امیر سرتیپ خلبان محمد رضا زارع نژاد


00:00:00--->00:00:16
spkr_03: و نام ایشون به هر حال نیازی به تعریف و شناسوندن نداره هر کسی نام زارنجاد شنیدی به هر حال با اون رشادتی که انجام دادن درود بر آقا باسمان زارنجاد عزیزم

00:00:23--->00:01:31
spkr_02: و کلیه دستاندرکاران بنده هم به نوبه خودم تسلیت میگم البته تسلیت به قلیه جنبالی کلمه کچیکه در مقابل امیر براتبور عزیز بحرمان ملی ما ولی کاری از دست ما ساخته نیست کاری نمیتونیم بکنیم جز این که با ایشون ابراز همدردی بکنیم از سمیم قلب متحصیل شدم از سمیم قلب غم خوردم ولی خب چاری جزی نداریم که تحمل بکنیم فقط روح و دست امیر براتبور میبوسم و به ایشون میخوام بگم که در کنارت هستیم همدرد شما هستیم و همینطور که همیشه به عنوان استاد بزرگ معلم پیش مابودی همینطوری ما در کنار شما هستیم و دوستتون داریم خدا به شما صعب و عمر با عزت بده انشاءالله و خانوادی محترم شما برمانم سر خیش من خداوند و خیلی مهربان

00:01:32--->00:02:12
spkr_03: شما نیوی به تعریف نداریست، برحال ما روال برنامه رو فقط یک، البته خب نسل، چند نسل توی لایف ما هستند حضرت عالی، برحال استهزار دارید از بچه های شاید دوازد سیزه ساله گرفته تا من میدونم آقای اون شاید نبت ساله برحال چندین نسل توی این لایف هستند و یک بزرگواری بفرمید، برای اون نسل جوانی که شاید برحال شاید الان یکی دو نفر باشند اسم شما شایده باشند، یک بیوگرافی مختصری از ورودتون، خروجتون از سازمان نیروهوایی و بعدش و یک مختصری بفرمایید، بعد اینشالا در خیمتون هستیم برای

