تیمسار خلبان لوتر یادگار


00:00:00--->00:00:12
spkr_01: درود عزیز دلم جناب مازند برانی تیمسار فریدون مازندانه نوشن درود و عرض ارادت خدمت دوست بزرگوارم حاج آقا لوتر یادگاری

00:00:13--->00:00:28
spkr_03: دلومم از اون دوستان بسیار خوب خیلی خیلی ازش چی بیگن شکرم چون همیشه لطف داشته الان یه چیزهایی بود اینجا داشت کردم

00:00:28--->00:01:38
spkr_01: اینجور نیست اینجور نیست اینجور نیست اینجور نیست اینجور نیست من نه همه این مردم همه این کسایی که لایباره میرن آشق شما شدن شما جام پور رضای جام ایزسته تا جام فوقانی بقیه عزیزان همه میشتم این صده منو؟ بله خیلی خوب هم میشتم بله خیلی خوب هم میشتم ولی متاسفانه تصفیرتون رفت نمیدونم چرا حالا اگر که دوستان تصفیر جام یادگاری دارن آه الان اومد اوکی شد سر بله شاید یک خورد انترنت ضعیف باشه آلیه سر آلیه آلیه دوستان الان برای من می نویسن اگر بد باشه خب مرد بزرگ ارسه آسمان ایران مردی که مردی که هواپیمای مادر رو هدایت میکن آقا یه ذره چرا بهش میگن مادر؟ اینو توضیح بدیم دطفاً مادر مادر مادر

00:01:40--->00:02:06
spkr_03: هیچی ندنم اینا هم بچه هم می اومدن سراغ ما دو فروندی چار فروندی نوبه به نوبه هر کدوم پشت نمی شد می اومد بالاشو تکم می داد می اومد زیر بود اگر F14 بودن می اومدن رو باله ها به این دلیل اسمشو گذاشتن همه های مادر البته از قدیم بود از تو امریکا بود این چیزی از ما نبود ولی واقعا شبیه مادر مادر بودنی

00:02:06--->00:02:53
spkr_01: الهی که دورتون میگردم الهی که خدا حفظتون کنه الهی که خدا همسر گرامتون رو حفظ کنه این لورنس عزیز اگه اشتباه نکنم لورنس و دخترتون یکیش ادسا ادسا و لارسا لارسا خدا حفظ کنه این بچه هاتون رو خدا نبه هاتون رو حفظ کنه یا چند تاست نمیدونم نبه هم سه تاست سه تا خدا حفظشون کنه انشالله خدا همتون رو این خانواده خوشقلب یادگاری رو خداون حفظ کنه انشالله سایه شما به سر ما مصدام باشه

00:03:01--->00:07:43
spkr_03: کش را耻 yerim in Your comments Sir میریزیم بیرون. خب من خیلی متاسف شدم از این که خوب توضیح نداده بودم. حالا در این مورد میخواهم یه توضیح بدم ما دوتا مشکل داشتیم دوتا مشکل داریم زمانی که بنزین رو میریزیم بیرون. یکی مشکل ما اینه که وزنی که بلند میشیم با همون وزن نمیتونیم بشینیم. حتی قل باید 50-60 هزار پونت بنزین بریزیم بیرون که بتونیم مکسیمون وزن نشستن رو داشته باشیم. ولی بابت بنزین دوریختن در هوا فرم اون یه سیستم امرجنسی بود وقتی که هواپمه های ریسیور میومدن مخصوصا دکیومنت تو کتاب ریفیولینگ نوت بسیار مهم می نوشته بود که وقتی دیدین هواپمه های ریسیور نمیتونن به شما برسن نمیتونن پیدااتون کنن مطفیلن نروس میشن و دیگه پیدا کردن تون خیلی سخت میشه برای شد بنابراین اگر یه مقداری بنزین بریزین و خیلی اونا خیلی راحت شما را میبین حالا دوست عزیز ما که پرسیده بود اینو به این خاطر گفتم البته تو کشور ما که این مدت زمان جنگ تقریبا تمام آسمان ما منطقه جنگی بود اینی که ریختن بنزین بیرون در هر نقطه خب برای ما خیلی خطر نام چون همونطوری که مای دوست ما را میدیدن هفتای خودی ما را میدیدن هواپی ماهای دشمن هم خیلی براحتی ما را پیدا می کرد قصد من این بود از این ولی اون روز اول که وقتی بچه یکی از شماره سه ما که آقای معققی بود و دیدم که دیگه بنزین خیلی کم داره و به هنوز خبری ازش نیست مجبور شدم این کار را بکنم که من را پیدا کنه و خوشبختانه کار کرد و خوشبختانه اراقی ها هم ما را ندیدن و به سلامت اومدیم نشستیم یه چیزی هم اجزه می خواهم ازتون قبل از شروع صحبتامون یه خدا یه یاداوری بکنم از چند تا از همکارای ما که در گذاشتن حتما مرسی عزیزم اولیش فر برز برزاده بود که از اولین خلبانان هفت سده هفت بود خدا بیا مرزش خیلی زحمته این هفت بکشید بله دومی مرحوم حسن بنیادم بود مدت ها فرموند گردان بود شوششم چیحان چیحان شمسایی بود خدا بیا مرزدش بسیار خوبی بود و بعد مرحوم محمد رزا محرمی که خیلی خیلی گوستش داشتم این حدود هفتش ماه پیش ده ماه پیش فوت کرده خدا همه را همه شنو بیا مرزده خدا برای بازد خانشون سبرو شکی باید هفت این شهر یک نفرم مرسی یک نفرم دارم همسایی خوب من و دوست عزیز من که شهید فریدون فاتح چهر هست میخوام از اونم یاداوری کنم که یکی از اون خلبانهای بسیار خوب یه انسان بسیار واقعی سالها با هم همسایه بودیم تو پای بای خوب و خیلی خیلی انسان نیکویی خداوند بیامر زدش و خدا برای همسر گرامیش دعا میکنم که همیشه خوب و سلامت باشه و پسرای گلش و که درس خوندن و درسایی به سلا اطلاعات بالایی پیدا کردن تصدیت میگم و اینشو از خدا میخوام همیشه سلامت و خوب باشن پسر بزرگش اینه و پسر کوچیکش سورنا برای همیشه

00:07:48--->00:08:12
spkr_01: خب مونده موندن کسی دیگه مونده نه دیگه بفرمایید حالا من فکر میکنم شما راحتر باشید که اول که تیمسال مازندانی میگه روی ماهت رو میبوسم لوتر جان خیلی ماهت مازندانی خیلی شما رو دوست دارم

00:08:13--->00:08:20
spkr_03: من همین جورد دل به دل راه داره بگو نره من هم باشونم کار دارم یه چیزی هستی

00:08:23--->00:08:29
spkr_01: تا آخری لایف هستند معمولا میمونند چون به هر خواهر بزن شده الله مرسید در مرسید

00:08:26--->00:08:29
spkr_02: از درسته از درسته از درسته از درسته

00:08:32--->00:09:00
spkr_01: گوربونتون برم، نه هستن. جام روادگر هم تو لایف هستن، جام لبیبی تو لایف هستن، جناب سمدی تو لایف هستن، جام فرغانی میگن خداقم مرموم احمد دادگر. جام مازندانه میگن. و آجلور آیچانم. آجلور، پدر نیما، من میشنسمشون تو مهربات سال 70 بود. اینا یادم رفته بود. خیلی ممنونم از فری مازندان. اینا یادم رفته بود.

00:08:55--->00:08:59
spkr_02: اینها یادم رفتیم خیلی ممنونم از فری بازندرانی اینها یادم رفتیم

00:09:00--->00:09:19
spkr_01: جناب آجلو پدر نیما که نمیدونم نیما بود بند خدا فوت کرد قبل از پدر نمیدونم جام مازندر نیما بود یا دخترشون بود یادم نیست یکیشون نه نیما نه دخترشون فکرم میکرد دخترای جام آجلو بود فوت کردن

00:09:21--->00:09:37
spkr_03: بله، ارز کنم که خونای ما، خونای ویلایی بود تو پایه یکم، اولیش من بودم، دومی فاتح چهر بود، سومی آجلو بود اینی که بچه هاشو اسماشون یادم روید، اطلاع ندارم

00:09:37--->00:10:43
spkr_01: من با بچهاش دوست بودم با یکیشون با نیماشون دوست بودم همون سالا خب از این نامداران بزرگ مانند ببرزاده جناب فری برز ببرزاده دخترشون بود تیمسان میگن دخترشون بود ای جانم ماشالله دائرت و معارف جان مازندرانی همه رو میدونه هزار ماشالله یه چشم نزنیم این قلب های سبز و برای تیمسار لوته یادگاری و تیمسار مازندرانی بفرسید تا سؤالاتون شروع بشه خب من شروع میکنم خودم بفرمایی چه هواپیمای ایرفیولینگ میکنن تا فعلا دوستان یکم گرم بشن از ما مال ما هواپیمای چیز ما که ما داریم بله چی کار میکنن ایرفیولینگ ببینید آره اگر 707 به 707 ایرفیولینگ میکنه یا مثلا اف 14 چه هواپیمایی با 707 به 707 با خودش آیا اینا رو توضیح بدیده کچودو

