تیمسار خلبان براتپور(۲) و تیمسار خلبان فرقانی
00:00:00--->00:00:19
spkr_03: ای جامعه اسمایل موسوی. درود سلام. سلام. به برمشید. قربونتون به همسه. سلام از کردم. خستا نباشید. همه از ما تون همه تون لایب هستند بچه ها. تیمسال خلیلی، تیمسال موسوی، تیمسال لبیبی، تیمسال لغمانی، تیمسال هیدریان.
00:00:23--->00:00:29
spkr_01: عرض سلام و عدم دارم خدمت همه عزیزان، همه دوستان گرامی و عزیز.
00:00:31--->00:00:37
spkr_03: بفهمید سر ادامه بفهمید
00:00:38--->00:14:28
spkr_01: و عرض می کردم خب اونجا واقعا اون سفروند ما را نجات دادم. ما از اونجا خب عبود کردیم توی همون درهای عمیق رفتیم. ما بایستی سر زمان می رسیدیم به اونجایی که حواب مای جنبه و اون طرف توی گردش می زاشد. باید ما توی گردش من باید توی گردش می رسیدم به جنبه اون و زیرو و قرار می گرفتم. نه یک ثانیه زودتر نه یک ثانیه نید سر ثانیه حالا ثانیه عرض می کنم. اگر من یک دقیقه دیرتر یا یک دقیقه زودتر می رسیدم اونجا شاید پخش و بلا می شودیم. شاید ممریت همه چی به هم می خورد. اینه که باید سر زمان سر ثانیه من باید می رسیدم اونجا سر و گردش باید حواب ما رو می دیدم. این بود که بدون رادار من باید از زمین و زمان به قول مرور استفاده می کنم. زمان ساعت بود زمینم که نقشه بود و اون نقطه نشونا. این بود که واقعا تو اون وضعیتی که داشتیم و با اون سر و توی اون دره ها هم باید گردش می کردیم. هم باید حواسمون به این بود که به حساب رادار ها ما رو نگیرن. از نقاط کو رو بر بکنیم. از اون دره ها به زمین نخوریم. حواسم به وینگ من ها باشه. و البته تنم قرص بود که واقعا خلبانها شکر خدا تمام خلبانهای قرص و خوب و یادشون بخیر و اونایی که شهید شدن در معمولیت های دیگری. البته ما در این معمولیت خدا رو شکر هیچ تلفاتی نداشتیم و معمولیت به خوب. بلی تعدادی از این خلبانهای عزیزی که در این معمولیت بودن در معمولیت های دیگری که داشتن درجه رفع شهادت هستن. اینه که یادشون گرامی باد. مانند همون خسروی اینا بودن. شهید خزرایی، شهید خسروی. واقعا تعداد از این ها شهید سرابی. واقعا یادشون گرامی باد. اینا در معمولیت های دیگری آه شهید آزرفر. واقعا اینا خلبانهای دلاوری بودن. اینا خرک کدومشون. پردان، شهید پردان. احمد سلیمانی که چند وقت بیش پرامد خود. خرک کدوم از اینا واقعا دلاور مردانی بودن که من درم قرص بود که اینا واقعا خلبانه خوبی بودن که از این نظر درم قرص بود. ولی چیزی که بود بلاخره آدم حواسش به اینا هم هست. در اصرات رفتیم و شکر خدا من تونستم از یه مسافت دوری شاید حدود یه چیز حدود پونزه بیس مایل مونده من حوابای جنبا رو دیدم. دیدم با چشم دیدم و رفتیم و من زیر اولی قرار گرفتیم. چارفروند اولی چارفروندی که من حساب بودم. زیر اول جنبا یا به مرحوم اسکندری یادش گرمی باد. زیر دومین جنبا و در این پرواز خب جاو اسکندری ساب دیدر بود. زیر دومین جنبا قرار گرفت و منزینگیریش شروع کردیم. ما بایدستی بدون کوچکترین به ساب گزناندن وقتی نداشتیم که طرف میشه. یعنی ایش خلبانی نبایستی برای دومین بار میرفت زیر تانکر. باید همون مرحله اولی که میرفت زیر تانکر بایدستی بنزین میگرفت. این بود که بایدستی وقت طرف نشه. ما وقتی نداشیم که طرف کنیم. رفتیم زیر تانکر. بنزین رو گرفتیم. تانکران هم به طرف جنوب حرکت کردن. و رفتیم به درفت جنوب و بنزین رو گرفتیم. و از اون سمتی که بایدستی جدا میشهدیم و تانکر جدا شدیم. و رفتیم به سمت اون نقطه نشونه اول که بایدستی میرفتیم به سمت جایی که بایدستی وارد خاک به حساب. از مرز به حساب قربیه. مرز شرقیه سوریه و مرز قربیه ارام. اونجا ما از تانکر جدا شدیم. از تانکرها جدا شدیم. و وارد تانکرها جدا شدیم. یه مقدار رفتیم پایین تر و باید وارد خاک ارام شدیم. اونجا نزدیک مرز اردون بود تقریبا. از اونجا رفتیم نقطه نشونه ما. یه جاده بود که از اون خاک اردون میامد. وارد به حساب حراق میشد. و از همون جاده بود که از بندر عقبه میامد. و اون عدوات جنگی رو که از بندر عقبه پیاده میشد برای عراق. از همین جاده میاموردن. و میاموردن به بغداد و از اونجا به چهبه های جنگی وارد میشد. در حالت چون از خلیج فارس اگر هر چیزی میامد کشتی که دیگه نمیتونست بیاد. و کمک رسانی از خلیج فارس برای عراق نام ممکن بود. چون ما میزدیم هر کشتی که میخواست کمک رسانی بکنه. این بود که مجبور شدن از بندر عقبه براش کمک بیارن و عدوات جنگی بیارن. این بود که ما اون جاده رو از قبل تعین کرده بودیم. که از رو اجاده بیاییم به طرف به حساب شمال غربی و بیاییم به طرف این ستاپ هایگاه. و قرار گذاشته بودیم که نزدیک که شدیم من یه دوتایی رو جدا کنم با علامت. و یه دو فروند که لیدرش جواب کازمی بود. آو وینگمنش. اونا جدا شدن. یک هم جلوتر. یه سه فروندی که لیدرش. مرحوم اسکندری بود. که اونا جدا کردم. و ما هم که سه نفر سفروندی که بند خودم بودم و جناب گلچین بود. و رضای خسروی که رفتیم به سمت به صاحب پایگاه اصلی. که من یک مقداری که رفتم جلوت دیدم که به صاحب دیوار آتش جلوت ما باز شد. چون اینا زدن ما همین طور که دشتی می رفتیم. اینجا دیدیم که واقعا دود و آتش بالا رفت و اینا رو هم دیگه متوجه شدم. من یک مقدار یک آتش رو به راز کردم و رفتم به راز. رفتم جلوتر یک مقدارم شاید رفتیم تو خاک عربستان چون اونجا نزدیک بود دیگه. دور زدم از بالا تقریبا از شمال شرق بگیم. از شمال شرق به جنوب قرب حمله کردیم. و از اون طرف هم بکردیم که اومدیم که اینا داشتن به طرف لولای توبشون به طرف جنوب شرق بود. جنوب قرب بود. ما از روی سرشون تقریبا هم بکردیم. و از زدیم و اومدیم که من تقریبا نفر آخر شدم. که داشتم می اومدم دیدم روی او جاده یک تریلره که ما خودمونم همیشه داشتیم. و اینا حمله بار مهمات معمولا برای ارتش میارن مهمات و اینا حمله کنن. من میشناختم این نوع تریلره رو که حمله مهمات دارن. من این روی جاده دیدم چون ارتفاع پایین بود. و بعد از حمله بود. میخواستم ارتفاع بگیرم اینا دیدم. با همون بلوله های توبش حمله کردم و زدم اینا که کوی از آتش بلنش بود. بعد گردش کردم به راس و رفتم جلوتر که رسیدم به حواب مای شهید خزرایی. قبل از منم جناب کازمی و جناب تورسی بهش رسیده بودن و این حواب مای شیم ازداری صدمه دیده بود. حالا یا ترکش بوم بود یا گلونه بهش خورده بود که در اصورت صدمه دیده بود و هیدرونیک شوقوی ها از دست داده بود. و خلاص من بهش رسیدم و همراهیش کردم تا به حواب مای جنبوی که خود استادم جناب ازدار داخل اون جنبو بود. و رسیدم به حواب مای جنبو و من جدا شدم جا به ازدارد ها به حواب مای جنبوی بردن و ایشون رو بردن به پایگای پالمیرا و در اونجا ایشون رو بردن توی فاینال باند و باند نشونشون دادن و ایشون اونجا نشستن و بعدم که همونطوری که فرمودن اونجا هلیکپتر خواستن و خلابانها رو همون شب آوردن تهران. خوب بعد از اون من آخر نفر بودم که رسیدم به تانکر یک تانکر باقی مونده بود که به همه ما بنزین داد و برگشتیم از همون مسیری که رفته بودیم برگشتیم اومدیم حالا من تقریبا دو دسته پروازی آمای دشمن رو باور کنید دیدم با چشم دیدم که اینها میخواستن به هر ترتیب شده ما رو حالا یک تعدادی از ما رو بزنن ولی موفق نشدن من دیدم یک دست دو دسته رو من دیدم که اینا به محضی که ما رو دیدن دور زدن که برگردن به طرف ما ولی ما ارتباه همون پاین بود و سرعت خیلی زیاد بود تقریبا با شیشتت نات سرعت ما داشتیم که به زمین پرواز میکردیم که به ما نرسیدم افورم که میدوند ها هایی که در اطبای پاین واقعا خیلی استقلی واقعا من عالی واقعا در اطبای پاین واقعا نمیرسن به گرد پای واقعا با صورت شیشتت در اطبای پاین داشتیم میامدیم که نرسیدن به ما و اومدیم به عوضی که مرد که شدیم و ها هایی افچارده اومدن استقبالمون و اونام دیگه از افچارده واقعا میترسیدم دیگه جارت نکدن جلوبیان اومدیم روی در اطبای ارومیه دوباره بنزین گرفتیم و برگشتیم اومدیم احمدان که حالا وقتی که ما سه ساعت سه ساعت نیم از پرواز گذشته بود پرسل فنی ما اومده بودن جناب معاملی که اون موقع جانش این پایگاه بودن توی کاروان بوده ما گفته بودیم تا زمانی که بومبمون نخورده به هدف شما پیش کنه اطلاعی به کسی ندید نگید که چه معمولیت ما دارید وقتی که زمانی که ما بومبمون به هدف خورد چون زمان مشخص بود گفتیم بعد از اون زمان شما میتونید اعلام بکنید که این معمولیت ما رفتیم انجام بدیم و اینا آمده بودن کنار کاروان که این هواب ما کجا رفتن چرا نای اومدن سه ساعت از پرواز گذاشته به ما بگید اینا کجا رفتن فکر کرده بودن که ما هشت آمار رفتیم و رفتیم ای بود که خلاصه ایشون هم گفته بود سب بکنید ما به شما میگم بعد از این زمان گذاشته بود گفته بود با با اینا رفتن اون معمولیت انجام دادن ای بود این ها و پرسهل حتی پرسهل اداری همه جمع شدن توی رم ما که از پرواز اومدیم همه پرسهل پایگا توی رم بودن و یک استقبال عجیبی از ما به عمل آوردن و گوستند ها بود که توی رم خلاصه برای ما سر بریدن هیوانان رو برای ما سر بریدن خلاصه دوش ما رو بلند کردن آخرین نفرم که نشز یعنی آخرین هواب ما ما بودیم منده بودم و کابی نقم جناب جوان مردی یاد همه شون به خیلی خیلی واقعا پرواز خوبی بود و ما این پرواز خیلی پرواز خوبی بود واقعا وقتی آمدم دلم نمی آمد بشینم گفتم واقعا وقتی آمدم بشینم به شامان مردی گفتم که دوست ندارم بشنم دوست دارم واقعا خیلی پرواز خوبی بودم
00:14:28--->00:14:38
spkr_03: این جمله هم که جعفر دهخان اون لحظه میگه چه حسی داری بعد میگه دوست ندارم بشینم این جمله شما بوده
00:14:39--->00:14:45
spkr_01: بله بله گفتم دوست دارم برم تا بینایه برم برسم به
00:14:46--->00:15:46
spkr_03: خدا پیمانفر کفتم پیمانفر جناب لغمان نجات آی حسن آقا جناب لغمان نجات میگه عشقین عزیزین جام عتیقشی جام مازندرانی من دیگه نمیخونم پیغام ما رو همینجوری فقط دارم میگم که این بزرگان جام ویزستتا جام جام فرغانی عزیز خودش怎么了
00:15:46--->00:17:46
spkr_01: من کچیک همه عزیزان هستم. مخصوصا جاب ایزستان که استاد بنده و من مدیون ایشون هستم. ایشون هستن همه کاره همه این پرواز مدیون ایشونه. ایشون استاد و ایشون تر را این عملیات و همه چیز مدیون ایشون. این به جه خود. من مدیون این عزیزانی هستم آزاده های عزیز. مثل لغمانشان، مثل شهاب لبیبی. این عزیزانی که واقعا من اصلا تمامی پروازه بنده عقید اصلا یک شب، یک روز، یک زهزه اون واقعا فداکاری ها و اون استارت هاییشون این عزیزان نمیشه. او استارت ها و اون زجر که اونا کشتن کجا و پرواز ما کجا. بعدم من واقعا نسبت به عزیزان فنی، پرسل عزیزی که سحمت کشدن روی هواپی ماها. این هواپ ماها رو آماده می کردن تو اون سرماهایی. من همیشه گفتم، من وقتی می رفتم پای هواپ ما، تو اون سرمای همدان با آور کنید دست به هواپ ما می زدید می چسبید. اینا تو اون شلترهای همدان، تو اون سوید، تو یک، بگم چه، یک چیزهایی درست کرده بودن، تو این دیوار شلترها، یک فرودختگی هایی بود، جلوش پتو انداخته بودن، اینا با یک آلادینی تو اونجا نشسته بودن، و می آمدن سر آما کار می کردن، واقعا آدم از درما خوش می شد، اینا تا صبح، شب تا صبح، روز تا غروب، پای آما کار می کردن، این آمایی که ببخشیم.
