تیمسار خلبان کیومرث حیدریان


00:00:00--->00:00:22
spkr_05: خب دروت بر شما تیمسار عزیزم سلام بزرگوار الان خوبه والا الان من از مردم از این بزرگواران میپرسم ببینم بره صداتون عالیه فقط من فکر میکنم حرکت نداریسته باشه چون وقتی حرکت دارید شدرنجی میشه حالا این دوستان ما هم به ما میگن بفرماییسته

00:00:31--->00:00:59
spkr_02: خب اول عرض سلام دارم خدمت تمام عزیزان بزرگوارانی که در لایق هستن بعد به عنوان حسب وزیفه دو تا اصلاحیه دارم مال هفته قبل بود چند روز پیش که عزیز بزرگوارمون صدیق قادری توضیح دادن در مورد شهید بزرگوارمون کازم روسی

00:00:59--->00:01:13
spkr_06: فرسان

00:01:13--->00:02:48
spkr_02: بعد از شهادتشون یه پسر داشتن این پسرشون تا سن بیست و چند سالگی یه دنم بچه دار شد و با صحابی یه پسر بود که خودش رحمت خدا رفت یعنی کازم رستا الان نوه داره علی رزا اسمشه علی رزا رستا و شیرمرد جوانی هستش که بسیار ارزشمند ماشالله خوشتیب و خوشقدر بالا و انشاءالله میاندید تلاش میکنن انشاءالله برای کنکور ولی متاسفانه بهشون گفتن که چون نوه شهید هست هیچ نوع امتیازی بهش تعلق نمیگیده و من واقعا در این مورد متاسف شدم حیف شد نبایستی اینجوری باشد چون تنها بازمانده این شهیده این بنیاد شهید و این سازمان و این ارگانی که الحمدلله عقل و شعور دارن میفهمن یک شهیدی که تنها بازماندهش یک نوه است اون دیگه نمیشه بیشکی نوه است چون پسرش در همون انفاون جوانش از دنیا رفته و من بخاطر این اولا اصلا کردم که عزیزم صدی قادری گفتن که پسرش از دنیا رفته خواستن بگم که الهمدلله علی رزا هست این چراقش روشنه

00:02:47--->00:02:55
spkr_05: چراقش نوشنه در این رابطه بعدا خدمت شما با هم یه همه هنگی می کنیم یه حرکتی انجام می دیم

00:02:59--->00:08:08
spkr_02: چون شب پیش از مادر این عزیز خوهر گرانقدرم خانم روستاباش صحبت کردم البته ازش خواهش کردم و قرار قول داده که به اتفاق همین جوان نازنین در لایب ما شرکت کنه انشالله با همین جوان نازنینش بیاد و الان هم ایشون توی لایب هستن من عرض سلام دارم خدمتشون و انشالله دعوت ما رو بپذیرن و قول دادن که بیان با همین نازنین عزیزش شرکت بکنه مورد دیگه ای که صحبت شد امشب تعلق گرفت به روح شهید بزرگوارمون شهید عباس اکبری و مهدی زوغی البته عزیزان نمیدونن ولی من میخواهم توضیح بدم این دوتا شهید آخرین ساعت جنگ شهید شدن دو ساعت قبل از قطنامه ایفای دو ساعت قبل از پذیرش قطنامه معمولیت به ایشون داده شد رفتن و بر نگشتن و البته میتی زوغی دوتا بچه دوتا پسر داره که این متاسفانه بعد از فوت شهادت پدر مادر هم به لطف سرطان از دنیا رفتن و این دوتا بچه هستن هم پدر و هم مادر رو از دست داره به حضور درست کنم و اما عباس اکبری این بزرگ مرد دلاور این آخرین جانسار جنگ دوتا فرزند نازنین داره آرزو آرمان که پسرش کپتان هستش جانشین پدر هست و خلبان هست دخترشم آرزو خانم دختر بسیار موافق مهندس ارزشمندی در رتبه بسیار خوبی داره خدمت بکنه و مادرشون هم هست ولی متاسفانه همین مادر من با اجازه شون میخوام بگم که این مادر در یک خانه اجارهی مسکن مهر زندگی میکنه ایوای ایوای وظیفه داشتم اینا رو بگم اما در این حال برمیگردم به ماجرای امشب خودمون و از اینجا عرض سلام و بزرگواری به خدمت سالار مردان جنگ امیران پر افتخار که هدادشون هران در لایف هستن من به نام میبرم این بزرگواران این یادگاران جنگ این قدر قدرت های نیروی هوایی امیر فراجلا براتور امیر فریدون سمدی امیر علی بختیاری که امیر بختیاری هم الان در لایف هستن من ازشون دعوت کردم از طرف خودم و همه شما ها این بزرگوار هم قول دادن به زودی افتخاره به ما بدن در لایف شرکت کنن همیشه هر کدوم اینجا اومدن اسمیشون رو بردن از بزرگواری از قدرت از دلاوری این شخص نام بردن من از خودشون هم دعوت کردم بیاری پروردگار همین دو سه روز آینده انشاءالله میان این افتخاره به ما بیدن بزرگوار های دیگر هم یادگار های جنگ هستن نسل امیر سرفراز استاد قهرمان منوچر محققی هست امیر علی نمکی هست استاد بزرگوار جناب عباس اقبر هست مصطفی شیاری بهمن سلیمانی امیر اتیقچی منوچر روادگر محمود انساری رزا لبیبی محمد علی اعظمی جهانگیر ابنی امین ارز کنم حضور شما محمود زرابی کیان ساجدی اکبر زمانی صدیق قادری جعفر امادی ناصر رزایی خیلی ها هستن که من حضور زندگی ندارم همه رو ولی روی سر من جا دارن و من دستشون رو میبوستم این بزرگ بردان و شهدای گران قدری مثل عباس دوران علی رزای آسینی عباس اکبری کازم روزتا علی خسروی محمود اسکندری احمد سهیلی جلال دمیریان ناصر دشپسند اینها جاودان های تاریخ ایران و نیروی هوایی هستن و مخافند مند مشده مشده از کنم بوضور شما بوضور بار خب نیم سر حالا یه خورده خاطرات های تلخ و شیرین خودمون شده خود حالا از شیرین شروع کنم یا با از تلخش مvesی بری Canم يلا نکم بادر ع الرجا

00:08:10--->00:08:22
spkr_05: خب قطعا همه دوست دارن خاطرات شیرین رو بشنویم ولی تلخ و شیرین در زندگی همه با همه یه تلخ بگیم یه شیرین همینجوری بریم جلو بگیم

00:08:22--->00:10:03
spkr_02: اول یه مقدار از خودم بگم چون قسمت های ناگفته خودمو بگم قسمت های ناگفته خودمو خب من 22 اردی به اشت سال 1328 در کرمانشان متولد شدم و ارز کنم حضور شما چیزایی که برای جالب شیرینه بشنوید این است که خب تعریف کنم پدرم هفت همسر داشت هفت تا همسر گرفت و ما و ما 23 تا خوهر و برادر هستیم چند تا؟ 29 تا برای نو تا برادر هستیم و 13 تا خوهر هستن که تمامی اسامی اینا را پدرم از شاهنامه دار آورده اسامی ما پسرام همینطور که از میکنم بهران بهران بهمن کیومرس فریدون جهانگیر جهانبخش جهانگرد از کنم تمام اسامی و حتی خوهرانم خدا رحمت کنه دوتا از فوت شده هاشون ایران توران اینا اسامی چیز شاهنامهی بود ولی پدرم رئیس اشایر بود مشابه رئیس اشایر ایل جلیلوند بود که بح بح بح بح حالا یه دونه اکسشو من نشون میدم که با اده ای از اون چیزها دعوت شده بودن به کاخ مرمر در حضور شا که ما جرا دگرم دو سایت خودم بذارم اما الان به دوستان نشونش میدم