00:10:45--->00:11:00
spkr_03: هفت سدفت با هفت سدفت حتیقل اونی که ما داشتیم به سر سخ گیری نمی کردن نمی کردن نه ما با حاله کافی نوت تون بنزین داشتیم از کجا دیگه جا نداشتیم که دیگه بنزین بگیریم ها کسیم

00:10:56--->00:11:06
spkr_01: تون بنزین داشتیم کجا دیگه جا نداشتیم که دیگه بنزین بگیریم یسه خب بعد بقیه رو بفهمایید

00:11:06--->00:12:34
spkr_03: که F14 آها F14 از بسیلا از بال می گرفتن از از حوزند روج می گفتیم اونا بعد اونا به بوموپریتر احتیاج نداشتن اینجا برای F14 بوموپریتر شده بود ابزرور در واقع حقیقتش بنزینگیری F14 البته زمانی که راه اختده بودن خیلی برای ما راه تر بود فقط تو زمانی که می روید ابران می شدیم خب یه مقدار خطرناک بود چون F14 نزدیک بود و می دونین هر نوع ابری بالاخره یه نوع الکتریستی هم داره مخصوصا در زمان بنزینگیری خیلی تیز خطرناکه اینی که می گفتیم که که دسکانک کنه وقتی از ابریان بیرون البته سعی می کردیم اصلا ابر ناریم ولی خب بعضی موقع نمی شد یه دفعه می مینی تا 40,000 پا مفره اگر پروازه آموزشی بود کنسلش می کردیم اگر معمولیت بود که یه کاری می کردیم یه جایی پیدا می کردیم که ابر نباشه این پینو می خونین می خونین می خونین می خونین می خونین برنجان سیاد ایوین بنیانگذاره سیستم بانکتری ایران را

00:12:35--->00:12:43
spkr_01: قدیان اقرام اقرام اطلو این آسوری نوید

00:12:43--->00:13:03
spkr_03: یعنی ببخشید من سواد آسوری نوشتنی ندارم فارسی الان بهتر میشه ولی جان سیاد اوین اینک تو ارتش راش نمیدن به سر من افسرده شده به خاطر اینکه تو ارتش راش نمیدن چون مسیحیه

00:13:03--->00:13:10
spkr_01: شما خودتون مطلب دارید سر؟ بفرمایید؟ من

00:13:10--->00:13:30
spkr_03: صحبت بنزینو کردم بله بله یه مطلبی دارم بله خواهش میکنم از شما هر لحظه احساس کردی چیزی باید اضافه کنم کم کنم یا یادم رفته شما هر سؤالی که خواستیم بپرسیم

00:13:30--->00:13:45
spkr_01: یا میتونم جواب بدم او نمیتونم جواب بدم برونتون برم ما بس در اختیار شماییم هر چی که شما باید بگین آخ آماده کردین از قبل و بگید اگر مطلب نداشتید ما سوالای بچه ها رو باز میکنیم بفرمید چشم باشد چشم

00:13:46--->00:26:20
spkr_03: بعد از مدت کتاهی که دفعه قبض صحبت کردیم بچه ها رفتم کمان 99 رایجیرهای کردم اینا جنگ دیگه نیه به صلاح کمپلیتی شروع شد و با نیروی تمام هر دو کشور به صلاح حمله می کردن و جواب می دهد اما یواش یواش دیگه به صلاح جا افتاد مناطق به صلاح سخیری بسیار جا افتاد بچه ها اول می اومدن حالا با هرچی مهمات و اصلاحه داشتن یه مقدار بنزین خودشون می درستن می گرفتن می رفتن مهملیت اجراه می کردن برگشتنی هم بنزین می گرفتن یعنی این روتین شد مگه این که یه چیزهای استراری بود که از ما بیخواستن بیرفتیم نزدیکتر می شدیم براشون ولی کلن اینجوری بود منطقه اون موقع اون دوتا منطقه داشتیم یکی منطقه شمال غرب بود که از جمعان گرفته تا که دود نزدیک ها کرمشا گشت هوایی می دادیم یکی هم از همونجا بود از کرمشا تا جزری خارک بعد که جزری خارک هم که می دونین مسئله سلور نفت بود که اونجا هم فعالیت های زیادی داشتیم که بعد هم ارز می دونم خدمت کلن جا افتادیم جا افتادیم و مثلا پروازا همه چی به درست خوبی انجام می شد ولی بالاخره وقتی زمان می گذشت اونا بیشتر مسلح می شدن هوای جدید تری گرفتن ما دیگه چقدر منترنس ما می تونست این هوایی را به اون یکی اون هوایی را جمع باز کنه باز کنه رو این ببند باز کنه رو اون ببند دیگه یواش شواش چی میگن اون آمادگی قبلی رو از دست داری پروازات خب عبرت میشد ایراد پیدا میکرد همین جورم شکاری همون کم میشدن معمولیت هم به صلاح کم میشد ارسالان خدمت شما یه زمانای اومد یه بصلا عملیات مخصوصی اتفاق افتاد یه موقع بود که میگفتن جنگ نفکشا و روزانم اراغ چیزهای تازه میگرفت من نمیدونم اصلاحای نیروی زمینی ولی نیروی هوایی هوایی هوایی فرانسوی میگرفت و موشکایش رو بریتانداردو بعد هواپیماهای روسی میگرفت و مخصوصا اون میکسپنش که برای پروازای مثلا جنگ شهرها است باده میکردن در واقع ما از نظر تدارکات از نظر تدعه از نظر خواب خلبانه هم بلاخره شهید میشدن یواش یواش فرسوده میشدیم تا اینکه به سلا اون جون قبلی را اوائل جنگ که داشتیم دیگه با عبارت میکردیم کم بود و مشکل اینجوری با مشکلات با هر صورت ما این 8 سال و 8 سال و همه را ادامه دادیم با هر قیمتی بعد دفعه قبلم ارز کردم متاسفانه نمیدونم چرا گردان ما اینجوری بود یه مقدارم مسئله سیاسی قاطی شد یکی عبارت دوزدید نمیدونم مقاماتو بردن و یکی نمیدونم از منطقه عبارت دوزدید خلاصه اینجوری گردانی نبود که آسته بیاسته برو نمیدونم خیلی خیلی مثلا حوادث عجیبی اتفاق بود اما با هر وضعی بود ما این هشت سال رو ادامه دانیم یه چیزی حقیقی هم خدمت شما بگم اگر اون موقع به من میگفتن مثلا این جنگ یه ماه طول میشه سکته میکردم من فکرم کردم در روز 13 این کل مثلا چیزی بود که زار داشتیم ولی همه انقدر همجور آروم آروم آروم آروم رفتیم جلو رفتیم جلو رفتیم جلو طوری بود طوری شد که هر چیزی که خانمم میخواست برای خونه بونیم برم بگم رنگ بگم بزنم فران میگفتم جنگ هم شد چشم اتمن خانم دیدیم این جنگ دبا اونه بشیم خلاصه بعدش جنگ نفت کشاب به وجود اومد خب ما اکثرا قانونم نمیدونم دوتا اف چارده میبایست منطقه داشته باشیم نمیدونم چقدر ولی وقتی هف مایی اف چارده تنهاست خب هر کاری میشه کردیم و با اون هف مایی میراج فرانسویشون با اون موشک های اگزاستشون که احتیاجی نبود بیاد مثلا روی خارک خارکو بزنه از سی مایلی میگرف میزد بر میگشت میرفت اینجوری شده بود یعنی یه روزم که این به صلاح دود خارک خارکو که اون این بار زدن نمیدونم نفت کشبو زدن یا خود خارکو نمیدونم ولی فقط این نمیدونم دود اومده بود تا همسته هفاییم انقدر ناراحت بودیم انقدر افسرده شده بودیم انقدر دلمون درد میکرد خدای آما هیچ هیچ کس نداریم فقط شمایی کمک ما واقعا خیلی سخت بود اون روزای سختی را به صلاح بزرمون یک خاطره دارم از حمل مجروهین از دسفول پایگاه هوایی دسفول نمیدونم شربرای چهار بود یا پنج ولی اینه میدونم ما حدود ده ساعت پرواز کرده بودیم نزدیک های صبح هشت صبح نشسته بودم همون نشستم اومدم خونه دیدم زنگ زدن از دسفول که یه پروازی اومده البته دو فرون به من که یک شبلاح کردن که من باید میرفتم یه پروازی اومده حمل مجروه از دسفول حتما هم باید معلم خلبان باشه خلبانش من گفتم آخه من تازه اومدم حتی اقل دوازد ساعت سراعت داریم بعد پروازی اومده از نظر سیفتی هم درست نیست گفتم والا دستور معلم خلبان نیست اینه که شما باید بریم دلخور و فلان اینا ناراضی و بلند شدم رفتم رفتم دسفول دشستم دسفول خب هفمایه پنج کمه تو آشیانه بودن تو شلطرا بودن این رمپ وقتی رمپ هم خالی بشه خیلی بزرگی هفمان بلند تا چشمم کار میکرد برانکات چنان از خودم بدم اومد انقدر ترس خوردم از کی را مردی یه سادرها آمدی حالا چرا گفته بودن معلم خلبان بره به خاطر این که سندلیه هفمایه ها را در آورده بودن هفمایه ما رو این برانکات اون اونایی که میشد جا بدن و هفمایه با اوتوبوس پرده بودن یعنی یه خورده وزشون خوب اونایی که وزشون خراب بود گذاشته بودن روی برانکات که ما اینا رو اینا رو بیاوردن تا هفما چند نفر میگرف نمیدوند ولی چون هفما بلند به صلاح ارتفاع بالا بود کابین ما این رمپ دسفولم خوب وقتی هفما نباشه خیلی خالی همجوری تا چشمم کار میکرد برانکات بود انقدر از خودم بدم اومد نخواب دیگه نخوابم اومد و نه نمیدونم فقط از خودم بدم میموند واقعا خجارت میکشیدم از این زخمی هایی که باید به هر قیمتی به تهران میبسید اون هم از به صلاح جنگ به صلاح شربلای چهار یا پنج نمیدونم که دونمشه یه مدتی هم یه سالی فکر کنم معمور شدم مدیرت آموزش ستا که فریدون مازندرانی عزیز اونجه داشتنا شدم واقعا ارادت دارم رئیس مدیر آموزش جم سرهنگ جنم اسمشی آدم دلان یادم بیاد یا فری آدم بیاد من نمونده 707 بودم و نم درانی عزیز رئیس مدیر آموزش ما سرهنگ فراور بود جم سرهنگ فراور مرد بسیار شریف و جدید دوست عزیز منم که مثل از همه دوستانم عزیزتر بود همین فریدون مازندرانی بود آی حسینی میگن تیمسر میگن آی حسینی نه مدیر آموزش تیمسر برای برای دیگه اینه میدونیم یادم اومد دیگه دیگه یادم نمیده فری جان خلصه اونجا کارهای بسیار مربوط به 700 هفت و من انجام میدادم کردسکار میکردیم یا نه هر نام نباری بود همه چینا اونجا یه خاطره یاد اومد خدمتون بگم من از امریکا که دانشجو بودم سیگاری شدم و بعدش مرتب سیگار میکشیدیم خب مای ما دیگه ماسک و اکسیشن رو که نمیذاشیم صورت من زیر سیگاری داشتیم تو کاکپیت به خیر از رپیولینگ بقیه پروازامون همه را مرتب سیگار میکشیدم من که مدیت آموزش که رفتیم مابن عملیات شهید بابایی بود تا اومد مثلا موهرم از اون سررسید من اصلا به فکر این نبودم که مثلا فرس کنیم موردن سیگار میکشید آره سیگار میکشید یا اینا البته سیگارم نبود پیپ پیپ بود قبلن سیگار میکشیدم حالا دو سر روزی کفتیم پیپ رو هم چیز کنیم امتوام کنیم پیپ هم خیلی بود آر آخر خلصه درم نبسته بودم یه دفعه من داشتم این پیپ رو میکشیدم یکی از بچه ها اومد به من گفت که تیمسار بابایی پرسید این بود چیه اشت کفته بودن که قرمان این لوتررمنیه داره سیگار پیپ میکشید گفته بود که من بادا چیزی بشم همین اومدن به من گفتن اقلن در تو ببند اقلن در اتاق تو ببند در حال که درم میبستم باز بب میگیره میکاری ندارم ولی از همون روز حقیقتش از همون روز چه سیگار چه پیپ چه هر چیزی تا همین الان که خدمت هستم دیگه نکشیدم چی میگن به انگلیسی آتپوت اخلافیش آتپوت آتپوت اخلافیش یا اینا خیلی برای من ارزش داشت خیلی ارزش داشت اون روزی که دختر تیم ساربابایی با شما مصابقه بکرد من یاد این موضوع فردم این خداویامورس که هیچ وقت یادم نمید خیلی کار بزرگی

