سرهنگ خلبان ⭐اسمائیل امیدی⭐بخش اول
00:00:00--->00:03:28
spkr_02: درود بی پایان به ستارگان بی افول پهنه آبی بی کران آسمان و یگان مردانی که بی هیچ ادعایی در برابر ملت ایران و مام وطن ایران زمین سر تعظیم فرود آورده و قطر قطر خون خود را در دستان استوار به تک تک هموطنان از خلیج همیشه فارس تا دریای خزر آبی از شرق آفتاب زده تا قرب آسیب دیده پیشکش کرده و می کند گرچه عمدن گهگایی عبرهایی برای پوشانیدن چهره این ستارگان در آسمان گسترده پهن می کنند ولی تاریخ با همه تحریف ها حقایق را باستا پاید داد و نسل های آینده خواهند فهمید که دو سه ماهه اول جنگ نیروی هوایی و پرسنلش علا رقم پاکسازی های انقلاب با پیکره زخم دیده با قدادی محدود در برابر دشمن تابون دندان مسلح استادگی کردن و به دفاع پرداختن و با هواپیما علاوه برد بمباران پایگاه های دشمن و نبرد هوایی جلوگیری از نفوذ سری تانک ها به شکار نیروی زمینی و سربازان می رفتن گرچه نیروی استراجیکی در دنیا نیروی هوایی است اما در انقلاب به یک باره پرم فراندهی نیرو از رأس تا میانه بریده شد و هرچه انسانهای پاک دل و وطن پرست و آزموده بودن یا اعدام شدن یا بازخرید شدن و یا از نیرو هوایی به نهلی اخراج در می دن نیرو هوایی یتیم شد به فرمانده ها نیچون فکوری و صدیق بزرگوار ما ستاری که نیروی هوایی را می شناختن و عرضش آن را می دانستن در تحت فشار دایره برقی از آنها که در هدف نابودی این نیرو بودن گیر کرده بودن و نهایتا یا شهید یا زندانی و یا کنار زده شدن امید است که زین پس فرمانده هانی که می آین موقعیت به قدر این نیرو را بدانن و در راستای عرضش های معنوی و مادیه پرسونل کوشاه باشن امیدوارم به زودی اتفاق بیفتد گرچه خلوانان و بادنشستگان امروز نیازمند حمایت مادی و معنوی هستند مسئولین محترم فرصت را خنیمت شمرده و اجازه ندهند پیکری در تابوت برود و فقط لوح یادبودی تهیه گرده انشالله در برنامه بعدی در این مورد توضیح خواهم دارم
00:03:29--->00:03:51
spkr_01: چقدر زیبا چقدر زیبا آقا من تبریک میگم به شما ما شالله به شما چقدر قلم فرسایی چقدر شما واقعا دست مریضات به این بلاقت در نوشتارتون و حتی کلامتون خیلی ممنونم خیلی عالی بود خیلی عالی بود و امیدوارم که بشنبند
00:03:52--->00:04:17
spkr_02: امیدواری من هم با این امید نشستم حضورتون ارشبه هست که حالا یه بیوگرافی کچیک از خودم براتون تعریف میکنم من متولد خواش یکی از شهرستانهای سیستان و بلوچستان هستم نگیدید یه دفعه مثلا بلوچم ولی در بلوچستان به دنیا اومدن
00:04:18--->00:04:21
spkr_01: فرقی نمی کنه همه ما ملت ایرانی می کنه
00:04:18--->00:10:51
spkr_02: فرقی نمی کنه همه ما ملت ایرانیم که ملت ایران هستیم بله و بلوچ ها واقعا در مردانگی حرف ندارن زنده باشیم در خانواده من تنها پسر من هستم چهار تا خوهر دارم و پدرم به رحمت خدا رفته و مادرم کماکان محبت داره روی خانواده شما هم و مادرم کماکان هستش خانواده خودم حدود پنجه ساله که من در کنار همسرم دارم زندگی میکنم ستا بچه دارم ستا بچه دارم یه دختر دوتا پسر دخترم لیسانس صناعی قضایی داره پسرم مدیریت بازرگانی دکترهای مدیریت بازرگانی داره پسر بزرگم و پسر کوچیک هم مدیریت بازرگانی خونده لیسانس مدیریت بازرگانی هست لیسانس مدیریت بازرگانی هست ازار مشدل و اما در خصوص این که من تحصیلاتم رو کجا گذاران در زاهدان تا چهار سالگی تا کلاس چهارم در خاش بودم از کلاس چهارم اومدم زاهدان و پدر من مغازه قندنادی داشت در کلاس چهارم که من درس میخوندم کنار مغازه پدر من یک هندی بود سردار سینک بهش میگفتند در زاهدان خیلی از این هندوها بودند و این از اون روز اول که منو دید شروع کرد با من انگلیسی صحبت کردند کلاس چهارم پنجه هم از چهارم مدرسه بودند خب من نمیتوامیدم این چی میگه درستشون نمیدونستم چی به چیه این بیت به من شروع کرد یا hello hi hi hi hi hi و بعد منو تشبیت کرد که برم من زبان یاد بگیدم و به هر حال پیشنهاد به من کرد که هر وقت تو تونستی جواب منو بدی من یه جایزه خوب بتیم در هر صورت جوری شد که واقعا من بعد از اون که به کلاس شیشام رسیدن حدودا هزار لغت انگلیسی من بلده به تشویق این بابا کنید رفتم دویرستان تو دویرستان اصلا مسئله نداشتم برای زبان دویرستان دوره شو گذاروندم اون زمان تا کلاس نو که میخوندی بعد تاین رشته باید میکردیم ما رفتیم برای تاین رشته هر سر رشته رو من قبول شده بودم ریاضی طبیعی عدبی بود اون موقع من با پنج تا دیگه دوست بودیم که در یک کلاس در دوران دوستان میامدیم و حتی دوران اولیه دویرستان تا کلاس نو چهار تاشون رفتن رشته طبیعی من رفتم ریاضی یکی دیگه اونم رفتش هنرستان اون زمان فنی هرفهی الان اون موقع میگفتن هنرستان در هر سال از سال چهار عمرو ما گذارون دییم ولی خب خیلی به این فشار میامد تک و تنها بودن دوستای جدید بودن ولی اون دوستای سابقی که اخت شده بودیم با هم نرودن در زم این که گفتم پهلوی مغازه بابای من بود این همیشه میگفت هر رشته ای میخوایی بری انتخاب کنی برو ولی تو ایران بهترین رشته الان نفته شرکت نفته که بخوایی بری اونجا دوومه زمینشناسیه به شرطی که قسمت اکتشافات و معدن باشه این دو رشته هم پولسازه هم جایگاه خوبی تو این مملکت داره آیندهش هم خوب بود این آویزه گوش ما بود تا اینی که ما سال چهارم که رسیدیم خوندم تموم شد تو اردی بهش ما تصمیم گرفتم که من برم رشته طبیعی رفتم در شهریورد جز این بچه هایی که تجدید بودن سه درسه زمینشناسی و گیاهی و جانوری رو امتحان