امیر سرتیپ خلبان علی اصغر جهانبخش
00:00:00--->00:00:14
spkr_02: کاندا چه خبر؟ والله ما اومدیم اینجا به بچه ها سر بزنیم موندیم تو خونه یه نمیتونیم دربیدن بیرون اینجا هم پالیسیشون این ایران همونتها این ایران رفتار نمیکنه اینجا هرکی بیادید اینجا جریمه شده
00:00:23--->00:01:03
spkr_03: الان یعنی سخت میگذره بهتون، امشت تو خونه این دیگه امشت خونه، بابر کن این شما همشت باشه میهن برمان، به هر حال امیدوانم که خوش بگذره تحتیلات و امیدوانم که سفراتون بی خطر باشه در برگشتر بفهمید، یک بیوگرافی برای خودتون، برای اون دوستانی که شما رو نمیشناسند بفهمید که یک برای بیوگرافی کلی، حالا از قبل از خلابانی هابیاتون، بعد از خلابانی ورودتون، خروجتون و کارهایی که بعدش کردید و در سمتهایی که داشتید و حوابمایی که پریدید یا علی
00:01:04--->00:01:52
spkr_02: یا علی، بسم الله الرحمن الرحیم، شاید که خدا حفظتون کنه و همه عزیزانو که دور هم جمین دیر سای مرتدالی حفظ کنه. برمز کنیم. برمز کنیم. بنده همونتای که فهمودین یه بیو گروک کتای خدمت میرز کنم. من توی خیابان سینا چارای لشگر نزدیک باهشاه که اون مجسمه گرشا سبونجاست عجده ها رو از بالا قول محروف میزنه با نیزه. نزدیک های اونجا من به دنیا آمدن. باقش ها. باقش ها. باقش هایی بود. باقش هایی بود. قسمت جنوب قربش. جنوب قربش.
00:01:56--->00:02:02
spkr_03: حالا نیگن سمت پالگان میشه
00:02:03--->00:07:15
spkr_02: بعد از پادگان. الان پادگان رو باز کردن خیابون زدن من تا ما پایین تر از اون بودیم. سینما ناطالی یا چی میگنم؟ سرا اکبر آباد. اکبر آباد که بود همچنین جایی بلاخره. ما که الان لباسونیم. ما که الان لباسونیم چیزو نمیدن. واقعا. واقعا. از اول که اونجا به دنیا آمدیم و شب و شوری داشتیم. از اول خیلی علاقه داشتم که کارهای خیلی سخت و سنگین و شیطونی و به پربالای ماشین و به پربالای سراتی سیکیر و به پربایین و خیلی کارهایی میگردیم. بعد که دیپلوم گرفتیم توی درستان غزاری درست خوندم تو همون خیابان سینا. تو همون محلمون. بعد چیشاما ابتدایی که تموم شد دویرستانمون شد دویرستان دکتر خانلی. یعنی بازم همونجا شد ارتقاب ادا کرد از دویرستان و دویرستان. خلاصمون دویرستان شروع کردیم دویرستانم تو همون ساختا مون تموم کردیم. دویرستان دکتر خانلی. ارز کنم که دیپلوم ریاضی در همونجا گرفتن. بعد خدا رفتگان احمد رو بیا مرزه. مادرم خیلی علاقه داشت که من دکتر بشم. همیشه خدا میگو من فقط متبت رو ببینم اونجا نوشته دکتر الیسفاد جهانبرش. خیلی چونه؟ پیش خودم میگوستم که من که با این شر و شیطونی دکتر برشی بشم. ولی علاقه هم زیاد داشتم ها. تمام شیزه رو از بحر بودم. تمام لغات و تمام شیزه پیزشگی رو میخوندم از بحر بودم. ولی خب نزدیک دیپلوم که شد علاقه من سنگین به کار پرواز شد. و وقتی که رفتم امتحان دادم پیش خودم استخاره کردم که اگر که میخوایی خلوانی یه استخاره بکن. اگر این استخارت قبول شد استخاره من هم با اون استخاره ها پرداره. استخاره من اینه که میری جلو از این ثانیه که تصمیم گرفتی. سه مرحله در سه زمان کوتا. اگر در اومد اوکی. اگر در نه اومد برگرد بیا. ایجون. ایجون. ایجون رفتم. ایلیوالی. رفتم امتحان دادم. میدم همه شیر در ازویه رو قبول شدم. من فقط اوڈیومتری و آزمایش خون که اونم باید میعنی وقت میگرفتیم بعد 4800 برد. اومدم گفتم نکنه. نه بعد برم شده این دوتا بعد رستم. سوال کردیم. بعض شیش ما میام برای دندون. دو ما میدم برای انرابینی. دو ما میدم برای چی چی چی چی. من یه روزه از صبح تا چب امار قبول شدم. گفتم پس اگر برم. خلاصه. بعد که رفتیم و دیومتری ام دادیم و قبول شدیم و اینا. باید دانشگرده میخواستیم بشیم. گفتم بعد بری رزایت مادر بیاری. پدر بیاری. دفتم به مادرم گفتم. مادرم گفت اصلا حرفشی نازم. یعنی به سمت خلبانی نرو که من همینجا میشینم. عقد می کنم تمام شد برکنم. خیلی عرضی. روحشون شاد باشه. خیلی. روحشون شاد باشه. بعد گفتم که چیکار کنم این ور اون ور بلاخره. شیش ماه طور کشید من این رو رازی کنم. بعد شیش ماه گفت خب برو ببینم خدا چی میخواد؟ پاگ و برو رفتم سرم و زدم. صبح مادم رزم دانشگرده. حالا که بود من مثلا خورداد ماه و تیر میتونستم برم. الان 17 اسفند سال 1367 یعنی 13 روز مونده به 48 من بارد دانشگرده شدم. دانشگرده خلابانی رفتیم و تا رفتیم تحتیل. تحتیلات دانشگرد. بعد اومدیم از ندول شروع کردیم. حالا دیگه بعد اونجا رفتیم استاد من آهای سیفه در غل موری پروازمون داد پنگ سرات ما رو سولا کرد. بعد از نومر اومدیم قبول نمی کردن. این میگو آها من مینیمی سم من مینیم فلا. بعد اومدیم رفتیم امریکا اونجا هم بالاخره سولا شدیم و تموم شد. کار شروع کردیم. بعد تیسی هرفت و تیسی هرشم پرواز کردیم. و سر زمان اومدیم. حالا یه جمله خیلی بیز اینجا داره که من گفتن که آقا اینجا دوست داری بمونی. گفتن که من یه مامور خواستیم هم گرفتم. میخوام برم ایرام و پدر مادرم ببینم. همساید آقا اینا همه دلان تنگ شده. نهیم فهمیدنم چی میگه. نگفت بمون. یعنی بمون اینجا اصلا. گفتن که بمون زبان اون مقامون برشم گفتن که که ایمه درست کنید که بمون زبان اون مقامون برشم گفتن که ایمه. ایمه ایمه ایمه اینجا.
00:07:15--->00:07:23
spkr_04: کنین م써ق را нормت این اصفل می رو گرم ب ganska
00:07:24--->00:16:37
spkr_02: لایلال خلاکه اومدیم دوما گفتن که شما اصلای شدی بری افور خب یک سال مهرباد دوره آموزیشه کاوین اقاب دیدیم بعد رسیم شیراز یک سال اونجا بودیم بعد اومدیم کاوین جلو افور ای نه مه دوره افور دیدیم بعد گفتن که ما گفتیم دوباره برمی گردیم شیراز گفتن نخیل شما تشریر بری حمدان خدا ما همین زندگیمون اونجاست خلاصه رفتیم حمدان حمدان هم که موندیم سال پنجاز سه پنجاز چال هر گردانی یک ماه میرفت برای بوشه گویا اونجا رو میخواستم اپرشینال کننم ولی ما خبر نداشتیم اونجا رو هر گردانی یه ماه میرفت ما سه تا گردان بودیم گردان سی اکسی و ازا سی از سه و ما که رفتیم ما گفتن شما همینجا میمونیم گردان شما همینجا میمونیم گفتیم دمت گرد ما که اومده بودیم یه ماه بمونیم گفتن نه گردان شما همینجا میمونیم حالا زبلا فرار کردن ماها که دیوان کتا داشیم همونجا موندیم تو بوشه دیگه بوشه هم گردان شسته یک و شسته دو رو آپرشینالش کردیم با اف پنجه قاطی بودیم چه سالیست سر؟ بله؟ چه سالی بود؟ سال 53 53 1353 54 یعنی بعد که بعد اونجا موندیم اففرار رو آوردیم اونجا آپرشنال شد و خب کل بوشه دو تا در روز دو تا نیم ساعت آب داشتیم نیم ساعت پنج صبح نیم ساعت پنجی برازدیم هر که میخواست دوش بگیره وزو بگیره هر کار میخواست بکنه تو همون اونجا باید آب پر میکردیم توی بانو غیره او اینا و هر موقع هم که میخواستیم گوشت یک چیزی به خریم میامدیم همه دامره تحویر هواپیما چنج میکردیم توی ترابل پاد توی این ریدان ها که بعدا میخواست بره حالا چه دوشمن های رو توش ببینه گوشت گوشت میذاشیم میعوردیم اینجا و بعد همه میامدن جمعه بعد از ها شیه گوشت من رون من بوده یه رون با اون بده یه رون با اون بده هشت رون میامدیم با خودم بعد اومدیم و گفتن که فرمانده گردان ما مرد رشید و دلیل و استاد و استاد اخلاق و استاد مردانگی جناب ایزست های گرد بخشت رو در شما کنید چه مردی؟ یعنی واقعا آموزش یک ما هواپیمار رو بردیم من رو با آقای برازپور نو هشت یا همجی کشیدیم یعنی خدا شاهده گردن من افتاد پایین دیگه اصلا نمیتونستیم گردن من صاف نگرده دارم توی یه دنو مانوف بود به دره کرده بودیم آورجی شدود بعد گفتیم بریم بنویسیم نه نویسیم بنویسیم هی میگفتیم نه بابا بریم بنویسیم نه بیستیم دیگه نه نوشتیم که آقا ما اینکه جی کشیدیم این هواپی ما الان گرانده یا هرچیه دیگه خودتون بریم اکسری کنید اومدیم بردان کنابی ایز از تا بش گفتیم همه رو جمع کرد توی دی بیریف ما همه رو جمع کرد گفتش که من به شما اتمینان میتونم من به شما قول میدم مثل شیر پشت سرتون هستم از این هم بیشتر جی کشیدین هواپی رو دونست کردین من جوابشو میدم هی جانم یا علی الان خدا شده تمام وجود هم دارد میدن که شه قبرمردی چه چیزی گفت که پای