تیمسار خلبان رضا ادبایی
00:00:00--->00:00:45
spkr_01: خدمت تیمسار سرفراس تیمسار رضا ادبایی عزیز درود باز سلام بخونم یکم سر دوروین رو قربطی یکم سر دوروین رو قبل از این که شروع کنیم اگر من قطعه تون دیگه نکنم پایین تر اگر بیارید ممنون میشم آها خوبه خوبه الان خوبه سر فکر کنیم با نقشه کار دارید درسته؟ میخواییم بگیریم بالاتر اگر با نقشه کار دارید یک کچلو بگیرید بالاتر بسیار یه سر یه سر در خدمت ایم سر
00:00:45--->00:02:11
spkr_02: سلام هست میکنم خدمت شما با تشکر و سپاس از دعوتی که به عمل بوردید خوشحالم در خدمتتون هستم در خدمت دوستون از بهمن عزیزم تشکر میکنم که وسیله ارتباطی شد برای ما قبل از هرچیز درود فراوان میفرستم به روان پاک عزیزانی که در گذشته و به خصوص در دوران جنگ جانشونو در این راه گذاشتن و جونستن از مرز و بوم کشورمون نگهداری بکنن تعدادی از عزیزان احتمالا در طول خدمتی که من در نیروی داشتم با هم کار کردیم یا از دور پاشنا هستیم خدمتون ها سلام مجدد دارم و ارادت خالصانه و برای عزیزانی هم که برای اولین بار صدای من میشنوند خوشحالم که در خدمتون هستم و باز هم سپاسگذاری میکنم از این فرصتی که به من داده شده که بتونم چند دقیقه یا بیشتر و کمتر در خدمت عزیزان باشم با هم که برای عزیزانی هستم
00:02:11--->00:03:46
spkr_01: من بزرگ وایی میکنید من هم خدمت شما عرض عدب و احترام دارم دوستان میگن یک کچولو میگن به خاطر اینکه تو تصفیر بعدم بعد میشه میشه یکم دیگه این نقشه جا داره دوربین رو بیاریم پایین تر فکر میکنم اگر اشتاری نداره چون قسمت عظم صورت زیبای شما برحال دیده شاید نمیشه اینکه میخواستن یک کچولو همینجا خوبه همینجا خوبه انشالله اگر باز کار داشیم دوربین رو میریم بالتر عرض عدب و احترام و سلام دارم خدمت شما مرد بزرگوار از نسل نیو جنریشن میگم اول جنریشن در واقع اون موقع که تازه نیروی هوایی داشت این هواپیما های عرضنده فر رو میابرد و برحال شما جز کسانی بودید که از اولین نوابقی بودید که تونستید افسخار داشتید با این هواپیمای بسیار عالی در عرصه جنگ خودشو خوب نشونداد شما پرواز کنید سپاسگزاری میکنم از حضور گرمتون از خانواده عزیزتون تشکر میکنم که این زمان رو به ما دادن روز تحتیل هست و باید در کنار خانواده میبودید استراد برم بزرگواری بکنید غربونتون برم من چون دیگه میخوایم رشته کلام آمدن خدمت شما در ابتدا بیوگرافی مفصلی از خودتون برای بار اول بفرمایید و بعد شروع کنید از مطالبی که آماده کردید قطعاً ما سراپا گوش هستیم غربونتون
00:03:47--->00:07:34
spkr_02: اطاعت عمرتون رو می کنم و من متولد مشهد هستم در خطه پاک قراسان. هشت هست که از تولدم می گذره. در کودکی علاقه زیادی به پرندگان داشتم و به همین دلیلم در تمام شاید طول و عمرم تا اونجایی که مقدور بود همیشه در منظر پرنده داشتیم. و این باعث شد که کنچاوی من از همون شرایط خیلی جهانی معتوف به این باشه که چرا پرنده ها پرواز می کنن و احتمالا ما نمی تونیم. در زمانی که مشهد هنوز توصیه پیدا نکرده بود بعد می گردیم به مشهد 70-80 سال قبل یه فرودگاه خاکی خارج از محدوده شهر بود و گهگداری ما یه صدایی می شیدیم که میاد و بعدها متوجه شدیم هوا پیماس که میاد میره در اون محلی که به عنوان فرودگاه ازش استفاده می کردن می شین. دوستان و بچه هم سنو سال و هفت هش سالهی که بودیم به دنبال اینی که این شهر پرنده یا این هوا پا کجا می شینه می رفتیم در فرودگاه و خاطرم هست که هفته یک بار فقط این صدا می اومد و ما می رفتیم نزدیک فرودگاه اجازه نشیم نزدیک بشیم ولی هوا پیما رو می دیدیم و اونجا می شستیم تا این هوا پا پرواز کنه و بره و بعد مکن می شد به دفاعات بعد یه چار پنج تا بچه های دوستان هم محل بودیم. این یکی از خاطرات خیلی اولین منه که با هوا پیما اشنا شدم. دوران دبستان و تا سال ثوم دبیرستان رو در مشهد بودم دوستانی که در اون سال ها اونجا بودن می دونن تعداد دبیرستان ها محدود بود در اون سال ها. سه چار تا بیشتر دبیرستان در شهر نبود و خوشحال شدم که این دوست عزیزمون یاداوری کردن از زندیات محمود کت خدایان که با اشنا هم کلاس بودیم دوست سالی روی شاد باشه. از اون ابان به هر صورت این خاطرات دارم تا این سوام دبیرستان به تهران آمدم در امیری خیابان مانیری منزل من بود و دبیرستان تبا تبایی نزدیک ترین دبیرستانی بود که سر پل امیر باهادور بود و اونجا تا خاتمه دوره دبیرستان در این دبیرستان تحصیل کردم. از خاطراتی که از اونجا دارم این بود که این یه ساختمان قدیمی بود که به عنوان دبیرستان اصفاده میکردم و کلاس ما طبقه ثبون بود و یه بالکونی داشت که زنگای تفرید میموند
00:07:34--->00:08:09
spkr_03: مرین چون بار کنید داشتن و کنکوری
00:08:10--->00:13:24
spkr_02: ورودی گذاشتم برای همه تقوی که روان معمول خانودای ایرونی همه میخواستم بچه هاشون یا بدم پزشکی بخونن و یا این که دوری مهندسی من شرکت کردم و برای مهندسی درخواست کردم که تدبونشت شروع بکنم تأثیرات هم آدمه بدم که متاسیفانه جزو رزروع بودم و مدتی هم سرد کردم که ببینم شاید بتونم قبول باشم کسی از لیست اصلی خارج بچه که این مقدور نشد و چون هنوز سنی نبود که بخواهم برای لظام وظیفه برم با خودم عط کردم که این یک سال و درس بخونم مجددا و آماده بشم برای سال دیگه در این فاصله از دوستان دوران دبیرستانم کسی با من تماس گرفت و در ارتباط بودیم و گفت که نیروی هوایی دانشجو میپذیره و احتمالا من میخوام برم شرکت بکنم بگر دوست دارید شوام بیان در کنار این توصیه و دعوت دوستم کلاسم یکی از فامیله همم که در تهران زندگی میکرد با یه افسر فنی میدود هوایی آشناب بود و این موقع که این مطلب رو با ایشون در میان گذاشتم ایشونم توصیه رو مجددن پویست کرد گفت چرا درخواست نمی کنی و وارد میشی به دانشگاه خلوانی گفتم برنامه اینی که یک سال منظر باشن برای دانشگاه الان یه حال به اتفاقمون دوست رفتیم نام نویسی کردیم دوره های پزشکی و هوش و از کنامی مرحال گذاروندیم متاسفانه ایشون به خاطر کوری رنگ که تا اون موقع اطلاع نداش قبول نشک و من ادامه دادم حدود 600 تا دافتلب این سال 1337 شرکت کرده بودن در بین این 600 دافتلب 13 نفر قبول شده مرحلی بعدی این بود که چون دوره ها دوره های واگذاری بود دوره های خلوانی اجباراً باید میرفتیم توسط خود امریکاییات بیمارستانی که در ذهران عربستان سعودی داشتن مجددن اونجا مراهد ماینات پزشکی انجامی شد از این 13 نفری که برای ماینات آخری به اونجا رفتیم 3 نفر رد شدن و 10 نفر من قبول شدن بعد از مراجعت به ایران چون قصدم این بود که بمونم تا یک سال دیگه مراجعه نکردم به نیره هوایی برای ادامه کار لذا دوبار دجوانی نیره هوایی اومد در منزل مای که شما باید به خود معرفی بکنی و مرحال بعدی رو انجام بدی و دفعه دوم که اومد ناچارن مراجعه کردم زمانی که رفتم به مرکز آموزشا در تهران نو دیدم نو دوست دیگر اومون که قبول شدید با هم اونجا هستن و همه آماده و لباس پوچیده و اینا به هر حال در یه شردی قرار گرفتن تصمیم هم بحث کردم و هم اونجا ما رو بردم و ما های سرمون رو اصلاح کردن و لباس پوچیدیم از اونجا برنامه کارمون شروع شد به این دوست من کمک میکنه چند تا اکسه اگه بتونیم بذاریم دوستانی که هم دوره من دودم قطعا یه تعداد از شماها ممکنه بایشون آشنایی داشته باشین و یه تعداد از زندگیادان که اسمشونو بیورم جبانبخ وارس فرامزیان یزدانی و شیوایی از دیگرانی که در قید حیات هستن عبدالله منصوری تقریب تقریب درمگیادی بیاد نیست