دادم رفتم سال پنجامه طبیعی دیگه نشستم بردی دوستان دیپلوم رو گرفتم در اونجا بعد راهی دانشگاه شدن اومدم تهران اومدم تهران که رفتم دانشگاه و خوشبختن از سال چهل و هشت من دیپلوم دارم اومدم در کنکورس تراسیه اون زمان دیگه به این معنی نبود که دانشگاه ها زیاد باشه محدود بودن دانشگاه فقط چندتایی توی تهران و مشد و اسواهان و شیراز و این احواز بود جای دیگه زیاد نبودشت من در تهران کنکورس شرکت کردم قبول شدم اد هم همون شرکت نفق قبول شدم و زمین شناسی هر دوتار همون قبول شدم بعد رسی که هم گفتن خب میریم شرکت نفق رفتیم شرکت نفت و اون زمان باز اینجوری بود که امتحاناتی که قبول میشید برای پذیرش یه امتحان زبان ازت میگرفتن جداگانه به این ترتیب که شما اجباراً میبردن توی یه سالون میشستن یه قطع فیلمی رو نشون میدادن بعد میدادن ترجمه کنید خب این هم برای من دیگه ساده شده بود واقعاً چون من بعد از این که واقعاً کلاس نوع رو رد کردم زبانو من در روز شاید بیش از پنیزار تا لغت ولد بودم و اون بابا سردار سینگ اصلا به من یه دیکشنری کوچیک هایم داد که هنوز هنوزو دارم میشید که انگلیسی به فارسی بود در هر صورت ما قبول شدیم دانشگاه رفتیم شکر نفتیم رفتیم و ترم اول رو بزرون بودم تحتیلات ترم اول که امتحاناتو دادن با پنج شیل هفت رو دیگه رفیق باشتن با این هفت رفیق اومدیم یه روز تارشنبه بعد از زوری بود رفتیم کاف غنری کاف غنری توی اول رونزویلت بود اون زمان اونجا صحبت کردیم یکی از دوستان باید که جای قبول نشده بود اینا گفت من قرار شده که فردا برم نیرو هوایی و میگم برای خلبان این شغل خوبیه و فلان و برمدان و این صحبت ها باید گفتش که فقط پزشکیش خیلی مشکله نمیدونم حالا ما قبول میشیم نمیشیم چجوری اینا صحبت پزشکی کی سالمه کی مریضه کی نصف جونه این صحبت ها یه قرار رو شرح بود دوبت ها یه قرار رو شرط بندی اونجا ما کردیم گفتیم آقا هفت نفرمون میریم هیرو هوایی تو این هفت نفر هرکس که قبول شد به ترتیب اولیم کسی که رد شده هفت قسمت دومی شش قسمت دومی پنج قسمت بلاخره این پول هار رو هم میذاریم آخری نفرم که قبول میشه هیچی پول نمیده فقط ارد کار رو میده طرح مون میریم کافه میامه
00:10:54--->00:10:57
spkr_01: مایامی هوتل گوگوش بود دیگه توی ولیه هست
00:10:57--->00:11:16
spkr_02: بله، هوتل ببوش، ما تو ولی اصر بعد قرارمون که بر این شد، ما همه قرار گذاشتیم صبح شمبه ساعت هفتونیم، میدون فوزیه اومدیم ساعت هفتونیم، میدون فوزیه میدون امام حسین الان، اره، امام حسین شده اون زمان میگفتم فوزیه
00:11:20--->00:11:37
spkr_00: عاشقتم به خدا یعنی حس میکنم انا من دو همون موقعات دارم به خدا عاشقتم خب الان یه سوال هم بکنم یک کچولو بدخشید توحید اسمش چیه؟ چی بود؟ بدخشید کجا ازم؟ توحید توحید
00:11:38--->00:20:37
spkr_02: اون مهدون ستارخوان بهش میگفتن دیگه نه نه نه توحید من هم یادم میشون چندی آه مهدون کندی راست میگی آره آره مهدون کندی میگفتن فرد بود دیگه حالا در هر صورت ما رفتیم اونجا و پیاده یواش یواش با دوستان رفتیم در نیروهوایی گفتیم آقا دیدیم یه دفعونزه نفر دیگه هم بودن گفتیم ما اومدیم واسه خلبانی یه چند لحظه اونجای بودیم بعد اومدن ما رو سرواز بردن طور رفتیم توی یه سالان و فرم بادن پر کردیم و نوشتیم اونها تا ساعت ده طور کشید در هم دفعه گفتیم آقای مینیووس هست بلان سوار شد برید برای ماینات پزشکی ما سوار شدیم رفتیم روز اول همه قبول شدن چون میدونی که چیز مهمی نبود فقط همین تن آودن رو نگاه کنن روز دوم ماله گوش حلقو بینی بود اولین نفر رد شد گوشش اشکال داشت این یکی حلقو بینی روز بعدش رفتیم برای چکاپ دندون و این حرفا یکی دیگه رد شد چهار تا دندون پردرده داشت اینم رد شد روز سه وم گوش حلقو بینی بود باز یکی دیگه رد شد در هر صورت ماید چند تایی سه چارتای اول رد شد سه تا دیگه مونده بودن که یکی باز اومد به مرحله قلب که رسید گفتنه با دریچه قلب دیگه مقداری شل میزنه و قابل قبول نیست نفر پنجه هم رد شد دو نفر دیگه رفتیم تا انتها به مغز و اصا رفیق من محسن بایت گفتن اون اول خانومی که اونجا بود همه تو یادتونه که یک خانوم خوشکلی بودش اونجا بود همه بیاده این حرفا محسن اول بودتو محسن خوشتیپر و خوشکلتر از من بود خستو یکی از رفاقای همدوره مدرسه ما مینابوندش و حضورتن هر شد بود که این رفتو رفتو و بعد از این یه بیست دقیقه طول کشید اومد بیرون گفتن چی شد محسن گناه میدونم اون خانوم اومد با اقا شما بیاد ما رفتیم توی یه چند لحظه گذشت و بلاخره کارها رو انجام دادنم بند وسطها رو بستن سرمون و سیما رو آویزون کردن و کارها شنو کردن کردن و تموم شد تموم شد دیدم تو زیر برگ من نوشته قبول یه برگ هم داد دست من که شما برو قسمت اداری و از اونجا معرفی نامه بگیر برای استخدامت برای خلبانی گفتم رفیق قبلی من چی شد با ایشون رد شده ایشون در سی سوار ساعت یک دقیقه سی ثانیه مغزش میخوابه حالا من نفهمیدم از کجا اینا فهمیدم اومدم بیرون و گفتم موسه تو هم رد شدهی عزیزمان گفت نه امکان نه گفتم تو از این برگاه دادن گفت نه گفتم پس برو بپرس رفت پرسید گفتن آره شما رفت که اون میچاره رفتی همافری و بعد هم از از ویل کرد رفتی آخه در هر صورت ما قبول شدیم اومدیم بیرون اون برنامه میامه ایمون رو برگذار کردیم و ترم دوم شروع شد ما بلند شدیم رفتیم برای ترم دوم خادم بی خیال نیروعبایی آخرای ترم بود یه دفعه دیدم که خاله من چون آدرس خانه خالم ما داده بودم در تهران بهشون و اینا زنگ زد که