امیر سرتیپ آزاده عیسی دانشور
00:00:00--->00:00:35
spkr_00: خدمت جناب تیمسار سرفراد دانشفرد سلام از کردم سلام ارسی کردم غربان از عدب و ارادت و احترام دارم خدمت تیمسار سرفراد دانشفرد عروس میدان نبرد ما مخلصیم غربان تشکر از محبت فداتون بشم سه بفرمایید یک بیوگرافی از خودتون اول در افتاها بفرمایید تا شروع کنیم
00:00:35--->00:17:46
spkr_01: سلام عرض کنم بهت بیوگرافی خودم و خدمتون عرض خواهم کرد تشکر از شما با نام یاد خدا سلام بر شهیدان همیشه زنده سلام بر رهبری معظم و فرموندهی کل قوا سلام بر ایران و پرشم مقدس سلام بر هم رزمان بسیزی و سپایی و ارتشی و سلام بر اقابان تیز پرواز قهرمان نیروی هواییمون سلام بر دریا دلان جانبرکف نیروی دریاییمون اینا را که من عرض میکنم اینا همه شون با هم اسیر بودیم یه جای بود که هم تمام اینا در اونجا با هم بودیم سلام بر شیدمردان رزماور نیروی زمینی و خلبانان شجاع هوا نیروز سلام بر دوستان و سروران عزیز خصوصا جنابالی که در راهندازی و هدایت کارگردانی لط میفرمید و زحمت میفشید میخواستم شخصا عرض تصریعت کنم به خانواده های محترم خلبان بالازاده امیر بالازاده همشهری عزیز من خیلی ارادت خدمتشون داشتم خدا رحمتش کنه بر امیر بزرگار خلبان حوشنگ صدیخ خدا رحمتش کنه من هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم وقتی که خلبانان رو میبینم جدی رو فراموش کنم جدی همشهری من پسرم او یه خانده من یعنی پدرم با پدرش عقد اخوت داشتن خدا رحمت کنه من همیشه اول من خاک پدر مادرم نزدیک مغبره ایشون هر وقت میرم اول میرم پیش شهید بزرگوارمون جدی باید میرم برای پدر مادرم نهایتا من بازم از جنابالی تشکر میکنم یادی میکنم از شهدهای آزاده من چه در خاک عراق ادست رفتن و شهید شدن و چه بعد از مراجعت به ایران به مقام شهادت رسیدن جناب خلبان سفید پید دوست و عزیز من خلبان اصدالله اکبری من دیگه خلبانه رو همهشون نکست مشخصه رمزان رزا احمدی رزا مکری ایوب حسین نجاد اکبر بورانی که دورانی با اینا داشتیم علی بصیرت عباس اتریانفر نیروزمینیه داود مهرارا حسن میرزایی فیض الله امانی انساری حسین بخشی فرامرز یک درجدار نیروی دریایی بود عراقی ها اینو نفوز داده بودن به ما و خودش اومد به ما معرفی کرد و خلاصه اونجا خیلی بزرگوار بود و مورد احترام دلیلت نصرتی تقوی حسین عربیان جام محمدی ناصر عراقی گائنی منو چهر بخشی شفیی بهرام تورانی واحدی و تا اونجا که میتونم خمامی معصومی بقیه نهایتا من میخواستم از خودم خدمتون ارز کرده باشم من سرباز وطن سرباز ایران ایسا دانشور قربانی در سال 1318 در شهرستان اردبیل متفلید شدم دوره افتدایی و تا کلاس ده همه دبیرستان در اردبیل بودم در سال 1338 در آزمان ورودی دبیرستان نظام شرکت کردم قبول شدم وارد دبیرستان نظام تهران شدم در سال 1340 بعد تی دبیرستان نظام در کنکور دانشگاه دفتیاری شرکت کردم قبول شدم و در سال 1443 به درجه صدقان دومی ناعلامده بلا پاسله برای تکمیل دوره ها به پادگان به دوره مقدماتی پیاده نظام به شیراز ازام شدم در شیراز دوره های چطر بازی رنجر عملیات نامنظم و مخابرات پیاده رو به انجام رساندم به لشگر 92 از پیاده به لشگر تبریز منتقی شدم