پایگاه یکم شکاری و جنگ، امیر سرتیپ خلبان حسن واعظی(بخش نخست)
00:00:00--->00:02:04
spkr_01: خیلی خیلی فکر میکنم باید مدیونش دوما باشیم به خاطر شاگردانی که تعلیم دادید و تربیت کردید که تمام اینها در جنگ رشادت ها از خودتون نشوندن و شما شاهد این رشادت ها بودید و میدونید که فرزندانتون و شاگردانتون در جنگ چه کردن که خدا رشک یک کارنامه بسیار خوبی در جنگ برای نیروی هوایی خصوصا بچه های خلبان که درست پرورده شما ها هستن شما جناب مینوسپرها و همه عزیزان جناب جهانبانی ها که روحشون شاد باشه که امشب خیلی از شما دوست دارم بشنبم از این خاطراتی که با این بالا مقام آلی جناب آسمان ایران جناب جهانبانی دارید و همینطور از خود حضرت آلی میخواییم بشنبیم خاطراتتون رو و بعد از این که البته در پارت اول بیوگرافی از خودتون برای عزیزانمون گفتید بفرمایید که زاده کدوم شهر از این کشور دلیر پرور ایران که برحال بیشه ایش ایران هست در کدوم شهر به دنیا آمده و چه شد که اصلا به خلبانی روی آوردید و کهی وارد شدید و چه کردید در نیروی هوایی و کهی خارج شدید و بعد از این که نیروی هوایی خارج شدید میدونم در کسفت استادی و خلبانی در کامرشیال و ایرلاین ها پرواز میکردید من اینا رو گفتم که فقط بسنده نکنید به یک بیوگرافی کتایی چون تمام وقت امشب در اختیار حضرت عالی هست طبقه همون قراره که با هم گذاشتیم ما دیگه کسی رو دعوت نکردیم که در خدمت خود حضرت عالی باشیم بفامید، یکی بیوگردیم که در خدمت خود حضرت عالی باشیم
00:02:07--->00:14:19
spkr_00: خواهش می خوالم. من خیلی خوش آرم که در خدمت شما هستم و این یکی از برنامه های بسیار خوبه که انشالله برای آیندگان به یادگار می بوده. انشالله. این کار پیش نمی ره. همه باید خوب باشن. به عنوان مثال در یک تیم فوتبال اگر یک ستاره باشه بقیه زعیخ باشن این تیم نمی شد. اما اگر همه متوسط خوب باشن این تیم موفقه. در نسید تمام کارها در قدمن باید تیمی باشه. به همین تدبیر نیروی هوای ایران اگر دقت کنیم در گذشته در تمام جهات قوی بود. یعنی هواپیمه های مدرن روز رو می خرید. جنگ افسرهای روز داشت. آموزش خوب داشت. خایده های خوبی داشتیم. مدیریت خوبی داشتیم. گردان نگهداری خوبی داشتیم. هواپیمه های سخلسان. هواپیمه های ترابری. هواپیمه های ارتباطی. رادار خوب. در نتیجه وقتی که یک تیم در تمام جهات قوی باشه، این یک نیروی هوایی مدرق می شه. همینطوری که ما خاطرتون هست، ایران واقعا یک نیروی هوایی قوی در دنیا داشت شد. در لبیف چارم پنجام جهون بود. ارتش خوبی داشتیم. اینا همه مسلزم یک دانش بالا بود. الان هم که من میخوام برس برسونم، میخوام که دوستان من که اینجا میان کل حقائق رو که خاطردارن بگن که این زفت بشه. شاید این صحبت هایی که من و همکارایی من واسه نمن می کنن برای جوان ها یه ذره کوهنه باشه. ولی اون نکات مصبتشو بگیرن. ما نکات مصبت داریم، نکات مهدی هم داریم ولی امیدوارم که جوان ها برای آینده نکات مصبت رو بگیرن. شاید یه درسی باشه. ولی حالا فرمودیم خدا رو معرفی کنم من سرهنگ خلابان ستا حسن مقعیدی هستم. گزشته من اگه خواسته باشه اینکه شاید برای جوان ها یک کمی توضیح بدم خلاسه. من سال سی و هشت از درمیستان دارالتونان تهران که فارغ تصیل شدم به نیروی هوایی اومدم و در اونجا تیر ماه بود. خرداد که به سلا ما دیبلوم رو گرفتیم، تیر ماه یه ماه بعدش من اومدم نیروی هوایی سبت نام کردم و منتظه شدم برای آزمایشات سنگین پزشگی. همه میدونیم که در اون زمان خیلی دقت میکردن. تعداد زیاد بود ولی نفرات رو انتخاب میکردن انزر بدنی، ماهینات بدنی یه مقداری زبان و حوش امتحان دادیم. سال سی اش آزر سی اش بداخته بعد از شم ماه ماهینات و به سلا بعدسی سوابق من اومدیم. ما هیفده نفر بودیم که بارد دانشگرده شدیم. هم دوره های من شادروان احمد غیربانیان، شادروان علی ازخر نعمتی، آقای محسن پولسباد که الان در امریکا تشریف دارن، پرنده گردان بودن، منوشهر فریدونی در امریکا، غزلی ها اقتدا زیاده، حالا خیلی هاشون به شهادت رسیدن یا فوت کردن، آسمانی شدن. بارد دانشگرده شدیم؟ بله، قرار بود که سه سال دانشگرده باشیم در دانشگرده خلبانی مرکز آمدوشا، چون هواپیماخ خریده بودن و میخواستن که خلبان ها زودتر برن امریکا دوره ببینن، ما به جای سه سال دو ساله آزم امریکا شدیم، یک سال زودتر، با درجه دانشگرده به امریکا رفتیم، شروع کردیم با پرواز تیسی و هفت، زمان ما حواپیمهای تیسی و هفت رو اول میپریدیم، حواپیمهای دونطوره آشنا هستیم، بعد از اون حواپیمهای تیسی و سه پریدیم، که ما تقیلن آخرین نفرهایی بودیم که تیسی و هش میپریدن، یعنی اول تیسی و هفت میپریدن، بعد تیسی و هش در امریکا در پایگاه ها، ولی ما آخرین خلبان هاییی بودیم که بعد از تیسی و هفت تیسی و سه پریدیم، تیسی و سه همینطوری که استزاغار دارین، یه حواپیمهای دو نفره، آموزشی بسیار، به سلا سخت و خلبان ساز بود، به قول معروف این تیسی، ستسی و سه خلبان میسافت، چون فرامینش و بلند شدن شستنش اتیاج به کار زیاد داشت و این خلبان میسافت، رو اون خلبان شدیم، قرار بود که برگردیم، ولی چون اون زمان ایران دارای حواپیمهای افتی، افتی هشتاد و چهار بود، زمانی که ما امریکا بودیم، حواپیمهای افتی هشتاد و شیش خریدن، در نتیجه دستور داد، شاه دستور داد که ما بر نگردیم و بریم در پایگاه نلس، امریکا نزدیک لاسفگاز، دو سیه کلومتری لاسفگاز، اونجا پایگاه نلس، یکی از پایگاه های مهم امریکا بود، دوره افتی هاد و شیش، تیراندازی، تیراندازی هوایی، هوا به زمین و هوا به هوا، دوره کامل تیراندازی را دیدیم، که این در واقع میشه یک دوره ادوانس خلبانی، بعد از خلبانی این دوره را دیدیم، برگشتیم، ما که برگشتیم، هواپیمهای افتی هشتاد و شیش، تازه اومده بود ایران، افتی هشتاد چار میپریدن، ما یه سی چه ساعت پریده بودیم، وقتی ما اومدیم، شادروان جهانبانی، شادروان ربیی، سید جوادی، بله، بله، اینا بودن به اسطلاح مینوسپر، باغری، کمسار مینوسپر که در قید حیات هستند، در امریکا، شادروان باغری اینا که آسمانی شدند، اینا خلبان های افتی ها چار بودند که با امریکایی ها، یا معلم امریکایی مشغول کلاس های دیدته یه دوره کلاس های زمینی بودند، داشتن دوره زمینی افتشاد و چی شونیدن؟ من که وارد شدم، جهانبانی به من گفت چند ساعت پرواز کردی؟ ما در اون موقع سی سده پند و شست ساعت پریده بودم، خیلی کم، اونا سه چهار ساعت پرواز داشتن، با خواهی مختلف در اون بود، سرگرد بود، جهانبانی، شادروان جهانبانی، من سطفان دو بودم، بعد گفت، میتونی به ما درس بدی؟ گفت هم اختیار داریم، ما شاید هم نیستیم کازه، برحال ایشون، اتفاق سی جوادی و رویی و اینا کلیشستن، گفتن چون شما از آمیکا اومدی، تازه، پرش هستی، درست ساعت پرواز کمه، ولی از افتشادشیش رو از ما بتر میدید، ما هنوز افتشادشیش نه پریدیم، شما پریدیم، بلاخره ما رو مجبور کردن که ما بریم کتاب ها رو بیشتر بخونیم، خب از آمیکا تازه اومده بودیم، افتشادشیش شوی بلد بودیم، خوب پریده بودیم، سالو شد بودیم، تیرندازی هوا به زمین و هوا به هوا کرده بودیم در آمیکا، شروع کردیم درست دادن و، بلاخره خیلی جالب بود که ستواندو به سرگرده اون زمان، اونم اون بزرگان شروع کردن، بله، درست دادن که بعد جامبانی رو کرد به روی گفت ببین، این ستواندو هم، واعزی، مثل یک معلم با تجربه داره این حاله میگید، اون زمان رو تشریخ کردن در ملاقه، ما هم این مقداری با اونها کمخاری کردیم تا اینکه حواظ ها شروع شده و من در پایگاه یکون بردان امقی 11 شکاری بودیم، در اوژه هست ساعت هشت ساعت اف اشتاشیش پریدن، بعد از اف اشتاشیش، حواظ های اف پنج رو خریدیم، خریداری شد، یعنی که وقتی که حواظ یک سال نیم گذشت، بعد لط کردن، گزرگان اون زمان تعدادی از خلابان ها رو انتخاب کردن برای اف پنج، که من هم جز اونا بودم، و حوابمای اف پنج که ایران اومد، امریکایی ها اومدن، و چند نفر که رفته بودن امریکا معلم شده بودن، با معلمین ایرانی و امریکایی ما اف پنج رو در پایگاه یکم آموزش دیدیم، معلم من یک امریکایی بود، بلوژی، قد بلنگ، معلم بسیار خوب، و شادروان سفرگود ربیی که اون زمان سرگرد بود، فرماده گردان بود، ایشون معلم من بودن، اولین پروازهای اف پنج رو من با امریکایی ها و ایشون فرا گرفتم، که الحق باید بگم که ما هرچی داریم از اینا داریم، هرچی که یاد گرفتیم از اینا بوده، اینا با دانش بالا، با منش و رفتار، بالای خودشون، شادردانی تربیت کردن که، شادردانشون، معلم های مختلف در پایگاه مختلف شد. بعد از اینکه ما اف پنج رو پریدیم، حدود هشتت ساعت هم اف پنج پریدم، منتقل شدم به پایگاه هواپیما های اف پنج که اتعدادشون زیاد شد، اولین گردان در حمدان، پایگاه های ثبان تشکیلی شد، فرمانده گردان من، شادردان فرامرز پایبر بود، یک از افسران بسیار باسواد، منتقی، با شخصیت، برادرشم، همون پایبر که نوازنده ی موسیقی، خواستان توت، خواستان توت دیرام
