تیمسار خلبان بهمن فرقانی و تیمسار خلبان علیرضا نمکی
00:00:00--->00:00:28
spkr_01: شهید ستاری از دوستان من بودن از قدیم من اون موقع که امنیت پرواز بودم فصلنامه امنیت پرواز چاپ میکردیم مجلی سماه به سماه چاپ میکردیم و همیشه از ایچون میخواستیم که مقاله برای اون بنویسن با ما همکایی داشتن تو اون مجلی و تو برنامه اون دانش تلویزیونی دانش پرواز هم که من داشتم از ایشون دعوت کردم به عنوان مهمان برنامه در مورد رادار برای ما شهبات کردنی درگه برنامه
00:00:30--->00:00:41
spkr_02: بفنین، شهید ستاری تیمسر خیلی اطلاعاتشون عالی بود بسیار افسر باسعادی بودن بسیار افسر باسعادی بودن آره منم اینو شنیدم
00:00:42--->00:03:08
spkr_01: من بخواهم با یه خاطرش رو کنم قبل از انقلاب یه روز نیروهوایی قرار شده بود که همه هواپیمای نیروهوایی رو هوا کنن و رجعه برن این هواپیمای ها یکی از بزرگترین به اصطلاح مانوورای تاریخ نیروهوایی بود روز 450 رو فقط شکاری پرواز میکردن و من با درجه صدفان یکی به اصطلاح مسئول امنیت پرواز این مانوورایی و روز اصلی مانوور وقتی که توی سالون یزدانی همه جمع شده بودن همه خلابان های شرکت کننده در مهموری که از همه پایگاه ها اومده بودن که از مهراباد بلند میشدن من نفر آخری بودم که باید میرفتم بریفینگ امنیت پرواز امنیت پرواز امنیت رو نمیزنم چند نفر دیگه رفتن چراقای سالون هم خاموش کردن چون سلاید نشون میدادن داشتم میرفتم بالای تریبون چند تا پله میخورد میرفت بالا که تریبون اون بالا بود من دیدم همه ردیف جیلو همه هم که تیمسار های سن بالا بودن همه خوابیدن خوابشون برده بعد به قولید دوستان اون روز اگر تاجی ستارای اینا رو جمع میکرده یک کاسه پر میشد ردیف اون جیلو نشسته بودن بعد من که میخواستم برن بالا دیدم خب با این وضع همه خوابه من هرچی بگم کسی گوش نمی کنه از پله های که میخواستم برن بالا چند تا کتاب زیر دستم بود محکم زدم این کتاب ها رو رو زمین و بانمود کرد که هم خوردم زمین از پله ها با صدای برخورد این کتاب ها به زمین همه از خواب پریدم و من دیدم تیمسار رویهی فرمانه پایگاه بود اون جیلو نشسته بود دستش گذاشت اینطوری رو پیشونش یعنی بیشگوش گوش گوش وای این پسره باز خراب کردیم بعد من رفتم پشت تریبون و گفتم که بالا رفتن از چند تا کله کاریست که هر روز انجام میدین ولی در همین کار ساده اگه دقت نکنین با سر میخورین زمین پس حالا صد پرینگه که میخواییم با این همه آقا بریم به 24000 آرپا بروازوانیم چقدر باید بیشتر دقیقه بکنیم بعد همه فهمیدن که این رسلال نمایش بوده حالا الان هم میگم بیننده های شما فکر کنم دیگر خواب باشم دیگه من اینو گفتم
00:03:07--->00:03:14
spkr_02: نه باقا مشاره 250 ها نفر همین الان توی لایف هند نه کجا خواب هم
00:03:16--->00:03:19
spkr_01: به حال من در خیرمتون هستم
00:03:19--->00:03:58
spkr_02: تازه بعد از شما هم جامعه هم نوکی میخواد بیان از وجه به جدی بگه بعد خود برادر شهید جدی آقای آدل خانه جدی میخواد بیان بعد عزب خدمت شما متاسفه برادرشون هم کرونا گرفته حالش هم خیلی خوب نیست پانواده جدی کلن خیلی هاشون کرونا گرفتن متاسفه کنه خب ما شنیدید لایو قبر رو از جامعی زستتا اگر مطلبی دارید اضافه کنید یا کم کنید توی خاطراتشون تو صحبت هاشون مطلبی دارید بفهمید و اگر نه اگر روتین خودتون چیزی دارید بفهمید اگر ندارید ما پرسش پاس و خوش کنید
00:04:00--->00:04:15
spkr_01: من فقط در اواتو تیم سایز دست بگفتن لاک و مور کنیم بذاریم پرونده رو کنار من دیگه باید به پرونده دست بزنم سلسل مراتب رایت میکنیم دست به پرونده نمیشون
00:04:15--->00:04:27
spkr_02: نظرتون رو بگیر راجع به صحبت ایشون که تایید میکنید نمیکنید چجوریه که ایشون برها صحبتی کردن فکر دکنه حالا شما شاید راضی میستید یا هرچی
00:04:28--->00:10:11
spkr_01: در هر مسئلهی که دو طرف داره آدم باید هر دو طرف رو شناسایی بکنه که بتونه اضاوت بکنه طرف خودم رو من چون خودم رو خوب میشناسم طرف خودم رو میگم من از بچگی و جوانی اینقدر از این کتاب های قهرمانی رو نویدم همه معبودهای من پهلوان هایی بودن که در خدمت قانون بودن و اینجوری بزرگ شده بودم و اینجوری تو مغزم رفته بود که قانون بالاتر از همه روابط دیگه است و به خاطر همینم در طول خدمت هم است چون از صدبان دومی در امنیت پرواز بودم مدام با این مشکل روبرو بودن کسانی که من گزارش در واردشو می نوشتم اکسال عمل نشون می دهند مثلا به اونمان نمونه شاد روان مهدی دادپک سال دوی ما بود و دوست نزدیک من بود و با هم رابطه خانوادگی داشتیم اونها فرمانده گردان آموزشی صدوی کشکاری بود که سانههی دادش گردانه ایشون یکی از ها خوامه هاشون اجک کردن و پییدن بیرون تیمسار شهایی رئیس تیم برسی بودن و من افسر برسی سانهه بودم رفتیم برسی که هم زمن برسی ها پرونده های یکنواختی خلابان ها رو هم مجروریم که بررسی بکنیم پرونده های یکنواختی یک مقدار اشکالاتی پیدا کردیم که من تو بزاره هم گذارش هم این اشکالات رو نوشتم که این اشکالات موجود بوده در نحوه آموزش و یکنواختی اینها که باید اصلاح بشه و شادروان دادپی از این مسئله به شدت از من دلگیر شد و تا مدت ها با من حرف نمیزد ولی خب من فکر میکردم من دارم کار خودم انجام میدم و دوستی رو نباید تو کارم دخالت بدم من صدوان یک بودم تین سال رویه سرتیب بود فرمانده پایگاه بود و داشت پله های ترقی رو به سرعت میرفت و من با درجه صدوان یکی به ایشان گفتم که وقتی ایشان گفتش که قانون یعنی من هرچی من میگم قانون یعنی من گفتم این کتاب آین نامه قانونه نه شما و با درجه صدوان یکی جلوی سرتیب رویه وایسدم و از اون به بعد به صلاحیشان با من دشمن شد دیگه در تمام وارد من فقط قانون و آین نامه را آیت کردم و هیچ وقت روابط رو و دوستی رو دخالت ندادم در تحصیل ماتم و کمان این که در یک سانههی که دو فروند شنو که هبانی روز اشتباها رفتن در خاک شعروی که یکیشون رو زدن و یکی دیگهش مجبور شد فرود اجباری بکنه دادستانی ارتش اون موقع از من به عنوان کارشناس نظر خواست و من وقتی رفتم مسئول رو تیمسار خسرداد قلمداد کردم که فرمانده هبانی روز بود من اون موقع سروانی بیشتر نبودم ولی با توجه به پرونده ها و شواهد موجود ایشون در انتخاب خلابان ها شخصا دخالت کرده بود و ضعف خلابان ها باعث شد که اشتباها برن داخل خاک شعروی برای منظور این من در تمام طول خدمتم در این مورد صدیق هم باز همینطور من وقتی که اولین بار که گزارش رو نوشتم اسم محارفی نکردم و چون پرونده باید می روید به دادستانی انقلاب فقط نوشتم که فرمانده پایگاه و فرمانده پشتیبانی مسئول اودن و وقتی که دادستانی انقلاب از من خواست که مسئولین رو به نام معرفی کنم چاره نداشتم که اسم بگم و وقتی که نامی من رفت زیر دست ایشون که شده بود همون روز شده بود فرمانده نیروه هوایی ایشون می تونست جز اختیاراتشه که بگم این بررسی رو قبول ندارم یه تیم دیگه بره بررسی بکنه کما اینکه بعد از اینکه من این گزارشیدم و خونه نشین شدم نایمدم سرکار همین کار رو کردن یه تیم دیگهی به سرپرستی سرهنگ سیاه برستادن و ایشون رفت و بررسی کرد تانه هره و نوشت که تریمپد پایگاه کاملا آماده بوده مشکلی نداشته و مسئول همافر مسئولی گردوندن موتور بوده که البته وقتی من باز اینو دیدم چون همون روز سانه رفته بودیم تیرمپدی دیده بودیم که آماده نبود خیلی تحجب کردم که باشدم دوباره رفتم پایگاه یکم رفتم سر تیرمپده رو دیدم که بله تیرمپده ها به تون فرش تازه آماده ولی یه اشکال وجود داشت که سرباز این وقتی شبونه به همون شب سانه هر رفتم به تون ریخته بودن ولی مشکلی که وجود داشت این بود که سربازی که نگهبان اون تیرمپد بود با سرنیزه روش یادگاری نوشته بود که بیس روز به پایان خدمت مونده تاریخ هم گذاشته بود یعنی تاریخ به تونسی کاملا از که من زنگ زدم به زده اطلاعات و عقیدت سیاسی خواستم یعقاست بفرستن عکس گرفتم که باز اونر رو فرستدم دادستانی انقلاب که مثلا منظورم به اینه که ایشون میتونست گزارش من رو پاره کنه بریزه دور و بگه که یک چیم هیچ اتفاقی هم نمی افتاد ولی به خاطر فکر بگم کم تجربیه ایشون و به قول تیم سایید زد ستا اطرافیانش اطرافیانش شاید
00:10:08--->00:10:11
spkr_02: اترافیانش شاید خبا
00:10:12--->00:10:28
spkr_01: که باید به اشان عدوائز میدادن که این کار رو نکنه نشد و این مسایل پیش آمد که زندگی من رو عوض کرد. ولی چون گذشته و اشان هم نیست که از خودش نفاق بکنه. من فهم کنم این پرونده رو من هیچ کینه ای از اشان بدل ندارم.
