امیر سرتیپ خلبان محمدرضا عطایی
00:00:00--->00:00:24
spkr_00: هزار ماشالله تون باشه هزار ماشالله به این تیمسار سرفراز درود بر شما من سر تحظیم فروض میارم جلوی شما جلوی خدماتی که انجام دادید جلوی رشادت ها و واقعا غیرتی که در طول جنگ داشتید درود به شرفتون سر شما بازارگوارید مولوان جمعان دونه مفضاتون بشن بفهمه سر
00:00:25--->00:05:43
spkr_02: بسمال الرحمن الرحیم با سلام بروابا تحییب شهده بخوض شهده جنگ تحمیلی و مدافعان حرم با سلام خدمت همه آزاده ها ایسارگران رزونده ها بینندگان عزیز تنبو ابو طالبی موازندرانی هیدریان و شما که واقعا داری زحمت میکشید و این برنامه خوب رو تحییم میکنی سکارو منتون برمزن من اگر اجزا بدید از بیوگرافی شروع کنم خدمتون سریع کتاب بگم و بریم برای برنامه در خیلی نتونم سه من بعد از تیه دوره خلابانی تو امریکا برگشتیم با من خلابان F5 رفتیم دست فور دو سه سال ما گردان 42 پرواز میکردم تا 52 شدم معلم رفتم گردان 43 اول با A و B پرواز میکردیم بعد F5 E اومد محبن سری معلم های F5 E بودیم تقریبا تمام خلابان های F5 از نان لیدر تا قدیمی اومدن و آموزاش دیدن و حتی توی مدت یه تعداد خلابان اردنی اومدن از اردن اومدن خلابان شدن یه تعداد از معلم خلابان های F5 E و A و B پاکستان اومدن معلم شدن ما این افتخار رو داشتم اونجا من خاطرات که دارم اینجا این پرواز ها برای خودمان تجربه خوب بود چون هم خلابان های جوان کم تجربه میمدن هم خلابان های بسیار با تجربه و آس نیروهبایی مال F5 من یه خاطره که دارم یه پرواز فورمشن که من معلم بودم شما فهمت نمی پریدیم شماره دو سوله تیم آکروژیت بود شماره چار لیدر تیم آکروژیت خب آقاین دیگه استاد پرواز جمع بودن ولی حالا چون یه افتخار جدید بود با حوصله نشستن ما با سلان دیگه وظیفم بود گفتیم توی مثلا رات انقدر اینجوری میپرید توی نمیدنم اینجا اینجوری میپرید با حوصله گوش کردن و خیلی خوب رفتیم و این پرواز رو انجام دادیم ورگشتیم خب این برای ما خیلی اعتماد به نفس بود که شما وقتی همچین پروازی میکردی برمیگرشتی دیگه و مثلا گانری رسیدیم خب باز بچه های داشتیم که تابگان بودن توی ایوبی حالا آمده بودن و من از بکنم ما خیلی چیز از اقایی واقعا یاد گرفتیم من یک باز یکی یادمه مرحوم دانشفور و آقای جوادفور اینا باز یک پروازی کام داری بودیم غراب بود اینا ما تبریز بودن عجله داشتم برم آخرین پروازشون هم بود که اگه این تمام میشد دیگه میرفتم خب با همم دوست بودیم هوا اوبرکست چاره زارپا گفتم فرنجان منی نگه کارش بکنم روز همون شما بری با اینکه اوبرکست اتمیران داشتم آقایی این واقعا گفتم محکم بودن ما بلند شدیم همون چاره زارپا اوبرکست رفتیم رزیگانرهیم که دستور میدهید بقل من بود پرواز انجام بودیم ورگشتیم و آقای اون به هر حال رفتن حالا من داشتم بیگرفه میگرفتم نه با دینا میرفتم شما رفت از کردم نه بفهمه اید شما پنجان و پنج من رفتم برای معلمی افچارده ای جان پنج و پنج پنج و پنج اونجا رسیدیم تمام شد آموزش من الان از بیگرفه بگم بعد خاطره تعریف بپنم تمام شد برگشتیم اسواحان اسواحان گردان آموزشی بودیم تا انقلاب پیروز شد یک سال نیم تقریبا از افچارده پرواز سینمی شد دارم باست خطبت رو میگم جنگ که شروع شد من فرمانده گردان شکاری بودم جنگ که شروع شد سال پنجانو شنس شدم فرمانده پشتیبانی شست و یک شدم جانشین پایگاه شست و دو شدم فرمانده پایگاه اسواحان پایان جنگ فرمانده پایگاه بودم جنگ که تموم شد رفتم ستاد شدم معاونه تره برنامه چند ماهی جانشین بودم باید شدم معاونه تره برنامه تا پایان جنگ تا پایان سال 76 که من خدمتم بگه سپا سیدو سال خدمت وازنشست شدم بازنشست بودم داشتم معلمی برانزامی پیدم با اینکه اتی پیل داشتم ستاد کل دعوت به خدمت کرد رفتم ستاد کل دوباره باز درزی زدم رفتم اونجا سازمانا چون دستور این بود که هرکسی میاد باید اون سازمان قبلیشی داشته باشه پایان تر نباشه ما چون سرلشگری بود تو نیرو اونجا سازمانا شدم مشاور دکتر ولی عملا مشاور تره برنامه بودم تا سال 79 باز اونجا مجددا بازنشست شدم یه مدد هم سازمان هوافزا بودم و حالا بعدم دیگه رفتم یه مدت مدیر آمیل هارتاکیش بودم که دوتا پسرم اونجا خلابان شدن این خلاصه خدمتی مند است
00:05:45--->00:06:39
spkr_00: خدا حفظتون کنه خیلی حالی ما که همه میدونن مدیریت شما رو و توی عرصه های مختلف ما هم خسته نواشید به شما میگیم از این سی و دو سال خدمت صادقانه این که برای این مرزوبوم انجام دادیم بفرمایید از خاطرات جنگ سی و پنگ سال درسته یه سه سال هم که رفتیدون و حال هم اوییشن به شما بسیار بسیار برحال افتخار میکنه به خاطر اون کارهی که در آرتاکیش کردید و همم برحال این دانشجوهایی که تحویل خلبانهایی که تحویل دادید و آرتاکیش هنوز که هنوزه با نام شما و جناب دات بی هنوز که هنوزه برپامونده و واقعا آرتاکیشه دروت به شما سر بفرمایید از خاطرات جنگ