00:14:15--->00:14:18
spkr_01: خوش دستان تو دیگرم
00:14:19--->00:25:52
spkr_00: و حل قربان و از خانوادی بالا و من لذت می بردم که شایردشون هستن در گردان سی و یک شکاری حمدان فرماده پایگاه منصور متحری بودن فرکیب منصور متحری که پایگاه پوغلاده در زمستون هوایه برد داشت گاهی درجه حرارت شب منهای 35 درجه میرسید ما در این پایگاه پرواز میکردیم یادمی که در زمستان فرمانده پایگاه به تهران اومد برای کمیسیون فرمانده ها با همین فرگرد پایبر البته اون وقت سروان بود فرمانده گردان سروان پایگاه با سرطیب منصور متحریف همون پایگاه اومدن تهران در کمیسیون بعد میخواستن برگردن هوای پایگاه شادخه انقدر خرار بود ده روز اینا نمیتونستن برگردن انقدر هوا خرار بود عبر و برخ و باران بولاک تا این که ایشون دیگه خیلی نگران شدن و در هوای برد مجبور شدن که با پایبر بیاند پایگاه وقتی به پایگاه رسیدن در زل آخر تمام سطح زمین پوشیده شده بود از برف سفید هیچ جا به قیل سفیدی برف دیده نمیشد و عبر هم چسبیده بود به برد شما ببینید در این هوای برد عبر چسبیده اینا از سهران نمیدن یعنی بله اجبار میخواستن بیان پایگاه چون فرمانده پایگاه نگران بود ده روز نمیده بود برحال اومدن و متاسفانه در زل آخر حدید در 12 کلومتری پایگاه خوردن به زمین و هر دو شهید شدن فرمانده گردان و فرمانده پایگاه که این واقعا برای همه ما دردناک بود و اینو عرض کردم که بدونید که در اون پایگاه ایتها افتاد ولی بچه ها رویه شون رو دست ندردن ادامه دادین بعد از ایشون سرگرد قربانزاده فرمانده اون گردان شد و این گردان رو ما توسعه دادیم بعد ها گردان 32 شد دو تا گردان شد و این دو گردان افتاده در پایگاه راه همه دان به سلاح عملیاتی تاکریپی بعد از مدتی هواپیما های افتاده خریداری شد وقتی که من در همه دان بودم باز دوباره فرماندهان روز کردن من جز شاگده های فرم مرفی کردن اومدیم تهران در تهران هشت نفر از خلبان ها که مسترده هفتین به لیدریت تیمسار مینوسفه شادروان رزدوی حسن ریاهی شادروان احمد دانشمندی بنیفز بهرام حشدیار باقر این ها بزرگان بودن این هشت نفر رفتن امریکا پایگاه دویس منتن برای معلم خلبانی افشه ها و هشت نفر اما کابین جلو شادروان تیمسار باقری که اون موقع سرگرد بودن بایشون شبز پرویز پیروز که بعدم در مورد ایشون خواهم گفت جنتلمن واقعی مرد با شخصیت و بی ادعا که در جنگ در هنگام جنگ ایشون مدیر اطلاعات عملیاتی بودن چه خدماتی کردن که بعدم برسون کارم بسنم بله پرویز پیروز پرامرزیان شادروان فکروری احسن پرسوا علی اصخر نعمتی و حسن وایزی ما هشت نفر کابین جلو هشت نفر هم کابین اغب کابین اغب یعنی جرمزو شونزه نفر رفتیم برای پایگاه هان پایگاه امریکایی در آلمان غربی بری که اونجا دوره افور رو دوره زمینی و پرواز رو اونجا ببینیم بعد از اتمام دوره زمینی ما شونزه نفر قرار بود که پرواز هم شروع کنیم در این زمان هواپیمای فانتون به ایران رسیده بود و این هشت نفری که دیویس مالتن رفته بودن معلم شده بودن برگشته بودن برای سرفجوی در هزینه ها که هزینه آوزش افور در آمیتا در آلمان خیلی سنگین بود دستور دادن که ما دوره پرواز رو بیاییم ایران ببینیم در نتیجه ما بعد از اتمام دوره آموزشی افور در آلمان پایگاه آمریکایی ها برگشتم ایران با خلابانهای خودمون آموزش دیدیم که بسیار تدبیر پسندیده بود هم خیلی از نظر مالی سیف شد همم از نظر این که خوب بداخره یک خلابان ایرانی ما رو تربیت کردن این هشت نفر ما رو پردیدنن ما خلابان فانتوم شدیم نه با همزمان اون هشت نفر که کابین اغب بیدن اونا رو آموزش دادیم اون هشت نفر هم میتونم اگه یادم باشه اسم ببرم بله گناب ناصر رزوانی بره