بعد از یک سال به تی هواهورد شیراز منتقی شدم در تشکیل اون موقع تیب داشت پا میگرفت در تکمیل و تشکیل این تیب من اونجا بودم کمک کردم خدمت شما ارز کنم که تیب هواهورد رو ما از سبس رو کردیم یکی از رزماورترین بهترین و نمونه تمام هم دنیا ارتشهای دنیا و ایران ما بود کما اینکه تمام مهموریتها رو که ما با اینا رفتیم من گه انگوشتر دارم هیچوقت فراموش نمی کنم با با خلاوانیه روش نوشته فوردیشتی این مال نیرومخصوص مال نیرومخصوص ارتش امریکاست که یکی از یک تیم امریکایی اومده بودن با پیمان سنتو با ما منوف داشتیم ترکیجه بود و انگلیس بود و امریکا بود و ما بودیم و پاکستان در خاک پاکستان ما منوف داشتیم اینا گم شده بودن بلاخره من یه یکیلیکوپتر در اختیارم گذاشتم بیرم دنبالش پیدا کردم در جلسه تودی که امریکای ارتش و فرمونده ها نهانه بودن این افسر امریکای فرمونده اون گردان رفت و گفت که من چیزی ندارم به میجردانش ور بدن نه انگوشترش در آورد و به من داد گفت یادگاری به خاطر این که ما را نجات دادی من هم چیز نداشتم امریکای کهانه داماس اون موقعی داشتم اونو در آوردن بهش دادم نهایتا در تیل هواورد معمولیت های زیادی انجام دادیم از معمولیت های مهمش عملیات زفار ما شرکت کردیم جاده استراتیجی سلاله به میدوی و پایتخت عموان رو کلیر کردیم خیلی زحمت کشیدیم خیلی به گول معروف هم مجروح داشتیم و هم شهید داشتیم اونجا و محتف شدیم نسل اون شورشیان و اون کومنیست ها رو اونجا از بین ببریم با خیال راحت اینها الان رفت آمد می کنن و تو اون جاده من همیشه سوال می کنم اسوال کردم اون جاده رو چون ما رفتیم گرفتیم یکی از تباهای بزرگ کوه اونجا به نام من همستابلوش روشه به نام دانشور اون پایگاه من بوده پایگاه چیریکی من بود بعد ما رفتیم دوره پیاده دوره آلی پیاده و درجه سرگردی هم اون موقع دیگه گرفتیم بعد به تیپ بیسه نوهد معدف حضورتون هست تکابران منتقی شدم فرموان تیم سه بودم بعد فرمونده گردان تیم سه تیم سی در نیرو مخصوص یعنی گردان معوان تیم سی بودم معوان گردان بعد شدام فرمونده گردان در سال هزار سد و پنجا هفت انقلاب اسلامی به سمر رسید و من با حفظ سمتم خیلی کم بود افترا همه پراکنده و گرفتا من با حفظ سمت و درجه فرمونده گردانی بودم که اولین معمولیت های ارتشو محول کردن به من رفتم سیستان ولوچستان خوزستان کردستان و در کردستان پادگان سنندج در خطر بود کمک کردیم اونجا فرودگاه سنندجو کلیر کردیم مرحوم دکتر کمران در پاوه جرفتار شده بود یکیم عملیاتی هیلی بورن اونو نجات دادم خودمان راه زمین ستونو برداشتم بردم و منطقه آرومو رفتیم نهایتا این بعد از جنگ بود من تا زمانی که جنگ شروع شد میتونم به جرعت بگم پوتین از شفهم در نهایه برده بودم تمامش در معنیه مرحوم در نهایه بود که محول می کردن با جون دل و اجرام می کردن جنگ شروع شد به فرمانه و به دستور فرماندهی شهید و محترم من تیمسوار فلاحی من به لشگر 92 زرهی اضام شدن لشگر 92 زرهی من رفته بودم اتاق جنگ با همدیگه صحبت می کردیم یه دفعه تلفون تلفون زنگ زد گفتن که فرمانده گردان خورمشهر به شهادت رسید آخوا تکلیف من محیم بود گفتن با آقاییم با اجازه یه جیپی در اختیار من گذاشتن و رفتم خورمشهر