00:17:47--->00:17:51
spkr_03: خواهش بگنم. راحت باشین سر. اصراحت بفهمید.
00:17:50--->00:19:45
spkr_01: نه نه نه سراده میکنم. ارض میشود هوابمایی که هر هوابمایی که میامد چند تا گلوله خورده بود. اینا واقعا کار میکردن. اینا زحمت میکشیدن. من مدیونه ای عزیزان هستم. اما ایمان مدیونه ای ازوام هستیم. اینا حقشون زایه شد. اینا واقعا من شرمدم در مقابل اینا. اینا وقتی اومد پا ای چیز گفتن که اینا اصلا اینا اینا تو جپه نبودن. بابا من همیشه گفتم. بابا نیرو هوایی درست هوا نیروز واقعا قهرمان هستم. هوا نیروز قهرمان ما. ولی درست هوا نیروز قهرمان ما. ولی درست هوا نیروز میتونست الیکپتراش بره پشت جپرم بشینه. ولی نیرو هوایی پایگاه هاش همه پای جپه و همه جپه بود. چون از چابار برن ایشو میامد. با بنزیگیری میرم. بغداد میزد. دوباره میرفت چابار میرشد. تهران بلند میشد. بغداد میزد. میرفت تهران میرشد. همه پایگاه همون جپه بود. همه عزیزان ما تو جپه بودند. همه زحمت می کشیدند. وقت هیچ کنم حساب نشود. اینا حقشون باید کی به داده اینا برسید؟ کی باید اینا رو حساب بکنه؟ اینا زحمت کشیدند. خیلی پشت سن فنیده. اینا هر چی ما گفتیم نمیدونم. نمیدونم. باید بلاخره یه جوی حق و حق اینا زایی شده. واقعا یه مقداری باید به اینا رسیدگی بشه. بارها گفتم. بارهای بارهای بار گفتم. اینا خلابان ها خود منم. اینا میدونیم. اینا زحمت کشیدند. خیلی زحمت کشیدند. و حق شون زایی شده. اینا میدونیم. اینا زحمت کشیدند. خیلی زحمت کشیدند. و حق شون زایی شده. میگه.
00:19:45--->00:19:51
spkr_03: میگه یادی کنید از ابراهیم فخار اگر میشه
00:19:51--->00:21:17
spkr_01: بله بله ابراهیم فخار این عزیز ما رزر بودن بابا اینا رو من رزر گذاشتم یعنی جناب عتیقشی و جناب فخار وقتی که من رزر گذاشتم به دلیل این بود که اگر او طرف هم ماه او ماهی اشکال نیابرد این عزیزان ما میتونستن بیان او طرف بیان جایگزین میشن آدم های قرس گذاشتید من اینا رو به این دلیل گذاشتم من وقتی که چناب عتیقشی من رفته و من درست تو خاک عراق بودیم یه دفعه دیدم گفت اجازه میدی من بیان بیان گفتم برگرد چون حساب شده بود هر چیزی زمان حساب شده بود بنزین حساب شده بود این بود که من تحصیل واقعا ببینید چقدر عشق چقدر علاقه چقدر از خود گذاشتگی بابا جانبازیه یعنی داری میریم معلوم نیست برگردیم این آقا اومده ببین چه عشقیه چه از جان گذاشتگیه داری میریم؟ کوت بدیمی بهذه بود uکی عencerی يظیر راżت�� چ extraordinary
00:21:17--->00:21:25
spkr_03: گفته بودیم این جمله هم گفته بودیم اینگار جامعه بیزسته هم شما گفتیم مگه ما داریم بیریم احرسیم
00:21:25--->00:22:23
spkr_01: که گفتم برگرد واقعا تو دیدم گفتم خدایا ببین چه عشقیه چقدر این انسان واقعا باید عاشق باشه چقدر این عجان گذشته باشه چقدر شجاعه واقعا این آدم این اصلا غیر قابل اصلا تصوره که داری میری برای که جان بازیه داری میری که معلومیست برگردی اونم یه تو معمولیه بیادنم و صد را میگه به اجازه مینام بیا اینه که من به این دلیگ نیر گذشته هم رزیم ابراهیم فخان یکی از قرسترین خلبانه ما بود یکی از بهترین خلبانه بود من به این دلیگ نیر گذشته بودم یادش بخیر من این عزیز رو چشمه رو همیشه دو قلب من جا داره یا از بهترین خلبانه بودم
00:22:22--->00:23:36
spkr_03: یه آبی میل کنید تیمسار یه آبی خواهد مهندس بهشون بده من این اسما رو بخونم اسمایی که من مطالب دیگه نمیخونم که چی ها نوشتن برای شما تیمسار داود صادقی، تیمسار هیدریان، جناب سرتیپی همون خلبان F5ی که رفتن برای زدن کرکوک با آقای رمزانینا تیمسار اسمایل موسوی، تیمسار چیتفروش، تیمسار ابن یمین، تیمسار لویوی، تیمسار پور رزاهی از همدوره های خود شما موسیقی هستن از امریکا که میان تو بلایه تیمسار سمدی، فیدون سمدی، تیمسار عباس رمزانی، تیمسار سار نجات آقای جهانفر، پسر شهید جهانفر، جناب جلال آرام، برادر شهید جدی جناب بیک محمدی، برادر شهید بیر جند بیک محمدی تیمسار آزاده عبدوس، خانوم شهید اقبالی، خانوم شهید دوران، خانوم شهید دمیریان اینا همه برای شما کلی عشق نوشتن و من فقط اسماشون رو نوشتم دیگه مطالبی هم که نوشتند و نتونستم دیگه حقیقت حفظ بنمیسم اینجا چی نوشتند بری بری
00:23:38--->00:24:15
spkr_01: اولا من عرض سلام و عدب دارم خانه آده معظم و معزز شهده من واقعا کچیک همه خانه آده شهده هستم و همه عزیزان و دوستان عزیز و عزیزانی که بنده حقی رو واقعا قابل دانستن و من واقعا خودم رو قابل نمی دونم من یک همیشه خودم یک سرواز کچیک می دانم من اصلا نمی دانم چه بگم
00:24:16--->00:24:54
spkr_03: دختر تیمسار داریوش ندیمی، خوامدکتر بیتا ندیمی از آلمان آقای که همشهری هم هستن دیگه جناب لبیبی نازنین جناب آقای دکتر عبشین اقبالی، پسر شهید اقبالی دوگاهه از آلمان آقای کریم گرومن من دیگه عقیقتش اینقدر به خدا من شرمندم شد از خوندن من اینقدر شما عشق هستید چار سد و پنجان نفر جای مازندرانی، تیمسار مازندرانی
00:24:54--->00:27:16
spkr_01: ای خدا من کچیک همه عزیزان هستم جناب ندیمی ای خدا من هیچ وقت براموش نمی کنم اون چهره داریوش عزیز را هیچ وقت براموش نمی کنم اون چهره خندان ایشون را من دوست عزیز من بود دوست عزیز من بود ما رفته آمد خانوادگی با ایشون یعنی ایشون با ما رفته آمد خانوادگی داشت و خیلی من دوستش داشتم خیلی عزیز بود برای من خیلی عزیز بود برای من ای کاش ای کاش معمولیت را نمی رفت و من به جاش می رفتم من اوچهب هم خدمت دختر عزیزشون گفتم که من بهشونم عرض کردم گفتم داری چون تو کمرتم درد میکنه بیا بشین جای من من من می رمی پرواز رو چون من قبلشم یه بار رفتم شما بیا بشین اینجا نرو ولی قبول نکرد قبول نکرد خدا می دونه که من حاضر بودم به جاش برم ولی قبول نکرد این بود که واقعا من درم سخت درم کباب شد وقتی برنگشت واقعا درم کباب شد اینه که حیلی درم سخت جناب اقبالی عزیز علی عزیزم واقعا من خیلی ایشون دوست داشتم خیلی خیلی ارادت داشتم به ایشون خیلی چون از او اولی که وارد حمدان شد من یه ارادت خاصی به ایشون پیدا کردم دایدم که تو بوشر تو بوشر خانمش با خانم من تو بوشر رفته informaçãoد خانوادگی داشتیم بله رفته آمد خانوادگی داشتیم خانمش شعید دورانم هستن ماشود بله خانمش شعید دوران بله عرض السلام دارم خدمت ایشون واقعا الشعید حای مهندس به داعظی یاسینی بله خانم یاسینی عرض سلام دارم خدمتشون بله ایشونم رفته آمد خانوادگی داشتیم درستیم باید شما داریم بهزاد عزیز سلام دارم خدا
00:27:16--->00:27:44
spkr_03: پسر تیمسار جلیل زندی، امیرخان زندی و نادر جان نمیشتن برای سم. بله، من عزیز سلام دارم خدمتشون. من کچیک همه عزیزان هستم. امیدوارم که سالم باشن. کپتن علی پیروان، پسر تیمسار پیروان نمیشتن سلام خانوادگی ما رو به امیر برسونید. ایشالله سلامت باشن. یعنی کل خانواده معمولا اینا لایب رو میبینن. مادر و پدر و حسین و علی و اینا با هم همه.
