امیر سرتیپ خلبان قاسم امینی(بخش یکم)
00:00:00--->00:00:25
spkr_01: سلام علیکم بابا
00:00:25--->00:00:47
spkr_00: خیلی ممنون مببت داریم شما. ما خلبان های جوانی مثل شما پر انرژی میبینیم که همه فنحریف هستید. ماشالله میافتن خلبان ها شما دارید مجری هستید که ماشالله طبان ها و برنامه رو به خوبی اجرا میکنید.
00:00:47--->00:00:52
spkr_01: نمیدونی این اولیم، نمیدونی نمیدونی من کچی که شما ایم سی
00:00:49--->00:01:12
spkr_00: We are not the last one. ما کوچیک شما ایمسه. واقعا میبینم که خلابان هم همه فنحریف هستند. شما به همین ترتیب از بسیجی شروع کردید. خلابان F5، خلابان F4، سمین زیر پا تون لرزیده از خواهد شستید اینجا یک خلابان گوینده کاملا هر.
00:01:13--->00:02:17
spkr_01: به خدا قسم جمع امینی من این رو بگم لا بلای این صحبت های شما قبل از اینکه شروع کنید من شما میدونید رسالت ما چیه من اصلا اگر این کار رو سرو کردم نه برای دیده شدن من من خاک کف پای شما هم نیستم برای یه بی انصافی هایی که در حق شما و همثال جانب سرتیپی ها و کسای دیگه شده متاسفانه خب همه نمیتونن دیده بشن ما گفتیم این بزرگواران مجال اومدن به تهران رفتن توی صدا و سیمای شهر کنید یا جایی دیگر ندارن اینجوری ما صداشون رو به گوشت بزرگوار برسونیم و زبط کنیم این خاطرات از زبان خودشون بلکه ما این جوان ها که نست چارون پنجامن که علاقمند و مشتاق دنبال کردن خاطرات و تاریخ جنگ و رشادت های شما و همثال شما که جانتون و زمان و عمرتون رو در گروه این داستان گذاشید و من افتخار دارم زمانی که شما محابنت عملیات دیگر اشتباه نکنم خدمت شما دفترتون رسیدم اگه اشتباه درست عرض میکنم
00:02:16--->00:02:20
spkr_00: مدتی محابنت عملیات نیرو بودیم
00:02:22--->00:02:42
spkr_01: من فقط میسپارم به خودتونها یه بیوگرافی رو از چه موقع اومدید به چه سمت های رسیدید اینا رو فعلا همینی تیتوار بگید چی بیرون رفتید بعد بیرون رفتن چی کار کردید اگر که اصیش شدید چند سا اصیش شدید و بعد که اومدید و بعد بریم تو دیتیل سر یه علی
00:02:42--->00:02:58
spkr_00: من ابتدا برحال تعداد زیادی از تمکارهای ما دویست و ده نفر شهید شدن باید ابتداها یه درود بفستیم به روان پاکشون
00:02:58--->00:03:02
spkr_01: همه ماها الان داریم سلوات میفرستیم به دوح تمام این شهدها
00:02:59--->00:12:48
spkr_00: همه ماها الان داریم سلوات بفرستیم به روح تمام این شهده. عرض سلام و احترام دارم خدمت همه خانوم ها آقایان که آنلاین هستن و صحبت های من را میشنون به خصوص خانواده ما هستن میشنون به خصوص خانواده ما هستن میشنون به خصوص همکاران گرامی به خصوص آزادگان به خصوص جنبازان و به خصوص اونهایی که به هوا نوردی به خلابانها لط دارن و الان آنلاین هستن. برحال بنده برزاده با احترام دارم خدمت همه آقایان و خدا رو شاکرم که این فرصت ایجاد شده که بنده نوعی بتوانم اینجا ارتباط با همکاران سابق که سالهای زیادی را با هم پرواز کردیم در آسمانها در روی زمین با هم بودیم و خب حالا بازنشست شدیم از هم جدا شدیم سالها همو ندیدیم الان شما روی سحنه پشت سحنه مسئولین دیگری هستن این امکان را فراهم کردید که ما واقعا باید شکدار باشیم و به نظر من بهترین اقدامی که کردید همین کاری هست که باید سالهای قبل میشده و من به نوبه خودم تشکر و قدرانی میکنم از شما امیر ابو طالبی