سرتیپ خلبان علیرضا نمکی - ناگفته های جنگ - عملیات خیبر- قسمت اول


00:00:00--->00:00:09
spkr_00: از عدب و ارادت دارم خدمت جناب نمکی من دیگه اون بایش ها رو نگیم اینه مخلص این سر
00:00:09--->00:00:17
spkr_01: درود به شما و درود به همه هموندان لایف
00:00:20--->00:01:59
spkr_00: قربونتون برم. من قبل از این که شما بیاییم برای این تایمی که در واقع ویست تایم نکنیم. من داشتم نمیقدار راجب وینمنگ کانسیدریشن و دسته های چندفروندی پروازی و بریفینگ و دی بریفینگ و از اون لحظه ای که یا علی رو پای برده دیسپچ در واقع میگیم یا حالا فرقی داده میشه حالا به هر شکلی و هر جوری و در واقع اون هم پروازی ها مشخص میشن. از اون لحظه اینها دیگه اینه یک چیز گره های زنگیر به هم بسلن. از اون لحظه همه تابه لیدرن. از اون لحظه همه گوش فرمان لیدر میرن. حالا بریفینگ یاگه هست اگرم نیست. از این اتاق پیشاب میرن حالا یا چطر و گلاه برمیدن. از اون موقع هم همون لحظه که خارج میشن. لیدر نگران دسته پروازی هست که تا آخرین نفر ردیو کال بکنه. تو ردی، تو ردی، ردی، فور ردی. حالا هر چند نفر بندگی هستن. خیالش راحت میشن. همه میان و پرواز بکنن تازه شروع میشه مهمولیت ها. که بعد برمیگردن و گویریفینگ و اون لحظه شاید دیگه هر که میره دنبال زندگی خودش. یه مقدار کوچولوی راجب این خاطرات این شکری برام اگر امکانش هست در این ابتدا همین بحث ویمن کانسیریشن، همین کسایی که به خاطر شماره دوشون حتی امکان داره جونشون رو به خطر انداخته باشن و شما میشناسیم. بفهمید. خیلی مخواستیم.
00:02:01--->00:19:03
spkr_01: بازم درود میپرستم به هموندان عزیز که در لایب هستم. خب من مزاهم میشم گاهی اوقات هفته یه دفعه نمیدونم. ولی دیگه واقعا سخنی برای گفتن ندارم. کپتن همزهی هم عرض کردم که اینطوریه. اما در مورد وینگ من کانسیدریشن و لیدری یه خلبان تقریباً بعد از این که پارغا تحصیل میشه از اون کلاس هواپیمای خودش حدوداً یک سال طول میکشه تا بشه نان لیدره تا بشه لیدره چهار. دو سال طول میکشه تا بشه لیدره سه. و دو سه سال طول میکشه تا بشه لیدره دو. و سپس لیدره یک. برای خلبان ها خیلی این لیدری اهمیت داره. هر خلبان دلش میخواد که این لیدری رو تی کنه. این مراحل لیدری رو هرچ زودتر تی کنه. اما اینا برپایه آین نامه است. برپایه قانونه. برپایه دستورالعمله. برپایه فرهنگ هوا نوردیه. ما در ارتش همینطوری خلبانه نیست که یه دفعه بیاد چهار تا درجه بهش بدن. بعد بشه فرمانده. باید این مراحل مدیریتی رو تی کرده باشه. ست ها پلایت رو باید لیدری کرده باشه. و مدیریت خودش رو اصفاق بکنه تو کار لیدری. همون موقعی که شما لیدر سه هستید یا دو هستید. چهار فروند هوابی ما رو بلند میکنید. و میرید این مموریتی رو تا دیکی انجام میدید. برمیگردید. لحظه به لحظه دارن شما رو واش میکنن. دارن شما رو نگاه میکنن. فرماندهان و محصولین. دارن شما رو نگاه میکنن. یه لاستیک به ترکونه این میره تو پروندت. دلائلش و همه چیزش. وای به حال اینکه یه وینگمن از دست بدی. توی یه پلایتی یه وینگمن از دست بدی. واقعا کسی که وینگمن از دست میداد تقریبا چیزش تمام بود. پیش ربطش بسی میشد. اگر مشکلاتی بود براش. در صورت خیلی خاطرات زیادی هست از وینگمن کانسیدریشن و نا کانسیدریشن. کسانی که وینگمن از شنو رها کردن. کسانی که وینگمن از شنو بسیاری از خلبانات توی پرواز دارید شما گانری میکنید. یه دفعه رادیو یکی قط میشه. اون که رادیوش قط میشه بیدرنگ لیدر میره بهش میچسبه پلایتو میس باره به سابلیدر یا بستگی به نظرش داره سابلیدر رو میفلسه دنبال اون که رادیوش قط شده و میره با هاش میاد تا فرود بیاد اون بدون رادیو. یه حالا حساب کنید امرجنسی داشته باشه. حتما لیدر یه نفر رو همراهش میکنه یا خودش همراه اون میاد برای فرود. قانون داره، آین نامه داره، فرهنگ داره. اینطوری نیست که شما در یه ادارهی فرض بپرمایید که آبدارچی هستی دوره جو من نمیخوام شغل آبدارچی رو چیز بکنم پایین بیارم. شما که مثال میزنم خودم مثلا. من یک آدمی باشم پادوی باشم توی یه ادارهی حالا چون اعتقادات و چون چیزهای من با رئیس اداره همه هنگی داره یه دفعه من بیام و بشم معاون وزیر بشم معاون فلان مقام. در پرواز شوخی وردار نیست. جون انسان ها در خطره. ولی خب من امشهر اگه اجازه بدید میخوام راجع به همین موضوع میخوام راجع به عملیات خیبر و راجع به این که شما اگر