بنای چه چیزایی بود بعد خلاصه خلاصه خلاصه یه دوره جنگ الکترونیک باید امریکا که به من گفت شما داشتون کار زیاد میکنین خوب نشریات و همه اصلا ما هیچ چی نداشتیم تو بوشه هر دفع میرفتیم به ما میگفتیم بدین نمیدادن از همه دان به چی میگم دوزی در شما میابردیم فلان میابردیم اینجا ها همه همه ها آفشتینار کردن نخشه زدیم فلان کردیم و یه گردان با حال روز شد بعد ایشتیم اما گفت نه دو نفر بعد برن یه نفرش من انتخاب میکنم یه نفرشم قوهتون انتخاب کنیم که ما هم من رو انتخاب کردن اول گفتم من نمیرم من تازه عرصی کردن میخوام اینجا باشند خناب از هستری عزیز گفت نه نه همه هاش دو ماهی میخوایی بدید چیزه نیست که میری میرای دو ماه مرداد ماه فلانه ما رفتیم اونجا و خب توی امریکا شاید اول دوره ای سی ام شدیم با یلا بزرگی بودیم بعد که اومدیم توی اسپتاد نیر و هوایی معرفه کنم خودمونو خب انشالله که دیگه من مکر کردم چی کردم خونه گرفتم مرد کاشتم تمام اطراف بوشه آمادم اینا گفتش که شما تشریح میبری همه دان گفتم من من همه دان بودم اومدم منو منتقل کردیم توی مرداد ماه یک سال توی بوشه بودم الان هم خونم اونجاست گفت نه گفتم آقای عزیز اون مقرم خدا بی آموزهش میدینه او امیزیرالی آموزهش بودن این سرا همجری برگش گفتش که خب دید گفتم بس من همه دان که آخه نمیشه برم فلان دوباره برم اساس بکشم بیارم گفت بذار برم من یه صحبتی که کنم بیدم اصلا شیر رفت صحبت کرمت گفت هست بزن گفتم بندر عباس گفت نه گفتم شیراست گفت نه همیدان را نمیگفتن فقط تمام پایگاه های افور را گفتم آخر گفت نه نه نه نه نه گفت چیه گفت افورتی گفت من میرم افورتی افورتی نیگه چند کلوه گفت افورتی تا دو امده خدا باقا من افورم نصدم دوره ای سی هم دیدم برگردم اونجا خالصه سرسون در داردارم نه خواهدس می کنم خالصه لفتیم اسوه هم یه لیبان آب الام میخوردی شیش لیبان اونجا لجن از توشتر میبود بیرم تو این واقعیت هم سختیش نمجد هم لجن بود توشتر ولی تو اونم که انجام دادیم خب سولا شدیم بخواست خدا یه اولین گروه بعد از کناب حیدرزاده و سادفپور و های دهنادی و اینا ما رفتیم و دوره را دیدیم تموم شد به مسته که دوره را دیدیم خب انقلاب شد بعد از انقلاب یه دنبال میدارم که بریم بساز بفروشی یه ده میگودم بریم ماشین خیلی بفروش کردن دسته بودن این کارها را میکردن یه فری میگفتن فلان بعد من هم میامدم همین آقای فریخان که اینا را میامادم میگفتن بابا من این قبع ولیوال میکردن من این قبع ولیوال بازی نکنیم بیاییم من میخوام هر چی که تو امریکای درم اینجا بیارم مثلا همه پخشش کنم آقا ما کلاس مثلا یه ماهر و شیش ما با اینا طول دادیم میگفتن که من مخوام چایه بخورم میگودم نوشادتم پای من تو بیا سر کلاس باقرم کلاسه اینا را آوردیم به مرسی که کلاس جنگال تموم شد که همینجه شونم برای شون میذاشتم والیوال داشتیم بازی میکردیم یک دفعه دیدیم صدای انفجار رو باید آقا بود و چی شد فلان رفتیم میگن اراخ حمله کرده ده تا پایگاه و چی و فلان اینا پالاشگاه زده شی زده فلان آقا این مردمی که یا با ریوال خلبانوازی میکردن یا اون وزد به انترنت شکار میکردن یه دفعه انسجام پیدای کردن همه شدن یه گروه هواپه ما همونجا همه تایدان شده بود بودا شده تو هم مثل الان که هواپه ما ها کرونا هست داخل هم گرشن تو فرودگاه های برانالعالی همه این ها تو هم تو هم بود در عرضت چند مدت کتا همه اومد رفت اومد تو خط آها بریمان بکن دیگه از اون به بعد دیگه همه شی رفت بخواست خدا و انجام شد دیگه حالا اگر یه خاطره میخوایی خدمت نرس کنیم بفهمیت خواهیش کنم حالا تازه بیوگیرافی بودا خدا
00:16:43--->00:16:56
spkr_01: یه سلام علیک کنیم با دوستتون سلام سلام مرزم تیمسال عزیز خوی به ما خوش میگذاره واقعا
00:16:54--->00:17:26
spkr_02: من بالله شما روی که میبینم انرژی میگیرم همینگاه که روحوا دارم راه میرم از این روی اون بوشه روی که یادم رد بگم بیا اینا فریخان گول سلام بخلی مخلی همزرز من بالای چشم من بلی مخلی سیم بلی مخلی سیم سلام علیکم مهده بلی فریسیابی گول شما که همیشه سلامت باشی تندرست باشی