00:06:40--->00:12:48
spkr_02: دسپولی که قدومتون از کردم بگم الان رفتیم برای محلمی از کردم امریکا یه چند ساعتی ایفور پریدیم چون افچارده که دو کنترول و از زغم نداشت اونم که بار نمیشناختن بعد رفتیم برای افچارده افچارده دور شروع شد وسط های دوره من دیدم یه پرده اومدن کشیدن وسط گردان گفتیم چیه گفتن یه اپاس سره آورده میخواد شما نبینیم من یه روز که پرده کنار بود نیا کندم اف پنج ایه و یه فیلم سال سپین گذاشتم من فرمانده گردم بودم اینکه خیلی قدیمیه این فیلمتون گفتیم اون را کجا بدونی؟ گفتیم من دوزار ساعت این افراد پرواز کردم گفتیم من سریع رفتم پچ رو داشتم رول باز پرواز ایرانی کندم آوردم گوشتم رومیز اصلا جمع شدن دیدیم قدیمی ترین اون را بیس ساعت پرواز داره دیگه پرده اینا رو برداشتن و اصلا نظر شدن نصلا تو ما خیلی عوض شد واقعی بلاخته برگشتیم دوره اونجا با همه برگشتیم با شهید آلاغا بودیم جناب حوشیار بودیم نمیدونم مرحوم دانشفور بود مرحوم تحانی بود آقای پیراسته بود برگشتیم مواد این گردان هشتادهی که آموزش شکاری برد اونجا ما نصفش امریکایی بود و کنترول دست امریکایی بود بریعتش یعنی مثلا من شدم افسر آموزش ولی اونا سوال فرمی کردن به ما میدادن به من گفتن که آقای کابی نقابارم تو موازف با شما کنترولش نکن ما یه امتحان کابی نقابارم این گرفتم از کابی نقابار تحت آموزش شده نکن یادم مرحوم مثلا خوشیدی بود و این حدود ها بودن اکثرا رد شده مثلا فقط خوشیدی قبول شد شاید مثلا از هشت نفر یه نفر یا دو نفر قبول شد بقیه رد شدن که من دیگه زن نارض شدم گفتم آقای شما دلخلا وقت داری تلف میکنید گفتم با خدا سوال ها سخته اما همه شاگرده بگن یه هفته وقت دادیم امتحان بعدی گرفتم باز دیدیم اکثرا رد شدن که من این دفعه دیگه خیلی همون سخت گرفتم به طور کسا یکیشون آقایون عشقش در اومداله نگم امتحان بعدی گرفتیم قبول شدن ولی باز یکی دارم فرموندن ولی باز گفتم فیلن یکی سوال ها را نگاه کن ببینده چه خواهد من واقعا نگاه کردم می بدم این سوال های نکه کجا بردن ما معلم ها خودموندیم دوش و هر دوره هم که این ها میزهستن چند تا از بچه ها رد میشدن یعنی همه فرق و دسته نمیشدن هر دوره که میذاشتن من رفتم بیشه این امالیات گفتم که من فکر میکنم اندیکایی ها مخصوصا با میزنن خف شدتار گفتم شما سوال ها را ببین چون خودت محلمه این افاقی خف منظور چیه گفتم افزایی ما ایمتوان از اینا بگیریم و خودشون بگیریم اصلا آفریم من خیلید بکنم که اینا دارن ازیاد میکنن خف که فلان اگر نتونیم ثابت کنیم ازیاد میشیم و هم شما هم بایم بکتم شما جزایی من ثابت میکنم من اینا را میشنستم بخوایی مدت با همین گفت که بکن آدم خیلی مسئولیت فضیی بود و خیلی واقعا شجاعی بود به نظر من گفت که بگی امتوان بگی ما میشنختیم اومدیم صدا کردیم این که میل بود میل یعنی قاتل اینقدر این گنده بود اینا هم نکنک ناشتن سه ایجه خودش نفشت بود میل بهتیش اسمش بوم بود گفتیم چرا بوم گفت من تایلاند پروازیم کردم اگر تا با این دیوارا سواتی شکرستم و چیشا خود شد بولی منی جریمه کرد اسمم بومه بالاخره ما این ها که میشنختیم من صدا کردم گفتم میل کار چیزی داری؟ اینا همدرجه ها او که ساعت پروازش بیشتر بود اون رو مقام میدادن این رو پد دوستشن پرواز بکنه او سه فکر نوخوام پرواز بزارمش گفتم بشین اینجا یکی اسمش میلر بود این خیلی بی ثواد بود اینجنسی هم رد میشودن میشه من گفتم که میلر کاری چیزی داری گفتنه گفتم بشین خلاسی چار پنج تصمینات جمع کردم تو اتاق آموزش در ات تو قف کردم گفتم امتحان گفتم ما امتحان بیرانه نمیدیم گفتم بیا باید امتحان بدید یا پرواز سنقطه و من گزارش میکنم به سه تا خلاسی ما همین بچه بیشتر بیشتر کنم گزارش خیلی بی تحصیدن من امتحان میدیم انه سوال ها رو ندیده بودن من سوال ها رو همون سوال ها که از بچه های اینا آموزش امتحان گرفتم من همین سوال ها رو گذاشتم جلو اینا ایچه هم باور کنید هیچ کدام از سی بیشتر نگرفتن اون قبولی هست همهشون رد شدن همهشون رد شدن من سوالات برداشت دویدم تویش رئیس عملیات گفتم که جرام زاید تمام شد همهشون رد شدن چه زکه بی بشون دارم یه آقای بود اسم چاکزنگس ظاهرا معلم بود ولی من از دور میدن مثلا سرهنگان میرفتن جلویشون خبردارو با میستدن احتمالا اف بی آی بود چیزی بود که آقایی نه همه رو کنترول میکرد این بهش خبر داده من دور دیدم داره میاد رو کردم اون برد اومد و گفت که چی شده من افسر آموزش هم از آقایی نه همه اموزش امتان گردن همه رد شدن از همه لحظه همهشون گردن به گزارش میکنیم به ستات بگیم ایشون ماله گفت که ترسید خالصا هول شد گفت ست چیکار کنیم اینا گفتم که چاک چاکزنگس ما مبودیم چاک گفتم چاک ما میخواهم خودمون سوال ها رو تراحی کنیم دوی من اشکالی در ترسید خب ناصر گفتم خودم میخواهم نمیدم همه اون بساری همه شدن همه شون تو جنگ هم نشون دادن که واقعا خلاقا شما خوب آس بودن و به این طریقه من این خاطره قشنگ یادم مونده از اون زمان تا انقلاب پیروز شد باز برای پیروزی انقلاب باز من یه چیزی یادم بگم