00:02:14--->00:09:24
spkr_02: بله به نام خدا من محمد رزا زار نجاد پسفند فامیلیم هم هست اشک زریع اصالتا یزدی هستم تو یزد به دنیا آمدم ولی بزرگ شده تهران هستم بزرگ شده شهره هستم من دوره دبستانم و در دبستان کسرای شهره درست خوندم محله خسین آبادش دوره دبستان رو البته خب ممکنه جالب باشه برای بعضی از دوستان بدونن من دوره سیکل اول دبستان رو که از اول دبستان تا سه وم می شود من متفرقه درست کندم چون من ترک تحصیل کرده بودم چند سال من ترک تحصیل کرده بودم بعد مجددن چون همیشه از بچیگیم حالا دوستاشم که شاخص باشم چندین مرحله هی جا به جایی برای خودم انجام دادم که البته اون موقعی هم که ترک تحصیل کردم فکر می کردم که می تونم مثلا برم پولار بشم سر کار برم ولی خب بعد برگشتم و متفرقه درسم خودم تا سوام دبیرستان بعد از سوام دوباره سال چهاران رفتم دبیرستان عظیمیه شهر ری کلاس ده هم و یازده هم اونجا خوندم و سال ششم ریاضی رم در دبیرستان گوهر بخش شهر ری تموم کردم بعد از اینکه درس رو تموم کردیم خب مثل تموم جوانا اون موقع مثلا الان نبود که شغلی نباشه برای جوانا و الان همه جوانا با مدرک لیسانس و فوق لیسانس و دکترات تو خونه هاشون نشستن ما اون موقع می گشتیم ببینیم کدوم شغل بهتره کدوم به صاحب مورد علاقه من هست بررسی می کردیم تجزیل و تعلیل می کردیم تا می رفتیم شغلی به انتخاب می گذیم به حضورتون کسی هست من بعد از چند ماه که حالا فرق و تحصیل شده بودیم یعنی ایپنومونو گرفته بودیم برای اولی بار من اومدن برم برای خلبانی اومدن برم برای خلبانی ولی خدا رحمت کنه همه رفتگان و مادر خدا بیامارزمن با من موافقت نکرد خیلی شجاع خیلی دلیل ورزشکار پهلوان ولی خب مادرم نه اصلا خیلی محربون و آدم عادی بود اصلا دوست نداشت من کارهای که یه مقدار خسیانگری توش هستش من شرکت بکنم با توجه به خاصه مادر من تصمیم گرفتم که برم برای رشته خمافری در اون موقع رفتم رشته خمافری و قبول شدیم و رفتم برای رشته خمافری و بدود 16-17 ماه هم توی اونجا هم آموزش دیدیم و دوره ها رو تموم کردیم و فلان منطقا قبل از این که حالا به این مثلا حدید در 12 ماه بود ما خدمت می کردیم خدا رحمد کنه تیمسار جهانبانی عزیزو ایشون تو میدان صوبگاخ ما یه درگیری با عراق پیده کرده بودیم ایشون اونروز صوب با لباس پرواز اومدن مراسم صوبگاه رو بیشتر ایشون تشریف می بردن مراسم صوبگاه که انجام شد ایشون همیشه ماشین می بود کنار جایگاه صوبگاه چیز مرکز آموزشای ایشونو بعد از اینکه مراسم تمامی شد و ایشون سان می دیدن از رجیه بچه ها ماشین ایشونو سوار می کند تا دم دفترشون می بود اونروز بلافاسر ایشون پشت بلنگو اعلان کرد که در اختیار فرمانده ها گران ها در اختیار فرمانده ها و خودش حالت بودر رو شروع کرد از جایگاه اومد پایین و خارت بودر رو به سمت دفتر شب صبح هم خوب صحابایی زود ما بیدار می شد دیگه شما می دوند دیگه ما ساعت چار و نیمه صبح بیدار رو بکرد و بریم صبح و نو با اینطور کارا با کناشم بندازو بله بله بعد با حضورتون که از جایگاه بچه ها اخبار رو گوش کرده بودن اخبار گوش کرده بودن که ما درگیری لفظی با عراق پیدا کردیم ما این حالت خدا رحمت کنه جامبانی رو که دیدیم همه من خدا شایده نگه بگم من تنها من واقعا بچه هایی که کنار من بودن اکثرا چنین حالتی رو داشتن همه اشت تو چشه هاشون جمع شده بود و وقص کرده بودیم که بله الان تیمسار جامبانی میره عراق رو زیر رو میکنه استنبات ما از تیمسار جامبانی خدا بیان برزیم بود که ایشون الان میره عراق رو زیر رو میکنه بعد از این داستان که شد دیگه من تصمیم جدی گرفتم و گفتم که امکان نداره بمونم برای دوره همافری و من باید برم برای خلابانی اومدیم و یه مقداری چون چیزم میشه یه مقداری من سر کلاسای در کلاسای زبان شرکت نکردم شرکت نکردم و بعد تا اون روزن خب من نوره هم خوب بود دیگه یعنی یه نفر که مثلا تا الان نمره هاش خوب بوده مثلا زبان خوب قبول میشده حالا یه دفعه اومده نمیره سر کلاس درس شرحیص شد که منو خواستن منو خواستن و بردن تو دفتر خود تیمسار جهانبادی بعد اون موقع منم توی بچه هایی که اونجا بودیم جزو سرگوروان های همون هنرجوها بودیم جزو اون نفرات بودم وضعه که یه سختی یه گربان یکی روی واضع ما بود و بعد من رفتم دفتر ایشون رفتم دفتر ایشون و خدا رحمت کنه ایشون و ایشون خیلی عباحت داشت یعنی هر چقدر که من از عباحت ایشون بگم و الله کم گفتم خیلی خیلی عباحت داشت و خیلی مهربون بود واقعا مهربون بود به حضورتون که از شود من خواستم رفتم تو دفتر ایشون شیشتا سرهنگ که از جمله رئیس مرکز آموزش زبان سرهنگ فردوسی نامی بود اونجا بود اینا نشسته بودن روی این دیده دیگه میزای اداره چجوری هستش رئیس میشین اون پشت میز خودش اینا شیش نفر دور موب اینجا نشسته بودن بعد به من گفتش که اشکال چیه تو چرا نمیره سر کلاس درست چرا نمیره گفتم قرار من نمیخوام دیگه برم برای یه چیز برای چیز میخوام بری بر چی میخوام بری بیرون فلان یعنی گفتم نگفتم میخوام برم بیرون تیب سار من میخوام برم خلبانی میخوام برم خلبانی و نمیدونم چی کار باید بکنم فلان یعنی خدا را شاهد میگیرم به جان چهارت وچم این یعنی اقراعامی زیزگاهی بقاها بعضی ها فکر میکنن که