00:27:46--->00:27:54
spkr_01: من در مرز سلام دارم خدمت خاناده محترم و معظم پیروان. دارم که سلامت باشم.
00:27:56--->00:28:40
spkr_03: تیمسا زار نجات، حمید ندیمی میگن تیمسا گرانگرد تمام خانواده ندیمی شما رو مثل داریوش میدونن، دوست دارن. من کچیگش میدونم. حمید ندیمی بردارن. خانوم کاشف. من ببخشی این رو میخونم. ما روز اول معمولا رست داریم که این عشقی که این دوستان میدن و یه جوری به شما برسونیم. زنداداش خودم هم زیبا جانسالاری خیلی برای شما نوشید. این هم دیگه من سپشیال بخونم. بنده هم از سلام دارم خدمتشون. بارونتون برم. سلامت داشتیم. از خدمت شما تیمسا ما ازم. من خستتون نمی کنم. میدونم شرارتون.
00:28:37--->00:29:04
spkr_01: ازمان خستتو نمیکنم میدونم شرارتون ولی انشالله گناب زهر نجات هم عرض زلام دارم خدمت خودشون خانواده محترم گناب زهر نجات کسیه که یه حومای میک بیس پنج رو با گان اف پنج زد با توب اف پنج و اشون مشهورن به خلبانی که میک بیس پنج زده بله با توب اف پنج بله اشون
00:29:05--->00:29:16
spkr_03: زنداداش من تازه به این برها جمع ما پیوستی میگه قرنها باید بگذرد تا ایران قهرمانانی چون شما را ببیند
00:29:18--->00:29:24
spkr_01: من اگه بابا یک خلبان عادی هستم که نه بخیاده من یه سا
00:29:24--->00:29:50
spkr_03: جاملوغمان نجادم براتون دیگه من مزاهمتون نمیشم به خدا شرمندم جاملوغمان نجاد میگم باعث افتخار همه خلبان ها هستی تیم سار عزیز من چون دیگه وقتتون رو نمیخوام بگیرن اینقدر که فقط دوستان نوشتن که لطفا دوباره تشریف بیارید و راجع به خاطرات دیگه دوستانتون بگید شبا قولشو میدید که تشریف بیارید دیگه با امید خدا با امید خدا
00:29:51--->00:30:03
spkr_01: انشالله من کناب لغمانجادم از عزیزانی که من خیلی دوستش دارم انشالله که سلامت باشن خدا خانمشون هم شفا بده انشالله
00:30:11--->00:31:47
spkr_03: یه رنگ آره یه رنگ بفرمایید که دوستان یک فاتح و یک سلحات هم بفرستند یک رنگ تقدیم کنید به فرهاد عزیز آبی آبی آبی آسمان آبی خلیج فارس که واقعا رنگ آبی رنگ آبی رو تیمسال سرفراز تقدیم کردن به فرهاد نازنین هم که روح شاد باشه بدونه بدونه این رنگ هایی که تو این صفحه تیمسال میبینی یعنی باید دارن سلوات بفرستند این دوستان دارن برحال از خدا میخوان که روحش در آرامش باشه و خداوند به شما و خانواده محترمتون سب بده این رنگ ها تقدیم شما داریم میبینید سفر رو که چجوری آبی رنگ شده لطف کنید یک رنگ هم تقدیم کنید به سرکار خانوم برادپور به خاطر زحماتی که برای شما کشیدن بنفس رنگ بنفس هم تیمسال معظم تقدیم میکنن به خانوم برادپور عزیز به خاطر تمام زحماتی که کشیدن مادر نمونهی که واقعا ستا فرزند که من شما میدونید که من چقدر ارادت خدمت فرهاد و خدا بیامورد و فرباد عزیزم دارم این رو شما خودت میدونید بچه های نجیف و واقعا نجیف زاده های که خدا میدونه خانوم مهندس فرناز برادپور انشالله که خداوند حفظ کنه این خانوم برادپور رو که این دستگولار تحبیل جامعه داده
00:31:50--->00:33:32
spkr_01: حالا که از خانم من گفتی لازم شد من چند از در مورد خانم من بگم. برای بفن. برای بفن. برای بفن. برای بفن. برای بفن. برای بفن. برای بفن. برای بفن. برای بفن. برای بفن. برای بفن. برای بفن. برای بفن.
00:33:35--->00:34:07
spkr_03: ایزدستا خانوم هموریپور همسر تیمسا ایزدستا نوشتن که من پین کردم هرگز خاطره گفتگو با فرهاد عزیز را از یاد نمی برم بابرم نمی شه که دیگه بین ما نیست روحش شاد و یادش یاد این شهید همیشه جاوید در قلب ما خواهد بود به خانوم شما هم توی یه مدی دیگهی خیلی سلام رسوندن خانوم ایزدستا نازنین به همراه همسرش رو تو لایف هستن
00:33:38--->00:37:18
spkr_01: وریپور همسر تیمسایی زستتا نوشتن که من پین کردم هرگز خاطره گفتگو با فرهاد عزیز را از یاد نمیبرم بابرم نمیشه که دیگه بین ما نیست روحش شاد و یادش یاد این شهید همیشه جاوید در قلب ما خواهد بود به خانوم شما هم توی یه مدی دیگهی خیلی سلام رسوندن خانوم ایزستتای نازنین به همراه همسرشون طولای پستن خانوم ایزم خدمت ایشون عرض سلام و عدب دارن بنده همچنین امیدوارم که سلامت باشن عرض می کردم خانوم ایزم خانوم ایزم توی مادت جنگ الان من یک خاطره فقط بگم برای شما و سمید سمید وقتی که جنگ شروع شد شاید بابرتون نشه جنگ شروع شد خب او روز همون موقعی که بنواران شد خب پایگاه باید تخلیه می شد پایگاه تخلیه شد از خانه آدام من ندارد یکی از فامیلا خانه آدام منو گفتم که با ماشین من ببره از پایگاه برد بیرون برد بیرون و من دیگه مشغول بودم خب مسئولت عملیات داشتم دیگه ما همون عملیاتی پایگاه بودم خب دو گردان پرواز داشتیم واقعا با بمباران پایگاه و با او وضعیتی که بیش آمده بود اینا باور بفرماید من یک چیزی حدود پانزه روز تمام شاید بازی ها باورشون نشه من فراموش کرده بودم خانه و خانه آدر روز اینه که میگم حقیقت حقیقت منز من فراموش کرده بودم بعد از پانزه روز مثل کسی که از بیهوشی در آمده باشه گفتم بچه هایی که خلبانه که کنارم تو پوست فرماده بودن گفتم راستی ببینید خونه ما من زنگ میزنم کسی نیست ببینید برید ببینید با انباران کردن نکنه بام خورده رو خانه ما رفتن گفتن نه خونه تون سالمه بعد گفتم بس اینا را زنگ زدم کرماشا دیدم نیستن زنگ زدم تهران کرماشا خانه به ساب خانه آده خانم بودن و قفیم اینا هم شیرم اینا تمام خانه آده کرماشا بودن نه بودن تهران باجناغ من اینا بودن داییم بود و باجناغ اونجا زنگ زدم نه بودن خدا اینا کجا رفتن داییم که فعلت کرده بود همه دان بود خانه آده ش خب رفته آمد داشتیم می آمدن پایگاه اینا رفته بودن همه دان که نزدیک پایگاه بود و این خانم من هر روز می آمده در پایگاه فقط می پرسید در دجواه که من هستم فقط حال من می پرسید و بر می گشده در این مدت پنزد روز یعنی پنزد روز تا هم من انقدر سرم گرم بود و انقدر مشغول بودم و بیا پرواز بود و از پرواز می آمدم انقدر درگی بودم که من فراموش کرده بودم زندگی و زن و بچه و همه چه اینو کسی باور نمی کنه این خاطر
00:37:22--->00:39:51
spkr_03: هی دادی ویداد هی دادی ویداد تیمسان عزیزم احس کنم خدمت شما که من نمیدونم خدا میدونه الان دارید میبینید که این صفحه چطوری شد خانوم مهندس برادپور فرناز برادپور میگن ممنون از تمام دوستان عزیز بابت قلبهای آبی که نصار برادرم فرهاد نمودن انشاءالله به حق همین شب روحش با اللایلیین مشهور بشه انشاءالله که بهترین ها براش من دوست نداریم عشقشوها استورو و قهرمان جنگ رو ببینیم واقعا من میدونم چقدر شکسته هستید و از خداون برای شما و برای خانوم برادپور عزیزم هم سلامتی آرزو میکنم هم سبر برای خوهر و برادرشم همینطور برای اینکه آلا این چیز از بین برید لطفا یه رنگ تقدیم بکنید به فرناز عزیز و یه رنگم تقدیم بکنید به فربود عزیزم برای برحال تمام زحماتی که برای فرهاد عزیز کشیدن یه رنگ به فرناز بدید لطفا سبز رنگ سبز و فرناز یه رنگم به فربود عزیز و خانوادش سفید رنگ سفید ای جان دارم رنگ سفید و سبز و تیمسار عزیزمون تقدیم کردن به فرناز و فربود عزیز دوتا مهندس دستگر مملکت ما که واقعا یکی از یکی بهتر و خداوند حفظشون کنه هم خانواده فربود عزیز و بچهش و بچه هاشو و هم خانوم فرناز کرده هم ازدواش کرده یا نه فرناز عزیز نه نه نه انشالله خدا حفظش کنه انشالله که آقابت به خیر بشه ما هم از طرف مردم ایران از طرف اینایی که تو لایف هستن پرچم ایران رو و اقاب آسمان رو تقدیم میکنیم به شما دلاورمرد و سوری جنگ به پاس قدانی اینا همه سمبول فقط به خواب به پاس تشکر قدانی از شما و سوری قهرمان بطن انشالله که همیشه سلامت باشین و سایه پرمهر شما بر سر این مملکت باش انشالله
00:39:52--->00:40:00
spkr_01: سلامت باشد انشاءالله بنده همیشه گفتم و میگم ایک سرواز کچگی این مملکت این وطن عزیزمون است
00:40:01--->00:40:45
spkr_03: قربونتون برم خیلی بزرگواری کردیم تشریف آوردید سپاس گذارم خیلی ممنون به حرمت تمام قلبهای آبی که توی این لایف تقدیم به فرهاد عزیزم شد خداوند سلوات و آمرزش نسار روح این عزیز بالا مقام بکنه انشاءالله ممنونم ازد دست شما هم در نکنه تیم سار زحمت ممنونم ازد خدا نگهدارش مربط فهمودید خدا نگهدار قربونتون برم ببخشید یکم دیر شد بفرمایید قربان ما در خدمت شما هستیم جهان براتفورم کلی از شما گفتند و فرحال احتمالا شنیدید بفرماید قربان
00:40:46--->00:40:56
spkr_02: مثل این که اصلا سرنوشت من این که همیشه کارهایی سخت به من میفته نمیدونم بعد از ایزدستا و براتور من دیگه چی دارم بگم
00:40:57--->00:41:02
spkr_03: اختیار دهید، اختیار دهید شما یه اسطوره هستید، قربان، بفهمید
00:41:03--->00:41:06
spkr_02: من قبل از هشیزم خام به
00:41:23--->00:42:04
spkr_00: چهار سال پایگاه شارخی با هم بوده بچه همون هم بازی بودن هلا هیچ کنمشون نیستن سیشان بیو درست
00:42:06--->00:42:30
spkr_03: خدا رحمت کنه آرتیمیس عزیز رو خدا رحمت کنه فرهاد عزیز رو دختر شما و فرهاد عزیزم قرار بودی که خیلی زودتر از پدراشون و مادراشون از این دنیا برن ولی خدا روح جفتشون و شما هم هم درد این خانواده بزرگ هستید شما هم یک عزیزی رو از دست دادید دستنه
00:42:35--->00:43:18
spkr_02: سه شنبه آینده دوبومی سالگرد در گذشتش هست آرتیمیس عزیزم به حال من بعد از حرفای فرش که واقعا یک دنیا صفا و سمیمیت و صداقت بود من حرفی برای گفتن ندارم ولی به حال به قول تیمسال ربیب امریکایی هم گفت این ارمنی ها به قول این ارمنی ها لایف گوزان در شروع صحبت میخوام در لایف
00:43:18--->00:43:33
spkr_03: زنی این که ما این قلب های آبی رو داریم تقدیم میکنیم به آرتیمیس و فرهاد عزیز این قلب های آبی رو داریم تقدیم میکنیم به روح بلند این دوتا عزیز آرتیمیس و فرهاد عزیزم بفهمید سه ببخشید
00:43:35--->00:44:29
spkr_02: در لایت قبلی مطلبی گفتم راجع به اون هواپیمای F5 که دارت می کشید و دارت جدا نشد و کابلی که دنبالش بود که اون بحث سی ست پا و زار و اون ست پا در اون چیز من گفتم که خلبان F5 که دارت می کشید نادر افسر بود که در اون موقع سروان نادر افسر بود ولی من اشتباه کردم این رو چهل و چند سال گذشده پنجا سال گذشته خلبان اون هواپیما حسن سیامنسوری بود و من اشتباهن گفتم نادر افسر و آقای نادر افسر به من سنگ زد و گفت من نبودم خلبانش این جا داره که این تحصیم بکنم که درست سبت بشه
00:44:31--->00:45:08
spkr_03: این دوستان دارن مرتب به شما پیام تصدیت میفرستن و با این قلب ها که این صفه اینجوری آبی شده دارن به شما و خانواده براتفرو تصدیت میگن. واقعا جفتتون چقدر شما اصلا عجیب گفتید. گفتید این دوتا بچه ها با هم دیکی بازی میکردن. با هم تو پایگاه چند سال با هم هم بازی بودن و چقدر واقعا سرنوشت بدی بود. و جان به تیمسال سمدی میگه بهمن جان قربون اون اشکاد برم من. تیمسال فریدون سمدی.
