امیر سرتیپ خلبان محمد اسماییل پیروان(بخش پایانی)
00:00:00--->00:00:04
spkr_03: موسیقی
00:00:19--->00:01:04
spkr_02: خب بودان شما خسته نباشید خیلی زیبا خیلی ممنون از شما من یه شعری رو همین الان آقای رضا ملکی خلوان ارزنده کشورمون که کارنتن الان هستن و بوشهر از بوشهر برای شما فرستادن استفاده کردیم قبولا از فرمایش هستشون در وصف خب میدونید که به جام نمکی میگن فردوسی آسمان ایران اینشون دوستاد همه ایما هست بده من ما الان یه اسمی برای شما همین الان تصویب کردیم که قرار ایشالله با امید خدا در این وصفم شیر سرده شما شهریار آسمان ایرانی
00:01:05--->00:01:13
spkr_00: خدا می بینید به خدا. پنده. قابل نیستم شهریار اون مرد بزرگ. باشه شهریار.
00:01:12--->00:02:45
spkr_02: باشه شهریار برای شما شهریار آسمان ایرانی لا لا اینشالله این اسم بمونه برای شما چون واقعا واقعا هم لطف زیادی به نیروی هوایی کردید و به این مردم و هم به خاطر این سروده های زیباتون به خاطر این قلب مهرمونتون و به خاطر مدیریت نابتون و به خاطر این که دوتا دستگلشونو که من میدونم تحویل اویشن ایران دادید که به خوبی هزار ماشالله شون باشه دارن پرواز میکنن و بسیار موفقن حالا بقیه بچه ها رو در آخر میپرسم و این شعر رو از فیلن از طرف رزا تقدیم میکنم به شما که فکر کنم بداه سروده پیروان پیر بلی قلب جوانی داری دارد بباشید پیروان پیر ولی قلب جوانی دارد امشبو در دل شب خاطر خانی دارد از بزرگی بزرگان چه نشانها دادی آری آری سخن اشق نشانی دارد میگن شعر خودمه بفرست برای جناب همزهی که برای جناب پیرمان بخونن محبت دارد جناب ملکی نباید میخوندم ولی دیگه خواستم خیلی لایف باشه ا46ه اور گهش آمن برزرگی برزرگی ہے ماست خودمه اگه گه برزرگی ہے کحای نشان قبل مرد بگی avere无قیه ملکی مoraی T长ها در پیر مد کامه Deepinh آری чувان لیدي
00:02:42--->00:02:48
spkr_00: نباید میخوندم ولی دیگه خواستم خیلی لایف باشه دمشون گرم خیلی متفاقیم
00:02:51--->00:03:39
spkr_02: بعد گفتش یه جانبیتون گفت این قسمت رو یواش بخون برم بودم میگه این قسمت رو یواش سر لطف کردن خیلی متشکر فدای شما بشم حضب خدمت شما که من میخواستم کامنت ها رو باز کنم یه بار دیگه یکی دو تا سوال داریم درسته بچه ها؟ سوال ها رو میگین بچه هایی که پرسیدن تو لایت نبودن میگن سوال خاصی نبوده و همش عشق بوده صرف محبت دارن ایزان خاطره عراق و اگه آقای جاویدنی ها الان رو لایبن میگن که میتونید بگید خاطره عراق نه جاویدنی ها خاصن
00:03:38--->00:08:18
spkr_00: اجام جاویدی ها خواستند اینشون لفت دارن سمت استادی بر من دارن استفاده کردیم از محظر ایشون من یه دفعه این جناب برخور که جانشین نیرو بودن همشهری ما هستند یه دفعه سر به سر من گوشتم به کپیتان علی ما گفته بودن که پدرتشو گفتن که ماجرای عراق رو بگو گفته خب ما رفتیم یه موشک امناین زدیم یه هبار رو انداختیم سی سانیه ده سانیه تمامش کرده بعد من برخورد جناب مؤمم آمد با من مصاحبه کرد گفت که اون ماجرای عراق رو بگیم بیست و هشت صفیه ایشون نوشت یعنی الان من اگه بخوام ماجرای عراق رو تحلیلی صحبت بکنم چلو پنگ دیگه زمان میبره به جوانه بشنی بود آموزشی پیدا بکنه کسان مختلف از ابعاد مختلفش استفاده بکنه اینطوری میشن همینطوری بخواییم ساده بگیم اگر جناب جاویدین نظرشون از دو دفعه فرمودن من شرمنده بشم میخوایم خلاصه شخدمتون بکنم بله خواهیش بکنم ماجر عراقی بود اینا یه مدت عراقی ها میامدن همدان و قوم و عراق و اینا رو زده بودن و دهه فج بود