کسی رو در جایگاه نامناسب قرار بدید چه زیانهایی خواهد رسید به خصوص به ویژه در مورد نیوی هوایی که هواپیما یک عفظار جنگ عفظار گرانبه هاییه و خلبان که خیلی گرانبه هاتر از هر جنگ عفظاریه. میخوام که راجع به این چیزها صحبت بکنم اگر اجازه بکنم. خواهد شکنم باشم. خواهد شکنم باشم. خب سال 1362 ببینید یه مقداری هم ناملایماتی که در نیروه هوایی گذشته من عنوان میکنم به هیچ وچ من کینهی نادرستی چیزی از کسی ندارم اگر صحبت دارم میکنم اون چیزی را که به چشم دیدم اون چیزی را که با در اون نقطه بودم تعریف میکنم و با اصنادی که در دسترست دارم سال 1362 بهمن ماه بود که فرمانده نیروه هوایی عوض شد قبلا سرهنگ موینی پور بود بر کنار شد کنار بذاشته شد و سرهنگ صدیق شد فرمانده نیروه هوایی سرهنگ صدیق هم از عرشدهای ما بود تو گردان مثلا یه کلاس از ما بالتر بود تو گردان ها که پرواز میکردیم من رئیس گروه ترهای استراتیجیک و تاکتیکی نهاجا بودم یه سازمانیه که در زمان جنگ تشکیل میشه زیر نظر مدیر زیر نظر رئیس دایره تاکتیکی این سازمان تشکیل میشه کارهای تراحی جنگ رو میکنه جنگ هوایی رو انجام میده پیش از من محوم حوشیار بود رئیس حوشیار شد معاون عملیاتی و من رو گذاشت رئیس گروه ترهای تاکتیکی استراتیجیک در حالی که رئیس دایره تاکتیکی عملیات هم بودم خب ما ترهای زیادی رو نوشتیم از طریق القدس فتر مبین بیتر مقدس رمزان بدر محرم از کنان خدمتون که اومد تا خیلی اومد بالا رسیدیم سال ازار اسفن ماه اسفن ماه 1162 بود که به من گفتن که زنگنه سرتیب زنگنه در قید حیات خدا انشالله عمرش بده ایشون شده بود مدیر عملیات شده بود بعد از این که اسکندری چیز رفت علی اکبر اسکندری رفت ایشون شده بود مدیر عملیات و عباس آبدین شما اسمشو شاید شنیده باشید بره خلابان بسیار جوانی بود که خودشو زد به هزبال لای بازی و اومده بود شده بود جانشین معاون عملیات خیلی جوان بود و از ما پایین تر بود ولی شده بود جانشین معاون عملیات از ما بالتر پستش از ما بالتر بود از من سرهنگ فراور بود سرهنگ زنگنه بود سرهنگ عباس آبدین بود سرهنگ خادم بود سرهنگ سرگرد همتیار بود یا سرگرد سرهنگ قاسمیان بود و چند نفر دیگه به من دستور دادن که امروز که پرمانده نیرو جدید سرهنگ سردیق میخواد بیاد برای توجیه شدن در باره ترهای عملیاتی سرهنگ سردیق قبلش پرمانده پایگاه مهراباد بود پرمانده پایگاه یکمشتگاری بود حالا اومده بود شده بود پرمانده نیرو هوایی میخواست یا اینطور که به من گفتن میخواست که در باره ترهای عملیاتی توجیه بشه منم با این اعتقاد با این دیدگاه ترهای عملیاتی رو برداشتم آوردم گذاشتم رو میز کنفرانس منتظر موندیم سرهنگ سردیق اومد همه بلند شدیم خبردار کردم نشستیم و قرآن خونده شد گویا و گفتن که آهی نمکی شروع کن منم شروع کردم یکی یکی شروع کردم از اولین ترها گفتم که نسد چطوری نوشته شد توکل چطوری نوشته شد سامونالعیمه چطوری نوشته شد طریق قدر چی شد شروع کردم همه اینا رو یکی یکی گفتن در یکی از اینا که داشتم میگفتم بلگشتم گفتم که با ستا در تشم این دوشواری ها رو با ستا در تش داشتیم من داشتم حالا توضیح میدادم تر رو گفتم این دوشواری ها رو با ستا در تش داشتیم و یه دفعه صدیق بلگشت گفت که اون به من مربوطه یه حالت بسیار هم نامحترمانه و هم بسیار دیکتاتورانه من هم حرفی نزده بودم کاری نکرده بودم که توحینامی اون به من مربوطه من ساکت شدم و چیزی نگفتم حالا ما هم تره چیز رو نوشتیم زمانی که حوچیار چند روز پیش یک ماه و نیم پیش که حوچیار سر خدمت بود و چیز بود ماقن عملیاتی بود این تره خیبر و عملیات هوای خیبر رو ما نوشته بودیم که انقریه من میخواست سلو بشه حالا میگم من ساکت موندم چیزی نگفتم ادامه دادم رسیدم به یه جای دیگه دوباره مشکل دوشواری ستاد ارتش رو داشتیم گفتم که در این تق ستاد ارتش این طوری کرد اون شد گفت اون به من مربوطه صدیق دوباره گفت به من مربوطه من خیلی دیگه ناراحت شدم به هر حال هر چیزی یه حدی داشت گفتم جامسرنگ شما فرمانده نیروی هوایی هستید از نخدروبی های آش سرواز به شما مربوط میشه تا عملیاتی که انجام نشده هنوز یا شده یا نشده شما فرمانده نیروی هوایی هستید پوز هر چیزی هزباللهیی زدم به خاک منم برگشتم گفتم یه تریشی گذاشته بود فرمانده نیروی هوایی شده بود یه تریشی داد گفتم شما که با چهره هزباللهیی هرم شما فرمانده نیروی هوایی شده گفت گلند شما رو بیرون گلند شدم احترام