یا جنام مازن بگنید که این کار را شروع کردید مدیریت میکنید مدیریت دارن واقعا از دیل من بهتری نوع مدیریته یعنی انتخاب ها بهتری انتخاب هاست یعنی برحال شما را به انبانه میاند انتخاب کردن بهتری انتخاب هست و بقیه آقایونی که پشت سحنه کارش دو به خوبی دارن انجام میدن و این واقعا جای شب دارد که برحال ما وارد سحنه این شدیم که آقایونی که دارید میارید میبینید که برحال در چه شرایطی دارن و خیلی ها اصلا نمیدونن واقعا این خلابان چه کرده خلابان در زمان جنگ چی بوده چی کار کردن بهتر از که نسل آینده آشنا بشن برای تشکر میکنم از شما و بقیه آقایون ما به اموان سرواز هستیم سرواز ایران و ایرانی هر کاری که انجام دادیم و میدهیم به اموان سرواز هست وزیفه ما نصیح آدم شخصی بودیم اومدیم هزینه های زیاد زمان های زیاد شدیم خلابان و حالا برای این شدیم که زمانی که برحال نیاز هست بتونیم از این مملکت رو مردم اشتفاق بکنیم مردم خوب کشور و مانت جمله در این برنامه میبیریم که برحال خیلیش مردم قدان اصلا تشکر میکنن اینا ولی من به نوبه خودم میگم اصلا تشکر نیازیست من این نوبه و همکارهای من هر کاری انجام دادیم وزیفه همون بوده ولا غیر و هنوز هم خودمون را در لباس سربازی میدانیم و من مطمئن هستم همکارهای من اگر لوزی لازم باشد باز لباس سربازی بتاهم میکنن و هر کاری که در سوانش من باشه انجام میدن ایران و ایرانی به نظر من لایق بهترین هست و باید بهترین سربازها داشته باشه و ما هم سر میکنیم بهترین سربازها برای ایران و ایرانی باشید واقعا بودید با هستید الان که اینجا نشستم مثلا دو به دو جهت هستیش که اینجا و اگر نه باید الان اگر امکان پذیر بود شهده و خانواله هاشون اگر نبود واقعا پیش کستانی هستم که خیلی جلوتر من توی سیستم نظامی میگم باید سرسل مراتب رعایت بشه من متقصد بودم توی این جریان هم باید سرسل مراتب رعایت بشه الان جایی که من نشستم باید همین براتبور میشه باید همین معققی میشه ولی برحال الان هم که اینجا نشستم با دستور ما هنوز نظامی نیستیم ولی دستور فرمونده یادمون داده بودن که دستور فرمونده متاست امیر ابو طالبی دستور دارن که من بیاید ایجا بشیدم و بنده هم یک عمر فقط دستور فرمونده رو گفتم یس سر یا بله غربان و این دفعه هم که امیر تماس کردم صحبتی و توضیحی جز این دو کلمه نداشتم و همین حفظم این یک بسیلا این یک تونه خضیه هست که انجا خدمش روما کل دیگه این یکه من بعد از بازشستگیر خیلی تاها رفتم از رنوه میرفتم قبرستانها سر میزدم خیلی از دوستانم و عزگرم دویست درد نفر شهید شدن بجیه هاشون دوست بودن همکار بودن همسایی بودیم دوست بودیم رفتاوت داشتیم میرفتم سر میزدم تو بهسترها شما قطعه 24 بدید من سور قهره شیعه رو میبینید کم سایه بودیم ولی خود جسته رو میبینید و خلابانهای زیادی یک قطعه هست که مخصوص خلابانهای هست پر هست خلابانهای هستش که در حال میبینید هر کدوم از اینها که بنده شناخت داشتم و میرفتم بالای سر قبلشون هر موقع فرصتی میشد بعد از بازشگی مسئول 86 بازشه شدم واقعا میدنم این آدم ها آدم های کم نزیری بودن از هر حیست نه به اموان یه خلابان به اموان یه انسان که از نظر اخلاق از نظر دوست همین جور به این انسان نگاه میتردی بهترین ها جز بهترین انسان های روی کره زمین شاید بشه اشمیش روزه ولی به هر حال به طور طبیعی سالها بود که فرود کرده بودن و خب به طور طبیعی فرامش