00:10:06--->00:10:12
spkr_05: مبینم؟ این که آخه شاه راست بگیم کدامه؟ جامعه دریان کدامه؟

00:10:12--->00:10:35
spkr_02: این نفر اول پدرمه این شاه این طرف بایستاده اونا همه از شاعر مشهور و سربلنده های کرماشا هستن

00:10:35--->00:10:41
spkr_05: بجی کورسان بجی کل ما شاولا بخدا ما شاولا ما شاولا ما شاولا هزار ما شاولا

00:10:35--->00:11:19
spkr_02: بیگری که اینکه اینکه بیمونش و بیشترین ماشاده ماشاده هزاره هزارم شده رئیس اشایر ایل جلیلوند بود اون گروه دوبارم که ملازمی فرمایید مرحوم کوهزادخان نجفی از بزرگ مردان ایل جلالوند بودن ارز کنم ایل کلحور بوده ایل قلخانی بوده ایل های بزرگ و ناماور کرماشا بودن اینا پدر من در اون زمان نه هزار نفر آماده جنگ داشت به خادر همین هم دوتشون می کردن دربارو و برادرام هم این ها هستن ببینین نه تا برادر

00:11:20--->00:11:32
spkr_05: بگیرین اقابتر یکم بگیرین اقابتر نوه برادران ماشالله ازار ماشالله

00:11:32--->00:12:13
spkr_02: و این هم بگم خدمتون. نه تا برادر تمام ارتش رو تسخیر کردیم ما. نه بابا. برادر بزرگ هم اولین دومین برادر هم سرهنگ بهداری نیروهوایی بود. دومین بعدیش سرتیپ توبخانه بود. بود یعنی برحمه خانه بود. من آنم بازنشست شدن. نه بازنشست شدن. در زمان جنگ بود. همه جانباز هست اکثر هم. ارز کنم برادر بعد از من هم بازیشون افسر هوا نیروز هست. برادر بعدی هم خلبان هوا نیروزه.

00:12:15--->00:12:43
spkr_04: ای جاهی دریان خلابانت 14ه؟ بله بله بله سعیده دریان بله بله رفیقمه باید باشه شماست؟ اینهای اکسشه اینهااش آره ببینم آره آره آره بابا چی پیانه این کیشه؟ این جدیده؟ بله اینها هر سه جدید و دیگه پیرمت شدن حالا

00:12:43--->00:13:06
spkr_05: آخی عزیزم بابا شما نفر ثبامی یا چهارمین برادری؟ این منم این ها عزیزم ماشاللل نمیگم شما سالارشونی همه تو سالاری نظارمشون با نظارمشون با با حضور درست کنم که این نگفته هاست دارید بگیم این هیچ تا نگم

00:13:05--->00:13:39
spkr_02: می‌خوام بتره کنم امسا هم شب تو. خیلی خوب بود. خیلی خوب بود. پدرم ازدواجه‌اش هم سیاسی بود. یعنی از هر قبیله‌ی یه زن می‌گرف. من از نونم ببینید از مثلا خودش جلیلوند بود. خودش جلیلوند بود. مادر من جلالوند بود. ارز کنم یک همسر از سنغر داشت یکی از کلیایی بود. ارز کنم یک خانمش هم کرماشایی بود و فارس بود.

00:13:40--->00:13:44
spkr_05: شما جلیلوند این فامیلیه مادر

00:13:43--->00:13:47
spkr_02: پدرم جلیلوند مادرم جلالونده

00:13:48--->00:13:52
spkr_05: خب من مادر خانم امینام جلیلوندن خب جلیلوند

00:13:51--->00:13:56
spkr_02: این فامل میشیم یه باید

00:13:56--->00:14:04
spkr_04: آخره لایف نکنم و پامیل می کنم بناید که یکی دو تا چیز رو کردی یه سر زده نه با دواشه چیز رو درده

00:14:05--->00:14:09
spkr_02: حالا دارم برای داستان ها بگم عرض کنم به حضور

00:14:09--->00:14:12
spkr_06: همینطا

00:14:10--->00:16:39
spkr_02: من فسر شهریه بودم و تقصتر از همه شم تقص و چموش ایت شون دلم نفرمایی به حضور دست کنم من در کرماشا اول کودکستان و دبستان سعدی بود پایینتر از چراقبرق بقیر استانداری بود که اونجا پودکستان و دبستان سعدی بود مدیرمون خانم موهبی بود و یه خانم افشار محلممون بود هنوز یادم اینا بعد رفتین دبستان رودکی و دبستان جامی و بعد یک سال هم رفتم سنغر ترک شدم اونجا ترکیه هم یاد گرفتم پیش برادرها این اخبی هم همشون سنغر درست میخوندن منم حوض کردم یه سال رفتم اونجا بعد برگشتم دبیرسان کزازی کرماشا و اونجا مشغول درست شدم که خدمت درست کنم خود دوران جوانی نوجوانی و بعد تا به سنان تحتیلات رو بکوب میرفتم سهره و عشق شکار و عشق توفنگ و عصب و سوار میشدم و این عشق من بود دیگه و همیشه هم یه دونه کارت سنگری بزرگ مچ پام میبستم این قطار فشنگ هم دور کمر و توفنگ پنش دیر باباره شونا روشانه و میرفتم با عصبه سوار میشدیم این مرورد دوستی داشتم که این دوستم که این دوست من بود کارگری داشتیم این آقا سفر که این شخص بسیار بزرگواری هستن الان ایشون یکی از رستوران های بزرگه به قول تیمسار ابو طالبی دنکاو در تاقبستان دارن و ما شللل ایشون دعوت کرده بودن موقع که من رفتم خدمتشون دعوت کرده بودن پذیره های گرمی هم از من داشتن من برای بچه هاش تحریف کردم گفتم پدر از شما دوست من بوده با هم دوست بودیم میرفتیم شکار فلان گفت نه رولا درویشی من کارگری آن بیم عزیزم عزیزم اینقدر ایشون بزرگوار هستن هاشتفرخان الان از اون بزرگان در تاقبستان رستوران بزرگوار هستن ت travel شد درویشはいیم های بعیی<|fa|> های قیمه،很刑ikه دییگه دیگه prac ت留یم ژگکه groundشم پدر اینجا که ه83 که دیگه

00:16:38--->00:16:42
spkr_05: کدامشه کدامشه کوهسان نمیم چی کدامشه

00:16:43--->00:18:58
spkr_02: بالای هیدریه بالا تر از هیدری خب خب خب به هر حال در یکی از این سفرهای ما که رفتیم شکار یه تعریف خاطره برای بگم من ارز کردم چموش بودم ولی لات نبودم سر می کردم جا و به سلام منزلت و اصالت داشته باشم ولی یه روز اتفاقی افتاد ما با همین جوان از کو سرازیش شدیم اومدیم برگردیم بیاییم توی ده دیدم جلا در خونمون یه اوتوبوس وایساده و شلوق و جمعیت جم شدن من از این بالا که سرشو اومدن پایین من دیدم خوهرم بودم اومد توفنگ از من گرفت توفنگ از دستم درست ما گفتم چیه چی شده گوه هیچی نگو فریدون دواش شده با این شاگراننده توفنگ با هم بده کفتم خود چیه هیچی توفنگ از من گرفت و من رسیدم جلو تو نگو این ماشین اوتوبوس یک عروس داشته میبرده سمت کندوله و عروس توی ماشین بوده اونجا پنچر میکنه جلو روستا و اومدیسه پنچری بگیره یه کارگر ما داشتی میره سر میکشه تو ماشین نگاه میکنه اومدیم اومدننده اصابانی میشه و بهش پرخاش میکنه بعد از اون بره میرید دوباره از اون طرف ماشین میره سر میشه میاد یخش رو میره پردش میگنه تو این آبادی مگر بزرگ نداره فلان فلان به بزرگی آبادی فریدون دالاشت من اون طرف تر ویستاده بر میگرده میگه مرد حسابی تو داری با یه کارگر صحبت کنی به بزرگ آبادی چه کار داری پدر من بزرگ آبادیه میگه تو هم خفش و گلاویز میشه با فریدون همین لحظه من رسیدم اونجا پایی رسیدم پای ماشین دیدم یه تالیور بلند کرده تو فرق سر فریدون رو زنه همون لحظه که این تالیور بلند کرد من شونه این بند خدا رو گرفتم دستم رفت پایین کارتره کشیده آبادی بایدیو گردان تو فایین باید نمیسا