00:26:20--->00:26:39
spkr_01: و چقدر هم مظلوم هم دختر شهید بابایی و بچه هاش خدای بالسر شاهده اینو جدی میگن بسیار مظلوم هم آدم هایی که توی مسیر زندگی خودشون هم دارن تلاش میکنن خدا و انشالله بهشون سلامتی بده انشالله راهشون همیشه داشتن باشه

00:26:38--->00:27:14
spkr_03: مگر خودش مزدوم نبود یه اشاره میکرد نمیخواست من رو اعدام کنه یه اشاره میکرد میمودن میگدن آقا جون این چیکاریه میکنی درست مسیح هستی برو بشین خونه بکش ولی ببینین چه ازمتی خواهیم پیغام رو گرفتم این ازمت رو واقعا خدا بیامورزدش واقعا خدا بیامورزدش اینا فرماندهان واقعی ما هستن آدم درس یاد میگیر ازشون یک کیسی هم دارم این محقی آخر برنامه خدمت رو برزم کنم در همین بوده ایچی نتنم

00:27:14--->00:27:19
spkr_01: مصطبی دیگه دارین آماده چیزی میخواین اضافه کنیم بفنوید

00:27:15--->00:30:22
spkr_03: مطلب دیگه دارید آماده چیزی میخواین اضافه کنید بفرمایید؟ بله مطلب دیگه دارم نمشتم پایان جنگ وقتی جنگ تموم شد من رئیس یک نواختی بودم بعضی بیمهری ها البته همه را نمیگم چون نمیخوام چیز کسی را چیز کنم آزرده کنم ولی بعضی ها را میگم که یکی یه دونه را حتی قل میگم خدمتون که بد نیستش اینجوری نگید که خود چرا بلند شده مستقیم رفته ولایتش دیگه اما ارلان پریده نه ایچی شده خواهدم بعضی موقعا بلاخره بر میخوره بهش دیگه پایان جنگ بود من خب تخصوصم یه نواختی بود و سیفتی بود عرضتونم که رئیس یک نواختی بودم سرهنگ در از هم سرهنگ تمام بود ولی ماون عملیات که تازه بذاشته بودن سرهنگ دو بود ماون عملیات ایشون رئیس ما بشون یه نفرم هست که نمیخوام اسم بشون بیارم خدا افزش کنه هر جای هست ما هر یک نواختی بسیلال پایگاه ما خب خیلی هفت ما بود فعیان بود فعیان بود فعیان بود فعیان بود خب همه اینا نماینده داشتند توی یه نواختی بود من معلم بوماپراییتر داشتم معلم لودماستر داشتم معلم ناوبر داشتم معلمه هفت سرهنگ هفت سرهنگ بود یک نواختی بود عریضو طویل بود مرتب خب یک نواختی هم یعنی چی؟ یعنی به صلاع برجسته ترین معلمان اینا را جمع کردن که خب برن بقیه از بقیه امتحان بگیرن اینا را به صلاع اپگریت کنن کلاس بذارن همه کلاس انسترومت میذاشتیم اینا آخه دیگه در این سطح که نمیان مثلا ما که دیگه سرباز وظیفه نیستیم که کسی را بفرستن آمار بگیرن این رفیق ما که سرهنگ دو بود تازه به صلاع رئیس معامل عملیاتی شده بود دو روز پشترم دیدم دفتردارش فرستاده داره از ما آمار بگیرن خیلی به امبر خودیم خیلی اصلا ما قرار نبود این معلمین یک نواختی بیاند بشیند دونجا هر کدوم بس خودش میرفت کار خودشو میکرد یکی میرفت پای هفما یکی میرفت بسا چک میکرد بچه ها را قرار نبود میان تو یه جا بشیند مگه دفتر باز کرد خیلی به امبر خورد خلاصه بعد پایان جنگ خلاصه از اون به بعد دیگه رفتم گردان دیگه چغلی چیزی نه دادن نه پیشنات کردن نه ما قبول کردن نه شکرد اینکه نه موضوع دیگه هم هست که خیلی خیلی مهمه اونم روشی هداش کردم روز ترک پایگام همچه هرمان اینو بعد دن ختمتون نه موضوع

00:30:24--->00:30:41
spkr_01: دو تا موضوع شد. یکی راجب جامحاقی رویجه. یکی راجب ترک پایگاه. همین با همانه. اما این همون روزه. همون روزه. خب دیگه. ترک پایگاه جامحاق. باش. خب مستوی دارین دوباره. بفهمید تو رو خدا.