شده بودن من وقت بازشسته شدم به من میگفتن که آهای امینی قضیفه یک سرباز و آخری معموریتی سرباز نوشتن یا گفتن خاطراتش من هم مثل خیلی از دوستان از این و اون و زمین و زمان شاید ناراحتی ها داشتم یا برام جانب میفتد یعنی چی ولی بعد از این که رفتم سر قبل به این همکارامان به این نتیجه قطع رسیدم که وزیفه من به امانه کهن سرباز ایران این از که بشینم خاطرات ما بنویسم که بماند برای نسلای بعدی بماند برای فرزندانم بماند برای نوهم بماند برای فامیلم بماند برای همشهرین بماند برای همکارم بماند برای همبطنم شاید که یه تیکه هاییش یه جایی با درده یه کسایی بخوره بطورن استفاده بکنن آیندگان بهتر از ما زندگی بکنن و همین جلس سال پیر من نشستم خالات و خاصلات ما نوشتم مستنرات زیادی فراهم کردم از نامه های اصارت از حتی بلید حواپیمایی که در امریکا به من تحتیل کشد دادن پیدا کردم و لباس اصارت که حالا دیدنیست و مستنرات زیادی نامه های زیادی روزنامه های زیادی که تاجه به ما چه در اصارت و غیره در برحالا من چون دوره دورهی دیدیم که گفتن چگونه نوشتن خاطرات در اون دوره به من آمزش دارن اول ببیندن شما مستندات باید فراهم کنیم در جمعه من مستندات زیادی فراهم کردم و نیشستم به نوشتم بیشتر از هشتر هشتر صفح خاطرات نوشتم بعضی از این خاطرات شفاهی دفتم در مرکز مطالعات نیروحواهی در حضور بزرگانی مثل جناب مشیری جناب موسدی و لیدر ها ایسه تناب پرادپور اینها نشستن و من خاطراتم را از زمانی که به دنیا آمدم تا زمانی که اسیر شدم گفتم صوتی تصویری زب شده هم خودم دارم همونها دارم در حال برحال الان هم دارم همه اینها را در ندیجه من مطالبی که الان میخوام بگم خب دوستان اومدن اینجا زیاد صحبت کردن من بعضی از مطالب را شنیدم یعنی تقویم همه مطالبی که اینجا صحبت شد من شنیدم و عدلت علاقهی که داشتم نشستم پای صحبت ها شنیدم بسیار آلی بود و بسیار استفاده کردم خیلی در جریان بود ولی به نظر من خیلی مفید بود حتی برای ماها که ممکن بود خب من فکر کردم که خب اگر بعضی از خاطرات را بخوام بگم مثلا نخش نیر و هوایی چیزهای امده بگم خب قبلا اومدن گفتن آقای نمکی گفته آقای نظری گفتن از اونهایی که گفته شده میگذرم ابتداعا شروع میکنم ما خلاوانا هم را میشنسیم فکر کنم کسی نباشه یه خلاوانا که من را نشنسیم میشنسن حالا شاید معرفی هم نیاز نباشه برای دوستانی که من را میشنسم ولی مطمئنم که یه سری آدم های هستن که الان به گوش هستن و ممکنه من را نشنسیم پس اجازه میخواهم هم خواهد با اجازه بزرگتر و با اجازه فرماندهان به اجازه پیش کسیتان ابتداعا خودمان معرفی بکنم و بعد خاطراتمان بگم من میتوانم تا صبح هم برای شما خاطره بگم خسته هم نمیشن هر موقع خسته شدید بگید من برد میکنم شکل کنم تونستاز بفرمید البته این یه مقدار کانفیدنس اوور کانفیدنس که من دارم در سید
00:12:47--->00:12:50
spkr_01: ماید بخشم کنمه چه پنجید
00:12:48--->00:16:04
