یاد بود امیر سرتیپ خلبان علیرضا یاسینی (بخش۲)
00:00:00--->00:00:44
spkr_01: صده من داریه؟ بره، الان پرفیکته سر، پرفیکت الان بهتر پوزیشن دوربین رو هاکی کنید سر یه دستمان هم اگر روی این لنزه به کشیگه حسن به توز یا زنگ زنگ این دستمان ها این هم کشیدن همه، هجب کشید، بحبه، بحبه، آلیشتو، تصویر من، آلی سر آها، خوب الان بله، یه کچه آن، میبهد پایین تر، عله، تموشه آلی خوبه، آلی، آقایمزیم سر آلی، آشقتن، آقایمزیم
00:00:45--->00:01:02
spkr_02: آقا من یه تا یه دونه چیز میخواستم برای تون بفرستم یه دونه یه مصاحبه یه نیم ساعت بیس دقیقهیه مال همون ایجکتم مال ایجکتمه شماره داری که شماره جداغونه داری به من الان بدیم
00:01:03--->00:01:13
spkr_01: بعد لایف بهتون میدم آره آره الان حسن براتون میفرسته الان حسن شماره من رو براتون میفرسته
00:01:14--->00:01:18
spkr_02: الان مخوام بفرسی به این شماره یاد داشت بکن
00:01:18--->00:01:41
spkr_01: نه نه بلش کنیم نمیخواد نمیخواد تیم تیم سار الان حسن بهتون زنگ میزنه آه من کن به زنگ آه بگو سوا تایمتون که تموم شد حسن زنگ میزنه میفرسید حسن میفرسه رو گوشه جام زمانی جام مازندرانی بعد اینجا پخشش میکنیم
00:01:42--->00:01:47
spkr_02: مسئله نیست من گفتم شاید تو همین برنامه پخش بچه چون مالا این جکمه مداره
00:01:46--->00:02:00
spkr_01: نه نه اصلا قلال شدنی نیت دلیلش اینه که گوشی من گوشی سامسونگ گوشی جام مازندرانی هم گوشی آیفون هست که باید بری رو اون اشتگاه هم نمیدنه بعد اون شب خودتون هم میتونید پخش کنیم
00:02:01--->00:02:15
spkr_02: ما که دیگه شب داریم بازم. مگه شبم داریم بازم. نه برای شما یه شب مختص خودتون هست. بله. به من که گذشتش من هفته دو روز پیش بودم. بازم هست؟
00:02:15--->00:02:24
spkr_01: نه می آیم بعده شما خواهید مفصل می کنید بیایید آره بفرمایید از تیم سال یاسیده بفرمایید
00:02:26--->00:11:30
spkr_02: شش به نام خداوند یکتا خدمت همه بزرگواران خدمت همه بزرگواران این مرز بوم به خصوص شما عزیزی که این همه زحمت داریم میکشید به اتفاق دیگر دوستان که واقعا کاریست کارستان از همه تو متشکلید من شخصا عرض عدف فدمت همه تون دارم اشانا شما بزرگواران باشید که این مملکت نیاز داره که این حقایقی که در دوران جنگ گذاشته همه بیاد بالا و دیگران هم بدونن که فرزندان این جامعه چه کار کردن یا شخصی مثل علی رضا یاسینی حالا سلام عرض میکنم خدمت جناب نمکی که تشریف بردن ولی ما چرا نبایستی یکی مثل یاسینی رو بگیم باید تاپ بایسته یکی مثل محققه چرا نبایست برده تاپ کارش تاپ بوده یکی مثل عباس دوران آدمی که از خودش گذشته ما جساماش باید تلا گرفته بشه من شخصا خودم عقیده دارد نگفتم من چون من کاری نکردم گفتم عطبات دوران گفتم علی رضا یاسینی محققی اینا کسانی هستن که با احترام باید اسمشون رو یاد کرد من بهزاد رو دیدم امروز چند مادر من کچیک بود دیدم بهزاد رو خیلی وقت ندیدم یعنی اصلا بچگی های یه روزی رضا بگم میخوام بگم این شخص چی بود چیش بود ما چی رو ادست دادیم چون الان خانومشم صحبت کرد ولی من یه چیزی رو بگم که اون زمان شایدم پشاییم نباشه برای خانومه آداشون این رو بگم ولی من در حد مصبت اندیشی نرفو میزنم که ایشون دیدم اومد در خونه ما تو یه مختبر همیدان گفت اکبر گفتم بله گفت تو فردا موازه پایگاه باش من دارم بیرم شیراز رو برگردم گفتم چی؟ گفتم با ستات همهنگی گفت نه گفتم گری چی؟ اصلا من این حرف پرست چی هستش؟ اگر زبان بگو کار داری شیراز من رو بفرست تو مسئول این پایگاهی گفتش که من میخوام برم خانوم بچه همون بزرم شیراز رو برگردم من دیدم این چون انقدر این آقا بود انقدر این بزرگ بار بود این مرد که همیشه صورتش میخندید در این عصبانیت میخندید هیچ موقع من ندیدم یک نفری که مستحقه این هستش که در حقش ظلم بشه و باید حتما تنبیه بشه این جز با خنده این کارو نکرد و این خندش پنجاه درصد اون کارو سوچ میکرد که هر کسی طالب بودش که جناب علیوزا ایشونو تنبیه کنه اگر اتفاقی هست آقا بودنش این بود و ایشون برگشت برگشت گفتش که من بزرگ دیدم این مثل همیشه داره میخنده ولی تخصیه گفتنش منو سنگین کرد گفتم که من حالا صد میکنم که ببینم چیه رفتم خدمت خانومشون که سلام ارزم کنم بازم خدمت اشونو چقدر خانوم هایین بزرگ بار گفتش که ایرزا میخواد اینجا منو ببره و چون معمولیت ها تو پیش هست و داخل این برنامه میخوادش من زیاد ناراحت نباشم گفتم شما پس تشریف گیرید برید منزل ما من با ایرزا صحبت کنم چون ایرزا مصر بود که بره و در ذهن مسئله رفتنش خطرناک بود یه متفر تو پایگاه بود حالا تو چادتا چه خبر بود ساعت تن نوع شویش شد گفتم که یه برا خواهش میکنم منزل ما و من با ایرزا یه خود صحبت کنم گفتم ایرزا میادش اصلا با نیمیشه گفتم شما تشریف