که بدن سردیم بودن احمد افشین یعقوب آصفی که در عربستان زفارگ یا در اونجا ها شهید شد دروش جلالی بعد گنجلیبک هنمتیار کرمی بله این هشت نفر اگر کامل نشد برحال هشت داد کابین اغب که همهشون خود بدن نوجه نه بله نوجه بله با این شد هشت نفر این هشت نفر کابین اغب بودن این که آموزش دیدم و من افتخار دارم که پیشتر با تیمسار ناصر رزوانی اون موقع سطفان بودن من سروان بودن با همدیگه پرواز می کردیم و ایشون واقعا با احمد افشین و بقیه همهشون مخصوصا احمد افشین و ناصر رزوانی خیلی با سواد و علاقه من بیشتر با ناصر رزوانی پرواز می کردم بعد از مدت کتایی که پرواز کردیم تعدادی از ما رو معلم کردم ما هم شدیم معلم افور با اون هشت نفر یه ده پونزه نفر معلم بقیه یه خلابانها رو آموزش دیدن بله که این خلابانها رو بعدا تعداد زیادی که به صلاح فارغ تصیل شدم به پایگاه هفتان شکاری رفتم به پایگاه شهرخی من دوباره با یک عدد این دفعه رفتم شهرخی یعنی من دوبار پایگاه هفتان سبم رفتم یه بار با اف پنج ها یه بار هم با افور ها با افور رفتین این بار تیمسار مهمند پرمانده پایگاه بود ایشون در قید حراستان سفه بود مهمند در امریکا پرمانده پایگاه بودن و ما در گردان سی و یک و سی و دو همه دان پروازوها معلمی کردیم پرواز می کردیم زمن پرواز سایجاب هم داشتیم فرمانده نیرانبای دستور دانده بودن که خلوان هم به جز پرواز بهتره که یک شغل دوبار هم داشته باشم در نتچه من رئیس کارگزین پایگاه هم بودم یعنی از سطفان یکومی من رئیس کارگزینی پایگاه همه دان بودم راه همه دان بودم مدتی پرواز می کردم و کارهای اداره رو میکردم البته یک دوره کارگزینی رو موقع که در تهران بودم در ستاد نیره هوایی با تیمسار فرمنش که مدیر کارگزینی بودن از افسران بسیار با سواد یک دوره کارگزینی رو در خدمت ایشون دیدم اتا در تهران وقتی که اومدم پایگاه شارخی شادروان تیمسار متحری من رو رئیس کارگزینی کرد و با درجه سطفانگیکی الحق خدا کمک کرد من زمن پرواز این 17 هزا نفر پرسنل داشتیم جمع پرسنل پایگاه پایگاه همدان اون زمان بود که اینا رو کارهای اداریش رو با مسئولیتش رو به احتگرفتیم انجام دادم که این کار خوبسنگینی بود بار دوم که رفتم رفتیم با افر پایگاه همدان دو مرتبه کارگزینی بودن و یک نواختی و افسر ورزش پایگاه یعنی سه چهار تا چهو خود یعنی سه چهار تا چهو خود به اضافه معلمی و خلابانی نمیخواهم از خودم بگم تقرد به اونوان نمونه میخواهم بگم که کلیه خلابان هم یه همچین حالتی داشتن ما هم هم اون آموشی سهی دیده بودیم منطور هرکس که میاد صحبت میکنه به اجبار یه مقداری در مورد خودش رو میده و اینجا میخواهم ارز کنم که این صحبت های که میکنم تبیر نشه که داریم از خودمون تحریف میکنیم در اونوان داریم از نیره هوایی تحریف میکنیم داریم میخواهم بگیم که چه تدبیری چه مدیریتی بود که اینکنین ما رو تربیت میکردن نمیخواستن فقط ما یه خلابان بچیم میخواستن که همه چیزها رو یاد بگیریم وقتی که میان بالا به درجات پرمانگهی و مدیریت میرسن کاربلد باشن کاربلد باشن
00:25:53--->00:26:02
spkr_01: این در بین این که مرمان بیدیم پایی چهرین نزاینتون بهتر مرم آلی آلیی سر با با
00:26:04--->00:27:28
spkr_00: کار بلد باشن. به همین خاطر من اول عرض کردم که جمعی توانها یک نیرو یک عرضش رو میسازیم. هیچ موقع ما نباید دنبار ستاره بریم. پک ستاره مهم نیست. جمعی مهمه. کل مهمه. وقتی یک نیروی هواپیمای سخلصان داره. هواپیمای ترابری داره. رادار خوب داره. پایگاه های خوب داره. گردان نگهدالی خوب داره. خلبان خوب داره. تصیلات خوب داره. همه اینا وقتی خوب باشن نیروی هوایی خوب باشن. همیتا بود. اینجا میخوام عرض کنم که دوست دارم در این برنامه یادی از افرادی که در گردان نگهدالی بودن. تدارکات بودن. پشتیبانی بودن. از خلابانان ترابری، سخلصان، رادار از اونا هم دعوت بشه. اونا هم بیان صحبت کنن. خاطراتشون رو بگن. این خواهش منه. فقط در مورد خلابان نباشه. مرسی. جمعی اونا بیان و ما لذت ببریم از صحبتهاشون. مرسی بودن.
00:27:29--->00:27:39
spkr_01: البته دارم میان. بکوتوک لابله برنامه هستن همیشه و ما ارادت خاص به همشون داریم. بفهمید. ببخشید.