00:19:01--->00:19:04
spkr_05: یا امانشون یا با با با

00:19:08--->00:20:50
spkr_02: چشم روز و بعد نبینه ما دیدیم در یه آن یه دفعه این افتاد خون زمین و زمان و ماشین عروض و بعد هیچی سر تش شد و ماشین و جنازه رو بردن و رفتن و خدا رم کرد این سالم شد و برگشت و جالب این بود که دکتر دکتر برمیگرده بش میگه که این شخصی که زده به این خیلی هرفهی بوده چون اگر یه ذره اون تفتر زده بود این چی فلان پاره میشد این مرگش حتمی بود و این شخص هرفهی بوده آقا این اسم مند گردن من دیگه یعنی دیگه میگودم فلانی هرفهیه فکر میکردن من واقعا دو عمرت و همشت دو عمرم چاقو پشت بودم و فلانی سوار موند گردن من این است و این هم دیگم این شخص بزرگوار که زخمی شد تاوسط من شخص بسیار شد باشخصیت آقا و الان از فامیله خودمون است در وجه فرمونی از بستگان خودمون هستش و ارادت داریم خدمتشون ولی اون اتفاق افتاد و ما توی اون منطقه اسم رسم اینجری شد و دیگه بابای من حتی نزاش من پدره نزاش من حتی پام چیز برسه ما چند روز طول کشیدیم همه سرته قضیه را هم آورد و غذایت از اونا گرفت و سرته قضیه هم اومد و تمام شد رئیس پاسگان بهت بگم کی بود اموی همین عزیز خودمون داریوشی از آنفر بود

00:20:59--->00:21:05
spkr_05: شما پسرخاله این؟ نه شما پسرخاله جامع قادریه جامعی از آن فرم

00:21:05--->00:22:38
spkr_02: درسته درسته من شاخ داره بردم. یه دفعه دیم جلو منه گرفتن. گفتم بله. گفت این دوچرخه درسته سوارشیم. درسته این مرد میانسال گفت این که بدم شما سوارشین کار تا اینجای میخوان بگوه نه. خواهی میخورده تفریه بکنیم. گفت این دوچرخه درسته بگین تفریه بکنیم. گفتم اشتباه میکنیم. گفت این نه اگر ندی یک کتک دم میزنیم. آقا ما باز دستم رفعه اینو کارتره کشیدم

00:22:38--->00:22:44
spkr_04: امید

00:22:44--->00:23:15
spkr_02: بایدر یه دفعه دیدم پایش دارم می کشد من این یه دفعه دیدم پدرم پاشه سر با پدرم نشسته بود پیشون تو نگوی اینا صحبت که اینا فلانی داره میاد اینه گفته بذار ای امتحانش بکنی بینیم هنوز هم بینیم این جلوزه داره یا دوچارگر ازش میگیریم

00:23:16--->00:23:20
spkr_05: ایمالا ایمالا پیاری پیار چندابو کمو سابه بینتا

00:23:16--->00:23:57
spkr_02: خدا رحمد کنم وقت شما رو این پدر به این صورت بگیم خیلی ما در کنارش واقعا اباحتی داشت ما هرگز پا مونم جلوش دراز نکردیم هیچ کدوم از ما ما باید سیجو میشستیم چهار دست دفع میشونید دستان ببسلا روی پا روی زانو جلو پدرمون و انقدر باید همزمان میشست دو تا سه تا زنها یکی شونه شمیمالید یکی پا شمیمالید یکی

00:23:59--->00:24:05
spkr_05: من رابطه خوبی هم داشتین شما برای در خوهرها دیگه درسته تنی نمیدید تنی نمیدید

00:24:03--->00:24:16
spkr_02: هنوز هم علی رضا خدا شاهد ما برادرم فریدون مثلا چند ماه از من کچکتره ولی کن آنچنان احترام راهیت میکنی و هممون

00:24:16--->00:24:21
spkr_05: خب بدونم کدیور ها کدوم ها؟

00:24:21--->00:24:28
spkr_02: این برادر بزرگ همه که ارز کردم به صلاح کلماش هایی بودن از حرف من اصلاح

00:24:33--->00:24:58
spkr_05: خب نه من اینجا می خواستم یک مذرد خواهی کنم من توی این لایبم امادن میگم که من همکلاسی بردرزاده های شما بودم توی مدرسه من دیدم گفته همایان هیداریان گفتم همایان هیداریان باید می گفتم چیمسا کلمه هیداریان گفتم همایان شما که برحال از اون بابت ببخشید دیگه از خواهی میکنم خواستم مذرد خواهی بودم

00:25:00--->00:28:11
spkr_02: بزرگ بار دیگه ما برگشتیم خلاصه اومدیم در سال ادامه دادیم دویرسان کزازی و تمام شد اومدیم یه مرتبه گفتن که نیروهوایی و نیرودریایی و همین را دارم استخدام بکنن اون موقع منقدر فرصت شغلی واقعا فراوان مودلی رزا من همزمان سه جان سفتنام کردم نیروهوایی نیروهوایی نیروه دریایی نا من تو دو جا قبول شدم هم دریایی هم هوایی ماشونمشونم بعد چند تا از دوستان اومدیم گفتیم خوب آقا چکار کنیم این تو بچه بچه نیروهوایی بہتر بریم نیروهوایی دریایی نمیدونم از اصارت دارد دریا و چند ما باید بریم صحبت هایی شد خلاصا ما اومدیم نیروهوایی استخدام شدیم نیروهوایی اومدیم و برای ما یک شغلی تعین شد تیم کنترول رزمی این تیم کنترول رزمی اون زمان خیلی جایگاه خاصی داشت این تیم کنترول رزمی در واقع یک برج مراقبت در جفه جنگ بود باشونم یک دوره چتر بازی داشت دوره رانندگی دوره اپراتوری و دوره مخابرات ما میدیدیم دوره های تیم کنترول رزمی که تاعتام شد قربی ما چادر زده بودن که نار مرز حالا این نار تک تک دونه دونه قربی ما دخانده ینا رو پذیرش میکردن می آوردن اینور جا و مکان بده مسئله بده یک موزل بزرگی بود به خاطر همین هم موقع شاهم قذبناک شد از این رو آقای ملا مصفا بارزانی رو باش همدست شد از این طرف شروع کردیم ما وارد جنگ شدیم از طریق کرده بارزانی ما به صورت چریک وارد شدیم در عراق و ارز کنم یه جب هم در زفار داشتیم اونجا هم روسیه داشت به صلاح اده رو برعلایه سلطان قابوس چیز میکرد و ما از سلطان قابوس دفاع میکردیم برعلایه اون گروهی که از طرف روسیه حمایت میشد بعد در کردستان عراق من چون خودم کرد بودم لباس کردی و مخصوص و دیگه ما کاملا هیچ نوع سند ایرانیتی نداشتیم امرامو کاملا مهرمانه و چیز به صورت عراقی با لباس اونجا میرفتیم این اکس منه در اون جبه اونجا بیدیم