00:12:50--->00:13:04
spkr_01: دو روز سر روز می پیروزیم داشته می راکنیم ویدیم که
00:13:04--->00:16:31
spkr_02: نشستن و مسلسل دورو اینا بایستدن بلا سه با نفتیم نشستیم فرماده بگو بیارید اشون تو آوردن تو خف که آقای این حرفی دارید به فرمایت بزنید ایش که بلا نشد مگه حرف ندارید خف صحبت دارید بلا نشید بکنید دیگه بلاخره جنابه فریدونیان سلوان فریدونیان افصل ارتباط بود از رفاقای شهید بابایی بود و از شهید سیاد شیرازی این همگروه بودن همه جزو انجامان اسلاحیم بودن بعدها ما فهمیدیم موقع کسی نمیدونید اینشون بلند شد دیگه همین نشسته بودیم دست از جنشست بسم الله القاسم الجبارین این شاه خواهین یعنی دست دیگه خلاص این خاطر من قشن این روز انقلاب یادمونده از این بزرگوار ماینست تاده کلا یه دفعه به من یکی از خلبان ها قدیمی رو دوت کرده بودن که سخنانی بکنه طریف یادیم اومد تو زراع سرسنوز بیش سخنانی کرد ایشون رو دوت کرده بودن سخنانی بکنه درمان اسمش فکر بگم یادم بیاد ایشون اومد سخنانی کنه یه درکیش افتاد به من گفت جناب اتا اینجا نشته من صحابت نمی کنم هر کار کردن گفت من صحابت امد دست منم ببوسیم از سری دست کشیدم بلیسه دیگه این طریفیشون رو هر کار رو کردیم من گفت من شما دوتت کردن من هستم این خبر من سخنان را نیستم بس گفت برس صحابت نمی کنم من بالند شدم صحابت بکنم بگه من بحجور کنم شما بالند شد دیگه من این خاطره رو اونجا برای سپایت حریف کردن که آقا ارتشم دانیم پیروزی خیلی هم سعیم بود شما شاید خبر ندارید نفر وازیه خاطره که الان اینجا شاید برای شما هم جالب باشه مردم هم جالب باشه درست روزی که اعلان مهمستگی شد به ما گفتن که ساعت هشت صبح در بیریفین باشید هیچ کم غیر خلبانو نباشه نه افسر نه درجدار باشه نه دجرام باشه فقط خلبان فقط خلبان ما نشستیم یه فالکون نشست یه سرلشگر گارد اومد رفت باشه میکروفون گفت که آقای این حالات شما اشتما کرده پسرش که نکرده منزوش من خود بگد برای پسرش بگیری مرحوم مهنتی شاید خانومش میشنره بله هستم تلایی دوهشون شد مرحوم میشنر بلند شد و گفت که آقا ما چرا در حالت میکنیم مردم باید خودشون تصمیم میگیدن حرف آخرتونو بزنید من باید هشتانین گزارش بکنم جایی بالاخره همین گفت ایشون هم که گفت بقیران تحیید کردن ایشون هشتانین رفت جایی زنگ زد و برگشت و باید یه چند دیگه هم صحبت کرد و سواد شد رفت بعد من شنیدم این اتفاق در پایگاه دیگه هم افتاده یعنی اون روز خلبان ها اگر بله میگفتن اونا بخواست همینقدر بله ما بگیرن احتمالا هم خودتای چیزی بکنن ولی من تا اینجا که شنیدم همه خلبان ها در همه پایگاه ها نگفتن و ایشون رفت و همون ساعت بسید دو ساعت بسید ملابه هم بستگید در تشن این خاطر من برای خود روز انقلاب یعنی روز بیست دوی بهمن
00:16:30--->00:16:36
spkr_00: آره یاری فکرم روز 19 بهمن بود یا همون خود بیستو بهمن
00:16:36--->00:16:58
spkr_02: نوزه به همه که بچه هماپرها تیز کردن نهید این روزی بود که اینا آماده از ما بهله بگیری که احتمالا مثلا بچه ها پاری بکنند ولی همه ما که توی اسفان جوا منفی دادیم بعد من که بایی با بچه ها صحبت میکندم همین اتقاها مثلا توی دسول هم افتاده احتمالا جای دیگه هم افتاده بود
00:17:01--->00:17:15
spkr_00: خیلی مترکه دستتون در نکنه بفهمید اگر خودتون تیزوار میرید خودتون بفهمید وگر نه من سوال کنم بفهمید بریم جلو بله بله اونجوری بهتره رشته کلام و دستون در نکنه
00:17:11--->00:24:13
spkr_02: بله بله بونجوری بهتره رشته کنم انترسیم دردن من در حتید من در حتیم تا جنگ که شروع شد دو ماه قبلش ما گفتم F-14 های 18 ماه بود پرواز نمی کرد این انقلاب شده بود امریکای هم رفته بودن F-14 ها پرواز نمی کردن تا 18 ماه تقریبا تور کشید دو ماه خربز جنگ بود ما احساس کردیم که داره اتفاقاتی میفته تو مدت هم ما خلبان ها رو مورد تر کلاس میفرست دیم برای که بیکار نباشن دو ماه کلاس برفتن تموم میشد چند روز مرخصی میدادیم دو ماه برمیشتن سر گلاس ولی چند تا معلم پرواز میکن چند تا معلم اونام گاهی پرواز ما که دیدیم دو ماه یه اتفاقاتی میفته دونه دونه خلبان ها سریع چک کردیم هر کدام چک کردیم فرست دیم منطقه اولا فقط منطقه دستهول بود بعد منطقه احواز و هار کم اضافه شد و من دیگه خاطره خب من گفتم که درگیره مرزی هم داشتیم اول احوال منطقه 19-6 که تعریف کردیم دیگه اینجا تعریف کردن نداره که اول احوال من 19-6 ددم ولی چیزی