00:17:29--->00:17:35
spkr_05: خیلی ممنون خیلی خوشحال شدم دیدمت ولی فرمین جعفر بایو امینی رو پیدا
00:17:32--->00:19:56
spkr_02: ولی فرمی بودی جعفر بای امیندیرم پیدا ببین اونا من موقعی که اومدم تهران حالا اینجا یه گوریز بزنم به تو موقعی که اومدم تهران یه میز بود تو آموزش سه نفر اعدامی داده بود یه دو نفر حبس عبدی گرفتی من چی میگم؟ من این میزه نبودم من این میزه نمیخوام گفتن چرا؟ گفتم این اصلا خیلی ناجوره بازش همه اونا کسایی که مخل بودن خواهن بودن هرچی بودن گفتن نه تو بکنی نشستم سه تا قولوبالا فرستادم اون میز دیگه از اون موقع دیگه شد مالا من دیگه کسی رو نکن دیگه نه دیگه من بودم تا از اونجا شدم رئیس دائره آموزش بعد شدم رئیس عملیات بعد شدم جانشین جنگال بعد شدم مدیر جنگال بعد مدیر جنگال که بودن جناب یاسینی عزیز خدا رحمدش کنه روحش شاد کنم اومده بود تهران شوق نبود شوق نداشت و میگشتم یه روز اومده پلو من بهش گفتم که آقا رزاد یه اینا گفت نه بابا باکشیه نمیدن فلانو متازن از فرمانده پایگاه بوشه رو اومده اینجا شوق گفتم که دوست داری بیا اینجا گفت جنگال گفتم آره گفت من جنگال ولد نیستم گفتم بله لازم نیست تو ولد باشی من جانشین میشم تو مدیر من همه کارار میکنم تو امزا کن فقط این فکر من جو چونگم رفت فردا پسفراش دوباره اومد گفت جا ها یه حرفی زدی گفتم که پاشستن گفت یعنی من مدیر تو جانشین تو همه کار اینجایی گفتم تو مدیر تو بارا سر من من جانشین گفت برم کانفر گفتم برو رب سد سره خدا بیماز گفت باکستم تنین شد اخو اومدم اومد شد مدیر جنگال ما با هم کار کار میکردیم بعد هر موقع میامد میگفت من اینه برد گفتم بلد نیستم چیه اصلا استادی همه کار یک کتاب هم داده بدن بهش میخونم صبح همیشه از زور دوباره میناس همیده
00:19:59--->00:20:15
spkr_05: خدا دیگه آورده. مگو بودا نفهمیدم. ما تو نیرهبایی چه کاره ایم؟ یه روز فرمونده پایگاهیم. یه روز تو جنگاه نیم. یه روز رئیس ستا دیم. یه روز هم بیکاره. یه روز دانگله یه روز آب کرده. نفهمیدیم. نیرهباییم.
00:20:17--->00:20:21
spkr_02: برای سن انجری ویدیگه برای سن
00:20:20--->00:21:00
spkr_03: درود بر شما درود بر شما امشب چه انرژی ایجاد کردیم برای ما خدا وکی دیگر شما خیلی خیلی انسان بزرگی هستیم خیلی مفتیم شما بفهمید خاطراتتونو خواهد شما اگر وقت باشه دوتا خاطره میگم اگه نباشه یه ده تا بگید امشب شب برحال فردا روز آزادسادی خورم شهر شما ها خیلی زحمت کشیدید تک تک تون یا فرسیوی عدیزم خیلی خاطرات زیگاهی گفتن شما هم کاملش بفهمید بردان
00:21:00--->00:31:24
spkr_02: از این گردان آقای فرسیابی رو بهش می گودند ترس تو دیکشینریشون نیست. یعنی از دیکشینری گردان آرف ورد ترس بیرونه. نداره یعنی دیکشینری با آکانی میگن یعنی ترس نداریم ما. هیچی هم نداره، نه اطلاعه داره، نه دفاع داره، فلان. خب، حالا یه دونه از اسکورت هایی که من رفتم خدا بیام ارز زول سقاری و خدا بیام ارز ایکانی. یه دونه اینا رو اسکورت کردم، اونو میگم که چگیری شد و چگیری خواستن ما رو بزنم اینو کار نداره. ولی یه دونه پرواز بود که ما از اسفه ها مبالند شدیم، چهار فرقا تره جناب ابو طالبی و جناب مازندرانی میدونند. از این شیه ها کراسل میزدیم، بعد میگرشتیم که تیل هم رو داشته باشیم که اونا هم رو زیر لولویل نخوابیده باشند. در هر نقطه از این تر ما همه جا تینمون رو و بقل من رو داشته باشیم. و موقعی که این دوفروند قرب بودن، این دوفروند شرق بودن، وقتی میامدن میرسیدن دوفروند شرقی میامد روی نقطه غربی و دوفروند غربی روی نقطه شرقی. حالا هر کدوم که بنزینشیم کمتر بود، افثار میشدن دوفروندی با هم میرفتن، کیلو بنزین میگرفتن، میامدن. بعد که اینا باید میسیدن، حالا تکیل استرک میساختیم. این دون از این روی نقطه ها که من بودم، یادم میاد که انشالله که سلامت و سرزنده باشه، جناب مهرگانفر شماره دوم بود، بعد حزین، خدا را را رحمدش کنه، حزین و عباس و بیامور شماره دوشت، یعنی چهار فروند بودیم، ما شهار فروند، منو، حزین و عباس باباییو با مهرگانفر، یعنی ما دوتا واهم بودیم، نماز که بنزین گرفتیم، از خریج برگانفر وارد آب شدیم، که فرکانس منطقه را بستیم، بلا فاصله دیدم میگه که، ابباش تویی، خدا بیامورد درشتش غزبینی بود، ابباش بابایی دیگر، ابباش تویی، یعنی که حزین تویی، من گفت، من نه، من، بیست و دو ماه با تو فاصله دارم، پس این چیه؟ آی میگه، آی میگه، رو اشاد بشه، اشاد دارم، همین لحظه، من هفتاد و سه ماه با منطقه فاصله داشتم، گفتم، کابی نقر من آقای اسکری فرق بود، پس گریفت، گفتم که ببین، تمام صحبت، چون تمام صحبتها را کابی نقر با میکردن، یا موقعی که تست داشتی، محلم ها میکردن، کابی نقر بایس و کار نمیکرد، فقط داخلی هایی که خودمون با هم دیگه محاسم صحبت کنی میکرد، ولی با بیرون، با رادار، با عملیات همه، کابی نقر بسانی شده بس صحبت میکرد، اگرشم گفتم که ببین، صحبتها از همین ثانیه با من، حالا از یک سدان ثانیه رفتم تو ایستیم، که چه کار مخام بکنم، اگرشم گفتم که، نمبر وان، نمبر وان، دوی رید، شمار یک، میشنوی، شمار یک، عباس، دوی رید، هی فارسی، انگریسی، فارسی، انگریسی که شنود های اونا هم دارم میشنویم، میخواهم که برادکستین بکنم و شنود بشنویم تا برم رو اونا ها ایسیم بکنم، وایس ایسیم هم جانده، من نیش راهی ندارم، هفتاد و سه ماهل فاصله دارم با اینا، بعد گفتم که، خب الان من پیکاب کردم، سه تا تارگیت دارم، این سه تا تارگیت، دوتا نزدیک هم هم، گوه آره آره، من هم با میک پشتر منه، گفتم اون رو بلش بکن، فقط تو من بگو که کدوموری برک میکنه، تا ما موشایی میزنم، دیگه ترم تو نیاد، میسرگ آن دوی، میسرگ آن دوی، به انگلیسی میگفتم، به فارسی میگفتم، موشک زده ما، عباس، بکش بالا و بکش به شم، بریک کن تو دوی لفت، لفت بریک، میسرگ آن دوی، الان ده سانی از موشکی من رها شده، قابل از اینکه اصلا رها نشده، ویسه، ای سی امه، وکی، بعد همینجوری دیستندگی هم داریم، دیستندگی هم داریم، تا اومدم رسیدم به چهارزار پا، بعد گفتم که، الان من دنبال، چیز موشک داریم، دنبالش دره نشون میده، برای تو بریک کردی خوبه، شمار یک هزینم، تو هم بیا دور، بذار موشک فالا کنه بده سمت اون، گفت بریک کرد، داره میره، بریک کرد داره میره، گفتم که بذار بره، اون یه سوسک بیشتر نیست، بره دنبالش میره، برای تو کار نداریم، ما اومدیم زیر چهارزار پا، اومدیم پایین، رسیدیم که روی کشتی ها، دیدم که یه دونه، سخوه بیست و دو، داره، با راکت با میشه که داره، کشتی ها رو میزنه، ولی از بست که اوله، به کشتی ها نمیخوره، میخوره تو آب، میخوره بقل کشتی، قسمت قرب کشتی، اینا رو به شمال دارن میرن، قسمت سمت چپ داره، میخوره، همجوره آبا میزنه بالا. بعد من هم اومدم، ساعت تقریبا، به کاربین حقر گفتم، آفتاب کدوم از منه؟ اون نمیدونست، بعدشی دارم میگن، چون من سایه هواپمار روش هم میدیدم، سایه هواپمار رو میدیدم، بعد نمیدونستم، این اسلم رنجی که هست، این باراده از من دیگه، خوش من سندرز یا پایینه، به کاربین کندم، آفتاب از کدوم ورده، تا گفت ساعت هشت، من اینجوری که برک کردم از ست پایی کشتی ها، یه دفعه دیدم پرید بیرون، خودش پرید بیرون، من گفتن که، خوشو نخوردیم به هم؟ من برک کردم اومدم بالا، تا برک کردم اومدم بالا، حالا، کال میکنم که، این هلیکپتر، نیر دریایی، کجا این هلیکپتر، تو منطقه کی داره، بیاد اینه بگیره، این ها نبرنش، همینجوری که بلند آزمیزدم، یه هلیکپتر نیوی، برگشت گفتش که، برگشت گفتش که، برانکه، وقت نبود، بعد که اینو گفتم، دیدم یه دونه هلیکپتر، من نیوی هستم، نزدیک منطقه هم هستم، ولی بنزین ندارم، برانکه، اوکی، من همه اربیت کردم تا حدود دو هزار و، شیست سد پوند منزین داشتن، تا این موقع، که ما چهار هزار پوند، باید سده هشتاد مایل رو، دایورد کنیم، بریم برای آلترنیت، الان ما اینجا هشتاد مایلی، هفتاد مایلی، کاری نداریم، بعد همینجوری که من خوش خوشانم بود، یه دفعه دیدم، دو تا هواپی ما، از کف آب، اسکورت این بودن قبلا یا چی بودن، اینا آمدن ما آن درگیر شدن، حالا، درگیری