کردم عقابگرد کردم و دروا با کردم که برم بیرون ربتم بیرون دیدم عباس و بابایی گوششو گذاشته به سراخ کلید چشمشو گذاشته به سراخ کلید پشت در حالا عباس و بابایی چه کاره بود مآون حملیات صدیق بود مآون حملیات پرمانده نیروی بود من آمدن بیرون و سیگار رو روشن کردم و خیلی عصبیه یه دفعه عباس و باباییی آمد گفت با اون جان بیا بریم تو اتاق چیز یه اتاقی بود تو دفتر ویژه یه اتاقی بود که مثل این در بانک ها با چیز باز روشن برد گفت گفت بیا بریم اونجا به چینیم کارت دارم حالا این شده معاونه عملیاتی منم به شدت از معاونه عملیاتی این شدن ناراحتم و این شده معاونه عملیاتی جای چی؟ جای حوشیان که چهار پنج این اشتا عملیات پیروز رو اصلا این چیز کرده بود راه انداخته بود که همش پیروزی هم در بخش هوایی خیلی معصر بود خیلی انجام شد خیلی ناراحت بودن که این شده معاونه عملیات خیلی ناراحت بودن که عباس عابدن شده جانشین معاونه عملیات فقلاده از این جا به جایی های این طوری ناراحت بودن رفتیم تو اتاق آهنی نشستیم دافتندوق نشستیم گفت دوتا سندلی آره دوتا سندلی آوردن و نشستیم اونجا من سیگار دمه در خاموش کردم و آمدیم تو نشستیم برگرشون من گفت که با آنجا هرچی از صدیق میدانی بگو منو میگی سن داشت حالم به هم بخورد خدایا این فرمانده نیروه که میدونه منو میشناسه ما هزاران بار با هم پرراز کردیم تو بال هم دیگه بودیم این ماون عملیتی اومده به من میگه هرچی از صدیق میدانی به من بگو خب صدیقم قبل از انقلاب تو دورانه انقلاب انقلابی نبود که همون لحظات انقلابی شد بعد از این که امام اومد و شاه رفت ایشونم انقلابی شد خیلی چیزا ازش داشتم بگم توفایگاه ما بود توفایگاه بوشه بود مثلا پروازه سوپرسانیکی که بر فراز شهرها میکرد برای ارعا خیلی خلابانا قبول نکردن خب خیلی چیزا اینطوری بود میتونستم برای بابایی بگم اما من دیدم صدیق کجا بابایی کجا برگشتن گفتم که عباس صدیق پرمانده منه اگه ست تا تو سر من بزنه یک بار سرم رو بلند نمی کنم بپرسم چرا گفتم همین و خیلی خوب پاشو بریم در رو واق کردن و ما هم اومدیم بیرون تا اومدم یه خورده ای عصبیت خودم رو درست کنم و اینا دیدم که یه برگ مموریت دادن به من که برو قرارگاه نجر ترخ خیبر رو من نمشته بودم تمام زیروبنش دیخیلی با تجربه شده بودم تمام زیروبنش رو با چیزا همه هنگ کرده بودم با قرارگاهان زمینی همه هنگ کرده بودم البته ارتش و سپاه منتاز سپاه رو نچندان اینا به من برگ مموریت دادن که برم جپه کارم بود هر روز میرفتم جپه زمان و اوشیار هر روز من با هواپیمو میرفتم احواز میرفتم دسپول میرفتم توی قرارگاه کربلا هر روز کارم بود منم بیدرنگ اومدم ساکم و برداشتم و سوار اوپیما شدم رفتم دسپول احواز رفتم احواز آره رفتم احواز روز آمدم یه ماشین در اختیارم گذاشتم یه ماشین در اختیارم گذاشتم یه پیکان که رفتم قرارگاه نجف قرارگاه نجف کدوم قرارگاه بود اون قرارگاهی بود که اعمال بهش میگفتن قرارگاه سدام اون قرارگاه ساخته بودن برای سدام زیر زمین بود پله میخورد میرد پایین و روشم کاغل بود پشتبونش کاغل کرده بودن یعنیش تفاوتی با چیز نداشت با دیگر قسمت های زمین و اینا نداشت مثل بیابون بود درست کنار هور کنار هورو لزیم نمیدونم کپتن این حرفایی که میزنم خست کننده نیست برای شما بیرن دیگاه نه
00:19:03--->00:21:02
spkr_00: نه نه نه قربانی حرفا چه اولا اینکه خب ما قرارمون این بود که راجب عملیات هایی که اولا تو ببخشنم یه لحظه خواستم اگر انتراکی میخوایی بکنین و من میدارم یه لحظه چیز استراحتی بکنین ما قرارمونم این بود که راجب عملیات هایی حتی که و ارها ناموفق هم بودن امکان داره ما کمتر راجبشون صحبت کرده باشیم دلیل ناموفق بودن عملیات ها و حالا از خیبه شروع کردید بسیار آرین من جناب روح تیمسال صدیق روح همرزتون تیمسال صدیق تیمسال بابای شاد و همه اونهایی که نیستن الان و زحمت کشیدن هر کسی به نوعی ارز کنم شما انقدر بزرگید و انقدر بزرگوارید و انقدر حتی کلمات و جملات رو انگار همین دیشب مثلا بیان می کنید در صداقت شما و من و همه از اینزانی که الان حدود بیشت از 700 نفر دارن می بینن شکی ما نداریم ما از فردوسی آسمان ایران حالا برحال من شما دوست ندارید باجرد من بگم دوست داریم که همه اون چیزهایی که واقعا شما 19 تا کتاب نوشتید اگر اشتباه نکنم و خیلی خیلی مطالب هست که من حتی جاهای مختلف از خود حضرت آلی جاهای دیگه شنیدم برای شما یه مقداری شما حضور زن کم تره من خواهش ازتون بکنم ما خیلی با شما کار دهیم از شما مدیر بخش داکیومنتوری لایف های ما هستید و به همراه جامعی زستتا و بقیه عزیزان که خودتونم در جریان هستید که ما داریم میخوایم آن اصبار همشی رو ببندیم و جلو بریم آلیه نه ما خسته نمیشیم تره خیبر داشته میفرم دیسته بفرم ولی