مسئولی نیروه حالا یه اطراعاتی بهشون رسیده بود یه دفعه آموده بودن قوم بازار رو زده بودن مردم از بین رفته بودن تصمیم گرفتن که یک کپی متداول نبود برای شهرها کپ بذارن چون ما سادها شهر داریم نمیشی ولی تصمیم گرفتن برای این دهه فج بود نسی که اطلاعاتی رسیده بود که صدام میخواد بفرسته به شهر قوم رو بزنه و دهه فج رو به سبب کام مردم ترخ بکنه دیگه نیروه تصمیم گرفتن با وجود محدودیت های که داشتن و ما صرف نقاط حساس حیرتی میشد یه کپی رو قایل شدن به نام کیوبک کیوبک حرف اول قومه ما رو تابلو مینوشتن کیوبک فلانی کیوبک میشونم بیدیم که باید بزیم برای قوم یه خولدینگ درست کرده بودن شمال قرب قوم و یه هفته بود دوستان تیمسان مزان دارنیم تیمسان مزان دارن یه هفته بود که دوستان میرفتن اونجا کپ بیپریدن یه فرما میرفتون هولدیگ باید بارادر تهران و بارادر سوباشی درستم آسپر بعد یه روز من تابلو رو نیدم روشت دو فردا مثلا ساعت 3 و از دو پیروان کازرونی خدا رحمت کنید جناب کازرونی برای رحمت خدا رفتن چند ساعت پیش بعد اثر مریضی برای کپ کیوبک من خیلی ببینید ما برای خارک برای نقاط نظامی اینا میرفتیم کپ نگران نبودیم چون میدونیسیم اینجا منطقه نظامی خارک مثلا اینا پدافند غیر آمل میدونن پناگاه دارن ولی شهر خیلی حساسه بعد هم وقتی میذارن مسئول پاستاری از اون شهر اگر شما موفق نشی بیاد دشمن شهر رو بزنه شهرمنده میشه اتمن با خودم اینطوری تو زینم بود شب گفتم اگر من بالا باشم دشمند بتونه بیاد شهر رو بزنه من ترجیح میدم حب ما رو بزنم زمین و نرم پایگاه بشینم چون کباب مردم و همرزمام رو چی بدن بگم تو F4 بالا بودی اومدن شهر رو غمو زدن صد نفر رو کشتن اتفاقا یه دفعه اومده بودن سراغ مدرسه ها و بازار تلفات گرفته بودن من خیلی دل با پس بودم خدا شاهده شب راحت خواهنه بود که فردا کیوبک شکا کنی با کازدرانی ساعت سه رفتیم پای هواپیما هب ما روشن کردیم یه اشکال پش اومد برا هب ما فندی آمدن گفتن که این اشکال مختار طولانیه زمان میبره جناب همرزم عزیزم تیمسار والی اوویسی ایشون توی منطقه کیوبک داشتم پرواز میکردن چند ساعت پرواز کرده بودن بنزین گیری کرده بودن من میدونستم خستن دیگه من برم عوضشون کنم سه بعد از او من گفتم خب تحمیل نکنی اسپیر به اون بدیم اسپیر بردن شرطه بقرد من دیدم که یه ما افشارده با اون حیکر درش دوتا ام نای زیرش نه فینیکس نه ام سوین خدا شاید کلاه کیس کلاه رو گرشتم زمین دستم بردم بارا گفتم خدای تو شاهدی دشمن چند فروندی میاد با ما درگیر میشه بعد تا ما رو میعز بس موشک زیاد داشتن بهشون گفته بودن چند تا اپتیک به سمت اینها بزنیم بترسن نگران بشن بعد ما شایید بابایو گفته بود که موشک فینیکسی ما ارزشش از احبای عراقی بالاتره من با در مباطع اول جنگ خوب استفاده میکردیم ما که 64 65 اومدیم دیگه این مقدار دیدن جنگ طولانی شده و موشک فینیکس داره کمیاد گفتن که حتی تل امکان نزنیم مگر این که خیلی مسئله حساس بشی با M7 و M9 بزنیم
00:08:24--->00:08:29
spkr_02: موسیقی
00:08:33--->00:16:41