00:13:25--->00:13:45
spkr_01: آره آره اگر میخوایم نشون بدید اگر که LCD ظاهرا پشتتون هست میخواییم یک کچولو آها آلیه آلیه آلیه بله بقید یکم سر دورگی بیاستم تراست کل فریم ما ببینید آها آلی آلی سر آلی آلی همینجا آلیه
00:13:45--->00:18:40
spkr_02: و از سمت راست یه وان وقت وارس بنده که در خدمت تونم زندیات فرامزیان عبدالله منصوری و جناب سربان اون موقع جاویدی که فرمانده گرهان دانشجوها بود ایشون بعدها به عنوان ناببر حق ماهی سرسد و سی دوره دید برگشت و متاسفانه در یک سانهی که اون اواید حق ماهی سرسده داشت یه تعدادی از خلبان های ترابدی و ایشون اونجا شهید شدن بعد از جناب جاویدی نادر میرزایی دیگه من عنوانا رو به کار نمیبرم اکبر محسنی این اکبر محسنی دوست ما هر جا هست سلامت باشه در بیسیک دوره خلبانی امریکا که بودیم ایشون واشاد شد ادامه نداد برگشت ایران دوره سنپاشی دید مدتی اونجا بعد تاکسی پرواز کرد و بالاخره وارد ایرانه شد و مدتا به عنوان کپتان 747 پرواز میکرد تا اینکه سن بازشسته ای رسید و بازشسته شد نفر بعد جهانگیری ازانی بود که متاسفانه در سنین خیلی جوانی بیستاش سالیگی زمانی که F5 به عنوان معلم پرواز میکرد سرطان مده گرفت و او رو از دست دادیم نفر بعد جوانیان هست جوانیان همدوری ما نبود یه 3-4-5 ماهی دیرتر اومده بود وارد این اون رحوان شده بود ایشون هم در همون اوائلی که از امریکا برگشته بودیم در دستفول پرواز میکرد تو بال مرحوم قربانزاده تیمسار قربانزاده و متاسفانه بال هواپیمای 86 کنده میشه و این اولی سانهی بود که خیلی دردناک بود برای اکتصالی که هم دوری بودن بایش میشناختنش و بعد از اون هواپیمای 86 گراند شدن برای مدتی تمام هواپیما چک شد و بعد شروع کردیم به پرواز کردن نفر آخری هم زندیات مزفر شیوایی است که دو سال از فوتش میگذره در ایران فوت کردن این گروه شما شاد باشد این گروه بود که برنامه پروازی ما شروع شد من مدت در طول نه ماهی که در دانشگاه خلبانی بودم نه ایکی بده بودم نه ایکی بده بودم پرواز بونو در قل مرگی شروع کردیم روی هواپیمایی تی سیکس یا هارورد تعدادی کنی هواپیما ها اونجا بود و در این دوران باید سی ساعت پرواز میکردیم که بتونیم آماده بشیم برای رفتن امریکا دوره کلی خلبانی رو ببینیم متاسفانه با دادن یه سانهی که البته هواپیما تقریبا اوت شد ولی خلبان که یکی از همدورای خودم هم بود صدمه کمیدید پرواز مستقل دانشگاه رو دیگه جوز برنامه نداشتن فقط این سی ساعت پرواز رو میکردیم که اکثران پرواز هاییی رو ببینیم یا کسایی که معلومی داشتن آکروازی بایشون میکرد کاره به این صورت در این عکس هم من از کنم که از سمت راست مرحومی عزانی هست بندت در خدمت تونم عمیدی یکی از استادا بود با درجه سروانی بایدید که در همیش شهری که من هستم ایشون اینجا بزنباره ایشونهه بایدید کهbalance ی十ان بیدید که پوری
00:18:40--->00:18:47
spkr_01: ببخشید سمت راست میشه سمت راست با انگوش نشون بدید خودتون من ببینم سمت راست شما کجا میفته
00:18:51--->00:18:54
spkr_02: سانت هرستمان
00:18:57--->00:19:00
spkr_01: اه ها اوکی گرفت
00:19:04--->00:20:53
spkr_02: یزدانی هست و من در خدمتونم مرحوم عمیدی هست تیمسار قمغانی که رئیس دایره بازرسینی رو هوایی بودن من اطلاع ندارم سرگرد وکیل مزفری اون موقع که یکی از معلمین بود فرا مرزیان و حقی از نیروزمینی اومده بود دانشری خلبانی و ایشون با ما پرواز رو شروع کرد ولی متاسفانه در اونجا بو یا بلد از برنامه اومد بیرون و برگشت نیروزمینی و نیروزمینی با هلیکوپترهای مختلف پرواز میکرد و احوان مختلف و اخیرن هم روان شاد فوت کرده و نفر دوست از دست رفتم علی وارست که پار سال در همین منطقه که من هستم زندگی میکرد و به مرگ طبیعی فوت کرد روش میشون روش میشون از شود که بعد از خاتم پرواز و سی ساعت پروازی که اینجا داشتیم به امریکا داشتیم در امریکا طبق معمول مدرسه زبان بود در لکلند سن انتونیا تکزاست به مدت شش ماه اونجا بودیم
00:20:56--->00:21:05
spkr_01: دور بینو بیر این پاینتر لطفا سفاسه پاینتر ایکم پاینتر دیگه ایکم دیگه پاینتر اوک آلی سر اوک
00:21:07--->00:43:15
spkr_02: و دانشجای دیگه ای هم که دورای بعد بودن یه تعداد به ما ملحق شدن زمانی که بنابود ما پرواز اصلیمون رو شروع کنیم به دلیل این که در دوراهای قبل خلبانه شخصی امور آموزش و ترینینگ رو انجام میدادن یک وقفه افتاده بود که ایر ترینینگ کومند امریکا خلبانان نظامی رو تربیت بکنه که معلم بشن و از دوره ما شروع کردن از نظامی ها استفاده کردن برای آموزش نه تنها دانشجای خارجی برای همه دانشجایی که امریکایی بودن در سر تا سر امریکا لذا از تاریخی که با کارمون با مدرسه زبان تموم شد تا شروع دوره خلبانی یه وقتی چار پنج ماهه داشتیم لذا دانشجای خارجی رو به طور کلی که شامل ایرانیان بود اینا رو همه رو فرستادن مودی ایر فور سبیس و در اونجا با هواپنمای تیل سی و چار پرواز کردیم اونجا هم قراری برای این نبود کسی مستقل پرواز کنه فقط برای اینی که ایک برم مشغول نگه دادن این پرواز مونید سی و چار ساعت پرواز بعد از این دوره و شروع برنامه های اصلی خلبانی بچه ها تقسیم شدن بین پایگاه های مختلف من به اتفاق فکوری، پرامرزیان، یزدانی و شیوایی به پایگاه کریگر فور سبیس در آلاباما منتقل شد دوره جان فکوری هست دوره خلبانی به مدت یک سال کامل قطعا شما همی تجربه داشتین ولی خب ما آمادیگی کامل پیدا کردو بودیم از شیش صبح که بیدار می شدیم تا شیش شب برنامه بود حالا برنامه های پرواز و کلاس ها و غیر و زادک ورزش هم یک فکتور عصری بود که باعث می شد ما رو سرحال نگهرد داریم دوره پروازی ما در مدی همتو که ارس کردم یک سال طول کشید و در کلاس سیکستی تو اف من گرادیویت شدم و وین که گرفتیم روال این بود که از دانشجوی ارتخاب پیدا کنیم به دریجه صدفانی و در همون موقع تعدادی از ما مهمور شدیم که بریم و دوره تکتیکال کرس رو ببینیم در لوک ایفور سپیس آریزونا این عکسی که اینجا خدمتتون هست خاتمی دوره همه بچه ها نیستن همی طور که ببینید فقط احس کنم میرزاییان هست و قیدیان و من هستم فراامزیان هست و شیوایی تو این کلاسی که ما بودیم فکوری هم بود و احس کنم یکی دون افر دیگه هم بودن که با فاصله خند یکی کمی پروازشون دورهشون تموم شد و آماده بودن به ایران برگردم در زمانی که دوره ما تموم شد یه هفتهی دیلی این رود داشتیم تا خودمونو به ستاد نیرهوایی که که اون اسکندری بود معرفی بکنیم در این زمان یکی از رسومات این بود که چون این روایی واقعا خیلی کچیک بود هر کسی از امریکا میومد خلبان ها قراری میذاشتن که حتما برن در دفتر تیمسار خاتم و تیمسار خاتم بمینن فرامرزیان یزدانی و من ستایی با هم وقت به هم دادن و رفتیم دفتر تیمسار زندگی ها تیمسار خاتم خلبان های جوان خیلی مورد بهشون میکرد و اصطلاحی که استفاده میکرد این بود که پهلونا چطوری؟ این کلمه پهلونا همیشه اطلاق میشد به بچه های جوان تر سوال کردن کجا بود این چه کار کرد این؟ و بعد هم نصایه این که واقعا این یه خطی مشی شد برای ماها که خواستیم خدماتمونو شروع کنیم در نیرو هوایی و خیلی توصیح کردن این سازمان این تشکیلات متعلق به شما شما پایه گذارین این توصیح پیدا میکنه هواپلمای بهتری میگیریم این نبیده و بعد از اون من در شهریوره 1341 انتقال پیدا کردم به پایگاه دوم شکاری در بسموند دوستانی که در پایگاه دوم شکاری جانم چندوم؟ چندوم شکاری؟ دوستانی که شکاری؟ نه پایگاه فهموندی دوم شکاری؟ پایگاه بله دوم شکاری که دسبور بود دیگه چهاروم شکاری؟ چهارومه؟ بله دوم تبریزه دوم تبریزه ببخش اوضو بخواهم باید اونجا هم تازه مدت کتایی شروع به کار کرده بودند و میخواستم خدمتون بگم که شرایط بعد از این که ما رسیدیم اونجا خیلی سخ بود این آماده نبود مثالی که نبود واقعیته از تهران ما با قطار رسیدیم به اندیمش من و فرامرزیان با هم بودیم به اندیمش ساعت دوی صبح رسیدیم اونجا وسیلهی خواستیم که بعد یه هیچ چی نبود فقط یه ریوه نیروه هوایی بود که پر بار بود و از اونا خواستیم که به ما کمک بکنند تا پایگاه ما رو برسونند گفتند که شما رو بارا اگر بتونیم اونجا آویزون بشید یه جایی تا خود رو برسونیم به پایگاه این کاری میتونیم بکنیم به هر صورت ما خود رسیدیم به پایگاه رو معرفی کردیم خونه های سازمانی مشکل داشتن نبود ما هم مجرد بودیم خب بزرگ نیا یکی از هم دورای ما بود قبل از من اونجا بود و کمک کرد اون هم با دانشمندی هم خونه بود با خزانه داریه که در برچ کار میکرد چهار نفر یه اتاق بود و سه نفر بودن خاصی منم ملحق شدم تا بعدها تونستیم یه جایی بگیریم چون هنوز سافتمان ها آماده نبود سده دست هم هنوز ساخته نشد بود آب آبا خیلی سمشد بسیار گلد، بسیار داخت حرارت 53 درجه رو اونجا ریکرد کرده بودن من پروازم اونجا شروع کردم در گردان دیویست و یک شکاری که فرمود گردان مرموم تیمستار خوررمی بودن و خلاوانه اونجا هم یه دوره جلوتر از من بودن احتمالا که میتونم اسامیشون رو بگم از عنوانات سرف رو نظر میکنم بیشن انورد زندیات بنیفست، شهلایی، گوهری، زندیات کامرانوش، مشیر قفاری، رزا رزوی، وزاد مؤیزی، رسول حوشیار، بزرگنی ها، قاسمیان، و میرزایی، مرزاییان و من جزوی این گردان بودم این گردان بودم، این گردان خلاوانا هم اعتداد بودم این گردان دیگه هم بود، دیویست و دو، که تیمسال مینوس سپه فرموندش بودن، و این دوتا گردان بودم یک سالی من اونجا بودم، بعد یه تغییراتی پیش اومد به این عنوان که یه تعداد از خلاوانه شکاری رو خواستن که دافتلب باشن، برن ترابری ترابری هم اونجا در غل مرغی بود، هواپماش هم، هفتسد سی چلا هفت داکوتا بود تعدادی دافتلب شدن تعدادی دافتلب شدن، من جمله، رسول حوشیار، حسن مکری، از کنم، ازاد مویزی، این ها خانواده هاشون تهران بودن، این موقع زندگی شاید در شرایطم اونجا سخت بود برای شما غیر ازالک بعد یک باره به من هم ابلاغ شد که شما هم بیری ترابری من رفتم با فرموده گردان، مرموم خورنی، گفتم من دافتلب نشدم، گفتن از تتاد نیروی ارلیست اومده شما هم توش بود خب، شش ماه یا بیشتر من گرمای تابستون آریزونا را در لوکر فورس بیس با اون پروازهای سختی که داشتیم، تو اون هوای بسیار بعد و غیر ازالک تعمال کرده بودم، حالا تازه راحت بودم که پروازم می کنم هشت و دو شیش بعد هیچ مشکلی نبود و هیچ از کنم دافتلب هم نبودم هزینه این سفر را حق انتقال هم به من دادن که در قل مرگی خودم محرفی بکنم حالا دریجه صدفان دوست بدم و این صدایی که تیمسار مرموم خاتم توصیح کرده بود، هنو سوگوش هم بود من دیدم انصاف نیست که بتونم برکنم این چیزی که میخوام انجام بدم و کار دیگر رو شروع بکنم به دو هفته مرخصه گرفتم تیمسار خاتم به خاطر اینی که هنوز تو پایگاه خیلی کار باید انجام میشد روزهای دوشنبه با تسی و سه میامد پایگاه چهارم و در دسول اونجا و میرفت، سر میزد اینور اونور و بعدم بر میگشد ولی زمانی که میامد پایگاه بشینه یه لوپست میکرد همه میدونستن که تیمسار داره میشه من اون دو هفتهی که مرخصی گرفتم تو پایگاه موندم و گفتم من باید برم تیمسار به یه نفت ببینم قبل از اینکه از این پایگاه برم درون دوشنبه اول هیچ صدایی نیومد با منتظر شدیم، برخصی هم داره تاوام میشه دوشنبه دوم صدا اومد مهموراً هم میدونستم مسیر چیه برای دوستانی که اونجا خدمت کردن ساختمان عملیات بود، به طرف رم درداشت میامدن، چطور کلا رو میذاشتن از اونی که در خارج میشدن و در مسیر مراجعت برعکس میخواد برنامه گذاشتم که بایدم تیمسار رو ببینم و شکایت کنم نمیخواهم برم و اینا دارن من میفرزم این اتفاق افتاد، یه دوچرخه از دوستان گرفتم و سوار شدم و رفتم پشت دیوار موندم زمانی که تیمسار چطرکلا شگرف که از در بیاد بیرون به ما من احترام گذاشتم گفتم عزیز دارم تیمسار پله بند، چیه؟ گفتم من نمیخواهم برم ترابری، اینا دارن من رو میرفستن ترابری برگشت، تیمسار نعیمی راد فرمونده بود سر ایشون یه فریادی کشید و سر آزربرزین، تیمسار آزربرزین هم که رئیس عمدیاد بود که چرا این جوونا رو اینجوری شما بایشون رفتاد میکنید؟ اگر نمیخواد بره چرا میفرستینش؟ چه کار میکنید؟ و بعد برگشتن به من گفتن برو سر گردانت من از همون جا برگشتم سر گردان و کارم ادامه دادم یه سال دیگه هم فکر بردم موندم تا زمانی که قرار شد اولین گروه اففایف خلابان ها بیان ترین بشه من انتقال پیدا کردم به مهراباد و برنامه آموزش اففایف شروع شد و جز به اولین کسانی بوده که اونجا آموزش دیدیم و در این عکس هم تقریبا تمام کسایی که تو اون دوره بودن هستند خود تیم سال خاتم هم جز بروی بودن که با اولین کلاس دوره رو تموم کردن از سمت باز راست من چپ شماست بیژن انبر تیم سال ربیعی زلالی غیدیان واعزی تیم سال جهانبانی تیم سال خاتم تیم سال متحری سجوادی باقری فکوری من هستم و پیروست و نشسته کیمیاگر مصطفی کریمزاده کریمزاده یکی از خلابانه بود که زمانی که نیرواز تصمیم گرفت همه های فایب و خودشون بیارن دو ترکیه سانهه داد و اونجا شهید شد و بعدی رویشون شد سرگرد پایور که بعدها خدمت را ارز میکنم اولین گردانی که پایور همهدان شارخی یا نوجه تشکیل شد ایشون فرموده گردان بود و من هم در اون گردان خدمت میکردم رزوی هست نفر بد و آمیرزایی عبادی بنی فض و عب الملوک و شهلایی این هم تعدادی بودن که در گروه اولین گروه فایف پروازو