00:10:32--->00:11:30
spkr_02: آقا لطفا این قلب های سبز رو به پاس احترام و به پاس تشکر از این مرد بزرگ جناب فرغانی نازنین و برسه به روح این جاویدنام والا مقام جناب از کنان خدمت شما ستیق این قلب های سبز تقدیم به شما که اینقدر بزرگی اینقدر احساس قشنگی داری و اینقدر زیبا راجب این موضوع صحبت کردین هم شما هم جام ویزست ها این قلب های سبز تقدیم به شما و جناب صدیق ازید به خاطر تمام زحماتی کشیدین و حال حالا این موضوع هم شما خودتون زیبا باز کردین شما خودتون به من گفتید جام و صدیق خیلی فرمانده خوبی بوده و زحمات زیادی هم کشیده
00:11:29--->00:11:53
spkr_01: در جنگ خیلی زحمت کشیدن و محصر بودن در پیش برد جنگ. زمین اینکه دوست نزدیک منم بود. من ازش در بزرگزه سه سال عرشدتر بودم. ولی دوست نزدیک همسایه ما بودن تو پایگار. و قبل از انقلابم با هم دوست بودیم. این برانگر میرفتیم. این پیش آمدیدی به حال گذشته دیگه.
00:11:54--->00:12:25
spkr_02: این قرف ها رو فقط دیدین دیگه شما ماشالله این صفحه سبس شد ممنونم امشب شب غفور جدی هست سللشگر خلبان غفور جدی که شما هم دوست ایشون بودید و به درخواست خانوادهش میخواستن که شما به جامعی زدستا و جامع نمکی باشین و صحبت کنید بفرمایید اگر میخوایم با ایشون شروع کنید بفرمایید برحال هر جوری که خودتون سلامی دارم
00:12:25--->00:13:14
spkr_01: قبلنم ابته در برنامه هایی گذاشتم صحبت کردم. قفور دوست من بود و موقعی که بوشه بود. هر وقت من میرفتم بوشه. میومد پای حوابیما من رو برمونداش میبرد خونهشون. شام یا نهار اونجا بودم. همیشه هم چیزی که ازش یادم. این پستراش دو خلو بودن. اصلا چهار پنج سالشون بود. من آخرین بار دیدم. هر دو اینا رو لباس پرواز تنشون میکرد. این دو تا دو خلو ها بالا باز پرواز میامدن به اون قد کچلوشون. ماشد. چند وقتشون بود اون موقع؟ اون موقع بچه بودم. چهار پنج سالشون بود. این دو خلو ها. پوریا و پرواز. الان چند سالشونه؟ الان چند. الان ما شارشونه؟ 5-6 سال دارن دیگه. اینجا من هفت سال یا هشت سال پیش اینجا دیدمشون که یکیشون از
00:13:04--->00:13:08
spkr_02: الان چهیدی را پنج شیست سال دارند دیگه
00:13:14--->00:13:42
spkr_01: مهمور آتش نشانی شد و در این شهر نزدیک ما زندگی میکنند با خانمشون با مادرشون و گاگایی در مهمونی های دوستان میریزم خانمشون راجع به غفور صحبت میکردیم یه چیزی هم به من دادن خانمشون که برای سالگرد یادواره شون درست کرده بودن که دادن به من این این اکس خیلی قشنگی هست
00:13:42--->00:13:59
spkr_02: ای جانم ای جانم ای جانم چقدر زیوار چقدر زیوار خیلی معروف این عکس و این رو توی کتابشون هم فکر کنم روی کتابشون هم هست خیلی هم عالی نرسی
00:13:58--->00:14:40
spkr_01: خیلی از اونجا ناشتی میشه که اسمشون مورین هست مورین و ایشون اهل شیراز هستن خانمشون اصلا امریکای نیستن و هیچ صحت نداره این مسئله
00:14:42--->00:15:13
spkr_02: خیلی هم ممنون دستتون در نکنه چقدر زیبا راجع به این موضوع هم چون این موضوع هم شده نقل محافل یه زمانی ولی الهندن با این لایف ها و صحبت های شما و دوستانتون همه تأیید کردن که خانوم شیرازی خانوم جدی بچه شیراس هست و شیرازی هست دستتون در نکنه خودتون صحبت میکنید یا سوال بپرسیم ازتون دوستان میخوان برحال خیلی سوال دارم ولی خب الان شما چی سلامی دارید
00:15:14--->00:15:24
spkr_01: بزنیم با سوال دوستان اول جواب بدیم بعد اگر وقت بود چند تا خاطر هم دارم که تعریف میکنم
00:15:28--->00:15:54
spkr_02: خب
00:15:55--->00:16:49
spkr_01: بله که یک خورده چه به وضعیش یک جوکی براتون تعریف کنم یک روز یک شیری در جنگل حسلهش سر میره با خودش میگه برم سر به سر هیوان های جنگل بذارم میره میره به یک گرگی یک نهره میزنه سر گرگه پنجه شمیزاره بیخه گلوی گرگه میگه بگو این هم سلطان جنگل کیه گرگه هم بعد بخ با ترسول هستم میگه قربان شما دیم های کسی حرفی زده میره میره به یک نهره میزنه سر به این گرگه میگه سر گرگه میگه سر گرگه هستم روز یک نهره میزنه سر گرگه هستم بگو این هم سلطان جنگل کیه فیله هم که هسله نداشت خوردوم شمیزاره و شیره بلندش می کنه همچین میزنه محکم زنی که رب براب بهش رو یاد میکنه روز یاد نکنه
00:16:34--->00:16:39
spkr_00: بازدنش دعوش داد بود حسل نداشت خورتومشو تاب میداد از این ور و به اون ور
00:16:49--->00:16:57
spkr_01: شیره بلن میشه خوچی میتکنه میگه بابا خب نمیدونی بگو نمیدونم دیگه این کارا چیه میکنی؟ حالا منم اینجا نمیدونم میگم نمیدونم دیگه
00:17:01--->00:17:10
spkr_02: خب قربان نگم تیم سار فرغانی در مورد منوبر چهار راه مرک
00:17:11--->00:17:34
spkr_01: این همچنین قفو جدی اصلا نه جز آکرو جد بود نه هیچ وقت نکرده و همچین کاری هم هیچ وقت نکرده مانوور چهار رای مرگ از مانوور هایی بود که آکرو جد انجام میداد فقط که از چهار طرف میومدن از یک نقطه رد میشدن اینو گفتن چهار رای مرگ از روی همدیگه در واقع رد میشدن ولی قفو جدی اصلا نکرد
00:17:34--->00:17:37
spkr_02: یعنی یه جورای شکلتن بود دیگه
00:17:37--->00:17:44
spkr_01: چهار دارید نختلف می بدن و از یک نقطه رد می شدن در آن واحد از یک نقطه رد می شدن
00:17:37--->00:17:43
spkr_02: چهار داری که نختلف می بدن و از یک نقطه رد می شدن در آن واحد از یک نقطه رد
00:17:45--->00:17:53
spkr_01: این رو می گفتن چهاره این و اکردید مثل شکردتن تیم سار جهانبانی این کارا تیم رو می گن
00:17:52--->00:18:10
spkr_02: پینو میگن درود به شما جنفرغانی از سانهه افور شماره 65 سفیه که روی باند بیس او نوی چپ مهرابا سال 55 با یا 56 سانه داد بفهمین خلابان روی باند دیجه کرد
00:18:08--->00:18:18
spkr_01: خلابان روی بان دیجه کرد بله جواد رزوانی بود من اون سانه ها رو برسی نکردم اطلاعات هم کامل نیست که بخواهم احسار نظر بکنم
00:18:21--->00:18:25
spkr_02: میگن از داستان سانهی پرواز
00:18:26--->00:18:32
spkr_01: از این سانه هم هیچ اطلاعی ندارم خبر ندارم نمیدونم میگم نمیدونم
00:18:32--->00:18:52
spkr_02: چرا وجود عالی عالی اصلا شما برای همین به آنستی معروفین دیگه ببخشید هم چرا با وجود محبوبیت تیم سای جمعبانی در نیره هوای خلبان ها به همه افران اقدام جهت رحایه ایشون نکردن خوش که از کجا میدونین نکردن رخده کردن حتی
00:18:50--->00:19:37
spkr_01: ازمین برای خدا کردن حتما این که اعدام میشه شد سواره اقوماش میشد و میرفت جایی ولی هیچ کس وقتی فقط در اخبار شنیدیم که اعدام شده و اگر من قبلش میدسه من خودم هر کاری میتونستم میکردم ولی هیچ کس فکر نمیکرد که این همچه اتفاق بیفته
00:19:40--->00:19:48
spkr_02: میگن قرار بود خلاوان تانکر سخرستان رو که در اشته بودن آقای کامران باید چون
00:19:48--->00:19:56
spkr_01: بیمار هستن و حالشون زیاد مساعد نیست. من تماس گرفتم با اشون. حالشون زیاد خوب نبود.
00:20:02--->00:20:07
spkr_02: خب، تیم سار خواهشن از سعید فریدونی دوت کنید.
00:20:09--->00:20:19
spkr_01: سعید فردین در تماس هستم باش میتونم ازش خواهش کنم ببینم مایل هست صحبت کنه یا نه مشکلی ندارم از اون ندارم
00:20:20--->00:20:41
spkr_02: دوستان سآل های چیز بپرسید که تیمسای جواب بدن دید. جان فرقانی عزیز معمولیت های شناسایی از RF5 روی عراق در سالهای پیش از انقلاب بفرمایید اگر داشت.
00:20:42--->00:21:06
spkr_01: من با RF4 پرواز نکردم ولی با RF5 و RTSU3 پروازوی شناسایی کردم که بله چند تا معمولیتی بود در زمان قبل از انقلاب بعد از انقلاب دیگه RF4 اومده بود و معمولیت ها رو RF4 انجام میداد دیگه RF5 ها دیگه اصولا از رده خارج شدن به اومدن RF4
00:21:08--->00:21:11
spkr_02: سانه کوه کرکس بگن
00:21:11--->00:21:28
spkr_01: سانهه کرکست فکر میکنم سانهه احمد قیرانی و شریعت پناهی رو فکر میکنم میگن چون کوی کرکست سانهه دیگه ای نداشتیم جز این اسفحان کوی کرکست نزدیک کاشانه
00:21:28--->00:21:41
spkr_02: شمال اسفهان پشتش منطقه چارلی تو زیرو بود ما میرفتیم اونجا اون برش نتنز بود دیگه نتنز هم تو همون منطقه بود پشت کوه کرکست بله سر بفهمیم
00:21:41--->00:24:04
spkr_01: اگر منظورشون سانهه قیروانی باشه، این اولین سانههی بود که من در طول خدمتم بررسی کردم. روز قبلش احمد قیروانی والی بالیست بسیار خوبی بود و با سیاه منصوری که جز تیم ملی والی بال بود. روز قبلش ما داشتیم با هم والی بال بازی می کردیم. و روز بعد قیروانی با در ازام قیروانی تنها خلبان سیاه پوست نیروهوای ایران بود. روز بعدش اینها با دو فروند تیسی و سه قیروانی و بالشم شریعت پناهی داشتن می رفتن به اسفحان فکر می کنم یا شیراز و هوا عبر بود و اینها بالای عبر پرواز می کردن یا توی عبر بودن. تصیصم اصلا جزی ایدی ایف هیچ وسیله نافبری دیگه نداشت. و با سرعت سی سد سی سد و خوردهی مستقیما خورده بودن به قله کوه کرکس. و قطعات ها توافیما تا یک کوه همورتر پخش شده بود. و اثر خیلی بدی از نظر روحیه در من گذاشت. چون خیلی شاید مثلا 24 سالم بود که من این سانه رو برسی کردم و به خاطر نوع سانه یکی بود قطعات بدن هر دو خلابان تو تمام دوتا کوه پخش شده بود. و منظره هایی که من جایزه من تا مدتا تا شاید سه هفته چهار هفته هر جا گوشت میردم حالا تحبه به امدهست میداد. و تا سه چهار روز honestly بگم تا سه چهار روز از هواپیما هستم میترسیدم. میخواستم پرواز کنم. ولی اون سانه رو علتش رو من رئیسستیم نبودم ولی افزر برسی سانهه بودم. علتش رو همون خفت خلابان تشکیز دادن که به صلاح میس جاجمنت کرده بودن در مورد میخواستن کلایم بکنن برن بالا یا دیسند کرده بودن توی عبر به کو خورده بودن.