spkr_00: بله اینجا عرض به خدمت شما من اومدن برای حبمای دوم که عرض کردم دوتا امناین داشت. من خیلی نگران شدم و گفتم خدای ببین اینا چطوری میان چند فروندی و چقدر موشک بسند تا ما پرتاب میکنند. همیشه اپتیک بدون نشان عربی که ما رو نگران کنند. و بعد ما میخوایم بریم به جنگ چند فروند محافظت از شعر بزرگ با یک فروند حبما با دوتا موشک امناین. البته این همیشه اتفاق نمیفتاد. ما همیشه حبمای کپمون، اسکرامبلمون که حتما موشک فنیکس داشت، ام سیبن داشت، امناین داشت، کپمون هم همینطور. حالا تعدادش این مقدار کم شده بود. مثلا اون استانداردی که شیش تا فنیکس باید نبود. تعدادش خب کم کرده بودن. ما یک یا دو فنیکس هم قانه بودیم. ولی در این روز فنی هم گفتن. گفتن نگه نهشته باشیم. شما باید سب کنین ما یه هبما اسپری بوده. این هم باید بیام لوت کنیم. این هم زمان میبریم. عملیات پرسیدیم گفتن که اگه میتونین بریم که نفر رو عوض کنیم. دیگه ما من رفتم هبا روشنگ کردم و سریع بلند شدیم که خیلی تخخیر نشته باشیم. رفتیم بالا. تو مسیر که میرفتیم هبا خیلی خوب بود. از اسپان برنشتیم سمت قوم. یه مطور ارتفاع گفتیم پونزه شونزی هزار پا از دور حرم ازت معصومه پیدا شد. من به کازین گفتم هرم میبینی. گفت بله سلام دادیم و رفتیم به سمت منطقه. با جناب اویسی خداحافظی کردیم. اونا برگشتم ما تو هولدینگ باشد دادیم. یه مقدار که نیم ساعتی پرواز کردیم. رادار سوباشی گفت چار فروند. صد مایل آدسی که داد ما ایدیم که اون عراکه. ما البته موقعی که این آدسی ما داد ما پشتمون به اون طرف بود. ما هولدینگمون گاهی به سمت مرز بودیم گاهی به این طرف. در طرف داخل که ما بودیم سوباشی گفت چار فروند. موقعیت شکه گفت با فاصله من پیاده کردیم نقشه ایدم که هولوش عراکه. سمتشون به سمت قوم بود. به سمت ما. دقیقا به سمت ما. از تو هولدینگ. ما همون سمتی که داشتیم. یعنی برگشتیم 180 درجه با سمت هولدینگ به سمت اونا رفتیم. اونا سمت ما اومده. ما چهارده پونزه هزار پا بودیم. کم کم اومدن پایین. اومدن پایین. تا دو هزار پا اومدن پایین. سوباشی آدرس میداد. بلا فاصله زندگی ها کازرونی لاکان کرد رو اینا. تریک ویل اسکن. گفتیم پی دی سی تی نکنیم. اینا بفهمن که ما روشون لاک هستیم. میذارن میرن. تریک ویل اسکن رفتیم به سمتشون و ترکشون داشتیم. فاصله ارتفاع تمام و کازرونه برای من میخوند. رادرم میخوند میبینیم که با هم مچه. حالا من چی دارم دوته امناین. نگرانی من چی اینها ارتفاع پایین دارم نیان؟ من چی کار کنم؟ قانونن برای این مورد خاص که شما امناین داری بایستی استرن انجام بدی. اسپیسینگ برای خود قایل بشی. حالا پقافند که اطلاعا داشت من چی دارم؟ ولی خود من بایستی قانونن اسپیسینگ قایل میشدم. فاصله میگرفتم. فاصله جانبی. عبیمش که میشدم. گردش میکردم میرفتم تو تیلشون. با خودم گفتم اگه من این کارو بکنم. اینا منبولا رنگ ستارشون. ست پایی که هستن دیویس پایی. دیده نمیشم. من تو اون گردش جلو بیفتن. نتونم پیداشون کنم. یا حتی برام یک شنو بزنم. ستای دیگه خود شنو برسن به قوم. این چی هست؟ تنها تصمیم که گرفتم گفتم من هدان میرم تو سمت اینها و وارد پرواز اینا میشم. یا میخورم بهشون یا پروازشون رو آرهش شو به هم میزنم. دقیقا همین کاری کردم. ارتفاع رو بردم. دو هزار پا. دیگه به رادار سوباشی گفتیم نیازیست اطلاع ده. چون خودمون لاکان داشتیم. یه مقدارم چشمم تو آفتاب بود. نزدیکای ساعت چار بعد از زور بود. زمستون بود. یه خود ده آفتاب نشست. پایین آفتاب توی چشمم بود. دید خیلی خوب نبود. وگرنه اگر دید خوب بود ممکن بود. مثلا من از هشت نه مایل اینا رو ببینم. کازرینو گفت پنج مایل. چار مایل. سه مایل. چار تا نقطه یه دم. کف زمین دارم میان. من ارتفا مو بردم پایین تر. دیدم اه من طبعا هزار پاستم. اونا دیویس باد. تقریبا دارم و سرشون رد میشم. هب ما رو هل دادم. پایین. یه مقدار که رفتم پایین تر. اینا من رو دیدن. تا دیدن. سه تاشون پیچیدم. به راست یکیشون پیچید. به چپ. رفتم توی اینا. رفتم به