00:28:12--->00:28:27
spkr_05: خودتونه این شما این؟ بله بله هزار ما شالله هزار چه تیپی هزار ما شالله هزار ما شالله این قطعه این دوشگاه این چیه رو دوشتون

00:28:29--->00:28:40
spkr_02: سیمینوف درست کنم در اونجا خب گروهی داشتیم به این صورت چند هاشون اینجا هست من رئیس عملیات منطقه بودم

00:28:44--->00:28:59
spkr_05: بالا بازم بالا آها کدومی شما؟ این من هستم ما شاله از همم ما شاله با اوبا حتر ایوالا ایوالا هیچ سالی بود گفتیم؟

00:28:58--->00:30:02
spkr_02: چه سالی تو رفتیم؟ چه سالی تو رفتیم؟ امیر براتفور ارز کنم خیلی آرین های که الان روزور سالی تو رفتیم؟

00:30:02--->00:30:05
spkr_05: این اکسایی که هستین؟ این اکسا جان برات پورم توشه؟

00:30:06--->00:30:30
spkr_02: نه نه این اکس هایی که خودمون چلیک بودیم اونجا من همونقا چلیک بودم از اونجا تدایت میکردم اینا رو برای بمباران و برای زدن دشمن ما مرز اینان به عنوان FAC دیگه شناخته میشه FAC جنگی بودم من یعنی در منطقه جنگ بله

00:30:30--->00:30:36
spkr_05: اونجا دیده باید. در واقع موقعیت میدید اینا بیان اونجا رو بزن. حالا آتیش روشن میکنید.

00:30:35--->00:33:54
spkr_02: بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله بله

00:34:00--->00:34:04
spkr_05: به جپهی رفتی و مثلا رزمنده آمان

00:34:03--->00:34:38
spkr_02: آه من معمولیت بودم این برگه معمولیت هم من خارج بودم فلانجا بودم کسی می فهمید کسی حالش نبود خدا رحمت کنه برادر این مشایخی آنر پیشه برادرشون تیمسار نیروهوایی بودن هاشم پور مشایخی جمشید مشایخی و اخویشون از امرهای نیروهوایی بودن تیمسار بود در قسمت پرسنلی بودن ایشون من رفتم دفتر ایشون حالا می خواستم بزن

00:34:38--->00:34:46
spkr_05: آره آره آره عکسشو دیدم مشایخ آره مشایخ آره

00:34:48--->00:36:55
spkr_02: خدمت دست کنم یه آجدان داشت را نمی داد من برم تو که برم بگم آقا من خارج از کشور بودم من معمولیت بودم من خلبانی قبول شده می خواهم برم یک ماه الان می گن یک ماه اضافه سن دارید نه داشت برم تو دو روز اون آجدان منو متل کرد پشت اون در یه روز آجدانه اومد رفت بیرون به سمت دست شوی من بدون رفتم تو رفتم تو این متوجه شد که من دارم می دم بود و برگشت از پشت یخه منو بگیده که من دیگه درواز کردم رفتم تو اعترام گذاشتم گفتم تیم سار من عرض دارم و احتا حرف هم رو نظرم نمی دم بیرون از این در گفت چیه گفتم که من اینجوری معمولیت بودم فلانجا بودم اینم برگه معمولیتمه الان بعد از سه ماه من برگشتم می گن یک ماه اضافه سن داری خلبان نمی تونی بشی یه خورده نگاه کرد و گفت خب حتما زبانت خوبه دیگه فنی هستی گفتم بله من زبان تمام کردم و خب از زبانت خوبه یه امتحان برات می زارم یه بیک تست بیک تست می دی اگر قبول شدی خب جبران چیزی می کنی چون زبان جلو هستی از بقیه جلو می افتی جبران سن می کنی همون لحظه وایسات گفت نامه بگید همین الان برو نامه گرفتم سریع رفتم مرکز آموزش ها رسیدم اونجا و گفتن نیم ساعت دیگه امتحانه وقتی بارد سالان شده هم بیدم خدای من بیس بیس و پنج تا امریکایی نشستن خانم ها و آقایی اونجا نشستن امریکایی سه چار تا ایرانی گفت چیه گفت باید وایسی با اینا امتحان بده گفت امتحان اینا چی گو اینا اومدن معلم بشن گفت ام آقا اینا می خواهد معلم بشن امریکایی هن من اومدم بیکتس بشم خلاصه ایچی گنم خدایا حبای من داشته باش دستم به دامنت آقا رفتیم سر جلسه و گذاشتن امتحان دیدی که خودم یادته که پنجاتا تا تیپ بود پنجاتا سرش موسیقی

00:36:55--->00:37:02
spkr_05: میشستیم توی این لابراتوار یه بار میخوند جواب داده بودی دادیم ندادی رد میشدی میرم بعدی

00:37:04--->00:37:19
spkr_02: ارز کنم خلاصه هیچی امتحان دادیم و دست بدا من خدا اومدم بیرون نشستم نیم ساعت دول نگشیدم وراغار اومدم بیرون زدن جایدم نوود و دو شده