00:27:39--->00:34:10
spkr_00: انشالله، انشالله. بله، بعد از اینه که ما به صلاح فانتوم رو در اون گردان های سی یک و سی دوه پایگاه همه دان پریدیم. من اومدن دوره ستات، دوره فرماندهی و ستات در ایران یک سال اینجا دوره دیدم. بعدش در سال هزار و سی ساد و پنجا چهار هم که تاکتیکی میخواست تشکیر بشه. ستات پرماندهی تاکتیکی. شازوان رویب چند نفر انتخاب کردم. تیمسال خسردیب از پنی ها بودن. زولالی. سرهنگ قیدیان سرهنگ ادبایی خود تیمسال رویی آزیزانش الهی فرد من انتخاب شدیم بریم امریکا یه دوره آمودشی ببینیم ستات تاکتیکی رو در نصیل رفتیم امریکا اول به ستات نیروحوایی اونجا مرکزی بود که آموزش میدادن مارو توجیه کردن بعد یه پایگاه دیگه رفتیم در امریکا خاطرم مثال بدن میگم بعد از اون رفتیم کانادا نورد اونجا به سلاح یه مرکز دفاع امریکای شمالی بود کانادا رو اونجا رو بازید کردیم بعد از اون اومدیم آلمان به سلاح به سلاح ستات فرماندی تاکتیکی امریکا در اوروپا پایگاه رامشتاین بود گویا اونجا هم دوره دیدیم سه چهار تا کشفر خلاصه رفتیم ستات های اینا رو و مدیریت اینا رو در موردی ستات فرماند تاکتیکی رو به ما آموزش دادن این تین برگشتیم شیراز و سال هزار سال پنجاش ها ستات فرماندی تاکتیکی رو تشکیل داد که این ستات در واقع این ده تا پایگاه شکاری نیروی هوایی رو کنترول دید چون پایگاه ها زیاد شده بود این بار سنگین به دوش ستات فرماندی نیرو هوایی بود و مذبوش دادن که یه ستات تاکتیکی درست بشه که این بار رو از دوش نیرو هوایی بردارن و این ستاتی از در امالیاتی پایگاه رو کنترول کنید لندشه این اسامیری که نام بردم ستات تاکتیکی رو تشکیل دادیم فوقلاده بچه هال زحمت میکشیدن کار دوشواری بود تا این که این ستات جا افتد و ستات تاکتیکی معروف در شیراز تشکیل بود من در اونجا در امالیات بدم رئیس دائره ترهای امالیاتی ترهای امالیاتی رو می نوشتیم تمام تمرینات نیرو هوایی با زمینی ترهای سنتو کشورهای سنتو می آمدن ایران امریکا انگلیس پاکستان ایران بعد از لر زمینی دریایی منور بزرگی بود این ترهشو می نوشتن من سی ست صفه تر بود که در تمام جهات پروازهای امریکایی ها و ایرانی ها و پاکستانی ها بود کشتی ها و عمليات که روی هدفهای کشتی دریا انجام می دادیم این مانور سنتو یک از مهمترین مانورهای اون روز بود از استطاع تاکریکی ما این تر رو می روشتیم انجام می شود اینجا باید من ارز کنم که این ترنویسی رو من وقتی که در تهران بودم من فرسادا ستاد نیروهوائی پیش سرهنگ بقایی شادروان بقایی در مدیریت عمدیس بودن ایشون ترهای نیروهوائی رو می نوشتن من با درجه سطفانی مهمور شدم که برم پروی ایشون و تهرنویسی رو یاد بدیدم الحق ایشون یک معلم بسیار باسوار با علاقه به من آموزش دادن و با هم چندی نوبت به آنکارا رفتیم مرکز بسیار سنتو یه شاخشم در اونجا بود که جلسات سنتو انجام می شود اونجا آموزش دیدیم نوشتن تر رو برگشتم و چون این مسئولیت به من واگزار شد علاوه بر خلبانی هم تکرس کردم در تهران هم در دایره ترهای عمالیاتی تره می نوشتم در پرگاه همیدان هم همینطور و در تاکره یعنی که در حدود چارده سال کارم ترهای عمالیاتی بود جنگی که بعدا برس خواهم رسون که بعدا ترهای مربوط به هوایی رو که در جنگ بود اونا رو من یه مقداری کمک کردم با روخمت ها که اگر لازم بشه بعدا توزیم خیلی طولانی شد ببخشید نه خواهش می کنم نه خواهش می کنم نه خواهش می کنم نه خواهش می کنم
00:34:09--->00:34:29
spkr_01: نه خواهش می خواهم. من می خواهم ازتون خواهش کنم تکیه بزنید. راحت باشید. یعنی ما خب یه دو ساعتی صداتون عالیه. یکم همون اقب تکیه بزنید. راحت باشید. می گم صدا می رسه. عالیه. الان خوبه. همین تکیه عالی. سر. اوکیه سر. بفهمید. ببخشید سر.
00:34:30--->00:41:55
spkr_00: بعد از تاکتیکی ارز کردم که دیگه ما اومدیم ستادو بعد سال پنجا و هفت شد که تا سال پنجا و هفت که در سرا تاکتیکی شیراز بیرین انقلاب شد دیگه متاسفانه در اون زمان عمره و دو اصحا رو قتل و غم کردن یا اخراج کردن بزرگان همه رفتن و ما بالاجبار یواش یواش دیگه اینایی که پایین تر بودن هی آوردن بالا من که رئیس دایره ترهای عملیاتی تاکتیکی بودم چون همه رفتن شدم معاون عملیات یه مدت کتا ماباون عملیات تاکتیکی بود منو انتخاب کردن جانشین فرمانده پایگاه هفتون بعد از انقلاب که فرماندهش کمسار قجت الله عبادی فرمانده پایگاه هفتون یه مدتی اونجا خدمت کردن بعد از اون در اسفحان رجیه رفتن تظاهرات کردن که ما باعزی رو میخواییم بعد در این زمان که من پایگاه به سلا هفتون بودم با تیمسار عبادی اونا میگافتن که واعزی بیاد که در نتیجه من دلم میخواست که بیشتر پایگاه هفتون باشم چون خانواده من این و هنه پایگاه هفتون بودن دیدم شروع کردن اون زمان اونجری بود چون من در تون خدمت کسی رو آزار نراده بودم یعنی با همه خود بودن در نتیجه اختی که انقلاب شد اون زمان شورای بسلا شوراها و پرسونل و همافلا و در اجارها بیشتر کنترول میخواستن دستشون باشه و فرمانده ها رو انتخاب کنن اینه که در پایگاه هشتون تظاهرات کردن که واعزی رو میخواییم من نمیدونم چرا و هر حال ما به اجبار رفتیم چدیم فرمانده پایگاه هشتون فچارده استفاده و چه سالی؟ چه سالی؟ دیگه پایگاه های که واقعا داغون کرده بودن خوابه مای فچارده همه زمینگیر شده بود چون امریکایی ها وقتی رفته بودن بله تمام اطلاعات کتاب ها رو برده بودن خوابه ما پایگاه داغون فچارده ها همه زمینگیر چرخای هواپه ما همه پنچر شده بود وقتی رفتم شلتر هفتاد و نهت فروند فچارده در پایگاه هشتون پایگاه بزرگ و این سوپرمارکت رو بسته بودن باشگاه افسران رو بسته بودن در به جپه باز بود از دهات اطراف پایگاه گوزفنداره میابردم داخل پایگاه و گلهای اون هاشیه پایگاه که از در به جپه ستاد کلی راه بود گلها رو میخوردن این گلها رو در اونجا با یک مشکلات زیادی با آبیاری دستی و تانکرها گلها رو ترگیدن من دیدم این چه وضعه گفتم انقلاب شده دیگه باید مثلا یک دهاتی بگفتم این یعنی چه انقلاب شده که ما بردن بخواییم روش کنیم نه این که خودم رو داغم کنیم شما پایگاه رو بستین در پایگاه باز همینطوری میامدن هر کس دلش میخواست میامد تو پایگاه و هر که دلش میخواست هر ساعتی از پایگاه خارج میشد باشگاه ترتیل فونشگاه ترتیل نوائی ها رو ترتیل یعنی مخصوصا نیروهای الاسم ببرم کومونستی نیروهای مخرب میخواستن نابود کنن و کردن یه همچین پایگاهی رو بعد از به سلو انقلاب که فرمانده ها نداره میکردن که قبل از من جناسرنگ پرویز پیروز اونجا فرمانده بودن چه سختی ها کشیدن چه قلیشون رو ازیاد کردن برحال من هم که اومدم دیدم اگر بخوام به سلا من هم کتابی هم نمیشه و من محکم وایسدن باشقای افزرانه گفتم که این باشقای رو کرده بودن مسجد من گفتم که خب مسجد باید مسجد باشه این باشقا افزران محراب نداره شما رو به کجا میخوایی نماز بخونین برحال باشقا رو رای انداختم و یک جایی که ترسوده بود اونال تنیل کردم مسجد رو بس کردم اسخ رو اسخ پایگاه که بسیار آلی بود اینو آشقالدونی کرده بودن بسته بودن گفتم که چرا بستین گفتم که برای اینجا زن و مرد اینجا شناه میکنن گفتم خب حالا سراه شناه میکنن رای انداختم دور اسخ پرده کشیدم گفتم صبح خانمه رو شناه کنن تازور آقایون که وقتی که از سر کار از ساعت سه چار به بعد تقدیل میشن برای از اولا بیان در نتیجه دیده موندم ما اسخ رو تنیز کردیم دو تا مرابی از همه دام گرفتم صبحا خانمه شناه میکردم دورشان پرده کشته بیدم که نبینن بعد برای از اولا آقایون باشکر افترنا رو رای اخت باشکر اموفران درجداران پایگار رو را انداختیم وقت پرسونلی که نمیخواستن میخواستن به صلاح خرابکاری کنن دیدن که داره پایگار ساخته میشه درب جفه درب جفه که باز بود اونو دره رو درست کردیم دره بستیم گجبان گذاشتم کنترول کردن پرسونل قبلا همینطوری بدون اجازه میرفتن همه دان بیستی کلومتر فاصله بود همه دان خرید میکردن خید و فروش میکردن ماشین خرید و فروش میکردن پرسونلی که باید قدبت کنم من اینا رو کذور کردم هواپیمه ها رو که یک دونشان پرواز نمیکرد در اینجا باید از جناب سرهنگ علیه دهنادی که مواقع اولیات F14 بودن در پایگاه به سلا هشتون خاتمی بودن
00:41:56--->00:42:25
spkr_01: چه قطعه الوحی یه همه دان فرمودید برای این که دوستان اشتباه نکنن تیم سال منظورشون اسفحان بودش شهر اسفحان که میرفتن ارز کردم که شما فرمودید همه دان میرفتن شهر همه دان میرفتن برمیگشتن 25 کلومتر ارز کردم اسفحان منظورتون بودش شهر اسفحان برد برد برد برد
00:42:26--->00:51:32
spkr_00: بعد آقای دهنادی بله بله بله بله ایشون به سلا معاون عملیات بودن در اون زمان اولی فرمانده اسفحان تیمسار مینوسپه بودن سلوشکر مینوسپه بر اونجا شروع کردن بله گردان به سلا 81 و 82 را انداختن از قدم 79 کردن F14 اونجا بودن البته با امریکای ها معلمی که خلبان های ایران را تربیت کردن اینا خودشون رفته بودن امریکا معلم شده بودن برگشته بودن بعد از اون که ارز کردن فرمانده ها دیگه رفتن قبل از من جناب سرهنگ پرویزه پیروز بودن تا این که من رفتم برحال از انقلاب این پایگاه به این عظمت داغون شده بود و ما با سختی پراوان این پایگاه را سختیم پرسنویز را صبحا بود یادم امام جمعی ما این حجتالستان