سمت سمت چپی ها. به کازنی گفتم. موازم سمت راستی باش. گفتم. من با دیدن بره پشت سرمون. من دیگه اینا گردش به چپکی کردن. من رفتم به سمتشون. اینا یه حالتهای گرفتن که من مجبور شدم. برای که ازشون رد نشم. یه هایی و یه کردم. بسیار رفتم بالا. سراتم کم بشه. از بالا اومدم پشت سرشون. دیگه ما یه گردش تمام داشتیم. اینا ارتفاقم رو زیاد میکردن. جهاشون رو عوض میکردن. و من بود موازم اینا بودن که هیچ که دوم از اونها پشت سرمون نره. همش اینا جلوه من باشن. اون اتفاق که توی کنگان افتاد شروع کردن شکر خدا اینا بومبار رو ریختن. دیدن که فشار روشون گذاشتم و اینا با بومبار که دارن. نمیتونن جیبه کشن. هر آن ممکنه من پشت سرشون قرار بگرم و بزنمشون. اینا رو ریختن. میراج هم وقتی میکشه دیگه قشنگ کار میکنه. سباک میشه. بگه اینا کشیدن و من همیجور پشت سر اینا بودم. نگران و اونی که بودن به کازونی گفتم اونی که کجا رو همون اول گفت پیچی سمت غرب و رفت. من خاطرم جمع شد که اون سمت غم نرفت. یعنی برگشته اون. دیگه من میدونستم ست هستن. این ست هم جلو چشم. من مهماتشون رو ریختن. گشتن سمت غرب. من رفتم پشت سرشون دقیقا. یه حالت گرفتن ستایی به این شکل پرواز میکردم. من دنبال وسطیشون دو سات تنبالش بودن. لیدر وسط. من دنبال این. حالا تو وصفاس افتادم که اگر عجول بودم شروع میکردم. جانب جهانبخش مطالب میگفتم. برای امنانی دفتیم یه بررسی های کردیم که چه کار بکنم بچه ها که امنان همون بخوره. بعض وقتا از نظر زاویه یه مقتار زیادی آفیم. یه موقعی لکدان میزنیم. یه موقعی فاصله رو زیاد میگیریم. بیدیم چهار پنج مایلی میزنیم. تمام این پارومترها رو اون تیم گفته بود که چه کار بکنه. من دونه دونه اونا تو خاطره میامن. میگفتم خب فاصله هم کم برم جلو. گفتم ارتفاهم بالتر برم پایین. اومدم برم پایین هفا و پای ما. سد و پنجه اپا باره زمین. تو تلاتو میفتاد کازرین. گفت چی شد هاچاقا؟ من میگفت هاچاقا کازرین خدا رو احمدش گفت. گفتم چیزی نیست. ما افتادم تو جتواشش. یعنی فاصله هم رو کم کرده بودم. افتادم تو جتواشش. هبما متراتم شد میخواست بخور زمین. دیگه این دفعه رفتم کنار. از زیر جتواشش. زیرش که لوکاب باشه. فاصله رو کم کردم. انگل رو کم کردم. همه چی تنظیم. کلی رفتیم جلو. دیگه وقتی دیدم همه پارامترا هست. ما دوتا امنان رو داشتیم. یکی از امنان ها رو تنظیم کردم. ایدیه رو گرشتم وسط مطور. اینم با فریاد تکبیر فایر کردم. فاصله رو اونقد کم کرده بودیم که زدم 3 ثانیه وقت تو مطورش. دقیقا این اونه که خلیجی فارس. دمش کنده شد. هواب ما اینطوری با سر نرفت تو زمین. همچنین محکم خورد زمین. متلاشی شد. باز مجرده من ایندم که الان از اون سر این رد میشم. ممکنه خلابان اینجکت کنه. همش نگرانین بودم. بخورم به سندالی خلابان. باز کشیدم بالا و آیدل کردم. اینورت کردم که سرنه رو ببینم. کازران این مختصات نقطه رو به دست آورد. به سوباشی گفت که در این نقطه این رو زدیم. بیان دنبالش. و دهن من خوش شده بود چون یه مقدار برجد مسئله حساس بود. من بالا بودم اینورت سهنه رو میدیدم وقتی اول رو برگرد دردم دیدم که دوتا نقطه شدن. اون دوتا. ریز شدن. منزین هم کم شده. یه دونه امناین هم دارم. گفتم من برم. به قول محروف خودم به فلیمات میخورم. تانکرم این مقار فاصله داشت با ما. دیگه بسنده کردیم به این. اون دوتا. رادار سوباشی برده بود به جوانمردی تو منطقه با افور کپ بپرد. جوانمردی ریفرستو دنبال اینا. این هم اینقدر ارتفاع پایین سالت زیاد بودن که. جوانمردی هم نستونست بود اینا رو بگیرن ولی فاشا روز بعد گفت. یکی از اینا سرمرز بکن بوده بنزین خورده و پریده بیرون. حالا دیگه اطلاع بود که اینطوری دادن. بعد از اینکه اینو ما زدیم دیگه اینها چی شد؟ در حقیقت شهرزنی بعد از اون شما پرونده رو توی پدافند بخونید دیگه اون توی سرکان و نمیدونم میومدن همدان و دماز جمعه همدان رو زدن. ransomو دنج میزARI