00:37:20--->00:37:24
spkr_04: ما شا الله با دار شوکر

00:37:27--->00:43:19
spkr_02: نوید دو بیکتس شدم ماشالله آقا با دو پریدم خلاصه حالا وسیله هم گیدم نمی اومد دیدم یه دجبان مطوری داره میره گرفتم جلوشو گفتم ببین جریان من اینه الان باید برسم به تیمسال مشایخی ماچش کردم بودم من رو برسون این دجبان با مطورش قازش گرفت اون لایک چیزا سریع رسون من جلو ساختمان پنج طبقه پرسونلی رفتم بالا یه اعترام گذاشتم گذاشتم با آفرین آفرین قبول شدی باریکلا جبران کردی برو حالا آقا ما تو چند روز بعد محرفی شدیم رفتیم دانشگده و حالا رفتیم دانشگده نگاه خدای من سال چهار سال سال پنج دانشجور اونجا داشتیم رفتیم اون تو خلاصه دیم اینا هم فکر میکردن ما از این بی امتیای سسول چیز هستیم تازه اومدیم بخواستن نسق بگیدن از ما بی امتیا سسول اینا میخواستن از ما نسق بگیدن خلاصه گفتم ببین چو آوره که نمورده بودیم گفتم ببین دانش نو کردم سر به سر من نذاریم من من بدبختی هم رو کشیدم من آمده خلبانی که آرامش داشته باشم سر به سر من نذاریم فران جر رو بس میکردیم یه رفت سروان سروان مرندی رسید یادته که میشنختی مرندی بود سرنگ تاجبر بود خلاصه آقا ما رو کشتن تو گفت چی؟ یارو من گفت این پرروه بود با سال چهار درگیر شده آقا ما رو کشتن تو دفتر رو گفت چی شده؟ گفتن غربان من اصاب ندم من از جبه اومدم جنگ ما جبه نداریم چی چی جبه بودی؟ گفتم چرا من فلانجا بودم این بند خودش دیده گفت فلانی رو میشناسی؟ گفتم بله رایس منطقه چیز بود هاجمران بودن ایش رو میشناسم آفرین آفرین دروردم این دو تا این اکثر رو بهش نشو دادم بای کلا بای یه چلیک جنگی اومده دانشو خلبان فلان به این به درد ما میخوره آقا ما طولی نکش بشوشیم سرگروان دانشگر خلاصه خلاصه این شد این سرگروان اینه که داره میگم الان عزیزان هم دوره هم هستن آم پیشتون امیر چیتفروش مجید چهبانی خودتون از کنم منشه شیراغایی بچه هی که همدارای من بودن اونجا هستن این امیر چیتفروش جا به مجید چهبانی بچه هی فنجی اینا همه شون دانشگرده هم دوره من بودن اونجا خلاصه یه مدت یه گذشت و من مخالف سرسخت مقصوصا میگشتم ببینم کسی سیگار میگار نکشه به شده بدم میامد کسی ببینم سیگار میکشه بخاطر همین دو سه تا از این نگاهبانان مهمور کرده بودم که معاذب باشین که هر که سیگار کشید به هم بگید آقا یه روز اتفاق عجیبی افتاد ما دیدیم اومد بودو بیخوه گوشت و من گفت یه نفر تو دستشوی نشسته داره تونتون کبریت میکشه میندازه تو توالت علی رزا باورت میشه من چی چی کشف کردم اونجا یه آرام رفتیم تو یه نفر از بالا سرسادم پرید امرده رو باز کرد آوردمش بیرون دیدم داره هروین میکشه دانشجوی خیلی دانشجوی خیلی دانشجوی خلبانی هروین داشت میکشه آقا گشتم توی لباش تا اون یه مایوش نام تنش بود مایوشم در این در این هم دو تا بستم تو مایوش گذاشته بود خیام کرده تو مایوش خلاصه من حالا دیگه دیگه تجربه یا چیز داره من شاخ در میانده اصلا امکان نداره خلبان چطوری آن ماینه قبول شده چطوری آزمایش قبول شده فهمیدم این یک کاسه زیرین نیم کاسهش هست و این یک داستانی داره فوری زنگ زد اون موقع بزد اطلاعات به دیجبانی بشد اطلاعات به دیجبانی بشد اطلاعات و سریع اومدن ریخ در اونجا و بازجوی و بازپرسی و تمام و سالای دیگه شم گرشتن چیزهای دیگه شم پیدا کردن توی کمودش رو آقا ایشون رفت دستگیر شد مستقیم زندان و متااقب این قضیه چند نفر دیگه دستگیر شدن که از ایرش داده بودن اومدن استخدام شده دیگه کار ندارم که که که که که بودن چیز به من مربود نیست ولی سه چهار نفر دیگه دستگیر شدن در رابطه با استخدام این دانشجو که دستگیر شده که دستگیر شدن که دستگیر شدن که دستگیر شدن که دستگیر یکی اده ای این کار کرده بودن این گذنشت ما هم دیگه حالا انگار شاخ قول شکسته بودیم یه گردن رو میگرفتیم با جلو فرامانده آره ما چیزی همچه چیزی کشف کردیم اینی که آقا یه شب یکی بچه هایی که رفته بود پرواز دوره پروازی بود از پرواز بنانزا برگشت اومد توی چیز برگشت و که اومد بیاینجا چیزی بهت بگم گفتم چیه؟ گفت میدونین اینه که اخراجش کردی کی بود گفتم کی؟ گفتم این دانشجوه که هروین میکشید گفتم اما گفت این برادرزن رئیس عملیات چیزه قل مرغیه جمید

00:43:18--->00:43:28
spkr_04: باید باید شیدیوی دیگه برای دار شیوهوی چی پاوه شیوهوی چی پاوه

00:43:28--->00:44:19
spkr_02: آقا منم میگی حالا همه چیز رو واشهدی زدم سریع من تو دازه سردوشی گرفتم بخواستم برم بله پرواز دیگه اینجوری بدوگرم آقا حالا یه دفعه وحشت گفتم نه نه خیلی ببین اونجا یه ماه از دفعه سن داشتم بود بدبختی درست کنیم اینجا دیگه مگه میذاره من خلبا باشم دیگه تمام کارم تمامو گفتم کارم تمامو آقا گذشت رو یه آشو خلاصا معرفی شدیم رفتیم پرواز رفتیم پرواز و یک آقای باسم آقای قلامی معلم من شد و پرواز هم شروع کردم من نخصاعت سلو شدم آیده بیدر یکی زنگ زنگ

00:44:19--->00:44:50
spkr_05: صدا توم قصد شدتیم سار زنگ خور تلفان تاماد تلفانشان زنگ میخورد درسته تلفان؟ سلام سلام من میگم که شما باید فکر کنم چند جلسه مثل آقای نمکی باید برای خاطرات شما بزاریم آره آره بفهمید آه خوب شد بله بفهمید

00:44:50--->00:45:59
spkr_02: خلاصه بزرگوار ما رفتیم دانشکرده قل مرغی در بله پرواز رفتیم اونجا و حالا تمام و ترس و وحشت هم این بود که این تو عملیات دورور عملیات نرم از عملیات قسمانه نبینه دعا میکردم اینا نفهمد من اصلا اومدم اینجا تا اینه که یواش یواش ما نه راید پرواز کردم و استادم گفت شما کلیر هستی برید سولو پرواز مستقل باید بری پرواز گفتم خوب خیلی ممنون را به چجا حالا چکار کنم گفت قانون برای این است که یه استادی تو را چک میکنه این استاد که تو را چک کرد بعد میاد براد اینجا فور می نمیسه درخواست می نمیسن و هاپیما بد میدن حالا خود تنها میری چک میکنی هاپیما در چک میکنی میری پرواز گفتم آره دیدم بقیهش را دیدم همین جوری بودن بچه های دیگر اونه که میرفتیم آب میریختیم سرشون خیلی خیلی میکردیم دیده بودم این قانونشو خلاصه ما اومدیم دیدم دیسپچ کال کرد دانشجو هی دریان

00:45:58--->00:46:02
spkr_03: موسیقی

00:46:06--->00:46:15
spkr_05: الو سر بفهمی شما ادامه بدید ادامه بدید سر قطبست شدید

00:46:15--->00:48:48
spkr_02: گفت شما بریم اتاق رئیس عملیات خودش میخواد شما رو چک کنه. آقا منه میگه تمام بدنم خیص عرق شدم. تمام بدنم خیص عرق شدم. گفتم ای دادوی دادی دی. تمام شد گرفتار شدم بیچاره شدم رفت کار شدم. آقا با یه ترس و لرز و وشد رفتیم اعترام میگذاشتیم گفت بفرموشین و نشستیم چه کار رو بریفار رو کرد و رفتیم پای هاپ ای ما اونجا با یه ترس و لرزی چه کار رو انجام دادم. سواش شدیم هاپ روشن کردیم و رفتیم و ایریا خود دیگه میدونی بقیه ماجره رو رفتیم منطقه و از اونجا داشتم برمیشین یه دفعه مطور گرفت که خب مطور نداری چکار میکنی؟ نگاه کردم و پایین یه مزرعه بود و موقع سمت چیز یادت کشتارگاه با پشتش اره اونجا مزرعه بود. یه مزرعه گیره بود و میرم تو اون مزرعه میشیدم اونجا صاف گرفتم سمت مزرعه ارتفاع کم کردم حالا اونجا رو رسیدم دیگه مینیموشید و بست و خیلی خوب برو برو بالا. رفتیم بالا داشتم منورا رو منورا رو داشتم انجام میدارم. علی رزادی هم دولا شد. سندلی دست کرد اون زیر سندلی. اگر یادت باشه زیر سندلی یه چیز یه شیر بود. بینزین. بینزین. با کار از این برمیدادیم. دست که برد اون زیر من گفتم نخیل این کاری النا داریم میکنه برد بخشو برد. خوب. خوب. بریم تا چنگا اومدیم. دو تا تا چنگا اومدیم. دو تا تا چنگا اومدیم. دو تا تا چنگا اومدیم. تو سومی اومدیم. گفت فول ستاف کن. همینجا رسیدم جرو. کاروان که رسیدم گفت ترموز همینجا نگرداشت خودش رو. در کاروان. در واز کرد و رفاین. رفاین از لای دره رو چیز کرد گفت. کلیه رسی برو پرواز. آی رفتی سلو. من منتظرم هم. گردان دیبریف بکنیم توجیه بکنه. بعد یا حقیمای دیگه به من بدن. ارز کنم روانه کار این بود دیگه. قانون.