00:09:25--->00:09:41
spkr_01: اقرام کنید این شش نفر

00:09:41--->00:17:09
spkr_02: پاهاشونو کبیدن زمینو بلند شدن سر پا بایستده بعد حالا ایشاله که زنده هستن اگرم که به رحمت خدا رفتن خدا بیادن همون سرهنگ فردوسی رو من گفتش که تو بیا دفتر من بیا دفتر من خودیم چشم رفتیم دفترشونو از من خواستن که برو با فرماندت صحبت بون فرمانده وقت ما سروانی بود به نام سروان پورمیتی رفتیم با ایشون صحبت کردیم و به من گفتار اینجاد صحبت شده که کمکت کنیم که تو بری برای خلابانی گفتیم خیلی بچکه ما دیگه برایم مستمع آزاد شده بودیم تا شرایط مساعد میشه یه روز صحب زود بود ایشون من رو دید و گفتار اینجاد یه لیست بزرگ وردار خودت شماره یک مینویسی اسم خودتو برو بقیه بچه هم اگر کسی دافتلب هست اسم اونا رو هم بینیس و همه رو جمع کن وردار ببر مرکز آبوزش ها اونجای که پزشکی هستن همه بچه ها اونجا ماینه خلابانی بدن و بعد دارن برای خلابانی دیگه ما افتادیم دنبال این کار رو رفتیم برای خلابانی و ماینه هامون رو دادیم و الحمدلالله امر هم با موفقیت پشت سر بذاشتیم بعد به حضورتون کسی و دیگه اومدیم برای دانشکرد خلابانی خوشبختانه تو دانشکرد خلابانی هم که اومدیم همه چی برای اون ور وفق مراد اون بود کارامون خوب پیش رفت من نه واشبکی داشتم نه خدای نکرد در مورد پرواز مشکلی برام پیش اومد همه کارام خیلی روچین و خوب انجام شد و به حضورتون کسی و من بعد از حدود سیززه ماه یعنی مذرد بخوام پونزه ماه بعد از این که ورود به دانشکرده کردن اضامه به خارج شدم اضامه شدم برای امریکا رفتیم امریکا و توی امریکا هم دوره جنرال بود و اسپیشلایز بود اونجا برای که زبان در دو مرحله ما میخوندیم الحمدلله اونا رو با معفقیت انجام دادیم و رفتیم برای پرواز تی فورتی وان و پشت سرش تی فورتی وان همیچی اوکی بود رفتیم برای تسیه هفت تسیه هفت همیچی اوکی بود برای تسیه هشت الحمدلله همه رو با معفقیت انجام دادیم و برگشتیم اومدیم ایران من سال پنجا و پنج آخر پنجا و پنج من اسفند پنجا و پنج فارغ و تسیل شدم و تا رفتیم یه سفری رفتیم برای لندن با چارت از دوستان رفتیم بگه چند روزی تو لندن بودیم و برگشتیم اومدیم ایران من روز نهوم فروردین پنجا و شیش وارد تهران شدم وارد تهران شدم و ما اومدیم رسیم صحبت کردیم به ما گفتن خب یه چند روز برای استراحت کن و برای شونزه هم شما باید بری دستفور گفتیم باشی منطقه ما تعداد بچه های خودمون کلاس خودمون تو اونا تو ویب موندن برای تسیه هشت من و خدا رحمت کنه شهید سمد نقدی جناب جمشید نجاد ما ها رفتیم لافلین رفتیم لافلین تسیه هشت دیدیم ما یه خود زودتر اومدیم ایران بعد اینجا دیگه نتونستیم کار بکنیم من اومدم تو تهران یعنی اومدیم وقتی مرفتم برای دستفور میتونستم با جناب محبی و اینا تو یه کلاس باشم یعنی با هم دیگه بریم برای فرابا که پروازامون انجام میشه منتقا به من گفتن که نه دیگه کلاس برای شما شروع نمیکنیم و شما تو این کلاس نمون و بذار هم دستهی های خودت که میان با اونا کلاستونو شروع بکنیم ما یه ما خورده ای انتظار کشیدیم تا بچه ها از امریکا اومدن چون من یه خود زودتر اومده بودم ایران اونا آمدن و پروازامونو شروع کردیم و الحمدالله توی دستورم کارامون با محفقیت انجام شد و 2856 من از F5 فارغو تحصیل شدم حالا اینجا دوست دارم چون توی این داستانی که من بخوام برای شما تعریف بکنم برای این هواپیمای میگی 25 این رو که من زدم خیلی جالبه مجبور هستم توی آموزشم به یکی دوتا از معلم ها به صاحب رجوع بکنم و بگم که اینا چه کاری کردن که خب حجرت باعث روحیه ی انسان میشه در هر کاری استاد آدم میتونه به آدم خیلی روحیه بده ما توی فیض ACT که ما ACT یعنی BFM ACM و ACT که انجام میدادیم استاد ما مخصوصا استاد ACT ما خدا ایشالله حفظشون کنه جناب حسین یزانشناس بودن سروان اون موقع امیر الان که من واقعا دستشو میگوسم خیلی ایشون بزرگوار بودن واقعا تو جنگم قهرمان بود تا اون موقع که ایجه کرد گردنش آسیب دیدیشون خیلی عالی بود حالا داستان اینجا که بخواهم بگم به این صورت بود ایشون انقدر درس و زیبا سر کلاس توضیح میدادن که همه بچه های کلاس ما به وجد اومده بودن یعنی همون رحصه میگفتیم آقا ما موحا فقط هواپه ما بزنیم یعنی فقط اشکمونیم بود که یه هواپه ما بزنیم توی پرواز تا این که راید ACM من که شروع شد من با یک استاد امریکایی پرواز کردم استاد امریکایی من بود آیه ونکریف ایشون افوری بود اومده بود تو ایران افنج پرید و معلوم خلابان ما بود معلوم خلابان بود راید ACM رفتیم با ایشون من پرواز کنم تو راید ACM که من با ایشون پرواز کردم توی اون پرواز فیری هستش که باید دو نفر با هم دیگه درگیر بشن توی این پرواز چیز قرارمون بر این شده بود که ما که با هم دیگه درگیر شدیم لائنه برس هم دیگه که رسیدیم به چرخیم که هم دیگه و شروع کنیم ببینیم که مثلا ایشون میخواست ببینیم که من میتونم مثلا یاد گرفتم بتونم حرکتی انجام بدم و اکثراً هم دیگه شوخی نیست شما خودت هم میدونیم اکثراً معلما برند دیگه این کار بودن ولی مشاگردن پینک نمی کردن خب با حضور فیکر سوید ما وقتی اومدیم با هم دیگه انگیج شدیم کار کرد برا من انگیج ایشون قبل از این که عبیم من برسه گردششو شروع کرد یعنی ما قرار رو عبیم هم که رسیدیم گردشو شروع بکنیم ما هم خوبشاگرد بودیم و وظیفه هم بودی که حرف کش کنیم برای ایشون قبل از این که عبیم من برسه گردششو شروع کرد بیشان بیشان بیشان بیشان