که جالبه شاید برای تون بودیم سی شهریور چون عراق سی یک شهریور هم دکر سی شهریور دوی صبح ما من و شهید آل آقا کپ کرمانشا بودیم نصف شب داشتیم پرواز میکردیم دیدیم یه هواپی ما از طرف بغداد بانشو داره میاد براداره گفتیم که وارد شد بزنید گفته بودن تو خاک هره ها نزنید وارد شد بزنید که با هنده از سره آن ندیم ما همجور دور قشن راداره خیلی خوبی هم ناشیم قشن میدید دیدیم ارتفاع گرفت بردیم بسی هفت شزار پا نخوزم هاشه هواپی مای دشمن که اینجوری بگیرم این همه ارتفاع هم تک فرمند سورتش هم کم بود بل اصلا مصموانی که قدیم این نمیتونه دشمن باشه قدیم حالا اینشالله شاید نیاد ولی وارد شد وارد که شد بزنید مطل نکنید ما با ایشون بودم فرصت داشیم تو برسه یه رو درده غیب با امس که گفتیم آقا این دشمن نیست گفت نه بزنید مطل نکنید هرچی گفت ما شاید واقعا خدا کمک کرد به ما به امنلکت هایی گفتیم که اجازه اینکه اینکه اینکه یه دست ما نمیتونه درده هرچی این دست ماست ولی بذارید از تا فرصت داریم یه شناساییش بکنیم با مسئولیت خودمون بگوتیم با مسئولیت خودمون ما شناسایی میکنیم تماس گرفت جایی گفت که میگن آقا مواظب باشید ولی خوب شناسایی هم بکنید ولی مواظب باشید ما اینو که داشت میمید بایده چراقه هایی نمی خوامش کردیم و فاصله گرفتیم اگر پشت نزدیک شدیم من دیدم چراق دومش اشنه نماشیم عرب طرف ولی دیگه نه اینقدر یه سرنجر بود دیدیم نویشته PIA مسافروری پاکستان بود یا واقعا ما گفتم بزنیم که ما دیگه مطمئن شدیم مسافروری اومدیم بقل کابین خلبان من چراقه هایی داخل رو اشن کردم شما میده یه مسافرکی داره که چراقه ها چراقه ها رو اشن شد چراقه گردون داشت این ناخل رو ما گفت چه میخواید اینجا شما اینجا منطقه جنگیه تو چی میخواید برگرد گفت که کسی واقعا نگفت منطقه جنگیه گفت این بخار ما داریم به تو میگیم اینجا منطقه جنگیه ما نوتان کردیم برگرد برگرد گفت که برنمیگردم اینطور که شما میگید من برگردم عرق زدیم من برنمیگردم به تران گفتیم با بیاردش تران تان کرم ریله میکرد اون وی اچیف داشت ما ی اچیف ما اتنا داره ایش طرف تران تو فاینال که بود چرخو زده بود پایین بوج گفتش که با سفایت پاکستان وزاردون ما ها رو تنواس گرفته تعیید کردن که ها با اخمه ما مالو ما هست رو اصخایی کردن بذارید بره با اگه بنزین دارید که برای اگه ندارید بشین بنزین بزن بارو گفتنه بنزین دارم و رخت و حتها ما تجزیه تعلی کردیم که این چی بود من خودم حد سمیم بود که عرق مقصم خوزشته بود بیاد بدونید که بهش بگه که ما بزنیم و با همین بود که آفرین یعنی سی یکی شعریقه ایگه حمله کرد یعنی جا ده بیس ساعت بعد بیس دو ساعت بعد حمله کردیم یعنی جا ده بیدیم یعنی جا ده بیدیم و برای این بخیل گذشتر چی بود و سی یکی شعریقه ایگه اون حمله کرد اول مهر اون چیز ساد و چیز پر من رفتن من هم اومدن کپ دسفول بودم که بچه ها رفتن بچه ها که رفتن بچه ها که رفتن زدن برگشتن تا این برگرده اون یه حمله کرد به آبادار به چیز به احباس برنامه داشت برنامه داشت رادار ما رو برد طرف احباس ما داشتیم احباس میزیم همله کرد به آبادار و من گفت بری داشتیم میرفتیم گفت زدن زدن دسفولو زد بگیم ما که رفته بودیم بالا برگشتیم گفت نزدیک نشید وضیعت قرمزه شما دیگه وضیق نشید وضیعت قرمزه شما دیگه وضیعت قرمزه شما دیگه وضیعت نشید ما درگیر میشیم حالا من اشتباه کردم یا اون شور جوانی گفتم میرم بالا ارتفاع بالا حواس هم نبود خایگ داره حالا شاید یه حقای دشمنم من دیدم زدم که روده سول بودیم دیدیم یه خایگ از زیر و گوش ما رد شد سیستم چیزش کرده بود بالاسر منفضیه شد بلاخره اگر بچه ها برگشتن رفته بودن بی تجربه همه بنزین ها زده بودن بایگام زده شده بود من اونجا بودم که یه تعداد نشستن دهلوران یه تعداد رفتن طرف همهدان یه تعداد رفتن طرف احواز و امیدیه یکی دو نفرم پریدم بیرون اسمشون رو نمیخوان بگم بنزینشون تموم شد من گفتم هرکی بنزین داره بیاد اصافان خودم تانکل بنزین گرفتم سریع رسوندم من که رسیدم نشستم اینا داشتم میرسیدن به باند برج هم میخواست اینها رو به چرخون و بشین و اینها که بنزینش داشت تموم میشد من هاپاما رو بقله باند خاموش کردم دویدم کاربان بودم برج بذار بشینن هر جور بخوام بشینن باور کنید یکی نشست مثلا از بیستونو یکی از صد و یاد نشستن رو برونه هم بلاخره نشستن بودم و ان ده یا یازن افر خلابان بودن شب اتداعشون ممادم چون قبلان افرز بودم میشنخدم ممادم خونه من و خب تا صبح دل باپس هم بودن که دسفول چی که فکر کردیم دسفول رو گرفت واقعا شب هم دادیم هم پانو لود کردن صبح گفتیم با خواجم برید اگر عراقو بمباراک کنید اگر پایگاه رو نگرفتم بشینید پایگاه رو گرفت بودم برگرید اسمهان دیگه که برگرید اسمهان دیگه که بردیدم و نگشتن طول کشید زنگ زدم و گفتن نه پایگاه رو نگرفته و بچه ها نشستن و این شد شروع هشت سال جنگ این شروع هشت سال جنگ ما بود بازه اگر شما چیزی دارید نفنهایی ندارید من خودم بگم ختمم با ختمم