spkr_00: بله فکر کنم که گاهی آنسان فکر می کنه که مثلا چه سال قبل چجوری مثلا ممکنه یادم باشه بعض میگن دیشب یادم رفتی چی خوردم ولی من فکر کنم چه سال قبل هم یادم هست این البته overconfidence هست ولی حالا ضمن صحبت هم که میگم شاید شما به این نجزه برسیم خیلی پشتر بایگم من بچه محلات هستم در استار مرکزی من قاسم محمد امینه هستم بچه محلات شهر گل هلند ایران شهر سنگ در اونجا به دنیا آمدم خب شهر ما برحال حالا رقم اینکه خب با گل سرف کارداره لطیفه باید چهار تا هم خلاوان داره توش یکیش مرحومه بر بری بود که برحال هم کلاس بود جلوتر از ما بود تو دبرستان دلی جانی ها بردن هواپماش را زدن تو میدونش داره ولی هم کلاس بودتر از ما ایشون برحال محلاتی میدونی میشون و دیگری جناب فیدون سندی ایشون هم محلاتی هستن و دیگری جناب مرحوم حسین جمشیدی با من هم کلاس بود خلاوان هواپماش شهیستتاری بود که درمون پرواز بشه هده است ما چهار تا خلاوان از محلات هستیم خدمت شما به همین اسلامی که حس کردم من دوران دبستان و دوران دبیرستان را در محلات تی کردم زمانی که دبیرستان بودم کلاس نو تمام کردم رفتم ده یازده دوازه اون موقع نو که تمام میشد سیک من رفتم به سمت ریاضی ریاضی خوب بود رفتم که دیبلوم ریاضی بگیرم اون موقع سه نو دیبلوم میدادن ریاضی طبیعی عدمی من رفتم که دیبلوم ریاضی بگیرم مرحوم و عموم اونجا رئیس دبیرستان یا دوید دبیرستان بود هوای من را داشت من رو نشون سر میزی که دوتا از شاگرده های بسیار زرنگ بودن یکی از این شاگرده اسمش فرهاد سمدی بود برادر امیر فریدون سمدی که هست کردم همشه هری ماست در اون زمان جناب فریدون سمدی امریکا بودن داشتن دوره خلابانی میدیدن با تیسیهش تیسیهش مشالا حیکل خوبی هم الان هم که ببینید پس خشتیب با لباس پرواز پایی تیسیهش و هست دوره این عیس کرده دورم فرست دورم برای برادرشون که پقللست به من تو کلاس چارم یا پنجمه دویرستان میشست این شوید این اکسا و نامه ها را اوورد سر کلاس و من این اکسا را دیدم و بقیه جستان این اکسا و این نامه و اون تیپی که جناب فریدون سمدی وایستده بود کار دست هاهای امینی داد یعنی من آشق خلابانی شدم خلابانی شدم در دل ام احساس کردم که من باید برام خلابانی شدم
00:16:01--->00:16:06
spkr_01: تو دلم احساس کردم که من باید برم خواهران بشم ای چانا
00:16:05--->00:20:35
spkr_00: این اولین جرقه بود که در مورد خلاوانی در مغز من جا گرم بیبلوم ریاضی گرفتم باید اندخاب شوق میکردم پدر مادر امون دایی من میخواستم برم همه مخالص میگفتن میری میفتید میری من خودم فکر میکردم که عقل کلم اصلا به کسی مربوط نمیشه که انتخاب شوق برا من بکنم تصمیم گرفتم برم خلاوان بشه در زیبن یک مسئله دیگه اینجا پیش اومد که باز این تصمیم منو خیلی مصر تر کرد سمانی که داشتم دیبلوم میگرفتم میرفتم سرچشمه داره محلات آقاینه که محلات میرد خیلی خوش آقا و عباس پدرم منم از جا کار میکرد تو سرها درس میکندم مرای گرفتن دیبلوم نهای امتحان نهایی میرفتم پس بار برون که صدای هواهما میومند آسمان را میگشتم درس هواهما از درس میرفت دیگه چرای دیگه ساعت دیگه تو هواهما بدم بعد آسمان را میگشتم هواهما را پیدا میکردن چار فرمن اففورد ارتفاع پایین میومن از بالای شهر ما رد میشد روح من با این هواهما ها پرواز میکرد این دومین جرقه برای انتخاب شوق در ذهن و روح من بود بعدها که خودم برخواد معانت عملیات همده هم بودم یا همده هم پرواز میکردم این نخشه های مسیر لولولول هایی که پرواز میشد برای گرانتک لولولول نه نگاه که درم دن بله یکی از مسیر ها از همه دان که پلن میشه میرن رنجه قرقابات میره از دو شهر محلات از دو همون سرچشمه این که من میشیستم درس محلات هم رد میشد سالهای بعد بلیلت شما تحجیش بلی برحال اون زمان باز این هم یکی از بعد من تسکیم گرفتم برم خلاوان بشم همه مخالف