بیارید با بچه ها به بچه شیری رو که نمیبرن تو چاده ما رفتیم برده خانمش رو گوهشتم خوله خودم گفتم من امشب بیام تو خوله شما بخوابم گفتم من دارم میرم گفتم بیا بشین نمیخواد بگیم گفت یعنی چی گفتم تو تو این موقع شب سبت و خطر مخوایی بکنی بخاطر یه احتمال خطر یک ممکنه بایدی پایگاه رو حفظ کنی درست من و تو خودمونو وقت به این کار کردی حرفی درش نیست اما طرق به خدا بچه ها نزا بیشتر از این زجوی کشن گفتم من نمیخواهم زجوی کشن من میخواهم ببرم بزن چه ماده بزنش تنها نباشن گفتم به هر صورت علی رزا من اجازه نمیدونم این کار رو کنیم سنن از تو بزرگترم و در این کار تو فرمانده پایگاهی باشت در این حالت رفاقت واتی میکنن من به دشوی نمیدونم بری اگر لازمه خودم هم اینجا میمونم بیشت که تا صحب خاصی با هم حق بزنی ولی بذار خانوم بچه ها ناراحت نوشن چون اونا برن بیشتر ناراحت هم خانوم بچه های ما واقعا روحیه ما رو عوض میکنن برای پرواز اگر اونا به ما روحیه ندن ما پروازمون اصلا معنی نداره یعنی نمیدونیم بکنی اگر روحیه همسر من نبود من خدا شده یه دونه هم مهموریت همون نمیدونستم انجام بده بجوه دلم بجوه دلم واقعا میگم اینو حتی دل میگم خانوم آدم که داره فقط تنها زندگی نیست فکر داره ما پنجاه درصد کارمون اومدیونه همسرامون هستیم و اونجا بلاخره ما تونستیم خدا بیامور ایردارو خانه کنیم که ایردارو نرو حالا بگذاریم که یه ساعتی نشستیم با هم صحبت کردی اینا گفت من برم بچه ها رو بیارم گفتم نمیخواد بری بیاری من خودم میرم من اومدم گفتم خانوم حالا یاد شدم یادشون نباشه گفتم که من باید دو صحبت کردم یه که حالا بمونید اینجا ولی اگر خواست غیر از منم با کسی دیگه مهنگ بکنه که بره که شما نمونید به من یه اطلاعی بده چون شما وجودتون لازمه ایردارو بتونه بهتر فرمان دیگه شما وجودتون لازمه که ایردارو بتونه معمولیتاشو خوب انجام بده و این بود که ایردارو اونجا تموم شست و ولی سو اومد منم ماشکه ایردارو ایردارو میکنیم هره واقعا مخواه مگم قدس چناسیش همه چی پاورجا بود انسان وارستهی بود انسان بزرگی بود ما کمتر پیدا میکنیم چرا نبایستین علی رزا بشه برای من یه علی رزای بزرگ منم مثل اونم خلهانم ولی من کجا اون کجا من کجا باست دوران کجا من کجا محققی کجا بذارید یه خوده حقایق باز بشه بذار اونهی که واقعا زحمت کشیدن از جونشون گذاشتن از زن و بچهشون گذاشتن تو این جنگ تو این دوران همه کاری رو کردن که ایران ایران بمونه ایران نشه ایرانستان و خوشحالم که اگرچه هم شهید شدن یادگارهایی دارن که چون خودشون تو این جامعه دارن حرکت میکنن هم به بهزاد عزیزم هم به برادر دیگه به اروزه همه شون خانوادش تعظیم میکنم عرض عدب دارم امیدوارم که همیشه خوش باشم شما دیگه اگر سؤالی داشته باشید من همه رقم در خدمتونم همینیسته بشه د �په به Yar Schاせて ایرانستان بشهید شبه
00:11:33--->00:12:04
spkr_01: بهزاد عزیزم اگر توی لایوییم اگر مطلبی هست که میخواین جناب منابی نجاد به قولم آره چیز مونده مقفول مونده جما منابی نجاد باید بگن شما بفهمهید تا اشاره کنن من حالا بهزاد عزیز بنویسه براتون و مادرش هم من میدونم که الان دارن لایو میبینم همین که ما سلام میدیم به خدمت خانم یاسلینی عزیز این بهرمان جنگ این خانم
00:11:59--->00:12:04
spkr_00: به خدمت خانم یاسینی عزیز بهرمان جنگ
00:12:05--->00:12:14
spkr_01: به این زیبایی هم صحبت کردن توی این مساحبهی که خیلی وقت پیش داشتن درود و پانوم یاسیم عزیزم و پرادرهای بیزاد عزیز
00:12:13--->00:12:34
spkr_02: من شنیده نیستم من فرمایشاتشون هم شنیدم و صاحبه که داشتن خدا ایشالله همیشه تنشون را سالم بذاره تا همچون علی رزا فرزندانی برای این جامعه به وجود بیارن که چون علی رزا خدمت بکنن و خودشون هم شاید
00:12:32--->00:13:48
spkr_01: خودشون هم اشارتان برود باشید فیضاد عزیز میگن جروب احترام برای آقای معنوینش داد فیضاد اگر بفهمه شما جوابشونو بدین مهتر دارید بنویز سوالی دارید بفهمه من؟ یا فیضاد؟ نه، این ساد عرض خدمت شما که شما اون شب هم یاد کردین یاسینی اون شب هم به زیبایی یاد کردین جروب به شرفت کن شما این صوره خود من از این برود بشت شنیدم حالا از خود شما نشنیدم خانم زنهاری حضیزم برادر جامبا آزاده زنهاری برای شما دروچه به شرخه هم آزاده هایی که بشور ما خوهر جام زنهاری هستن من از شما تشکل میکنم به زاد فقط میگه آرزی سلواتی خوهر جام زنهاری هستن فقط میگه آرزی سلواتی برای سما داره چون ظاهرن دوست های دیگر باید میان شما انتایم بودید خیلی خشنگ و بسیار ما اینشاده یه شب مفصل باید در خدمت خودتون باشید به محمود خدا انشالله
00:13:48--->00:14:00
spkr_02: من در خدمت جامعه همون هستم. یک موقعی در خدمت لباس سروازی الان هم در خدمتشون هستم. هر کاری که حتی هستم بر بیاد باشه.