محمدی گیلانی محمدی گیلانی که رئیست افتر خامنهی هستن ایشون اولین امام جمعی ما بودن در پایگاه اومدن و نازر بودن که من چقدر زحمت میکشم و به من کمک میکردن که پرسنل آرون باشم و از تهران هم خیلی ها میامدن نصیحت میکردن اینا رو که پایگاه را داغون نکنید برحال مخالف بودن که من این همه اصلاحات کردم درب جپه را دوست کردم باشگاه را دوست کردم اسخ را انداختن نوبایی را سوپرمارکت را هواپیما از همه مهمتر این رو میخواستم بیدم هواپیمای زمنگی رو یواش یواش گفتم آماده کردن بچه ها کتاب هایی که داشتن رو از قلبشون دوباره کتاب نوشتیم یه چابخونه بسیار بزرگ در پایگاه هشتون بود در این چابخونه کتاب ها رو تکثیر کردیم کتاب های فنی پروازی رو آماده کردیم بچه ها خوندن و گردان نگهداری الحق اومد کرد بدون مستشاران امریکایی ما هواپیما را انداختیم افریم بعد در یک از اعیاد تولد حضرت محمد حضرت رسول سلام الله این در تهران من چهار فرقند افچاردر و فرستادم رجعه رفتم اون زمان بعد از مدتی هشت فرقند آماده شد هشت فرقند افچاردر اومدن از پایگاه هشتون روی تهران رجعه رفتن بعد دنیا سرصدا کرد امریکایی ها گفتن که اینا اف چاردر نبودن اینا اف پنج بودن باورشون نمیشد که ما یعنی نیروی هوایی یعنی گردان نگهداری تونستن این هواپیما ها رو بدونه امریکایی ها بدونه کتاب بدونه این همه تکسیات برده بودن ما پرواز بدیم برحال یواشتون بقلی هواپیما ها رو آماده کردم اینا پریزم به شونزه فرقند رسید تا اینکه این خدماتی که کردم این پرسونال مخالف ماشون من رو در اونجا آتیش سدن ماشون فرماده پایگاه رو آتیش سدن ماشون فرماده پایگاه رو آتیش سدن چی ها؟ بله اون تیزیدن که چرا مثلا من دارم این کارها رو میکنم توافهار رو آماده میکنم پایگاه رو آماده کردم برحال دوران سختی بود اون زمان شادربان بحمن باغری فمانین روائی بود من احزار کرد گفت بیا اینا تو لایق تو نیستن بیاد ایران تهران من اومدم تهران شدم جانشین مابنه دادی یعنی اونجا پایگاه که سرنگ بودم در واقع شوق سازمانی پایگاه سلشکریه باید هم جانشین مابنه دادی سفای نوروائی جانشین تومسال باغری که اونم پاست سرنشکری بود یعنی من با درجه سرهنگی باسته این سه چهارتا شغل آخر هم سهرنشین پایگاه همین فرمانده پایگاه باسته اصفاها و جانشین مابنه اداری اینا همه شغل های امیری بودند موقعات های امیری بودند که من با درجه سرنگی خدمت کردم در تهران که در جانشین مابنه اداری بودم در تاریخ یک دوازه پنجا و هشت بازشسته کردم من رو با این خدماتی که من کردم چون محاله نمیخواستم پاکرانی کردم به جای پاکسازی برحال من یک دوازه پنجا و هشت با بقیه افراد مثل ایزسته ها و بهرانوشار ها و همه قیدیان ها و همه ماها رو بازنشسته کردن در نتیجه ما اومدیم خونه و من بیکار نشستم اومدم هواپنوای آسمان دوستم منو چهره الان یادم نقیزاده نقیزاده اونجا مابنه عملیات آسمان بود پرواز کردم گواینامه ای تی پیل گرفتم به صلاح مطلب میخواست که پرواز کنم برحال این گواینامه رو گرفتیم بعد از بازشستگی مدتی من با شراک کاماندر و ایرو کاماندر پروازمم چون نقیزاده گفاله که پرواز کردی به عنوان ناظر هوایی پرواز هامون بین قزوین و کرش انجام میشد این هواپنوای عراقی که حمله میکردن میامدن به صلاح برای زدن تهران ما اونجا گزارش میدادیم که این هواپنواها دارن میان اگه میدیدن بعضی هاشون کانسل داشتن که این داستانش خیلی مفصله برحال ما بعد از بازشستگی هم پرواز میکردیم تا این که جنگ شد روزی که جنگ شد سیه که شهری برد من با بهرام حوشیار شادروان بهرام حوشیار که دوست سمیمی بودم تلفون کردم که بهرام ادوان اونهاد عراق ما رزد چیکار کنیم؟ گفت بریم ستاد همون روز اول من و بهرام که بازشستگی بودیم با لباس پرواز بدون در از چه اومدیم دمه ستاد نیروی هوایی دمه در جپه به دجوان گفتیم که ما میخواییم فرمانی روایی فکوری جواد فکوری فرمانی روایی بود ببینیم جنگ شده بود زده بود پایگاه های بادو و واقعا یک وضع بسیار آشفته بود ما داخلت برگشتیم فکوری خودش شخصا اومد دمه پایگاه شنید که بهرام حوشیار رو من اومدیم خوشحال شد با یک ماشین جیب اومد دنه پایگاه ما رو برد دفتر خودش و بسیار خورسند شد شازروان فکوری گفتش که به من گرمی دادیم شما اومدیم شازروان بهرام حوشا با من در دفترش بودیم بعد بهرام رو به عنوان مدیر عملیات من رو به عنوان پست فرماندهی منصوب کرد شما در پست فرماندهی عملیات رو هدایت کن بهرام در محابانت عملیات در نتیجه من با فکوری در پست فرماندهی بودیم و جنگ رو به صلاح اداره میکردیم، اداره میکردیم اداره میکردیم، اداره میکردیم که داستان مفصل دارهزیجی و覦لادیم و إداان اداره میکردیم یعیی رو به و ، طرح Memorial عملی رو به فorfارم یعیی، و اَداره میکردیم و آبامیت، بفریان اداره میکردیم اح senior بٹریان سائف احرام حوشرگ، از shot سکر سکر سکری به امید نور<|sr|>ارز سورجی talks ایش دیمان اهیيو stabilized سامس المحول إنًا بارد بیشar رو خاز خوا Ludin ها به برون P 또تی م Grill