من گفتم میرم آخرین شبیه که قرار بودم صبح برم گریه مادر را در پنهان بیدم که اینجوری فکر میکردم که من از این در برم تو دیگه تمام کارم آخر از این که خداون شیشترها در بقل سنگ نگرد میداره و نگردش برحال من عشق مادر را دیدم پشیمان شده واقعا گفتم حالا میرم چه قرار دیگه ایم اومدم تسکیم گرفتم برم کلاس کنکور اومدم تهرار دفتم کلاس کنکور حالا با چه محشق قاتل مشکلی بموند خارزمی شما رای دو جایی که میدونه بحارستان سابق جایی که همین زرابی نوشته بودن تو خاطرهاشون زهرن در مجا درست میخوندن من رفتم اونجا شبانه نام نویسی کردم و میرفتم کلاس کنکور برحال با سمولی دلم با خلاوانی بود چند تا از دیشتای همکارامون از همکلاسی ها اومدن تهران دیده میشون اومدن نام نویسی کنن برای همافری بیا بریم با هم رفتم اونجا شبه استخدامی که خیابایم تهرانو با هم دیدیم اینا اینا به من تشتیل کردم بیا بریم همافر بشون گذارم اگه قرار برم نیروه هوایی من میرم خلابا هم بشون چون اونا در برای همافر شدن تمناخست در حال من بسطه های کار یعنی تقریبا مثلا یه شیش ماه هم رفتم کلاس کنکورینا یهوشه هاش دیگی باز دوبایی دام که نه من بهتر برم خلابا بشون بدون اطلاع پدر و مادر رفتم مرکز آمزشای هوایی اون موقع دهه چل پنجه ها خیلی استخدام زیاد بود شبه استخدام پل و منلوب بود و بهترین ها را اندخاب میکرد من رفتم بدون اطلاع پدر و مادر اونجا اسم ما نوشتیم شروع کردم معاینه ها تو اینا خیلی دوان و ورزشکاری بودم 185 قد ما شالله بعد نمیدانم 90 قد و حکله خوب موهای فرم و حالا هر کسی میدید ظاهرم جوری نشون میداری که من همه چیم سالمه دیگیم و غره نمیده ایمه چیم سالمه دیگیم
00:20:29--->00:20:36
spkr_01: و هر کسی میده زاهرم اینجوری بهشون میدهد که نه من همه چون سالمه دیگه واقعا همینجوری
00:20:37--->00:22:38
spkr_00: نه این باز همون overconfidence نستش و دیگه سن بلاخره رفته بالا بسید من شما بگم که ما رفتم نوشتیم و شروع کردیم ماهنات و اینا خیلی شروع بود اینا که برای خلابانه می نوشتن زیاد هم بودن اکثر هم رفتیم می رفتم برای ماهنات ها و چشم ها و اینا و اینا بیدید خیلیشون رد می شودن برگارشون رو می گرفتم می رفتن شاید بالای هفتار همشون هم باقای هم مثلا زیادشون رو نگاه میکردی نباید مثلا من ولی رفتم و خوب بود در همینه این دیگه آخرهای ماهنه بود بحث نوار قلبی بود من صف زیاد طولانه بود اینا ها یه درجداری بود ای بد رفتار میکرد اینا هم بچه شهرستانانی خود و خود بودیم و اینا بایین درجداره من دعوام شد دعوام شد و بلاخره اومدن و باشدی دادن اینا اگه این اغده ما رو به دل گرفته بود ما هم نمی دونستیم اصلا ساده چی می دونستیم اصلا میکنه اصلا این برای ما یک کاره بکنه نظر ما اصلا می رو برم بلاخره این دسیسه کرد من همه می رفتن توی اتاق قلب از منم بدتر بودن نوار می گرفتن مشکل نداشتن من نگاه داشتن نگاه داشتن جوری نوارو گرفتن حالا نمی خوام به جوزی آرشت شاره بکنن زنیم زنیم برات ما بچه شهرستان بودیم حالا این وقتی رفتیم تو نوارو گرفتن قلبم نزار تو می زد دیگه حالا دلیلش باید شما بفهمین مفهومی هست کرد گرفتن این قلع چیدو از ما دو گفتن آقا خوش آمدید شما به دار خلافه نداریم. ما چیزی ما نبود. حالا نمیخوان، نمیتونم بگم علا یه خوده. به درخوره خود وقتی بچه شهرستان باشید و نواره قدرده اگه خانوم بگیریم، معلومت جتفاقه بیر.