00:14:02--->00:14:43
spkr_01: ای جون دلم. حسن میگه آقای حسن شاوسینی میگه هر کسی که یک راید برای این کشفر پرواز کرده آفرین به حسن. از عزیزترینش و جانش یعنی از عزیزترین و جانش گذشته پس مقدس هست و باید قردانی شود. درود به تمام قهرمانان وطنی. حسن عزیزم پدرش خلابان نیست ولی آشق خلابان هست. درود به شما. البته دایش توی پرواز 747ی که تو اسپانیا زمین خوردن زمان شاه سال پنجه وانا. دایش اونجا خلابان بوده. خلابان هفته 747 بوده.
00:14:44--->00:16:39
spkr_02: بله جناب جهانگیری میر جهانگیری ببخشید میر جهانگیری به عنوان کاماند پایلوت داشتهش پرواز میکرد یک دوتا ستا آنبیکایی ها اون زمان بودن اینجا که پرواز 747 انجام میدادن کت خدایی که فرمانده گردان 747 بود در این هواپیما بود و توی فرمانده گردان 747 بودش که توی پایگاه دستول هم بود فنج میپرید یه مدت و نمیدادم شاید هم شما بشهده جناب 747 و بعدا این ایشون توی فاینال که داره نزدیک میشه هوای توفانیه بعدی جلوش بوده یک هواپیمای مسافر بریه 747 دیگه به برژ مراقبت اسپانیان میگه ما میریم دور میزنیم میاییم صدای رادیوی رو که بعدا گوش کردن و گفته شد رادیوی که بعد از ثانه میرن بررسید میر جهانگیری بر میگرده میگه که من تشکیص میدم بریم شماره دو بعد از ایشون برگردیم با این هوای توفانی که جلو اونست تندرستوم داره بالاپایی میشه خطرناکه برگرد برگرد برگرد برگرد برگرد چند لحظه کتاست امریکایی که به عنوان تقریبا فرمانده همه هواپیما در اون لحظه داشته عمل میکرده میگه نگتیب شما بایست برید بشینید شما برگرد برای جامعیه برسه امریکا و اون رفتن و همه هواپیما با اون همه مسافر لفتن و یک دو تا خلابان های شکاری هم توش بودن که واقعا مفت نشونت دستن برگرد
00:16:42--->00:17:44
spkr_01: این سال 55 جاهی بند مهندس پرواز بود و جناب میر جهانگیری و کتخدایی خلبان اون هواپ ما بودن. درود به شرفتون. جامعانمی بیدیشان از شما خواهش می کنم. شما چند تا تایم مختلف. حالا جامعا ابو جالبی همهانی می کنم که شما بیاییم. شما واقعا اطلاعاتتون هم مثل جناب نوکی. مثل بردی عزیزان. مثل جامعا زنداران خودش. واقعا عالیه. انشانده که سلامت باشید. پرچم ایران و آقا و آسمان رو و رنگ خانوم چی بودن؟ خانوم چی رنگی بود؟ خانوم سبز بود بکنم. رنگ سبز رو خانومه؟ بله همسر رو بفرمی که زیگر تو بزمیشید. از کردم پرچم ایران، آقا و آسمان و رنگ سبز رو اگر اشتوانتون هم تقدیم می کنید به همسر گرامتون و شما اقابه تیز پرواز آسمان قیدر. در شرف
00:17:45--->00:17:57
spkr_02: قربون تو رمزه جان و من فدای تمام عزیزانی که تو این برنامه ها شرکت میکنم و زحمت میکشم. ایشالله که سلامت باشن.
00:17:55--->00:18:12
spkr_01: اشیالله که سلامت باشن. خدا نگه دوست. آشقتونم. آشقتونم. خدا نگه دوست. منم همه تو دوست دارم. اشیالله که آقابر بخیر باشی. خدا حافظ. یه علی شبتون بخیر. نسی. منم از سلام هست کدم.
00:18:12--->00:18:16
spkr_00: سلام علیکم. شب شما به خیلی.
00:18:16--->00:18:22
spkr_01: فیدای شما باشم قرمونت برم با این چهره زیبا و خندانه خدا خیرت بده این شدار
00:18:21--->00:18:24
spkr_00: خدا خیرت بدنشترم
00:18:26--->00:19:16
spkr_01: من فرداتو تیمسار معظم آزازه هستی شما ارز کنم که دعوت شدید به درخواست بهزاد یاسینی و خود بهزاد مثل که با تون اصلا همه هنگ کرده به خاطر این که ظاهرن خب خیلی خاطره دارید از این تیمسار بزرگوار جامو یاسینی من میخوام چون تا الان تو لایب نبودید یک کتا راجب خودتون بگید چون بقیه دوستان که نگفتن قبلا تو لایب اومدن اگر کسی بخواد میره سرش میکنه پیداشون میکنه شما یک کتا راجب خودتون در حد 3-4 دقیقه صحبت بفرمایید که کی هستید و درجتون که اومدید که رفتید بیرون بعد بریم سراغه جامو یاسینی
00:19:16--->00:19:26
spkr_00: بله. البته قبل از هتی تشکر می کنم از شما جناب عبود طالبی مازندرانی جناب هیدریان
00:19:25--->00:19:29
spkr_01: زندرانیت چون شما ندیدین از همینجا آقا سلام کنم
00:19:27--->00:23:29