شروع کردیم سال چهد و شیش بیشتر این گردان تشکیل شد یک گردان بیشتر نبود در ابتدا در همهدان و مدت یک سال هم من در همهدان خدمت کردم بعد از اون برای هنر آموزگاری یا معلمی اف فایف اومدم تهران و در گردان آموزشی اف فایف تا مدت ها پرواز کردم تا اینی که هواپیمای فور دی قرار بود بیاد یک اتدادی از دوستان و عزیزان و همکاران رفتن در امریکا به سرپسی تیمسان مینوسیپر که دوری اف فور اونجا دیدن اینها عبارت بودن از عزیز از دسترفته ایمون که من خیلی بایش کار کردم و روحشاد بهرام و حوشیار غیدیان، رزوی، بنیفض، دانشمندی بهده، شهلایی شهلایی و حسن ریاهی این دوستان کسایی بودن که کسایی بودن که اولین دوره را امریکا دیدن و برگشتن ایران با دو تا معالم امریکایی یک گروهی که هشت نفر بودیم ما انتخاب شدیم که بریم دوره زمینیه اف فرو در آلمان، در ایک از پایگاه امریکایی آلمان ببینیم و بعد هشتا از کابین اقبه های افور هم که در امریکا دوره کابین اقبه یا رادار و اسلاحه و اینا رو دیده بودن به ما ملحق بشن اونجا که افتیدی اونجا رو تموم بکنیم و بعد بیام ایران پرواز کنیم این تعدادی که رفتیم آلمان و دوره افتیدی دیدیم در این عکس شما دارید از سمت چپ یا راست خودم به چپ شما شروع می کنم اولین که استاده محمد نوجه است که کابین اقبه های دیگر رو من خاطرم نیست رزوانی رو می دونم افشین رو می دونم هممتیار رو می دونم و نفر این طرف پشت من اولین فکوریه که استاده بعد یکی از کابین اقبه هاست پورسواست جلوی نعمتیه واعزیه فرا مرزیان تیمسار باغری پیروز و بنده که در خدمت شما هست این هشت نفر دوره افتیدی تموم کردیم و از اونجا به اتفاق هشت کابین اقبه که دوره شما تقریبا در امریکا دیده بودن این آماده پرواز شدیم در ایران پرواز ما در ایران توسط معلم هایی که اون چند نفری که از کدم خدمتون در امریکا تعلیم دیده بودن در امریکا دوره معلمی دیدن به اضافه دوتا معلم امریکایی آموزش ما شروع شد و دوره های اونهایی که معلم اففای بودن بلا فاصله آموزش معلمی هنر آموزیگاری اففور رو دیدن و به عنوان معلم شروع شدن در طول آموزش اففور هر کدوم از ما یه بکسیت ثابت داشتیم و من توفیق این داشتم که محمد نوجر داشته باشم تمام دوران آموزشی این کار بکسیت من بود و بعد به خاطر اینی که سنش دیره 26 سال بود توصیح کردیم که بره دوره خلبانی ببینه برگشت امریکا و دوره خلبانی رو کامل دید و همون تو که میدونی که از خلبانه فعال دوران بعدی بود که کمک میکرد اینم یه اکس از کنم تنهایی که در گرجویشن دورمون با نوجه داشتم من امیدوارم که تا حالا خستتون نکرده بشن چون حیجانی که دوستان در این برنامه شما دارن که من نگاه میکنم به خصوص در مورد عمدیاتی زمان جنگ انجام شده در هر گوچ و کنار جبه اون حیجان و اون ارز کنم نیروری که انسان میده احتمالا این گفتاه من اونو نداشته باشه برای شنوانده ها بیننده ترا خدای نگید این رو بایدوارم که در این رو
00:43:13--->00:43:19
spkr_01: خدا خدای نگید این رو من تمام با تمام بود
00:43:23--->01:02:19
spkr_02: ولی واقعا با اون رستنگین پیش روی و رسیدن به جایی که نیروهوایی به قول خیلی پنجامه نیروهوایی دنیا بود در اثر کوشش و تلاش پرسونل فنی، پرسونل لوجستی، اداری، خلبانات، هر کسی که به هر نحوی یک سهمی داشت همه اونها این بارو به دوش رو میکشیدن من در خیلی از مواقع این به عزیزانی که جمعونتران میگم زمانی که من هارورد پرواز میکردم صد و چل پنجام مال، صده هفته هشتا عاد مال شاید هم کمتر صحبت مکسیموم شود برای اینه که اینو برسونی به دو پوینت، تو پوینت فور ماخت، اینجوری نبود که اوورنایت اتفاق میفته این باری بود که صدها نفر، هزارها نفر به دوش میکشیدن و خوشبختانه نتیجی مطلوب داشت در این زمینه یه مطلب کتاییم خدمتون بگم بد نیست، نزاهیم باشی برنامه های ما بیشتر شیش صبح شروع میشود، یعنی واقعاً به خصوص دورانی که من با آموزش افور در مانی که گردان نداشتم، قبلش که به عنوان یکنواختی پایگاه یکمشکاری عمل میکردم اون مدرسه انسترومنت و غیر دارک اصلا ما نمیدیدیم بچه هامونو، مقاله یکی از دوستان توی یکی از این جدستات یکی از دوستانش صحبت کرده بود که خب شما چند تا بچه دارید، رفته بود، سه تا سوال کرده بود، چند سالشونه؟ یک مکسی کرده بود، گفته بود یکی اینقدر این دستاشو باهم، یکی اینقدر این گفت یعنی چی؟ گفت صبح که من میرم اینا خوابن میبینن شون درازن، شب هم که برمیگردم میبینم خوابن درازن، به این صورت میشود بعد از دورانی که گردان آموزشی فور به احده من بود، تلاش زیادی بود تا اونجایی که میتونیم برنامه ها و کارهایی که باید انجام بشه به موقع انجام بشه در خیلی از مواقع چند این مورد اتفاق افته بود، به خاطر شرایط هوای نامساعد تهران، برف زیاد، سنگین، در زمستان ما برنامه ها عقب میفتاد لذا به پایگاه دیگی که مقدور بود، بلی هنوز آماده نبود، برای مثال بندر عباس، یک جایی بود که دو دفعه ما رفتیم که بتونیم ادامه بودیم آموز شمون رو، یک گسترش مهمی بود یعنی دوازه تا هفت ما، فرسونل فنی، خلبانات، شاگردان، مسکن، غذاب، در جایی که امکانات نبود برحال سعی می شد که به موقع دوره تموم بشینه که بتونن نفرات بعدی بیان و این یه زمانی بود که واقعاً با صورت زیادی نیروهوای گستریش داشت پیدا می کرد اعتداد معالم خلابان ها برای F-14 رفته بودن و اون برنامه داشت پیشرفت می کرد صدسی اومد اپمای صورت زیادی نیروه و غیرزالک و غیرزالک تمام این ها مستوزمی این بود که هر چیزی به جای خودش به موقع کار بکنه و اون گول یا اون هدفی که دارن بهش برسن که بتونن قدم بعدی رو بردارن می رسیم به این جایی که من از روزی که از پایگاه نوجه شارخی سابق منتقر سودم برای دوری آموزگاری F-5 تا تقریبا خاتمه خدمتم با مدارم کمسار ربیهی کار می کردم یعنی زمانی که اومدم تهران ایشون چیز رئیس امالیات پایگاه بود و بعد دوری F-4 رفت مدارش تهی کرد فرمانده پایگاه شد تا دمانی رسید که قرار شد ستاد تاکتیکی رو رابزن دلیل این بودن ستاد تاکتیکی حجم فعالیتان قد زیاد بود که ستاد نیرو واقعا نمی شد به همه نیرو هوایی برسه لازم بود که هر جایی به خصوص پایگاه ها که افزایش پیدا می کرد تحت سرپرستی یک فرماندهی باشه هدف نهایی نیرو هوایی پلن این بود که ما ده تا پایگاه داشته باشیم در خطوط مرزی های نزید که مرزای کشورهای دیگه و این اتعدادش اتفاق بود دوند و چابهار مثلا یکی از اتعدادهای اصلی بود که برای اولین بار دیمسار دستا تاکتیکی بودیم خواست بره برای بازید معمولا با معلم خالبان پرواز می کردن دیمسار ربیهی به اصورت تاپمای فرمان جانش است مذورم این بود که لازم بودی همچی تشکیلاتی به وجود بیاد در اون زمان دیمسار ربیهی قرار شد منوان فرماندی تاکتیکی انتخاب شده بود یک گروه هفتنفری از افسراب اعتداد خالبان و بعد چند تا فنی یک دوره کتای ویزیت به اتفاقشون به امریکا اومدیم از ستاد تاکتیکی امریکا و پندگون این ور اونور جایی که لازم بود و بعد