00:24:13--->00:24:17
spkr_00: نه نه شما خودتون به زیبایی دارین ادامه میدین بفهمید
00:24:19--->00:24:23
spkr_02: من پس همین چیز ازیاد منو میگه باید چیز با منی وقتی شما زیاد تدف نشه
00:24:23--->00:24:27
spkr_00: نا خواهش بکنه بودم توم دران باقتمان من شماست
00:24:27--->00:29:14
spkr_02: طبا نمکنم باشی از خاطرات جالبی که من دارم اونجا ختمتون بگم فنیسد فرمانده کل قبا بود وزایسی قبا بود فنیسی قبا بود بیال اسلامان بازدید من هم از که نفرمانده گردان بودم ببین ادلاق کردم و گردان شما بازدید میشود بختم چشم شب بابایی بابایی سهربان بود اون وقت تو گردان من بود من هم پرمانده گردان به من گفت که بریم شهر من افنجم اشونو از افنجم میشناختم دیگه جا من استگردم میخواست صحبتی داره چیزی گفتم بریم اشونو با پیکان خودشون مده بود من هم این چیزم کنارش داشتیم میرفتیم یه نوار بذاشت دیدیم اون سخندان میگفت که آی بانیسد جنبالی هرچی امام میگه برکس داری عمل میکنی یا خود تو درست کن یا درستت میکنی خلاصه من با تنباس این چی میگه خلاصه شما گوش کن یک کتابم داد یه دارم شنوز که نوشته بود اونجا باز امام میگفت شما برکس کردی امام میگفت برکس کردی که آی بانیسد خلاصه خود تو درست کن اومدیم منو در خونه پیاده کرد اگه بیشه شما فردا نرو بردان افنجم میشه من فرمانده گردنم ابلاغ کردن گفت هرچه شما سلام میدونی ولی من سلام نمیدونم ایشون منو پیاده کردنم من تا صبح قدم زدن فکر کردم گفتم ایشون یه چیزی میدونست بابایی یه چیزی میدونست بابایی بی خود حق نمیزنه من صبح تصمیم گرفتم نرم فرمانده پایگاه هم محروض حادقه بود خبر داده بودن که آیت های نایمده زنی زد آیت های نایمده من خب با ایشون هم افنجم و عبلم بودم ایشون محلم ها بود من گفتم که من نمیام باییم باییانی چی نمیام باییم بایدشی بیا بالا بایدن من مریضم نمیام خلاصه نرفتم بالا با نیصد رو من دار رفت گردن و تو گردنم یه تعداد بلند شدن به ایشون توحین کرده بودن و طرف های زده بودن تا مخواه کودت ها کنی و یه دم واسه دم از گرفته بودن خلاصه من اون روز نرفتم با راهنمای بابایی یه هفته نکشید منیصد فرا کردن واقعا یه هفته بعد منیصد دردن محلوم صدقه به من گفتی خب منم نمیمدم بابایی خود رو احمدش کنه به من کرد اون روز باز از خاطرات ای که هلا اونجا اگه یادم بیا ختمتون بگم باز از خاطرات ای که هلا اونجا اگه یادم بیا ختمتون بگم رفتن من به مکه بود من بابایی خونه بودم ایشون یه محافظ سپاهی داشت که بعد یه متتا من هم سپاهی داشتم که هلا بعد بگیم چجور شد عوض شد ایشون یه محافظ سپاهی داشت اصناع شر اگه درست یادم باشه ایشون به من زنی زد که آیته ای یه مجدگونه بده خبر خوب دارم برانم گفتم چه گفت یه ساعت بهت بگم گفتم چش ساعت بگم بگم شما بیا بالا سری همین الان بیا بالا من بولا ایشون رفتم دفتر دیدم بابایی باییشون نشته بابایی گفتش که آیته ایشون فردا بیری مکه همین الان خود رو برسون تهرام من گفتم که دست شما درد نکنه چه اینجوری گفتن؟ خلا قسمت شد دیگه من بعدهای از کردم من ها جای خودش فرستد حالا اینه بگم چشون بعد که رفتش داد به ایشون من ها جای خودش فرستده بود خیلی من کمک میکرد واقعا به من لطف داشت و من رفتم به تهران و رفتیم بکه برگشتیم ده مهر بود ما آخر انفا رفتیم اول انفا برگشتیم اول سری خلاوانهایی بودیم که بیشترم محصولین بودند مثلا سپود مغازر بود مرهوم غوشیار بود تنها محققی هم با ما بود حالا معنی بگم که بعد یه خاطرم ازشون همین مکته تنبیل کنم تنها محققی هم بودشون خلاخت اینقدر رشادت داشت معروف بود که ایشونو یه مکه رو به من هدیه بشتاده بودند بعد ازگاه من احساس کردم اونجا برایشون بذاریم داشتیم برمیگشتیم برمیگشتیم باره بگم اینو تا بعد داشتیم برمیگشتیم محمد حمله کردم به حقوق ما معققی گفت که بابا حمله نکنید همه اتون جا هست اونتا این حاضی ها گوش نکردن همه این حاضی ها هم تا سبای شدن ما دو تا امانیم باشد اون هم گفت که دیدی برای عمدتون جا بود هی میگه ای اون میدید خیلی ازشون میکنیم از این حاضی ها همه از این خدمتشون اگه گوش میکنه این حاضی ها همه از این خدمتشون اگه گوش میکنه برای عمدتون
00:29:10--->00:29:16
spkr_00: موسیقی
00:29:16--->00:36:13