00:24:05--->00:24:37
spkr_02: یه سه فهمیدم چون این متوجه چیز نشون ارتفاع کو نشدن یعنی در واقع اون لیمیتیشن های اطراف فروتگار رو که حالا مسکنم دوازه هزار پا نمیدونم ارتفاع کوی که های که های که هست چقدر دقیقا ولی خیلی درست بکرد بر بله بله در مورد بمباران نیروگاه نکاه ها توضیح دید خیلی سؤال میکنن آیا از خاک شعروی اصفاده کردن یا میراش ها به هم سوخ دادن
00:24:37--->00:24:52
spkr_01: من تا اونجه که اطلاعات من اجازه میده از خاک شعروی استفاده نکردم میراج ها به هم بنزین دادن یه تعداد میراج با هاشون اومدن که به اون میراج های بعدی سوخ دادن و بعد برگشتن از این تکنیک استفاده کردن
00:24:55--->00:25:07
spkr_02: میگن چگونه جناب ایزه از ستا در میان جنگ به عنوان ترراح و خلابان برجسته از نیر و هوایی خارج میشن؟ چرا میذارن خارج بشن؟
00:25:07--->00:25:11
spkr_01: خودش خارج نشد با خواسته خودش نبود کنار گذاشته
00:25:11--->00:25:16
spkr_02: نه میگن چرا کنار گذاشتن
00:25:13--->00:25:19
spkr_01: از اونایی که باید کردن باید پرسید نه منبعیش
00:25:16--->00:25:24
spkr_02: که تارکردن باید پرسید نه منبعیشی از شما میپرسن که خودتونم مورد بیمهری بودید تأثیر مارد
00:25:25--->00:25:51
spkr_01: من خودم خب یه مقداری چون وقتی که بعد از یک سال که تو خونه بودم و با اون وضعیت نگران کننده دائما چیز بودم من خودم خسته شده بودم وقتی که از من پشتن که چی میخوای بدیم من گفتم بازش هستم کنیم برم من خسته شدم یه مقدار خسته خودم بود در اون زمان ولی در شرایطی بودم که روحا و جسما خسته شده بودم
00:25:53--->00:26:02
spkr_02: میگن آیا هواپیون جاسوسی شعروی وارد آسمان خراسان و پایگاه محشد شده بودن اون موقع ها؟
00:26:02--->00:26:26
spkr_01: نه خوراسان کاری نداشت چون واقعا در خوراسان ما چیزی نداشتیم که مورد علاقه روسا و شعروی باشه بیشتر از میمدن از پایگاه میک بیس پنج میمدن از پایگاه اسفحان و شیراز به خاطر F14 بیشتر میمدن مرد ما چیزی نداشتیم که به اون صورت
00:26:28--->00:26:36
spkr_02: ایشون میگه آیا درسته که یکی از معمولیت های جنرال هایز فشار بر تیمسال ربیعی
00:26:37--->00:27:45
spkr_01: منظورشان جنرال هایزره جنرال هایزره ماوین نیتو بود و در همون روزهای انقلاب قبل از 20 دوه بهمن وارد ایران شد بدون اطلاع مقامات بالا ایران به طور مخفی وارد شده بود ولی بعدا من اطلاعات جنرال هایزر رو بهش دستیسی دارم نه اطلاعاتی که در اختیار تیمسال ربی بود ولی یک چیزی رو دیدم من اون روزا توی کامن پوست نیروهوایی خدمت میکردم و یه روزی اومدن دم کامن پوست به من گفتن که جنرال هایزر اومده اینجا و میخواد دنبال تیمسال ربی میگرده که من خود جنرال هایزر رو اونجا دیدم دم کامن پوست رفتم باش صحبت کردم و میخواست که با تیمسال ربی ملاقات کنه من تیمسال ربی رو پیدا کردم و مثل راننده در اختیارش کنشدم که پیش تیمسال ربی من تا این حد فقط میدونم که با تیمسال ربی ملاقات کرد هایزر قبل از بیستوی بهمن شاید
00:27:48--->00:27:55
spkr_02: از عملیات های شناسایی ما از شعروی بفهموید. معروف زن سیاه یا جن سیاه. جن سیاه.
00:27:56--->00:28:02
spkr_01: جن سیاه لابد نوشتن. نمیدونم. من در اون مهموریته هیچ وقت شکر نداشتم.
00:28:04--->00:28:07
spkr_02: اگر شون ویوفو دیدین یوفو
00:28:07--->00:28:50
spkr_01: یو افو؟ ایمان به یوفو توان برنامه لایب اولیه صحبت کردم دیگه خود یوفو رو ندیدم ولی آثار شد در پایگای شارخی در رنج تیراندازی شارخی اونجا دیدم و یه بارم همونتون درگیری های قبل از انقلاب که ما 24 ساعت در مرز ایران عراق کپ داشتیم با افور ساعت 3 نصف شب من کپ میپریدم گفتم که یه رادار زمین و رادار خود ما یک شیعی رو پیک آب کرد یه تارگیتی رو پیک آب کرد که وقتی که ما بهش نزدیک شدیم با سرعتی که ساخت دستگاه های بشر نمیتونه باشه از دید ما خارج شد
00:28:53--->00:29:13
spkr_02: چندومی معمولیت شهید جدی پر وقتم چهر چهل و پنج توی این رنجا بود داره؟ نمیدونم راستش نمیدونم که شهید شدن نمیدونم بچه ها توی انترنت سرچ کنید هست اینا دیگه راجب سانه سی سرسی دوشان تپه میگن به فهمیتیم سار
00:29:13--->00:29:18
spkr_01: اونم جلسه قبلی گفتم که من اطلاعاتم کافی نیست داریم
00:29:21--->00:29:26
spkr_02: ایجان دانم. از تیمسا رستمی میگن بگید. اطلاعاتی دارید ازشون؟
00:29:26--->00:29:48
spkr_01: این سال رستمی با هم در پایگاه شارخی خدمت کردیم چهار سال و یکی از بهترین افسران نیروحوایی از بعد که در مقامات بالا هم خدمت کردن باز هم به نحو خیلی شایستهی لیاقت از خودشون نشون دادن و من واقعا از سمیم قلب دوستشون دارم.
00:29:52--->00:30:20
spkr_02: انشالله میان توی لایب با امید خدا دیگه شما که از جمعه حسین فراخی بفهمید اگر خاطرهی دارید خاطرهی ندارم بزیار ندارید حمید ندیمی بردر شهید ندیمی میگن جمع سنگ امشب یاد بود تیمسار غفور جدیست نطفاً از تیمسار در مورد جدی بیشتر صحبت کنند خب دیگه ایشون بند خدا هرشی که داشتن گفتن ندارید
00:30:21--->00:31:00
spkr_01: شهادت غفور میدونم که در معمولیت برونمرزی بود وقتی برمیگشت حدود ماه شهر یا شلمچه مورد حسابتک قرار میگیره و اجکت میکنه ولی راکت های سندلی عمل نمیکنه و با سندلی به زمین خورد و شهید شد اون موقع افورا تمام راکت های سندلیشون اکسپایر بود و خلبان باید فرم سیون ای دیوان را امزا میکرد فرم نوشته بود که راکت های اکسپایر هم باید ریلیز میکرد و این یه موردی بود که سندلی کرد راکت
00:31:00--->00:31:22
spkr_02: سر عالی دستتون ده نکنه میگن یک سوال میکنم خداوکیری را از تو بگید مقامات کی بود که اطلاعات بمپای عمل نکرده رو میدادن خداوکیری شده داخل نماز جمعه هم خبر گفتن
00:31:22--->00:31:29
spkr_01: خداوکیلی من نمیدونم. برای اینکه من تو هیچ کده من این سازمان های تلاحاتی خدمت نکردم. من فقط امنیت پرواز و گردان های
00:31:29--->00:31:43
spkr_02: شکرید ما یه همشهری داشتیم ما یه همشهری داشتیم به اسم جناب کاربور خلابان سی سر سی یادتونه شما؟ نه یادم نیست
00:31:49--->00:31:58
spkr_01: هلو ده دوتون قد شدیل از هلو دارین صدای منو؟ میشتمیسه بلی مشنوه منو
00:31:58--->00:32:28
spkr_02: میشتست اینجا کار برو؟ نه متاسفه نه؟ نمیشت آکی آکی فهمید آکی گرفتم خب میگن که عملیات اشتر در بود بین و ملل به خاطر استفاده از کوریدور غیر نظامی یک عملیات نظامی محصوب نمیشوند آیدور سیست
00:32:30--->00:32:37
spkr_01: هیچ رفتی به کوریدور نداره همه کامی بود از کوریدور از این همه کامی بود
00:32:36--->00:32:53
spkr_02: اصلا 747 توی کوریدور بزنند چی کار به اینا؟ اصلا دو جنگ کنید؟ اقا اینا فکر می کنند اینا هشت فروند توی کوریدور رافتادند رفتند اونجا اونها رو بزنند اینجوری نبوده که اینا لولوه رفتند
00:32:54--->00:33:17
spkr_01: بله اصلاً کوریدور معنی نداشت دو یه جنگ مثلاً میگاه عراقی که میمدن از کوریدور هوایی استفاده میکردن میمدن بو بارا میکردن اصلاً کوریدور شاید نمیشه در جنگ میشتنیسه؟ تصویرتون فکس شدیه مدتی
00:33:19--->00:33:43
spkr_02: آره من این حقیقت قط و بس میگرفتم شما رو. من رفتم رو نت گوشیم. گفتم ببینم شاید بهتر. الان بهتره؟ الان بهتره بهتره. خب دوستان از تیمسار خسروداد بفهمید. آره واقعا اینشون هم یادم انداخت. از تیمسار خسروداد بفهمید کم صحبت شده اگر اطلاعاتی دارید.