00:21:02--->00:31:36
spkr_01: من رفتم قرارگاه نجب، قرارگاه کربلا و قرارگاه نجب بود. قرارگاه نجب رئیسش محسن رزایی بود، قرارگاه کربلا رئیسش. حالا دیگه شده بود سرهنگ حسنی سعدی. سرلشگر حسنی سعدی که جانشین رئیس ستاد کلم شد. قرارگاه نجب کربتم، خب حوشیار خدا رحمتش کنه. خدا کنه که من بتونم باقیان بتونم به مردم ایران این موضوع رو بگم که حوشیار چه نقطهی بود بگر هیچ نبود. چجور اقابی بود؟ چجور آدم برجسته و دانایی بود؟ حوشیار تمام این آتشواله ها بود توی منطقه برای همین خیبر. تو ترخ خیبر نوشته شده بود و ایشونم آورده بود اونجا. سکوی پرتاب موشکه ها در بدر، در تبوک، در خیبر، در جاهای مختلف. تمام منطقه عملیات رو پوشش داده بود. تیاتر میسل دیپنس. تمام منطقه عملیات رو پوشش داده بود. رادارها رو بسیار جالب توجیه کرده بود. بسیار خوب کارش رو انجام داده بود. اینا همه همه هم تو ترخ خیبر نوشته بودیم. که به دست همه رسونده بودیم دیگه. اون لحظات که من اومدم حالا دیگه همه کار آغاز سده بود. جنگ میخواست آغاز بشه. خیبر. عملیات خیبر میخواست آغاز بشه. قرارباه نجب کنار گور بود. یه جاده بود از قرارباه نجب آسفالته میرفت تا پایین که در اونجا یه خاطریزه بسیار بزرگی به اندازه میدون شعیاد درست کرده بودن. دور تا دور خاکریز کرده بودن. که اونجا وقتی من رفتم برای بازدید نزید چار ازار مفر سرواز اونجا بود که قرار بود سوار هلیکوپتر بشن برن اون طرف شد. اون طرف اربند. حالا میگم تره چیز تره خیبر چی بود. تمام هلیکوپترهای ایران از شرکت نب گرفته تا هبانیروز خودمون تا هر شرکتی هر سازمانی که هلیکوپتر داشت هلیکوپتراش اومده بود اونجا تو این جادهه نشسته بودن البته با نوبت میامدن. این بچه ها رو سوار میکردن میبردن اون طرف پیاده میکردن و میامدن. اون طرف از شد. قرار برای این بود که شما تو امالیات بیتر مقدس موفق نشدیم ما بریم بسر رو محاصره کنیم. موفق نشدیم از چیز عبور کنیم چون در مرحله دوم متوقف شد امالیات بیتر مقدس. و اگر موفق شده بود در امالیات بیتر مقدس ارتش کاری کرده بود کارستون که جلوچو گرفتن اجازه ندادن این امالیات تموم بشه. مرحله دوم متوقف شده بود به بحانه این که خوردمچر آزاد شد. در حالی که خوردمچر آزاد شده خدایی بود. آه این ترخ خیبر بر این اساس نوشته شده بود که پیبست حوایشو من نوشتم بر این اساس نوشته شده بود که دو تا لشگر از سپاه بروند اون بره شد پیاده بشن. اینا رو باید نیروهوائی و هوا نیروز و ارتش باید اینا رو میفتستاد به اون بره شد. هلیکوپترهای نیروهوائی هلیکوپترهای هوا نیروز و و این کار داشتن می کردن. من که رسیدم این کار آغاز شد اصلا. کلن. برای دفاع از قرارگاه نجر چند تا توپ زمین به هوای بیس میلیمتری گذاشته بودن. بکر می کنم شیش تا. شیش تا گذاشته بودن. کل منطقه نجر پوشش داده شده بود. پوشش توپانه زمین به هوا و موشکای حاک. پوشش داده شده بود. خلابانه افچارده دو تا دو فرمند باید یکیشون می اومد به سمت قرب یکیشون برمی گشت به سمت شرب. رسفرک. رسفرک. رسفرک. رسفرک رسیار جالبی. ما تر رئی که از بودن در بیس هزار پا. برای این که در بیس هزار پا اگر از کود هواپیمایی بلند می شد. از پایگاه هوایی کود عراق. هواپیمایی بلند می شد. این می تونست ببینه. یکی از این دوتا افچارده بای چنس می تونست اونو ببینه. اگر از شوهیدیه هواپیمایی بلند می شد. این هواپیمایی افچارده می توانست اونو ببینه. اگر هواپیمایی هم کپ بود در بسیار ریست چیز می کرد اربیت می کرد انکر می کرد در خاک خودشون این هواپیمایی افچارده می دیدش و می تونست لاب کنه و بزندش. در دستر ندم بیس هزار پا گذاشته بودیم این هواپیماها رو. چرا بیس هزار پا؟ برای این که احتمال داشت این توپای زمین و هوا این هواپیماها رو ببینن اگر توپای پایین باشه کاراییش میاد پایین ببینن شلی کنن خب اینا بیس هزار پا ما گذاشته بودیم هواپیمایی افچه ها رو سر جای خود چند ایسکا افچه ها پرواز میکردن و دور از منطقه نوید بودن مثل آبادان بودن و اینجور جاها و مثلا فکه شمال فکه پرواز میکردن و افتوه کار میکردن یعنی وزیفه شون دفاع هوایی بود ما نزدی که به جاده قلع ساله به بغداد جاده بسره به قلع ساله باید اینا در حدود 900 سرطی باید اینا بمبران میشدن روزی 10 روز میشد 200 سرطی 20 روز میشد 400 سرطی جنگ اگر 40 روز طور میکشید ما باید قلع ساله چیزو باید جاده قلع ساله رو ما باید تطورا بمبران میکردیم با F5 و F4 البته ستون اصلی F4 ها بوده من اومدم تو قرارگاه نجب اومدم تو قرارگاه نجب حالا شما ببین چه سرنوشتی من داشتم از تهران فرمونده نیرو منو از اتاق بریفینگ بیرون کرده اومدم عباس بابایی از من این سؤالات رو کرده من اینجوری جواب دادم حالا من اومدم خیبر عباس بابایی هم معاون عملیاته جای حوشیاره یعنی چی؟ یعنی بخش هوایی کلن زیر عمره عباس بابایی قرار گرفته علا رقم این که حوشنگ صدیق اصلا من قبول نداشت عباس بابایی رو ولی گستوری عباس بابایی شده بود معاون عملیات و این عملیات هم افتاده بود به گردن عباس من اومدم رفتم از پله ها پایین اومدم رفتم تو منطقه آشنایی پیدا کردم با خلابان های هلیکوپتر صحبت کردم خلابان های هلیکوپتر یعقی منو گرفتن یکیشون مال نیروهوایی ایرانگر کشنده ما خلابان ها رو درید بکشتن میدید من خلابان هلیکوپتر بلند شم برم اون برشت منو میزنن راست هم میگفت میگویسه یکا مثل شستیر میومدن برای زدن هلیکوپتر ها اتفاقا یکی هم زدن البته چند روز بر دو سه روز بر آدلی آدل آدل یادم رفته اسمشو خیلی به سر مهروانی هم بود خلابان هلیکوپتر بود آره آدل آدلی توش بود آدل خاق بود به ار صورت چند تا هلیکوپتر دو سه تا هلیکوپتر ما رو زدم من رفتم پاین رفتم پاین سر زور بود سر زور بود و دیدم که آقای هاشمی رفتن جانی نشسته اون آقایی که بهش میگفتن خیلی سخنرانی میکرد پیش امام هم سخنرانی کرده بود که امام گفت من خوب دارم که اینا من باورم بشه که این که بهش گفت تو خود امام زمانی آقایی بود که سخنرانی میکرد بهش استاد تکانی بهش میگفتن یه اینجور چیزی بهش بود اون نشسته بود بقیل آقای هاشمی رفتن جانی و چند دو سه نفر دیگه سفره تمام شده بود قضا من اومدم نشستم پای سفره پوتین همو باز کردم اومدم نشستم پای سفره حالا تو قرارگاه نجب محسن رزایی هم در سفره شکسته تصادف کرده بود در سفره همه تو گچ تلپون دستش بود با این صحبت کن با اون صحبت کن با اون صحبت کن کار ندارم اومدم هجازی رو میگید هجازی هجازی هجازی پلو آقای هاشمی نشسته بود من اومدم سر سفره نشستم کباب بره بود قضا یک مقداری برای من اومدن یه مقداری برای من اومدن یه دفعه آقای این آقای رئیشمور قبلی آقای خدایا اسم اینا را من یادم میده رئیشمور قبلی قبل ما قبلی الان یا اون موقع قبل از آقای رئیسی قبل از آقای رئیسی رئیشمور من؟
00:31:37--->00:31:50
spkr_00: قبل آقای رئیسی، آقای یه چیز بود دیگه روحانی، حسن روحانی که رئیس چیز دفاع بود بینی بینی اینقدر خوب عمل کرده که اسمشم یادتون رفته
00:31:51--->00:46:51
spkr_01: اینشون از فیلی ها اومد پا این رو گفت اه اه بقیه ما چرا نمیذارید ما که نمازتون رو خوندیم ما که فلان کردیم چرا به همه رو گذاشتید جلویشون حالا جلو من گذاشته بودم من هم اینقدر عصب و نیم نارددم که هل دادم ظرف غذا رو جلویشون بلند شدم بدون این که غذا بخورم عصبی پوتینام رو پاهم کردم های گفت بیا بشین بلند شدم همینطوری هم گفتم گفتم شما نماز رو برای ما نخوندید که از چیز بلند شدم از قرارباه اومدم بیرون اومدم بیرون رفتم تو منطقه دیدم که آره دو فروند هواپیمای F5 ببینیم ما قرار بذاشته بودیم روزی 20 سرطی فکر میکنم تو طرح خیبر نوشته شده باشه روزی 20 سرطی با اون باران باید بشه حالا سوعت مثلا دوازد یا یکه یا دوه یکه این حدود ها دیدم عباس بابایی کنار هر توپی در قرارگاه نجب نه در قرارگاه کربلا در قرارگاه کربلا مال ارتش بود در قرارگاه نجب کنار هر توپی یه خلابان جوان از این بچه هایی که سبحاندوهایی که دارن دوره میبینن حالا هنوز خلابان هایی چیز نشدن اینا رو آورده بود توی جنگ البته با آنها هفی سی آره هفی سی افی سی نه کنار هر توپی یه دونه خلابان بذاشته بود با یه دونه وی آر سی سی یا اینجور چیزی آره وی آر سی سی این که این خلابان به این موضع توپ خانه بگه که توپ زمین به هوا بگه این هواپیماییی که دارن میاد این افچارده است شلیک بهش نکنید برای این کار هواپیماهای هواپیماهای افچارده رو از بیس هزار پا اوبرده بود به پونسد پا آفاییییییییییییییت اونم روی روی قرارگاه نجر برای این توپیی ها واقعا مشکل بود دو سوال بود که تشقیص بزن این هواپیما عراقیه یا ایرانیه یکی یه خلابان گذاشته بود کنار این شیشت قبله توپ که این بگه نزن نزن این ایرانیه این افچارده است این افچارده ها می رفتن و میامدن تنها چیزی که داشتن این بود که زمین رو نگاه کنن 500 پا بودن به هیچ بشه کابل راداری نداشتن به هیچ بشه نمیتونستن وضایبشون رو به اون صورتی که بوده انجام بدن اما چرا عباس بابای این کار کرد؟ برای اینکه من و حوشیار گفته بودم 20,000 پا این میخواست یه تغییری بده بگه من کردم تو چیز عملیان آقا زد و دو فروند F5 از دستور بلند شدن که برن جاده قلصاله رو بمبران بکنن اسفول کجا؟ جاده قلصاله کجا؟ نجف کجا؟ یه مسلسی میشه مثل یه مسلس متصابی و ساقه ایشون هبا پیما ها رو دستور داده بود F5 ها هم که خودش خلوان F5 بود و شده بود معاونه نیرو و خیلی F5 ها خیلی علاقه من بودن بهش رفته بود این F5 ها رو میریف کده بود که شما از دستور بلند شد بیاد رو رو نجف قرارگان نجف از قرارگان نجف برید قلصاله رو بزنید یه مسلس در حالی که از دستور مستقیمن میتونستن برن قلصاله رو بزنن از رو نیرو هم رد نمیشونن هیچ کاری هم با کسی نداشتن افتفای پست اینا بلند شدن اومدن روی خرارگان نجف این افسر خلوان که F5 تو عمرش ندیده بود نتونست تشخیص بده که این هواپ مای عراقیه یا میدید که با F14 فرق میکنه ولی نمیدونست آقا زدن یه چی از این تیاره های F5 زدن میداد خب این چیه بابایی جوان خیلی جوان چند تا درجه گرفته شده معاون عملیتی نیرو هوایی همه اختیارات جنگ هم اووردن البته صدیق محدودش میکرد اما بیش از اون نمیتونست توان سیاسیش رو نداشت خب این زدم تیاره رو خلقان پرید بیرون من به سرعت خودم رسوندم به قرارگاه قرارگاه خدایا اسمم قرارگاه خاتم و لمبیا قرارگاه خاتم قرارگاه خاتم و لمبیا تازه تشکیل شده بود در دهگدهی به نام برزگری در دهگدهی به نام برزگری نزدیک اونجا تشکیل شده بود من به سرعت این پرید خلبان پرید افتاد تو هور خلبان پرید افتاد تو هور من با سرعت با ماشین رفتم پیش خلبان های هلیکوپتر یه خلبان هلیکوپتر خودمون بود خدایا اسمشو پراموش کردن بسیار معروب من هست گفت من میرم پیداش میکنم پرید تو هلیکوپتر فکر میکنم هلیکوپترش هم شنوک بود پرید تو هلیکوپتر رو شروع کرد رفت طرف این که این خلبان رو پیدا کنه تو هور افتاده بود خلبان دوم معمولیت رو کنسل کرد و برگشت رفت دستبول نشست من این برگشت از هلیکوپتر برگشت از معمولیت گفت منه تونستم پیداش کنم من یه خلبان نیرودریای بود با من خیلی دوست بود یه دورن تو آمبریکا با هم بودیم به نام نبیپور من آمدم پیش میدونه اینا سیکورسکی میپریدن و از این حوابمای دریایی خیلی خوب بود برای ریکاوری اینا گفتم بهش که نبیپور این دوریگو من میرم پیداش میکنم دلاورانه پرید تو جیز پرید تو هلیکوپتر و رفت بلاخره پیداش کرد پیداش کرد و اینو کشیدن بالا بردن گذاشتن قرارگاه خاتم و لنبیان منم با ماشین با همین سهتاری سهتاری فرمانده نیروایی شد ایشون هم سرگرد بود من سرنگ دو بودم ایشون چیز پیاده شد تو سایت هاک سر را پیاده شد چون همون داستان چیزها بود دیگه داستان هواپیمایی نیراش و موشکایی که میزدن وخیه 28 سخو 22 ها که میزدن آنتن رادار چیز رو میزدن رادار های آگو خب اونا بود سهتاری از ماشین پرید پایین رو رفت تو سایت هاک من به سرعت اومدم قرارگاه خاتم و لنبیان خلابان رو دیدم جلو در بغلش کردم گفت آخ آخ نکنی من تمام بدانم درد میکنه بغلش کردم و دیگه چیزی نگفتم یه پرساشی کردم یه جوابی داد که فهمیدم گفت پرنده رفت تو هواپیما گفت پرنده رفت تو هواپیما من دیگه چیزی نگفتم اومدم اون شب رو گذروند این روز بعدش حالا عملیات شروع شده ها یعنی 16 هزار نفر بسیجی و سپاهی رو بردن گذاشتن اون طرف شد که همت خدا بیا مرس همت خیلی مخالف این کار بود با چیز دعواشون شد با محسن رضایی دعواشون شد من بودم تو پله ها ویشتر بودم محسن رضایی بهش کم برو شهید شو برو شهید شو به همت کم همت هم جس جوابی داد و رفت از اون 16 هزار نفر که همت برد اون طرف شد با هلیکوبتر و دو سه تا هلیکوبتر ما رو زدن با میک وی سیکا زدن یک نفرشون بر نگشت یعنی همه شون 16 هزار نفر یعنی بیشتر کم تر که نبودن بیشتر هم بودن 16 هزار نفر اون طرف شد همه رو زدن عملیات خیبر به هر حال با شکست روبرو شد چند روز گذاشته بود و من اومدم تو قرارگاه نجب به جای این که برم پایین