00:45:08--->00:45:20
spkr_02: یه اکسی تیمسار این اکس رو با فریدون سامدی در پایگاه لکلند گرفتیم. از تو آلبوم داشتم نگاه میکردم.
00:45:20--->00:45:25
spkr_03: ای جانم ای جانم ای جانم کدوم اجاب سمدی کدوم شما این
00:45:32--->00:45:44
spkr_02: دفیده دریق نجات امریکاییه. این دو نبر با مایا و ماه هست. قد بلنده که معلوم فریش سامدیه. کتاتره من هم.
00:45:43--->00:46:05
spkr_03: من هم دیگه. ای جان دلم. 19 سال هم بودم. ای جانم. ای جانم. ماشالله. ممنونم از شما. خودم. جالب بود که جام سوادی نوشت و شما سریع نشان دادید.
00:46:05--->00:46:26
spkr_02: من قبلا آماده کردم که اکسا رو نشون بدم. الان اینشون چیز کردم که گفتم به موقع نشون بدم. اکس دیگری دارم با مرحوم شادروان دادپی، شادروان علیپور و دادروان زاهی.
00:46:23--->00:46:26
spkr_03: ای تیوانا ای تیوانا ایسان
00:46:29--->00:46:35
spkr_02: چه از از این باست هاون استخره لنده
00:46:35--->00:46:39
spkr_03: خب آقا معرفی به فهمید سر پا که جام سمدیه
00:46:39--->00:47:01
spkr_02: نه سحمدی نیست مومنیه مومنی هست مومنیه اونایی که تو آبن مهدی داد پی و رضا زارهیی که در یه ثانه کشته شد اینکت زاده من هستم و کسی که دستش رو شد روش نامه شادروان محمد علیپوره همی شکره
00:47:00--->00:47:06
spkr_03: همیشه خوشتی بودی شما
00:47:04--->00:47:57
spkr_02: از اون موقع هم خوشتی بود سه نفر تو این اکس تینکی تو این دنیا نیستن فقط من و ما مومنی هستیم بگیم اینشالله یه روزی هم جام مومنی رو ببینیم اینجا بعد اکس بعدی اکس بعدی صحبت داریوش ندیمی شد این اکسی که موقع که با هم تو گردان آرف 5 بودیم این اکس رو برروسی گرفتیم از سمت راست رزا صادقی بعد محمد فراهاور داریوش ندیمی خود من هستم بعد قنبری، مندگاریان، منصور ناصری و خسرو افغانی داریوش ندیمی شونه به شونه من وایستده اینجا
00:47:54--->00:48:15
spkr_03: داریش نجمی که شونه به شونه من وایسته اینجا ای جان ای جانم ای چه اکسی چه اکسی الان خواهم دکتر زوغ میکنه خواهم دکتر بیتا ندیمی الان برای چه میتستم این اکسو چقدر عالی چقدر عالی بعد اسمارم نوشتین خوبه همه اکسا اسمارم نوشتین
00:48:15--->00:48:34
spkr_02: دیگه یک عکس دیگه دارم نشونتون بدم با علیه سابونچیت و همون استخر لکلند و شادروان قلامی که خودکشی کرد. آخه. سابونچیت این سمت من نشسته من وسط نشستم.
00:48:35--->00:48:41
spkr_03: اخهی عزیزم روحی شاد باشه
00:48:46--->00:48:56
spkr_02: در باشگاه افسران پایگاه شاروخی با سرگان اون موقع محمودی محمود محمودی
00:48:57--->00:49:02
spkr_03: آخ آخ آخ محمودی که اصیف شد خدومشونن
00:49:04--->00:49:14
spkr_02: بله بله اون که به سطح وایساده سربان صفایی افسر مخابرات پایگاه بود که بعدن شد پدر خانوم منصور ناصری
00:49:15--->00:49:47
spkr_03: آخه آخه آخه چه اکسی وای خدایا جام محمودی هم اینو ببینه زب میکنه چندو شب درمان یک دو سه ماه پیش تو لایب ما بودن جام محمودی من ندیدم متاسفه من برای تو میدرستم لایبشون رو دیگه اکس رو همین ها بود دست شما در نکنه چقدر شما متنفه کردیم برنامه رو شرات
00:49:45--->00:49:49
spkr_02: این اکس هم با فریدون سامدیه تو هم پایگاه لکلم
00:49:53--->00:50:08
spkr_03: بابا خیلی خوب پشوار یعنی چقدر خاطره پشت این اکس ها هست بله خیلی خاطره بود بسیتون در نکنه بح بح بح بح خیلی آمان چه پایگاه بسی این اونخور تسته تاره هست اونجا هره دولکلن
00:50:08--->00:50:12
spkr_02: بیوکیو می گفتیم بیوکیو
00:50:16--->00:50:26
spkr_03: خوبیه این چیزای پایگاه ها اینه که اینه اینی که ما توی ایران داریم تو امریکا هم همین مودلی هست. بیوکیو، هوتل ستارا، هوتل ایچو.
00:50:27--->00:50:30
spkr_02: من مال ما هم از مال اونا اختباز شده بود دیگه
00:50:32--->00:50:38
spkr_03: دقیقا آقا دستتون در نکنه سوال جوابش کنیم یا خودتون مطلب داریم بگین
00:50:38--->00:51:01
spkr_02: یکی راجب هوکلندین که تیم ساری زد سفا گفتند بعد از اون ماجره نشستانیشون هوکلندینشون گذاشتن جز به ریکوارمنت ماهیانه یعنی ماهی یک بار باید هر خلاوانی هوکلندین می کرد و هر ماه این رو انجام می دادیم نیگه بعد از اون داستم
00:51:02--->00:51:06
spkr_03: این دیکی بعد از این شد جاز ریکوارمند یعنی اون اوکلنده می رو که انجام داشتیم
00:51:04--->00:51:10
spkr_02: یکی میکنید یکی میکنید در سیوز باید یک میکنید
00:51:11--->00:51:27
spkr_03: یه جورایی هم شبیه نیوی تاچه مثلا نیوی لندینگه یعنی واقعا شما باید توی کمترین مسافت به خاطر اینکه حوپ ساییده نشه بزنین زمین هواپ ما رو باید برید با این گش بشین با حوپ باشا
00:51:26--->00:56:53
spkr_02: با 16 پا ریت دیسن می اومدی و درواقه کرش لندینگ می زدی و گروه در دیگه می گیش می شود که سریع سرعت کشته بشه به به چقدر عالی خب مطلب دیگه ای دارین؟ یه مطلب دیگه می خواستم بگم راجع به مثل الله زندگی من که بیشترش در بررسی سانه گذاشت واقعا زندگی آسونی نداشتم چون همه سوانه معمولا جاهای صاف و کنار جاده اینا اعتبار نمید اکثرا توی کوهستان ها و جاهای کوهستانی سعب العبور و اینا بود که اون روزا انظر بدرست بدرنی و از هم خوب بود شکار کو مرتب می رفتیم و به قول محروف مثل بوز از کو می رفتم بالا پایین ولی دائما خارج از شهر و تو کوه و اینا بودیم مثلا یه موردش رو مثال بزنم در مورد رضا لبیبی یه اجیکشن داشت بین کوهای شیراز و بوشه در اونجا که ما وقتی که رفتیم با نوزده نفر متخصص سیستمای مختلف از شیراز با یه شنوک بلند شدیم رفتیم شنوک ما رو توی یه دره پیاده کرد که لاشه ای اوپ ما هم بالای کوه هفت بالای کوه خورده بود که باید می رفتیم از کو بالا تستیرسی به لاشه اوپ ما داشتیم شنوک ما رو گذاشت چون جا نداشت برای چیز چون باید بوده یه هفته اونجا می موندیم تو کوه رفت که برای اون چادر و غذا و وسائل بیارد شنوک تا زهر منتظر شدیم شنوک بر نگشتیم ما فقط یه دونه از این پی آر سی شستی شیش ها داشتیم هرچی هم با این پی آر سی شستی شیش صدا می زادیم کسی جواب نمی داد برد نبود یا لائن آف سایت بود نمی دانم برای تا نزدیک ساعت سه چهار تابستو نم بود سه چهار سب کردیم نوزده نفر آدم وسط کوه تا چشمم کار میکرد کوه بود هیچی جادهی نبود نوزده نفر آدم بدون آب و غذا مسئولیتشم با من بود دیگه من بچه های متخصیصین گفتم که شما اینجا توی سایه باشین من میرم بالای کوه ببینم از گله کوه جایی دوربر آبادی دهی چیزی هست که بریم شب اونجا بموند شبا معمولا سرت میشه تو کوه خلاصه من رفتم سر گله کوه تا چشم کار میکرد فقط کوه بود ولی از دور فقط یه سیاه چادر دیدم که مالا این اشایر بود و یه تعدادی وصفند دورش میگشتن اشاره کردم به اونا که بیان بالا اومدن بالا رفتیم مثلا یه نیم ساعتی پیاده رفتیم و رسیدیم به سیاه چادر اونجا رفتیم دیدیم که یک از همین اشایر قشبایی بود با پسرش و دخترش و عروسش و زنش تو این چادر زندگی میکردن اونجا رفتیم داستان بهش گفتیم و این ها بسیار خوشامد گفت به ما و بیس نفر آدم اون شب یه دیگ پلو گذاشت و گوزفندی کشت و بیس نفر آدم و غذا داد فردا صبح شم صبح شیر و ماست و خامه هم دستا از خودشون و بیس نفر آدم باز برای اونای که چهار نفر پنگ نفر بودن خیلی مشکل بود ولی بدون کوچک تنگ که خم به عروش بیاده فضیلای کرد تا زهر شد باز از هلیکوپتر خبری نشد هرچی هم با بیسیم صدا میکردیم کسی جواب نمیداد من به این اشیره گفتم که من باید برم به اولین پاسکاه نزدیکمون برای اینکه ممکن هلیکوپتر تو راه صغود کرده باشه هیچ خبر نداریم باید برم به پاسکاه جاندارمنی جایی اونجا چیز کنم خبر بگیرم به این هم چیز چیز بلایی سر هلیکوپتر اومده خلاصه این هم یه اسپ به من داد و پسرش هم با یه اسپ خواست مثلا محبت کنه ما بیترین اسپ شده دود به من من هم تو عمرم اسپ سوار باشده بلا سر ما تا نشستیم به این اسپ اسپ چارنل برداشت مورده بود من هم فقط به قول مرم فکرم قاچ زینو به چست سواری پیش گیرم قاچ زینو چست بودم و پاهم محکم دور شکم اسپ فشار دادم که نیفتم و این اسپ از یه راه باریکهی میرفت که مثلا دو متر ازش دود اون پایین نگاه میکردیم یه سی ست متر اومقشه از یه ساعت که با این اسپ رفتیم رسیدیم به یه دهی بود که پاسکای جاندرمری داشت من نمیتونستم از اسپ بیادشم تمام این داخل رونم و ساق پاهم آشلاش شده بود از ساویدش زخ شده بود و توبل زده بود