spkr_00: همینجه آقا سلام کرد. به به ما شالله ما شالله. چشمها روشن شد دیگه. خواب چشم اونم پرید دیگه با دیدن شما. درها تشکر میکنم از همه شما تیش کسبتان که دارن لایب رو همراهی میکنن و همیشه دارن زحمت میکنن و تلاش میکنن. و تشکر میکنم از مسئولین امن. و همچنین عرض تصریت دارم به بینندگان عزیز، پیشاستادان عزیز، همرزمان تاسوها و آشورها. دوست داشتم در مورد شهید یاسینی در یه شرایط خیلی خوبی عنوان بشه. که واقعا همه خلق و خور رو داشته باشن و حسله گیرائی رو داشته باشن. ما تا چه کنیم که مردت اخیل گرفتار چند مسیبت شدیم. مسیبت بزرگ صدیق هیچ فرمان شدنی نیست. امیر صدیق فرماندهی که در یک شرایط سختی فرمانده نیرو هوایی شد و واقعا فرامان شدنی نیست. دلاوری همچون شیری که این شیر می جنگید خوش روح خوش برخورد بود و معمولیتهای خودش رو خوب انجام می داد. جناب حسین مددی که واقعا مسیله ی بیم بدون داشتنده. نه موشکی داشت نه فشنگی داشت نه اسلاحی داشت تا قلب می رفت از کاخ صدام اکس می گرفت و از مجلسش اکس می گرفت و از سنهای جنگ مرز اکس می گرفت و می مند مورد استفاده نیردریایی هوایی زمینی قرار می گرفت. و بعضا حتی از معمولتهای ما خود ماها که حمله می کردیم معمولتی رو انجام می دادیم ایشون بلا فاصله می رفت پشت سر اکس می گرفت میورد نشون می داد و سف با سنت برابر. حالا گرچه شما شاید فراموش کردیم من در مدتی پیش شاید سری اول دوبام لاویتون شرکت کردم تا حدودی هم خودم رو معرفی کردم بله حالا چون شما عنوان می کنیم من هم همچنون شهید یاسینی ورودی سال 48 هستیم در سال 48 باقایی که داشتیم سبت نام می کردیم پشت این سیم خاردار و سیم توری و تو اون سحنه خاکی سبت نام می کردیم و می رفتیم برای ماینات با این عزیز بزرگوار آشنا شدیم چون ایشون از آبادان بود و من چون به سرا شیرازی بودیم خیلی زود یکدیگر رو پیده کردیم و در اوقات فراغت صحابت بیکردیم موقعم که دانش رو شدیم لباس بوشیدیم که کلند یکدیگر می شتختیم و با هم رفت آمد می کردیم ما یه خونه کچیک هم در خیابون سیزده همه نیروهوایی داشتیم خیلی نزدیک به دوشان تپه یه هم مرکز آمدشا بود که ایشون می بود خونه ما لباس عوض می کرد و می رفت دنبال کارهایی انجام شدن نیشه به طراحی که می خواست انجام بده گرچه باشال قدیش بلند بود و لباس ما بهش نمی خورد ولی ناچار بودیم بلخیره کم زیاد می کردیم یه لباس برایش پیدا می کردیم و می رفت برای کارهای روزبراش انجام بده بعد برمی گشت و دانشکرده خودشو معرفی می کرد حقا بایدید خیلی بیشتر از اینا در مورد شهیدی ها سینی عنوان بکنیم و حتی باید کتاب ها نوشت در مورد همی شخصی ایشون و هم شهده های دیگه و هم حتی آزادگان همون بایدید کتاب ها نوشت ولی چیکار بکنیم که واقعا در زمانی که شاقل بودیم گرفتار آب و برق فازلاب پایگاه بودیم یا آرد پایگاه بودیم یا جاده گنو بودیم یا آشپسخونه ایلام گرفتار اونجا بودیم یا گرفتار ساختن بیوکیو در بیباهان بودیم الان هم که بازشت شدیم گرفتار یه شراعت خاص دیگه شدیم حالا اونها قابل حل بود آسفارت می شد انجام بده آشپسخونه ولی الان مشکلاتی که امروز داریم یعنی اصلا قابل حل نیستش اصلا حل شدنی نیست دیگه باید مدارا کرد و تبلیغ میگم به خانم یاسینی این خانم بزرگوار زینبار که واقعا سه پسر و یه دختر رو بزرگ کرد در این شراعت سخت منبکتی خودون میدونیم واقعا نبودن صاحب صاحب یا بزرگوز چه دستگنایی
00:23:24--->00:23:31
spkr_01: نبودنه صحبی چه دستگونهی
00:23:29--->00:23:57
spkr_00: دستگلایی تحقیق بده
00:23:43--->00:24:15
spkr_01: نجیب خیلی خوب تجزیز و تعلیل کرد و خیلی خوب عنوان کرد من به این پسرم واقعا افتخار بیکنم و بهش تبیگ میگم و آرزوی محفقتی بیشتر سلامتی و تندرستی بیشتری رو برش دارم اینجاست که باید با این سا شکرد توی کلامتون پسر کو ندارد نشان از پدر واقعا امروز داشتم بهش میگفتم اگر یه سیبیل میذاشتی بشن یاده همون زمان جناب یاسینی ما میفتادیم و به فهمت داشتی کلامتون قطعا
00:23:58--->00:24:39
spkr_00: اینجاست که باید گفت تیم سا شکرد توی کلامتون پسر کو ندارد نشان از پدر واقعا امروز داشتم بهش میگفتم اگر یه سیبیل میذاشتی بشن یاد همون زمان جناب یاسینی ما میفتادیم و بفهمید دو داشت کلامتون قطعه در حقیقت همینه اونوان کرد من بعضی موقعا نمیشنام توی چهرش نگاه بکنم و واقعا شاید بگم روز اولی هم که اومد خواستگاری برای دختر من من اصلا مونده بودم توی چهرشو که نگاه میکردم 8 تو 6 هم ظاهر شده و که خیلی شبیه بیزه خیلی صحبتاش تبز برپوردش تبز عنوان کردنش حرکاتش اصلا مونه میزنه با قولمشو
00:24:40--->00:25:01
spkr_01: شما پیدر خانو می چنین؟ ما شلوان نمی دونستیم من حافظه که ندارم اتاق فرمانم حافظه ندارم شما مازندرانی الان بابا برده ببخشید تا تبریک میگم به شما تبریک میگم به این خانواده واقعا تبریک
00:24:59--->00:25:38
spkr_00: واقعا تشکر میکنم من گفتم راجب دلاوریش راجب دلاوریش، راجب شجاعتش، مهربونی، گذشتش، روفیتش همه دوستان گفتن که اگر منم بخوام بگم واقعا بایش ساعتها بگم ظلم کردیم به این شهیدها که بخواییم با پنید دقیقه، دقیقه ازشون تحریف بشه من فقط یه دوتا شمه از خاطراتی که دارم براشون انفام میکنم بعد اگر فرصتی بود و لایو الاندالا خوب تعداد، الان نفرات خیلی خوب بسه اگر بازم همین تعداد کنم، از خودم هم خرمی بیارم اگر کم تعداد کنم، اگر کم تعداد کنم، این شاهد درد درده باشه خیلی خوب