00:17:08--->00:17:14
spkr_03: یا به سمت شما بود یا آسای؟

00:17:14--->00:17:23
spkr_02: دیگه میتاخیدیم به همدیگه بله در حقیق ایشون بله ایشون سمت راست من بود بس هم چپ ایشون

00:17:22--->00:17:27
spkr_03: این شما باید کل لیمانوف کنید

00:17:27--->00:18:18
spkr_02: آره من یهو دیدم که اینجا من رکب خوردم و ایشون پیچید توی من من اومدم حالا طبقی حالا این صفاتویی که دارم میکنم این همه همش برمیگرده به طرز تفکر هر نفر و حالا بازی گوشیش نمیدونم فکرهای برزشیش من توی دوره مدرسه و اینا همیشه خیلی زبل بودم تو بازی هایی که میکردیم همیشه خیلی زبل بودم تا دیدم که ایشون گردش کرد گفتم من بازی رو باختم بعد من شروع کردم این شروع کرد گردش کردم من گردش نکردم من این حاوپیمان ایشون شروع کرد گردش کرد من حاوپیمان رو زوم کردم رفتم بالا و به جایی که به دارد گردم این شروع کرد گردش کردم منا چپ گشتم این توی گردشش کامل شده بود من افتادم تو سیکسش موسیقی

00:18:18--->00:18:25
spkr_03: خال کنم

00:18:24--->00:18:41
spkr_02: بله اگر اونجا بعد من افتادم سیکسی چه کار کردم فاکش تو گفت دونت سی بار شید بلانه حرفا گفتم سر فاکش تو کلوزیگ فاکش دیریم بعد دوبار سه بار این کلمه رو به من گفت دونت سی بار شید

00:18:40--->00:18:49
spkr_03: بازش کنید ببخشید این بچه ها که دارن میشنوند حالا خیلی تخصیصید فاکس تو یعنی که شما میسل زدی یعنی موشک زدی

00:18:48--->00:18:53
spkr_02: مآدمات سروا میarel فروس ای هم به و Rus Tell

00:18:50--->00:18:53
spkr_03: این باری سرانه گار سرانه باری سرانه

00:18:53--->00:22:24
spkr_02: برای اینکه با مسحسل بزرمش. وقتی که گفتم که ایشون دیگه گیواب کرد. ایشون دیگه گیواب کرد و اومدیم من فاکس تو رو کار کردیم و اومدیم گفتش که بیا برای جانب کنیم برگردیم بیام خانومت رو. تو رای که داشتیم میمدیم سه چهار بار به من گفت اکسلن راید. اکسلن راید. فرانه حرفا. ما هماره خیلی خوشحال شده دیم. اصلا تو هواپ ما شما خود شاگرد بودیم میدینی دیگه. وقتی بیای شاگرد میگن که تو اکسلن پرواز کردید دیگه تو خوست خودش نمیگوید. آره. خوشحال شده بودم ما بعد حضورتون که از چیدیم. اومدیم پایین را به من گفتش که وقتی رفتیم چطر کلا را گذاشتیم و اینوان به من گفتش که اوکی سریع بیا برای بریفینگ دوست دارم که برام توضیح بدید که چی کار کردی که اومدید تو تیله من. خدا ایشالله سلامتی طول و عمر با عزت به تیمسار حسین یعظان شناس بده. من چون شاگرد ایشون بودم رفتم به ایشون سلام کردم. گفتم که اصاد من امروز این حرکت را انجام دادم و رفتم تو تیله این. آیا بهش بگم که من این کار کردم یا نگم که من این کار کردم. بذار اون ندونه. گفت چکایی کردی؟ گفتم این کار کرد. گفت آفریم به تو باریکالا این کار مال دی ای سی تی و ادوانس هستش. آفریم به تو تو تو این دوره اینجا این حرکت را انجام داریم. خیلی من را تشریف کرد. گفت نه اصلا اشکال نداره و برو برشم تعریف کن و بهش بگو که این کاری کردیم. ما اومدیم دیگه حالا آسادمونم که دیگه بازی همه شنو کرد اکسلند اکسلند دادم به امون که مثلا راید خیلی خوبه. اینو گفتم که بگم که بعضی موقع ها یک استاد یه چیزایی رو تو مغز آدم میکنه که همیشه انسان احساس برتری رو داره و ترس نداره که ممکنه کسی دیگه بتونه اینو بزنه شادم بکنه. اینوانه این. بعد به حضورتون کسید. بعد حالا یه سری مسائل دیگه هسته که من بخواهم توی این ماجره تعریف بکنم تا برسیم به این. من متاسفانه در سال 64 سه چار نفر از خلبانا که نفر اولشون من بودم. نفر دوم مقصود اسفندیاری بود. نفر ثوم حمید نجفی بود. نفر چهارم سعید ازدتی. که اینا ما نمیدونم چی شده بود. یه ویروسی افتاده بود تو چشممون که چشممون. بقل ماکولای چشم من بقل نقطه بینایی استمتی چشم چپ من یه نقطه خون زده بود بیرون. که من تطابق نداشتم. من میمدم برای لندینگ های رانداد میکردم. در صورتی که حالا میخواهم. من جز خلبانایی بودم که هران جایی رو که تصمیم میگرفتم که تاج کنم واقعا میرفتم پرشت کردم. بعد این حالت که برم پیش اومده بود یکی دو تا رانداد میکردم تا میشستم.