00:48:48--->00:49:07
spkr_05: البته این نبود. سر ببخشید. درسته ولی این دی بریفینگ را میگفت همونجا میرمدم پیاده میشدم. برای ما هم همینجوری گودیم. پیاده شد رفت تو کاروان گفت برو پرواز خودت. یه راید باش رفتم بیرید سولو بعد خود سولو رو رفتیم. بعد راید چند بودی سر؟

00:48:48--->00:49:06
spkr_02: شد، البته اینجوری نبود. سر ببخشید. درسته ولی این دی بریفینگ رو میگفت همونجا میروندم پیاده میشدم. برای ما هم همینجوری گود. پیاده شد رفت تو کاروان گفت برو پرواز خودت. یه راید باش رفتم بیرید سولو بعد خود سولو رو رفتیم. خود راید چند.

00:49:12--->00:49:16
spkr_05: ماشالله ماشالله معمولا دهازر آیده بود ماشالله

00:49:16--->00:49:39
spkr_02: سلوش شدم پلسر هیچیشون همونجا جلو کاربان شده ای بای قطوست میشه شماره جدید میدادن حقه مای جدید میرفتن چک میکردن میرفتن پر باز من به همون خیال بود

00:49:39--->00:50:11
spkr_01: می رفید شد و هم گم برو سلو دوباره ما یه وان ایتی زدم و اومدم سر باند و مطور رو بستم و تکاف کردم رو آسان حالا همش منتظوردم نکنه منفجر شه آپه ما نکنه الان یه بلای مطور میره الان یه کاری به سرم میاد دوستی دور اومده اومده برنفتم به تو ایریا و برگشتم اومدم تاچنگو هم کردم نه هیچ قبلی نشد دیگه تاچنگو دو هم زدم زیر آواز میخوندم بله خودم اونجا

00:50:11--->00:50:20
spkr_00: آواز می خوندن و خوشحالی که اتفاقی نیفتاده دایست دام افتیگا

00:50:21--->00:50:31
spkr_05: بله داریم منتها خب یک کمی قطع من کامنتوان روشنگ کردم مردم ببینن قد یک مقداری هم شهر سنجه یک کچورو الاتفه کنم یک ذرا ردش بهتر بشه

00:50:32--->00:51:20
spkr_02: اره، خلاصه اینجا ما کلیه شدیم و آمدم نشستم، برگشتم رفتم جلو دفترشون، آپ ایما رو پای کردم و خاموش کردم و رفتم جلو دفترش، بسیار متین، بسیار زیبا، بسیار دیبریف رو کرد، گفت آ اینجا خوب بود، بخواستی، آنجا آنجام دادی. آفری، اینجا خوب بود، اینجا خوب بود، اینجا مطور گرفتم. موسیقی

00:51:21--->00:51:26
spkr_05: ایچونم ایچونم فارمی دونجاری اونو ایچونم

00:51:26--->00:52:11
spkr_02: صورت هم ماش کرد که من اونجا به عظمت روح بزرگی این شخص پی بردم. ایچانم. توجه تا دید. که دیگه من اسمشو هی جا نیار کردم. من نکردم ولی به عظمت روح بزرگی این شخص اونجا پی بردم. که چقدر بزرگوار با من برخورد کردن. کچکترین چیزی نداشت. اصلا و ابدا. که البته بعدن فهمیدم که بسیارم خوشنود بود از این قضیه که من انجام دادم. گفت خیانت بوده. کسی با این شرعیت من میدونستم با این شرعیت اینو فرستادن خلوان بشه. و این خیانت بود و این خیانتی میشود. گفته بود پیش استاد دیگه اون برای من تعریف کرد.

00:52:12--->00:52:15
spkr_03: میاد موردت خوشش میاد چه اون خوشش بیاد مثلا

00:52:17--->00:53:38
spkr_02: این ماجره به این صورت خلاصا اومدیم و ما دوباره آماده و چند وقت باش ازام شدیم امریکا امریکا رفتیم و دیگه وارد لکلند شدیم و لکلند هم با همین جوانی که الان صحبت میکرد خدا رحمت کنه رضا اصلانی اینا هم دوره ما بود اونجا توی تا هاندو هم با هم بودیم از بسیلا تو شهر سنانتونیو که چیز بود میرفتیم کلاسای زبان که تمامی شد بعد شهر هاندو بود که اون رفتیم تا چلیک پرواز کردیم از اونجا این جوان هم همراه ما بود رضا اصلانی و ارز کنم چند تا از بچه های دیگه پرواز اونجا تمام شد بعد رفتیم پایگاه شپارد مرز اکلاهما در شمال تکزاس مرز اکلاهما در پایگاه شپارد بودیم اینجا هم برای جالب علی رضا باز یک تیکه زیبا برای دارم تعریف کنم که اون تعداد شاگردانی که توی اون کلاس بودیم در اونجا من شاگردول شدم و کافو که گرفتم موسیقی نیسر Relه começده برای در برای دار ملزدلا سوارو نیسر داری پروازم دیگه اینجا نبگیشک teu فهه مت �Okay های دو مperخدم دوüğین برو بور عجز نیسر دیگه

00:53:39--->00:53:48
spkr_05: موشد موشد موشد جنبه ایش برساتی شمایی

00:53:49--->00:54:27
spkr_02: ولی. حالا اسمشو بد میگم. این فراموش کردم اسمشو حالا میگم خدمتون. جالب اینه ببینیم. این اکس و همکلاسی های مهمتیم. علی رزا از تمام این همکلاسی ها دو نفر شکاری شدیم. یکی اینه مهتی زمیری یکی من هستم اینجا. این من.

00:54:28--->00:54:31
spkr_03: ما شالله ما شالله بقیه رفتن تنوری

00:54:30--->00:55:22
spkr_02: همه ترابری رفتن که حالا این ترابری چیزه که جالبه بدونید یکی این جوان به رحمت شهید شد این خوشدینت و این کازم خطیبی با سی سد سی شهید شدن بردی بردی میخوام این بگم برد از تمام این کلاس یک نفر این زمیری هم کردن خدمتون ایشون هم اول انقلاب با اون دوست دختر امریکایش ازدواج کرد بعدش بلا فاصل هم جنگ شروع شد ایشون هم استفاده داد رفت امریکا من تنها نفر شکاری و تنها نفر تا آخرین روز جنگ جنگیدم موسیقی