00:30:43--->00:30:51
spkr_03: نه من مطلبی ندارم گذاشتم اگر چیزی به فکرتون میرسه چیزی کم گفتم نه خواهی

00:30:50--->00:33:54
spkr_01: نه خواهشم. من اولاً به عنوان یک شاگرد شما که به حال نه واقعاً میگم اینو به خدا بیمین وقتی که حضور شما بالا بود من یک بار سال نمیدونم دقیقاً سالشو نمیدونم 85 بود, 87 بود یادم نیست انرژی اطومی برای اولین بار داشت افتتاح میشد اونجا من 7 ساعت بالا بودم یعنی از ساعت 12 شب تا 7 صبح توی بارون و توی وحشدناک یعنی هوای رد و برق و به من گفتن که آقا به قول معروف آلرت مندتوری هست و باید معلم بره بالا یعنی حالا چون من معلم خلابان بودم چون بچه های فر اونجا تو آلرت کسی که بود معلم نبود من بعد پرواز کرده بودم بعد شب خوابید این بعد اومدن دنبال ما و تا ساعتهای 11 بودم دهانیم 11 بود اومدن دنبال ما ما رو بردن رفتیم آلرت گفتن که شما ما یه ساعتی دو ساعتی یه دو ساعتی توی فکر کنم یک ساعت و نیم دو ساعتی دقیقه یادم نیست من بنزیرم فول بود تو عب بودیم داشتیم پرواز بگیرم من گفتیم آقا باید بری سخ بگیری شما بمونید یعنی گفتن که شما بمونید افور نمیتونی بیاد گفتن باشی منو ببرید بیرون از عبر من توی عبر نمیتونم سخ بگیرم سی و شیش هزار پا ما از عبر اومدیم بیرون شما حالا شما که میگم تانکر رو یا حدودای تو کوه دنا اونجاها توی منطقه ایکو نقطه ایستایی داشت اونجا هولد میکرد به خدا بابرتون نمیشد اینه میخوام بگم حالا حرفم این بود ما وقتی که حواپ مای تانکر رو میبینیم اصلا یک حس اصلا بابر کنیم من اینجوری بودم من دوست نهشم ازش چوداشم اصلا دوست نه نه که بحث دوست داشم کنارش بمونم نه بحث اصلا این باشه که بنزین حالا بخواد تموم بشه و اصلا این داستانه نبود اینقدر که حس خوبی به ما میدید شماها توی هوا حالا این که واقعا اسپتون رو گذاشتن حواپای مادر همینطوری هست که من تا سوختم و گرفتم حالا آقای نعمتیان مسکه بودن چرای نعمتیان میشناسین شما نه بعد به ما سوخت و دادن و گفتم که خب من نمیشه همینجور ببونم نمیشه با همین تانکت ببونم پرواز کنیم ما رو نبر دوباره توی عب بعد گفت نه بالا میگرد میدارم این چه استیه شما خودتون چه شما وقتی که ما میان بچه ها میان به شما جویناب میکنن حالا چه زمان جنگ که خاطره فهموندید سه چهار شاید خیلی بیشتر شما سوختشون به ته رسیده بود بعد دیگه لو فیول امرجسی فیول بودن سوخت بهشون دادید چه حسی بود اون لحظه

00:33:54--->00:36:42
spkr_03: ارز کردم واقعا فقط یک چیز تو سلم اینی که اون هب ما منو بدید چون دقیقا می دونستم چون کتابای ما نوشته بودن صحبت ریختن بنزین بیرون قبل از اینی که صحبت ریختن بنزین بکنن نوت داده بودن کتابای ما که اجتابه رفیوننگ که در این موقع خلبان ریسیور تنسه دیگه نمی تونه ترو پیدا کنید وقتی زمانی که بنزینش بد نبود ترو پیدا نکرده الان دیگه نمی تونه ترو پیدا کنید الان تو باید اون پیدا کنید بنابراین تنها تنها مثلا چیز اصلههی که در دست ما هست بنزینه وقتی هم بنزین از بوم میریزید بیرون واقعا یه رودخونه هست یعنی امکان نداردی که کسی ترو نبیده منطقه مشکل ما در جنگ با اراغ خب همه من کشور ما منطقه جنگی بود از نظر هوایی خب وقتی ما بنزین میریختیم بیرون خب اشکال مشکل چیزم بود دیگه خب همه اراغی هم ما رو ببین البته نه در داخل مثلا مناطقی که داخل اصلاح چیز بودن داخل کشور بودن این اون روزی که روز اول مرش که من این کار رو کردم برای چیز منو چهر معقی که بعدا شنافتمش اسمشو اینو من خارج از اراده خودم واقعا هیچ اراده نداشت فقط یه چیز تو فکرم بود تو مغزم بود این حق ما رو بگیرم و چطور یادم اومد تو داکیومنت تو نوت نوشته بودن که اگر دیدین حق مای رسیور به صلاحات بنزین کم دارن اگر دیدین که نمیتونن شما رو پیدا کنن دیگه زمانش گذاشته دیگه نمیتونه پیداد کنه مگر این که بنزین بریزیده بنزین بریزی بیرون دیگه امکان نداره نمیده مثل کانترل و همینو هم شد کانترل خیلی خیلی از کانترل غلیستره این خیلی غلیستره بله طیقا اینه که خب آدم وقتی بنزین میریزی بیرون زمان عادی باشه خب چیز طبیعی طبیعه ولی تو زمان جنگ خب اینور قضیه هم داره که ما اونو حساب نکرده بودیم اگر ایشون منم ببینیم خب دشمنم میبینه خب این خطر بود ولی که دیگه نمیدونم حالا شاید اون قضا و قدر به قول من رو بگن این بود که این باید بنزین رو میرسید به بنزینش این باید زنده میمون تا همچنگ قهرمانی بشه و آرزو دارم ایشون هم بیاد اینجوری مثل من صحبت کنم

00:36:43--->00:36:53
spkr_01: ایج جونتنم ایج جونتنم الهی که خدا حفظتون کنه تا حالا کسی بومو کنده از شما

00:36:54--->00:37:59
spkr_03: نه نه نه بجانا نه از صدمه رسوندن بسکتو بسکت هم چیزی نبود که کنده بشه چیزه بسکت کلن چیزی نبود یعنی نه چیز عرضش اینقدی داشت ولی جای بازی بیشتر میداد به افشومتر منطقه افورت کانتکش راحت بود سخت بود ولی باستادنش بهتر بود البته اونام شاگرده جوان و جدیدی اونام میومدن بدونی که خودشون بخوان خوب دسکانکت میشدن ولی کلن کمکی که بومر به افور میکنه خیلی بیشتر از اون کمکی که یعنی افورتین خودشه چون این این که برنامه بوم اپریتری که ارز کردم ابزروره فقط ابزر میکنه اگر یه چیزی خطرناکی شد به خلبان تنکیر میگه یا ما بریک اووی کنیم یا به صلاح سرعت را زیاد کنیم برای جدایی آماده بشیم

00:37:59--->00:39:31
spkr_01: دوستمون پرسیده که جهت رو مثلا نمیشد بزن و اینها تیم سار دارن راجع به زمان سایلن صحبت میکنن دارن زمان جنگ و صحبت میکنن وگرنه توی حالت عادی رادار خودش جویناب میده شما رو به تانک میگه ساعت فلانت انقدر جلوتر فلان اگر زمان عادی باشه شرایط خود رادار جویناب میده تیم سار برای زمان جنگ میگه که ما نمیتونستیم حرف بزنیم رادار نمیتونست حرف بزنیم ما یه لحظه باید دام پروشن میکردیم که فیول دام بشه بعد اینوی اون کانترل که میفته به قول تیم سار از کانترل خود هوا هم قلیزتره خیلی خیلی نازوک و خیلی پررنگ و سفید من چون F14 که دام بیکنه رو دیدم که داره فیول دام میکنه خودمونم دام میکنه آقای روادگر من چون روادگر میگه درود بر تیم سار یادگاری جناب همزهی دقیقا بنده هم حس جنابالی رو داشتم جناب روادگرم میگه من هم حس شما رو دارم که وقتی به تانکر جویناب میکنی دیگه دوست نداری ازش فاصله بگیری یک حس مادرگونهی که واقعا جناب روادگرم تیم سار آزاده روادگرم واقعا تحیید کردن جناب یادگاری کهی در سخ گیری خیلی خوب و سریع سخ میگرفت افشین پویانفر پسر همه جناب جدی اینو پرسیدن چراید

00:39:33--->00:39:37
spkr_03: زنده وشه افشن افشنه پیانتانه از باید

00:39:39--->00:40:12
spkr_01: پویان افشین نجات ببخشید من در شخص پویان افشین نجات بابا من هیچ بقیل یاد نمیگرم میگم افشین پویان بر پویان افشین نجات به سرم نیجا هم جدی بفهمید کی از همی بهتر سخ میگره سریع سخ میگره معلم خلبان ها معلم خلبان ها معلم خلبان ها های ایشون دنبال اس میگرده خودش هم اسمی مدن نظرش احتمال هم نه