ما شروع شد، دیگه، من، بین فاصله، لیول آب، سد پا، پنجا پا، تا سی هشت هزار پا، من میرفتم، اینا میامدن، من بریک میکردم، جنگ به چپ میکردم، میامدم، بعد که به کابی نقال گفتم که، ببین، هلان این استروبیو که توی ایسیه، من میبینم، کدوم برای نگاه کرد، گفت، این گردم، بس این چیه، سمتراسیت چیه، یه دونه شون اینا تازهی ها گرفته بودن، یه دونه شون سایلنت میامدن بدون رادار میامدن، یه دونه شون راداری میامدن، یه دونه شون راداری میامد، تو اگر، که ساندیوش کنه، که اون بزنه، یه دونه ساندیوش کنه، تا خیاله راحت باشه که فقط اینه در طوره میبینه با رادار، من که این روزم با چه، اشت گفتم که پس این چیه، تا گفت این چیه با اشد انلاه ایلاه ایدن، اشدش گفت، بعد منم شروع کردم به جینک، اون جینک هایی که تعلیم دیگه بودم در خدمت آقای ایزا ستا، و دوستانمون، اینجا جوابی هم،
00:31:32--->00:31:40
spkr_03: خلاب نه را فامیلش شاید شد خودش میگه نه نیست میگه شد من میگه شد
00:31:40--->00:31:43
spkr_04: کنید رایی کنید
00:31:43--->00:31:50
spkr_03: من بین علما یه بسی نه من فکر بگم کامل شهید بابایی نیست میگن
00:31:58--->00:33:42
spkr_02: آه، این براته فارمیلیتشون یه چیز داره شما نرزیدیه مزشتی، نمیشه فارمیلیتشون با حالا کار نمیدیم، حرص کنم که ما جینک هایی که میکردیم اما خب اینجا خوب جواب دادم من هیچده هزار پا بودم، گفتن دیگه، تمام مانورداره میکردن، این استروپ قسمی شد و تون میداد تون میگفت، دید، جینی کشیدم، دید، دید، دید، دید، دید، دوباره لاک میکرد آن میشد، دوباره لاک میکرد، من جینک هم سر اشتار درجه میگه، این برات، دوباره بیاییم، دوباره بیاییم، آخر دیدم، هیچ رایی نداره من فقط این رو بردم تو آب، گفتم من ایستر میکنم سمت نبت درجه، تو بخواد چهارزار پا، چهارزار پا برام بخونم این همین جیره که گفت، چهارزار پا، دوازه زار پا، هش زار پا، چهارزار پا که گفت، من کشیدم اینجا بود که اون مایسیون جیه که بعد رتی ننشیدیم دوباره، اینجا تقریبا نخشی کشیدم، بیهوش شدم اینجا شدم، بالا، نگاه کردم، بیداره، نگاه صبح از خواب بلند شدم، این دفعه که بیداره شدم، بیدم، هواپ ما درمه آخش رو به بالا، اینجا ها مونده، اینجا من به هش اومدم، اینجا به که فرمانه گرفتم، دوباره رفتم دونبال اینا، دیدم این دوتا فقط به خاطر اینکه نرند تو آب پشت در من، یه دونه اینجری، مثل لوب ساختن، این از این از این از این، از خود اگر میرم سمت بست
00:33:42--->00:34:05
spkr_03: این که دوستان یه وقت چیز نکنند شما بلکات شدید دیگه احتمالا دیگه بلکات شدید من حس میکنم آلا جام مازندانیم بگن عرف شما چون اون لحظه اگر برحال دوستان فکر میگن شما بیهوش میشید بعد بهوش میگن اون لحظه بلکاتی واقعا آدم هیچ چی دیگه نه این فهمه هیچ چی نه فهمیدم نه اون ترسی تمام مغز اینا میره تو پاها
00:34:05--->00:35:32
spkr_02: اون وقت با پاور آیدل من آمدم 38 هزار پاور. یعنی شقدر صورت من زیاد بوده. من همینجوری که دماغ را انداختم پایین موقع که نیکنم مثل هول یه دونه هفت. مثلا گوشه هفت من میرم پایین زارویه اون یکی هفت امادم بالا. هفت خیلی به هم نزدیک. اینجوری اومدم بالا پاور رو باشم آیدل که دیگه اگه نمیزشم شد اصلا او رژیمی شد. خدا من بیوش میموندم آنطور. بعد که رفتم با حالا نگاه کردم 38 هزار پاور میکنه اینطوری برگشتم گرفتم حالا رفتم دنبالش دوباره. دوباره دنبال اون دوتا رفتم. که بابایی از اون بر میگفتش که پنج سرش بپایین اون مرد آا اون مرد. یعنی که اون وای نمیسته اون میرو دونبال. گفتم نه من باید اینا رو یکی نو بزنم. نمیشه. تا پنج ماه به بسره رفتم. نمیشه. نمیشه. نمیشه. برگشتم آمدم. بلا سره آمدیم رو توی چیز بردم خب. بلا بیانه های بابایی وقتی میشه است میرفت. کارش زیاد بود. دیدم نشسته اونجا. آمدم گفت. برادر این چه کاری بود کردی؟ گفتم ECM. بایس ECM کردم. بایس چجوریه؟ گفتم کله اپراتور رو مغزش رو بردم رو یه چیز دیگه که به اونا برک بده. انجریه کردم. پس خیلی ممنون و فلان اینا بگه رفت.