00:55:24--->00:55:28
spkr_03: ای جانت دنم ای جانت دنم ما شاولو و غیرت

00:55:28--->01:03:44
spkr_02: از همه این کلاس یک نفر فقط یک نفر اینو من با افتخار دارم میگم یک نفر که مرسی دریان بود توی اون کلاس که شکاری رفتم شکاری هم به شانس ما خوردیم به انقلاب خوردیم به جنگ و خودت میدونی کابی نقاب افور شیش اف ما بیشتر طور نمی کشه ولی ما به خاطر این مخمسه و گرفتاری و کمبود امکانات و نبودن کلاس و نبودن فلان من نزدیک چهار سال کابی نقاب هریه پرواز کردم خب اول خدمت هم ببین اول خدمت هم بقول بچه ها به کشور بوشهر منتقل شده بودم در کشور بوشهر با این بزرگ بارایی که ارز کردم خدمتو معرفی کردم در اون پایگاه من دیگه کابی نقاب دیگه شده بودیم پیر کابی نقاب دیگه اونجا مسلم چهار سال توجه فرمودید؟ من چهار سال جنگ و کابی نقاب پرواز کردم چهار سالشو من هم کابی نقاب دیگه توجه فرمودید؟ اینی که من ارز بکنم خدمتت شرایط ما در اون موقعیت و وضیعت بود در خلا که در امریکا ما با این بچه هایی که ارز کردم خدمتو هم کلاس بودیم دوره شپارد ما تموم شد رفتیم برای لافلین پایگاه لافلین در مرز مکسیک بود در جنوب تکزاس جنوب شرقی تکزاس مرز مکسیک یعنی ما روزای تحتیل شمبه که می شد دیگه ماشین برمی ناشیم تو اوتوبان فقط یه 25 سنتی می دادیم اگر اوتوبانیه این داخل می رفتیم مکسیک و برمی گشتیم توی منطقه همزمان و ورود ما صحبت نمی دونم شنیدی یا نه که یه دانشجوی ایرانی در امریکا تیر خورد تیر زدن توی درست نخاش و این نخاش قد شد این دانشجو فلج با ویلچر برگشت ایران با ویلچر برگشت ایران و الان شنیدم نونوایی داره در مشهد نونوایی واز کرده برا خودش این دانشجوی خلبانی با خاطر اون تیری که امریکایی زدن توی کمه و ما هم که اونجا رسیدیم آقا به ما گفتن جریان این طوری مرز مکسیکا اینجا خطرناک و به ما می گفتن اصلا نرینونوا منطقه می دونی که ما ملت وقتی یه جای محروم تحریمی کنن بیشتر تحریق می شیم میریم سرابش این ماجره رو ما داشتیم اونجا خواه توی اون داستان در لافلین حالا یه اتفاقی برام افتاد اینم برای تحریق کنم حالا که دوستاریم بخندی بخندی یه روز اومدم یه ماشین بخریم ما کلی زعمت چند ما پسنداز گذاشتیم رو هم دیگه من 1500 دولار جمع کرده بودم 1500 دولاره سه تا سد دولاری روش بود بقیه همه ده دولاری تاش کرده بودم اینجوری زخیم کلوف گذاشتم جیبم بریم ماشین بخریم اومدیم خلاصه من این ور ور چند تا نماشکا و گشتیم دنبال و ماشین محفظ نشدیم برگشتیم بیاییم یک رستورانی بود نزدیک های پایگا می نفتیم اونجا بلیارد وازی میکردیم گاهن ولی به ما گفته بودن اینجا به صلاح آف لیمیت هست اونجا نرین اونجا کسای خطرناک افراد خطرناک میان اینجا ولی باز ما چموش بودیم دیگه می رفتیم اونجا رفتیم یه روز با یک جوانی الان بزبچه های ترابری هستش خسرونی کفر همراه من رفتیم وارد که شدیم بلیارد گوه یادت رسمش اونجا اینطوری بود که هرکی می رفت نوبتش بخواد بشه یه دونه بیس پنج سنتی می زاشت لبه میز بلیارد میز بلیارد میزاشت اون برنده هرکی اون یکی می برد نفر بعدی بیس پنج سنتی رو می داخت توپار در می آورد می چید توی چیز رو بلیارد بازی می کردن این موقعی که خسرون رفت دو تا گذاشت یکی برای خودش یکی برای من اول برای خودش گذاشت یه دفعه ما دیدیم ما در باز شد از اون پشت در یکی پشت چیز نشسته بود یکی از این ردنکای امریکایی این گردنکلوفت هایی که تمام بدنش خال لاتای گردنکلوفت موتور های آلی دایویسن سوال می شدن در پونزت هایی را می افتادن تو تمام هر جا امریکا می رفتن همه بحشت می کردن از اینا من دیدم یکی از اینا اون تا اومد جلو نوبت شده بود حالا چی خسرو اومام رفت جلو با این بازی بکنه من نگاه کردم این با نفر قبلی بازی کرد وقتی می زد به این توپا آنچنان شرق صدا می کرد که من گود الان توپا منفجر می شد بازی کنه هرفهی خطرناک خیلی و عشدناک بازی کرد صرف چند دقیقه یارو رو برد و حالا نفر بعد خسرو بود خسرو رفت جلو یارو برگش پش گفتش که بی پلی فور فائف دالرز پنج دولار باید بازی کنه این برگش گفت نه من قمار بازی نمی کنم من مسلمانم قمار بازی نمی کنم یه دوی برگش گفت فلان فلان با اون دینتون و پیغمبرتون و فلان فوش داد به این آقا ما باز اون رگه چیزه گذد بیرو اون رگ پورد حالا نیرز حالا نیرز قمه نداشتم که رفتم جلو گفتم اینو باید یه رای دیگه این بابا شد در بیم اینا گدا گشتم پولمون ندارن شوب بلیارد رو داشتی؟ نه نه رس رفتم جلو گفتم این بازی نمی کنه سر پول تو قمارباز نمی خواهی بازی کنی گفت ولی گفتم با من بازی کنی گفت با تو آره گفت پنج دولار دست کردم علی رزا جره پوله رو دار آوردم دست پوله رو هزار و پونسد دولار بود تاش کردم گذاشتم رومیز گفتم مادر فلان شده سر پنج هزار دولار باید میزنم سر پنج هزار دولار من باید وازی میکنم یعنی در بیار ببینم آقا سوت سوت تمام ملد جمع شده دور این میز تمام این رو جمع شده دور این میز که حالا کار من با این میکنش اینم یه چشمش به این پوله گرد شده بود یه دست ها اسکناز رو میده هیچ کس پول تو جیبش نمیزاشت سد دلاری هم میرید آشتن جیبه شون. حتی راننده ها از این برد میرفتن تاکسی اونوار اونوار میرفتن بانک خالیش میکردن. یه دفعه دید یه ده من پنج هزار دلار بکنم. الکی گفتم پنج هزار اونم باور کرد. هزار و پونسد دلار. گفتم اره پنج هزار دلار من باید بازی میکنم. بزار میز بینم فلان فلان شده. فوش کشیده منم بشو. یه خورده نگاه کرد. گفت نه سر ده دلار. این فلان رو... گفتم نه. گفت تو مستی. تو مستی. گفتم من مستم گفت آره. گفتم من مشروب نمیخورم. من مسلمانم. گفت نه دروق میگی تو مستی. گفتم من مستم گفت آره. یه دختره پشت چیز بودم و میشناخ ما رو دیگه ما رفتا میدختیم اونجا رفتم گفتم. دبی یه دون از اون تکیلا هاتو بده. یه تکیلا مکزیکی بود. یه عرقی بود. وحشتناک. و این چیزهایی که من شنیده بودم راجع به این. شنیده بودم از الکول بستره. خلاصه بودم اون رو بده ببینم. یارو یه بطریه دادست من. بقل میز بلیارد یادت میاد. یه گشت هست که میمالن سره.

01:03:44--->01:03:49
spkr_05: توبای بلیارد برده صگاره با بالو چیز کنه چند کنه برده

01:03:49--->01:04:17
spkr_02: یک کاسه روحی اونجا بود، این گچه توی اون بود. گچه توی اون کاسه بود. گچه ها اینجوری کوبیدم زمین. از بطریه یه مقرار خالی کردم توش به همه جدادم ریختم بیرون. همه بطریه رو خالی کردم تو کاسه. برگشتم دوباره به دختره گفتم دی بی گفتم گفتم یه بست از اون نون توستات بده با دو تا قاشق.