00:16:40--->00:23:04
spkr_02: تو سرکانی که فرمو دید من یک خاطر کتاب بگم بهتون من قبلن یه باری متعریف کردم متاعشکم در من قول میدم اشکم در نیاد خواستم یه استراحتم بفرمایی ما توی کرمانشا که بودیم دوبار سر کوچه ما رو بوم زد یعنی به قول من خونه ما کنسولگری عراق بود قبلن زمانه به قول معروف شاه بعد ما این خونه رو خریدیم بعد انقلاب کنسولگری عراق بود من همیشه مادرم به پدرم خدا بیان مرز بگفتن که الان اینا فکر میکنن اینجا کجا شده الان یه مغر یه یه مثلا چیز فرماندهیه ما این خونه رو بفرشیم بریم یا میزنن و واقعا هم این سر کوچه هم این سر کوچه رو زدن تیمسار ما از ترس فرار کردیم اومدیم اومدیم اون زمان من شارم دبیرستان بودم برای کنکور میخوندم که همون سالم برای بچه هم سرتون درد نمیارم خواهش میکنم فرار کردیم رفتیم تو سرکان ما چون اصیحتمون مال سرکانه پدرمادرم سرکانی هستم خدا حافظ شکر پدرم یه روز همین پارچه فروشی رو انداخته بود تو سرکان پایین میدونه بش میگن میدونه شهده تو سرکان حالا میدونه جولسون نمیدونم یه همچی چیزیه بعد خواهشه یک پاساج کازرونی ها بود که پدرم اونجا یه مغازه میزنه اون روز من داشتم درس میخوندم پدرم یه ابرکوت امریکایی سبز رنگ پوشید و یه شروع قهویی و گفت من ساعت سه بود گفتم کجا مثلا چار و پنگ میرفتم میشه گفت دوتا مشتری دارم از این روزساها میخواهم بیان برای عروسی خرید کنن باید برم باید برم ببین اون دوتا مشتری اینو کشوندم رفت رفت نیم ساعت چههل دقیقه بعدش صدای حاپیما که ما میشناختیم و بام اومدن بیرون اومدیم بیرون از ترس چون ما این صدا رو میشناختیم بقیه مردم نمیشناختن گفتن چی شده چی منفجر شده من گفتم صدای حاپیما بود گفتن تو سرکان رو زدن قشنگ رفتیم بالای بالا پشت اومد دودش بلند شده آوه ما رو میگی سوار ماشین شدیم و یه ماشین گرفتم رفتیم تو سرکان رسیدم دیدم خیابون از همون بالا شروع کردم بام بریختن تا این پایین رفتم پاساج رفتم تو پاساج دیدم چرا خاموش دود فلان یه دونه بام بقیقا زدن روی مغازه پدر من یه بمبش دقیق خود روی مغازه پدر من دقیق روی مغازه پدر من اون مغازه بقلی و این و اون دیگه حالا بماند و ایشون من که رفتم دیدم تمام پارچه ها خونی و مالی یعنی خون ریخته روی پارچه ها بعد محایدم گفتم کو ساحب این مغازه گفت صاحب این مغازه پدر شماست گفتم آره گفتن که بردنش گفتم کجا گفت سردخونه بعد سردخونه رفتیم رفتیم و من خیلی جالبه ببخشیم این چون جالبه میخوام برای شما تعریف کنم رفتیم تو سردخونه من تا رفتم یه های چشمم افتاد چون خودم قبلا بسیجی بودم خیلی دیده بودم این مرگ و مثلا زخمی و جپه اینا خیلی از این چیزا دیده بودم برام عادی بود رفتم تو سردخونه همه گفت های افتاده یه های چشم خورد به یک ابرکوت سردرنگ و با یه شروار قهوی لباسشو کشیده بودن رو سرش تمام دل روده و اینا شریخته بود بیرون اصلا من محرز بود برام که پدرمه اصلا محرز بود من اصلا شک نداشم که بقید خواستم اینم کجا بعد این روی لباسی که زدم کنار بعد دیدم که صورت نداشت اصلا صورت خونی و مالی اصلا صورت نداشت اصلا یعنی اینجوری بگم جمجمه و نمیدونم چیزش پیدا بود اون مغزشو