00:22:44--->00:22:49
spkr_01: ایر رو destارست floating با구 cenمت
00:22:49--->00:25:28
spkr_00: ویدید، جوان عزیز ساله، تا را نگاش بید دختر هم نیفتاده تو محیم تو محلات، چیز اسلامی و محلات یک دار المؤمنین میگفتن، باقا نمیتوری بود ای منت هم زمان مثلا نگاهت را دختر نیفتاده بود و اصلا نگاهت را میکرد بلاخره مرا گفتن خوش آمدیم، ما ناراحت و اینا آمدیم خوب خیلی هم رد شده بودن رفتن، باید اومدیم دوباره رفتم دوباره کلاس فنکر را ادامه داریم وقتی رفتم محلات تا موقع نگفتم بودم، و رفتم نبشتم و اینجوریش را رد شدم، همه خوش آمدیم، مخصوصا مادرم و دیدی گفتم کار خدا، گوش نکرده، حالا خدا اینطوریم، گفتن خب باشو من این قضیه تمام شد، من محلاتی ها شهر گل ارز کردم، تهران اکثر گل فروشی ها در سطح حتی کشمت محلاتی هستن، یا من ارساف محلات هستن، شما اکثر هم بریدین گل فروشی ها واسه تهران بپرسید، میگیدین محلات همی، یا اصلا بشهد ما از فامیله ها، قلعا رحمت کنه، محتوی، نامی بودن، توی سرهای زندان روبروی دانشکله پولیس، یک گل فروشی داشتن، من آده بعضی اوقات فاسرم سرم امرد، میرفتم تو اینجا، میشستم تو اینجا، روزی شسته بود، این مدیم، مثلا یه هفته در در ماجرای رفوزه شدن ما، گذشته بود، رچه در ما، دیدم یه ماشین اومد، پارکر، به نفر پیاده شد، اومد تو، اومد تو، مه چنه هایی که هم بیم، اینو میشت ناسمش، اونو یه نگاه کرد، منش در ما، نگاه هم به هم گره خواد، همونی بود که نوار قلب من رو گرفتیم، بعد گفت که، شما اینجا چی کار میکنی اینا، گفتم که، بیدفیش شما، که من رو رد کرد رو فزرکن، گفت شما که نوار مشکل داشتیم، گفتم، ننم فکر کنم، گفت، فردا بیا، من مشکل رو خل میکنم، من به این فامیله من گفتم که، پول گلا نگیر، من میرم پولشن، هرچی اصحار کرده، خانم که هرداتیشون میدونم، حالا نیانت نیست بگم، در حال، بولا گرفت و پولشن دارد و رفت، خواه فردا صبح بیا، فردا صبح، من رفتم، استمانا پرسید، رفت، پرونده بی کرد، رد دار، الان ما شوالا رد شده بودن، یعنی
00:25:29--->00:25:33
spkr_01: با تشم بیتونم به فرمان چه حالی بودن همه
نظرات
ارسال یک نظر