00:33:43--->00:34:23
spkr_01: از تیمسار خسرو داد من از نزدیک با هاشون عاشنایی نداشتم ولی میدونستم همون اطلاعات که در مطبوعات و جای دیگه میدیدیم ایشون ریکرددار پرواز های متعددهی با هلیکوپتر ریکرد شکند بودن اطلاقا در پرواز با هلیکوپتر که چند تا ریکرد دنیا رو شکسته بودن در ریکرد ارتفاع و چند تا ریکرد دیگر رو ایشون شکسته بودن در این ریکرددار بودن و من فقط در همون سانه شنوک که در شعروی فروت اجباری کردن اونم در دادستانی انقلاب شناس شرکت کردن
00:34:27--->00:34:35
spkr_02: بله ممنونم سر شما یه پیتریف خورده زمین برسیسانه کردیم
00:34:36--->00:34:41
spkr_01: نخی من برسی نکردم اون سنر
00:34:41--->00:34:49
spkr_02: نه نه دوستان میگن نکردن ارسی نکردنشون از خلاقان فرهزاد جهانگیری اطلاعی دارن
00:34:50--->00:35:13
spkr_01: در پایگاه شعارخی با هم بودیم در گردان سی و دو شکاری اونجا با هم بودیم و بچه ساکت و آروم و خیلی سروزی رو کارش رو انجام میداد و در ماجرای کودتای نوجه دستگیر و اعلام شد
00:35:13--->00:35:16
spkr_02: میگن از جناب منوسفه بگید اگر
00:35:20--->00:36:04
spkr_01: مینو سپر را شاید انشالله در آینده از ازشون خواهش کردیم بیان خودشون رو لایو صحبت کنن یکی از باسوادترین افسرهای نیروهوایی بودن سالها در اکرو جت پرواز کردن و تقریبا همه هواپیما های نیروهوایی شکاری نیروهوایی رو اینه اول با 86 شروع کردن بعد F5 پریدن بعد F4 پریدن و جز اولین های F14 هم بودن دیگه و فرمانده پایگاه اسفحان بودن مدتا دیگه و معروف بودن که واقعا از نظر سواد معروف بودن که یکی از باسوادترین های خلاوان های نیروهوایی ایران بودن
00:36:06--->00:36:26
spkr_02: میگن سمیخان میگن اگر ممکنه راجب سانهه 27 آیت الله محلاتی بپرسید چون در اینترنت اطلاعات بر اساس راجب تحدید حوابای عراقی به مراجعه این حوابی ما به عراق منتشر شده
00:36:27--->00:36:49
spkr_01: اطلاعات من در همون حد عمومیه که این هواپیما که شهید یاسینی این ها هم توش بودند دیگه شهید شدند با اده از نمایندگان محواندگان مجلس میرفتند به احواز که تورا مورد حمله هواپیمای عراقی واقع شدند و سرمیمون شدند
00:36:51--->00:36:55
spkr_02: خب خاطرات خودتون رو بفرمایید مطالبی که فرمده دیگه
00:36:58--->00:37:10
spkr_01: یادم اومد یه جلسه راجب دارت صحبت میکردیم که راجب طول کابل دارت بحث میکردیم که من گفتم سی سر پاس هزار و پونسر
00:37:07--->00:37:13
spkr_02: این مسو رو پوز این مرّي 6 تاستاس ایسلام見و رو پوز این beşتاست roommate
00:37:13--->00:41:54
spkr_01: این که من گفتم تو ذهنم بود که سی ساعت باز حیلش این بود که یک بار در یک معمولیت همین تیراندازی هوا به هوا که آقای نادر افسر با اف پنج دارت می کشیدن و اف فرا تیراندازی می کردن به دارت پرسیجر این بود که بعد از اون که تیراندازی تموم می شد اف فرا می بودن بقل دارت نگاه می کردن چون فشنگار رنگ داشت معلوم می شد که هر کسی چند تا تیر زده به دارت می شموردن و بعد یک دوگمه توی بامبر که می زدی این کابل بریده می شد و دارت روی دلتاوان روی کویر گرمسار اونجا روی دریاچه نمک دارت رو رها می کردن نادر افسر می روی دریاچه نمک و دوگمه رو می زند دارت رها نمی شد و پرسیجر این بود که اگر رهانش چندین بار می زند دوگمه را نمی شد پرسیجر این بود که میاد پایین انقبع میاد پایین که چون دارت یه مقدار پایین تر از هواپیما پرواز می کرد پشنم شد یه مقدار افت داشت دارت می آنقبع پایین که دارت زمین بگیره و کابل پارشه و جدا بشه این میاد این کارو می کنه و وقتی که دارت به زمین گیر می کنه کابل از بیخ هواپیما بوریده نمی شد حرود سی ست پا دنبال هواپیما کابل باقی می موند که بعد اشون اومد روی پایگاه و بعد گفتند که افت دارت نگاه کرده و گفتند که یه مقدار زیادی کابل دنبال باقی مونده میاد برای نشستن پورسیجری بود که باید با انگل زیاد می اومد و یه دفعه هاور با سینک زیاد می آورد پایین که مهرواد هم که می دون باندش دورش یه جاده می چرخه و پادگان جه بود اونجا و اون جادهی که دور باند می چرخید جاده شخصی بود و ماشنای شخصی اعبور می کردن نادر افت دار وقتی میاد برای نشستن به اطلاع که اون کابل رو اندازه گرفتیم دیدیم سی ست پاست من فکر میکردم که از اونجا تو زهنم مونده بود که سی ست پاست کابل یه چیز بعد میاد برای نشستن این کابل مثل یک شلاخ پایین بالا می رفت اینطوری مثل شلاخ تو جادهی سراسی ها این کابل می گیره به یه بموه که از جرحت می شد بموه رو از وسط نسخ کرده بود سخفش رو بریده بود تا کف شاسی رفته بود ولی سرنشین هاش صدمه ندید بودن ولی سر انتهای باند تو اون شلتر ها دو تا باغبون یه پدر و پسر بودن باغبون داشتن اونجا باغبونی میکردن کابل می گیره به گردن این باغبونه و سرش رو از تن جدا میکنه می اندازه جلو پای پسره و وقت نشست اینجا و واقعا این اصلا عجیبه که چقدر قدرت داشتی که اون بموه رو بود مثل کارت بریده بود و سر این آدم رو پسره تعریف میکرد که پدرم یه چند قدم راه رفت بعد افتاد یه اینقدر سری گردنش رو زده بود که اصلا چند تانیه راه رفته بوده یارم این یه چیزی بود که از اون دفعه یادم اومد تعریف کنم یه واقعا یه واقعی خیلی نادری بود که دیگه اتفاق نیفتادیش فرق یه خاطره دیگه یه راجب چیز بگم من اون موقع یه ماهی گفتم که در امان بودم که فی سی بودم که فورایی که میمدن اون بالا تاب کابر بودن به اونا تماس بگیریم و به عنوان فی سی کار میکرم یک ماه اونجا بودم در اونجا امان یه سری خلبان مزدور انگلیسی داشت که اینا رو به اصلا تابه هیچ قانون نبودن تابه هیچ قانون نبودن این خلبان ها چون به هیچ کس پاسخکو نبودن یه هواپیمایی داشتن شبیه ته سی هفت خود اون بود هواپای کچیکی بود و مسلسل داشتن زیرش ما یه روزی از اینا خواستیم که چون ما چند تا توپ زده هوایی داشتیم اونجا از اینا خواستیم که بیان یه چند تا شیرجه بکنن روی توپا زده هوایی که این توپا ترک کردن و تمرین بکنن اینا میومدن واقعا بدون اقراض افاصلی دومتری توپا میکشیدن بالا اینقدر میومدن پایین که اصلا بهشدنار بود تابه هیچ قانون نبودن
00:41:55--->00:41:58
spkr_02: بگت افي را خوشدم
00:41:58--->00:43:29
spkr_01: اصلا با خودشون مستقل بودن دیگه از هیش که از دستور نمی گردن بعد من که رفتم با تو گردانشون که از اینا بخوام که بیان برا ما پرواز کنن اینها با یکیشون دوست شدم اینا صحبت ماهیگیری اینهای من خب شگار ماهیگیری زیاد می رفتم گفتم که اینجا ماهیگیری اینا می شونم گفتش که ماهیگیری می خواهد فردا بید با من بریم ماهیگیری من دارم بیرم ماهیگیری تا هم بیوان روز یک شمبه بود فکر کنم گفتم که خب من خب وسائل ماهیگیری ندارم اینه گفت هیچ چی نمی خواهد خودت فقط بیاد رفتم خودتا دم گردان ما رو سوار کرده دم دریا یه قایق بود قایق کچیکی بود سوار شدیم من دیدم نه چوب ماهیگری چی نیست فقط یک کلمند که توش قضامزا و این چیزا گذاشته گفتم که خب چومو گفتش که تو کاری نداشته باش به این کار رفتم وسط دریا و اونجا کلمند واسکت شروع کرد مثلا قضا و نوشابه و اینها در آوردن و اینها بایگو خب ماهیگیری چی گفت الان پنگ دقیقه دیگه شروع میکنیم ماهیگیری پنگ دقیقه بعدش یکی از این هواپی ماهاشون اومد یه بوم بنداخت اونجا دو آب نزدیک قایق یه بوم انداخت دیوی سی ست تا ماهی اومدن رو آب گفت بیو حالا بیو ماهیگری این سیستم کار اومده این سیستم کار این خلقان هایگری
00:43:32--->00:43:53
spkr_02: اجاب، به همین دیگه خودمختار بودن و برای خودشون بوم نداختن ماهی بگیردن. چقدر جالب. مطلب دیگه این ندارید؟ شما قربان؟ اه، مطلب دیگه، اه. حالا 20 مقداری هم بزنید برای هفته های دیگه. بلاخره همه رو الان نگید.