خورمشهر خورمشهر جنگو تمبتن خورمشهر ما تقریبا کسی رو نداشتیم بچه ها رو سازماندهی کردم چون من افسر متخصص جنگ های نامونستمم بچه ها رو سازماندهی کردم به صورت چیریکی وارد عمل شدیم تو اونجای که میتونستیم این روز ما جلوه عراقی ها رو تونستیم بگیریم تا زمانی که در یه رگبار بنده به بند خورد و افتادم نتونستم منو تخلیه بکنم عراقی ها رسیدن منو برداشتم بردن شروع اصارتم از اونجا شروع شد نهایتا ارتش بزارشی داده بود در مورد من که ایشون مفقود جسده یعنی تیر خورده زخمی شده یا مورده نتونستیم تخلیه نهایتا خانواده منم دیگه فکر کردم دیگه من شهید شدم اون برنامه ها بود منو بردن عراق خدمت شما عرض کنم حالا از خانوادم بگم بله من روزی که آزم جبه بودم به فرمان ارتش برای خوزستان من در منطقه نیروه هوای تهران میشستم همون خیابان پیروزی نیروه هوایی بله دو تا بچه داشتم یه دخترم حدود دوازده ساله پسرم هشت ساله خدابزی کردم رفتم اعلام مفعودی من در رویه هاشون اثر کرده بود ناراحت شده بودم بعد از این که سلیب سرخ اعلام کرد که من زنده هم و نامه منه به خانواده هم آورد یه رویهی بود برای بچه های من در مدت قیبت من همسرم مثل بقیه همسرانه همتراز من همرزمان من سرپرستی خانواده رو به احتیال گرفته و در تربیت و تحصیل بچه ها کشش نمون من هیچ وقت نمیتونم فداکاری زهمات محبت این های که همسر من کشده فراموش کنم هیچ وقت ایشون حق بزرگی به گردن من و بچه هام دارم در مدت قیبت من بچه هام تحصیلاتشون انجام داده بودن دخترم در دانشگاه قبول شده در دشته پیزشکی در دانشگاه اسفحان قبول شده بود و در اون شرایط بسیار بده در اون شرایط بسیار جنگی منطقه یعنی در ایران موشکباران و بومباران و اینا میشد که زن هم غذابو اینا برمیداشت میرد برای دخترم و میامد و چی مکافاتی کشیده بودن بعدا پسرم همینطور پسرمم ادامه تحصیل داد و دیپلومش گرفت در کنکور شرکت کرد موفق شد جز این نفرات اول کنکور بودشون زمانی که من رسیدم تهران خب همه اونای که میشناختم میامدن دیدن من اونای که دور بود صحبت میشردم ولی همز زمان پسرمونشون دادن که ریاست جمهوری و مرحوم و مرحوم یادگار امان به اینا جایزه میده جد نفرات اول دانشگاه شده بودن نفرات اول کنکور شده بودن نهایتاً همه دیگه تلفون را بی طرفیه که ایوان بذارم و دیگه ما فراموش شدیم تقریباً دورت دست ما گرفت اونجا خدمت شما آرزم پسرم بعد از این که دوراً هم هر دوتاش در در تهی تحصیل از هم کلاسان خودشون همسرشون انتخاب کردند دخترم همسرشون انتخاب کرد بعد از این که پزش شدنه زواج کرد پسرمون وقتی که تحصیلاتش تمام شد با دختر مورد نظر که این دختر مورد علاقه احترام ما هم بود دختر کوچه که مرحوم دکتر علیه شریعتی بود اینا ها با هم دیگه ازدواج کردن بح بح بح بح دخترم تهی دوره تقصیلشون میدید که بچهش متولد شد شوهرش در سربازی معمولیت سربازی رفته بود سرباز رضیفه شده بود من و خانم هم رفتیم من بیمارستان نوانو گرفتیم و رفتیم خونه نیشون بین نیشون که بچه دستبکیش شد به ما ما هم علاقمند شد شدین بهش اینه پسخرمون شدن سه چار ساله بود پدر مادرشون مادن که ما میخواین بچه همون بیادو بره گفتی من با شما نیمیان من با پدر مادرم اینجا زندهی میکنم با ما زندهی شد و علاقمند شد بره خارج دانشگاه ونکوبر کانادا سپنان کرد و محفظ شد رفتا من جلان ترسی