00:25:35--->00:25:40
spkr_01: exatamente
00:25:43--->00:40:56
spkr_00: سال چنش که بودیم، لباس پوشیدیم، با این بزرگوار خب خیلی گرم بودیم و رفته آمد میکردیم. من شاید بگم دو ماه سه ماه سردوشی هم گرفته بودیم. یک دانشوی بود خدا بیاورد شهید چنگیز سپر که یه دوره بعد از ما بودش آمد پلو من و میخواهم سرگوروان برم مشد. خب برو به ما چه رفتید و ما چه کاری دانشکت هستیم؟ خب نه پول ندارم. گفتم خب من پول برمیدم، پول برمیدم برو زیارت بکنم، از به جای ارتماس دارم، زیارت بکنم. این تا خدافزی کردم شهید یاسینی و من. گفت این دانشو جدید چی میگه؟ این خیلی جدیدیه چی میگه؟ گفتم این چی بود مشد پول نداره. خب خب چیوی بهش گفتی؟ خب من قرارشون پول بش بدیم برم مشد زیارت بکنم. گفت صداش بزن بیا. صداش زدم سپر اومده و سلام و تارف اینا یه اعترام به یاسینی گذاشت چون برخوره عرشت بودش اینا. بعد گفت چجورو بخوا بریم مشد؟ من گفتم پی این که پول نداره یا با اوتوبوس باید بره یا با قطار بره. خواهی این هم پرامت از ما داریم بش بره. نه یک کار بکن من هم باش برم. گفت اینطور خب ما سه تایی با هم بیریم. باید یک کار دانش کرده چی میشه؟ گفتیم هیچی اون کسی که تلویده خودش برخصی میده خودش هم حوارد داره. چنگیز گفت پس رفتنی هستم که تو برد اونوال بیلید. ما دست کردم تو جیون پردادیم فکرم شش تومن یا هفت و یه تومنی یا یه این تو مبلغ بود. گفتم این مبلغ رو بگیر برو فرگم و اگر نرسیدیم چی؟ یه تک کلام شهید چنگیز این بود که به ولای علی. گفت من میرم بیلی تو میگیرم و به ولای علی منتظر میمونم. نگرش میدونم تا شما ها برسید. من هم هم هم میگم به ولای علی. چنگیز سپه رو فرستدیم ایزگار راهن. یاسینی هم گفت من میرم لباس عوض بیکنم و خود من هم که خونم اون نزدیک پایگاه بودش. دوشان تپه بود اومدیم لباس عوض کردیم و سه تا تک تک خودون رو بسوندیم به قطار. سوار شد تو قطار این چنگیز سپه بچه خیلی شادا شلوکا و سر زباندار بود. یک حرکاتی کرد یک کاره کرد که اصلا تمام اون کوپه بود. اون تمام جون میمدم سلابتار بگیرم اینا چی کاره هستید از کنشم اومدید چی کار میکنید؟ خیلی با ما یعنگ بودم. شاد اواخر شب بود یعنی فر بنده خدا و من گفت شما کارتون چیه؟ گفتیم هیچون. ما دوسته روز سرباز هستیم داریم میریم. شاید زیارت بگیرم. برگرم. گفت اجازه میدیم من دوسته روز خدمت شما باشم. سه روز چهار روز تحتیلی بود. گفتیم چون؟ گفت من ماشین دارم. در خیارتون هستم دوست دارم با شما باشم. گفتیم باشم. گفتیم باشم. این بنده خدا مایی که از قطار پیاده شدیم. ما رو رستون دارم. هوتل رو و قرار گذاش با بذارم. امروز شب و استراحات که از فردا من میام سبار دونم. ما رفتیم هوتل استراحات کردیم. فردا سو باشه این بنده خدا و بعد ما رو دوسته جو برد دیدنی و بعد اومدیم برای حرم زیارم. من به چنگیز سپر و تیاجیاسی نگفتیم. این مشهد میگن خیلی شروعه. امکان گم شدنمون زیاده. به خاطر که حالا یک دیگر رو خوب راحت پیدا بکنیم. این ها بگیم یک راندوبپوند. یک نقطه رو پیدا بکنیم. اگر یک دیگر گم کردیم بیم سر این نقطه. بعد یک دیگر رو ببینیم و تک تک دیم حوته. قبول کرده. اون موقع توی مشهد یه حوز بزرگی بوده. یه عصبی وسطش بود. این حوزه رو به نان نقطه راندوبپون داشته باشه. اگر یه موقع کم زیاد شد. نها کردیم بیم اینجا که تک تک نریم بوده. برحال ما شروع به وارد سنگی شدیم. شروع کردم به سلباد فرستادن و آخوندن و از این حرفا. یه مرتبه ما دید چنگیز نیستش. گفتم حساب چنگیز چیشو. گفت الان الان بقل هم روی ما سته. خب پیداش می کنم. یکم دیگه اومدیم جلوته دیدیم پامون خورد به یه چیز خاصی. نفر جان نگاه کردیم. چنگیز سپره خم شده. سرچه گرشته دان رو سجنه می کنه. و همش داره عیز و نالو می کنه و ارتماس دعا می کنه. و اون سنگ رو داره می بوسه. که ما بلندش کردیم. گفتیم این به جمعیت ازتت می کنه. رفتیم و خلاصه زیارت رو کردیم و نماز خوندیم و زیارت نمار رو خوندیم و من و چنگیز اومدیم پای حوز که راندگوپونده مون بود. منتظر شدیم که غذا بیاریم. حالا میا پنگ دقیقه دقیقه نیم ساعت واسه می گفتیم یه اتفاق برگردیم. برگردیم تو سن می دیم چه خبر. اومدیم تو سن دیر ایشون قامت بسته هفتاده هشتومین روکت رو. داد هفتاده هشت روکت خونده بود که تاده می خواست وازم ادامه بده. به چنگیز گفتم با این بندگ خدا بگو بیرون منتظرمونه. نماز قط کن باقیش هم تو خونه می خونیم یا تو آتیر می خونیم دیگه. قط کن بگو بریم دیگه. این بندگ خدا بیرون منتظره که ما رو ببرد جای دیگه بگردن. نمازش رو تموم کرد و به اتفاق هم بانش دو اومدیم و یه خاطرات خیلی خوبی مونده بود. من و شاید یاسینی دانشکتر با هم بودیم، امریکان با هم بودیم. برگشتیم هم زمان افورب، کابین اقب با هم بودیم. ولی از کابین جورو دیگه با هم جدا شدیم. همیشه در پایگاه مختلف بودیم دیگه. ولی تماس روزانه نمیتونم بگم ولی تماس هفتگی واقعا ما داشتیم در ماه یکی دوتا تماس با این شهید داشتیم. حتی در زمان جنگ تماس ها بیشتر شده بود. با هم صحبت میکردیم در دل میکردیم چه باید کرد؟ در براد بعضی مطالب ایشون خیلی خوب رانمایی میکرد. حتشب مثلا در مورد سیستم موشکی رولند که عراق خریده بود، زنگ زده بند که جنگ فردید دستگاه خریدن اینا بنام موشکی رولند شاد اون موقع هنوز پخش نشده بود در میروه هوای اطلاعات عملیات اینا نداشتن. و این از صف تا صد رو میزنه. حواستون خیلی جمع باشه. یا اگر شماره یک کسی دوت رو خیلی دقیق بکنه، اگر شماره دو هستی خیلی دقیق بکن، این از صف تا صد رو میزن. اینقدر باید ارتفاع پایین برید که حواستون جمع باشه که به این موشکی بهتون نکورد. و خودتا هم میدونی که ارتفاع پایین رفتن، اولین دشمن خلبان همون زمین هستش. اگر دقیق نکنید و خیلی ارتفاع پایین برید که همپار کنترل نداشته باشید، این خودش ضرر بزرگه. بس در نتیجه حواست جمع باشید. ما هم اطاعت کردیم و واقعا هم مشخص بود که متاسبانه دوست در دوستان هم. خودمون که از پایگاه همه دان اطراف الاماره، تکرید یا اردشید منوریت انجام میدادین، این رولنده که از صف تا صد میزنن هم، بیشتر چیز کرده هم اطراف برداد متمرکز کرده بودن و عملیاتی کرده بودن. و خدماتش و کارپرانش همشون خارجی بودن خود صدام یا عرقی ها اون امکانات نداشتن که آموزش بدن و اطلاعات کافی داشتن. خدمه و کارپرانان و اوپریتور اون سیستم رولند هم خود خارجی ها بودن که کنترل میکردن. بعد برخورده استیم به سیستم های فرماندهی که دیگه هر دوتایمون، خب ایشون بیشتر از پله های ترقیل رو سریع تر انجام دادن، فرمانده های مختلف بسیدن، در زمان هایی که فرمانده داشتیم در سمینار ها در کومیسون ها با هم شرکت میکردیم، منطقیه یکی خاطراتی از دوران دانشوی بود و خنده روی ایشون و من که ما دو نفر هیچ فرق نمیتونستیم فیس تو فیس باشیم رو به روی هم یا بقید دست هم بینشه همیشه از من خواهش بگم. جفر هر جایی که هستیم شما در یک جا بینیشید که من نبینم این چون بشینید یکدیگر رو میخندیم مطافقه دیم. به خطور در کومیسون های یا سمینار هایی که با شایید ستاری بودش واقعا ایشون رایت میکنند. طوری میرم اون گوشو کدار میرم اینش از که من نبینم ایش یا من طوری میرم اینش از دیم که ایش رو نبینم. که خندهی نکنیم و باعث نگرانی و نارتی سیستم فرمانده بشه. بعضی مسائل خیلی خوب تیز و تعلیل میکردن و حتی اشکالاتی که پایگاه داشتن ایشون خیلی خوب به قصدقر از زنگ میزد همکاری میکرد. میگفت امروز جب اینه تو این پایگاه بر علیه شما اینه خوبی ها اینه بریاد اینه. خوبی ها که محرزه میشونده ولی بریاد رو میتونی تصیب کنید. و این خودش خیلی خوب بود برای فرمانده ها. فرمانده ها فرمانده ها. هم به خود و من همسای فرمانده ها در سمت معاونده همان کننده که بود. خیلی خوب واقعا با فرمانده ها کنار میمست. صحبت میکرد. درد دل میکرد. و خیلی گفت. یادمه که با یه تیم چند نفر اومدن بندراباس. زمانی که معاورت آن. حتی قبل از اون یک تعدادی از معاورت پشتیبانی اومده بودن. از آماد اومده بودن. بعد خود شهیستت داری. یکی ایکیپیدی هم برداشته بودن. او بردوده بودن. هر کدوم این هم دارد. و طوری به ما تامنی کردن که شما کار بکارمان نداشته باشد. ما یه معمولیتی داریم. میخوانم انجام بدیم. شما به کار خودت درست. در نجا ما فقط به اوامل اومد گفتیم. به اینا ها پشتیبانه کنید. واسیله میخوان. و بعد غذای میخوان. آزوغه میخوان. صبح تا صبح که میشد. سه چهار تا ماشین رو کلیرتار بر میداشتن. با آب و نوش آب و غذا و خوراگی ها میرفتن بیرون. خود شهیستتاری در امور عملیاتی بود و شب پدافند اینا. شهید یاسینی میرفت تو گردانه پروازی و تو قرارگاه و این برون بر. خلاصه به ما نمیگفتن برای چی اومدیم و چی کار بخوان بکنیم. فقط وظیفه ما دینا رو پشتیبانه بکنیم و هرمغرم بهشون بگیم. تا دو سه شبه شبه میرفتیم پرو هم. شما میخوردیم. بعد دیدم میگفتن ما بیرفینگ داریم. میرفتم برای بیرفینگ و توجیح. منم خود خدافزی میکردم و میمدم. تا شب دوم سه بوم شهید یاسینی به من گفتیش که فلانی من امروز رفتم قرارگاه. گفتیم خود چه دار بود قرارگاه؟ گفت تایز و تعلیلی که ستاد مشتره کرده تموم پایگاه ها حالا چه نیروزمینی چه عبای خودزنی و خودکشین ها سرواز ایجاد بوده. ولی تنها پایگاهی که خودزنی و خودکشین نداشته. پایگاه ها سه بوم هست. میخواهم این هم علتی چیز چی بوده؟ من خود چون با ایشون دوست و رفیق بوده خیلی ساده. گفتم ولی ما فشایی نداشتیم. خود ایشون خندی. خندی دست ما رو گره برد شایی ستاری. من رفتم تایز و تعلیل کردم دو سه شب که چرا پایگاه ها خودزنی و خودکشی ندارن. ایشون میگه ما فشایی نداشتیم. ستاری ها شروع که خندیدم. گفتم. حاله که اینا گفته پس بشینیم مشکلش رو بگیم که ما برای چی اومدیم. خود توی ایم سال برای چی شما تشوردیم. با من یک ایکیپ رو آوردیم که برای توی یک ممر درامدی داشته باشیم. گفتم یعنی چی؟ گفتم آخوا دستورد گردم میکاره چو گندر میکاره سبزی داره تبیز تیب زمینی داره. حالت و فیاز داره. فلانچه ماهی گیری میکنن. اومدیم یک کاری برای تو بکنیم. و این الان سه چار شب که ما تجیز و تعلیل کردیم دیدیم هیچ کاری براد نمیتونیم بکنیم. با آخوا اوام رفتن دیدن با دریا فاصله داریم ماهی گیری نمیتونی بکنیم. با اونجا با جاسک مشکل دارید و راست یاد و بادباسراغیه میگون نمیتونیم کشت بکنید و پردرش بدید. چیم دارم میخواستیم باشگاهات بگیریم بدیم برای عرصی جشنها وسط پایگاز حفاظت اطلاعات و عوابیل مخالفت کردن نمیتونیم. چونانا شرایط منافقی هم سختر شده نمیتونیم. خلاصه چندین جایی ما گفتم تا یک بنامی شوخی به شهید یاسینی گفتم اگر حمایت بکنیم ما میتونیم بیافتیم تو باچاک. باچاک کشی بکنیم لاغل یه درامتی داشته باشیم. خلاصه شهید یاسین صدانی شهید یاسین خندی نگفتم نمایت دیگه پایده نداره. یکی از من درخون اگر از مسئولین بود از آماد بود یه چیزی ها گفتیم سار اگر اجازه بدی اماده بیاد گافداری رو بزنه. بعد همه تعیید کردن. گفتن چطوره؟ گفتم خب با چند تا شروع بکنیم؟ گفتم با مثلا پومزد تا بیست تا گاف شروع کن. بایدیم چی جد جد چی میشن. شما اگر لط کنیم پومزد تا بیست تا کولر او جنرال بیست پنی هزار به ما بدیم. باید کولر برای چی؟ باید خب گاف اینچین که بدون کولر که نمیتونه شیر بده و زاد ولد بکنه. باید کولر بهش بدیم. غذا بهش بدیم در یه شدت خوبی زاد ولدم بکنم. شهید سطن یاسینی بلند شدم. بعد آقا استشاروزم که اینجا موندیم غذا امادی داده و این خرچ بخواهید. ازاق بلنش هم شبونه بریم. ما دیگه شدیم. گفتم نه بگمونه بلقی ما براتون برنش خیز کردیم. غذا درست کردیم. یه کارهی کردیم. این سه چهاروز خرچ رو دست گذاشتیم کافیه. بهتر بریم که دیگه خرچ یعظی میشه. بزنی شما واقعا همقدر که این پایگار نگرداشتی خودش هنری هستش. این خب بلقیره ایش هستم. برای اینو بگم که شاهید یاسینی خیلی غیزبین بودم و خیلی دقیق بودم واقعا. در همون دو سه روز که در کاره عملیاتی بیشتن. گردار قروازی بودن عملیات بودن. توی لوجستیکی بود اینا خیلی مطالب رو درورده بود. که به نفس خود منم بود. بعد از اون توان سرسر فراتب فرماندهی که گذشت. به طور دوستانه و فراغت میشستیم. تو ماشین دانندگی میکردیم. و من توجیه میگرد. که خوبی ها اینه. بدیات اینه. زعفا اینه ازش اگر بیتونی رو حل بکنی خب حل میشه. مقدارش هم شاد از خود من بود که تصدیق گذاشتیم. یه مقدارش هم کمک های ستاد و عوامل بود که اونام باعث شده که پایگاه در یه شرط خیلی خوبی قرار گرفته بودیم. که اله هم با زحمتی که پرسونل پایگاه میکشیدن. عوامل نگرداری، عوامل حفاظت، عوامل آماد. همه اینا باعث شده که پایگاه ما در زمان شهید ستاری هر دوره که تجز و تعلیل میذاشتن. ما با قول مشهور اول میشدیم. در حالی که حق تقدم رو میدادم به پایگاه سوام یا پایگاه ششام بوشت. ولی ما حق تقدم دو سه بودیم که خارج از جهه جنگ بودیم. ولی با تلاش همین پرسونل و همین زحمت کشا، چه عوامل عملیاتی، چه غیر عملیاتی، همه باید شده که در یک شرط خوبه قرار گرفتیم واقع. این فقط خاطره بود که از این بزرگوار داشتم. و گفتم که باعثی برای این بزرگوارا واقع کتاب ها نوشت. اونتا خب متاسفیم که ماها رو گفتم در زمان که شاقل بودیم، گرفتار یه مسائل دیگه بودیم، الانم که بازشت شدید در یک مسائل دیگه، ولی جای قدانی و تشکر داره. هم از خانواده شاد و از خانواده مفرد اثرها که ما شرط بودیم، که در زمانیم که شاقت بودیم، به این عزیزانم نتونستیم برسیم. حتی ارتباطی داشته باشیم، شاد تا که تو پیشم. ولی خیلی هاشون واقع من خودم هم الان شرط بنده هستم که بازی از خانواده های آزاده ها، یا خانواده های شاده ها رو نتونستیم اونچور که بایده. حتی همون یه سلامتار فساده داشته باشیم، چون خیلی من این مسائل رایت میکردیم که خدایی نخواسته، ناراتی پیشتر یا مسائلی پیشتر یا نقل قولی نشه که لاغل این رابطه دوستی و رفاقتی از بین بره. اینها مطالبی بود که من خدمتون ارز کردم، راجع خود من گفتم در لایب اول گفتم اگر نه که دومارت بگیم که یه اطلاعات یا اگر اجازه بدید، من مینام آمار به تحجیش ایداره کم میشه. اگر اجازه در یه شب دیگه که تعدادی بالای سی سر یا چار سر باشن، بتونیم باید.