هم در اروپا بازدید کردیم و اطلاعاتی امون دادن و بعد ستاد تاکتیکی یا ستاد فنید تاکتیکی رو در شیراز شروع کردیم افسره اولیه که اونجا بودن ستاد ربیه بودن مرحوم ساویجی بود که محابن عمالیاتی بود من بودم قیدیان بود واعزی بود هفتش را افسر بودم بعد زلالی بود به عنوان سیفتی و غیرزالک یا بازرسی بعدها یه تغییراتی شد من اومدم امریکا برای دوره ستاد و غیرزالک که بعد جریان سانعی تیمسار خاتم که گذشته بود بعد تیمسار تدیان سانعی داد در اون زمان به اتفاق تیمسار رویهی در بندر عباس بودیم برای هواپیمای پیتری که تازه اومده بود که اشون میخواست پیتری هم قرار بود بیاد زیر پوشش و ستاد تاکیکی هم دوره من بردشیری فرمانده گردانشون بود و رو پرواز بودیم که خواستم برگردیم پرواز رو تر بیاد برگردن و از منجا تیمسار بعد متواجه شدهیم که تیمسار تدیان سانعی داده و ایشون از همونجا رفتن تهران رو بعد هم وانوان فرمانده نیرو هوایی انتخاب شدن و تیمسار مهمن اومدن جایی ایشون رو گرفتن دست ها تاکیکی ولی همزمان باز من منتقل شدم به ستاد نیرو منتقل شدم ستاد نیرو در دایره عملیات مدیر عملیات دایره عملیات بودم اونجا تا تغییرات بعد که پیش اومد دیگه تا آخر اونجا بودم زمان تیمسار ایمانیان فرمانده شد تیمسار باغیری با تیمسار باغیری خب من خیلی کار کرده بودم و ایشون هم همه جور تلاش میکرد که بتونه همه چی رو در نظر بشه اینکه از خاطرات ناجوری که در اون زمان دارم اینی که زمانی که تیمسار باغیری در فرمانده بودن تعداد دانشجوهای خلبانی که باید دوره تام میکردن و افسر میشدن اینا خاطر شرایط مونده بودن و میامدن جور دفتریشون و شهار میدادن و فلان میگردن و چون تا نمیتونستن دوره تام میکنن درجه نمیگرفتن و یکی از مشکلات روز بود و یکی از این اتفاق میفتاد جاوی ستا دیمیگر و یکی از دفتریشون تا اینی که تصمیم گرفتیم که بریم با وزیر دفاع آقای چمران صحبت بکنیم ببینیم که آیا حالا که امریکا دوره نمیده و پاکستان هم کنسل شده حالا کشوری دیگه کشوری دوست دیگه هستی میتونه کمک کنه چون تعداد زیادی بودن نزدیه 140 دا دانشجو بودن اینا رو بهتونه پرواز برن اونجا که رفتیم اتفاقا دوست منم قیدیانم بود تیمسار باقی سه نفری رفتیم چمرانم گرد ما رو پذیرفتونه شستیم صحبت کردن و بعد در هین صحبت هاشون سؤال کردن که ما چرا خودمونی بتونه اجام بدیم و من توضیح دادم که برایلی داره باید این کارو بکنیم هواپ ماهی که داریم سنگینه برای شروع کار غیر و ذالکو صحبت هواپ ماه F5 شد توضیح دادم تیبتا باقیلی اشرای کردم به من گفتم تا اونجا که اونجا تو ذهنم هست ما هشت تا بیشتر هواپ ماه F5 بی نداریم اونم برای چکای خلبان هاست و غیر و ذالک 156 رام ای داره شما یه مطلب گفت که اول ما فکر کردیم تنز و شوخی می کنه بعد این چیزیه دیگه خیلی تیز بود و اون این بود که چرا شما مثل ماشین هایی که تریم رانندگیه یه کابیندگی رو F5 ای نمیذارین و فرمون اینا نمیذارین اونا رو F5 بیشون بکنیم این کارو دوستان بزی ها میتونن در شرایط فهوی جوانا انجام دهند و هر حال این به نتیجه نریسید این ادامه داشتا اینی که گویا یه تعدادی از این دانشگاه رو بازخرید کردن و یه تعدادی هم شاید موندن که بعد ادامه دادن این تقریبا چیزایی بود یه چند تا نوت هم من دارم که خواستم یاد آوری بکنم و اون این بود که واقعا تنها بخش پروازی من نبود که در نیرو هوایی سرعت میرفت جلو در پایان هر آموزه چیما داشتیم بعد از این که خاتمه پیدا میکرد یه مهمولی میدادن یک رجاشم بود دور هم جمع میشد شامی با هم میخودیم تو باشوای افسران میرابرد در یکی از اینها دوستان ربیعی فرمانده پایگای کم بود ساعت ده ده هانیم شب شایدان دیرتست اومد به من گفت که شما یه بکسی پیدا بکن هوا پیما آمادست الان هرواز کن برو همه شرایط عادی بود یعنی همه چیز سبز بود با دهلوران رادار دهلوران تماس بگیر بهت میگه چیه هوا پیما فقط آرم فشنگه منم گشتم این دورو بر فکوری رگیر و بردم جواد بود ما اومدیم در بخشی که باید چند رو کلا بگیریم شیشنش کنیم در رو باز کردیم رسیم تو برداشتیم حقا آماده بود فرواز کردیم خودم رسیدیم به اطراف رادار دهلوران در اونجا تماسی که گرفتیم مطلب این بود که یه هلوکپتر از خاک عراق پرواز میکنه میاد خاک ایران و بعد از اینجا بر میگرده دو مرتبه یه تعدادی رو احتمالا سوار میکنه و بر میگردونه به خاک ایران پیاده میکنه هوا محتابی بود ما هم چراغای فر و بیرون و خاموش کرده بودیم و از اونا من میخواستن که من رو ببرن رو تاریت در یک حد محدوده این روی اسکوپ رادارشون نداشتن این وسیله رو چون از تپه میاماده پایین یا به هر صورتی بوده گفتم پس ایزه بدین که من میرم رو تاریت ببین این همون چیزیه تاریت من هم میبود که قطار از اونجا رد میشود میرفتنم میگفتم این تاریت میگفتنه میرفتیم بایه ارز کنم ماشین ای چیزی رد میشود میگفتنم تا بلاخره من متوجه شدن که یه نورفکن از پایین داره ما رو تقییب میکنه یه نورفکن به من اصلاحی خیلی لو بودیم میاد به این نورفکن ما میدیدیم لذا به اونا گفتم من از اینجا رد میشم آیا این تاریت گفتن آره تاریت چی بود یه تراکتور بود که داشت زمین شخ میزد تو منطقی مرزی زمانی که میرفت بالای تپه اینا میدیدنش به طرف مرزه را سرازیر میشود نمیدیدن حالا گزارش شده بود که این جریان هست بر صورت ما ناچار شدیم برای اولین بار اولین افر رو در ساعت دو صبح در پایگاه وحدتی دسول بیاریم نشستیم و چطرم نزدن من که بتونم فردا بنزین بگیریم و برگردم که انتفاق افتاد و گزارشی من نوشتم که بعدها دفاع میکردن که نه احتمالا همین بوده ولی قطعا چون هم چهار تا چشم بود هم من دیدم هم رکولی دو غیر و زاره این گزارشاتو دادیم به این منوان رد کردیم رفت منظورم این بود که همه جا در همه سعت مواظب بودن همه چیز الان چیزهایی که من داشتم خدمتون خواستم عرض بکنم زمنان یه مطلب دیگه هم خدمتون بگم تنها زمینه فعالیت به خصوص بچه های خلبان تنها نیروهوی نبود ما کمک میکردیم به باشگاه هواپیمایی که دانشجوهای نیروهویی را باید پرواز میداد و اونجا آمادهشون میکرد برای رفتن اون کارا که اتفاق میخواد هنیشنگ و جمعهی که تحتیر بودیم در اون فرصت این کارا رو میکردیم البته اعتداد زیادی من کمرشال گرفتیم خود من کمرشال گرفتم معلمه گرفتم بعد یه تعداد به عنوان چک پایلوته برای کسایی که میخواستن لایسنس بگیریم از طرف حوابه کشوری انتخاب شدیم که این کارو تا خاتمه زمانی که توی ایران بودم انجام میدادم و به این صورت در مطلب آخر زمان بیشتری رو نمیخواهم از شما بگیرم مطلب آخر راجع به F-16 است زمانی که F-16 قرار شد که آماده بود توی پارخونه که بیاد من به عنوان افزار پروژه آموزشی F-16 انتخاب شدم در شهر بیور پنجاب و هفت به اتفاق یه تیم فنی لوجستیکی رفتیم امریکا و بتونیم این هواپیما رو ببینیم به چه نفر بیاد آموزشم و چی باشه و غیرزالک که سعی من این بود که بتونیم یه تعداد خلوان آموزش بدیم و خود خلوانای ما با تانکریگی دارم هواپیما رو از کارخونه بیارن چون هر هواپیمایی برای آوردنش اون موقع ساعد پنجاب به دولار اون موقع بیست و پنج شیش هزار دولار خج بر میداشیم رضای ترین رو من تقیق کردم بعدی که برگشم دادم زمانی بود که تیمسال رویه یهنوز فرمودینی رو عقوی بود دادیم و این برنامه رو قرار بود چون رو بکنیم که بعد به برنامه های بعد تغییرات و غیرزالک برکردیم که منتفی شد و مند و قرار بود مای چهار تا هواپنا بیاد بعد از این که خودمون خلوان داشتیم هشت تا هواپنا بیاد که با تانکره خودمون بیاد و این به تغییر افتاد که همطور که میدونید بعد اون هواپنایی که ساخته شده بود نصیب کشورهای دیگه شد و اجموعه به ایران نرسیم باید و این مطربی دیگه من یادم نمیاد اخ خب