00:43:54--->00:43:59
spkr_01: دیگه من فکر میکنم هفته های دیگه کسای دیگه باید بیان که مطالت تانیشه
00:43:59--->00:44:08
spkr_02: دیگه اون زحمت شماست دیگه زحمت شماست ولی بلاخره لابلاش حتما به هر حال شما هر وقت مطلبی دارید میگید به ما
00:44:07--->00:45:51
spkr_01: کاتره هم از شکاردروان جمشید و سوار بگم که اواخر F14 میپریدیم موقعی که RF5 میپریدیم جمشید و سوار هم با ما تو گردان RF5 بود و RF5 شناسایی همه پروز همون لولوه بود دیگه صدقا بالای زمین بودمش خب خواستیت جوانی به وزی خب بینظباطی و شیطنت هم میکردیم جمشید و سوار صدقا 1 بود میره پرواز با RF5 بعد یکی از تارگیت هایی که به اشتاهاده بودیم اکس گرفتن از صدقا سپید رود بود این وقتی میره شیرجه میکنه روی صدقا اکس بگیره میبینه که یه تعدادی خانوم روی صدقا قدم میزنن راه میرن خلاصه شروع میکنه واسه شو اکروژیت سولو برای این خانوم ها اونجا میذاره و بعد وقتی که جمشید و سوار برگشت تو پایگانش است پای هواپیما تیمسار روی اومد یه درجه شکند از صدقا 1 به صدقا 2 بومی تقلیل داده نم اونجا پای هواپیما داستانی بود که اون خانوم ها روی صدقا را میرفتن والا حضرت فاطمه همراها نشودن همسر تیمسار خاتم وقتی این چیزی می کنه فاطمه فکر می کنه تیمسار خاتم اومده چون میدونسته که اینا اونجا هستن اومده هرس هم اونجا تلفان می کنه به تیمسار خاتم میگه پیره مرد این کارها چیه داری میکنی؟ تیمسار خاتم هم تلفان می کنه به روی ای که این کی بوده پیدایش کنی؟ خلاصه قبل از این که جمشید و سوار بشینه
00:45:55--->00:46:12
spkr_02: این هم میره وای من هم از این خاطرها دارم سر لون زنبور آدم میره یه هم بس شانسی خیلی هم حالی دستتون دار نکنه
00:46:11--->00:48:39
spkr_01: در مورد F16 بگم گاهی وقتا سوال میکنن من حدود شیش ماه قبل از انقلاب از طرف بازرسی این روایی مموریت پیدا کردم رفتم امریکا شهر کولومبوس اوهایو اونجا مرکز تعلیم پرسونل فنی برای کشورهایی بود که F16 خرید بودن ایران هم یکیشون بود که ایران هم یک دفتری اونجا داشت که سروان اکبر ریحانیپور که از افثارهای مینتننس بود که در حضم معلم زبان لابراتور زبان هم بودن ایشون اونجا بود دفتری داشته و من رفتم دفتری ایشون و از بسیلا به قرار من معمولیت هم این بود که از پیشرفت کار آموزش پرسونل فنی F16 ببینیم که عقب نیستن به موقع میرسن کزایش کریم؟ و از سی ست فروند F16 خریده بود این ما پولش هم پرداخ شده بود و قرار بود که اولین اسکادرانش اردی بهشت پنجا و هشت وارد ایران بشه یعنی چند ماه بعد از انقلاب قرار بود اولین اسکادرانش وارد بشه و بعد قرار بود که بعد از اون که سی ست فروند رو گرفتیم در ایران این هواپیما منتاج بشه و به کشورهای دیگه فروخته بشه یعنی قرار بود که F16 در ایران منتاج بشه ولی خب با گوه انقلاب قرارات رو کنسل کردن که پولاش هم که هنوز که هنوزه بلوکه شده و پس ندادن به ما سی ست تا F16 بود هفت تا AVAX بود خریداری شده بود و فکر بودم 60 تا 70 تا دیگه F14 بود که قرار بود بیاد اصلا داشتیم ما ناوی خریدیم درسته؟ نه ناو هواپیما بود برای هیچ وقت در پروژه ایران نبود برای اینکه تناجایی که میتونستیم استفاده کنیم خلیج فارس بود خلیج فارس همشت عریزترین جاش 50 مایل زیردریایی هم به همین دلیل اون موقع به فکر خریدش نبودن برای اینکه خلیج فارس عمق زیادی نداره و زیاد کار بورد نلاشت وقتی که شما پایگای بوشه رو بندر عباس و چابه ها رو دارید به نام هواپیوهوت چه اتیاجی دارید چون اصولا داکترین دفاعی بود داکترین تهاجمی نبود فقط میخواستن در مقاول کشورهای همسایی از خودمون دفاع کنید
00:48:42--->00:48:49
spkr_02: یعنی در واقع بوشه تکاف کنی میری میزنی دوبه یونمون و اون و عربستان میزنی بر میگرد
00:48:42--->00:49:11
spkr_01: یعنی در واقع از بوشه تکاف کنید میری میزنید دوبی اون برای عربستان بر میگرد این دقیقه اون برای ها بودی دیگر و اگر انقلاب حتی برکم مثلا 6 ماه دیرتر اتفاق میفتاد ما این آواکس و F14 و F16 رو داشتیم واقعا دیگه فکر نمیکنم عراق جرعت میکرد به ایران حمله بکنه با خیرند پاشدی بداری ١ حفیث
00:49:09--->00:49:17
spkr_02: حرفی هست میگن که داشتن میدادن
00:49:21--->00:49:53
spkr_01: ایران کنسل کرد. یک طرفه کنسل کرد. و بخاطر همین هم کشور امریکا کنده این هر ارد ما بود پولها رو بلوکه کرد. برای اینکه قرارداد یک طرفه لقف شده بود. نه با توام وقت دو طرف و اگر F-14 و آواکس ها رو میگرفتیم این رو به هم لینک میشد. میدونیم چه کاوریج از نظر پوشش رادر هیچ مشکلی نداشتیم و هر جنبنده ای رو میشد سرنگون کرد دیگر. ولی نشد دیگر.
00:49:55--->00:50:20
spkr_02: واقعا باست اصفه واقعا باست اصفه 7 7 خب تیم سر سرفراست خیلی متشکرم الان حدودا یک ساعت و پنج چار پنج دقیق است که در خدمتون هستیم من از مساعدت با شما سیر نمیشم ولی دو تا مهمان دیگه هم داریم که بیشه از این منتظرشون نذاریم اگر که کلام آخر رو بفرمایید ما استفاده میکنیم
00:50:21--->00:50:29
spkr_01: هلام آخر رو من باز میخواستم با یه شعر ولی یک کمی طول بکشت
00:50:30--->00:50:35
spkr_02: بسیار عالی بسیار عالی عالی بفهمید خواهش کنم
00:50:34--->00:57:54
spkr_01: این شعر از خودم نیست از دکتر حوشنگ شفا است که دکتر شفا فقط همین یک شعر را ازش موجوده هیچ شعر دیگه ازش موجوده همین یک شعر انقدر ناب و توفانی است که جز شعرهای محبوب من هست برا همین فکر کردم که براتون بخونمش باید کنم بخونمش برلبانم قنچه لبخن پجمرده است نقمه هم دلگیر و افسرده است این چه قانونی چه آینی چه تدبیریست نه سرودی نه سروری نه هماوازی نه شوری زندگی گویی ز دنیا رخت بربسته است یا که خاک مرده روی شه پاشیده است من از این آرامش سنگین و سامت آسیم دیگر من سرودی تازه میخواهم جنبشی شوری نشاتی نقمی فریادهای تازه میخواهم من به هر آین و مسلک کن کسی را از تلاشش بازدارد یا قیم دیگر من تو را در سینه ای امید دیرین سال خواهم کشت من امیدی تازه میخواهم افتخاری آسمانگیر و بلندابازه میخواهم کرمخاکی نیستم کرمخاکی نیستم تا که بمانم در مقاک خیشتن خاموش نیستم شبکور که از خرشید روشنگر بدوزم چشم آفتابم زن که تصویر هزاران پرده در پیشانیم پیداست موج بیتابم که بر ساحل صدفهای پری می آورم همراه کرمخاکی نیستم من آفتابم جویبارم موج بیتابم تا به که این گونه در یک دخمه بی پرواز ماندن تا به چند این گونه با صد نغمه بی آغاز ماندن شهپر ما آسمانی به زیر چنگ پرواز بلندش داشت آفتابی را به خاری در حریم ریش خندش داشت گوش سنگین خدا از نغمه شیرین ما پر بود زانوی نسب و نهار از پایکوب ما چو بید از باد می لرزید آن که آن آواز و پرواز بلند و این خموشی و زمینگری آن که آن هم بستری با دختر خرشید و این همخابگی با مادر ظلمت من که هرگز سر به تسلیم خدایان هم نخواهم دار گردن من زیر بار که تشان هم خم نمی گردد زندگی یعنی تکاپو زندگی یعنی هیاهو زندگی یعنی شب نو روز نو اندیشه اینو زندگی یعنی قم نو حسرت نو پیشه نو زندگی بایست سرشار از تکان و تازگی باشد زندگی بایست در پیچ و خم راهش زه الوان حوادث رنگ بپذیرد زندگی بایست یک دم یک نفس حتی زه جنبش واق نماند گرچه این جنبش برای مقصدی بیهوده باشد زندگانی همچنان آب است آب اگر راکت بماند چهرش افسرده خواهد گشت بوی گند میگیرد در خلال آبگیرش گنچه لبخند میمیرد آهوان عشق از آب گلالودش نمی نوشند مرغکان شوق در آینه تارش نمی جوشند من سر تسلیم بر درگاه هر دنیا نادیده یرو می آورم جز مرگ من زه مرگ از آن نمی ترسم که پایانیست بر تمار یک آغاز بیم من از مرگ یک افسانه دلگیر بی آغاز و بی پایان است بیم من از مرگ یک آرامش جاوید بی جنجال و یک سان است من سروری راکه اطری کهنه در گلبرگ الفاظش نهان باشد نمی خواهم من سرودی تازه خواهم خاند کش گوش کسی نشنیده باشد من نمی خواهم به اشقی سالیان پابند بودن من نمی خواهم اسیر سهر یک لبخند بودن من نبتوانم شراب ناز از یک چشم نوشیدن من نبتوانم لبی را بارها از شوق گوزیدن من تن تازه لب تازه شراب تازه اشق تازه می خواهم قلب من با هر تپش یک آرمان تازه می خواهد افتخاری آسمانگیر و بلند آوازه می خواهد من زبانم لال حتی یک خدا را سجد کردن قرنها او را پرستیدن یا زخشم یک خدا هموار ترسیدن یا به یک آین و مذهب پافه شردن دل نمی بندن من خدایی تازه می خواهم گرچه او با آتش ظلمش بسوزاند سراسر ملک هستی را گرچه و رونق بهد آین مطرود و حرام می پرستی را یا آقیم من یا آقیم من گو بگیرندم بسوزندم گو به سنگ ناحق تکفیر استخان شعر اصیان قرونم را فروکو بند من از این پس یا آقیم دیگر ماشر آقیم sheer خوانیم ج Langты آقیم من techniques
00:57:55--->00:59:09
spkr_02: تموم شد؟ باز عالی بقدر تو وزن تو مایه های فردون و مشیری بود این شعر که خوندید شما صدا تونم شبیه یه شعر هم من حسن خطان بگم و دلم یک اتفاق تازه میخواهد دلم یک اتفاق تازه میخواهد نه از جنس غم افتادن نه در دام دل افتادن دگر اینها گذشت از ما مثال زوغ یک کودک که کفش نو به پا دارد به گویی کل دنیا را در آن لحظه به زیر کفش ها دارد دلم یک شعر بی اندازه میخواهد نه با تو با خودم تنها فقط گاهی دلم یک اتفاق تازه میخواهد درود بر تیمسار سرفراز تیمسار فرغانی نازنین ممنونم از حضور فرغانتون برم خیلی ممنونم سپاه شکرم بگویییم که ایام به کامتون باشه ما این قلب های سبز رو تقدیمه به نگاه نازنین شما و ما با هم احترام بذاریم که سیگار رو گوشن کنی دیگه حله دیگه
00:59:10--->00:59:15
spkr_00: بروت به شما جناب همزهی گروه بروتون برمم شادتون بشمسی
00:59:15--->00:59:27
spkr_02: در خدمتیم تیم سواره عزیزم برای جناب ایزرستا جان فرغانی پیغامی داریم بفهمانید تا بریم سوال خاطرات
00:59:28--->01:03:08
spkr_00: ولی درود می فرستم به تیمسار ایزاستا معلم من و فرمانده من در پایگاه بوشیر و همچنین تیمسار فرغانی افسری که شاید یگانه باشه در نیروی هواهی و من هیچ وقت خاطرات بریفینگ های امنیت پروازش رو فراموش نمی کنم نمی تونم فراموش کنم و از شخصیت بسیار جالبی که داشت به هر حال صحبت هایی کردم اگر اجازه بدید من قبل از این که به جدی بپردازم تیمسار ایزاستا یه خاطره ای رو تعریف کردن در رابطه با کشدی ابن سینا و آریاب من هون سال خلبان کابین اغرب بودم پونزهت ها اغاپیمای فانتوم افوردی اومده بود ایران فرمانده اون سرگرد منو سپه بود افسرانی که بودند که در این خاطره پرواز کردیم سروان شهلایی، سروان بنیفض، سروان غیدیان، سروان موشیار، سروان فکوری سروان کم، ایراج خورم و چند نفر دیگه پونزهت ها اغاپیمای فانتوم داشتیم که به ما دستور دادن که بومب 750 پوندی بزنن به هاپیما ها یعنی 820 پونده در حقیقت 750 پوند نیست، 820 پونده اما اسمش M1-1-7 بهش میگن 750 پوندی من کابین اغب ایراج خورم و حسین فاتحی کابین اغب سروان فکوری مینو سپر کل فلایتو بریف کرد من هیچ وقت این کلامش یادم نمیره که گفت روی هدف اگر کسی رو زدن من حسل شنیدن این که آی منو زدن آی من چی شدم چی شدم ندارم بیایید بعد از این که از هدف دور شدید با هم حرف میزنیم اگر کسی نیاز به همراهی داشت همراهیش میکنیم همراهیش میکنیم و روی هدف به هیچ وقتی ندارم تاکری که بومبران رو هم تشریح کرد که پاپاپ میکردیم ارتفاع 9500 پا رول میکردیم 45 درجه هدف ما پایگاه هوایی اد دوره بود پایگاه هوایی اد دوره بود هدف من و بلند شدیم همون روزی که تیمسار 18-3 تا صحبتشو کرد که جهانبانی و تیمسار 18-3 جهانبانی با F5 و تیمسار 18-3 تا اینه با 86 در ارون رود پرواز میکردن ما بلند شدیم که پایگاه های اد دوره رو بزنیم رفتیم تا نزدیک بغداد رفتیم تا نزدیک بغداد دستور دادن که برگردید و بومبران نکنید ما هم برگردید نمودیم نشستیم به هر صورت این گفتم دنباله خاطره زیبای تیمسار ایزاست ها این صحابت کنند
01:03:08--->01:03:27
spkr_02: این کشتی رو فهمودن چقدر زیوه بود چه اسم جالبی هم داره کشتی نسینا اون موقع اسم کشتی ها رو اسم اساتیر تاریخی ما میذاشتن درسته؟ یا مثلا اسمای مختلفی رو
01:03:28--->01:03:37
spkr_00: ولی کشتی آریا و ابن سینا نظامی نبودن کشتی آریا و ابن سینا کشتی های تجارید بودن
01:03:41--->01:03:45
spkr_02: امشب شب من نه هم دوره بودیم با شای جدی یا
01:03:46--->01:04:05
spkr_00: بله بله ما فانتوم که کابیل جلو با من بودم شهید جدی بود تیمسار زرابی، تیمسار ناصر کازمی، مرحوم تیمسار تحانی، ترزنگار، محمد عزیزخانی
01:04:08--->01:04:19
spkr_04: و با همه منتقل شیراز شدیم
01:04:19--->01:04:31
spkr_00: باید باید تیچه ولی اتقافر ورگم ایجاز آنس
01:04:32--->01:04:36
spkr_02: برای قربان ازرازی ما دست شماستم. خواهی شماید.