00:17:44--->00:18:20
spkr_00: مان کرد و موفق شده رفتن جلن تحصیل میکن ماشالله صدای من داریم بله قربان آنایتا بله بله داریم صدایتونو صدایتونو داریم صدای من داریم قربان بله بله بله داریم صدای من داریم بله قربان صدایتون میاد بله بله داریم صدایتون میاد بله بله
00:18:20--->00:20:23
spkr_01: سدای من دارم این الان بله سر بله داریم اوکیه من صدای شما را آها من صدای شما را الان دارم الان دارین سدای من را من دارین شما بله بله الان من دارم صدایتون را اوکیه عالیه مرسی سر بکر من نوام در ونکور کانادا تحصیل میکنه پسرم و عروسم علاقه من شدم برم خارج تحصیل کنن و رفتن آلمان در دانشگاه های دلبرگ آلمان مورد پسجیش کلال گرفتن اونجا تحصیلاتشون ادامه دادن پسرم تخصیص راژیولوژی را گرفت و روسم تخصیص پوست اونجا مشغول به کار شدم بعد پسرم ادامه تحصیل داد فوق تخصیص راژیولوژی در رشته ازاله را گرفت از دانشگاه برن تهوت کردن برن اونجا و در دانشگاه برن رفتن اتنت و استاد دانشگاه و معاونت یه قسمتی از اونجا را برخته داره و اون دانشگاه را اداره می کنن و خودشنام کلنیک زدن و الحمدالله از اونم کوبه هیچ نگرانی دیمون ندارم این از دخترم هم همینطور دخصیص تخصیص جراحی زنانش گرفت و ماشالله ماشالله انجام وظیفه می کنه جراحی زنان و لفاروسکوپی را انجام می ده الحمدالله اونم ما خیال مراحته نوه اونم که در اون جاست یه نوه دیگه داره این پوچیکه که اونم با ما زندگی می کنه من از نظر خانوادگی الحمدالله هیچ مشکل و نراتی و لذت می برم از وجود خانومم بچه هم نوه هم
00:20:24--->00:20:28
spkr_00: روز آقای دکتر خامدکترم مبارک باشه انشالله
00:20:28--->00:20:57
spkr_01: تشکر من در این جا همین تو هم به بچه هم چون من الان عروس هم و دامادم الان عروس هم و تسر هم در سیویسه و دسترسی ندارم از اینجا بهشون و به تمام دوستان و تمام پیزشگانمون من عدای احترام بیکنم و سلام می کنم خوب بسیدن خوب بسیدن حالا شروع اصارتو اگه اجزه بدید و اگه وقت داشته باشید بسیدن
00:20:58--->00:21:04
spkr_00: قایش می کنم. شما الان دقیقاً 20 دقیقه وقت دارید. نه. یه 17 دقیقه بفن.
00:21:05--->00:21:08
spkr_01: هرچی قدر. شما حتما به بنده خواهید فرموند.
00:21:09--->00:21:12
spkr_00: بله خواهش بکنم من عرض خواهم کفت
00:21:14--->00:22:24
spkr_01: من اصلا عراقی ها از بسره از منطقه عملیات به بسره بردن در اونجا یه جراحی انجام شد و من از اینجا بردم بلا فاصله به بغداد در استخبارات زر سلول های استخبارات عراق که احتمالا شنیده باشید. وضعیت که بچه ها گفتن خدمتون در اونجا زندانی کردن و اون سلولو میدونن همه چه رنگی بود رنگ جگری و نمیدونم. مدت ها در اونجا بودم و سلام سر رفته بود یه دفعه یه روز در یه شدده رو باز کردن یک افسر جوان جولیده خلبان یافعه لباس تقریباً به احساس میکردیم. خلبان اینا آوردن هم داختن اونجا. این تفلک خیلی نمیدونم چجوری بگم. روحیش داغون شده بود، ازیت شده بود، خسته شده بود. دوست بسیار خوب، انسان بسیار، والا، دوست داشتنی، حسن لغمان.