spkr_02: ده مره بود. من رفتم من دافوز خبوش شده دم. رفتم دافوز دیدم اسمم نیست. رفتم میشه مرهوم داتپیم و افسر آموزش بود. گفتم که قدیس عملیات منتظرته. رفتم میشه مرهوم حوشیار. گفتم گفت امیر جلالی جانشین بود. منتظرته. من دیگه اونجا گفتم آقا فهمیدم مشکل کجاست. میشه من به بابایی زنی بزنم. گفت بزنم. من اصلا اتاق جانشین نیرو زنی زدم به بابایی گفتم که افاسی هفون بفرست بیاد که با نوزا. من نشستم اونجا. تا این بنانزا بیاد شیرازی هم فهمانی روزامینی بود داشت میرفت جلو. ایشون هم این داد میزد. نه رو جلقه ایچیت میکنن. علا که ها ندارم. من این سحنالم گوش میکردم اونجا. و تماس داشتم. بنانزا آمد و من سوار شدم رفتم اسممها که رسیدم بابایی اومد پیار بما. اصلا اومد پیار بما. گفتم که جلالی بذاره من برام دافوز. گفت که من براد گوزفان نماده کردم. قربانی کنم. ببینید. ببینید. شما به من دافوز حبوب شدم و بزر من برام دافوزم. گفت که به یه شرط. من به یه شرط میزنم بری. من اینجا رفتم باید به یه جای من. خب من هم ایشون رو میشناختم. میدونید. اسمام هر بیزت دیگه بر نمیگرده. حقیقتش گفتم از سوتون با اونسوتون فرازیه. چون اسمام جایی نبود. که بای خطرناکی بود. یه پای بای سیاسی خیلی بعد اگر بستشد. براتون تحریف میکنم. بایش بایش بایش. ایشون گفت که بیا و ما سوار برانزار شدم. اومدم ایشون رو که قدرتی بود. راحت راست را دافوز نشستم. یعنی برا باز شدید. بسیستم دافوزا شروع شد درست. من هر جماع بقا میرفتم. پرواز میکردم اسمام. یعنی بایشون همه های کرده بدنم. گفت که گفت که سوار میکرد میکرد من شد همه کلاس من گفت که سوار میکردم. قفصایی بشن این ساعت بعد ساعت دهشد دهشد بود بودم یک چند روزی بود رادیو گفت که فرماند نیرو عوض شد گفتم خانم باید بریم اسلحان باید من تازه اصلا گفتم که الان دیدم نارسل گفتم ولی من فرماند نیرو عوض شد باید برم جاش دیگه بلاخره این ساعت بعد ساعت دهشد ده این شب بود دیدم که از پست فرماند نیرو زنگ زدن که آیته ای که تا امشب عرفی کن اسلحان بودم منان که دیر وقت میشه صبح بیام تماس گرفت که تو صبح بانعزا منتظره دیم من مرحوم من خونه هم کرج جدید جاره کرده بودم من مرحوم دادپی با هم ایمدیم من سندل اول هم میشه آخایی برای ما خالی نگرمان داشتن ما که اومدیم با سرویس پیاده شدیم مرحوم دادپی رفت تافوز من هم سوال بانعزا شدم و رسیدم اصلاحان اومد پای آف ما خدا حافظ شما گفتن مخواست معرفی چیزی گفت همه شوان میشه از زندگید هیش کم ایشونو بعد دره رکنه خود یه ماشین نمره یز بود های طلی صده بود و به اون پیکار اومد پای آف ما بود خلا سوال بانعزا شد من این شو سوال شد رفت و من هم سوال پیکار شدم رفتم دفتر که سرگرد بودم کفتم که صبح بزاری چنبه چهاشنبه بود چهاشنبه صبح بزاشتن و من خودم معرفی کرده بودم من شدن پرمانده پایگاه به این طریقه من شدن پایگاه سال شست و دو بودم دو برد جنگ من دیگه پرمانده پایگاه بودم یعنی موندم تا آخر جنگ تا جنگ تموم شد و بعد پاس طریقه میکنم فتبتون این تیکی برای خود من جا حالا در طول جنگ هم موزن اتفاقات مهم خدمتتون میگم که چی بودر شد بچه های جهاد بچه های جهاد ما اصلا همه چیز ولی به خصوص پایگاه ها بسیار فعال بودن بره و فینیکس ها که میدارید اونجا هاگ آورده جای فینیکس من همینجا بگم جنگ من درهان ما بوش میکنه ما بله آقای مزندانی محصول این پروژه شده بود اولین چیز بله ما یه چاله بزرگ کندیم و که ها پر کردیم توش و افتاده آوردن و چهار سخه پنجه ها داشتیم این پروژه ها داشتیم والا نگرد داشتن اشون ازد این جدا شد افتاد این کلی برای ما کشه ها بود که فقط جدا شد و بعد الحمدلال نتیجه رسید دومی بچه ها بوم به پرنده ساختن یعنی بوشک بزشته بودن و سرش رو بوم بزشته بودن اینو بنام شد ما آزمایش کنیم من و خلیلی یاد الله خلیلی که شونم از خلبانه بسیار اجسته واقعاً نیروهوایی بود و همه قبولش داشتیم هم شجاع هم باسواد و هم مدیر بلاخره ما با هم رفتیم رنج انارک دو فرمن رفتیم این فایر شد با کار خطرنای بونت ما این پرواز کرد ما رفتیم و مالش تمود سی و پنج کلومتی این بوم پرواز کرد اینو برای این تراحی کرد بودن که وقتایی بودن که بودن که وقتایی دفاعی محکمی داشت ساهرن و ما میخواستیم وقتایی در هر داشته بزنیم از پرواز این پرواز و این بوم بو روزی که قرار شد پرواز بشه من گفتم که ازاید من خودم پرواز کنم رستامیگ گفت که نغرزاد تو بلاخره پایگاست گرفتاری من خودم پرواز بکنم تو باقره هقمارو بفرست بیاد ما هقمارو فرستادیم این بوم بو جناب رستامی با شهید اردستانی با هم رفتن اردستانی من که خود چاردن نبود نشست اون پشت رستامی هم جلو نشست و این بوم بو زدن این بوم زدن وقتا دو واقعا باعث شد که هم فرمانده پدافنده هم تغییرات زیادی پدافند داده شد یه تداز پدافندی هم اعدام هم شدن و من همینجا باز تریف کنم که اردستانی خودش یلی بود کتابی هست که این شد چهاز مهمولیت هم بوده اردستانی به من گفت که آیتایی شهرام عجب یلیه این چنا خوابیده و لایک میرفت من هر آن میگفتم الان بالش مخورو بکو الان بالش مخورو بکو یعنی خود اردستانی برای من تریف کرد من میقشتند اردستانی برای من تریف کرد من میقشتند برای من مخورو بکو