رفته بودیم آبادان گفت زنگ زد که چکار کردی تو این چه مرنامه سر ما در آوردی سریعا بلند شد بیا این تو ورداشتی اسم شوهر من رو نهاشتی اتفاقا شوهرشم سر برد بود دندان پزشک بود تو ازر و این کار غلط بوده تا انجام دادی سریعا بلند شده تکریف روشن کن گفتان چی شده که در نورو هوایی یه نامه اومده که یا فراری محصوب میشی یا بیا خسارت ماینات پزشکی مبلغ سی هزار تومن اون موگاه رو بده آخرای رقم بوده ما یه خورده بررسی کردیم چکار کنیم چکار نکنیم و اینا گفتیم خب به هر حال ما باید بریم خودم رو معرفی بکنیم اونجا رفتیم یه تر مرخص نزدیک امتحانات من بود برای تلم دوربون به هر حال ما اونجا مرخصی رو گرفتیم یه مرخصی سه ماهه گرفتیم و بلند شدیم برگشتیم همینی اینجا رفتیم پرتجورو گفتن آقا مهم نیست شما بیا برو برو یه دوره بی امتی داره بی امتی رو ببین میفرسند پرواز تو پرواز خودتواها بزن برگرد برو سر کارت بودتیم باش ما به این امید بلند شدیم اومدیم تهرون اومدیم تهرون رفتیم خودمون رو معرفی کردیم تا خودمون رو معرفی کردیم تو دانشگده بود بردن ما رو تو دانشگده و اونجا درست 24 اصفند ما بود آقا به ما یه دونه کیسگونی دادن با اون لباس پروازا و پوکینا و که همشن هم گوشاد و یه کلا و فلان و بهمدن گفتن آقا اینا رو ببر توی جابون سپه بده اندازت کنن و بعد تحتیلات اید خود تو بیا معرفی کردن برای تم بزرم باشون ما طبق گفتار اینا در ذهن دایی من تو دانشگده افسری بود سال 3 بود اون موقع بایی من همونی هست که توی 17 هان که معروف فرمونده گردان بود که کشته شد در دست بود آخه روشون شاد باشه جزا اون فرمونده گردان اون 17 هان که معروف سرده فهمیدم فهمیدم خلال امرزا توکلی بود اسمش روشون شاد باشه فرمون شما همین رفتگان شاد باشه بعد با ایشون من همه اشورت کردم همین دایی بتر از همین اون این که تا بیری خود تو با بزنی برگردی بری سریکار کن باشه ما اومدیم و رفتیم بگه بعد از تحتیلات درست روز 15 سال 49 ما سر زده و لباس های تنظیم بلند شدیم اومدیم دانشکده صبح اول وقت هم اومده هم بقیه رفته بودن صبحگاه هیچ کسی نبود و اونجا فقط اون نگهبان ها بودن که اونا هم کاری و کاروان ها نشته مورد در اون دفتر نگهر داشته بعد از این که از صبحگاه اینا برگشتن و اومدن یه تانکیو جدید اومده خب سرون سپرمند اون موقع محاون فرمونده محاون فرمونده فرمونده دانشکده بود سرهنگ شاپوری فرمونده بود بعد سپرمند از اون پرسید که گفتم الان اومدن چی کاره بودی؟ گفتم که چون من قبلا دانشکده دانشکده شرکت نفت بودم اومدن ما رو معرفی کرده سپرن که برن اتاق برای ما بردن و رفتیم یه اتاقی هم به ما دادیم و آقا یرفت ما دید این دوسته تایی سردوشی دارای که اون موقع نمی فهمیده واسه چی به چیه اومدن و بیا پایین دانشکده ما رو بردن پایین اول سینجین رو محاون کردن چه کاره کجا بودی؟ چی هستی؟ همین تواته رو ما کردیم آقا لحظه ای که ما گفتیم از شدیم اومدیم پرمه دوبام شرکت نفتیم بلا برای ما آویزون شدن برای ما کردن که گلاب برود سوال رو تو بشو ما از پلاه که داشتیم می آمدیم نادر محرم نجات تو پلاه داشت می آمد پایین من هم نمیشناختمش اصلا نمیده اصلا کی هستی چی نیست یه دفعه داد با یه صدا عوضی هم داشت داد زد دانشکد این چه وضعیه گفتم آقا اینا پدر منو دارم بردن اینجا از برد از اینکردن من این ریفتی شدم گفت بیا برای بالا گفت بیا برای بالا گفت بیا تو کی هستی که کفت من چه می دارم من تا گفتم به اینا که دانشکد شرکت نفعو بادم بلا برا خودم نفع شد گفت بیا بریم بالا من بالا رفتیم در چیزی اواز بخواهم به سرکله بانه شستیم و ترتمیز کرده او اینا و من درکی تو اومدم بیرون دیدم تو سالون واسای طبعه چهار گفت بیا توی اتاق من رفتیم توی اتاقشو از وضعیت من پرسید و زندگی من پرسید و اینا گفت از این به بعد هر کس که خواست ازیتت بکنه تو برگرد بگو من در اختیار سرگروبان نادر معرم نشات هستم اگه ازیتت کردن تو بیا فقط اسمش رو نیمتک بخون من پدرشو در اینجا دیگه پارتی ما شد ایشون از اون به بعد هم واقعا من نگه کسی دنبال این نیمد که ما رو عذیت کنم و ما رو این قضیه که گذشت درست تو اردی بهش ما بورس زیاد اومد یه دفعه گفتن که بیکتس ما رو رفتیم بیکتس انتحان دادیم به من از اینکه از انتحان اولی نفر هم من اینقدر ساده بود بیکتساش برای من برای خیلی خوب مشکل بود ولی من بیکتس رو انتحان دادن بلا فاصیالی سادم اولی نفر اومدم بیرون بعد از ظهرش اعلام میکردن قبول یا کی هم اولین نفر اسم من بود نوود و هفت آقا شانش کده برگشتن گفتن بی سردوشتن
00:20:36--->00:20:41
spkr_01: چون بیتیس نوود و هفت گرفتیم بین ما شاله
00:20:42--->00:32:02
spkr_02: دانشجوی بی سردوشی نود و هست؟ واو بلا. دوباره اومدن عذیت بکنن به هر حال به داد ما رسیدن. من از سرشار اونجا بود که به اتفاق نادر اومد. علی سهرایی هم سرگروان دانشکده بود. اینا اومدن و گفتنها قابلش کنید. عذیتش نکنید. بذاری به دنبال کارش. این قبلا زبان بلده به خاطر که دانشجو شرکت نفت بوده. دیگه ما کاری نشدن. ولیمون کرده. پردو صبح اومد اومد. گفتش که دانشجوی اومدیری بگید بیاد. ما اومدیم که آن توی دفترشو برگشت گفتش که دانشجو چی شده تو رفتی رویده. هفت گرفتی؟ گفتم من به این علت زبانم خوبه. که من از کلاس و پنج و چیشم زبان خوندم و بعد هم دانشجوی چرکت نفتیدم. اینا بارو فرستادم گفت برای حیط علمی کلاسای زبان. پیش سرهنگ فردوسی. ما رو فرستادم اونجا. ما رفتیم اونجا و سرهنگ فردوسی اونم از ما پرسید داستان چیه؟ گفتیم آخه اینجوری. باید گفتش یه دفعه خندید گفت میتونی بگی ای کاش جای شما بودم؟ من از این حرف خندم گرفت ولی خودم رو کنترول کردم. دیگه تازه متوجه شده بودم که حالا یه مای گذشته بود که اومده بودم. کی به کیه چی به چیه. اون موقع هم رست برای این بود که اعترام هم نداشتی رو دست بذارید. باید باید رو جهت میکوبیدی به هم بگید. گفتم که برای جهاز سرگمن میدونم. باید بگو گفتم آویش آویلیو. باید گفتش آفرین آفرین خیلی ها اجتباه میکنن. میگم واز. گفتم ببخشید. من فکر می کنن یه چیزی حالی مید. باید بود سبک. واستاد اما خیلی درد گفتش ببرید. میخوام ببرید که ایش تیمسار جامع بانید. ما از اونجا رافت داریم. همراه ایشون. اومدیم رفتیم. دیدم اونجا نوشته که فرمونده که که که تیمسار کنپانی. گفتم توی بغزن داشتیم یه جهانبانی کیه؟ چرا؟ این گفت جهانبانی. من از جهانبانی نمیشنفتم. میدونستم چی به چیه. بعد رفتیم توی اتاق. دیدم که نشته معاونت. سران کرد و سیپور رفت تو. رفت تو دفتر و رفت پیش تیمسار و یه چند لازه بعد من رو خواهد تو. من رفتم تو. متابق معمول یه پای کووید این کلره ورد این بالا و به صورت احترام جامعانی یه نگانگاهی به من کرد و بعد گفتش که شنیدان 27 گرفتی. قبلا زبان کار کردی کجا درد کندی. ببطه من بچه بلیسستان هستم. من بچه زازان هم. سران هم قوی بوده. چرکت نفت بودم. و اومدم نیرابای. با چرا اومدی پس نیرابای تو چرکت نفت بودی؟ خب نمیتونستم بگم که داستان چیه چجوری شده. فقط برگشتم گفتم واروان دوست دارم. تا گفتم دوست دارم. خدا بیا مرزا پیش. و هنوز که هنوزه واقعا افتخار میکنم به هرکی که زد. برگشت بگوید نه عزیزم. نگو دوست دارم. بگوید آشق پروازم. تا بتونی خلبان بشید. امیدوارم که به این لحظه برسی و موفق باشید. به سلامت برو. من شاید همین کوتاه مدت دو دقیقه سه دقیقه بیشتر نهیدمش. این گفتاری که برگردتون به من گفت. اصلا یه جور دیگه بود برای من. در هر صورت. ما از اونجا اومدیم بیرون رفتیم. تو گردان و بعد خلاصه شروع کردن کلاسای سردوشی رو گرفتیم و بعدش رفتیم برای کلاسا. دیگه من سوپروازر بودم. سر کلاسا نمی رفتم. با عنوان سوپروازر توی این سالون قدم می زده. تا پرواز ها شروع شد. گفتم برید حالا قلمار رو پرواز. اون زمانا دوازه هست بیشتر نهیم فریدیم ما. اولین معلمی هم که برای ما اومد. ما رفتیم باش با پاپ و پایپر بود ما پرواز کردیم. من با پاپ پرواز کردم اول. بعد رفتم پایپر. ما دوازه هست بیشتر نفردیم. دوازه هستی دوازه هست. نروز ناصری هم معلمم. خدا رحمتش کنه. بسیار آدم هم خوب. سرس هست سرف نداشت. فرواز ما انجام دادیم. برگشتیم. اومدیم. تموم شده بود. خب قبل از من خب سال سری ها زیاد می دهد. من تازه سال اول یه دونه با خطی گذاشته بودن. به هر حال زیاد زمان نبرد. شعری بر ما بود. ما رفتیم امریکا. ما رفتیم امریکا و لکلند ما رفتیم اوله. همه می آمادن اونجا. تو اردری که داشتیم می نوشتن. که آقا بعد از کلاس زبان شما باید کدوم پایگاه برید. من تو اردر من نشت دادن که ما باید می رفتم ویلیامز. رفتیم اونجا و نهضه برود اگر خاطرتون باشه یه انتحان می گرفتن. که تعین کلاس می کردن که کدوم کلاس برید. مجددا اونجا من نوود و پنج گرفتم. نوود و پنج گرفتم به جایی که برای بزارم تو کلاس های پایین تر یک سره گفتم بارو سه هزار بشیم. سه هزار هم اگر خاطرتون باشه درس های تخصصی بود. ما رفتیم سه هزار ها رو داشتیم می خوندیم. یه مایه مایه مایه بیشتر نگذشته بود. گفتم که شما باید بری بیر بیس. در ویب یه کلاس جدید شروع شده. شما برو اونجا پرواز کن. خب من هم که نمیدرستم باید. اصلا من باید برم ویلیانس. ولی حالا دست دور وید اینه که من برم ویب ویب هر باشه. شبیم باشه. ما اومدیم رفتیم ویب و طراغ بقیه کارامون رو اونجا انجام دادم. رفتم اونجا که برنمه رو انجام دادم. کلاس های اول تی پورتیوان و زمینش که دیدیم هیچی تی پورتیوان و تسیه هفت و تسیه هشت همه رو به گفته مرور کم کم همتور رد شدیم و اومدیم بالا. امتحانات هم که می خوب می دادیم جده نمرات خوب همیشه می گرفتن من. تا اینکه سلاحی تسیه هشت دوریم. یه لحظه من یک گریز بزنم. بد نیست. تسیه هشت راید سلاحی همه می دانید که اولین راید می زرند دید تو پتر. دو دفعه می گنم بیا لو اپروچ کن. دفعه سیون بیا فروستاف کن. یعنی بشین دیگه کاملا. ما پترن اولو ساختیم. پترن دوم که ساختیم لو اپروچ کردیم. برج ما گفتش که دو تا حوابه ما ای سوین نیرو دریایی داره میاد اینجا بشینه. شما دانوینت رو اکستند کن. باش. ما یه خورده دیرتر پیچیدیم تو دانوینت و به هر حال ما پیچیدیم تو دانوینت. بعدم اومدیم پشینیم. اونا قبل از من دوتاشون نشسته بودن. برج ما برا من صدا کرده و باقا مواظب بای جتواشه این هواپه ما باش. اینا دو فروندی با هم فورمیشن لندین کرده. گفتیم باش. من اومدم درست لحظه ای که توی فاینال پیچیده بودم و نهایتا در آخرین قسمت لگ یه چیزی نزدیکه اوور ترشل بودم یه لحظه دیدم این هواپ ما در اختیار من نیست. شروع کرد با وال از این بال به این بال. از این بال به این بال. من احساس کردم که اینا گفته بودن این هواپ ما در این حالت هیچ چی رو نباشت تکنون بده. فرامین گفت دو دست. این استاد منم یادش باشد جورج شارف بود اونجا توی این کاروان برگشت گفتش که ایزی ببین میگفتن ایزی اونجا. میگفت ایزی ای بی آن. ما ای بی میزدم خدای نمیدیره. ای بی آن. ما دوباره میزدیم بیرون ای بی. تا تایب آن باور کن زندگی میگه دیدم جلو چشمه. گفتم میخورم زنی میمیرم. تایب آن نمیدیرم چه اتفاقی افتاد. یه دفعه این ای بی آ گرفت ما نوزاک کردیم که درم از این قضیه دیگه انگار من تو حاف ما نیستم. یک چی نفهم میدم. فقط یه لحظه دیدم یکی داره با من فارسی صحبت میکنه. خدا هفت رحمتش کنه. شهید ابراهیم با سفیتفه بود. که این یه دوره عرشدتر از من بود تو بیزه. بیم داره داد میزنه. اسی کجایی اسی کجایی اسی تازه به خودم اومدم. یه لحظه به خودم آنجایم به یه داد و یه داد. من بی سه زارفان شهست مال از پایگاه دور. گفتم نگاه کردم گفتم من بی سه زارفان شهست مال دور. خدا چقدر بنزین داری؟ یه لحظه بنزین رو نگاه کرد تا دیگاه بنزین افتادم؟ گفتم نفصد تا. گفت برگفت است. استادم بلا فاصله اومد رو خط رو شروع که از صحبت کردم. اون زمان با هم بایدسی میرفتم سنتر صحبت میکردم. این اصلا نداشتن که من سنتر برم. گفتم فقط رو همینی برگفت. بعد استادم برگشت گفتیست که یکی دورای ما انسترومنت با هم پرواز کردیم. یادته؟ گفتم بله. خب تصیح هستم که انسترومنت پرواز کرده بودیم. برگشت گفت که وی وی های تو میذاری رو پون ست پا. تراتلات هم میذاری رو آیده. بیا تا ببینیم چی میشه. آقا بهترین پروازی که تو تماما اون رنگ کردم. حتی دوران معلمیم و اون وضع هرگز نشد. حالا نمیده هم داستان کی. ما اومدیم. اومدیم یه جایی ما رسیدی که دیدن 600 بون بنزین دارن. منوم فیور. گفت بنزین گفتم 700. بجای 600 تا گفتم 700. بلا فاصله فرمانده پایگاه. بچه های که تو بودن یادشون هستش. بچه امید روستن. فرمانده پایگاه کنرالگیندر بود اسمش. اومده بود تو برچ. بلا فاصله کار کرد. بفتش که کده امیدی گفتم بخواییم. من کنرالگیندر فرمانده پایگاه هم. ایجکت. ایجکت کن. برگشتم گفته سر هواپی ما پرواز میکنه. هنوز من بنزین دارم. هیچ مسئله پیش نیمده. چرا ایجکت بکنم؟ دوباره تکرار کرد. گفت میدونی من کی هستم؟ من کنرالگینده پرمانده پایگاه هستم. بفت میگم بپر بیرون. برگشتم همونجا تو راژیو کار کردم. گفتم الان کماندر هواپی ما منم که تو هواپی ما. و من نمیپرم بیرون. من میدونم که این هواپی ما میشینه. هیچ ما اومدیم. اومدیم استاد من دوباره گرفت گفت شنیدی که دختور دادن ایجک کن. بپر بیرون. گفتم سیچویشن ایجک نیست. من میتونم این هواپی ما رو بشونم. درست توی فاینال که داشتیم میامدیم حدودتا این صحبتی که داشت میشوند من 10 هزار پا ارتفا داشتم چون کار کردم برای. ارتفا داشتیم 10 هزار پا از پونزه همال هم باندم دارم میبینم از این فاصله. و دارم میام بشین. ما اومدیم فاینال نزریکای یه مایلونی میتا فاینال داشتیم متر راست رن. هی وای. همون لحظه فقط یک کلام گفتم. دیگه هیچی. گو ایجکت. استاد من گو ایجکت. گفتم. نووی. فقط گفتم نووی. توی فاینال هواپی ما گذاشتم زمین موتور جبرم. رفتم این بریر. رفتم بریر منو گرفت و خلاصی برمان. شوت نزدین. شوت. نه نه نه نه. بعد ما رفتم توی بریر. رفتم بیگه اصلا حواسم به همه چی به هم ریر. وقتی موتور. یعنی حواستون نبود. شاش شد.
00:32:00--->00:32:03
spkr_01: این ها بستید نابده نه؟ شای شو تبیزه دیم با امیسا
00:32:04--->00:35:52
spkr_02: آره ولی من رفتم تو بریار رفتم تو بریار و بریار خلاصه ما رو گرفتم اومدن تو رو باز کردن و استادم اولین کسی که رسی پرلوان همون استادم شاک بود و گفتش که برو خونه گفتم خواست چی برم؟ برو خونه برو استراحت کنید یه دوشی بگیر تا فردا باشی ما رو فرستم رفتم خونه فردا که اومدیم گفتم پرواز دیگه نداری شما برد دارید برد پروازی دارید نمیدارستم چه خبری بهت گفتیم به پرل بیرون نفریدی برای بعد گفتم که از ایتی سی میان باید شما رو اولایت کنن بررسی بکنن و باید بری خونه اصاس حاصره ایست جلب کنن ما رو صادم اومد گفتش که من حالا صحبت کردم اینا فهمده پایده ها موافقت کرده که از دستور خودش بگذاره حالا ولی از ایتی سی میان باید اونجایه برنامه هست به صورت دادگاه که از سوال جواب میشه ولی تو باید یه وکیل داشته باشی وکیلت هم من نمیتونم که معلمت هستم باشی باشم یک کپتنی رو معرفی کرد تو این کپتنه تو جنگ ویتنام با خود این بود با همین معلم خودم و این معلم خودم تو جنگ ویتنام حدود سر بیست هم میشن انجام داده بود پشتش دو سه دفعه سوخته بود که از پشت کریار و منظر بود برو پیش کپتنهوگی بگو کپتنهوگی به عنوان وکیل من هستی باشم باشم ما رفتیم ایشون رو معرفی کردیم به عنوان وکیل چلی هست ساعت بعدش تیم اومدن و از اتسی و بلاخره این دادگاه میگفتن معروف انجام شد اونجا و من گفتن چرا نفریدی بیرون وقتی دستور داده شده گفتن همه چی دکه پروازت خوبه درست خوبه ولی تو لغ و دستور کردی تو نمیتونی خلبانو خوبه باشی گفتن مقا کتابتون داره میگه یا کتابتونه عوض کنید یا اینجوری صحبت نکنید کتاب داره میگه کسی که تو حقا پیماست فرمونده است اونه که تصمیم میگیره چه کار بکنه من که شما که بیرون نشستیم چه خبر دارید که چه اتفاقاتی برا من افتاده شما چه میدونستید که من کجا چه کار دارم میکنم من همینطور بایرگشتم و گفتم نوستخون بزیار دارم ولی خب میبینید که من آمده هم نشستم از همه مهمتر هم خودم سالمم هم هواپیما رو سیل کردم رفتم فقط رو همین نقطه که آقا من هواپیما رو سیل کردم خودم هم سالمم و کتابم داره میگه کسی که فرمونده تو هواپیماست فرمونده است در این صورت یه سرائد به ما دادن و سرائد فریدیم و بعد ادامه پا کار رو دادیم تا تموم شد پرواز رو پرواز تمومی شد و بعد خلاصه گراجورت شدیم و برگشتیم ما رو فرستادن بیاییم ایران قبل از این که ما برسیم ایران توی انگلیس من سه روز موندم توی این سه روزی که من اونجا موندم روزی که قرار بود بلیت هم اوتکرده بودم بیام توی فروت دا یه دفعه چشمان مفتده محسود کاکوان اونجاست با عبدالعزینی اونجا گفتیم اه چطورید و فلان و همدگیر ما چه بوسه و این حرفا بعد گفتم که یه دفعه اعلام کردن که آقا هواپی ما ایران هایی که قرار بود ساعت 11 سب بره ایران بهش گال برخورده برای ساعت 8 شب میده آقای این برن ترمیلال و یا برن بوسه و یا این که میخوام برن شهر هم نیکنن تا ساعت 8 شب برن شهر محسود برگشت گفتش که ایران این نمیشه چی کار کنین فلان و این حرفا یه دفعه باز دوباره کال کردن یه هواپی ما هستش که میره اسرائیل از اسرائیل میاد آبادان از آبادان میره پهران کسی هم میخواد با این هواپی ما بره میتونه بره