00:51:32--->00:51:39
spkr_01: من تمام وجودم میتبه برای شنیدن این صحبت ها
00:51:40--->00:58:45
spkr_00: بعد از اینکه مدتی در پسط فرماندهی بودیم چون من فرمانده اسوحان بودم بچه ها رو خوب میشناختن هواپیم های F-14 آماده شده بودن هواپیم های F-14 رو به صورت پرواز به صلاح رادار هوایی چون رادار بسیار قدیده این لیگه رادارهای ما رو یه مقداری خوب بودن صدمه خورده بود در نتیجه از هواپیم های F-14 اصفاده کردیم اینا در آسمان خورمشر در آسمان در مرز پرواز میکردن که اگر هواپیم های عراقیمیان دیدیرن و الحق اینا بسیار بسیار کارساز بود این کار که در آسمان آماده بشن و پرواز های هشت ساعته انجام میدادن اینا سخیری میکردن یعنی دو ساعت ساعت که پرواز میکردن سخیری میکردن دو مرتبه در این هولدینگ بودن تا این که چقدر هواپیم های بسیار مهاجم عراقی رو اینا هدف خرار بودن اینا تحریزی هایی بود که من از ستار به کمک فکوری شازران فکوری انجام میدادیم و از حواپی هایی F-14 به عنوان رادار هوایی اسفانی کردیم با اون موشک فینیس با اون داستانش که شما بهتر میداد خوش اینا هراقی ها میخواستن خارکو بزنن که ما نتونیم مخ به صلاح به خارج بفرسیم مرتب با سپر اتاندارد و به حواپی هاشون میخواستن خارکو بزنن که این هواپی هایی F-14 گفاه میکردن و اونا رو سرنگون میکردن در هفته اول خاطرم هست که چندین هواپی ما رو در خلیج فارس سرنگون کردیم بر از مدتی که در پست فرماندهی بودم یک پست ستاده پست ستاده فرماندهی در دسکول تاستیم در دسکول تشکیل شده بود رئیس ستاد سلوشکر وریولای فلاهی سلوشکر زهیرنجاد یک سرکیب از نیروی زمینی سرگرد محمود آزین که بایدان سرکیب شدن از هوا نیروی این ستاد جنگ که مال ارتش بود در پایگاه چار روم شکاری دسکول تشکیل شد در معییت ریش جمهور وقت آقای بنیسد این ستاد ستاد هدایت امریات جنگی بود قرار بود فرماندهان نیروها در اونجا باشن تیمسار فکوری قرار بود اونجا باشه ایشون من ها فلسطان دونبان افسر تامل اختیار افسر تامل اختیار نیروهایی در این ستاد که ارز کردم رئیس ستاد تیمسار سرلشکل ولی روی فلاهی زهیر نجا یه سرکیب از نیرو زمینی هوا برد و هوا نیروز و من از نیرو هواییم قبل از منم یه جامسرهنگ ایراج امیر جلالی نیروز ایشون افسر بسیار با دانش با شخصیت و بی ادعا الهق خلبان F5 بودن در اون ستاد بودن من با ایشون مست شدیم من خلبان F4 ملوه F4 ایشون F5 با همدیگه F4 F5 در این ستاد با بقیه افسرانی که اسکردن درمیت فاید درمیت ری جمهور هدایت کنی جنگ رو انجام بودن یعنی ما ها مسئول امریات های نیروی هوایی بودین اونا ها مسئول زمینی و هوا برد و داستان فراونه و در پست فرماندهی پست فرماندهی دسفول در زیر زمین با این بیسته چهار ساعت با این داستان فراونه داستان فراونه من و جلالی چرنگ جلالی که من از ایشون خیلی سرایات گرفتم اونجا به اصلاح خانم رسون این این شونزه ساعت در پست فرماندهی می بودیم هشت ساعت برای استراحت و سه بعد غذا که اونم بازم همون جمع جمع پست فرماندهی بود این شونزه ساعت هشت ساعتش با امیر جلالی من اقلب بودم با هم دیگه بودیم هشت ساعت تنها درنسل شونزه ساعت من هشت ساعت من هدایت عملیات جنگی کلی عملیات جنگی رو از اونجا داشتیم و فرق اردر به پایگاه میددیم نیروی هوایی نیروی هوایی هم به پایگاه ها ابلاد میدیم کماکان با درجه سرهنگی بسیاری بله البته من نمیخواهم تعریف کنم من چهارده سال رئیس ترهای عملیاتی بودم به این خاطر تکروری من انتخاب کرده بود که اونجا برم بتونم خدمتی بکنم و این خدمتی بود که من برای ممنکت کردم در دوران پروازیم و معلیمیم و قدیریت های تحریزی و هدایت عملیات و جنگ رو این های که به اصلا رسوندن و اونجا دونا سمت تکرار میکنم هیچ تعریف از خود نیست تعریف از نیروی هواییی نیروی هواییی خود نیست نیروی هواییی خود نیست که من مجرورم کناره بگم هرکس بیا صحبت بکنه در واقع داره از نیروی هوایی صحبت میکنه با این به صلاح بکراند که من داشتم و اونجا خدمت میکردم در تاریخ پونزه شهری بره هزار سده شست یک سال که جنگ رو اهدایت میکردم کنترول میکردم اون بازش هست کرده یعنی نمیخواستم با کم سالت با کم سالت
00:58:44--->00:58:47
spkr_01: با چانسا خدمت با چانسا خدمت
نظرات
ارسال یک نظر