01:02:20--->01:03:37
spkr_01: خسته نماشی حالی ببینید ما این جلسه اول رو البته نخواستیم شما رو زیاد عذیت کنیم و سؤال خیلی ما داریم به همین دلیل این بیوگرافی بسیار زیبا که شاید جواب خیلی از سؤالها رو به ما داد این رو ما برای جلسه اول اکتفا میکنیم زیاد خسته تو نمی کنیم تو جلسه آینده انشالله اولا که این اکس ها رو برای من بفرستید من این ها رو پوستشون کنم در واقع پوست کنم که دوستان از نزدیک ببینم اونایی که دوستان اکس رو داشته باشن بردارن اسم استوره هایی رو آوردید جامب قیدیان فکوری جامب رویی نمی دونم جامب جامبانی کنار شما جناب باقری و کسایی که واقعا ما اسم هاشون رو فقط شنیدیم و این ها با شما خدمت کردن و کنار شما بودن شما چقدر انسان بزرگی هستید و چقدر متوازه من اینجا اول یک کامپلیمنت میخواستم یه چند تا از این دوستانتون رو که مطلب پرستادن رو بگم خدمتتون اگر اشکاری نداره که مطلب پرستانی که مطلب پرستانی که مطلب پرستانی
01:03:36--->01:03:44
spkr_02: این هم نشونه سون بده ماری جان این هم نوه ی سوه منه که میخواد استرناد بشه
01:03:41--->01:04:01
spkr_01: همین الان گفت های بابایی بهتون گفت که سلام بابا یعنی نوشته بود و فکر کنم این همونه که نوشه ماشین چیز آیدیش باشه اگر اشتباه نکنم
01:04:01--->01:04:09
spkr_02: بر صورت که این نصر در نصر مثل که یه جن اثر میکنه روی نواقا
01:04:02--->01:05:29
spkr_01: این نصد در نصد مثل یکی جن اثر میکنه روی نبا و استرونات میشه ما بابر داریم که این بانوی عزیزمون این دختر گل ایرانی حتما حتما میرسه به مریخ با ایشالله در آینده نزدی قاربان توی اکس شو برده به قاربان به دوشم من این اسامیر که میخونم اینقدر که شما عشق دادید و عشق گرفتید که من فقط میتونم به اسامی به مطالب رو دیگه نمیرسم بخونم از کنم خدمت شما نباهای عزیزتون در ابتدا حالا من اسماشون رو نمیدونم بعدن میپرسم جناب تیمسار مهنتی تیمسار هیدریان تیمسار موازندرانی و تیمسار والامقام فخر نیروهوایی و ترراح بزرگترین عملیات جهان اشتسه جناب ایزسته تای عزیز که این پایین نوشتن درود بر استاد گرامی من پین کردم و تیمسار فرغانی تیمسار شریفی راد تیمسار لغمانی نجات تیمسار از کنم که لوتر یادگاری خانم دکتر ندیمی و از دختر شهید ندیمی صد دست Reaper jakieś تیمساری
01:05:29--->01:05:34
spkr_02: بای بای بای خدا را احمدش کن روانش باش
01:05:34--->01:06:00
spkr_01: چرا وقتی اسم شهید ندیمی میاد هرکی اون روبرو نشسته یه آهی میکشه یه همین وای وای و خدا شاهد جاوی زسته تا اینو گفت جناب فرغانی اینو گفت و هرکسی اون روبرو نشست من اسم جناب ندیمی رو آوردم جناب براتپور هرکی بود واقعا همین حرف شما رو زد چرا؟
01:06:00--->01:06:46
spkr_02: برای این که یک البته همه ستاره های رخشانی بودن ولی تو جم بعضی ها بودن که رخشانتر بودن انسان های متفاقی بودن برحال افراد زیادی من الان شما با این صحبت کردین برکت رو یادم میاد عباس برکت مثلا اون هم یکی از اینا بود که توی لیست شما شاکریفر نیست یا از کنم چون من یک وکسیت من بود توی امرجنسی میخوام بینم شرایطشی کجاست
01:06:49--->01:08:31
spkr_01: دایی خانم من بودن لطفاً از تیمسار بپرسید خاطره خاصی از ایشون دارن مرحوم فرامرزیان تیمسار مازندرانی خواستن، حالت پسرشون تیمسار من جناب شاکریفر رو حالا جماعی زدستان میان بالا و بعد از شما حتما از ایشون میپرسم و جماع فرغانی و دوستانی که در ایران زندگی میکنن حتما خواهم پرسید من چون از شما قراره که توی جلسه یک شنبه آینده دوباره خدمتون برسیم راجب جماع فرامرزی و عزیزان جماع عبادی و خیلی سآلهای دیگه دوستان دارن که میخوان بدونن راجب جماع جفری و کسای دیگه اینشالله با امید خدا توی جلسه بعد حتما حتما ما در خدمت شما خواهیم بود پرسش و پاسخی، حالا اگر اجازه بدید ما این مراسمی داریم انجام بدیم خدمتون برای مهمان اولمون همیشه استدام میکنم، خواهش میکنم در خدمتونه خب، ممنونم از حضورتون تیمسار معظم سپاسگزارم از این لحن و کلام و برها شیوایی در سخنوری شما سپاسگزارم و غیر از این از یک خلبان فرهیخت شاکریفر هستن و سلامت هستن من دوت کردم از ایشان، جامع تیمسار هیدریان از خلبان های همرز بهتون در فور میگن جناب جاویدنیان میگن کرش هستن خدا میشوند حالا انشاءالله حتما دوت میکنیم که جناب شاکریفر بیان بعدا انشاءالله اگه شد همزمانه با شما باشن توی جده لائب
01:08:31--->01:08:37
spkr_02: سفاس گذارم خیلی برمونتون برم تشکر که این فرصتی به من دادین
01:08:32--->01:09:15
spkr_01: سپاس گذارم خیلی قربونتون برم تشکر که این فرصتی به من دادین تشکر هم می بیرسان الهی که قربونتون برم جام چاکر فرد بعد از بازشستگی معلم ایرلان شدن این هم یکی دیگه از خلابانهای بزرگ آبازه ایران زمین که جامعه مهنتی عزیز خب این همرا از ما تون بودن که می نویسن ما ارز کنم که جناب بله بله رامی خان همزهی هم گفتنی من می فرسم براتون از کنم خدمت سپاس گذارم از حضورتون جناب تیمسار عزیزم قربونتون برم خیلی ممنونم شما چند تا فرزند دارید
01:09:16--->01:10:08
spkr_02: من سه تا فرزم دارم زمنا به اطلاع همه برسونم خدمت شما مرز کردم من با درجه سرهنگی در اسفند پنجا و هشت همونطور که ارز کردم سازمان باید چر درصد کچیک می کردیم زمان تیمسار باغری بود نامو اماده بود دایره عمليات هم زیاد نبود چر درصد دیدم یه تعدادم می خواهد بمونن این بود که خودم در واضح خودم با بازشت سه کردم اینی که اول اسفند پنجا و هشت و بعدم که جنگ شروع شد فکوری فرمودی نیرون بود من زنگ زدم به امیر جدالی اگر اشتباه نکنم آجودانش بود گفتم به جواد بگم محنوزم سربازی که هستم هستم و ذر جمع نمی خواهد آمادم که بعد جوابش این که خبر می خود خبر می دیم به
01:10:08--->01:10:13
spkr_01: ای جیون دلم یک عزیز والا مقام
01:10:11--->01:10:15
spkr_02: یک عزیز والامقام یک عزیز
01:10:14--->01:10:42
spkr_01: یک عزیز والا مقام، یک عزیز والا مقام، یک بزرگ مرد، مردی از دیار، از کنم که تیم آکروجت، لیدر تیم آکروجت، تیمسار سرفراست، تیمسار منوچهر خلیلی برای شما نوشتن درود بر استاد اخلاق و معرفت جناب ادبایی عزیزم.