00:35:54--->00:35:59
spkr_01: بیرد بیفرمی شما بیفرمی
00:35:59--->00:37:13
spkr_02: مسعود گفت با همین حواف به ما بریم. ما اگه بایی گفتیم آقا ویلکون بذار ما یه دو سه ساعت هشت شب میریم مستقیم. ما با همین را افتادیم و هر حال عبدالعظیمی تو دوستی که با مسعود داشت تو رو دروسی گیر کرد و ما هم بلایجبار دیدیم دوتا هستیم گفتیم سه تا دیدیم. با اینا را افتادیم و نشستیم تو هواف به ما. از دستپاچیکی مستقی کافان این پاسپورتش گذاشت تو چمدونش چمدونش هم دار تو بار. ما سوار هواف به ما شدیم اومدیم رفتیم اسراییل. اسرایل تو هواف به ما نشستیم یک قدادی پیاده شدن و ما هم جزای اینایی که میخواستم نیم ساعت تخیب یه ساعت تخیب یا بشین تو هواف به ما یا میتونی بری پایین. بیدیم سه تا گارد اومدن بالای گاردی. اینا اومدن تو مزود کاخوان شروع کرد فارسی صحبت کردم با عبدالعظیم هم میخندید. اینا یه لحظه یه نگاه نگاهی بهش کرد گفت پاسپورت. بشت گفت پاسپورت. این دستاش اینور اینور که باید یادش اومد که پاسپورت چه گذاشته تو پیزش. گفت پاسپورتم تو چمدون همه. گفت بیا پایین. تا گفت بیا پایین. عبدالعظیم گفت وی آر توی این هم. عبدالعظیم برگش گفت وی آر توی این هم. عبدالع
00:37:15--->00:37:20
spkr_01: جانا اومیدی جانا یر این سو بات کن
00:37:25--->00:46:29
spkr_02: چشم. در هر صورت. عبدالعظیمی برگشت گفتش که سه داره میشتردیم. این سه نفر ما هر ستا رو پیاده کردن. ستا من از آفه ما پیاده کردن. بردن توی اتاق. آفه ما بلند شد رفت. ما موندیم تو اسرائیل. ما رو توی اتاقه نگاه داشتن. چهار ساعت ما اونجا بودیم. تا بعد اینا کانفرمیشن گرفتن که آره ما ایرانی هستیم. جزو تروریست میریستی. خرابکار یعرفان میستیم. دانشوی خلبانی بودیم. از امریکا اومدیم. توی انگلیس اشتباهان یا آفه ما رو سوار شدیم. دیگه اونش بماند. در هر صورت شب ما رو بردن هوتل. 48 ساعت هم اونجا ما رو نگاه داشتن. بردن مخشود و افثار رو نشونمون دادن. دیگاهی که عبادت میکردن نشونمون دادن. یه تاکسیه بود که فقط در روز میامد. یه ساعت ما رو میبرد بیرون. دوتا خیابان ما رو میگردن. این دوتا خیابان هم همین خیابانی بود که منتحی میشد به مسجد و لقصها و این دیوار. ما بایشون گفتیم آقا ما رو بفرد جای دیگه بگردن. میگو من اجازه ندارم. تاکسیه من حق نداره از این خط بره بیرون. ما باید فهمیدیم که آقا چیز هستیش. به هر صورت ما برگشتیم اومدیم ایران. اومدیم ایران و بعد 24 ساعت خودمان رفتیم ایران آقای معرفی کردیم. خب. وقتی که من رفتم اونجا خدا من اینا همه صدبان بودن. الا من. من سردوشی سال 3 داشتم. در هر صورت ما رفتیم اونجا و برنامه ها رو سرهنگ یا حالا یادم نیست اسمش. به هر صورت اینجا اومد تقسیم کرد ما رو عبدالعزی میگو من میخوام برم افپورت. گفت برو افپورت. من گفت گفتم من سینگل سید دوست دارم. گفت برو افپنجم. مسود کاخبانم گفت منم سینگل سید دوست دارم گفت برو افپنجم. ما دو تا از ستات اومدیم بیرون ستایی اومدیم بیرون و بعد از هم جدا شدیم. سه روز بعدش ما رو فرست دارم افتیدی. رفتیم توی افتیدی دیدن بقیه بچه هم اونجا. ما در افتیدی هفتیدی بود. علی کلوادی بود. شریعتی بود. سیفالله یادم رفعلایم. رفی. سیفالله رفیی بود. بزافه من. که ما هفت نفر افتیدی افپنج رو دیدیم. دوره شو یه ماه های طور کشید و بعد حتید امتحان هاشم دادیم و گفت مار فرستادن دست بود. ما رفتیم دست بول. حالا توی دست بول داستان بسیار جالیب پیش میاد. و اون این که ما فکر میکردیم آسمون سراخ شده. یه مجرد بچه های با قرور کذایی. ما فقط هفت نفر افتادیم پاییم. این همه پاییگا خلابان داره. ما فقط خودمونو میدیدیم. موها بلند. اون زمان کچه شروع باید باید باید باشه. ما دسته هفتان تیزیده بودیم. ارتش 18 سانت. مو سر کوتا. ما رفتیم اونجا کارگزینی خودمونو معرفی کردیم. ما رو فرستادن به جایی که هوتل بفرستن. سه تا خونه به ما دادن. گفتن دوتا دوتا توی یه خونه باشین. یه نفرتونم که علی آبدی خدا رحمتش بکنه با افور اولین افور افتار داره که پرزمین علی آبدی سلیمانی بود. که این هم با ما بود دیگه. اون میرفت خونه برادرش. برادرش اونجا درجه دار بود. 48 ساعت گذشته بود گفتن شما بیم بریم اتاق فرمانده ای. اون زبان تیمسار کامیافور فرمانده نید. معاونش هم مهدیون. ما رو بردن اتاق مهدیون. به معذی که انما بارد اتاق مهدیون شدیم خدا رحمتش کنه. عجب مردی بود. اونم از آسا بود. در هر صورت. در هر صورت. به معذی که چشم شما افتاد کفت شما اگه نظامی نیستیم. چه مویه داریم چه شلواریه پاسونه. صدا تا از رئیس دفتر با قیچی بیاد. قیچی رو آورد آقا این جلوش سر ماها رو شیش نفر رو زد. الا سلیمانی. چرا اون برادرش گفتیم که عابدی سلیمانی چون درجدار همون پایگاه