01:04:37--->01:11:04
spkr_00: خواهی شما قفور به هر حال ما در پایگاه شیراز داشتیم به هر حال تجربه بیندوختیم لیدر سه شده بودیم در شیراز یه روز من تو کابین تو بال اینشالا که سلامت باشه فریدون خدای اسم کچی که شیرازم رفته علیها ببخشیم ببخشیم تو بال اتوان همدوره تیمساریزسته تا بود ایشون افسر عملیات گردانمون بود فرمانده گردانمون مرحوم دانشمندی بود سرگوت دانشمندی و من تو بال علیها یاری سعید یادش به خیر باشه یکی از افسران عرشدتر از ماها بود ایشون شماره سه قفور جدی شماره چهار فرمشن تکاف باید میکردیم که کردیم من و علیها بلند شدیم یاری سعید و جدی هم رول کردم که بلند شدیم یه دفعه من دیدم یاری سعید بگه قفور چه کار داری میکنی؟ این کارا چیه؟ یه دفعه دیدم که قفور صداش در آمد گفت که من کابی نقب ندارم خلوان کابی نقبش پریده بود بیرون ها چه؟ آره ما رفتیم من و علیها رفتیم برای انجام ممولیتمون قفور بدون کابی نقب اومد نشست اومد نشست و در شبیه که همون شب مهمانی بزرگی تیمسال سیه جوادی داد به خاطر اینکه انسان ندادیم و اومدیم تو مهمانی هم شرکت کردیم قفور سلامت اومد نشست چون پایگاه همون خیلی حساس بود قبل از قفور روزهای چندی روز قبل از قفور یه خلبانی که داشت آموزشی پرفاز میکرد خلبانی الان اسم من متاسفانه اسما یادم رفته درویش درویش داشت کابین جلو پرواز میکرد خلبان کابین نقب شم یکی بود از بچه های که الان اسمشو فرهم داره تیمسال فرغانیه که حالا الان کاناداست تورنتوس اونجاست ایچون پرید بیرون و هواپیما درویش و هواپیما خورد زمین سابونچی سابونچی پرید بیرون به خدا شش ددم نیتیو خیلی مسئله برجستهی شد و خیلی بگراند بسیار برجستهی برای قفور جدی شد برحال ما با هم بودیم قفور شد رئیس امنیت پرواز من شدم رئیس یگنواختی من شدم رئیس یگنواختی قفور شد رئیس امنیت پرواز هیچ وقتی هم نمیده یه روز به من گفت تو برا بتاز تو عملیات من تو امنیت پرواز یه روز میبینید سپه بود قفور جدی رئیس بازرسی شاهنشاهی شاهنشاهی بازرسی کل کشور شاهنشاهی خواهی دید منو در درجه سپه بودی خب خندی درستید آدم باوتش نمیچه که یه چه اتفاقاتی سر رای آدم خواهد افتاد با هم منتقل پایگاه بوشیر شدیم سال 1354 یا 53-54 منتقل به پایگاه بوشیر شدیم در پایگاه شیراز هم دوتا گردان بسیار گردن کلوف افردی بود که اصلا تو مجلحه خارجی اویشن واقعا رجب این دوتا گردان خیلی مقاله می نوشتن رفتیم بوشیر و اونجا زندگی منو شروع کردیم زندگی منو شروع کردیم قفور حالا تیمسار فرغانی می فرماید که بچه هاشون دوگلو بودن دوگلو نبودن پسر بزرگش پوریا با پسر من همسن سال بود و پسر حوشنگ ویژم با اینا همسن سال بودیم خیلی هم اینا با هم رفیق بودن این بچه ها کچولو مثلا پنی ساله دست پنی ساله هفتش ساله بچه های جدی پوریا خیلی بد غذا بود غذا نمی خورد مامانش اینو با پرهام پرهام برعکس پوریا خیلی پرخور بود کچولو بود و خیلی هر چی دمه دستش بود می خورد خانم جدی اینا رو می آورد خونه اینا با بچه های من می نشستن سر صفره در نتیجه همشون با رقابت همدگی غذا خوب می خوردن خیلی با هم خوب بودیم با خانواده غفور تا گذشت و هواپیما های افور دی منتقل تهران شدن به جاش هواپیما های افور ای اومد ما هم افور ای چکار دودیم من و غفور هر دومون هم افور ای چکار دودیم هم افور دی افور ای اومد اینجا اومد بوشهر و غفور رئیس امنیت پرواز بود منم رئیس اگنواختی بودم همه خلبان ها خلبان های افوردی رفتن تهران رفتن تهران و متاسفانه این دوتا گردانی که رفت تهران درگیره کودتا شدن و خیلی هاشون زندانی شدن خیلی هاشون زندانی شدن و من و غفور که خیلی علاقه داشتن بر امتیر
01:11:10--->01:11:14
spkr_02: من نیتی تیمسار چشد دم. گفتنم امشه اجاب نیتی درن.