00:40:13--->00:44:12
spkr_03: یه مثالی خدمتون بگم همون روز اول مهر ماه که ما بسیرا برای حمله رفتیم اولین بار بود دیگه تو اون شرایط دو سه ماه قبلشم نمیدونم خاطر کدوتها بوده چی بوده پروازه خیلی کم بود خیلی خیلی کم بود معلوم بود که هیچ کدوم سخیری نکردن ولی انقدر تمرین کرده بودیم یه منطقه تو شمال داشتیم یه منطقه وسط کشور داشتیم یه منطقه این ورداشتیم انقدر ما تمرین کرده بودیم ارز کردم که ما یه پروازه چار فروندی با دو فروند 770 چار فروند F4 ما آلمان رفتیم فقط برای بسیرا تمرین رفتیم و برگشتیم انقدر بچه ها ماهر شده بودن به جز شاگرده که یعنی خب ما ابزرب میکردیم وقتی مردار صحبت میدونم ما کمپلیتلی به گوچ بودیم همه تراتلالا چیز رپی امر را ست کرده بودیم اگر گفت بریک اووی ما فول پاور میدادیم از اوتوپایلت در می آوردیم منتظر بومر میشدیم بعد آروم آروم بکشیم بالا اون هم ریسیور هم تراتلشو عقب میکشید و آروم میرفت پایین که به هم نخوریم به این بسیار میگفتم بریک اووی خب پیش میومد بیشتر باشاگرده تازه کار پیش میومد و یکی دو بار من رفته بودم تو این بوم کامپارتمنت یعنی واقعا خیلی سخت آدم میبینه چی کار دارن میکنن اینه ماهی به قلاب اینه میاد میزنه میره جلو عقب واقعا خیلی آدم اونجا میترسه ولی وقتی پشت اوما هستید دستت به تراتل هر وقت بریک اووی مجبوری پاور بدی آروم و آروم تیلیم بسیارا بری بالا از این برنامه زیاد داشتیم اونتا خیلی تمرین کردیم یعنی همه روز ما سخکیری داشتیم با افورا بعد افورتین خیلی خیلی ماهر شده بودیم وجدانا میگم آلمان ها وقتی رفته من جا اصلا تحجب میکردن مگه میشه از ایران مستقیم بیان اینجا اینجوری اینام فرمشن عالی بعد هم اونجا جای صبح خیر میگن یه رودخونهی دارن حالا ولش کنی یادم رفت چون کریست کنی به جای صبح خیرین رو میگن کریست کنی یعنی انقدر اره انقدر تحجب کرده بودن چهار فروند دو شیش فروند انقدر راحت هر کدوم از پایگاه خودش بلند بیشه بیاد بعد جایناب بکنن ها راین ریدار بودستیش راین ریدار انقدر ما را تشریف کرد انقدر تحسین کرد مونده بودم همونجوری آلمانی این کار رو بکنه اصلا آلمانی نمیشه عرف زد باز منظورم واقعا بچه ها خیلی پروفیشنال بودن خیلی چه گومه پریکتر همون چه نمیدونم خلبان همون چه از همه مهمتر خلبان های شکاری واقعا همینی که گفتیم مثلا رادار اف او به اف چاردن نمیرسیم در نیچه اونا اینقدر چیز راداری نداشتیم چیز بیان ما را پیدا کنن ولی ما هم یه پروسیژر بود ما دو هزار پا بالاتر از اونا اونا دو هزار پا هد زیر ما میومدن هر وقت فاصله من بستی اکمال میشد اونا فاصله را داشتن ما هم تو رادار من داشتیم میگفتن برگرد وانیتی بزن یه دونه وانیتی میزدیم ما میومدیم رو در رو منتا دو هزار پا بالاتر از افتر دیگه اونا امکان نداشت ما را نبینیم به مرز این که بستی یک مایل بودیم وقتی ما را میدید میگفت اوکی حالا برگرد ما 180 درجه میزدیم تو همون 180 درجه اینم میومد زیر حق ما که حدود دوست مایلی وقتی می

00:44:12--->00:44:21
spkr_02: وفقا اه ومانتر ومانتر ومانتر ومانتر

00:44:21--->00:44:27
spkr_03: نازر بودیم هر موقع چیز آبنرمالی شد تیک اکشن بکنم

00:44:27--->00:44:37
spkr_01: جناب اولین سخگیری شب یه دوستی پرسید بود که با شما جا مازندرانی داشتن؟

00:44:39--->00:44:47
spkr_03: F-14. آره؟ نمیدونم. جنر مازندارانی بود. نمیدونم. ولی...

00:44:51--->00:45:29
spkr_01: آخر دلیلش هم اینه اینا هات ریفیولینگ میکردن دیگه تیمس ها مازندرانه ها یه روز خودش میاد اینا رو توضیح میده هات ریفیولینگ میکردن میگن با تانکر چون توی شب برای شب چون دوری سخگیری شب رو ندیده بودن میومدن میشستن در باند یه دونه موتورها رو خاموش میکردن سخگیری میکردن بعد دوباره کراس بریده سارت بزدن تکاف میکردن میرفتن دوباره اگه تموم شد میومدن که بعد که در واقع دوره حالا اینو جام مازندرانیش هالیم میاد توضیح میده برای ما حتما

00:45:32--->00:45:54
spkr_02: مهین یادم بیا

00:45:55--->00:46:07
spkr_01: یادتونه اوکی با خلاوان و دلاور هوانی روز که در زمان جمعی بودن هم لایف چشم خب میگن چرا F5 صوفگیری نمیکنه F5

00:46:09--->00:46:55
spkr_00: ای تی سی تی ها انجام بدن یک کاری بکنن که یک پروژه بود که پنج هم صفتیری کنه فقط یک دونه موفق نبود و نیازی هم نیست چون فنج قواه پیمای کلازر سپورته و نیازی به پرواز طولانی مدت نداره الان خوب به بچه ها تصفیر رفت اومد درسته تونه اومد جب سنین بله خب شما میگن زمان خب حالا بیشترین سوختی که دادید بستگی به سوخت طرف داره درسته؟ که حالا مثلا یرو کم بنزین داشته باشه زیاد بخواد شما فرق میشه شما میپرسید چقدر بدم مثلا بنزین بگیدیم مثلا میگه یازه هزار پوند درازه پونزه هزار پوند بستگی داره دیگه بله

00:46:59--->00:47:09
spkr_03: اکثر موقع ما زیاد مشکلی بنزی نداشم. اکثر موقع هرچی میخاسن. هرچی قدر میخاسن بهشون بنزی میدارم.

00:47:08--->00:47:28
spkr_01: میگن فقط دو سه روز هات ریفیولینگ کردیم اونم که سر باند میومدن میشستن هات ریفیولینگ میکردن و میرفتن میگن فقط دو سه روز بعد دیگه اومدن یکی یکی همدیگر چک کردن و را افتاد بفهمید ادامه بدید چون مصبت تونم

00:47:32--->00:47:43
spkr_03: من دارم نزدیک آخر رسیدم. اگر سوالی دارین بفرماین بهتره. جواب بدم بعد که حرفای آخرم رو بزنم.

00:47:44--->00:48:29
spkr_01: من فکر کنم شما دوستان دیگه سوال هاشون داره میگن راجب اشتسه بفهمهید اشتسه دفعه قبل عرض کردم آره گفتن درسته اشتسه توضیحه اشتسه عرض کرده بازم بگم نه نه نه نه چون گفتید دیگه نه نیازید تو لایف قبلی بعدی بریم ببینیم لایف قبلی رو بله به زور شر دادم چی شد و چی کار کردیم یه دوستو میگن آقای لوتر قهرمان تنیس هستن حتی خانوم انمی آقا آقا کمال ببخشید میگن آقا لوتر قهرمان تنیس هم هستن درود برای لوتر که میدونم من قهرمان تنیس هم بفهمید

00:48:29--->00:48:37
spkr_03: خیلی ممنونم کمال جان بدونم از بازیکنهای عرومی هست

00:48:42--->00:48:55
spkr_01: راستی جلسه بعد پروازه آشیانه را میگن بگید با رهوری و پروازه آشیانه که داشتید خاطره هم اگه دارید بگید خب بفهمید اون مسئله جا محققیه را بفهمید