00:22:25--->00:22:30
spkr_00: ای چونه تلانم کافتان هسان بیماندر ای چونه تلانم
00:22:32--->00:23:19
spkr_01: من در خورنشهر که هنوز اسیر نشده بودم و گوش میکردم رادگرو در یکی از صحبتهای بی بی سی یک قبرنگاه های بی بی سی صحبتی میکرد میگفت در هوتلی در بغداد در طبقه ده هم یا هشتم یادم نیست من نشسته بودم خلبان ها هواپیما های ایرانی اومدن بغداد و از خیابونی که ما بودم بسیار بسیار لو پرواز میکردم من قیافه خلبان دیدم یادم این قیافه خلبان حسن ما بود درود به شرفیت حسن
00:23:19--->00:23:24
spkr_00: ایت شوند الان. ازیز ایت شوند الان. ایت شوند الان.
00:23:28--->00:25:42
spkr_01: ما در اونجا از اونجا ما رو ورداشتن بردن یه تعدادی یعنی افترهای زمینی رو ما رو ورداشتن بردن بهش میگفتن اونجا رو استعبله یه منطقه بود منطقه ورزشی اصفدوانی بود و مانش و در اونجا یک اتاقک های ساخته بودن فکر میکنن برای کارگران شون اینا ما رو اونجا گذاشتن حالا با چه ازیتی و از اون تونل های پتک و اینا ما رد میشدهیم و اینا پاری ندارم همه بس جا میدونن خبرنگاران رو آورده بودن اونجا نیشون بردن افسران ایرانی رو اونجا منطقه بود زیر کاخ مدائن زیر تاق مدائن پایت از ساختانیان بله اینا برای اینکه اغده شونو خالی کرده باشند از عظمت بزرگی ایرانه بذاشتم اینا خبرنگاران رو آورده بودن ببین افسران ایرانی رو ما زیر کاخ پاتشاهانشون ما به زنجیر کشیدیم اینا نشون میدادم کاری ندارم اونجا منطقه اونجا ما رو از اینجا برداشتم بردن زندان ابو غریب زندان ابو غریب ما رفتیم خلبان ها رو بچه های خلبان های از جای دیگه آورده بودن همه رفتیم اونجا ها همه بردان ها هم افسران جاندارمرین نیروی دریایی و زمینی رسته های مختلف زمینی هوا نیروز تمام اینا اونجا جمع بودن جمعون هشتاد و هشتاد دو یا سه نفر بودن درست خاطره نیست نهایتا شما استعزار دارین که در ارتش هیچ وقت دو نفر با هم همدرجه نیستن
00:25:48--->00:25:51
spkr_00: بله حتی یک روز حتی یک ساعت
00:25:50--->00:26:22
spkr_01: حتی یک ساعت PÁMکم
00:26:24--->00:26:27
spkr_00: موسیقی
00:26:31--->00:35:16
spkr_01: سرهنگ بودن اون موقع؟ محمودی بعدم اومدن. بلی ارز فاهم گرد. نهایتا ما همه جمع شدیم و گفتم به من که نه شما عرشد ترسم هستید. که درجه گرفتید چند سال خدوت می کنید. ارشد دیگه ارشد قبول کردم که من ارشد بچه ها اونجا باشم و بچه ها قبول کردن. بلا باستله من بچه ها رو تقسیم بندی کردم. گروه بندی کردن. نهایتا بعد از این که گروه بندی شدن اینا ما به زندگی عادی مخواستیم شروع کنیم. فراقی های مخواستن من عادی زندگی بکنیم. آخه. گروه هامون. عجیزی من بذرزه می کنیم. گروه هامون هر کاری لازم بود. ارده گروه ها قسم گیری می شد. اینا با هم دیگه اگر اجماع می شد من دستور می دادم انجام می شد و می کنیم. نهایتا اینا خیلی فشار برای ما بردن. من البته یکی فکرهای بدی ما احساس کردیم اینا دارن در مورد ما. چون همه ای افسران من در یه جا در فشار گذاشتن. قضا می دادن. ولی ما اونجا چه کار می کردیم؟ ما اونجا هر روز اصر نماز جماعت می خوندیم. به سفر همه می استادن. ازام می گفتن اول. نماز جماعت می خوندیم. با صدای بلند. دعای وحدت. با صدای بلند. و بعد همه بچه ها من می اومدن. بیرون بعد از اینکه این مسائل انجام می شود می گفتم. افسران به جای خود. کیست؟ خبردار. خدمه خبردار. سرود ایران شروع کن. ای جانم. ای جانم. ای جانم. سرود ایران و بچه ها با یک علاقی. با یک عشقی. می خوندن این روحیه به همه می داد. بند های اطراف این زندانی که ما بودیم عراقی ها زندانی های سیاسی داشتن اونجا. صدای اونا در می اومد. باید که صدای اونا رو در می آوردیم ما اونا الله الله می گفتن. ایران می گفتن. اسلام می گفتن. خمینی می گفتن. اونجا اون رو داد می شدن. نهایتا این وضع گذاشت و بچه ها خسته شدن. گفتن آقا جون دلیل نداره که ما افسب یا سرباز در جنگ ما اسیر شدیم. دلیل نداره ما رو زندان بیدوند. چه؟ خب حق با بچه ها بود. ما به اجما رسیدیم. که اگر سلاح بدونن بچه ها اگر همه قبول کنن برای خواسته هامون اتصاب غذا کن. هنشیش مورد خواست قانونی ما بود. یک. برابر مقررات جنیف. کنونسیون جنیف. هر اصیر که اصیر می شد بلا حاصله باید ببره اردوگاه و هموطنانش با لباسش اینجا باشه. دوم ما هوا خوری نداشتیم. آفتاب نایده بودیم. ما هوا خوری نداشتیم. سیگار بچه ها رو غد کرده بودن و شدیدن ناراحت بودن بچه ها. در اون فشال روحی از خانواد خبر ندارن. ما تمام اینا رو با همدیگه جمع شدیم و نشستیم و تصویب کردیم که اعتصاب نامحدود بکنین تا رسیدن بخواستم. ایجا. اعتصاب نامحدود تا رسیدن بخواستم. من گفتم خب قبول ولی هر نفر باید بلند شد و خودش بلند شد خودش به زبان خودش خودشو معریفی بکنه بگه که من فلانی با اعتصاب ناباد که حد رسیدن بخواستم مافقم. نهایتاً حافن. چه ادالت برگرد. بله. همه بچه ها ادالت برگرد. بخواست دادن و یکی یکی بلند شدن من سروان دانشور فلان فلان و با اعتصاد نابرایی رسیدن به اهدافن با اعتصاب نامحدود محفقم. تنها کسی که اینجا گفت من مخالقم مخالقم رفیق عزیز من دوست من میدونه چی بود لشکری من عزیزم لشکری به من گفت یعنی اونجا بلند شد گفت مشکله شما فکر نکنید اعتصاب غز و راحته خیلی مشکله من میترسم اگه یکی تون بشکنید همه آبرومون بره اینه که من مخالقم ولی به خاطر این که همه تون گفتید ما هستیم منه هستم با تون و گول میدم آن این نفری باشه نهایت نهایت نهایت نهایت نهایت نهایت اینه شرد باشه ایرامونو اعلام کردیم به افسر عراقی که مسئول اونجا بود و استخبارات بود نهایتا ایشون اول به شوخی گرفت روز اول به خوشی گذاشت روز دوم سرود بلندتر روز اول دوم سرود بلندتر کنید روز سبون صداهاییت کم بایین بود دیگه همه نشسته بودن سرود میخوندن هرکس نماز خودشو میخون بعد ما احساس میکردیم که داریم عددس میریم این افسر خداوند یعنی من نمیگرم دشمن همه دشمن دشمن انسان هست دیگه انسانهای خوب بعد هم داریم چه دشمن باشه چه اشکال داره این افسر افسر خوبی بود افسر به اصیه سواکیه به جنس بی همه چیز ولی انسان والایی بود به نظر من هرکس نیزار بچه ها با یک چیزی اینا را رام کن بگیم بخونن بعد یه روز یه دهنش دارد بابا ما داریم برا تمی اردوگاه دارست میکنم میبریو اردوگاه گفتم بله اردوگاه گفتم مثل این که دنیا را به من دادم گفتم خسم میخوری گفت به چی گفتم مسلمونی گفتم همه گفتم به الله خسم میکورم گفتم شرافت سربازجی سربازجی به شرافت سربازجی خسم میخوری به شرافت سربازجی اینemente گفتم می کنم اخسم به شرطی و به انلق اینو به من گفت گفتم اجزه می ده من از بچه های جزمی گیرم من رفتم داخل همه بچه ها منتظر دل نگرمان گفتم آقای اون افسر عراقی رو آوردم داخل و اونم باشد اد اونجا مترجم خودش داشت و صحبت ها من رو ترجمه می کرداش گفتم این افسر عراقی به من فرمونده شما به من عرشد شما گول سربازی و قسم سربازی و اسلامی خورده که ما رو ببرن اردوگاه قبول می کنید ما بشکنیم بیده گفتم هرچی تیمجه هرچی شما بخواید فرمونده همون هرچی تصمیم بگیره اون انجام می دیم