01:10:42--->01:11:17
spkr_02: یه چیزی من بگم برای ما پایگاه نوجه یا شارخی سابق که بودیم فروشگاه نداشت زمانی که اونجا بودیم میرفتیم همه دان خرید میکردیم با استاد پیروز من با ماشین رفته و اونجای خرید میکردیم این بچه های جوان میومدن میدونستن که قریب هستیم میگفتن مانه پایگاه هستیم میگفتیم آره باید شروع میکردن و صحبت کردن یکی از اونا این منوش خلیلی بود یادش میاد خودش که بعد اشتیاغ پیدا کرد و چقدر چقدر این درخشی
01:11:21--->01:11:34
spkr_01: بله ای جون دلم اعز کنم خیلی خیلی ممنونم از حضورتون خیلی ممنونم بفرمایید که چند تا فرزند گفتید سه تا فرزند دارید درسته؟
01:11:33--->01:12:00
spkr_02: درسته؟
01:12:05--->01:12:18
spkr_01: خب، ارز کنم خدمت شما که چند تا نوه دارین؟ نوه سه تا سه تا نوه دارین، اسماشونو میشه بفهمید؟
01:12:18--->01:12:44
spkr_02: اسبا یاداش بکنید پرژیا نوی اولید چی بروان؟ پرژا پی ای آر ای ای پرژیا یعنی پارسی آره؟ پارسی بری پرژا، کابیان و آیلا شما اکس آیلا دید
01:12:44--->01:12:50
spkr_01: آخه آره اون اکس آیلار بود که بیخواد چیز بشه
01:12:48--->01:12:54
spkr_02: که بیخواد چیز بشه نه سالی شهر بسه ولی این زمانی بود که کچکتر بود
01:13:00--->01:13:09
spkr_01: خب بسیار عالی دست شما در نکنه خب چند تا خواهش میکنم زنده باشی اسمای فرزندانتونم میگید لطفا
01:13:09--->01:14:15
spkr_02: بله افشین شنی و مریم ناز شغلاش نمی فهمید دوتا پسر ها تو هایتک هستن و دخترم الان یه سازمانی کار می کنه که بیشتر به افرادی که یعنی سازمان بزرگ امریکایی افرادی که احتیاج به کمک دارن که به زندگیشون ادامه بدن این تشکیلات اینا رو سازماندهی می کنه محل براشون پیدا می کنه دکتر فلان تشکیلات مدیر یک بخشیه که دفن زد رو زیر دستش کار می کنن ضمن دورای مختلف هم دیده از کارهی که خیلی علاقه داره انتریار دیزاینر خوبی هم هست در نون رشته درس خونده
01:14:17--->01:14:29
spkr_01: ماشالله خدا عبزش میکنه میشه یه زحمت بکشید البته سه تا فرزند و سه تا نوه راجب همسرتونم بفهمید لطفا
01:14:29--->01:15:23
spkr_02: چونم در دوران که من نیروحوای بودم در مدارس مربوط به پایگاه فعالیت میکرد مدیر در بستان ایرج مخابری در پایگاه یکم بود تالا احتمالا اون اسم هنوز هست یا عوض شده نمیدونم که اکثر بچه های پایگاه و تعداد زیادی از تراسیاب مهراباد اونجا درس میخوندن در شیراز هم همینطور ادامه داد و بعد از بازشتیگی من هم در منطقه تقریبا بازار صفوی اونجا در دیست میکرد
01:15:24--->01:15:34
spkr_01: خب زحمت بکشید یه رنگ به عفشین خان بدید؟ یه چی بدم بهش؟ رنگ، رنگ
01:15:36--->01:15:48
spkr_02: رنگ اپشین یه اکاس خیلی قابلی پرفیشنال تقریبا و بیشتر طبیعت دوست داره بنابراین اگه سبزو بشوند.
01:15:49--->01:15:52
spkr_01: بیر رنگ به شروعی
01:15:53--->01:16:13
spkr_02: شروین رنگ صورتی رو میدن و یه رنگ به مریم بانو رنگ مریم بانو خواهد بود نقره
01:16:16--->01:16:20
spkr_01: یه رنگ به پرژیا
01:16:22--->01:16:34
spkr_02: پژیال کار موزیکه نمیدونم چه رنگی به موزیک میخوره بیشتر چیزهایی که میکشه پینک و نمیدونم رنگای قرمزه مایل و قرمز
01:16:36--->01:16:40
spkr_01: رنگ قرنز ایسیونه دارم. و یه رنگ به کاویان رو
01:16:41--->01:16:51
spkr_02: کابیان عهد فوتبال و ساکر خودمونه به قد معروف و کابیان آبی کمرنگ، آبی رویان بلو.
01:16:53--->01:16:59
spkr_01: عالی، ایجا ندونم و یه رنگم برای آریا عزیزم
01:16:59--->01:17:06
spkr_02: آیلام بیشتر همین رنگ لباسش هم انتقاط کرده بود سرمهی
01:17:07--->01:18:01
spkr_01: سرمهی ایز جون دلم یه رنگ خب ما این چایی شیشترنگ سبز و سورتی و حالا نغریی که اگه دوستان بتونم پیدا کنن و قرمز و آبی و سرمهی رو تقدیم میکنیم به این سفرزند نازنین تون افشین خان شروین خان و مریم بانو پرژیا و کاویان و آریای عزیزم و انشالله که این عزیزای دل همیشه یه همیشه زیر سایه شما پر از مهر و محبت زندگی کنند و سلامت باشند و یه زحمت بکشید یک رنگ با عشق تقدیم کنید به سرکار خانم قدبایی عزیز به خاطر این همه زحمتی که برای شما در طول تمام این مسیر زندگیتون کشیدن نحن نحن نحن نمو time
01:18:02--->01:18:12
spkr_02: حالا انتخابون یکم کار مشکل میکنه ولی گله به نفش دوست داشتن
01:18:15--->01:18:41
spkr_01: بنفش چقدر جالب و رنگ بنفش رو جناب ادبایی عزیز تقدم میکنم به همسر گرامشون خانم ادبایی انشالله که همیشه کنار هم سلامت باشین و زندگی پر از عشقی داشته باشین ما انشالله تا 120 سالگی 140 سالگی ببینیم شما کمارکان همینجوری ما شالله یه اسفندم برای خودتون تیم سار دود کنید تو رو خدا
01:18:42--->01:19:34
spkr_02: سپاسگذارم از محبت شما. من تنها چیزی که از زندگیم داشتم و افتخار بهش میکنم. این بوده که جزو خانواده نیروهبایی شدم. البته کاریم که اینجا دارم جزو این خانواده هم هستم. بری عمر زیادی منجا گذاشتم و واقعا شماها رو که میبینم انرژی میگیرم. یه جوری تمام این گذاشته ها زنده میشه تو ذهنم خاطرات خوب گذاشته. تلاش هایی که شما میکنید. دوستانی دیگه هنجام میدن. کارهایی که شده. یعنی من شانس و بردم و خوشبخت بودم که تونستم تو این دوران با بقیه در خدمت زندگی باشم.
01:19:37--->01:19:51
spkr_01: بزنیم قربان جسارت کردیم تیمسا شاکریفر تو لایف هستن و الان احتمالا به شماره بنده زنگ میزنن میخوام با شما صحبت کنن
01:19:51--->01:19:57
spkr_02: حتما حتما بح بح بح بح چقدر شانسی که
01:19:55--->01:20:17
spkr_01: خانوم شانسی که دختر تیمسار سرفراد شهید تیمسار ندیمی عزیز خاندکتر ندیمی از آلمان نوشتن که گوش دادن به صحبتهای شخصیتهای بزرگی خیلی لذت بخش است پاینده باشید جناب ادبای عزیز
01:20:18--->01:20:34
spkr_02: استدا میکنم ارادت دارم خدمت شما مادر و همچنین واقعا نمیتونم یک لحظه فراموش بکنم که دوران خوب بوده در خدمت افرادی مثل عزیزمون ندیمی
01:20:36--->01:21:18
spkr_01: عزیز دلید شما گهر بنتون برم تیم صاحب تا جناب این عزیز دلمون زنی می زنن ما پرچم ایران رو به پاس تمام زحماتی که شما برای مملکت ما کشیدید و برای نیروی هوایی و اعز کنم خدمت شما برای این مرز و بوم تقدیم می کنیم به شما و اقا با اسمان این دوست ما به این زیبایی تقدیم کردن ای بای ایشون همسر خاند تیمسار مهنتی هستن شهید مهنتی از خلبانه فورف 14 که این پرچم ایران و اقا با اسمان رو تقدیم کردن به شما و همه این عزیزان
01:21:19--->01:21:41
spkr_02: شما اینکر تشکر می کنم سپاسگزارم محبت دارن منو واقعا بر این مباهات می کنید از همه عزیزانی که این مطلع رو گفتم شنیدن سپاسگزارم به هر حال همطور گرس کردم توفیقی بوده که من بتونن جاز خانواده نیروحبای باشه
01:21:43--->01:21:53
spkr_01: خدا حفظتون کنه انشالله من فقط منتظرم که این عزیزان زنین بزنن که تیمسال با شما صحبت بکنن
01:21:54--->01:21:57
spkr_02: مگن چی؟
01:21:56--->01:22:08
spkr_01: این لحظه بمونید الان تماس میگیرند اینجا خب این لحظه رو ما خیلی دوست چند ساله ایشون رو ندیدید
01:22:09--->01:22:20
spkr_02: من خیلی وقته این حالا نمیدونم چه پنجا سال است چه سال که از این وقت میگذاره زنگ زدن
01:22:24--->01:22:37
spkr_01: سلام از که آدم خدمتون خوبی جام شاکریفر عزیزم گوشی امیدم به همرضتون به دوست عزیزتون گوشی گوشی صحبت کنید
01:22:37--->01:23:05
spkr_02: زناب شاکری فرد، سلام و درود فراوان قربان شما خیلی درم قربانت برم من دفتر پروازم نگاه می کردم چندی قبل این پروازی که با هم داشتیم که موتور افما آتش گرفت دیدم اسم شما اونجاست اینی که سراغت رو گرفتم که محبت کردم تونستیم که یه تماسی داشته باشم خیلی خوشحالا سهداتی می شدم
01:23:10--->01:23:20
spkr_01: بله میشنوند بفهمید میگن که خیلی خوشحالم صداتونو میشنونم یه پهواز با شما داشتن موتورتون آتیش گرفته بود اگه خاطرتون باشه
01:23:24--->01:23:34
spkr_02: سوام بنده است خیلی خوشحالم واقعا که محبت کردن دوستان شما رو پیدای کردن به این سرعت
01:23:36--->01:23:40
spkr_00: استاد من همیشه طالب دیدار شما بودم خوبایم
01:23:41--->01:24:12
spkr_02: خیلی متشکر، خیلی ممنون. همطور که از کردم این دفتر پرواز، دفتر خاطرات واقعا. موقعی که خب دول این سالها پرواز میرین، اصامی رو میبینین، حوادث رو بهش ارتباط میدین و دوست دارین که بشنبین، احتمالا فرصتی باشه صحبت بکنین. این واقعا توفیقه که امروز من پیدا کردم. همه کردیت هم من میدم به این عزیزی که نشسته اون بالا. او رو میانیم زید.
