نه دونم چی شد خب شما بخونید ادامه شعر رو لطفاً تا یه جوهایی هست که نه نه دیگه تا روزی ها
00:59:51--->01:02:17
spkr_00: این را اگر اکران تا آخر میشنیدین خیلی لذت میبودین نمیدونم حتما قطع بست شد اینا تا روسیه شنیدیم تا روسیه ای روسیه ای با اولش پشمونه دیگه همون تا گفتم رفت روزی الرا میشنم این؟ الرا میشنم این؟ رفت روزی یه روزی رفت روزی زاهری در آسیاب آسیابان را سدا زد با اتاب با دعوا و فینا گفت دانی کیستم من؟ گفت نه نشناسی مرا ای روسیه این منم من زاهری آلی مقام در روکو و در سجودم صبح و شام ذکر یا قدوس یا سبوه من مستجاب و دعوه هم تنها و بس عزت ما را نداند هیچ کس راست هم میگه عزتشون هیچ کس نمیدون شما میدونی عزتشون چیه؟ هرچه خواهم از خدا آن میشود با نفیرم زنده بی جان میشود به جایی که دعا بکنن مرده زنده بشه برده برده بسن حال برخیزو بخدمت کن شتاب گندوم را آوردن برای آسیاب زود این گندوم درون در ریز تا بخواهم از خدا باشی عزیز آسیابت را کنم کاخ بلند مثل اینای که اصلا لواسن کاخ ها را بلند میکنن اون زمان که هزار سال پیش گفته آسیابت را کنم کاخ بلند بر توجه پوشانم لباسی از پرند صد غلام و صد کنیز خبرو میکنم این شب برای آرزو این طور خودش وضعیتی داشتن آسیابان گفت ای مرد خدا برد دنبال کارت من کجا و آن که میگویی کجا چون که عمری را به همت زیستم راقب یک کاخ و دربان نیستم در مرام هم هر کسی را حرمتیست آسیاب هم هم همیشه به نوبتیست نوبتت چون شد کنم بار تو باز خواه مؤمن باشی و خواه بی نماز باز ظاهد کرد فرگاق و اعتاب که آسیابت را بر سرات سازم خراب یک دعا گوگم سقد گردت خرد بر زمین ریزت همه بارو برد آسیابان دوباره خندید گو بابا اینقدر خالیبندی نکن از چه بیهود میریزی این همه عرق اگر تو دعا دعا گیرا بود میرفتی همون آسیاب گندم خودتو میثابیدی نیازی نبود بیایی پیش من حالا بسیاری از این آهایون اگر اکنین این دعا و علم تب و فلا اینها بود چرا این بیچاری دکترها و پرسترها باید بمیرن دیگه کنگی دعا میکرد و ما همه خوب میشهدیم
01:02:19--->01:02:38
spkr_02: عالی عالی ماشالله استاد عدویات و شعرم هستی خیلی عالی بود خب من از شما ممنونم خیلی بزرگ وارید الان دقیقا یه بیست و دو سه دقیقه شد من بخواستم این لطفی بکنید یه دونه رنگ دختر خانمتون به شما هدیه کنم بقید دستتون نشستم
01:02:53--->01:02:56
spkr_00: زرد رنگ تنفار اون موقع میگفتن نه نجی
01:03:00--->01:03:15
spkr_02: آقا رنگ زر اتفاقا برعکس نشانه دوست داشتن و علاقه است. عشق اول. شما اولین عشق و آخرین عشق دخترتونید. رنگ زر رنگ بسیار قشنگی.
01:03:13--->01:03:33
spkr_00: رنگ زر رنگی بسیار قشنگی خب بیا همینجا بیا بیا اینجا نوحاسم بیان ببوس همشی اینا دیگر بگیم بیان بگیم بیان حالا این شاید سری بعد بگیم بیان اگه تو باش در نفات و بعد میگیم خب حالا
01:03:29--->01:03:43
spkr_02: در دفات بعد میگیم خب حالا شما یه رنگ هدیه کنید به دختر خانمتون من رنگ سبز ای جان مثل من سبزیشونم من هم سبزم شماحی دختر خانمتون
01:03:42--->01:03:45
spkr_00: شیمان هیه دو خواب سمید بود شیمان هیه
01:03:53--->01:04:05
spkr_02: محبا حالی خب ما این رنگ سبزم تقدیم میکنیم به دختر خانومتون سه تا رنگم تقدیم بکنیم به این سه تا فزند دیگتون درست سه تا دیگه مونده آره
01:04:09--->01:04:12
spkr_00: مجید نورنجی
01:04:13--->01:04:43
spkr_02: مجید نارنجی دیگه پیجمان پیجمان سفید فریبا فریبا فریبا رنگ سورتی سورتی سورتی یا بنافش سورتی خانومتون هم که آبی بود بله بودی
01:04:42--->01:04:54
spkr_00: من اون اسامی رو که برای خلبان ها در نظر گرفته بودین منم میخواستم داریوش رو عرض شود که برای تیمسر سمدی در نظر بگیریم
01:04:54--->01:04:58
spkr_02: ای جون دلم چقدر قشنگ داریوش آسمان ایران
01:04:58--->01:05:03
spkr_00: بله بله داریوش چون اینو تو چیان نبودم گفتم خدا کنیش چیست نگید تو من بگم
01:05:03--->01:05:10
spkr_02: خب اینو الان خانم صادقی سبت میکنه داریوشه آسمان ایران برای تنو سبت میکنه
01:05:08--->01:05:23
spkr_00: قرارت ایران برای تیمسر ابو طالبی گرفتیم. داریوش هم برای تیمسر سمدی است. چون اینا دوتای قد و قبرهایی شبیه هم دارند. همدیگر هم خیلی دوست میدارند. یکی شون قرارت ایش داریوش.
01:05:26--->01:05:31
spkr_02: مرسی از این که اومدید تا برنامه بعد که انشاءالله به آمید خودا ادامه صحبت همون باشه
نظرات
ارسال یک نظر