00:22:23--->00:22:31
spkr_03: شما بیاین و یه حالت یکی بگیرید که بیاین بره نشستن من رو تولیم در بره نشستم

00:22:26--->00:25:08
spkr_02: بگیرید که بیاییم برای نشستن من رو طبیل نشستم فکر میکنم فکر میکردم که به زمین نزدیک شدم ولی در حقیقت نشده بودم چون تطابق چشم من ولی ولی الحمدلله خوبصانعی مشکلی برایم پیش نمید تا رفتیم برای ماهینه چشم وقتی رفتیم برای ماهینه چشم گفتن که آقا اشکال داری پروازم نمیتونی بکنی ما رو از پرواز برایمون داشتن بعد خدا اشالله حفظش بکنه یکی از دوستان که الان نیستش در امریکا هستش به نام احمد میرشهپنا احمد میرشهپنا رفته بودش توی بیمارستان اونجا داشتن صحبت میکردن و گفته بودن که این خلبان زارنجاد چشم چپش سرطان داره و بعد این چشم در آورد این حرف رو زده بودن این احمد خیلی پسر مهربون و خیلی بچه ماهی بود یه روز اومد به من گفتش که ممه جام دودان بره گفت تو نمیخوایی بری چشم تو مداوا بکنی برو دنبالش دیگه بابا نیرهوایی مثلا ول کن برو به خودت برس فیلانه حرفات ولی نمیگفت به من که چی شنیده هیچی ما بعد از این داستان یه خورده به فکر رفتدیم و بعد گفتم احمد طور خدا هرچی میخست برم بگو چی تو میدونی چی شنیدی فیلان حرفات گفت من فقط بد میگم که برو چشم تو دنبالش نیروهوایی رو ببست بزن کنار برو دنبال چشم هیگه ما اومدیم یه خورد این ور اون ور دکتر مکتر فیلان حرفات داستانش خیلی زیاده یعنی تو ایران دکتر درجه یکی نبود که من پیشش نرفته باشن برای تنها یک دکتری بود که اونم اصالتا یزدی بود تو بیمارسان لبافی نجا توی سلطنتابا توی همین پاسداران توی بله اینجا بود اشون به من درامند گفتش که شما باید این شغلتو ببوسی بذاری کنار چون استرس باعث این کار میشه شما دیرون بعد به منم گفتش که جز دکترهای معتمدی هم بود که پول میدادن میتونستم پول به من بدن مثلا چند هزار دولار به من بدن من برم برای مدابا به حضورتون گذش شود گفت ببین من من برای تو این کار رو میکنم چون میدونم تو آدم ساده ریاسی چون چند دین جلسی با هم سفت کرد ولی وجدانا من نباید این کار رو کنم گفتون خواهی نباید دو کنم خب نکن شما میعرف ما اومدیم خدای شلا با سلامتی بده به تیمسار کوشنگ صدیق که ایشون اون موقع فرمانده یه نیروی هوایی بودن پیغام

00:25:08--->00:25:20
spkr_01: به دست ایشون رسید و ایشون قبول تو برو چشم تو

00:25:20--->00:25:45
spkr_02: مداواه کن اگر کم و وردی کمکت می کنن اشون خیلی بزرگواری کرد واقعا بزرگواری کرد بعد ما اومدیم این پولی گرفتیم و رفتیم آلمان رفتیم آلمان بیشه می خواستم برم یه مرکز تخصیصی بود که یه چکاپ کامل می کردن که ببینیم کجای بدنمون اشکال داره خوشبختانه اونجای