00:36:17--->00:36:27
spkr_00: صرف جسارتاً به ارتفاع و به سرات بستگی داشت. 400 نات چه هد ای جیل می زدید که 35 نات کار مال تراول می کرد؟
00:36:28--->00:36:35
spkr_02: ما اون روز که پرواز کردیم رو انارک بودیم دیگه مثلا دهلی برها بودیم زیاد بالام نبودیم ولی این 35 کلومیز روز
00:36:32--->00:36:39
spkr_00: در حضاب یعنی پنج هزار پا رو زنیم بود
00:36:44--->00:39:21
spkr_02: من رو من ازرو کنم ارتفا با هم زیاد بالا هم نبود و این 35 کلومتر پرواز از کلاشم ارتفا با هم بودی خوب مسلمه بیشتر هم میرفته گید بله بیشتر میرفته یه چیزی آلا یادم جناب بازرگان معاملتی جهاد بود اولا هفترهای بسیار باسباد بسیار درسوز و مومون انقلابی واقع مگرمی شون از هفترهای بسیار خوب بود حاطرات خوبی هم داره اشانا یه از اشیران در برد کنید بیا صحبت بکنید اتمن اون روز ها امرک بود من اون روز که نمیدونستم بعدها من توی سازمان هوافظای مدت بودم اشیران اونجا بود به من گفت آیت های اون روز که شما اون پروازه میکردی چه حالی داشتی؟ گفتا هیچی مهم پارمون همینه گفت جدی میگی گفتا ماره گفت من تحیل دادم به بنازا اون رحزه که شما پرواز میکردی یکی به من گفت که این بنازا چرا اینقدر میلرزه من اینقدر میلرزیدم که این بار اون بار میلرزی خودش گفتا گفتم نمیمه که خوب یه بار دست از جون چستیم و دیگه بیش وقت هم واقعا نترسیدیم تو پرواز و اون روز هم زحمت هم حال خلیلی جناب خلیلی بود چون فینیکس چیز بیده بوم پرندس زیر بالا ایشون مسته شده بود ایشون فایر کرد من کنارش فقط چیز بودم که ببینم این تا کجا میره یعنی زحمت مال خلیلی بود ایجانم ایجانم محققی هم یادتون نره محققی هست کدم که چیزو دیگه باهم بودیم تا سیم میبودیم سواشتیم هاجیه حمله کردن همون بودم دلیل هست اجله نکنید خیلی زیاد بودم خیلی زیاد بودم من اینشالله اگه فرصت شد تریف میکنم و از افساره بود که همه قبول داشتیم حالا که شما گفتید من فقط یه سیزی بگم حالا اینجا میادش نکده بودم ایشون افساری بود من به نظرم فرمانده دانشکده باید یه افساری میبود که هم ظاهرش ارگو باشه برای بچه ها هم سابقهش این یه دانشچو اگر ارگوشو ببینه سر میکنه خود شما بمرسه محققی هم از نظر ظاهری و از اشکار خوشکل خوشتی از نظر سابقه هم که خب سابقه جنگی بسیار داشتیم یه که از قهرمانهای ماس بیشترین پرواز برون مرزی ایشون داره من فکر کردم ایشون رو بیارم فرمانده دانشکده من ارادت هم داشتم بهش واقعا این موت که ازتماس کردم گفتم کمی معقلی شما بهترین نفری
00:39:16--->00:39:21
spkr_01: از تماس گرفتم گفتم کمی معقلی شما بهترین نفر
00:39:21--->00:40:00
spkr_02: یعنی من نفر دومی روی میشوند شما بهترین نفر برای دانشگدهای هم ظاهر ملکهست که خلبانها همه دوست دارن اینطوری بشن هم سابقت ایشون تشکر کرد گفت که ممنونم شما همچین چیزی میگید ولی من گرفتاریهایی دارم که نمیتونم از اسفحان دور بشن گفتم ببخشید من این رو نمیدونستم من ایشوقت راضی استم شما جناب ناصری امد اولشت بعد جناب طبانگره این امد بعد جناب موسوی مردم از قهرمانهای جنگ بودن امه از قهرمانهای بسیار خوب و بسیار شایست واقعا این جدهان سلام میکنم خدمت هر ستهاشون اجامت
00:39:59--->00:40:10
spkr_00: اجام توانگریان چون پس بردار یک شمبه سالگردش بچه هاشونم اولان توی لایف هستن اگر زحمتی بکشید
00:40:10--->00:44:49
spkr_02: جانم توانگیرین سابقه افرشه که دارید منم شنیدم ایشون از قهرمان های جنگ بودن سابقه بسیار خوب داشتن به همین درم امتخاب شدم برای دانشکت خلبانی دانشکت خلبانی اومد واقعا اون اوائل بود ایشون بسیار خوب جنگ کرد و خلبان های معلم های خیلی شایسته یا بردون جا و یه دانشکت درست کرد که واقعا من خیلی کنم در سطح دنیا جز بهترین ها بود چون ما واقعا مشکل داشتیم اوائل ولی ایشون تمام مشکلات بود اول جا نداشتیم ما اصلا اول بردیم داریم مثلا یه جای سروازها رو خالی کردیم اول اونجای کردیم بعد یه ساختمینه بود در اسفحان مدرسه امریکایه بود بعد یه مدت بردیم اونجا بعد خودمون را داخل خودمون برخوای چیز جنگ کردیم و آوردیم داخل پایگاه و تمام زحمت ها بای ایشون بود و خلبان های بسیار شایسته ی آموزش داد که خیلی هاشون تو جنگ ما دیدید خیلی هاشون الان جزو فرمانده ها ردیگه که نیروعبایی هستن و تمام زحمت به گردن ایشون بود من با همه خودمون برداد به ایشون داشتم چون تابقهشون رو داشتم و جنابه توانگری هم او هشون شاد باشه انشالله واقعا اینجا باید باز یکی خاطرهایی که جالبه های شاید بدونید درست کردم من را یاداش کردم میگم از سیکوانس خارج شد ما افچارده ما رو میزدیم ایرام و بعد نتونست با رو میزنیم دو عملیت با باستان بود اولین افچارده ما رو زدن دو ساعت بعدش دومین افچارده ما رو زدن اون موقع یه گردن افچارده