00:56:44--->00:56:52
spkr_00: هم از اسپیادشم تمام این داخل رونم و ساغپام آشلاش شده بود
00:56:54--->00:59:14
spkr_02: خلاصه اینجوری بگم تا یه ماه گشاد گشاد را می رفتم بعد رفتیم توی پاسکا گفتن که داستان اینجوری اینا با پاسکا با شیراس پایگاه هفتم تماس کردن گفتن که نه هلیکپتر صالمه ولی هوا به شدت گرفته و رد و برقای ایناس هلیکپتر نمی تونه بلند شد فردا صبح هلیکپتر میاد اونجا هیچی دوباره با همون وضع آشلاش رون و پا و اینا دوباره این دفعه به یارو گذم آقا اسم خود سویده می منیم عوض کردیم اسمو بعد هیچی برگشتیم دوباره به چادر را و اون شب هم دوباره پذیرایی مفصل هم یعنی همه را پذیرایی کردن و صبح هلیکپتر اومد با آزوغه و غذا و چادر و اینا یه هفته اونجا بودیم روز آخر من رفتم سراغ همین مرد دشقایی و اون موقع مثلا حقوق ما بود فکر کنم پونزه شمزه هزار تومن حقوق خلوانه جهت بود من هزار تومن در را بردم دادم بهش که مثلا هزینه هاشو چنان بهش برخورد چنان برخورد بهش که شما مهمان بود اینجا به من پول نشون میدیم خلاصه من چی که مونده بودم چی بگم دیگر چون واقعا یه بستقند یا یه کلو برنش بله بله بله خیلی ارزش ارزش خیلی بیشتر از مسائل ما چون باید یه شاعت با اصف برن به یه دهی برسن یه جا چیزی گفت بعد هم بگم زبستان ها اصلا درهاشون قط میشد اینطور که خود بعد بهش گفتم که خب پس یه کاری بگو من چی کار برات میتونم بکنم گفت میتونی من سوار هلیکپتر بکنیم آخه عزیزم گفتم همه خانواده رو بگو بیان همه خانواده شروع کرده و بردم پایگاه شیراس که نشستیم یکی از اون محصولین گفتم که دوتا گونی برنج و دوتا پیتر روحن کرمانشایی به خانواده رو گفتن گفتم اینا رو بذار تو هلیکپتر بعد اینا رو دوباره برگردنشون به محل
00:59:14--->00:59:22
spkr_03: درود به شرفتون شما آدم قدشناسی هستید به خدا
00:59:21--->00:59:25
spkr_02: محبت رو باید به محبت جواب دادید.
00:59:25--->00:59:39
spkr_03: بعضی ها وقتی خرشون از پول میگذره تیم سارف دیگه شما الان نمونه های بارزشو دارید میبینید برخوردی که با ما میشه بعد از جنگ جان براسپور گفت دیگه وقتی که خرشون از پول میگذره دیگه فراموش میکنن که
00:59:39--->00:59:58
spkr_02: ما هدفمون چیز دیگه بود. به قول براتور میگه اشک بود. چیز دیگه نمیتونه ما رو تو سر پانگر داره. منظورم به اینی که بررسیستانه ها همجوره میگین زیاد همچن ساده نبود.
00:59:58--->01:00:19
spkr_03: واقعا عجب خب همین دیگه شما یه هواپ ما میخوره تو کوه سوالان فرزند همین بند خدا رحمانی اخیرن با میگیوی سنو خورده این آقای توانا دوست ما هم دوره من هم هست تعریف میکرم میگو ما دو سه شب پیاد روی داشیم تو کوه با همین بلد ها
01:00:21--->01:01:08
spkr_02: یک سی سردسی تو کوهای شیراز خورده و سر گله خورده و زمین یک هفته بعد از ثبوتش برف میمد و همه چی زیر دومت برف مونده بود که رفتیم اونجا برای برسی. یک موتور های سی سردسی فرو رفته بود توی خاک بنزه سه متر زیر خاک رفته بود اصلا. و من یه بار حساب کردم میدم در یک سالی که گذشته من فقط شیش هفته خونه بودم. بقیه شو یا برسی سانه یا این که اون موقع که RTC و RF5 میپیدیم برای بعضی معمولیت ها مثلا میرفتیم مشهد از مشهد معمولیت ها انجام میدادیم یا میرفتیم چابه ها رو مثل پایگه های دوردست میرفتیم از اونجا ها معمولیت ها انجام میدادیم. یعنی که در یک سال من فقط شیش هفته خونه بودم.
01:01:11--->01:01:28
spkr_03: دوستان دارم برای شما میریزم درود به شرفتون درود برشت این تمامی عزیزم آشق شما جام لبیبی نوشت سلام بر دانشمند نیرو بحمن عزیزم دانشمند نیرو چه لغب جالبی درود برشما
01:01:29--->01:04:27
spkr_02: خوب بسرط و در وقتی که وید منش در وقتی که با هم بودیم و وقتی که رفت بودن شیراز برای سری پرواز شیراز وینگمنش در اون پرواز فریدون سادت بود فریدون سادت هم پدرمادرش از دوستای پدرمادر من بودن و در واقع فریدون سادت به هوای من اومد به نیره هوایی خلابان شد برحال در یک پرواز دوفروندی که برمان خارزمین لید بود لولیبل اینقدر پایین اومده بودن که روی دریاچه گافخونی دریاچه گافخونی هم اگر پرواز کرده باشین اونجا بله منطقه همون بود زمستون ها آبش نیومد بالا و مثل آینه بود یعنی شما اگر پرواز میکردوند اکس خود هواپیما تو میدید تو آب مثل آینه و وقتی آب اینقدر صاف و چیزه موج نداره دپت پریسیزن نداره این شما با چشم ارتفاع نمیتونی تشکیز بده دقیقا نمیتونی این ها دوچار همین اشتباه شده بودن اونجا نقدر پایین که دراب تنگ هاشون هر دو با هم گرفته بود به آب و هواپیما رو کشیده بود زیر آب و خورده بودن زمین و هر دو سندلی هاشون عمل کرده بود ولی منطقه ها چون زیر آب بودن که عمل کرده بود چطشون باز نشد با سندلی هر دو با سندلی خوردن زمین و جونشون رو از دست دادن و خورده هر دو رو من ناشا بودن به خانواده شد بودم چون بهمن که دوست سمیم بود و فریدون هم همینطور پدر مادرش دوست من پدر مادر من بودن و خورده شده هم پدر فریدون هم پدر فریدون هم پدر بهمن خوارزمی و همیشه هم تا سال هواپ ماه هم نتونستن در بیارن از اونجا و سال های سال تابستان ها که آب دریاچه می رفت پایین دوم هواپ ماه های این ها از آب می اومد بیرون من هر وقت از اونجا رد می شدم دوم هواپ ماه های این رو می زم و داغم تازه می شد ولی چونه های چونه های این بود رزازاره هم که پرسیدن رزازاره ی دوگی پرواز گانری تو رنج شاروخی خورد زمین زیاد رفته بود پایین دیپستل و تارگت فکسیشن گرفته بود و خورده بود زمین
01:04:28--->01:04:41
spkr_03: من جناب سمدی براتون نوشت دیرم دیرین شما این پینم بخونید با اون صدای زیبای خودتون ایشون فرناز براتپوره
01:04:42--->01:04:49
spkr_02: بردیسار فرقانیت بینه های دزغم فوضان دختر نازنین تو متاسه شدیم بردیگه کارش نمیشه کردیم
01:04:50--->01:05:05
spkr_03: فرناز عزیز فرنازی که خودش واقعا قم از دست دادن برادرشو ممنونم از فرناز عزیز بله
01:05:04--->01:06:31
spkr_02: دیگه مطلب دیگه هم میخواستم قبل از اینکه بریم سراغ سوالات دو سال پیش اتفاقی برای من اینجا افتاد که واقعا تأثیر عجیب و غریبی گذاشون من من یه روز اومدم یه روز تو دفترم نشستدم یه آقایی اومدن داشتن یه ساختمونی میساختن راجب در و پنجره از من میخواستن اطلاعاتی بگیرن از لحجه شون فهمیدم که ایرانی هستن که گفتم شما ایرانی هستین گفت بله اینا بعد همجور صحبت کردن از من پرشتید که ایران چی کار میکردن گفتم خلبان روایی بودن بعد راجب جنگ و اینا صحبت شد و اینا هم صحبت های معمولی راجب جنگ رفتن رفتن ولی هیچ غینه قرار شد که بعدا زنگ بزنن راجب در و پنجره ها اینا با هم صحبت بکنیم دیگه زنگ نزدن یه رز اومد هم دفتر همیدم یه بستهی روی میزم هست یه بسته کاردو پیت شده روی میزم هست باز کردن یه ساعت خیلی خوب توی بسته هست و یه یاد داشت توش نشته دارم که از طرف ملت ایران این ساعتی که همیشه دستم هسته ایجانم این مدال ایست که الان داری؟ میمیشنشون بدین؟ همین ساعت هست ایجانم این مدال ایست که من فکر میکنم گرفتم
01:06:34--->01:06:45
spkr_03: هی جانم شما با این هم احساستون آقا بگم الان میخوایین یه شعر بخونین یکمی حال من خوبه یا این که بریم تو سوال ها
01:06:46--->01:06:51
spkr_02: میخواین شعر الان بخونم. الان میخواین شعر آب آباده کردم بخونم.
01:06:52--->01:07:06
spkr_03: الان بخونید که فرنازین هم هستند توی لایب و الان تعداد سی سد و پنج و شهست نفردان هم میبینند. تا یکمی سرحال تر بشیم بریم سراغ سوال همون. بسیار.