01:11:15--->01:21:43
spkr_00: ما موندیم رئیس امنیت بروازشون و منم رئیس اگنباختی خلاصه ادامه پیدا کرد زندگی موند ادامه پیدا کرد و انقلاب شد انقلاب شد و قفور متاسفان قفور رو از نیروه اوایی بیرون کردن حالا مثلا به خاطر چی؟ به خاطر این که یه گروهبانی قفور خیلی آدم سخکیری بود تو شغلش از نمونه سخکیریشو براتون بگن و دوامی کرد با کسانی که وظیفهشون انجام نمی دادن به شدت دوامی کرد و برخورد میکرد یه روز قرار بود معلمی چکات بشه منم معلمش بودم قرار بود که حواز کنیم یه راید معلمی قرار بود بپریم رفتیم پای هواپیما وینشیلد و هواپیما کسیف بود قفور من ایرادی نگرفتم که کابین جلو بودن اون باید کابین اقعب می نشست برای معلمی راید معلمی قفور کابین جلو را چک کرد و شیشه را چک کرد رو کرد به اون مسئول خط پرواز که مسئولیت تمیز کردن هواپیما و کابین ما را داشت برگش کفت چرا این کسیفه گفت جیر نداشتیم جیر به همون نمیدن ما در مذیقه هستیم فلان اینا قفورم برگش کفت من خودم رفتم جیر براتون گرفتم یا این چه حرفی میزنی اگر دفعه دیگه اومدم پای هواپیما و این وینشیلد کسیف بود وادارت میکنم با زبونت لیست بزنی وینشیلدو خیلی خشونت همیست البته من این موضوع رو در گرید سلیپش به عنوان یه نقطه منفی مطرح کردن که چرا با میکانسیان ها رفتار نامناسبی داره ولی واقعا اون میکانسیان هم اصلا وزیفهش رو انجام نمیداد نه فقط به خاطر این که شیشه رو تمیزن کرده بود وینشیلدو تمیزن کرده بود اصلا بلد نبود میدونی که میکانسیان نیاد بالا شلدر هارنسا رو میبنده کمک میکنه به خلابانک به حادثا رو ببنده چیستا رو بنده اون یک شم آره این اصلا بلد نبود که شلدر هارنسا رو ببنده قفورم مثل این که رفت براش گزارش نوشته خلاصه تمییش کرد خیلی سخت گیر بود قفور خیلی هم خشن هم سخت گیر خلاصه قفور رو همین گروبان ها و همین کسانی که اینطوری باشون برقباد کرده بود تو امنیت برواز در شعبه فیول در شعبه بسلا تعمیرگاه در شعبه هر جا هر جا که رفته بود امنیت برواز و زمینی اشکال داشت با این بچه ها درگیر شده بود براش گزارش کردن که این مسلمان این نماز نمیخونه این فلان نمی کنه رفت جزوه لیستی که اخراجی ها تیمسار ایزاست هم ازش نام برد اومد و با ما خدافزی کرد اومد و خدافزی کرد خودش خانومشو بچه هاشو اینا و کامیون اومد در خونه شون که وسایلشو بزنه تو کامیونو بره و زد وسایلو زده بود تو کامیون در همین موقع ساعت دو پنج دقیقه کامیون در خونه اینا بود و داشت کاراش تموم می شد که بشینم تو ماشین و پشت سر کامیون را بیفتن برند تهران بومبو زدن بومبو سیویک شهریورد ساعت دو پنج دقیقه بومبو زدن تو پایگاه بومبو زدن تو پایگاه لا الان من درگیر بودم من خیلی درگیر بودم خیلی هم دلم می خواد این درگیری را بگم آره میگم بله من فرمانده گردان نگه داری شده بودم بین اسلحه و مهمات مهمات یک شعبه ای بود زیر چطر گردان اسلحه اسکادران اسلحه ام ام اس بهش میگفتن مونیشن، مینتنینس، اسکادران این مهماتی ها بیشترشون درجدار بودن و زیر بار حرف همافر نمی رفتن. همیشه این اختلاف رو داشتیم، اشکال داشتیم و اینا درست نشدن. مرحوم داتوی به من گفت که شیرینی بگیر و گل بگیر، اینا رو دعوت کن توی جایی، اتاقی، توی گردان نگه داری، توی خود مهمات. گفت که اینا رو دعوت کن، بیار آشتیشون بدیم، با هم کار کنن. مملکت در وضعیت سختی قرار گرفته. الان عراقی ها پشت مرز ها آماده هن. برای اطلاعات هم که می اومد خود می دونستیم دیگه. من رفتم و گل و شیرینی و این چیزها خریدم، قبلت با کمک بچه های گردن نگه داری. اومدیم رفتم نشستیم توی اتاقه که بود، توی مهمات. اینا اومدن، بچه های اصلحه اومدن، بچه های مهمات اومدن نشستن و شروع کردن، صحبت کردن. هر کسی ایراد بی خودی، یه ایراد بی خودی. آخر به سلاح نی اومدن. آخر به سلاح نی اومدن. ساعت دو بود. با اصابانیت گفت، من قانون ایجا میکنم. تو در جداری باید به همافری اترام بذاری. تو همافری باید به افزاره اترام بذاری. باید همه تون سلسل مراده با رایت کنید. بلند شد با اصابانیت. از اتاقه اومد بیرون. منم بلرقش کردم و منم رفتم طرف ماشینم. دو سه تا بچه ها اومدن با ماشین من بریم گردن نگرد. هیچی به نتیجه نرسدیم دیگه. رفتیم. من شروع کردم گریه کردن. تو ماشین. شروع گریم گرفتیگه. یکی. جانس هم گرد. چرا جانس هم گرده میکنی؟ همه این چیزها رو گذشت زمان حل میکنه. همه این مسائل رو گذشت زمان حل میکنه. گفتم آخه تو نمیدونی علی جان. من میدونم لشکر دوازدش اومده کجا. میدونم لشکر یازدش کجا هست. میدونم لشکر پنجش کجا هست. همه این رو میشناسم. میان. میزنن تو سرمون. و زن و بچه منو به اصارت میبرن. حالا گریه میکنم آن. این حرفا رو میزنن. زن و بچه منو به اصارت میبرن. بعد زن و بچه ما میگن شما تو ارتش بودید و ما رو به اصارت بردن. یعنی چی؟ یعنی غیرت نداشتید. یعنی چی؟ آقا رسیدیم جلو در گردان رسیدیم جلو در گردان از ماشین پیاده شدیم. من هنوز عشقا ما داشتم پاک میکردم. یه اون نگاه کردم. دیدم. چند تا چند فروند همه لولیول داره. باند رو برعکس میاد. گفتم اه مکه باد عوض شده؟ باند چرا عوض شده؟ اینا چرا ارتفاع پستن؟ آخای کامرشی ها چی میگن؟ خدا یادم رفته. رنگی که به هواپ ما میزنن چیه؟ کامافلاش. کامافلاش. کامافلاششون هم رنگ افور ها بود. میگ بسوسه. گفتم اینا چرا اینقدر فرمویشنشون بازه؟ اینا چرا اینطوری میکنه؟ یه واقع دیدم بوم بوم بوم بوم. بوم باشون ریختن. یه دونه دراتنگشون هم انداختن توی سر ما همون جایی که ما بودم افتاد رود. سر تنهیگا و رفتن. و جنگ آغاد شد. من اومدم پست فرماندهی. حالا بگم تو راه چجوری شد داستان هستن. با این توپ زده هوایی دیدم. درجه داره. سی میلیمتری. من رفتم سران کمک این درجه داره که توپ و کاور توپ و برداریم. برداشتیم و پریدم تو ماشین و رفتم پست فرماندهی که دستورات رو بگیرم. تو پست فرماندهی بودم. مثلا تقریبا فلایت اول همون سی اکشه اقریبا ساعت چار بعد از زور تکاف کردم و رفتم به سنت شوایبیه برای بمباران پایگاه هوایی شوایبیه و اتفاقا ساعت چار بعد از زور قفور که ساعت دو پنج دقیقه دیده بود که بمباران شده قفور اومد جلو در پایگاه گفته بود به فرماندهی پایگاه لگه من اومدم فکوری هم همون آن تلفونی به همه پایگاه دسته داده هر خلوانی که رفته بیرون برگشت بلا فاصله برگرده سر کارش شغل قبلیش آقا این قفورو دادپید از سور را قفورو بیارن اووردن تو پاست فرماندهی قفور اومد دادپید از کرد درجه من و کند گذاشت رو دوشه قفور گفت برو به کارات برس هیچ فکر هیچی رو نکن بعدا راجب همه چیز صحبت میکنیم قفور از همون لحظه شروع کرد به کار کردن در امنیت پرواز و کارش رو دوباره دوباره
01:21:46--->01:22:10
spkr_02: تیمسار؟ عجب چشی دارم من؟ نه تیمسار دمکی؟ بله بله سلام سلام قربون تیمسار ببخشید تو قربون تو برم میگم قط قط و بس میشه؟ اون افرش خیلی خوب بود
01:22:08--->01:22:13
spkr_00: ها او اعبرش خیلی خوب و مایشه من اوپیش
01:22:18--->01:22:51
spkr_02: دوستان میگن انقدر که پای صحبتاتون ماشالله نزدیکه سی ست نفران دارن سراپا گوش میکنن یه جایش میگن مینویسن قط و بست میشه حالا شما اگه سلامی دونیم اون جایی که قط و بست میشه اگه نمیدن متوجه نمیشین پس میگن تکرار کنید یعنی دوباره اینا کاملشو میخوام بشنون انقدر قشنگ دارین تو خب حالا ادامه بدید دوباره بدیدیم چیمیش اگه نشوید یه لیفه دیگی میزاریم یه روزه دیگیت دورست دییم
01:22:52--->01:23:00
spkr_00: من داشتم راجب روز اول جنگ با غفور صحبت میکردم. راجب غفور صحبت میکردم. غفور جدی.
01:22:57--->01:23:07
spkr_02: قفور صحبت می کنم. قفور جدی. ادامه بدید. ادامه بدید. اگه قطب اصلا هست دیگه حالا به بزرگی خودشون ببخشن تا ببینیم یه روز دیگه.
01:23:08--->01:25:01
spkr_00: بله به هر حال غفور اومد و شروع به کار کرد. شروع به کار کرد و گفتم درجه های من رو دادپکند. گذاشت رو دوش غفور و غفور و فرستاد دنبال امنیت برواز و بمبایی که تو پایگاه خرده بود زمین خرده بود تو باند. فرستادش دنبال کار. من خب چند خیلی گذشت. ما با هم شبا میرفتیم بعد از پرواز میرفتیم خونه یکی از بچه ها مینشستیم با غفور صحبت میکردیم گفتگو میکردیم و خیلی شجاع بود. خیلی آدم دلیری بود. هیچ وقت از پرواز روی گردان نشد. هیچ وقت. تا این که روزی که شهید شد. الان سالگرده شد. سال دیروز سالگردش بوده. غفور میدونید که تیمسار فرغانی هم توضیح داد که کارتریجای سندلی اکسپایر شده بود. کارتریجای سندلی اکسپایر شده بود. اینا رو میووردن ده تا کارتریجو. رندم پیکاب میکردن. میبوردن تو رنج. این دهتا رو منفجر میکردن. مثلا نه تاشو منفجر میشد. یکیش نمیشد. مسئولیتشون میپذیرفتن. و با ریسک این کارتریجا رو سوار اقوپیما میکردن. برای سندلی اقوپیما. غفور وقتی میپره بیرون کابی نقلشن مرحوم همین چند روز پیش یکی دو ماه پیش فوتگرد. مرحوم خلجی.