00:35:33--->00:36:00
spkr_03: خب سر من رو حس میکنم جام ابو طالبی باید یه بار دیگه شما رو دعوت کنه هزار ماشالله به شما که انقدر خوش تعریف انقدر بلیدی تو صحبت کردن تیم سر واقعا جده میگن بجز اینکه شما یه جنگالی حرفه ای اسید واقعا یه بیننده و یک برحال یعنی واقعا تو کلام هزار ماشالله تون باشه
00:35:57--->00:36:00
spkr_01: کنم که زیار ماشالله تون باشه ایندت
00:36:00--->00:38:54
spkr_03: این ساعتی کلام دارید که من واقعاً کیف کردم و اینقدرم شوختب و اینقدر که انسان زنده دلی هستید خیلی ممنونیم ما یه ده دقیقه وقت داریم خب ما یه مراسمی داریم برای شما میخواییم گل بارون کنیم ما به خاطر همین ما اول میخواییم مراسم رو انجام بدیم بعد اگه تایم شد تا آخره تا یه افش دقیقه شما چون ما اینجا مهمونیم تا صاحب خونه ما رو بیرون نم داخت باید برگردیم تهران از وقت من شما اولا که من دوست ها میخواستم اولا این همه این های اقاباب به شما سلام میدن سلام دارم فردن شما سلامت بشین فردن شما دوست ها هم که دارن از انرژی که گرفتن میگن میگن رزا جان سلام به جناب ربیبی گفتم با شما که سلامانی کردن از و خدمت شما تیم سار شما به عنوان یک به حال سداتون زعیف شده کاردان سدا رفت؟ نا هست زعیفه زعیف شده من یه لحظه الان الان خوبه؟ بهتره آره سر به عنوان یک جنگالی من خودم هم دوره جنگال دیدم من هم یه به عنوان حالی کچی که شما شیشه پاکون F4 ما هم از کنیم خب چون من مسئول جنگال بودم تو میروی مدتی شما وضیعت پادای F4 رو توی یه دو دقیقه بفهمید حالا فکر میکنید بهتر آبگریت بشه نیازی نیست تو همین الکیو آندرد حالا یا این که چه کارهی باید انجام بشه یعنی F4 واقعا مرمانی یک هاپیمایی که رهگیره نیاز داره که یه مقداری بحث ECM و حالا این LR 50 45 یه مقداری آبگریت تر باشه به نظر شما اوکی فهملیم حالا جنابی تیمسان میگن زمان نیست چون این بحث میگه گسترده هست میگن بحث گسترده هست بذاریم یه روز دیگه از شما دوت کنیم چون میگه پنج دقیقه دیگه تمومه میگه مراسم رو انجام بده که انشالله یه بار دیگه از تیمسان دوت کنیم سر سبت توی آره صدام اینجا ضعیفه از به خدمت شما ما اولا ممنونیم از این که تشریفه بردید حالا چون این بحث جنگالی بحث خیلی گسترده هست اینشالله میذاریم بی ایک تایم دیگی با شما صحبت میکنیم خاطرم که واقعا تعریف کردید روز امروز فردا روز آزازازی خورم شهر توی یک دقیقه بفرمایید احساستون رو نسبت به این روز به عنوان خلبان
00:38:57--->00:39:16
spkr_02: ما در روزی که آزازتازی بود و ما خوه نوشیم. بباشی. رمزه که می دادن صبح حمله می شود ما نمیم رمیدیم. ما فقط موقعی که... هیست را آب برمیم. موقعی که ما...
00:39:18--->00:39:37
spkr_03: خیلی، صحبت نکنید، یه لحظه اصخایی میکنم تا یه آب میل کنید، ببخشید. عرض خدمت شما ببخشید، زیادم امروز صحبت کردید خسته شدید، اصخایی میکنم.