هنو تو شیراز داشتیم خوشیار هم فرمانده شیراز بود به من زنگ زد گفت که بایی که خب زده بودم و ناراوت بودیم ولی بلاختان روی هر همه حفظ کرده بودیم گفت رضا بیان به بچه ها پروازیات بدن بلاختا بزشت بعد از هان خود چی زدن خود خوشیارو بعد از هر زدن بایی هم صحبت کنید بایی هم پرسیدم که در چه وضعیه گفتن که سیدمه دیده بیمارستانی گفتن میتونه صحبت کنید ولی بلاختان وز کنید بس که گفتن آیا اوشوار بیان پرواز یادت بدن خوشیارو بعد از هر زدن بودن داشتن میابردن فکر اگر درست یادم باشه بخادران بود من احساس کردم که جفت دست راده باشند گفتیم بشینیم یک صحبتی بکنیم بابایی هم صحبت نمیکرد حالا به هر دلیلی من بگم من همیشه جاشمن صحبت میکردم درست که دوبارم صحبت میکرده بود خیلی همی قشنگ صحبت میکرد ولی گره یه زمان دیگه صحبت نکرد هر جا بود من صحبت میکردم مسجد جامعه اسفان هر جایی که براختر من صحبت میکردم من میدونستم بابایی صحبت نخواهد کرد ما دوتا سالان نشسته بودیم بچه ها پشتر من و بابایی جلوانش دادیم بقیه هم پشتر نشسته بودن متاظر بدهن بهادران بیارن که من انداشتم خودم آماده میکردم والا شمی صحبتی برای بچه ها بکنم که روحیه بدم دیدم پشت صحبت پول میاد نسی بکردم الان وقت صحبت پوله یه ذره سر دادم و قبل خوش کردم یکی از خلابان ها حالا اسمشم اگه یادم بیاد یادم بیاد خدمت رو میگم با اون یکی میگه پرواز فردات فردا من اینقدر میخرم کشون دازم میخم کرد به طلافی روز در بیاره من که با لبشترم سخن میکنم گفتم آو این ارقایت من بخواستم برای شما صحبت کنم روحیه بدم این روحیه که من شما رو دیدم روحیه شما خیلی بترد زنده روحیه شما خوب بود من هیچ مشکلی با خلابان ها نداشتیم مشکلی که داشتیم این بود که آخر ماه که ساعت پروازده رو جمع میکردن اگر یکی پنجا ساعت پرواز کرده بود یکی سی و پنج ساعت اون سی و پنج ساعت اعتراض میکرد چرا هم پنج ساعت شما میدونی حقوق هاش فرقی نمیکرد یعنی ما چه ساعت میپریدیم چه یه ساعت میپریدیم حقوق ثابت بود یعنی چیز نبود واقعا میگم ما یکی از مشکلات من چه این فهمانده گردان بودم چه بعد این بود که ما این بعد چهار ساعت تروازده یک جور بخارم خب این هم نمیشد یعنی یکی میرفت عبرت میکرد این بود که بیشتر وایسا خب تو خود این اختلاف تویش میمد ولی واقعا میخواه میگم اینقدر این روحیه عالی بود و بچه ها واقعا آمادگی جالب داشتن که دعوام میکردن که تو چرا بیشتر از من پریدیم و این هم از یکی از خاطرات من است که باعث افتخار واقعا همه ما است
00:44:51--->00:45:04
spkr_00: و همچنین مدیریت صحیح شما که یک رفاقتی رو ایجاد کرده بودید توی پایگاه که با دل و با عشقشون برحال برای شما کار می کردن و برای سازمان و برای مملکت
00:45:05--->00:46:56
spkr_02: من فکر میکنم تو همه پایگاه ها بود. شما واقعا میگم. یعنی وقتی باز میشینیم صبت میکنیم تو همه پایگاه بود. علتش هم واقعا نیمود در نیروه هوایی. من میگم برای علاقه ها که فرمانده هان هر پایگاهی. یعنی شما مثلا میدونید در مثلا بابایی رزدن. بابایی جزو دیگه کسانی بود که رد یک بود. نادری رزدن. نمیدونم خیلی هفته. بچه ها تشویر بشن. من حالا چما میگید باز حرف تو حرف میاد. من اصلا این هم نمیشوند. الان در همیجر خدمت رو بگم. برای بود تسی ایسر را بنسیم. پرواز بدیم. تو اسمار بپرگ کنم. هر کی رفت سبه بارد عورت کرد برگشت. من زن زدم به عملیات. گفتم که هز جبابا میگید تا ما نفریم بچه ها نمیپرم. من بپرم. من گفتم میزید من بپرم. من خودم میپرم. باز اینجا جناب رستمی گفت که رزایی نمپام خیلی چموش. حالا ببخشید. استرهای خودشو بگم. لنده یه وحشدناکی بست. خبید. گفت این نمپام خیلی چموشی. من قبلنی نمپام پرواز کردم. تو پرواز نکردی؟ من میامیپرم. و ایشون اومد. چند تا پرواز کرد. تسیس را افتاد. اینجا هم این جنگ و فلان ما قدید یک دلیلش. این بود که فرمانده ها خودشون در کنار همه فرمانده ها پایگاه های. یعنی شما هر کدومشون ببینید. هر پایگاهی ببینید. فرمانده هم جزا کسانی بودی که خودش پرواز کرد. یعنی این هنر من فقط نبود. تبریز هم همین بود. دسفور هم همین بود. بوشه هم همین بود. در پایگاه دیگه هم همین بود. و این یکی از رمزهای موافقیتی بود به نظر من. میچوند دلم. من بفرمایید من چقدر دختارم من وقتی شما بار نگیرم. من زیاده نخوام از درم.
00:46:56--->00:47:17
spkr_00: شما ما یک دو دقیقه اونیم دیگه میریم بعد دوباره برمیگرم کنیم شما گرفتم دادم به تیمسار دانشورد. حالا شما یک ساعت وقت دارید. برمیگردیم دوباره یک ده دقیقه یروبی اونجا خیلی منز شما هستیم. بعد دیگه پس میخواین الان بریم دوباره برگردیم که تایممون سیل بشه.
00:47:16--->00:47:22
spkr_02: خید الان هم تموم کنیم و قشب زرین میشهلا یه فرصه دیگه مده قدمتون از زرین
نظرات
ارسال یک نظر