01:07:06--->01:13:15
spkr_02: این شعر اسمش هست بابک خررمدین ساخته دوست عزیزم و استاد مسعود سپند هست که شعراش اکثرا هماسی هست اسم شعر هست بابک خررمدین بفهمید دست هایش بسته بود از پشت اما مشت جامهش از جنس خون و جامهش از خمخانه زرتوشت خست تن جان در خطر آزرد دل خاموش مه را در سینه می پرورد کینه را در خیشتن می کشت ارقوان دیدگانش با شپقها و شقایقهای میهن گفتگو می کرد تیرباران نگاهش بارگاه معتسم را زیر رو می کرد دل به فرمان دلیری داشت ترس را بیابرون می کرد احرمن از خش می لرزید دش دل و دش خوب و دش آهنگ بانگ زد با واجه هایی زشت و بی فرهنگ ای سک ای زندیق کامت چیست ای موالی ای اجم سودای خامت چیست پس چرا از ما نمی ترسی پس چرا برخود نمی لرزی بابک اما رای دیگر داشت کشتی اندیشه در دریای دیگر داشت در نگاهش مرگ آسان می نبود اما زندگی در باورش معنای دیگر داشت تن میان جمع و دل در جای دیگر داشت زیر لب نجوای دیگر داشت زنده باید بود و شادی کرد مام بوم خیش را باید نگهبان بود با پیام راستی با مردمان باید رادی کرد احرمن فریاد زد افشین چه می گوید افشین آه افشین وای افشین افشین آن گنهکار پریشان روزگار شرمسار از برگ برگ خونین تاریخ آن همان آکنده از هر گند آن همان بی ریشه بی پیوند خوفناک از کرده خود سر به زی رفکند احرمن با تیزخندی تنه زد بابک حراسان آن و بابک آن گهب نستوه آن نستوه سبلانکو آن استوره بیگانه با اندو آن آیندار مزدک و مانی چشم در چشم ستم فریاد زد بسیار آسانا بار دیگر نعرزد تندیس استبداد و پجواک خروشش رفت تا جرفای آزرپاد که دستش را بزن جلاد و دشخیم سیه بنیاد همان مزدور ظلمت خانه بیداد با یک زربه از پهلو چنان زد که خون فواره زد از پاره بازو تهم دل در هم کشیده برو سهم دل خرخنده زد بر او اختران که میبرند از یاد آن شبی که شیون شمشیرها پیچیده در بغداد و بابک تا نبیند احرمن سرخی او را زرد تا نخاند از نگاهش درد تا نپندارد که پایان آیافت این آورد چهره را با خون ناب و تابناکش ارقبانی کرد و آنگاه تا نیفتد پیش پای احرمن خود را به پشت انداخت چشمها را بست شهپر اندیشه را وا کرد بال در بال همای عشق گشت و گشت و گشت تا خود را بر فراز کشور سی مرگ پیدا کرد هر طرف هر سون نگاه هفت کرد یک طرف کروش سیاوش کاوه چون خرشیری سوی دیگر رستم و گردا فرید و آرش و جمشید با نورفکن امید پیر توس و خیزش یعقوب و دیوشتیج را هم دید و دیگرگاه بر لبانش گوهر لبخند دست در پشت هزاران بابک آزاد یا دربند با آسودگی جان باخت او روانش را زننگ بندگی پرداخت تا زخشت جان پاک خیش ایران ساخت ایران ساخت ایران ساخت
01:13:16--->01:14:34
spkr_03: ای جان چه شعاری داشت ای جان چقدر عالی تروت به شرفتون تیم ساده اگرم با اون صدای زیوه فریدون مشیریتون واقعا من وقتی میخونیم حس برایم فریدون مشیری داره میخونه آقا این قلبهای سبز و پرچم ایران رو ما تقدیم میکنیم به شما به خاطر این شعر زیوه تون و این رنگ آبی هم که دادیم به آرتیمیس عزیز امیدوارم که روحش شاد باشه سه شنبه هم حتما لایبو تقدیمش میکنیم و حتما هم یک برنامه مفصل برای ایشون هم حتما خواهیم گذاشت در روز یک شنبه هم شما خودتون خواهید دید خب دوستان عزیزم اگر سؤال دارن بپرسن اگر که ای جانم خواهم دکتر بیتا ندیمی چه رنگهای سبزی رو برای شما و اون شعر زیوهاتون و این دختر نازنین تون که روحش شاد باشه انشالله بیتا دیدی اکسای پدر رو حالا براتون میفرست تیمسار خب قربان ما در خیمتیم شما میگین یا من بپرسن خبان ما در خیمتیم
01:14:34--->01:15:11
spkr_02: یک خاطره دیگه هم که یک کمی عجیب و خریمه برای تون بگم بعد دیگه بریم سوال دوستان جواب بدیم موقعی که در بازرسی نیروعقایی بودم از دسفول اومدم رفتم امنیت پرواز و ستاد یه روزی در دفتر هم نشسته بودم که به اصلاح منشی آجیدان هم اومد گفت که کسی از دفتر آقای خلقالی اومده میخواد شما رو ببینه وقتی از دفتر آقای خلقالی آدم یکمی نگران میشه که چی شده که
01:15:06--->01:15:13
spkr_03: از دفترهای خلقهالی آدم یکم این نگره ها میشه این چی شده که آقا حکم اعدام ایچیزی
01:15:14--->01:21:45
spkr_02: گفتم بیاد و بعد ایشون اومدن تو که یک جوانی بودن با مثلا پیرانشالوار و اینطوری بیاد بعد گفتن که میخواهم تنها ببینم اتون که یکی از دوستان و دفتر بود گفتم که برن بیرون که ما تنها شدیم گفتن که هاجاها خلقالی خیلی سلام رسوندن به شما و ایشون گفتن که شما رو برای فرماندهی نیروحوایی انتخاب کردن من اومدن موافقت شما رو بگیرم من میدونی یه لحظه اصلا این آدم یه جوری شکه میشه با میره از دو نظر یکی این که من فش خودم فکر کردم خدای آخه یعنی نیروحوایی به جایی رسده که فرمانده شو باید آقای خلقالی انتخاب بکنن دیگه تو این ممنکت هیچ کسی نیست که آقای خلقالی باید فرمانده نیروحوایی رو انتخاب بکنن نمیدونم چقدر واقعی بود یا این اون چی که اتفاق افتاد دارم من بهشون گفتم از قول من به هاج آقا خیلی سلام برسونید تشکر بکنید بگید که من لیاقت این شغل رو ندارم و اگر قبول بکنم خیانت کردم در نجه منم احل خیانت نیستم خیلی ممنون از یادشون گفتن خب شما کسی رو معرفی کنین گفتم من نمیتونم کسی رو معرفی کنم بدون این که از موافقت خودشون رو بخوام حالا بعدها تماس میگیرم که دیگه تماسی نگرفتم یه خاطره عجیب و غریب بود یه چند یه چیزو بود یه مسئله دیگه هم یه مدت که درم بازرسی بودم قرار بود که یک نفر رو یه سرهنگی از بازرسی رو ما بفرستیم به کیش اونجا هر شیش ماه عوض میشد خارک رو گذاشته بودن چی؟ مثلا خارک مزرز ما جزره خارک رو گذاشته بودن در اختیار نیروهوایی نیروهوایی میگردن و هر شیش ماه عوض میشدن پرسنالش من گفتم که نفر اول خود من رو بنویسید من خودم نفر اول میرم بعد نفر بعدی جایگزنم رو تحییم میکنیم خارک هم اون روزا اگر یادتون باشد تقریبا هفته ی دو سر روز بمبارا میشده دره دقیقا خیلی جایه خلاص من رفتم خارک و روز اولی که رفتیم اونجا به سل مسئولین جزیره رو جمع کردن که با هم آشنا بشیم این ها یک کسی بود که یک روحانی بود که نواینده امام در جزیره بود بعدا فهمیدم که کسی که تحصیلات کلاسیک هم نداشت از ما یک بود که مکتب که اون رفته بود و این ها بعد یه نامه اومد برای ما که از ستاد نیرو اومد که امریکا تحدید کرده که در قلیج فارس تقالت میکنه و این ها تمهیدات لازم برای بستن تنگه هرموز اتخاذ بفرمایده برای ما هم همه این مسئولین رو دعوت کردیم برای جلسه که بشینیم با همفکری هم ببینیم چجرین میتونیم تنگه هرموز رو ببندیم بعد تو این جلسه این آقای روحانی گفتن که برادران جانبرکف لنجدار ها به من گفتن که لنج ها شما در اختیار ما میذارن ما با تناب این لنج ها رو به هم ببندیم و تنگه هرموز رو ببندیم من بی اختیار خندم گرفت به این پیشنار یعنی مثل جوک بود گفتم که هاچه قا شما ناب هواپیمابر ندیدین ولی این ناب های خودمون که این بقل پاک کردن دیدین که اینا وقتی میان بوغ میزنن که این لنج ها برن کنار و اینکه نمیبینن اصلا لنج ها رو اگر جلسه باشن از روش رد میشن اینکه عملی نیست قشن بعد گفتن که آره پیشنهاد دیگه هم کردن این که ماشین های آتش نشانی رو بذاریم توی باند باند رو ببندیم که یه وقت امریکایی ها مثل عملیات انتبه نیان اینجا رو اشخال بکنن که باز من گفتم که باند جزیره در اختیار ما نیست ما فقط از نظر نگهداریش مسئول هستیم در اختیار ستاد نیروه ستاد نیروه باید دستور بده که ببندیم یا نبندیم و زمینن الان این F14 دایم داره این بالای جزیره میچرخه اگر امرجنسی پیدا کنه تا ما بگیریم ماشین های آتش جانی رو به ست باند جمع کنیم خلاصه یه یه هفته بعدش یه نامه اومد از اطلاعات ستاد نیروه که شما برای ادای پارهی توضیحات به ستاد نیروه تشریف بیاریم هیچی رفتیم اونجا سینجین و سوال جواب که شما چرا نمیخوای تنگی هرموز بسته شد؟ و یه جوری میگفتن شما با امریکایی ها همکاری میکنی نمیخوای تنگی هرموز بسته شد؟ که وقتی من فهمیدن که منظور چیه گفتم که داستان این بوده ناجاها گفتن که با اینجا رو با تنها به هم ببندیم تنگی هرموز رو ببندیم و به حال گزارش کرده بودن که من نمیخوایم تنگی هرموز بسته بشه و برگشتیم دوباره سر کارام ولی یه ماه پنجام بود که من اونجا بوده در تمام این مدت هم حتی یک بار هم جزیره بمباران نشد یک بار هم جزیره بمباران نشد در تمام مدت هم شانس من بود یا چیز کنی بچه های F14 میزدن هواپ ماهی که میامدن یا چی بود که هیچ وقت بمباران نشد یا چیز کنی پنجام من آب جزیره کش اینقدر افتضاه بود چون شیر آبو که وامی کرده یه مدد یه آب قهوهی رنگ میامد بعد کم کم صاف میشد من سنگ کلیه بدجور گرفتم به نحوی که کلیم افونت کرد و طب شدید و افونت شدید ارژانس من رو با سی سرسی پرستادم تهران رفتم بیمارستان نیروهوایی بستری بودم تا این سنگ دف شد و به یه جایی استدارم که میخواستن کلیم در بیارم اصلا چون به شدت افونت کرد بود ولی خوشبختانه سنگ دف شد و کلیم خوب شد ولی دیگه بر نیشتم جزیره افاقی نمیرد
01:21:46--->01:22:07