01:24:11--->01:24:20
spkr_00: خواهی همزهی خوربانک برای من خیلی افتخار بزرگی بود که بتونم سدافنو بعد سوالها بشنبم
01:24:20--->01:24:27
spkr_02: و برای من همینطور باید نمیتونم احساساتم رو بازگو نکنم. خیلی خیلی مهم.
01:24:30--->01:24:50
spkr_00: خیلی خیلی خوشفر شدم. اینشالله که باز برگرده به اون حالت حالا کاری ندارم. از از ازرکوشی اول مل نوعی گردار 12 درستان و 13 در اینا رو هیچ وقت یادم نمیده. مخصوصا محفتهای شما بزرگی های شما هیچ وقت فراموش نمیشه.
01:24:51--->01:25:07
spkr_02: استدام میکنم استدام میکنم از رزوانی کسی خبر داره رزوانی هم اگه خاطرتون باشه نفر دوم اون پرواز بود که اومد هواپیمامونه چک بکنه ببینه که آتی سوزی هنوز چراغا روشن بود ولی تموم شده یا نه
01:25:09--->01:25:31
spkr_00: بله بله خوب مانترات گذاشه خیلی خوبه یه دفعه هم خدا بیا موزده با شهید حالاها یه همچین اتفاقی برای مفتاد اون موقع نفر شماره دو بودم باید نمیده همون مخواد شما تو پروار تشید داشت یا نه؟ دیگه اون موقع کبینجلو بودم
01:25:32--->01:25:45
spkr_02: بله بله نه اونو من خاطرم نمیاد ولی برصورت مواظب خودتون باشین آداب شنیدم پرواز میکنین هنوز و امیدوارم سلامت باشین هر جا هستین و محفظ باشین
01:25:47--->01:25:52
spkr_00: ما باقا دیگه 67 سال و 65 سال به بالا دیگه اجازه نمیدم به عوض کنید.
01:25:54--->01:25:57
spkr_02: سغر سن میشه گرفانوز
01:25:59--->01:26:16
spkr_00: با این نخود سهر سه نتونستم بگیرم دونبالشتن بس هم بود بابا تشکر میکنم از محبتتون خیلی ممنونم بابا نستم من از تیما متشکرم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم منم همینطور
01:26:18--->01:27:44
spkr_01: جنابش، تیمسا شاکری، ممنونم. اینشالا یه بار تشریف میریم لایو و به جمع ادباییم بگیم بشیم پای دوروین و شما رو ببینه و صحبتهای شما رو بشنگه. اوکی؟ اوکی اوکی. برونت دمستر. خداحافظ. خداحافظ. ممنونم ازتون. خداحافظ شما. خداحافظ. خداحافظ. خداحافظ کنم که خیلی ممنونم. کپتن حبیب از امریکا میگن تو مجله نیروی هوایی سال 52 راجب این حادثه موتر اکس جنب عدب. جنابه. جنابه. الان اینجوری نوشن. جنابه عدبایی چاب شده بود و مورد تقدیر نیروی هوایی قرار گرفتن. و من این مجله رو دارم که انشالله عکسش رو برای ما میفرسم. من برای شما بفرسم. کپتن حبیب از دوسانجلس. خانوم یلدا کوهی از امریکا. نوشتن به به به چه روز قشنگی ساختید. ایشون پریزیدن کامپانی هستن. با دیدن این که دو دوست قدیم اینجا همدیگر رو پیدا کردن و دارن با هم صحبت میکنن زنده و برقرار باشید. سلوت. درود بر خانمهندس یلدا کوهی ممنونم ازتون سر. خیلی لطف کردید. تیمسا. تیمسا.
01:27:46--->01:31:27
spkr_02: خواهش میکنم. من سرهنگ بازشستم. در خاتمان باز بود. تذکر بدم. این مطلبی هم که گفت اینجا هست اگر ببینید. این چیزی که این دوستان گفتند در نیروهوایی مجرد نیروهوایی بوده. این لابلای مدارک پروازی من گیر و برده بودم. یه حادثهای بود. جهالات. برای اونایی که افور پرواز کردن توضیح اینه که از کارخونه اومدن که علت این آتیسوزیر پیدا کنند چون از مطور نبود. برنامه دیگه بود. مدتها دنبالش میگشتند تا بالاخره یه مکانیسیان ایرونی با گذاشتن وقت با یه فلاش لایت مشخص کرد که این چی بوده؟ در افور این درهای سپایلر ها بود. زمانی که سرعت زیاد میشه درها باز میشه بازو بسته میشود. این روله هیدرولیک که باید ده اینچ باشه. روله هیدرولیکی یکی از این درها در سمت راست به دوازه و پونزن اینچ بود. در سالیان که این هفاکان پرواز کرده این در بسته شده و باز شده. سه هزار پی از پی از پیشور هیدرولیک به علت اینه که اینهی تماس پیدا میکرده با بدن هواپیما، یک سراخ بنداده سر سوزن با وجود که جدار اون روله ها خیلی سیف بود. با فلز و با رابر و غرزاک سراخ میکنه و اون هیدرولیک پاشیده میشه بین بدن هواپیما و زیر موتور هواپیما آتیسودی تولید میکنه. ما تراتل بستیم مثل فیولم آف کرده من ولی آتش بود هنوز. بعدم یک دفعه مثل درخت کریسمس همه جون ورنگ رایت تو پنل بود. که با اون فشار هیدرولیک یکی از رادای الکتریکی بوریده شده بود. ماین راد پایین بوریده شده بود و برگ و چیزها را از همه جا باید کرده بود که فقط یه بال چیز داشت کنترول داشتم من. بال چپ به اضافه که همه هیدرولیک آز بین رفته بود. و اولین کسیم بودم یکید داشتم حکلنده میکردن در میراباد. زمانی که نشستم حکمار نگه داشت. مرحوم تیمستار پررمی بود. اونجا تو عملیات یک کسی بود. از فلای نوردون هفه همه همه همه همه بالا گفت چگاه کردی؟ این هواپیما زیرش تمام فلزه ها زوب شده آویزونه. گفتم با لو ما هیچ کاری نکردیم. فقط آتیستوزی بود اینه که بعد این مسئله منظورم اینه که این عزیز شاکر افرک هاوی نقبون بود. و اون میکانیسین فنیمون بسمت مینتننس تونست نشون بده این دلیلش چی بوده. چون این سراخ اینقدر ریز بود که دیده نمیشد اون روله ها. ایچانم ایچانم. مرحوم زیاد گرفتم.
01:31:28--->01:31:42
spkr_01: قربونتون برم. سپاس گذارم ازتون. قربون شما برم. جامعه تیمسار آزاده لبیبی از خلاوانهای بنام ارفورد در جنگ میگن. من متعصفانه من افتخار پرواز با شما رو نداشتم. رزا لبیبی.
نظرات
ارسال یک نظر