از کنم اصلا چشمشو داخل همه چیش پیدا بود دیگه افتادم رو سرشو و اینطوری خودم رو زدم و این رودهاشو میکشیدم و اینطوری خودم رو میزدم به اونا که اومدم من رو انداختم بیرون اومدم انداختم بیرون و بعد دیگه گفتن که آقا منم تو رارداد میزدم که بابام شهید شد بابام شهید شد و تا رسیدیم خونه شبش اومدم به ما گفتن بابا زنده هست گفتن کجا هم اگه میشه گفتن آره گفتن من خودم دیدم پدرم رو دیدم من دیدمش این ابرکوته گفتن که آقا میگن چیزن میگن توی همه دانه بعد رفتیم و خلاصه بماند رسیدیم اونجا به یه مرده صورتش اینقدر شده فقط رویش گستش زمان سربازیش یه عکس تاج شاه داشت و نوشته با سربازی هزار سی سد و سی و دو ازار سی سد سی و دو سرباز بوده مثلا اینو خالف بی کرده و دستش ما از روی اون دستش شناختیمش که پدرمه صورت اینقدر چشمش نابینا شد بماند دیگه خالاصه خواهم بگم خدمت شما تو سرکانو گفتین ما از قسمت از بمبارون فرار کردیم و رفتیم و بعد از این که پدر من بمبارون شد من دانشو دندو پزشکی شدم و بعد دانشو تهران بعد تصویم گرفته بودم خلبان بشم که انتقام پدرم بگیرم و خیلی دوست داشتم خلبان بشم یعنی فقط و فقط به خاطر پدرم چون هم پدرم هم برادرم شیمیایی شد تو حلبچه سال 66 هر دوشون اومدن افتادن بغلده سهم پدرم 65 آخر 65 برادرم اول 66 تو حلبچه شیمیایی شد اومد افتاد تو خونه این هم بغلده استیم حالا بماند داستان زندگی من به کجا رسید میخواب اینو بگم خدمت شما که بعد بعد از این قضیه ما ارز کنم خدمت شما که یکه رفت ایمون برای خلبانی دارین صدای منو تیم سوار
00:23:04--->00:23:09
spkr_00: بلی بلی. یه آلان از مادهو دیونجا که پاکس کردیم. سفیه چیزیم در باید.
00:23:08--->00:24:09
spkr_02: رفتم برای دانشویخ دن پشکی شایم یه سار دن پدششیش خوندم دانشویخ تهران بعد دیگه رفتم خلبانی این هم داستان اون تو سرکانی که فهمو دید تو سرکان رو زدن اولین و آخرین بمبی که تو سرکان بود اون بمب بود که خود رو موازی بفاییم ماهد تقدیر فرا کرد الان در چه وضعی هستم پدر؟ به رحمت خدا رفتن چشمشو نابینا شد کهی در اون موقع که نه همون موقع یه چشمشون تخلیه شد رفتن انگلیس و یه چشم دیگرشون هم ترکش 183 ترکش تو سرکش بود بقید تو سرکش نزدیک 480 تا بخیه خورد سرکش سرکش 480 تا بخیه خورد این دیگه اصلا سرکش سالم نبود حالا اکسش تو پروفایل من هست توی پروفایل من پس شما فزندش چشم دیگهی خورد سرکش ترکش بود چشم دیگه موسیقی چشم دیگهی خورد سرکش موسیقی چشم دیگه موسیقی
00:24:07--->00:24:18
spkr_00: پس شما فرزند شهید هستین و برادر جانباز خداوند به شما سلامتی بده و به اونا عجب بده روحشون رو شاد کنه انشاءالله
00:24:14--->00:24:24
spkr_02: درماتی بده و به اونا عجب بده روحشون رو شاد کنه انشاءالله من فقط صحبتم فرال از تقدیر بود سرنوشت نمیشه فرال کرد
00:24:25--->00:25:10
spkr_00: همین چون که می فرمایید اینا متاسفانه ناجوان مردا همدان، محلات، عراق، عراق رو به خاطر اون کارخونه های سنعتیش می رفتن. قوم، توسرکان، گلپایگان، خمین، البته نهی که در یک مرحله، در طول زمان هر از گاه به یکی از اینا آسیب می زدن و ارز کردم اون کپ کیوبک رو بیشتر بایین گوشتن چون قوم زوار و اینا هم زیاد داشت خیلی نگران بودن. دعیه فجرم ظاهرا شنیده بودن که اونا می خواهم بگن این کار رو بکنن. خوشبخصانه دیگه آلا ما موجه معمور شدیم و به حجات خدا کمک کرد. بعد از اون دیگه اینا رفتن تعریف کردن دیگه اینا نیمدن لو لبل و بعد از اون اگه می خواستن ازیاد کنن بعضا موشک می فرستدن.