00:25:52--->00:26:30
spkr_01: بود اون مرکز وفتی باشی

00:26:31--->00:27:55
spkr_02: دوتا دکتر رفتیم اول حالا کن بلاخره از زیر زبانه ما دروردن که ما چی کاره ایم ما هم نمیخواستیم بگیم ما چی کاره هستیم که بگیم خراب مخواستیم سیکرات بمونه دیگه بلاخره ما گفتیم بایدیم ما خلبان شکاری هستیم و اینطوری دوتا دکتر رو هم گفتن آقا جان دیگه نمیتونی خلبان شکاری باشی نباش خلبان شکاری نباش برو کنا برو استراحت کن برو یه جایی ریلکس باش فرانه ما خیلی نامید شدیم که دیگه نمیتونیم چیز کنیم نرفه بعد متاسفانه متاسفانه جبه خیلی بدیم تو نیروهی بود یعنی هرکه تا یارون نمیورد ایش که باور نمیکرد که این مریضه یعنی واقعا این اشکال بود مثلا میگفتن که تمرد در میکنه نمیدنم نمیخوادی کار بکنه زبل بازی در برده خیلی زبله این که این کار را در میکنه ما به خاطر همین حوض اگر خدا از من راضی باشه من رفتم کلید کلید اون بزشگی رو گرفتم و رفتم با کلید قبول شدم خیلی زهر رفتم با کلید قبول شدم و به این گفتن که اشکال نداری میتونی بری چیز کنید موسیقی به fulfilled از ویدبارنه میلی در تصرف خ wir آمون جسر خیلی زیر قبول شدم کلیده موسیقی

00:27:55--->00:27:59
spkr_03: به خاطر علاقه دیگه و هر حال اینقدر که علاقه بوده

00:27:59--->00:34:02
spkr_02: همه مسائل توش بود ببینیم آدم نمیتونست ببینه خداییش من نمیتونستم ببینم که مثلا هم دوره من هم کلاس من کسی که یه دسته بعد از منه کسی که یه دسته جنوتر از منه اینا برن برنگردن بعد مثلا من مثلا خودمو بکشم کرد برم خیلی سنگیم بود برجت اومدیم و خدا هم واقعا ببینید بعضی صحبت هایی که میشه به بالله من عدای حزباللایی ها رو درمه میارم من واقعیت رو میگم من خودم خدا رو هر وقت صدا کردم به دادم رسیده و کمکم کرده من به بالله سمینو دروغ نمیگم تظاهر نمی کنم اینا واقعیت هایی هستش که وجود داره برای من گفتم خدایا خودت کمکم کن خدایا خودت کمکم بعد امادیم و کارم رو شروع کردیم و حالا داستان داریم حالا داستان داریم من در امیدیه بودم جناب اردستانی اونجا بود و تیمسار بابایی اون موقع مابانت عملیات بود اردستانی به من گفتش که یعنی تیمسار بابایی منو فرستادو منبوریت زمینی میرفتم سرپرسی تعدادی از خلا با نارو میکردم که میرفتیم به ساب مسیر پروازهایی که میخواستن برن بوم بزنن یه آتیشی روشن میکردن اونجا و دستید دستید بله بله بله بعد حضورتون کسید شد کارمون که تموم شد اردستانی به من گفت زارانجاد همینجا یارات پرواز کن و همینجا اسم انجام بده گفتم چاش من مشکل ندارم ما وانت عملیات وقت پایگاهی دومش کاری اعتراض کرد گفت نه زارانجاد باید بیاد اینجا با همه ایونت ها رو بپره پنج شیش ماه بود من پرواز نکردم به هر جهت ما برگشتیم اومدیم خدا رو حمد کنه بابایی هم گفتش که زارانجاد برو برو و چیز درست نکنیم که مستمسک دستی کسی ندیم برو اونجا من اومدم اینجا و خدا رو شاید میگیرم من یه سرطی پرواز کردم خدا ایشالله حفظش کنه تیمسار محمد وارسته محمد جفر وارسته من یک سرطی با اف و اف سنتردار اف ای که سنتر تنگ داشت میشون میگنین اون کسی که آموزش میخواد ببینیم که با سنتر تنگ نمیپرگیم یک رایت با ایشون پرواز کردم و ایشون برگشت نوشت گفتش که من همه چی رو قبول بکنم که زارانجاد کلیره هیچ فیض دیگه نمیخواد انجام بده پرواز بکنه یه رایت پشت این جریان من یه کپ بریدم یه دونه کپ بریدم راییده بعدش درگیری من با این میگه بیست و پنج خب یعنی بعد از مدتا که پرواز نکرده بودم اون کسی که میخواد آدم رو پیروز بکنه و آدم رو بزرگ بکنه اینجوری حالا من که بزرگیستیم ولی برجهتم خدا اگه بخواد سه کسی رو بگیره اینجوری میگه به حضور شما کسی شد داستانه میگه بیست و پنج من همون زمانی که گراند بودم شهردار پایگای تبریز بودم حالا دیگه اونا رو توضیح نمیدم چون بذاریم برای داستانهایی دیگه چون طولانی نشه که دوستان عزیزی که هستن یه مقدار زیاد خسته نشن به حضور شما کسی شد من یه شب خونه خوابیده بودیم ساعت تقریبا یک و در نصف شب این بی انصاف ها اومدن تبریز رو بمباران کردن همین میگاهی بیست و پنج میمدن بالا ارتفاع بالا هیچ فدافندی نمیتونست اونجا بزنه ما در تبریز موشکه های هم داشتیم فدافنده های داشتیم اونجا راپیر داشتیم انواب اقسام تریپل آ رو داشتیم اونجا جناب حمزه یعزیز اینا اومده بودن نزدیکی پایگار رو زدن نزدیکی پایگار رو زدن خدا شایده من از روی تختم اینطوری اینگه که مثلا یکی آدم رو میاندازه بالا اینطوری من از روی تختم اینطوری پریدم بالا بعد خب برجت صدا وحشتناک فلانه فا من دو دو دخترم تو اتاق بغلدسی میخوابیده من دیم که بچه های من دران گریه میکنن اینطوری اومده این دختر برگرفتن بچه ها میلرزه دن اینطوری همیترین میلرزه بعد همیترین که ناچیز بودن گفتم خدا یاد این نامرده چرا اینطوری میکنن تو دل شد میان اینطوری نامرده میذنن روزی گرفتن ازتون خدا یا من بتونم یه دون از این هواپیاموها رو بزنم بله بله بسه این که میگم خدا همیشه صدا کردی و شنید صدا کردم گفتم و شنید و این اتفاق افتاد با حضور شمید بچه ها بد گذاشت و ما حالا این داستان تموم شد و ما دیگه حالا داشیم چیزیمون اومده بودم تو ردیه پروازی و پروازش هم میکردم روز قبلش دوتا از خلبانهای ما جناب یوسف سمندریان به عنوان لیدر جناب مرتزا تهرانی نمیدونم شما مرتزا تهرانی رو توی افتاد دیدی یا ندیدی نمیدونم مرتزا تهرانی به عنوان وینگمن اینا باشته بودن کپ رفتن یعنی اسکرامبه برندشون کردن رفتن رب مرز اون وردره چه ارومیه مرتزا تهرانی