00:40:56--->00:43:35
spkr_01: آقا من آشقتون یعنی انا من بگم اصلا دلیل این که آمار خودکشی تو پایگاه شما کم شده و کم بوده و نبوده دلیلش خود شمایی با این نوع مدیریتتون ببینید شما یه پنج دقیقه اماری توی الان همون اول ابتدای لایو ما حواستون به تعداد نفرات صحبت توانجایی که و شما بدون توپاخ حرفی زنی آقا درود به شرفتون و اینقدر گرم حرفی زنی و اینقدر چهرت گرمه اینقدر انرژی مصبت از خودت ساطر میکنی همه رو مجذوب میکنی این هم که تعداد میره پایین اینا بعضی هاشون گشنشون میشه میرن شام میخورن بعد دوباره بر میگن اینجا تخمه میشکنن تخمه شون تمام میشه ما تو استرالیا یه دوست ما یه چیزایش تمام میشه میره دوباره بر میداره من اصلا اینجا سلام میکنم مدترم خلاصه برای سلام به قول معروف چیز ما میزنه ما افتخار میکنیم به شما تیمسان و اعظم به خاطر این که شما از دو بود باعث افتخاری یکی این که پدر خانم زناب بهزاد یاسرینی هستی و در واقع خود اون خانواده رو با خودتون که یک خانواده بسیار بسیار فریق دستین جوین شدین و دیگه مصبت در مصبت مصبت خلاصه خیلی بهتون افتخار میکنیم بارونتون برم انشالله که بهزاد عزیزم هم مثل شما سخنبر و خوب حرف بیزنه خوب تحضیه تعلیم میکنه حالا تو قسمت آخر که میخواد لایو ببنده و جمبندی کنه بعد از شما میخواد بیاد بالا اکسایی خاطر انگیزی داره که میخواد راجع بهشون صحبت کنه ازت ممنونیم انشالله یه شبیه حتما مفصل شما ببین یه لحظه اومدی گفتی آقا تعداد رب پایین دوباره برگشتن اینا همه شون اینا همه شون جی پی اس دارن قشن میدونن وقتی صداحشون میکنین یا یه مطلب خوبیه سریع بر میگردن درود به شما ممنونم ازتون من از طرف تمام این نفراتی که تو لایف هستن و از طرف خانواده البته یاسینی که خب شما خودتونم به قول معروف جزی از این خانواده از این تشکر میکنم سر تحضیم فرود میارم جلوی این همه مدیریتتون این زحمت هایی که کشیدید ما فقط یک خلاصه به من بفرمایید که چند تا فرزند دارید و شغلشون چیه
00:43:35--->00:43:52
spkr_00: بله. من دوتا دختر دارم که یه دخترم افتخارشن عروس همون شهید یاسینی هستش. دختر بزرگم دردان پیزشک هستش. در همین تهران هستش. و پسرم مهندس امران هستش. درکیش برای یه شرکت مشکل ساختساز هستش دردارم.
00:43:54--->00:44:10
spkr_01: ماشالله ماشالله نون حلال و هزار ماشالله و این مدیریت شما و بانو خانوم امادی عزیز حتما حتما تأثیر خودشو گذاشته خانوم آقا بهزاد چی کاره هستند؟
00:44:10--->00:44:23
spkr_00: خانم بزارده اینجا لیسانس تربیت بدنی داشت الان رفته در همونجا مشغول هستش کاره تربیت بدنی و فیزیوترافینی ها را انجام میده در یکی از بیزیوترافی های دانمارک
00:44:21--->00:45:16
spkr_01: هزار ما شده صادقی جام مازندرانی خودشون همه این بزرگان برای شما کلی عشق مطالب آقای آتش و ارز کنم خدمت شما کلی مطلب نوشتن و درود به شما فرستن جناب سمدی تیمسا سمدی و خانم محترمشون ارز کنم رضا ملکی دیگه من چیه بگم هزار ما شده جناب
00:45:15--->00:45:21
spkr_00: جنابه همه بزرگواری جردن این شبیه تعدادی موندن خیلی کمال تشکر دارم
00:45:16--->00:45:37
spkr_01: این شبیه تدادیه مونده هم خیلی کمال تشکر دارم. جنابی ایسا محمدزاده بله بله ایشون یه محطم نوشتن میگن جفر جان سلام از این که شما رو به اسم کوچک صدا کردم عوض میخوام چون خیلی دوست داشتنی هستی محمدزاده از تیم سامان آزاد
00:45:36--->00:45:43
spkr_00: همه بزرگوها را از جناب سمدی گرفته خانواده های شهید یاسین تیمسدار عبدال
00:45:42--->00:45:51
spkr_01: تیمسیار عبدوس عزیزم این آزاده و قهران عزیزم جناب ابن یمین جناب شیروین ما شایده ازان ما شکنه
00:45:51--->00:46:09
spkr_00: گرچه کرونا هسته ولی اگر اینجام بودن ما باشون میبوسیدیم دستشورا میبوسیدیم هیچ از کرونا ترکبا باه نداشتیم اینها اینشالله که شب خوبی همه دو باشم و تشکر محسوسی از تماها که دستندر باشم از خلف ازبانی
00:46:02--->00:46:09
spkr_01: باید تشکر محسوسی باشم بیشونی شب از خط ازوانی
00:46:09--->00:46:29
spkr_00: و تشکر مخصوص از خانواده شهید یاسینی که زینبوار این سه پسر و دختر رو بزرگم و تشکر مخصوص از پسر عزیزم بهزاد یاسینی که خیلی خوب بانبان کردم و امشه من لذت بردم و تجزودتشم ارسیه از پدر برده
00:46:25--->00:46:31
spkr_01: ایزو درستشم ارسیه از کدر برده خدا بیاورده اقو من بولنم آره درگیم
00:46:29--->00:46:38
spkr_00: خیلی خوب عنوان میکرد خیلی خوب برخورد میکرد بهزادم
00:46:36--->00:47:51
spkr_01: به زادم که سرپرست آرای تیزی تری تیم ماست اومده بود آرای قشنگ بررسی کرد یه شعر ستادی گذاشت قشنگ همه رو گفت برسیم نیمونهی که اومدن کی خوب گفت کی بد گفت من واقعا میگم دیگه خب گفتم پدر پسرکون ندارد نشان از پدر از کنم درود میفرستیم پرچم ایران سرنگ پرچم ایران و آبی آسمان ایران اقاب آسمان ایران تقدیم به سه فرزندتون همسر گرامتون یه رنگ سبز ویژن به همسر گرامتون خانم امادی که زحمت کشیدن و این ست دسته گل خاندکتر و دوتا آقای مهندس رو تحویل جامعه دادن و دیگه شاخصشون هم همسر بهزاد عزیزمون هست به لحاظ این که بهزاد انتخابشون قطعا باعث شده که یعنی آلو من خب همه بچه هاتون خوب هستن این خانواده عزیز به شما وصلت کنن و بشین دیگه دوتا خانواده در جیهک درود بر شما ممنونیم که تشریفه بود سلام به همسر تونم برسونید
نظرات
ارسال یک نظر