00:48:55--->00:54:38
spkr_03: خاطره زیاد دارم ولی دفعه قبل ارز کردم اون فروازی که ببین سوریه رفتم خدمت وی آی پی آب لیبی رفتم کنفرانس سران غیرمتحد نخست وزیر وقت رو بردم بردم به دهلی هندوستان که می دونیم قرار بود کنفرانس سران غیرمتحد تو بغداد تشکیل بشه که اگر این همچین چیزی می شد اون موقع صدا می شد رئیس کمیسیان به صلاح این غیرمتحد ها که خیلی برای ما گرام بود که شهید دوران برنامه شو به هم زده برنامه اون بسیلا درچه ما رفتیم دهلی تو هندوستان انجام پذیروفت ارس کرم خدمتون ولی اون پروازی که دفع قبل ارس کردم خدمتون خدمت عزرت آقا بودم از تیران رفتیم پاکستان پاکستان رفتیم دوتا شهر رفتیم کراچی و اون یکی رالپندی و از اونجا آمدیم ساعت دوی نسی شب رسیدیم مدرباز پنزین زدم بعد رفتیم تا ده نو ده یازده ساعتم رسید تا شاخ افریقای کشوری نمی دونم مزامبی بود چی بود خلیصه درست نزدیکی های افریقای جدوی که ارس کردم ساعت طولانی ترین پرواز زندگیم بود نوزده ساعت و پنجاد در در روی بروز کن ساعت؟ نوزده ساعت و پنجاد دره نوزده ساعت و پنجاد دره؟ بله بیس ساعت بله بله ماشالله یه چیزی هم یادم خدمتون بگم در مورد همون پرواز ما رسیدیم میگم نمی دونم اسم کشوری یادم رفته چون پنشیش تا کشور بعد از اون رفته یه بسیلا تور سیاسی بود که بسیلا بازید میکردن بسیلا بازید و صحبت سخنرانی و ارز کنم که دیدار بود ما که رفتیم رسیدیم تو اون شهر بسیلا اون هوتل که همه وی آی پی هم اونجا بودن همه اونا رفتن خلبان ها موندن کروم موند همه شوند انقدر بلچه ها دی که خوابشون بود همه روی چیز ویتنگ روم هوتل همه درست کشیدن روی موبلا خلاصه درست کشیدن بعد از حدود دو ساعت وزارت مرخانده ما را از قلم انداخته بود بعد از دو ساعت خلاصه ما را اتاق دادن و اینا رفتیم رفتیم اتاقامون فکر کنم دو روز موندیم اونجا روز پرواز یه هوای بسیار مثلا بدی بود هوای توفانی خب اینجور موقع هم ما دیگه یاد گرفته بودیم وقتی مراسم رسمی مثلا بدرقه میاد خب رئیس جمهور اون کشور هم میاد در نچه حضرت آقا خیلی اصرار داشتن که هرچی زودتر بتونیم از زمین بکنیم دیگه اون مثلا رئیس جمهور اون کشور مطل نشن اینقدر بانه استن در درسته ما اجله اجله می کردیم و همه کارها را می کردیم تا وقتی که وارد حق ما می شدن ما شماره سه را می زدیم بعد هم شماره چار و دو و یک که آماده پرواز می شدیم زود هم تکاف می کردیم اون روز هم اون کار را کردیم یه لای عبر بسیار بدی بود درست بعد از تکاف ما را گرفت مثلا رگبار تگرگ بسیار شدید طوری که وقتی رفتیم تو مقصد من نشستیم از سمت چپ هواب ما یه چیزی در حدود دو متر در سه متر رنگش رفته بود اینقدر مثلا تربلانس سختی بود و تگرگ بسیار سنگین افریقا بود دیگه خلاصه ما هواب ما سبک بود خیلی سریع نمیدونم ریت چقدر فقط اون ویرتگال ولاستی شیستزار پا چسبیده بود ما همجونی میرفتیم بالا خیلی زود در اومدیم در اومدیم هوای خوب و راحت و ترتمیز دیگه داشتیم میرفتیم مقصد بعدی کمای خلبان ما جناب از خر مطلق تیمسار از خر مطلق که از همینجا سلام میدم خدمتشون ایشون عادت داشت این زیپشو بکشه پایی یه خورده خوب چواه بود زیپم ازیتش منم به تقلید از ایشون منم زیپمو کشیده بودم پایی از عب زده بودیم بیرون از چیزینا راحت بودیم دیگه دلی دلی می کردیم یه لحظه دیدم در باز شد در باز شد حضرته ها بودن اومدن ما تا خواستم اینو بکشم بالا این لامه ثبت این چیز یه که کمربند می کرده بود با همینجوری دوز و دست شنجوری کردن کفتن که خواهیش میکنم راحت باشین من اومدم ازتون مزرد بخوام شنیدم که شما در هوتل خیلی ثبت کردین من به وزارت و مرخواج دستور دادم هر جا رسیدین قبل از خود من به شما جا بگیرم برای شما جا بگیرم خلاصه تشکر کردن و من خدمت شنید تشکر کردیم و به شون رفتن ما هم شروع پرواز کردیم دیگه حوام

00:54:42--->00:55:36
spkr_01: این همه شما با ایشون پرواز کردی شما بیتونستی الان بری ببخشید خیلی اوز مخوام خیلی راحت بری اونجا و درخواست کنی که بر حال یک اتفاق بهتری حالا جایی منصبی فلانی ولی شما هرگز این کار رو نکردی یعنی هرگز خواستهی نداشتی بعد از این که خدمتتون تموم شد رفتی کنج اوزلت رو گرفتی و چسبیدی به خانواده و حتی توی ایرلاینا هم نرفتین این همه بزرگمنشی از کجا میاد این همه بزرگی این همه مناعت تب درستویه که اگر یکی مثل من باشه ببخشید فوری مثلا میرم یه جوری به اطلاعشون میرسونم من همونم که این همه پرواز با شما داشتم این خاطره رو تعریف کنم بداخله شما واقعا چرا اینجوری هستید؟

00:55:37--->00:57:42
spkr_03: خدمتون بگم خیلی ها اینو به من گفتن شما تنها نیستین حالا دلیلشو میگم بهتون این به صلاح دیگه بازدید یک نواختی رو نمیدونم اینا بعد که رفتم گردان دیگه شده بودم پاسور البته دیگه نباید زیاد صحبتشو بکنم چون خب به غیر از ناراتی چیزی نمیشه آدم باید چیز کنه گذشت چیزی نبود چیزی نبود من بیشتر به تنیسم رسیدم الان خدمتون میگم بعد از اومدن ما دوست داشتم برم ایرانه بعدم حالا که تونی روحوایی برام جانیست خب باید مثلا کاری بین بدن در حد چیز باید درجه بدن که ندادن خب بهترین کسی که باید میرفت ایرانه بود آقا یه دویدیم اسم ما ایرانه رو اومدن من خوشحال و سرحال نشستیم ماشین اومدیم ارومیه خلاص خود اون ده پونزه روزی مرخصیم رو که تمام کردم که انا میرم دیگه میرم ایرانه هم نیروعوایی راحت شد هم من راحت شد هر دو تا دستم دیگه راحت شد آقا ما رفتیم اومدیم تهران دیدم که یه آقای را جاید من بذاشتم ایفان دیگه ایرانه ای که تمام شد چیز بسراد بانشستگیمو نوشتم من فکر میکردم چیشه ما طول میکشه ولی ده روز بیشتر طول نکشید یعنی مثل که منتظر بودن فقط این دست نوشته بره اونجا یه امزا بکنن اینا یه جوری شد ما یه باشه باشه جمع جور کردیم تا رسیدیم به روز ترک پایگاه که نوشتم من به زهره باید اجزه دارم بگم حتما حتما حرصونم که دیگه دیدم چاره نیست من 23 سال خدمت کرده بودم رفتم درخواست بانشستگی کردم گفتم هفش مای طول میکشه زود زودun preventπک من فيشátگی کردم

00:57:41--->00:57:45
spkr_01: زودتر از ماهد. چه نبیاده گاری؟ تیمسا زودتر از ماهد.

00:57:46--->00:58:15
spkr_03: آره نوشتم من سرهنگ خلال ما لوتر یادگاری درخواست بانشه سگید کنم. من گفتم شف مایی چون باقی میکشه. آقا ده روزه اومد. ده روزه اومد جواب بانشه سگید من. فلسه ما تصحیصا بکردیم و کامیون یکی از آشناهامون رو به سلا گفتیم بیاد دنبالمون. خب طبقه اول هم سرشدید.