01:25:01--->01:25:08
spkr_02: تو مراسطه آخه خود رو بیان ورده مراسطه می شون برای افتای کتابشون اومده
01:25:06--->01:29:45
spkr_00: کتابشون اومدت زمنش شما قطو وص میشید مرتب به هر صورت ما قطور اقدام ایجاک میکنه قرار بود نزدیک سوسنگرد اونجا یه هدفی بهش داده بودن یه گردانی رو داده بودن که بمباران بکنه میزننش ایشون دیگه نمیتونه تا نزدیک ماشر پرواز میکنه اونجا دیگه نمیتونه هواپنه ها کشش نداشته میپره بیرون وقتی پریده بود بیرون سندلی ازش جدا نشد کابیرنهاب سالم اومد مرحوم خلجی سالم اومد ولی قفور سالم نی اومد قفور با سندلی خورد زمین سندلی ازش جدا نشد کارتی ریجا عمل نکرد و متاسفانه یه دلاور بسیار بسیار برجستی رو از دست دادید خب ملا رفیق منه شما نگاه کن من چند سال در شیراز و بونشیر با خانواده ایشون رفته آمد داشتیم مهمونی ها تو مهمونی ها شبانه خلبانه ها همیشه بودیم من هم دنبال کارزار خودم بودم رفتم پست فرمانده ای ساعت تقریبا هفت شب بود رفتم پست فرمانده ای ساعت تقریبا هفت شب بود رفتم پست فرمانده ای و همهش نگران غفور بودم همهش نگران غفور بودم دیدم همه هاورپانه ها برگشتن هاورپانه ها غفور برنگشتن اومدم رفتم پست فرمانده ای رفتم تو اون اتاق شیشه یه که بهش میگفتن اتواری هم تیمسار دادپی اونجا نشسته بود سرش رو گذاشته بود روی کانتر تیمسار سمدی هم بود تیمسار سمدی جانشین تیمسار دادپی بود همدوره بودن اما عجب گذینشی کردن بعد از سابونچی که جانشین تیمسار دادپی بود رفت تیمسار سمدی شد جانشین دادپی و چقدر گذینش جالبی بود دادپی بسیار شلاحی عمل میکرد و تیمسار سمدی بسیار آرام متین و مهربان همه کارها رو راسوریس میکرد و کمک میکرد صادقانه خدمت کرد به دادپی خدایش صادقانه خدمت کرد در مقام جانشین و ایشون اشتاد باشو ایشون من گفتم که جانسرنگ قفور برگشت یه دفعه دادپی با اصابانیت گفت مرد قفور مرد چشماشم از کالود اقا اینو که گفت به من از جا در رفتم نتونستم خودم رو کنترول کنم اپله های پست اومدن بیرون و رفتم تو اتاق خوابی که شبا دادپی اونجا میخوابید گاهی وقت گاهی وقت نه همیشه هیچوقت از اونجا زمان جنگ هیچوقت از اون پست فرمانده بیرون نرفت تا لباس پروازش هم عوض نکرد همون دوش همون همون جا های کاری میکرد ایشون برگشت دیدم من شروع افتادم رو تحت خواب دادپی شروع کردم گریه کردن قفور رفته بود دوستم بود عزیزم بود اصلا به ناحق رفته بود قفور میتونست اصلا پرواز نکنه در جایگاهی بود که میتونست اصلا پرواز نکنه ولی با غیرت بود با شرف بود شجاع بود تیمسار سمدی اومد بالای سر من و گفت پسر جون بلند شو بلند شو این روزگار ماست این زندگی ماست این شغل ماست این چیزیه که ما انتخاب کردیم یادت میاد روز اولی که کابین عقب بودی بهت گفتم اومدی تو نارغوری بهت گفتم این لباس کفن ماست یادت میاد شروع کرد منو نوازش کردن و دلداری دادن تیمسار سمدی و واقعا هم برادر بزرگتر ما بود فرمانده ما بود اما فرمانده پدر موربی رو اشون کاملا رعایت میکرد به هر صورت قفور رفت قفور رفت و چارده هم بود چارده هم بود مثل که چارده همه آزر بود چارده هم آزر بود یه هم چونه بود هیفته هم آزر بود آره
01:29:46--->01:29:57
spkr_02: میگن جناب تیمسار مرداد سر میگن قفول تو بال اسخر سپید موی آزر بود آره
01:29:59--->01:34:42
spkr_00: ولی وقتی از زدن بومباشون فارغ شده بودن قفور جدا شده بود ازش آره خلاصه این داستان شهادت قفور بود که برای من خیلی دردناک بود خانواده جدی حالا این یکی برام تعریف کرد جنازه قفور رو میبرن من البته دیدم جنازه قفور رو رفتم بیمارستان دیدم جنازه قفور رو اصدقناش از تو شکمش زده بود بیرونت تو رفتم میبرن تبریز جنازه رو پدر و مادر قفور میان جلوه هواپی ما تو تبریز میان پیشفاز جنازه پسرشون یکی بچه خلبانا برای من صحبت کرد گفت رفتم گفتم آقای جدی مزفر جدی بود اسمش گفتم یه خانواده اصیلن یه خانواده ای هم که تبریزی اصیلن اصلا اردبیلی اصیلن میگفت رفتم گفتم که تسلیت ارز میکنم گفت نه تسلیت چرا شما سلامت باشید شما خلبانا سلامت باشید دوستان قفور سلامت باشن من این بچه رو آورده بودم برای این که همین در راه مملکت شهید بشه هیچ من تسلیت نمیپذیدم پدرش میگه پدر قفور حالا بعد سالیان دراز ما رفتیم سر خاک قفور رفتیم اردبیل خونه قفور برادراش هر کدومشون شیرمردی هستن حسین اقا رحیم رحیم جدی از داورهای بین المللی و از کارکنان فیدراسیون کشتی الان بیمارستانه کورونا گرفته انشالله که خدا شفا بده الان هر جوری که از برحال رحیم بود شکورشون قبلا فوت کرده بود حبیبشون بود که حبیبم فوت کرده منطقه اون روز بود زنده بود خدا بیاموزده آدهل بود خوهرشون اعظم خانوم اعظم خانومی جدی بود بوده میشتسم سر قبرشون رفتیم سر قبر قفور و من زانو زدم سنگ قبرشون بوسیدم و به هر حال اونجا هم خیلی حالم بد شد خیلی حالم بد شد رفتیم مسجد سخندانی کردم صحبت کردم برای مردم و قفور واقعا اردبیلی بود یعنی وقتی میگفتی قفور جدی میگو قفور جدی اردبیلی یعنی میخواست که این اردبیلی حتما پشت اسمش باشه و داستان وطن پرستیش هم که دیگه ورد زبان آم و خاص هست که گفته بود توی چیزش گفته بود توی وسیعتنامش گفته بود که میخواهم کفنم پرچن ایران باشه و سر قبرش شنیدم شنیدم برای من گفتن چون من کانسر مودم راجع به قفور برای من تعریف کردن که سر قبرش وسیعت کرده بود که سرود ای ایران رو بخونن و خانمش هیچ کس ده میخونده خانمش شروع میکنه با صدای لرزان سرود ای ایران رو بچه هاش هم زیر بغلش یعنی هر دو کنارش شروع میکنن سرود ای ایران رو خوندن سر قبر قفور خدا رحمتش کنه من که احساس میکنم برادر عزیزی رو از دست دادم اما این کافی نیست قفور قفور ممکنه من احساس برادری نصفت بشتش داشته باشم ولی قفور از نظر شجاعت از نظر تیمسار ایزستتا بود گفت خیلی سخکوش بود واقعا همینطور بود که ایشون داریف کرد سخکوش بود و خیلی علاقمنده به شغلش بود تعریف کردم که گفت من سپه باق قفور جدی رئیس بازرسی کل کشور شما منو خواهید دید در این مقام خیلی آدم علاقمندی بود به شغلش و به نیروی هوایی افتخاب میکرد برای همینم برگشت برای همینم خیلی خلبان بود کجا بخواست بره اصلا در همون لحظه تصمیم گرفت برگشت و جونشم تو این راه داد ببخشید که زیاد صحبت کردم بس رایم
01:34:44--->01:35:27
spkr_02: الهی که قربونتون برم. ممنونم ازتون. من تکور میکنم که شما همیشه بزرگی میکنید و هر وقت که میخواییم ازتون راجب این عزیزان صحبت کنید. به این زیبایی میاید و حرف میزنید. ممنونم. دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد. اون کفن مملو و از عشق شهیدان باشد. پرچم پاک وطن روی تنم فرش کنید. با همون فرش مرا بدرقه عشق کنید. گرشود جان و تنم بهر وطن هر دو فدا میشه تابد روح من نزد تمام شهدا.
01:35:28--->01:40:59
spkr_00: حالا من میخوام به همدورهی های خودم که زنده موندن از جنگ میخوام به اونا درود بفرستن میخوام به اونا بگم میدونید ما در عملیات وقتی شما ببینید مهموریت های تاکتیکی نهاجا اینا چیز رو منحل کردن چی میگن؟ فرمانده تاکتیکی اوائی رو منحل کردن در نتیجه کسی نبود که از ما دفع کنه فرمانده یه تاکتیکی که منحل شد بعدها اوشیار تو قرارگاه اینوی به صورت نیمبندی فراهم کرد با زحمت بسیار خدا اوشیار رو رحمت کنه این ما وقتی معمولیتی باید انجام میشود مثلا به من معمولیت دادن با همین عباس دوران که بریم پالایشگاه زوبر یه پالایشگاه داره زوبر 45 مالی جنوب قرب زوبره قرب بسرست یه پالایشگاه زوبره هست یه زباهن زوبره هست اونجا و یه مجتمع کارخونهی خیلی وسیعیه و یک پتروشیمی یک پتروشیمی داره یک پتروشیمی زوبره هست یک پالایشگاه زوبره هست یه زباهن و زوبره من هر ستای اینا رو در پریودهای مختلف بمبران کردم یکیچون با همین عباس دوران بودیم قرار بود اونجا رو بمبران کنین ما برای بمبران اونجا احتیاج به آتش پشتیبانی داشتیم که نداشتیم ما برای اونجا احتیاج به دفاع هوایی داشتیم که نداشتیم F14 باید ایش بینی اصلا نمیشد باید فرمانده یه تاکتیکی هوایی نی بود تا چنین پیشبینی هایی رو برای ما بکنه ما باید اطلاعات حشدار اولیه می داشتیم سیستی که حشدار اولیه رو فراهم می کرد اصلا در خوزستان نبود در شمال غرب داشت پرواز می کرد و کار می کرد ما باید خدمات پشتیبانی رزمی می داشتیم که نداشتیم مثلا اگر من ایجهک می کردم تو اون معمولیت یا یکی خلبان هایی جگ می کرد باید هلیکوبتر می اومد افرا می اومدن ایزوله می کردن دور خلبان رو با رگبار با رگبار توپه 20 میلیمتر شون و هلیکوبتر می آمد پیکاب می کرد ما هلیکوبتر می داشتیم می دونیم که باید داشته باشیم ولی می دونیم که نداریم هر کس رفت معمولیت انجام داد از پایگاه 3 از پایگاه 2 تبریز از پایگاه 4 دستفور هر کس از بوشیر هر کس می دونیم ممولیت برون مرزی انجام بده یا درون مرزی به خاطر بمباران نیروهای دشمن ما هیچ کدومه این آتش پشتیبانی خدمات پشتیبان رزمی پشتار اولیه و دفاع هوایی هیچ کدومه اینا رو نداشتیم مجبور بودیم بریم و خدا رحمد کنه داریوش ندیمی رو داریوش ندیمی روزی که رفت شهید شد تو پیشاب که داشت لباس می پوشید برگشته بود همین حرفایی که من الاندراز زدم همینا رو به دوستان همپروازیش گفته بود گفته بود مثل بره ما داری میریم میریم به سلاخی حالا به این دوستانی که همدوره خودم از عزیزانی که پایینتر از من بالاتر از من زنده موندن میخوام بگم که دمتون گرد ما شامسی نجات پیدا کردیم شهید نشدیم شامسی شامس رو بردیم و خداوکیلی بعضی از پرواز ها مثلا یدالله جوادپور مموریتی که همون روزه که اشتری رو زدن این مموریتی که بشه داده بودن برای من تریف کرد گفت با مکسیمان پرفرمنس اف پنج شما پرواز کردید اف پنج با مکسیمان پرفرمنس فنج و پرواز کردیم من و حوشنگ آقا سبیک اومدیم تبریز نشستیم که تو باند فلیمات کرده یکم موتران خود شما ببین با چه وضیعتی این بچه ها خلبان ها مموریت هاشون رو انجام دادن و الهمدلالله که کشورمون در دستی اقتش عراق نیفتاد ما با عراق بیست و پنج جنگ انجام دادیم که بیست و پنج جنگ توتالوار که تمام ایار که این آخرینش موشک و هواپیما و اینا درگیر بوده و من مطمئن به عنوانی سرواز پیر و سروازی که مطالعه میکنه اینجوری نیست که من همینطوری صحبت بکنم به شما اتمینان میدم یه جنگ توتالوار دیگه ما با عراق خواهیم داشت یعنی ما با افغانستان مشکل نخواهیم داشت با کشورهای دیگر مشکل نخواهیم داشت در اطرافمون با عربستان با امارات با اینا ما با عراق وارد جنگ خواهیم شد در آینده ببخشید پرحرفی کردم
01:40:59--->01:41:06
spkr_02: درستون دار نکنیم بایدلی جدید بایدلی جدید
01:41:02--->01:41:06
spkr_04: گره httpآ Tagenه کجوگویدو
01:41:08--->01:41:12
spkr_02: این شارجه رو منو بیارم قطع میشه. قربونتون برم سهیر. ممنونم ازتون.
01:41:12--->01:41:19
spkr_00: خب من خداحافظی میکنم اگر عمری ندارید اگر سؤالی هست
01:41:20--->01:41:27
spkr_02: من فضا تون بشم این پرچم ایران و قلب های صرف تقدیمه به شما مرد بزرگ فیدوسی آسمان ایران یا علی
نظرات
ارسال یک نظر