00:39:37--->00:40:25
spkr_02: از کنم یه دفعه در طول روز که می آمدیم متوجه می شدیم که حملات زیاده و یه دفعه 19 فرون حمله می کنم یه دفعه 7 فرون به یه نقطه حمله می کنم از اینجا می فهمیدیم که از روتین خارجه و یک موضوعی هست که اون روز باقعا ما نیروعبایی در حمایت از نیرو دریایی و هبانی روز فهداثای آنشنانی اونجا کردیم و بالاخره آزاد شد و به خواست خدا حق به هر دار رسید سردار قادسی که گفتون می آمد می گیرم فلان دیده بود که نه نیکار جایست نیکار جایست
00:40:28--->00:40:32
spkr_01: واقعا بخاطر این که هلو منشون پروازی کردن
00:40:33--->00:40:55
spkr_02: این می خواهم بگرم ولی کلن از نظر سپراریتی افشارده بسیار خوب عمل کرد و بسیار سپورت خوب میکرد و دا منطقه آزاد شد و دیگر مناطق همه جان بود یه مقدار حصل و یه مقدار اشکال های کمود غطاعت و اینا
00:41:01--->00:41:07
spkr_03: دستتون دار نکنید. تیمسان معظم یه رنگ برای خانوم جوانبخش عزیز انتخاب کنید.
00:41:15--->00:41:18
spkr_02: خانمم گردم گروه بیش و من یه رنگو دوستم برد
00:41:18--->00:42:03
spkr_03: خب نه این جور دلم مثل؟ سورتی روشن سورتی روشن من الان من این گلا رو با یه دونه به تقدیر میکنم عالیه اما سورتی خدا کن اوکی سه یه دونه رنگ برای خودتون انتخاب کنید من درود بفرستم بخواهم جمان بخش به خاطر این همه صبر و شکیبایی که داشتن در طور جنگ زمانی که شما جا به جا میشدید منتقل میشدید و این خستگی ها و این مرادت ها رو ایشون خیلی تحمل کردند از همینجا بهشون خست نواشید میگم و تشکر میکنم از تمام این بزرگ مردان یه رنگ برای خودتون انتخاب کنید
00:42:01--->00:42:09
spkr_02: یه رنگ برنی خودتون اتواب کنید. من هم دیگه طبق معمول همه خلاوان ها رنگ آسمون رو دوست دارم دیگه.
00:42:09--->00:42:15
spkr_03: همه میگن آوی این رنگه آوی رو هم تقدیم میکنیم چند تا فرزند دارید تیمسار
00:42:11--->00:42:45
spkr_02: این رنگه آزیر هم تقدیم میکنیم. چند تا فرزند دارین تیمسار؟ سه تا فرزند دارم. شغلاش این هم میشه بسهارم؟ یکیش دخترم اولیه بزرگ مهندس شیمی و دوبامی پسرم مهندس آیتیه با سه بامیان مهندس پروژیت
00:42:49--->00:42:53
spkr_01: گویری دقیقro
00:42:55--->00:43:15
spkr_02: این چیزا همین بکنم. مدیریت پروژیت؟ مدیریت پروژیت، بله. مماری میخوند. مماری رو تقریبا میخواد هر دو شدید. بعد اونو اواز کرد که یک مهندسی پروژیت.
00:43:15--->00:43:20
spkr_03: تو دوست اشم. خوبا کنید چی؟ آنسته دیگه.
00:43:23--->00:43:29
spkr_02: آخری مهندس پروژه، وسطی هم پسرم که هست کنم مهندس آیکی
00:43:30--->00:43:40
spkr_03: من فکر کنم برای دو... حالا سه تا رنگ انتخاب کنیم برای این سه بزرگوار که واقعا افتخار مملکت ما هستن سه تا رنگ انتخاب بکنیم
00:43:39--->00:43:45
spkr_02: سه تا رنگ انتفاب می کنید قربان شما برای اونام بیزاریم سبس
00:43:46--->00:43:52
spkr_01: لیمویزار
00:44:17--->00:44:50
spkr_03: من این بنفش تقدیم میگورم به دوزر خانم از توان من رنگ کم بوده رنگ دارم اینجا ببخشید باید بدن بسازن این رنگ هایی که شما میگید خیلی حالی بود بهش میشه بهره کمرنگ زرد تیمسار خیلی لذت بردیم خدا اینشاده بهت سلامتی بده اینقدر خیلی ممنونیم از این که تشریفا بردیم
00:44:50--->00:45:00
spkr_02: من تشکر دارم از شما از جناب ابو طالبی، مازندرانی، جاویدنی ها، تمام افرادی که دستندر کار هم و نیستند و هرچی که هستند.
00:45:00--->00:45:04
spkr_03: انشالله یه شب دیگه در خیمتون باشیم در آینده
00:45:07--->00:45:11
spkr_02: خیلی مخلصیم اینو خودتونه نگاه کنید
00:45:09--->00:45:32
spkr_03: اینگه تو آین رو خودتونه نگاه کنید اول؟ من نکم شبیه جانف کنیدی هستین شبیه جانف کنیدی واقعا عاشقتونیم همه مومن شام خدافزی میکنم من خدافزی میکنم
00:45:35--->00:45:41
spkr_02: برای ایمو برای ایمو برای ایمو خیلی مامنو
00:45:42--->00:45:45
spkr_01: حای متفاده شایی بدنم برای سکlesh gent
نظرات
ارسال یک نظر