نرفتم پایین یه اتاقه که بالاتر ساخته بودن بالا یه خوده پاسلدار با در قرارگاه رفتم اونجا دیدم تیمسا مفید نشسته مال میروز زمینی تیمسا قبیدل نشسته مال میروز زمینی تیمسا صدیق فرماندینی رو هوایی هم نشسته رفتم تو اتاق احترام کردم و نشستم صدیق به هم گفت که اینجا چه کار میکنی گفتم من امریه دارم شما دستو دارید من اومدم عملیات خیبر همیشه هم عملیات که چروع میشده ما میامدیم من بودم حوشیار و اینا میامدیم قرارگاه گفتم نه من دستو دارم تو بری پاییگایس ششوم بشی جانشین پرماندی پاییگای ششوم گفتم که چشم گفت خب برو گفت همین علام گفت همین علام برو من پریدم تو ماشینو رفتم احواز هواپیما گرفتم رفتم تهران ساکماکم و برداشتم و وسایلمو جمع جور کردم و سوار هواپیمایی شدم اومدم بوشه تو همون شبانه که گمان میکنم مثلا بیستوم بیستو یکوم اسفند بود اومدم دیگه اومدم بوشه بله بله شست و دو بله اومدم شدم جانشین پرمانده پاییگای هوایی بوشه پرمانده پاییگا افسر بسیار شایسته بسیار برجسته خلابان بسیار جنگی که قسم خورد برای من یه روز از همیندان همون که لیدر چارفروندی بود که روز سی و یک شهر بیور از همیندان بلند شدن اومدن پاییگای کوتو بمبارن کردن یه دونه بینگمنش هم از دست رفت زول فقاری و یه کسی دیگه حالا به نام سرهنگ جلیل پررزایی ایجوان آره من شدم جانشین ایشون این دلاول قسم خورد برای من یه روزی که یه گلوله تو خاک خودمو شلیک نکرده هرچه معمولیت انجام داده در خاک عراق بوده یه همچین آدم دلاوریم بود و بسیار کاردان بسیار آدم دلسوز دلسوز برای ارتش دلسوز برای نیروهوایی در هر صورت عملیات خیبر رسید به نقطه پایانیش عملیات خیبر با شکست مواجه شد اون شونزه ازار نفر از دست رفتن ما نتونستیم به جای به جای 800 صورتی بمباران قلعصاله تا بغداد و قلعصاله تا بسره به جای بمباران اینا ما حتی نتونستیم نمیدونم چند صورتی برواسد در خیبر شاید چار ده صورتی شاید حد دکشتر ده صورتی از پایگاه دسپول و پایگاه بوشه انجام شد و شاید هم یکی دوتا از پایگاه همهدان انجام شد ولی اصلا کارایی نداشت برای چی؟ برای یکی گوشیار گوشیار میدونست که اگر شما این بمباران ها رو نکنید نیروزمینی نمیتونه وایسه نیروزمینی نمیتونه در اون برشت دوام بیاره گوشیار رو ورداشته بودن حالا این مدیرهایی که دا حالا بودند خلاوانا رو به کشتن دادند و یکمچین فرض سفکوری رو القامی کرد به ویژه به خلاوانانی یه پنج القامی کرد و تمام شد خیلی برد شما دنگاه کن ببین هیچ پیروزی از عملیات بهتر مقدس به بعد به دست نیامد رفتن تو ولپچ ها رفتن که باز ولپچ ها رو من ترهاشون رو رفتم نوشتم بعضی هاشون که اسمشو گذاشتیم شفق اسم پیبست هوایی رو به جای ولپچ ولپچ یعنی فجر دیگه یعنی دمداری صبح شفق هم شفق هم همون معنی رو میده پیبست هوایی رو اسمشو گذاشتیم شفق و خلاصه گذاشت رو رفت این داستان خیبر بود البته عملیات رمزان هست عملیات ولپچ مقدماتی ولپچ یک دو سه چار پنش هفت هشت هست در هشت همون بود که فاب رو گرفتیم و پس دادیم هیچ بیروزی درستی به دست نیو بردیم و من همینقدری که ارتش همینقدری که ارتش در بیتر تا بیتر مقدس دشمن رو به بیرون از خاک کشور راند مفتخرم همونقدر افتخار میکنم به ارتش به افتخار میکنم به این که عضو ارتش بودم و بسیار خوشحالم که در حد استاندارد نیروهوایی جنگیدم و الان گجدانم آسود است گجدانم آسود است که هیچ خطایی خطایی از من سر نزد به هیچ بچ دستور پرمانده رو به هیچ بچ جا به جا نکردم هر دستوری پرمانده به من داد همون دستور رو اینان انجام دادم اگر چه قبلش ممکنه نظریات خودم رویه گفتم اگر موافقت میکرد که خوب اگر موافقت نمیکرد همون دستوری که داده بود انجام میدادم من به هیچ بچ با صدیق با فورزایی که پرمانده من بودند اینا به هیچ بچ من دوشواری نداشتم و فقط گاهی وقت با بابایی سر بعضی از مسائل به گومگو داشتیم وقتی شدم فرمانده بوجهر با ایشون یک مقداری به گومگو پیدا کردیم در هر صورت گذاشت دارم من اگر کسی پرسشی داره اگر شما عمری دارید با بابایی
00:46:54--->00:49:12