00:58:14--->00:58:19
spkr_01: حتی تو در اوزه جوابم

00:58:21--->01:04:18
spkr_03: آقا اومده باشه شما یه سال میتونست خونه سازوانی بمونی چگار میکردم من دیگه باید میرفتم شهرم دیگه اونجا چگار میکردم همینجوری که کاری نبود اون وقت برم چگار میکردم خلصه آقا ما این کامیون رو گرفتیم بعد کامیون رو از بسلا آشناهامون بود چار پنج تا سرباز رو بمون دادن باید کمک طبقه اول بودیم در واقع همسایی منسعه بود مرقی اینا بودیم پسرم با پسرش آشناه بود خانمم با خانمش آشناه بود بعد از پایان جنگ یکی دوبار ما رفته بودیم یکی دوبار اونا آمده بودن اینجوری بودیم بلوک چند بلوک چند بودیم پونزه بلوک هفتر ارشد بود درست اینجا بودیم این خیابون این منسعه این بر بود اینجوری بلوک دو طبقه اول دست راست آره خلصه ما این بسیار فامیلمونم گفتیم اومد و پنج تا سربازم به ما دادن و ما شروع کردیم به طبقه اول بودیم دیگه شروع کردیم به مثلا اسفوکشی تو کامیون یه حدود نیم ساعتی از این اسفوکشی گذاشته بود خیلی کار داشتیم کار یه ساعت دو ساعت نبود من این وره و توبست به ساعت کامیون بودم که دفعه دیدم دو تا پای پاها اینجوری تو هم درن میرن میان اینجوری من گفتم این سرباز ها با هم دوا می کنم دو بیدم رفتم پشت کامیون دیدم پسر من با تیمسار محققی داره کشتی میگیره دیمسار محققی با یه لباس سربازی یه کلاه همینجور سربازی یه فانسخه پوتین اومده بود کمک ما اسفوکشی دیگم پسرم دستاشو گرفته بود منم گفته آخه مردس آبی من اگر بخواستم خود پنی نفرم می آوردم بیشتر تید شما که کمرتون شکسته پیاده نبایید برید حالا اومدید باز محصوکشی کنی خلصه خیلی داد بیداد کردیم اینا گفت بس به یه شرط میرم به شرط این که وقتی از پابتون زدیم بیاین خونه نهار بخونیم باید بریم گفتم چش حقیقتش آی همزهی متوجه نبودم اصلا نمی نورستم چیه این پیغوام بر کجاست میدونیم فرمونده منطقه هوای محراباد بود من این همه تو این همه اصطلاح که توپ فوتبال شده بودن پاس اینور پاس اونور پاس اونور پاس اونور اصلا یادم رفته بود برم پیشش اصلا اصلا انگار نه انگار تو این که تو این محراباد هستش یادم رفته بود اصلا فکرشو نمی کردم برم پیشم تا زگرم به یادم می اومد اگرم می خواستم بازم نمی رفتم نمی خواستم براش یه کار کچیکی کردیم نکردیم یه وظیفه یه حالا برم ازش چیزی انتظار داشته باشم اینا خدا را شکر نرفتم چون دستش نبود نمی تونست شاید هم اومدنش همین بود نمی تونم من رفتم من رفتم به صلاح ارونیه اصلا پیشی کردیم و خب آدم تازه می رسه خسته از اونها بلی این این برای مونده بود یه ما بود این راز بود این چی پهقه ما می داشت به من این چی می خواست بگیه چی شد آخه اصلا کلم چیز می شود تا کل داستانم این بود من اونجوری که مثلا بعدن حد سدم و همیدم که این شاید خب فرمونده منطقه هوای مهراباد درسته من نرفته بودم پیشش ولی می دید من توپو فود بالم دیگه شاید خواسته کاری بکنه نتونسته نمی دونم الانم نمی دونم خدا می دونم خودش می دونه خدایش ولی واقعا اون وقت می دونید آیا تو واسه همچن آدم ها بمیری شاکار کردی حالا دیگه از اون روزی که به صلاح اون بنزینی را بشت دادم نمی ترسم می دونید یه چیزهایی مثل همون کار شهید مامون عملیتیمون شهیدست شهید بابای شهید بابای آخه آره ببین ساده ترین جواب این بود آخه آخه گره این چی درسته شما مسیح هستی آخه دودم آقه خب نمی دونید این پیپه بوش در می آد اینا این بود دیگه جوابش ولی بر می گرده می گه مبادا چیزی بشم مبادا چیزی بشم ببین چقدر فرقه چقدر فرقه بین اینا ببین چقدر فرقه چقدر فرقه اینم منو چهرم خب میتونست بیاد خونه من رو برو بودیم یا هم دیگره می دیدیم خب خیلی بعضی موقع هم دیگره می دیدیم سلام علیکی داشتیم میتونست منو یه جا بگیش نتونستم کاری براد بگونم تو جریانم ولی اومده بود اینجوری جواب بده که من اینم خب اینه که آدم وقتی یه همچن ازمتی می بینه آیا واقعا مشکل مثلا براش بمیره بمیره حالا از اون روزی که مثلا رفتم اون بر اون بر پیداش کنم دیگه نمی ترسم حالا بیشتر قوی تر شدم بابر انقدر محبت از این باشه انقدر لذت لذت بده بادم من که چی بگیم من اولین بار دارم این آرم دیگر خدمت شما شاید منو چهرم پشت سر این برنابه باشه بشنم واقعا منو چهرم واقعا تو اصلا تو هیچ چیز دیگه هستیم تازه محبت به من آمد همونطور شاید بابا بب ب spray بب round بشتر رس اید妳 بب تو هیچ چیز دیگه نمی توند نمی ت ر او دیگه a بب رگک تر ح چیز دیگه

01:04:21--->01:04:36
spkr_01: ای وای ای چقدر خاطره جالبی بود خدا اصلا من مواهی تنم اصطاد چقدر انسان بزرگی اینجام محققی عزیزم

01:04:36--->01:05:33
spkr_03: اون که بکسیتش میگه با اجازه شما شما رو درخ خامش میکنم این همینه بی خودی نیست که یه انقدر بچه ها دیدن ازش دیگه و واقعا باست این موقع باور نمی کنیم باور نمی کنیم نمی دونم چی بگم اینه که خیلی خیال راحت رفتم گروبیه ماشین رو سوار شدیم و کامیون رو رفتیم ولی یه چیزی خدمتت بگم اینو به هیچ که نگفته حدود شیش ماه من هر از گاهی خواب چیز میدیدم خواب پرواز میدیدم دیسپچه را به من نگفته بودن بیدار میشدم من از پرواز دیرمه یه دفعه میدیدم نه خواب بودم این ها الان اونی هست اینجا هستم بایگانیست این پنشش ماهی تو همین چیز بودم ولی بعد یه باشه باش دیگه یادم رفتی دیگه سیویل شدم و شخصی تمام شد

01:05:35--->01:06:18
spkr_01: این همور هتش من نفهمیدم ایشون میگن دایی ما هم تو اسواب کشی بهتون کمای کردیم هرموز مرحاج؟ آها من اسم چون کامل ننوشته خوهرزادمه خوهرزادمه خدا افزشتانه خناب مازندرانی میگن هیچ تانکری در زمان جنگ در آسمان مورد حسابت موشک قرار نگرفت جامعه سنین مازندرانی میگن افتخار مملکت جامعه لوتر یادگاری آی دکتر افشین اقوالی میگه بهتون افتخار میکنیم تیم سار بفرمایید قربان این همه عشق در

01:06:18--->01:06:30
spkr_03: ای دفتر اقبالی همقدر شما را ببینم و سفجت هم کافیم آفرین بر تو مرد بزرگ مرد شریف آفرین بر اون مادرت آفرین بر تمام اون تلکتی

01:06:28--->01:06:38
spkr_01: برای بر تمام اتفاقی فوق تخصصه نمیدونم چی دارن ماشالله توی آلمان یکی از بهترین دکترهای آلمان هستن افتخان

01:06:39--->01:06:43
spkr_03: میکنم بهت. افتخار میکنم. اینه که فرزند منه. افتخار میکنم به سر خود.

01:06:45--->01:07:03
spkr_01: پسر شما هم که واقعا باعث افتخار ماست. لورنس عزیزم. قربان شما. فضاتون بشم. خب دوستان ظاهرن دیگه سوالی ندارم. ما هم شما رو خسته کردیم. زنده بسید. من از طرف نیروی هوایی از شما مزرد میخوایم.

01:07:04--->01:07:17
spkr_03: منم از طرف خودم خانوادم بی نهایت از شما سپاسگذارم از شما از فریمازندرانی از منوچهر محلق

01:07:18--->01:08:18
spkr_01: جناب فرغانی جناب ایزستا ارز کنم خیلی جناب هیدریان و بچه های عزیز حسن و عرفان و رامین و سمیرا صادقی دختر تیمسا صادقی و الهان پرندک و خوهرزاده شهید دوگاهه اقوالی دوگاه شیرین سلیمانی و این مشارده یه عالمه هستیم دیگه زنده باشن زنده باشن خدمت همه شو صادقی باشن در خدمتونیم قربان شما مرسی سوالتون زیاده تیمسا دوباره میان جناب سرکار خانم مهنتی میگن که قهرمان در مملکت ما نادیده گرفته میشوند نه افراد عادی قهرمان ها قهرمان ها در مملکت ما نادیده گرفته میشوند نه افراد عادی باشن باشن

01:08:18--->01:08:29
spkr_03: خدمتشون خیلی خیلی سلام می رسونم. باور کنین. نه کار خدایی بود. من اومدم ارومیه. از شهر خودم خیلی خوشم. خیلی خیلی اساسیت داشتم.

01:08:28--->01:08:32
spkr_01: اینجا درسته کنیده خوشه ایچمه درسته

01:08:34--->01:09:03
spkr_03: چیز مثلا جهاد دانشگاهی انگریسی تدریس کردم. صبح میرفتم بعد از زور تنیس میرفتم. بعد از زورا میرفتم کلاس صبح تنیس میرفتم. از این ورم دوتا دخترام با خانمم هم. خب اینا قهرمان های شنا بودن. رفتن مثلا چی بود؟ نجات قریق و نمیدونم معلم شدن. یعنی همین وضع مون بود. خود آلی هیچ مطبولی نداشتیم. اصلا عبد هم. موسیقی

01:09:02--->01:09:11
spkr_01: جام مازندرانی میگم فضاد بشم لوته جان آقای دکتر شهلا هم خدمت تون سلام میرسونه

01:09:11--->01:09:22
spkr_03: خیلی ممنونم از دکتر شهلا خیلی متشکرم از فریمازندرانی عزیزم اینم این هاشمال آقا این تو اینجامه

01:09:23--->01:09:44
spkr_01: لورنس عزیزم میگه لورنس هستم ممنون از زحمات و همه عزیزان که در لایف شرکت کردن من از جلسه کاری در رفتم که لایف شما رو ببینم اصلا بهش ندوسته بودم که مزاهم ما ناشه میگه جلسه کاری رو

01:09:44--->01:09:59
spkr_03: پیچوندم که بیام لایو ها یه باز میخواستم آفرگیرش کنم نشدی اونم نشد ببین این میدیای دنیا چی شده که من گفتم خب صبح بولنمش میری سر کارش دیگه کاری به کار ما نخواهد برس

01:10:03--->01:10:38
spkr_01: دوستان عزیز که میپرسین چه سالی بازخرید شده؟ هیچ کارمند دولتی بالای 20 سال بازخرید نمیشه همه کارمندهای دولت بانسط شدم، بازخرید نیستم درم توضیح میدم براشون که اگر جایی شنیدید کسی 19 ماه نمیدم 19 سال و 11 ماه باشید میتونن بازخریدش کنن میتونن بازشستش کنن ولی 20 سال و 1 روز رو نمیتونن بازخرید کنن قانون

01:10:19--->01:10:22
spkr_03: بازاری نیستم. نه دارم توضیح میدم براشون. که اگر...