spkr_03: بستن تنگی بود خیلی جالب بود این آوه هم که فهموی اینجوری اینجا هنوز پسر شهید جهانشالو یه چیز رو پین کردم بخونید در مورد حادثه شهید غلام عباس رضایی خسروی در رژیه بیستو بحمن بندر عباس
01:22:07--->01:22:12
spkr_02: من فکر میکنم اون موقع نبودم در این روایی دیگه که این اتفاق افتاد
01:22:17--->01:23:03
spkr_03: من من این سوال ها رو بخونم. علی پیروان، کپتن علی پیروان درود به شما و از طرف خانواده شون سلام رسوندن. تیمسار پیروان عزیز، کپتن حسین، کپتن. میگن از سروان زماردی، سانهی سروان زماردی؟ اطلاعی ندارم از سانهی. نداری. راجب گرگ آسمان کی هست؟ شما میدونی؟ نمیدونم، من که نیستم. میگن شهید علی خسروی دلیل سانهش چی بود؟ ارز کنم اطلاعی ندارم از سانهی. این رو گفتند، ببخشید. علام عباس رضایی خسروی درگیری حقاپای افر با افونزه عربستان
01:23:04--->01:23:45
spkr_02: اینا می دونید که در تخصیص من نبود ولی من در بازرسی که بودم شنیدم که اف پونزه های عربستان با خلبانی خلبان های امریکایی مثلا در مورد سانه شهید آل آقا این شایه بود که پست شنود شنیده این رو که ایشون که داشته اون میک 23 رو تحقیب میکرده اف پونزه های عربستان به خلبانی امریکایی اون از پشت زده هواپیمای شهید آل آقا رو ولی من نمی تونم تعیید کنم یا تکسیب کنم چون فقط دهان به دهان شنیدم مدرکی ندارم
01:23:47--->01:24:34
spkr_03: میگن گرگ آسمان تیمسار علی اشرف بهرامپنا همشهری ما که این حواخه خلابان F7 بودن و آخرین پوستشم معابنت عملیات پایگاه اسفهان بود که واقعا انسان بسیار درستی هم بود میگن معروف گرگ آسمان شما تیمسار علی اشرف بهرامپنا رو میشنسین؟ نه متاسفانه نمیشن اشرف علی اگه اشتباه نکنم یا علی اشرف علی نمیشنسین ایشون خب خیلی جدید تر از شما هستن کرماشایی بودن و بسیار انسان فرهیخته ممنون دوستان خب میگن از اون حواپیمایی که آقای اسکندری آوردن از چیز بفهمید از سوریه اونو باید از خیلی جدید
01:24:33--->01:24:38
spkr_02: باید از از از صدا بپرسین چون ایشون در جهنش بودن من در جهن نبودم
01:24:36--->01:25:06
spkr_03: من در جهر نبودم دقیقا علی اشرف درسته خب از مهدی طیبی آرفور 58 اگه اشتباه نکنم یا طیبی طیبی اگه اشتباه نکنم من درست مهدی طیبی آرفور سانه آرفور سال 58 چون ما اونوقع چیزی اطلاعی داری مهدی داری
01:25:05--->01:25:17
spkr_02: نه من برسی نکردم ولی می دونم که به کوح برخورد کرده بود بهتا دو روز یا سه روز هم به علت ریزش برف نتونستن برن به محل سانهه فقط اطلاعات من در همین اون برده
01:25:27--->01:25:32
spkr_03: میگن تیمسا کمپانی و برنجیان خلبان بودن
01:25:33--->01:25:39
spkr_02: نه هیچ کدومشون خلابان نبودن نه تینسار کمپانی و نه برنجی ها هیچ کدوم خلابان نبودن
01:25:44--->01:25:58
spkr_03: نبودن توی کمان 99 چند تا سانهه میگن داشتیم اطلاعی ندارم ندارم از عملکت نیرهوایی عراق بفرمایید آیا عملکت خوبی داشتن؟
01:26:00--->01:32:47
spkr_02: در روز اول جنگ بسیار عمل کرد بدی داشتن. مثلا خود من که در پایگاه چهاران بودم من وسط باند بودم. اول توپولوفه اومد از ارتفاع بالا با ریختن چف که رادارهای ما ندیده بودن ارتفاع بالا بوم بشه انداخت که یک دونه از بومباش تو پایگاه هم حتی نخورد. همش بومباش خورد بیرون تو پای کوه و بیابونهای اطراف و یک بومبش هم تو پایگاه نخورد. توپ تیو بیست دو که اومده بود. توپولوف که بومباران کرد. بعد که از صدای انفجاری که شنیدم فهمیدیم. اولا میگم قبلا به ما اطلاعی دادان که حمله صد درصد انجام میشه اون روز. و ما فکر میکردیم صبح زود انجام میشه. ولی بعدا معلوم شد درست موقعی که میدونستن. چون بخشنامه ای اومده بود که همه باید سر ساعت دوازر یا یک برند مسجد برای نماز جماعت. و عراقم از این مسئله خواهد. درست سر اون ساعت که میدونست همه تو مسجد هستن. سر کاراشون نیستن هم اون ساعت به پایگاه ما حمله کرد. و بعد من پریدم تو ماشینم و رفتم به طرف باند که ببینم باند صدم دیانه. که میگ بیسسه ها رسیدن. و شادروان شهید شیخ حسنی هم که افسر سیفتی پایگاه ما بود. ایشون هم با جیپ سیفتی که شطرنجی بود. از ته باند داره میاد. که من وسط باند هیچ جایی نداشتم که پناه بگیرم. از ماشین پیاده شدم فقط کنار باند درست کشیدم. و تاغواز خواهدم که کنجگاه بودم و اینا چی کار میکنم. که این میگ بیسسه ها آمدن مثل حالت اسکریپ بامد. بومبای هایدرگ امداختن که چطر داشت بر خلاف بومبای ما که فین داره. بومبای اینا چطر داشت. خشنگ بومبا میریدم که راها میشه و چطرش باز میشه و میخورد. هیچ کدومش هم باز به باند نخورد. بین باند و این برانور باند خورد. و بعد دیگه کشون برگشت و یه ستریف زد. یه رگبار زد که رگبار به ماشین شیخ حسنی زد. که ایشون هم متاسفانه و پشت فرمون که نشسته بود. برای اینکه پناه بگیره روی سندلی به طرف راست خم شده بود. که اگر این کارو نمیکرد زنده میموند. چون یک گلوله اومده بود درست از همونجای که ایشون سرشو گذاشته بود. از همونجا و یه قسمتی از کاسه سرشو با خودش برده بود. و خورده بود گلوله دفرنسیال ماشین خورده و دفرنسیال ماشین هم شکسته بود. یعنی ماشین را نمیرفت. با همون یه گلوله. و روز اول بسیار بد عمل کردن. خود ما هم بسیار بد عمل کردیم. چون این همه با اینکه صد درصد میرونستیم. ولی یه تیر به طرف اینا دوایی شلیک نکردن. و یه دونه موشک نزدن. بعد ها فهمیده از این میک بسیار ها از توی رودخونه کرخه. چون رودخونه کرخه اونجا دیوارهای خیلی بلندی داشت. کف رودخونه خواه بدیدن و از اونجا آمدددن. و نرادار هاگ و نرادار پایگاه هیچ کدوم ندیده بودن اینا را. ولی هم اونا بعد عمل کردن روز اول هم ما. همون هواپی مایی تیو بیست و دویی که پایگاه ما رو بمباران کرده بود اومد مهراباد رو بمباران کرده. یعنی از دیسفول تا تهران اومده بود. هیچ کس جلوش در نایمده بود. ولی خب تو مهراباد چون مهراباد هدف بزرگتری بود. مثل که یه مهبر خسارت یه فور رو زده بود و یه هفصد و هفت و هفت و از بین برده بود. تنها خسارتش همین بود. ولی در پایگاه ما هیچ نوع خسارتی وارد نشد روز اول. بنابراین عمل کرد عراق من فکر میکردم که دلیلش واقعا وحشتی بود که از نیروهوایی ما داشت. چون نیروهوایی ما واقعا اونمورد تو دنیا اسمی داشت دیگه قبل از انقلاق. و اینا بومباشون رو با وحشت و با هرهولکی به اسطلاح روا کردند. بدون دقت روا کردن رفتند. ولی بعدها کم کم عراقی ها جا افتادن یه مقدار و به اسطلاح بد عمل نکردن. مثلا همون تو بمباران نیروهگاه نکاه که همون کاری که ما در الولید کردیم اونا اومدن نیروهگاه نکاه ما رو زدن. ما زیاد چیز نمیکنیم بهش. ولی کم کم مثلا یه افتاده ما رو روی احواز زدن. میراج ها اومدن از سه جهت مختلف اومدن و از یکی در اطفای پایین یکی در اطفای بالا و افتاده رو زدن. و بعدها بد عمل نکردن. اما اصولا به طور کلی وقتی بینید آموزش خلبان های ما بسیار بهتر و غرستر از عراقی ها بود. اونا سیستم روسی داشتن و سیستم های روسی زیاد کارایی نداشت. ما با سیستم امریکایی بود و تقریبا با نیروهوای امریکا ما برابر بودیم. از نظر آموزش و استاندارده هامون و هواپیما هامون. و هواپیما هامون هم بهتر از هواپیما های اونها بود. من گفتم یه روزی یه میک 23 اومد روی اسکیپ بام بزنه روی بام قبل از اینکه بومش رو رو ها کنه زده هوایی زدش. و این هواپیما ها با شیکم روی باند افتاد و تا تای باند هم کلت میزد و میرفت تیکه تیکه میشد. خلبانش هم تو تمام گوشتش به باند چسبیده بود رنده شده بود. یه خلبانی بود که سی ست ساعت پرواز داشت. کلیفش در آورده ام کارت انسترومنتش رو پیدا کردیم. سی ست ساعت پرواز داشت یه صدفان یکی بود. و خود هواپیما هم مثلا اون پکیج رادارش رو پیدا کردیم. به اندازه سه برابر پکیج رادار افور بود. و توش هنوز لامپ استفاده کرده بودن. در حالی که از نظر تکنولوژی خیلی عقبتر بودن از 23 چیز. ولی بدنه دور کابین هواپیما یه فولاد نیم اینچی داشتن که ضدگله بود دور کابین خلبان. این از نظر تجربهی که من در مورد این رو هوای عراق به دست رو ارزم.
01:32:48--->01:32:51
spkr_03: آلی آلی چهت دوله بیشت
01:32:49--->01:34:36
spkr_02: چقدر دالب تویید؟ چقدر دالب تویید؟ چقدر دالب تویید؟ چقدر دالب تویید؟ چقدر دالب تویید؟ چقدر دالب تویید؟ چقدر دالب تویید؟ این هواپیما ها افتاده بود بین نیروه های ایرانی و عراقی وسط دو تا نیروه افتاده بود یه رودخانه خوشکی گیره آوردیم و دنبال اون میرفتند با مطور رفتیم سر هواپیما و اونجور سر هواپیما بودیم سرواز های عراقی رو میریدیم بیدارن ریش میزنن اسلام میکنن این دو و دوم هواپیما رو کندیم که با شماره هواپیما و پرچم عراق و دوم هواپیما رو کندیم با تناب بستیم دنبال مطور رو کشیدیم و آوردیم و که بعد من اونو بعدها گفتم فرستادن ستا نیروه که تایید کردن که میراج افیه افیه که
01:34:39--->01:34:48
spkr_03: چقدر جالب. یعنی اونا خودشون تعیید کردن اینو. نیروهوای چیزو.