spkr_00: لایده امشب من عدد هزار رو دیدم. هزار هم رد شد. شما امشب یک ریکرد زدید. ریکرد بیننده. بیش از هزار نفر رو پای صحبتهای خودتون میخکوب کردید. بیش از هزار نفر بیننده برای تاریخ شفاهی جنگ شاید خیلی کمه. ولی تو این روزایی که مردم دقدقه های زیادی دارن واقعا باز هم جای بسی خورسندیه که اینقدر دقدقه منده جنگ و تاریخ جنگ و شفاف سازی تاریخ جنگ توسط شماها که داره صورت میگیره که در واقع بیانات و گفتار بیپرده. اگر جناب نمکی عزیز به همون صداقت میاد رجب دوستان همرز مشتحبت میکنه اینها دوستان عزیز جزء بدیهیات که مثلا مخالفت کنه یک شخصی مثل جناب نمکی اگر جمع حوشیار هم بود مخالفت. جما بارها و بارها توی تمام این جلسات ها شما خودتون میدونید که صحبت میشده و حتما یه جاهایی اگر عملیاتی موفق نبوده قطعا تر راهی درستی نداشته بپذیریم ما که اگر داریم اینا رو بیان میکنیم اگر میگیم اگر از خیبر یا مثلا از اون ولفجرها این همه شهید ما دادیم و این همه مشکلات ایجاد شد باید بفهم اون موقعی که ولفجره هشت انجام شد توی تیپ نبی اکرم بودم سال 63 و 64 اگر اشتباه نکنم انجام شد 64 فکر من ولفجره هشت بود سر واقعا عملیات خیلی بدی بود یعنی من خودم تو موجود مسیجی بودم و اینو اومدیم نشستیم تجزه تحریر کردیم که چه همه شهید دادیم حالا اینکه شما دارید میفهموید اگر از سوال دادید من گفتم یه آنفراک بدم که شما این برها استایل نازمین منحسب به فرد سون رو من دوستانم خیلی دوستان این رو ده از انخزیکی میکن
00:49:09--->00:52:11
spkr_01: خیلی دوستان این درمانده ازم خسته که می کنم حالا من یه چیزی براتون بگم برای بزرگوارانی که در لایب هستن تخصص ارتشی دارن من این صحبت رو می کنم بابایی بابایی خیلی پسر مسلمان آقایی بود بسیار مسلمان بود مثل ماها نبود ایشون طوری تربیت شده بود پدرش بسیار مسلمان بود و می رد خدمت آیت الله ها و روحانیون بلند مرتبه ایشون رو می بود با خودش ایشون دوزانو نشستن دو دستش رو گذاشتن من شنیدم جلو آقای خامنهی نشسته بود هرچی آقای خامنهی بهش کفته بود پاشو بیا جلو نه دوزانو نشسته بود دستش رو زانوهاش بود اینقدر یاد گرفته بود چگونه با روحانیون رفتار بکنه با روحانیون بلند مرتبه چگونه رفتار رو کنه به همین دلائل به دلیل مسلمانیش و این که عشق به اسلام داشت و می گفت ما برای اسلام کار می کنیم به همین دلیل شد معاونه عملیات می رود یک روحش بیاد به من بگه یه نفر بیاد به من بگه بیاد به شما بگه هواپیمه های F-14 در ارتفاعی بیسه زار پا روی قرارگاه نجب که خیلی مورد توجه اینا بود چه اشکالی داشت که اینا را آوردی پونست پا کاراییشون از دست رفت برای چی آوردی پونست پا؟ فقط برای این که صدای اینا قررش کنان از روی قرارگاه نجب رد بشه موسن رزایی ببینه که بله بابایی که شد مابن عملیات هواپیمه ها اومدند موسن رزایی که اون موقع بیسه زار پا و تیه زار پا بگه نمیتونست ببینه حالا نیتونست ببینه بله از وقتی بابایی اومد این هواپیمه ها خیلی کاراییشون بالرد چند صورتی ما در خیبر بمبران کردیم چرا نکردیم؟ چرا؟ اینا چیزهاییه که حالا یا عباس وقت اون دنیا جواب بده یا به هر صورت یک ارتشی داریم که رسیدگی میکنه به اشتباهات خب شما ببینید جنگ جهانی اول دوبارم تمام شده تمام کتاب هایی که میاد بیرون اشتباهات پرمانده هان رو درش ذکر میکنن مشکلاتشون رو درش ذکر میکنن آقا چرا موسکو رو ما نگرفتیم؟ چرا ما در تمام اینا داره گفته میشه هیچ دلیلی نداره اگر من از یک عملیاتی انتقاد میکنم هیچ دلیلی نداره که اگر من از یک عملیاتی تعریف میکنم به خوبی انجام شده چون دروغ تو زادم نیست دروغگو نیستم این چیزهاییه که با چشمم دیدم به هر صورت
00:52:13--->00:53:36
spkr_00: ارزمینه خیلی قشنگ زیبا و این که میگن ماها اجتناب نپذیره هر کی باشه و هر حال بالاترین مقام مملکت هم باشه اگر همه ی ماها باید یاد بگیریم که اگر اشتباهی کسی داره انجام میده بگیم شاید اطرافیان شاید امون کسایی که دارن توی تر برها گماشتن به این کار ترهای اشتباه دارن میدن اصلا شاید دارن دشمنی میکن یا هر چیز دیگه اینا رو جام نمکی اگر مطرح میکنن از امروز به بعد اگر مطالبی رو مطرح میکنن که شاید به مزاق بعضی ها خوش نمیاد دلیلشون این نیست که بخوان خدایی نکرده کسی رو خرام خوان ایشون میخوان واقعیت هایی رو که در نهفته پشت این اشتباهاتی که وجود داشته آقای محسن رضایی کم اشتباه نداشته تو سفا و اون کارهایی که به ارحال اشتباهاتی که داشته و چلنجهایی که به آقای سیاد شیرازی داشته شاید اگر سیاد میذاشتنش و خود همین آقای حوشیار خدا بیامورزتشون شاید خیلی تغییرات حاسب میشد شاید هم نمیشد اصلا ما نمیگیم که این آیه قرآنی که حتما حتما باید اون پیشون میشونم و شاید هم نمیشد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")