00:25:13--->00:26:02
spkr_02: حالا دیگه موشک های دو زمانه که روی آسمون باز میشد مطورش بعد میامد حالا معلوم نبود کجا میپره خیلی ممنونم تیم سار شبه بسیار بسیار خوبی بود با شما خیلی لذت بردیم خیلی لذت بردیم از کنم خدمت شما ما رسم داریم که در پایان یه توفه نقابل به شما تقدیم میکنیم اونم عشقه اونم عشق به شما و همرزماتون شما چند تا فرزند داریم تیم سار سه فرزند خوبا دوتا پسر و فکرم یه دختر درسته؟ بله بله دوتا آغازاداتون که کپتن هستن و توی اوییشن هر کدومشون بری خودشون یک سلطانی هستن
00:26:06--->00:26:12
spkr_00: عرض بخدمت شما ازه بدین پس حسین و علی را یه توضیح بیشتری بدم نیش شما
00:26:12--->00:26:16
spkr_02: میشه این کپتن ها را اینجا کنار شما ببینیم یه لحظه
00:26:19--->00:28:08
spkr_00: چشم. من یه توضیح بدم خدمتون بر چشم. حسین پسر بزرگ هم هست که ایشون به هر جد توپولوف پرید بی ای پرید رو بی ای معلم بود. الان چند سالی هست که اومده ارباس 600-310. علی هم از حبای اولیشون امدی بود و الان یکی دو سال هست که اومدن 737. ایشون هم علی هم فرزند کچیک هم روی امدی معلم بود ولی فیلن که اومده 737 مقدار طول میکشید تا معلمشو آپتیم کنه. حسین هم همینطور. حسین هم معلم بود رو بی ای علی توی شرکت حبومه تابان هست. اگر رنگ هم خواستیم بپرسین رنگ نارنجی رو میگم خدمتون چون میگه رنگ لوگو تابان رو میخوام. حسین هم چون ماهان هست رنگ سبز لوگو ماهان رو خدمتون ارز میکنم. خود بنده هم که همیشه آبی هستم. این موقع توی آسمان بودیم ارز به خدمتشون. و دیکن از نظر دخترم که فرزند ارشدمون هست. اینشون مهندس خاکشناسی هست. حافظ کل قرآن هست و دکترای الهیات هست. حافظ حافظ هم هست. حافظ قرآن و دکترای الهیات در دانشگاه تهران. علامه تباسبایی. خداوند سه فرزند کچک به اینا داده که یه مقدار باید شده که اون به هر جب رساله دکترای شد. دانشگاه الهیات ازشون میخواست که بره تدریس کنه. دیگه یه دو قرآن خدا بهشون داده. دو سه چار سالی هست گرفتار اینا شدن و انشالله اینا بزرگتر بشن. بایدی بره اونجا ازش درخواست کردن که بره تدریس کنه. الهیات.
00:28:09--->00:28:35
spkr_02: چقدر من نمیدونم چی بگم این همه افتخار خود شما سه تا بچه ساله با این همه موفقیت واقعا به شما و خانوم پیروان تبریک میگم به خاطر نون حلالی که به این بچه ها دادید شما قطعا قطعا یکی از موفق ترین خانواده هایی هستید که واقعا همه یاد دارن
00:28:35--->00:28:41
spkr_00: محبت دارشی ما. نظرالوت توش ماست. من یه نکته دیگه خبتون بگم.