01:34:49--->01:34:54
spkr_02: خود اون مدرک شماره هواپیما و تیلنامبرشون همه نشان میداریم
01:34:55--->01:34:59
spkr_03: اونو دوهزار نداشتم نیراش دوهزار نداشتم درسته
01:34:59--->01:35:13
spkr_02: نمیدونم الان یادم نیست راستش خیلی چل سال گذاشت دیدیم یادم نیگونم میراج اف یک داشتن و یادم نیست دیگه چه نوع میراجی داشتن
01:35:14--->01:35:44
spkr_03: اولا که بچه هم میپرسند جناب آدلی رو قول داده بودید خانم مهنتی هم یه مطلبی رو پین کردن که درسته جناب آدلی اون داستان خانم امریکایی و خودشون رو تکزیب کردن ما هم با خودشون هم صحبت کردیم تکزیب کردن به خاطر اون مطلبی که گذاشتن توی حالا هست این بر اون ود خانم مهنتی هم یه جورایی فکر کنم نسبت فامیلی دارن با جناب آدلی موسیقی
01:35:44--->01:36:03
spkr_02: و با جناب عادلی صحبت کردم، تلفونی صحبت کردم با اشون الان می گفتن که یه مقلار گرفتاری کاری دارن که فکرشون رو مشکول کرده، ترجیح می دن که با فکر آزادتری بیان باید و قول دادن که در آینده، ولی سماس می گیرم مجددا با اشون خواهند اومد در آینده
01:36:05--->01:36:21
spkr_03: راجب فریدون خطیبی مرحوم فریدون خطیبی خانمشون هم تو لایل برای شما کلی نوشتن هم راجب سانهشون اگر من برای
01:36:20--->01:36:24
spkr_02: من برسی نکردم اطلاعاتی ندارم راجی رسانویشون
01:36:25--->01:36:42
spkr_03: اتباعاتی نماریم روحشون شاد باشه که خانوم محترمشون در آلمان هستن و بسیار بسیار خانوم شایسته فرهیخته و خوب میگن از شاهروخ پوربیات بفرمید
01:36:43--->01:37:12
spkr_02: شارخ و پروعید ما در اون چهار سالی که من پایگاه شارخ بودم اینجا بود توی گردان ما بودن و الان امریکا هستن اینجا و این موقع که قبل از این اومدن کرونا سالی یه بار ایدن اروز جمع می شدیم دور همدیگه و همدیگر می دیدیم منطقه امسال به خاطر کرونا انجام نشد و ندیدم اشون ولی گاهگاه می بینم اشون دیگه اینجا
01:37:12--->01:37:22
spkr_03: این ها رو اگر بخونم چون اینقدر زیاده فقط کتا شهید دوران بومبا زدن بعد زدنش
01:37:23--->01:37:47
spkr_02: بوم بهشون رو نمیدونیم واقعا زدن یاده چون معمود اسکندری قبل از این که حتی برسن روی هدف هدف قرار گرفته بود هواقماشون و برگشتن و از خود دوران هم اطلاعی نداریم چون واقعا عراق هم که به ما اطلاعاتی نمیداز
01:37:50--->01:38:04
spkr_03: خانم مهنتی میپرسند همسر جاویدنام تیمسال مهنتی افچار دارید. میگن میشه بگید چند تا سانهه برسی کردن در طول خدمتشون؟
01:38:04--->01:38:13
spkr_02: هیچ وقت من نشموردم که چنده ولی فکر بکنم حدود صد تا سانهه یا بیشتر برسی گرد باشم در طول خدمت هم
01:38:13--->01:38:35
spkr_03: یعنی فقط سب تا هواپ ما رو ایشون جناب فرغانی اگه دنبال تعداد هواپ مایی سانه دیده هستی سیکنم میدون بالاتر از این حرف راست آزربرزین معاولت عملیات نیروهوایی بوده بر زمان جناب مینوس پهلو اینا درسته؟
01:38:36--->01:39:00
spkr_02: در زمان تیمسار خاتم هم اینشون محاون عملیاتی بود. سانهه تیمسار عربندی؟ عربندی. تیمسار در دوشان تپه سانهه دادن که باز اونو من بررسی نکردم. ولی چون اون موقع من در باز رسید بودم می رفتم می اومدیم لاشه هواپیما رو می ردیم ولی یک کس دیگه یک تیم دیگه بررسی کردن.
01:39:01--->01:39:07
spkr_03: میگن آیا ما شیشومن نیروه هوایی دنیا بودیم زمانش ها؟
01:39:07--->01:40:03
spkr_02: والا می گفتن پنجامی نیرو هوای دنیا بودیم. یه چیزی که بگم راجبه، الان یادم اومد تو شما گفتین ما اولین کشوری بودیم که F4 گرفتیم. بعد از ما انگلستان و نمیزم آلمان رو اونجا گرفتن. و اسرائیل هم حتی خیلی بعد از ما F4 گرفت. و ما هشت خلبان فرستادیم امریکا دوره معلمی دیدن اومدن بقیه خلبان ها رو تو ایران چک کردن. ولی اسرائیل وقتی F4 گرفت هشت خلبان فرستاد ایران تهران. من خودم دیدمشون. با لباس شخصی می اومدن. می رفتن توی گردان لباس پرواز می پوشیدن و می رفتن این هشتتا رو خلبان های ما چکات کردن اسرائیلی ها رو رفتن بقیه خلبان هاشون رو چکات کردن. یعنی از نیروعای اسرائیل اون موقع ما در واقع برتر بودیم که اونا قبول کردن که بیانون نجا دیگر.
01:40:05--->01:40:34
spkr_03: تیمسار فراورم می نویسیم جز دوتی هاتون می گنن بچه ها ناییی، هتمن من من تیمسار دیگه زحمت همه این را بگردن شما من چند تا اسمی خونم شما محبت کنیم هر چقدر می دونیم راجب شما کتاب بگین چون ما دیگه تایم هم نداریم باید هم شما را خسته کردیم هم برحال دیگه دیروقت شما باید استراعت تونم بکنیم روز تحتیل تونه چنگیز سپر ممنونونون صدق وparکنیم
01:40:35--->01:41:50
spkr_02: چنگیز سر بیرده اول انقلاب پاکزازی شده بود و رفته بیرون خود بختی جنگ شد خودش اومد و درخواست کرد که بیاد پرواز بکنه این همون رایی گفتون من حقوق نمیخواهم این چین فرد یه لباس پرواز بهمدیم که مهمورش کردن به پایگاه چهارم که ما اونجا بودیم و اون روزی که وارد شد آقای بنی سد رانی ها تو پایگاه ما بودن یک سری خبرنگار های از همه رسان ها خبرنگار تو پایگاه ما بول میزد دیگه و داشتن با بنی سد مساحبه میکردن پشترش اومدن چنگیز سپر اونجا بود و با چنگیز سپر مساحبه کردن تلویزیون جمعه اسلامی با چنگیز سپر مساحبه کرد و چنگیز تو اون مساحبه منم با سدام تماشا میکردم چنگیز گفت ما بلایی به سر صدام میاریم که مرغان هوا به حالش گرید و همون روز هوا پیماش زدن همون روز هوا پیماش زدن و فکر میکردیم که اسیر شده و من انقدر ناراض شدم گفتم الان این مساحبه شو امروز تلویزیون رو پخش کرده الان گیر سردام افتاده الان سردام میگه الان من یه بلایی سر از تا رو بود
01:41:50--->01:41:53
spkr_03: دیدم قصیر شده بوده همون موقع
01:41:54--->01:41:59
spkr_02: خبرهای اولی هم اونی بود که اسیر شده و نگرانه ایمام همین بود که
01:41:59--->01:42:03
spkr_03: من توش بایون گفتیم اما اینم اینو گفته اونجا چه بلای
01:42:07--->01:42:17
spkr_02: گفتم صدت هم که من یه بلایی سر تو بیارم که مرغان هوا به حال تو گریه کنن ولی متاسفانه مثل این که نهوش حالت نمید
01:42:20--->01:42:25
spkr_03: از میگن که فکر 27ی که توسط عراق زده شد
01:42:29--->01:42:36
spkr_02: اونم خب من اطلاعی ندارم ازش ولی خزرایی و این ها تو همون هواپی ما بودن دیگه
01:42:36--->01:42:50
spkr_03: جاجب شیخ خسنی هم که گفتید دیگه بله فیروز شیخ خسنی بله گفتید خب بسیارم عالی من آها بفرمید بفرمید شما فهمید شیخ خسنی بفرمید
01:42:49--->01:42:54
spkr_02: نه میخواستم میگم شیخ حسنی اولین شهید جنگی پایگای چهارم ایشون بودن در واقعه دیگید
01:42:56--->01:43:35
spkr_03: خواهد مهنتی هم این پایین جوابهایی که مریم مهنتی دختر تیمسان مهنتی شد جوابیدنام این جوابهایی که خودش بلد بود میداد به دوستان که دیگه از شما نپرسن خیلی ممنون خیلی ممنونم کمکشون واقعا دختره دوتا دختره برانجام مهنتی خدا بیا مورس آزین رو با مریم ماشالله مریم خواهد دکتره دکترهای زبان انگلیسی اصاد دانشکاست آزی رو نمیدونم بری ماشالله مادر نمونه بچه های نمونه خدا رو شد خب تیمسان کلام آقا رو بفرماید و ما رفض امت کنیم تو هفته دیگه که خدمتون است
01:43:35--->01:43:53
spkr_02: کلام آخر بازم از همین تشکر از محبت همه دوستان و دعوت که ادامه بدن به تماشای این لایب که انشالله این اطلاعاتی که همین دوستان دارن سب بشه و شنیده بشه.
01:43:55--->01:44:12
spkr_03: میگن همه دعاگوی شما هستن که شما زحمات دعوتها رو دارید میکشید. سپاس گذاری میکنم دوستان ما. ممنونم خواهیم دکتر خواهیش بکنم. منم تشکر میکنم. قربان یک رنگ تقدیم کنید به آرتیمیس عزیزم.
01:44:13--->01:44:16
spkr_02: رنگ آبی رنگ مندلاقش بودی همه لباسه آقه
01:44:17--->01:46:22
spkr_03: جالب آبی فرهادم تیمسانم برای فرهاد آبی انتخاب کرد این رنگ آبی رو ما از طرف خودمون تقدیم میکنیم به آرتیمیس فرغانی عزیز و امیدوارم روح شاد باشه و همیشه یه همیشه یه همیشه دل شما شاد و قلبتون همیشه به طرف برای ایران و برای ما و سایتون به سر ما باشه انشالله خدا حفظ کنه خوهر عزیز آرتیمیس رو اسمشون چی بود؟ آنا هیتا آنای عزیز رو خدا حفظ کنه و انشالله چراق دلتون باشین اتیه پیروان عزیز خوهرزاده برادرزاده تیمسار پیروان براتون این رنگ های آبی رو تقدیم کرد خب ممنونیم تیمسار عزیز ما هم تشکر از شما جام لبیبی چقدر رنگ آوی داد به ای جان دلم چقدر ما آدم کیف میکنه وقتی اینا رو اینجوری میدینه این رنگ ها رو روی صفه خانم دکتر ندیمی میگن روحشون شاد باشه و در آرامش همیت خان ندیمی هم هم دکتر ممنونم دروت بر همه شما عزیزان که اینقدر قوت قلبید یه شعر یه دوستمون نوشته اینم هم بخونم آسمون امشب گرفته روشنی از سه ستاره سر آشقان سر آشقان سلامت میدرخشن بیبهانه برای حضور ستاره های امشب قلبانان بزرگ براتور ایز ستاره فرغانه یه جون دلم مرسی محمد رضای عزیز میگه آسمون امشب خودش سروده آسمون امشب گرفته روشنی از سه ستاره سر آشقان سلامت میدرخشن بیبهانه یه جون دارم مرسی ای جان سقط قشنگ گفته این رو سر یاداش کنید میخوایید میخوایید ایجاید
01:46:22--->01:46:26
spkr_02: نیچون لست برم ما که ستاره نیسته ما چراقموشی هم نیسته
01:46:27--->01:46:44
spkr_03: یارده این غربان نگین تا رو خودای این عرف خودا ممنونیم تیم سار سرفراس خیلی بزرگ باری کردید من تمام به شما احترام میذارم و پرچم ایران رو به پاس هردم تقدیم میکنیم به شما
نظرات
ارسال یک نظر