بود میدونست. شبونه خانمش بردست تو شلوار اینه درست کرده بود. این رو هم برده بود سلوانی. سرش کوتا کرده بود. این آنکات شده بود. ولی ما شیشتهای دیگه نه. آقای سر ما رو جلوش زدن پاچه های شلوار رو مونه افقی بریدن. که به طول نبریدن که بشه اینه به دوزی های کاریش بکنید. افقی بریدن که دیگه باید فارش میکردید یا انداختی دور. گفت برید بیرون. ما از اومدیم بیرون همون آن تصمیم گرفتیم. گفتیم ما باید روی اینا رو کم بکنیم. سه روز تمام آقا یکی یه چست زده بودیم. گل و سرم و پاچه های شلوار هم فارد تو پایگاه. مخصوصا می رفتیم باشگاه افزران. برای نهار و شام. با همون ورد بیاد. تغیر لباس هم ندید. بعد سه روز بار بردن گردان آموزشی سرهنگ پای فرد گردان ما بود. اون زمان. ایشون برگشت نشکدیم. چه وضع شچکه جلد نمیکشید. آوروی هرچی خلابان رو شما بردید. شرماوره برای شما. این چه وضعی؟ گفتیم آخری چرا سرمار اینجور زده؟ خب می گفتن خودمون می رفتیم اصلاب می کنیم. ما به هانه های دیگه در می آوردیم. محوظا اینا همون روز زنگ زدن. آرائشگر پایگاه اومد. تو گردان همه رو نشوندن. سره همونه زدن. شرمار همونم لباس پرواز به همون دادن. و اونم بعد گفتن شما برید. خیاتی پایگاه برای تون پارچه گرفتن. همون که برای تون شرمار می روزن. اندازه خورتیم بود کنید. این ورود ما. دادتان ورود ما به دستفول بود. از اونجا ما اسم خودمان رو گذاشتیم هفت دلاورد. بعد از این قضیه عبدی فرهناک افور بود. این هم به ما ملحق شد. شده این هشت نفر. دیگه در گردان ما همیشه خدا هفت سخت بود. مال ما هفت نفر. حالا اگه مسعود کاکوان اومد اون هم داستان رو برای تون تعریف خواهد کرد. هفت نفر ما بودیم که هفت تخت هست تو گردان. و ما همیشه دشوان رد میشدیم. ولی امرجنسی پروسیجور ها همه سرد میگرفتیم. امرجنسی همون پرفیکت سرد ولی دشوان همیشه رد. و همیشه هم بازداشت بود. غیر از یه نفر که عبدی فرهناک بود که اون قبول میشد. بقیه ما رد میشد. یعنی دست می یک بودیم واقعا. اینجوری. که میخواستیم عذیت کنیم. تا به هر حال یه روزی اومدن ها سه چهارت از معلم ها. عصی حسینی بود. عبدالاق فرهادی بود. ماکوی بود. رسول زاده بود. اینا همه استادهای قدر اون زمان بودن. که واقعا بعد من کل ازامی اینا رو برای تو میگم. که ببینید چه کسانی تو نیرهبایی بودن که بعد از انقلاب چه اتفاقاتی افتاد. در هر صورت اینا اومدن با ما صحبت کردن نکنید. درست نیسته شما که شنیدیم پروازاتونه دیدیم. پرونده هاتونه دیدیم. خوب وضعیتون چرا اینجور کارها می کنید. به هر صورت ما یه خورده ای از اون هب و بغزی که داشتیم و اون حالت کذایی که ما رو گرفتی و فکر می کردیم. تنها ما هستیم. اومدیم پایین و شروع کردیم به پرواز. آموزشی تموم شد. گردان آموزشی اون تموم شد. ما رو فرسته دارن گردان اکتیف. خب وقت ما خواهید میدینی. گردان اکتیف وقتی رفتی. لیدر نان لیدری داره. لیدر چار داره. لیدر سه داره. لیدر دو داره. ما رو فرسته دارن اونجا. ما که رفتیم اونجا حالا اگر فرصت باشه من می کنم اسلامی خلبانه رو بخونم براتون. بسانید. همان می کنم که یادی بشه واقعا بسانید. بسانید. بچه ها سه تا گردان بود در دسپور. یک گردان آموزشی داشتیم. دو تا گردان اکتیف داشتیم. گردان های اکتیف ما هر کدومش بالای چهل نفر خلبان توش بود. تا قبل از انقلاب چه از بچه های جدیدی که بعد از من اومدن. و چه بچه های که قبل از من بودن. شما حساب بکنید یه چیزی بالغ بر شست نفر خلبان تو این دو تا گردان معلم و گردان های اکتیف ما بودن. که خب ما رفتیم دوره ها رو دیگه در اونجا لیدر نان لیدریمون تموم شد. لیدر سهیمون لیدر چاریمون هم گرفتیم. تو زمانی که من صدقان یک بودم من هزار ساعت افرنج خریدم. تو زمان لوه افرنجم هم دارم. ماکت افرنجم هم دارم. که دقیقا روش نوشته نوامر ۱۹۷۶. این مکتاش رو شما دیدید که هواف مای اف پنج هست و اینا. اگر نایدید من بگم بیارن یه لحظه نشانتون دادم. که بیارنی چی هستش. در هر صورت. الان میگم بیارنم. در هر صورت این لوه هم برای من تو صدقان یکمی برای ازار ساعت پرواز به من دادن. خب شما خودت دیگه اف پنج پریدی. ماکسیموم ساعتهایی که شما میتونید پروکنی خیر از گانری کسی و پنج دیگه میشه. خیر از اینه که زیر یک ساعته. حالا مگر اینکه بری ارتفاع با حالا بخواید یک ساعت پنج شیش دیگه بفنید.
00:46:30--->00:46:40
spkr_01: بس دیگه به میشن داره خب با تاکسی تایم و برها این چیزایی که دیگه یک ساعت دیگه واقعا یک ساعت در دقیقه دیگه بالاتر ما نداشتیم دیگه
00:46:40--->00:46:50
spkr_02: دقیقا همین بودش دیگه. حالا اگر گانرین میرفته که هیچی دیگه 35 ارده بود. نه 45 دقیقه. بره دقیقه. مجبور بودی برگردی بیایی بشین. حالا شما هستیم.
00:46:49--->00:47:21
spkr_01: حتی خب ما زیر پنجا دقیقه ایرابورت می شد معمولا اگر می زدیم یعنی اگر معمولیتی می رفتیم زیر پنجا دقیقه بجز اونایی که خب برحال می شنا خودش ابلوگیتوری بود دیگه مثلا ایرتوگراند که می رفتیم خب کاری دیگه نمی سوزی میکنی می رفتیم بعدش هم اینقدر رولنگینگ و اینقدر اطفای پاین و اینقدر هم سورت چیز می شد که زود نزیتم ولی با تاکسی تایم می اومدیم ایرتوگراندن پنجا تا پنجا و پنج دقیقه می نوشتیم
00:47:21--->00:47:38
spkr_02: زمان ما اونجور نبود که حتما زیر پنجا دیگر شما ایرابورت بخوان بینویستم. ما حتی چل پنجا دیگرم منوشتیم. حالا من خدمتون ازگردم اون موکت اینه. این موکت اف پنجه اینجا شما اگر دقیقه به فر باید بیارم جلای شاید ببینید.