01:10:39--->01:11:30
spkr_01: چیز کشوریه همه بازدشست میشن چه 20 روز، چه 20 سال، چه 25 سال، چه 29 سال، چه 30 سال ایشون در 23 سالگی خودشون تقاضای بازدشستگی زودتر از هنگام زود هنگام کردن پیش از معاعد یعنی قبل از 30 سال، 7 سال قبل از 30 سال حقوقتون چقدره الان تیم سار؟ الان حدود 92 دولار نه چهتی چقدره، من دارم با خودم حد مقایثه میکنم ببخشون این هیم میفته من دارم با حقوق خودم مقایثه میکنم من خودم حقیقتش با 27 روز حقوق، یعنی 27 سال خدمت دارم نزدیک 6.5.6 ملیون میگیرم مال منم انقدر شده

01:11:32--->01:11:44
spkr_03: ولی ما انقدر شد. ولی. قبلا چهار میلیون بود ولی الان توی عرض یک سال و نیم انقدر شد. باید تأسفه.

01:11:45--->01:11:54
spkr_01: چرا باست در سو بود؟ هستیم که بگیریم برای پهرمانی که چقدر پرواز کردین؟

01:11:54--->01:12:12
spkr_03: چقدر؟ چقدر؟ چقدر؟ چقدر؟ فکر کنم جمعاً هشت هزار ساعتی میشه با سی سی سی و همه کلن چقدر؟

01:12:12--->01:12:50
spkr_01: هش هزار ساعت بکنم بلی تیمسار هیدریان میگن جمع یادگاری برای ما خلبانها و تمام همبطانان بسیار عزیز و گرانغلف هستی تیمسار اقاب زاکروز تیمسار هیدریان تیمسار هیدریان خیلی ازت مترکرم همیش سما برادم ساعت یکی تقسیم کنه هش هزار ساعت رو تقسیم کنید به بیست و چهار ساعت ببینید چند روز میشه فکر کنم یه سالی میشه حدود یه سال شما تو هوا بودی بره بره بیشتر

01:12:51--->01:13:32
spkr_03: بیشترین کاری که به صلاح درگیر بودیم، حالا جنگ هیچی، ما وقتی میرفتیم امریکا یا اروپا، همیشه شاگرد داشتیم. شاگرد نیزینیر داشتیم، شاگرد خلبان داشتیم، برای فرمده هبما چک بکنیم، یادش بدیم. یعنی هیچ وقت این لبا ها همیشه خذرد کردیم از حرف زدن. بیکار نبودیم تو هبما. حالا نشستن هبما پرواز هبما کاری ندود، ولی همیشه شاگرد داشتیم. خوشبختانه این سیستم آموزشی ما بسیار جا افتادیم و ما هیچ نوت سانه ای ندادیم، به جز اینکه خور رو زمین ما را زدن.

01:13:33--->01:14:13
spkr_01: شما یک سال تمام تو هوا بودی یک سال عمرتو مدام تو آسمون بودی سی سد و سی روز حالا سی سد و شهست روز یه سی روز کمتر حدود یک سال از عمرتو تو آسمون برای این مملکت زحمت کشیدی الان اگر مثلا چهل سالتونه بیشتر این؟ هفتاد و چهار هفتاد و چهار سی هفتاد و سه سالشی یک سال از عمرتونو از این هفتاد و چهار سالو یک سالشو تو آسمون بودین

01:14:13--->01:14:20
spkr_03: یکی دو سال اولم اول بانسیستگیم شبا اکثران تو خواب پرواز میدیدم امش

01:14:22--->01:14:47
spkr_01: ایجانت هلم. شما افتخار مملکت هستید. این تیمسار هم دارن برای تون می نمیسن هم را از ما تون. بزرگوارید. انشالله که خدا به تون سلامتی بده. من ایچ صحبتی دیگه ندارم. انشالله که دوستان میگن میخواستن سمین میگه میخواستن چیکار کنن. یه خاطره بگن. هم از بابا تایف کن. از جهان مازندرانی میخواستیم بگین.

01:14:47--->01:15:32
spkr_03: ارز کردم اینو تیمسار بابایی ارز کردم این موضوع رو راجع جمع مازندرانی نه وقتی مثلا صحبت تیمسار بابایی اومد خب مازندرانی یاد اومد که باید بگم من ستات رفتم مدیرت آموزش بودیم و در زم فری مازندرانیم اونجا با هم از اونجا آشنا شدیم بعد که جریان شاید بابایی رو ارز کردم خدمت جام جاویدنی ها میگن که زنده باشی لوته جان مرسی عزیزم مرسی عزیزم جناب جاویدنی ها خدا شما رو هم همیشه سلامتی بده به تو کامیاب باشین شاد باشین

01:15:33--->01:16:42
spkr_01: قربونتون برم. سلامت باشید. این شبه که همیشه سلامت باشید. انشالله خداوند سایه پرمهرتون رو به سر ما مصدام کنه. این رنگ های زیبایی که تقریم شما میشه. این رنگینکمان عشق رو با عشق با تمام وجود به شما مرد نازنین تقدیم میکنیم. که هم لوبانه نجاد میگن باسه افتخار هستید. افتخار تمام خلبانه هستید. دختر شهید بابایی میگن ممنون که از پدرم یاد کردید. سپاسگذارم از حضورتون. جناب تیمسار نمکی عزیزم. رد شد رف همشون. اینقدر تن تن میگذره نفهمیدم چی نوشتم. برحال جناب یادگاری شما بزرگمردی هستی از دیار عشق و شرف و انسانیت. هرگز فراموش نمیشید. با این حضورتون هم در لایب به این قدرت واقعا جامعه. موازندارانی میگن لوتر جان خدمت خانواده محترم خیلی خیلی سلام برسونید. جام موازندارانی میگن. میگنید.

01:16:42--->01:16:46
spkr_03: من همیشه ارادت دارم به شما همیشه دوست داشتم عزیزت

01:16:50--->01:17:31
spkr_01: ای جون دلم ای جون دلم بر این احساس زیباتون ماشال این رنگ های زیبا رو تقدیم می کنیم به شما جناب یادگاری به شما به خانوم یادگاری عزیز ما مادر لورنس و دوتا دختر عزیزتون خدا و انشالله این مادر نمونه رو که این همه برای شما زحمت کشیده این همسر گرامی که واقعا دست راست شما بوده جناب یادگاری امیدوارم که خداوند به لطف خودش این همسر گرامی این بانو یادگاری نازنین این مادر نمونه برای بچه ها رو حفظ کنه همیشه در کنار خودش

01:17:35--->01:17:47
spkr_03: اینجا من یه دونه شانس من سرمهی هست قلب سرمهی اینو تقویل میکنم دفع میدم یه دونه قلب سرمهی هست رنگ سرمهی

01:17:47--->01:18:04
spkr_01: های چیانم، این ها رنگ سرمهی رو درخواست کردن برای همسرشون لطفا اینا رو فراموش کنید این رنگ ها رو فقط سرمهی بفرستید با عشق جناب یادگاری تقدیم می کنند به همسرشون خانم یادگاری شما هم یه رنگ به ایشون بدید خب

01:18:10--->01:18:16
spkr_03: میگه همون سرمه ایه من اگر واقعا تو دستم بود زنم سرمه ایه میگرفتم اصلا

01:18:22--->01:19:00
spkr_01: این رنگ های سرمئی را همسر گرامتون خانومه ببین این را آبی دارن بیدن چون پیدا نکردن ولی الان جما مازندران رنگ سرمئی برات بیاره ببین اون دفعه هم آورد من نبیدونم از کجا گیر آورد این رنگ سرمئی را یادم چمه تو لایف رنگ سرمئی مختص خود شماست خانوم سریمانی خوارزاده تیمسار دوگاهه میگن که بهترین رنگ دنیاست رنگ سرمئی خوب

01:19:06--->01:19:56
spkr_03: از خدا میخوام نداری و تحریم و همه این مشکلات از سر کشور از سر ملت ایران کم بوده. به دورت مردان خداوند حکمت بده که این کشور رو خوب اداره کنن. امیدوارم به هیچ وقتیگه این ملت شریف تو جنگ نباشه. چون جنگ خیلی خیلی بیرانگره. آرزو دارم تمام خانواده شهده وزشون خوب باشه. در یک شادی شادکامی کنن و خداوند به اونها نیرو بده و تمام مایدون خداوند براورد کنه.

01:19:58--->01:20:34
spkr_01: آمین آمین تشکر خیلی ممنونم جناب مازندرانی میگه سلمهی رنگ سلطنتیه اینها رو که هم مازندرانی گیراوردن و تقدیم کردن این خانوم مهنتی نازنین هم به همسرتون این الماز های صورتی رو تقدیم کردن همسر تیمسار محسن مهنتی از تمام در حضور شما میستیم و تمام ایران به شما احترام میذاره جناب لوتر یادگاری عزیزم

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")