00:35:17--->00:35:21
spkr_00: تیمس افترانی شداری مده، فایماریم بیتون بگن
00:35:17--->00:35:26
spkr_01: تیمسا 5 داری رو ده فایم دیمتون بگن سلامی آن
00:35:31--->00:36:28
spkr_00: صدا دارم؟ بله دارین میگم پنج دقیقه مونده گفته بودید بهتون بگم یه پنج دقیقه میشتم این صدای منو؟ یه میشتم این صدای منو صدا نامحومه برای منو اگر که ادامه داشت اصلا مهم نیست تیم ساعت تا یه جایی جلو برید پنج دقیقه مونده میگم اگر ادامه داشت جلو برید تا یه جایی یه جلسه دیگه ما در خدمتون خواهیم بود خیلی خوشحال شدم نه نه پنج دقیقه مونده تیم ساعت پنج دقیقه مونده ادامه بدید من میتونم ادامه بدم بله ادامه بدید بله ادامه بدید ادامه بدید بله بله مرسی بله از این برد بله از این برد
00:36:29--->00:38:07
spkr_01: ما اتصال رو اونجا شکستیم و اینا بلا فاصله چای داغ و غذای گرم و سیگار برای ما آوردن بچه ها خوشحال هم دیگر رو بغد های دیگرگیه می کردن واقعا یک وضیعتی بود که در اونجا ما دیدیم که شب چارشنب سوری سال 1359 آخر اونجا بود و این مسئله پیش کن من می خواستم اینو خدمتون ارز کنم تعدادی از بچه ها بالاخره کارکتر هر انسان با یک فرق داری وقت با کارکتر اینا تعدادی از شخصیت ها هستن که هر آدم ناعرام رام می کنن خیلی راحت در بین خود ما این آدم ها را ما داشتیم از اینا هم زیاد استفاده می شود در آرامسازی بچه ها و آرامسازی این سرباز های عراقی اینا خدمتون را رزیم کنم از سامیشون و یکی این عزیز من امیر سدیق قادری به به به اینقدر زبان بود آنم رام می شرده مرون مرسل آهنگری شما آشنایی باشت ممکن نباشت باشت بله آمد بازیری
00:38:08--->00:38:11
spkr_00: با اون بخنده و انرژی ما شده
00:38:12--->00:40:01
spkr_01: مرحوم ایوب ایوب حسین نجادی یکی از دوست جناب آقای اصلاد من بزرگ چقدر دوست دارم چریمینیا رو چریمینیا انسان بزرگار والا روحی بده برای من و برای اکثر افسرامون در اونجا محمد شلواتی عزیز من سلام برد میکنم نهایتم من هیچ وقت لدی و برای دادن روحیه به ما فراموش نمی کنم این بزرگار منو شیروین همیشه مترجم ما بود می رفتیم با این اراغی ها و هیچ وقت من اونو فراموش نمی کنم نهایتم یه روزی در اون اتصاب که ما کرده بودیم عراقی اومدن دازدن یالله زرفاتون بردارید بیارید غذا ها بردیم یکی از بچه ها ناخداکا بلند شد که بره احمد وزیری با یه لگت به زرفش زن که این زرف رفت خورد به سق چند تکی شد شکریه بایی بله من در آخر تشکر از جنابالی خصویت اخلاق جنابالی بچه ها دوستان عزیز خلبان من همین کنگ بفتن هیچ وقت آرزوی زیارت شما دیدار شما را دارم انشاءالله حضورم ببینمه و اتمند بایست
00:40:08--->00:40:24
spkr_00: من خواهد که خرف پاتونم تبریک میگم به شما آزاده قهرمان به شما دلاول مرد من واقعا افتخار به شما میکنم دوستانتون جام سلواتی جام لبیبی جام قادری جام وزیری جام لغمان میجاد که میگن که
00:40:23--->00:40:26
spkr_01: پیش احمان مهشان می دونجوع که
نظرات
ارسال یک نظر