01:04:19--->01:04:23
spkr_04: تکیل که ایتی تکیلو تکیلو را گره

01:04:24--->01:08:26
spkr_02: علی رزا این نون توست چارگوش دیدی که ریخدم توی این ریخدم توی این کاسب و یه قاشقو این بر یه قاشقو این بر چشمت روزه بد نبینه خدای من شاهده یه قاشق ورداشتم از این گذاشتم رو زبانم به ولای علی وحشتناکتر این چیزی که تو عمرم دیده از حول جانم فوری قورتش دادم فوری قورتش دادم که روز زبانم نمونه حالم به هم بخورم این یه خورده نگاه کرد و من گفتم ببین ما در فلان شده تو یه ردنک آمریکایی هستی من یه ایرانی هستی کلاه شابگان سرم بود کابوی گفتم حالا سر اینو میخوریم تا تدوتایی بعد سر پنگزار دولار با تو میزنم حالا یه قاشقم خوردم از این چشم میگم تو خداشو میخورده نگاه کرد به من و نگاه کرد به این کاسا و به اون پنگزار دولار رو پنگزار دولاره گذاشتم جیبم دیدم برگشت گفت شید دیدم برگشت گفت شید یه اینو هیومن حالا یه اینو هیومن حالا یه اینو برگشت گفت نا برگشت شما هیومن تو اصلا آدم نیستی چیه تو خوردی تو ای چیه تو خوردی آقا فوش کشید استیکر پرد کرد و از در گذاشت رفت آقا این جم رو میگی حوراج کف زدن اونجا و آه این روی این فلانیه رو ردنکر کم کرد و رفت منم خوشحال از این که انگار دیگه فت چیز کرده بودم اومدم یه دفعه دیدم دختران آمد گفت بدبخ شدی گفتم چیه گفت امشب این می کشدت گفتم چیه می کشدت گفت این الان میره در خونزت موترسوارا میان الان پودت دیده این امشب کار تمومه گفتم چی میگی گفتم پس زودتر بریم خوز رو داشتم صحبا نکردم حالا به فارسی میخواستم رو به صلاح فوری بروز ندم که اونا بفهمم به فارسی گفتم خوز رو یواش یواش جلو پلاس رو جم کنیم سواشون ترد من اینه گفتم درواز شد و دو تا کالانتر اومدن تو دو تا پولیس دو تا پولیس اومدن تو با دختره صحبت کرد و صاف اومد سمت منو یه اعترام گذاشت و گفت سر شما افسر ایرانی هستید خلوان ایرانی گفتن بله گفت سری سوار شید ما اسکورتتو میکنیم تا پایگاه باید باید باید باید باید باید گفتم کی به تو گفت بعدی هم دختری گفت من زنگ زدم من زنگ زدم دختره بیاد ببرم دمشون گم باید باید باید ما را اسکورت کردن و خلصه تا در پایگاه در رفتیم سه روز بعد رفتیم اونجا دوباره اصید گفت فلانی بیس تقیقه بعد از رفتن شما اینا برگشتن دفونزن افر گفت در واکر گفت ورد هلیز دت ایرانیان کابوی اون ایرانی کابوی ایرانی کدوم جهنمی کجاست؟ گوی همه دادم که گوی همه گوی هاییی دارد گوی خلاصه اون خلاصه خلاصه خشداد محکم در کووید به همه رفت ما خلاصه اونجا قصه در رفتیم و این هم یک خاطره روکمکونی امریکایی بود به جای قمه کشیدن

01:08:26--->01:09:07
spkr_05: زناب زمان مازندانه میگن کنم میمانی شیر صرف واقعا من از شما خواهش میکنم حد درقر شده شب یه نیم ساعتی بیایید ما به خدا یادمون رب دولار چقدر بود و فلا ازا قدر بود و گرفتاریم اون چیه خیلی عالی بود اصلا فوقلادین شما تو تعریف خاطر تعریف گردن اصلا بلیغ ال کلام خیلی لذب ما چون به احترام جام خادمی از این هم غفر بعدیه نمیخواهیم چون شما خودتونم صاحب خانه هستید و بالاخره ما همه زیر چند شما و مازند جا و ابو طالبی هستیم حالا به هر حال بخواستم زحمت بکشید بخش بعدی خاطره رو

01:09:09--->01:09:47
spkr_02: حتما حتما من ترجیم میدم چون امیر وقتیاری افتخار دادن قول دادن بیان ارز کنم همینطور خانواده دوران و کابی نقب عباس دوران انشالله سه شنبه میاد حالا صحبت بکنم برای امیر کازمیان ایشون از عزیزانی هستن که کابی نقب عباس دوران بوده در اصارت بوده و ورگشته حالا انشالله خودش میاد بزرگ مرد جان نسار با امید خدا سه شنبه در خدمت ایشون هستیم

01:09:46--->01:09:55
spkr_05: شما هستید بلاخره از رشادت های جناب دوران بلاخره کسی که خیلی باهاش در ارتباط بوده شما هستید

01:09:59--->01:10:44
spkr_02: افتخارم این بوده که در رکاب این بزرگ مردم بودم افتخارم این بوده که ارز کردم همون چند سالی که کابل اقا میفیدم با این شیرمردان با این دلاوران با امیر سرفراز منوچر محققی با این بزرگوار سید علی رضا یاسینی اینا افتخارات میروه هوایی بودن افتخاراتی که ما در خدمت چون بودیم بزرگوار انشالله در خدمت اونها خواهیم بود و من در فرصت بعدی بعد از امیر بختیاری اینا انشالله فرصتی دیگه بازم میام براتون تعریف میکنم از این ماجره های پلخشیرین خودم بارمونتون بگم

01:10:43--->01:10:52
spkr_05: شما فقط ما سب کنید ما این دلب یه رنگ برای ترکار خانم حیداری انتخاب بفهمید لطفا

01:10:52--->01:10:57
spkr_02: ممنونم سبز محبت کنید ولیشون سبز چشم

01:10:57--->01:11:02
spkr_05: رنگ سبت خب سه تا رنگ برش آقا شهران رو

01:11:03--->01:11:15
spkr_02: شحرام شحاو بله بله برای اونا هم یه پرشم سرنگ براشو می ایزم می پروستم برای سطح شو

01:11:15--->01:11:33
spkr_05: سرنگ برد. پرچم به سرنگ ایران هم تقدیم می کنیم به آقا شهاب و شاهین و شهرام و عزیزم برای سرکار خانم هیدریان عزیز که واقعا فشار بسیاری از جنگ رویشون بود. بفهمید.

01:11:34--->01:11:48
spkr_02: بله ایشون هم که به سلا زهمات جنگ ما رو تحمیل کردن رنگ آوی رو انتخاب بکنم. رنگ آسمان.

01:11:48--->01:12:28
spkr_05: رنگ آوی آسمان رو تقدیم می کنیم به سرکار خانوم هیدریان عزیزم که واقعا از همینجا پاشونو می بوسم این بانوی فرهیخته بزرگواری که بسیار بسیار خود تکتک مردم ایران واقعا مدیون زحمات ایشون و امثال ایشون به خاطر این که از شما ها مراقبت می کردن از خانوم هیدریان هم ممنونم که این سبب رو ایجاد کردن ما بتونیم امشب در خدمت شما باشیم خب می بسیم به این تحتقاری خانوم هیدریان عزیزمون یک رنگ نام انتخاب کنید برای این دختر گلمون

01:12:28--->01:12:32
spkr_02: شایستم سفید دوست داره و اش سفید میگیدن

01:12:32--->01:12:42
spkr_05: رنگ سفید تقدیم به شایسته نازنین که من خیلی دوستش دارم از همینجا واقعا عرض ارادت و خیلی خیلی خیلی زیاد

01:12:42--->01:12:49
spkr_02: شایسته تحتقالی دختره شهابان تحتقالی به سرمه

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")