00:47:39--->00:47:43
spkr_01: بله تقدیم شده به شما به خاطر شاید اولی تو
00:47:43--->00:47:47
spkr_02: نه خیلی به عنوان این که هزار ساعت من پرواز در سطوهای کمی دارم
00:47:56--->00:48:55
spkr_01: من این چیز شکسته متاسفانه ولی خب این هم افنج منه من خیلی وسایل هم خوب نیگه نمیدارم منه حقیقتش من این افنج منه این هم من از دست در واقع جناب آرام گرفتم منون توی لایبه من بانوان شایرد اولی توی شیراز اینو گرفتم شایرد اول شدن بعد به من اینو دادن منطق اینجاش هم نوشته بودن که شایرد اول دوره هفته دشت ولی خواهیم پسادم کندتش اینه که من هزار و هشست ساد فنج پریدم من خودم ولی خب برحال شما که تاج سر ما و اصداد ما هستی بشهده رعی او یادم
00:48:56--->00:57:28
spkr_02: در هر صورت، حالا اگر اجازه بدهید، من یادی کنم از بچه هایی که تو گردان ها بودن، بود مید. اصحابیشونو بدونین. و یادی بکنیم ازشون که چه عبرمردایی بودن اون زمان در دسپول. توی گردانه، گفتم که سه تا گردان داشتیم، آموزشی، دو تا هم تاکتیکی بودن. تو گردان آموزش ما، سرهنگ کیفان بود، دهنادی بود، سفری بود. البته من دکه درجه هاشونو نمیگم، فقط همینطوری اصحابیشونو میخونن. حسن صادقی بود، اسی حسینی بود، تحمورپور، رسولزاده، حسین قلعی، عبدالله فرهادی، ناسهیپور، احمریپور، بیروس سلیمانی، محمد افشار، حسین یزدانشناس، حسین هاشمی، مرتزا توسی. اینو اون زمان جزه معلمای گردان ترنینگ بودن. اما دو تا گردان دیگه که باز بودن، که دارم صحبت شمی کنم، اینا باز اصحابیه کسانی هستن که حتی بعد از من اومدن تا قبل از انقلابه. حالا تا قبل از انقلابشو شما ببینید چند تا ما اونجا ما پرسونل داشتیم، خلبان واقعی داشتیم که تو گردان ها میپریدن. که هم یادی از اسمشون بشه هم اگر از خاطرها رفتم باز یک یاداوری بشه برای این قضیه. اینکه تو گردان های اکتیو بودن. تو قبل از انقلاب که بخواد انقلاب بیاده این برنامه هاست، اینا تو گردان های اکتیو بودن. ما که بعدا رفته بودیم، گردان آموزشی و به عنوان معلم داشتم اونجا کار میکردم تو این مدت. از این مدت که داشتم صحبت میکردم، رسیدیم به مرحلهی که ما در دسبول یه روز در کنار جناب فری مازندرانی اسکرامبل بودیم. یه خاطره بسیار جالبیه توجه ها اگر داشته باشه یک خود فریم الان توی لایف هست. فری پروازش واقعا قرص بود. اینو جدی دارم بهتون میگم یکی از قرص ترین بچه هایی بود که تو وینگ من بودن. تو بال واجزدن بود. ما اونروز تو اسکرامبل بودیم، چیزار روحانی فرمانده پایگاه بود. توی ساعت نوه صبح اومد، گفتش که لیدر کیه، من صدوان یک بودم. گفتم لیدر منم. یه نگاهی بگم کرد، دو وینگت با تو میشود. همید قطف خوابیده بود تو اون اتاق. پونزه دقیقه بود. وینگ منش هم بیرون بود. باید دفتش که خیلی خوب بشیند اینجا من الان میرم فرمانده گردان و میگم بیادیش اسکرامبل شو میزنن. ولی یادتون باشه که اگر من نتونستم بیریفت بکنم فرمانده گردان و بهش بگید که اسکرامبل شوه و رو کانال دو وایسته. باش. ایشون رفت. تو پونزه دقیقه دقیقه، این برنامه شروع میشه. ایشون رفت، حدوداً هشت دقیقه، نه دقیقه، حالا فری بهتر ممکنه یادش باشه. یه دفعه آجیر اسکرامبل رو زدن. ما به هوای اینکه آقا، این مسئله نیست. اسکرامبل واقعی زده شده. سریعا پریدیم اون هواپوها روشن کردیم. با فری اومدیم سر باند، صده دقیقه تقاضی تکاف رول کردیم. از زمین کندیم برش برگشت با بود کانال دو بمونیم. و تو پترن باشیم. ما آمدیم تو پترن والسدیم. فرمده پایگار روانی بود، اومد تو قط گفته چهاریک میشنوی گفتن برش. گفتش که برو پونسد پا بالا زمین سی سد نات سرعت بیا از کنار برج و عملیات رد جو رو کنار رمد. یا سپر. ما همین برمامه رو پیاده کردیم. دور که تموم شد گفتش حالا سی سد پایی بیا با سی سد و پنجان نات. ما به فری گفتیم فری یه خرد تکتیکال وینگ واسده که راحتر بریم. که یه خرد جا عملیات داشته باشیم. راجر یه خرد رفت عقبتر رو جایی که باید واسده واسده دو. ما اومدیم سی سد نات چار سد نات سی سد پا بالا زمین یه لوپس کردیم رفتیم. دفعه ثبوت برگشت گفتیش که بری گود. بری سیف آلتیتیود سرعت چار سد و پنجان بیانی. آقا اینه که به ما گفت. اصلا مثل که دنیا رو به ما داده بودن. چون ما همه از توانجه حالا برای تو تعریف میکنم واقعا. رقابت دوستانه داشتیم در ات پرواز. اسمشه میذاشتن بی انزباطی ولی واقعا بی انزباطی نبود. همون اعمال بود که واقعا جوانهای الان. کسانی که لیدر چار نبودن. نان لیدر بودن. بچه های جوان که دارم صحبت جنو میکنم همدوره جناب آرام رو دارم صحبت میکنم اون زمان. اینا مرد جنگ شدن. به خاطر واقعا این عملیاتی بود که ماها گایی پنج شیشتایی که بودیم. اسمشه میخواستن بی انزباطی و نمیذاشتیم. ما میگفتیم کوری خوندم برای همدیگر. حتی تو دوران آموزشی من با همه اینام پرواز کردم. و اینا همه میدونن این داستان رو. در هر صورت ما رفتیم و وقتی این حرف و زد اینقدر من پایین بودم که فری اومد چسبید به من. و وقتی هم که میچسبید باورتون نمیشه. بالش همیشه رو بالت بود. که اگر میخواستی بگردی مجبور بودی بزنی به بال این. یعنی اینجوری میامد با امیتای. این سنجاق میچسبید. ما اومدیم خیلی پایین انداختا بودن فقط درخت هایی که تای شیلتر اسکرامبل هست. شما اونجا بودی تو دستمولیادتی. یه خرده بلند بود. قبل از اونم که اون پاورلائن بود. ما از اون تا که بشتیم میامدیم یه خرده اومدیم بالا. پاورلائن رد کردیم. درختار پنگ رد کردیم باز یه خرده اومدن پایین. اومدن پایین نرسیده به برچ. دماغ را کشید از 35 درجه نزاب. کال کردم. ای بی آن نا. زدیم تو افترورلائن. راید دوم. سری دور دوم که میرفتیم یه لحظه من پایین را نگاه کردن. دیدم ووش تا ووش. تمام آدم اونجا بازداده نظامی. دو تا لباس سفید دیدم. دو تا لباس آبی. همه نیرو زهینه. ما که اومدیم کار را انجام دادیم. آقا ما این کار که کردیم. یک دفع روحانی برگشت گفت پیدا از سوخته برو بیسه زار پا اینجا پیدت نشد. ما رفتیم بیسه زار پا. یه خود را تو هولدین گشتیم. گفتن عملیات گفتن سری برگردید بیر. ما اومدیم نشستیم. اومدیم نشستیم. اولین کسی که سر رای ما سرشوف سرگرد سفری فرمانده گردان بیر. برگشت گفت این چه غلطی بودی تو کردیم. ما کاری نکردیم. دستور هرچی دادن ما دستور عمل کردیم. گفت من که تو میدونی چه کار کردید. این همه کلاهای تیمسارا را باد برد. دامن والا حضرت اشرف به یک وضع دیگه ای لباسه هاش حساب همریه. تو خجالت نمیکشی برو جواب بده. برو جواب. ما اومدیم به طرف عملیات. اومدیم تو تلال داشتیم می آمدیم. پیسار ایمانیان بود. بریم آزندرانیان بقال ما هی میخندیم. هی منو از غره میکرم. میگوام دیدی چه بلای سر من تو آوردیم. من که گناهی در این همه که برد. چیک سر که خود باییم.
نظرات
ارسال یک نظر