00:34:02--->00:34:06
spkr_03: ارون بگم بگم بگم جام تهرانی افتنج به دون موقعی که داری تاریخ

00:34:06--->00:38:39
spkr_02: بله بله بله اون موقع افنجون بعد به حضور شما که اصابت دنبال جناب سمندریان و مرزه ترانی کردن اینا هم انداختن هم سمت نوت درجی اومدن رو دریاچه اومدن و اومدن تقریبا روی پایگاب و خیلی سریع با ارتفاع پایین رد شدن و ما همه تحجیب کردن بودیم چه کاری برای چی؟ اول که نمیدونیم چیه که اول استماعاتمون بود که جناب سمندریان داره بی انظاماتی میکنه اشتباه اینجا در اومده مثلا بکره مثلا جای دیگه بخواست ارتفاع پایین بر بز بکنه الان اشتباه اومده جا بعد که اومد پایین و شور که از صحبت کردن گفتیم که یوسف چی بود جهرین گوب به خدا حالا همه بچه ها داریم گوش میکنیم حد دقیقا به شما بگم که دردوازت خلبان بشیم گوشیم گویم که یوسف چی بود جنیا؟ گفت محمد دنبال همون کردن رادار به امون چیز چیز که فرا کنیم عراقی ها اومده بودن تو مرز خودمون نزدیک ارومیه اونجا اومده بودن و بچه ها رو دنبال کردن دیگه خیلی ناراحت بودیم و فیرانی حرف ها بود اتفاقا صبح اسکرم به شماره یک من بودن یعنی من بودن با وینگ من هم جناب مجید شعبانی ای جناب شعب بردر خواهر بردر خواهرم جواد محمدیان محمدیان عزیزم بله بله بله به حضور شما که از شبت صبح ما آه دیگه شب همیتر فیرانی خدایی چیه چرا قد مثلا ما زهیب شدیم که اینطوری بشه مثلا اونا بیان اینجا و فلان قبل شم من به شما بگم که جناب رئیسی ما و جناب محمود رئیسی و جناب تغیی آریا پور فیلی تندسته تندسته سابق بله ایشون هم اونجا زده بودن بله ایشون هم اونجا زده بودن به حضور شما که از شبت ما دیگه صبح اومدیم از که ماشین اومد دنبال رو بود و اومدیم اتاق چترو چترکولار رو برداشتیم اومدیم دم اتاق اسکرامبه هنوز در اتاق آواز نکرده بودیم چون خودمون میرفتیم کلید از کامان پاست میگرفتیم کلید تو کامان پاست بود کلید اسکرامبه میرفتیم کلید از اونجا میگرفتیم و چترکولار رو برم داشتیم میادیم خودمون در اواز میکردیم کسی دیگه مجاز نبود در اون در اواز بکنیم در اواز کردیم وارد هنوز وارد اتاق نشوند در اواز نکرده بودیم شروع کرد اسکرامبه زدن مزد هاتلاین هاتلاین هاتلاین رو من شروع کرد دوزنگ زدن من زود در اواز کردم و گوشیر رو برداشتم گفتم که چیره آره گفت جانوز دارم اوجاد آمادگی اسکرامبه داری گفتم آره من هنگ دقیقی دیگه ما آمادیم بپریم همینطوره هنوز این گوشیر رو نزشتی بودم زمین جناب شعبانی گفتم مجید چون زود به پوش اسکرامبه داریم شون هم بنده خدا چیز کرد و بعد چون من قبلن با جناب شعبانی ایناو پرواز کرده بودیم شما خود میدونی دیگه یه سری هر خلبانی یه سری تکنیک و تکنیک هایی که مخصوص خودش هم هست داره یه سری ها عمومیه این که همه من با هم دیگه صفحات میکنیم یه سری هم من گفتم مجید چون طبق بریف قبلی پرواز میکنیم گفت یه سر ما خدا شایده هنوز این زیپ جیستی تو منو نبسته بودیم اسکرامبه داریم اسکرامبه داریم توی هواپیما و توی همین شرطری که بغر اتاقامون بود پریدیم اونجا توی هواپیما و هواپیما رو چیز کردیم استارت زدیم من نگاه کردن که ایداده میداد آینست بارشن کردیم من دیم که آینست من اشکال داره آینست اشکال داره و نمیشه با این آینست رفت بالا اینطور گفتم که من هواپیما ما عوض میکنم من شطان کردم و جناب شبانی تو هواپیما این چیز رو من با همین هارلسی که بسته شده بود همین حالات کرب دویدم رفتم تو شلطر بعدی و دیگه هواپیما رو من چک نکردم شما خود بیدونی که هواپیما ما رو باید چک میگه دیمتونم با بادست با بادست با با اینجا دیگه تصمیم گرفتم با احارز باید ریمیتید ریمیتید

00:38:37--->00:38:41
spkr_03: ویدیگی ریدو دنیسی کسی کلیبز تفلم میری بیتیگی

00:38:39--->00:42:40
spkr_02: دقیقتش کمتره دیگه بله دقیقتش کمتره به جای سه دقیقه دو دقیقه روشن کردم که بریم اومدیم روشن کردیم و با برشتماس گرفتم و اجازه ورود با هم گرفتم گفت You are clear for take off After take off Contact radar جام شهوانی ورشورد وایساده بود نه نه نه نه ایشون هم توی شهر بود هم هم حرکت کردیم رفتیم من از شهر رو اون برشون از شهر رو این بر حرکت کردیم خب چیز شد اومدیم سر باند من توی که داشتم میمایدم درخواست لایناپن take off کردم گفتش که شما که روشنی بری take off رای دفتر take off شما با رادار تماس بگیرید گفتم با رادار تماس بگیرم گفت گفتم که فقط ما اومدیم توی باند رو راناپ کردیم خلیصتری رول کردیم take off انجاب شد take off کردیم و پویستر همدیگه take off کردیم و سپری صحبت های که دور با همه سپری یا فویمشم سپری take off کردیم نه سپری پویستر هم میترم برایم بله بحضور شما که کسی کود take off کردیم و بعد به حضور شما کسی کود take off کردم اصولا شما میدارید خود پرواز کردی افنج می دونیم گفتم که ما لفلو که می زاشتیم یعنی از سنرمون سنران لفلو چنران که از اون سنتر تنگمون استفاده بکنیم که اولا چیز بیدیم بله بعد رفتم گفتم که چک ریدار بیا چیز همین که ما بارادار ترماس کردیم کار کردن گفتش که شما آمادگی درگیری دارید درگیری هوایی دارید گفتم بله داریم آبودگی درگیری دارم گفتم نامر توی سویچ ست گفتم می سرم قانون کامرا آن بله چیه؟ اصلا چیه می دانستیم چیه خود اونم که نمی دانستیم چیه که اصلا نمی دانستیم واقعیت بعد دوزورتی که اصلا تکاف کردیم و یه سمتی بود که همیشه حالت دیپارچل اونو می رفتیم که می رفتیم سمت دریاچه ما شروع کردیم کلام کردن و حدود تا دوازه هزار پا ما اومدیم بالا بعد پشترش اشون به ما گفته شه کلام کنید برید بالتر اصلا وقتی که تارگیتی هستش ادام تا تارگیتر نعیده که حالا ارتفاع نمی گیری بره بالا که ما رفتیم تا هیجه هزار پا رفتیم تا هیجه هزار پا بالا هنوز سانرایز خرشید بیرون نایمده از زمین ما رفتیم بالا و بعد اشون وقتی ما رسیم نزدگی دریاچه اشون با ما گفتش که این حقوق ما دو تا پترن اومده کامل کرده این پترن سوامشه میره تا مرز شعروی بعد بر میگرده اینوری داره اینجا اوربیت میکنه ما یه چیز داره یه مسفر داریم که داریم بخواد بیاد اینوری مزاهم اون هستش حالا نما میدنیم اون کیه نمیدنیم این کیه گفتیم که باشیم به من گفتش که 180 to the left now گفتم که من 180 to the right میزنم گفت چرا؟ گفتم که چون وقتی به سمت چپ میپیچیدیم نور خرشید میفتد تو چشممون و ما بلاند میشده ممکن بود یه لحظه مثلا یا خودم یا وینگمن منو loose side بکنه گفتم که ما از راست میزنیم اوکی از راست میزنیم ما از راست زدیم و همین که ما از راست زدیم تکمیل شد به مجرد که تکمیل شد گفتا که برگشته به سمت شما ما دوباره واریتی به راست زدیم شو بکنی؟ چه؟ اینوری نهیم

00:42:27--->00:42:40
spkr_00: ما از راست زدیم و همین که ما از راست زدیم تکمیل شد. به مجرد که تکمیل شد گفتار که برگشته به سمت شما. ما دوباره واریتی به راست زدیم. شب بکنیم؟ که این بری نگه این چیز برون.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")