00:28:35--->00:28:44
spkr_02: خیلی آنجا نظر و لط تو شماست من اوز میخواهم یه نکته دیگه خیلی مقتون بگم میشه بیان این دوتا کارپتان میشه بیان بگت از شما بشیند
00:28:43--->00:28:56
spkr_00: بله چشم بگی نوستی بیار چشم این کارو میکنیم ولی که یه پسر سبه ها ما داریم که آقای حسن پورسباق مهندس حسن پورسباق داماد من هستن به به
00:28:55--->00:28:58
spkr_02: بابا بالی بالی
00:29:00--->00:29:04
spkr_00: آدتی دارن اشون سه پسر داریم و یک دختر و سه نوه
00:29:05--->00:29:49
spkr_02: خوشا به حال جناب آقای مهندس پورسباغ عزیزم که خانواده مثل شما رو برگذیدن و شما هم ایشون رو انتخاب کردین خوشا به حال دختر خانومتون که به هر حال قطعا قطعا این داماده به هر حال فرهیخته قطعا لیاقتهای زیادی داشته که انتخاب شده دیگه و در واقع قبول شده ببخشید انتخابش قبول شده از به خدمت شما که اگر این داتو کابتان عزیز ما بیان این افتخارات که توی اویشن واقعا بر حال هر کدومشون هزار ماشالله جای پدر رو در اویشن گرفتند و نخواستیم
00:29:50--->00:30:00
spkr_00: زنده باشی. از ها لطفش اومدن خدمتون چند ثانیه اختیازه. اختیازه. سرفری میشه. جا میشیم. توی تصویر من بلند شد.
00:29:59--->00:30:35
spkr_02: خود کپتان علی بلده یکم دارید فاصله بدید دوربین رو جامشید دوربین رو اگر فاصله بدید یکمی گوشی رو جامشید شما تو قلب ملت ایران جا دارید قربان اینجا دیگه توی این دوربین کچلو که خب من کامنتارو ببندم تیم سار مازندره میگن کامنتارو ببندید
00:30:41--->00:30:55
spkr_01: سلام کپتان. درو بر کپتان. قربانتون برن. باعث افتخار هستید قربان.
00:30:55--->00:33:53
spkr_02: سلامت باشید قربان اولا که من به شما تبریک میگم و به خانواده محترمتون و به تیمسار عزیزمون که یک فرزنده هایی مثل شما دارن ما دوست داشتیم شما محبت کنید یک رنگ به تیمسار عزیزمون اینا رنگ های شما رو انتخاب کنم فکر کنم شما سرد رنگید درسته؟ شما ماهانی هستید؟ بله کپتان؟ بله ما این ما این رنگ های سبز رو تقدیم میکنیم به شما به خاطر زنده باشید و رنگ های نارنجی رو تقدیم میکنیم به کپتان علی عزیزم اگر اشتباه نکنم کپتان علی نارنجی هست درسته؟ سلام چرا؟ کپتان علی سلام درود بر شما من فضاتون بشم خوبی؟ کپتان پدر اولا که من ارادت دارم خدمت شما شما واقعا افتخار اویشن هستید تابان ماهان باید به خودشون ببالند که شماها رو دارن فرزند آقا با آسمان ایران زمین این مرد بزرگی که برحال پسر کونه دارد نشان از پدر واقعا شماها قطعن قطعن افتخار پدر بودید و ایشون رو سربلند کردید من از شما دو نفر تغازا میکنم یک رنگ رو انتخاب کنید برای امیر بزرگگار من فرمون خودشون آبی دیگه رنگ آبی نه شما انتخاب کنید دیگه آبی برای بابا بله همون آبی برحال دنده هست آبی آبی من آبی و پرچم ایران رو و این اقاب رو که سمبول این مرد والا مقامه این انسان بزرگ و فرهیخته تقدیم میکنم به شما به خاطر رشادت هایی که کردید البته این ما قابل نیستیم ما در واقع کارینه ما فقط سمبولیک داریم از شما تشکر میکنیم این سفر رو میبینید آبی میشه سوز میشه برحال نارنجی میشه یعنی این که اینا عشقهایی هست که از طرف این مردم از طرف این بزرگواران میگیرید میخواستم شما دوتا عزیز یه رنگ به خانوم پیروان تقدیم کنیم بنافش بنافش رنگ بنافش هم تقدیم میکنیم به سرکار خانوم پیروان عزیز که این بانوی فرهیخته که قطعن قطعن تربیتشون جان جان
00:33:53--->00:35:27
spkr_00: بگه نهازه. حالا رنگ بنافش که خب علی درست گفت. رنگ مادرشون همین بنافش هست. ایشون بنافش که علاقه داره. ولی یه نکته خدمتون بگم. تمامه اگر ما اگر ما در طول این هکس سال نفاع مقدس در طول خدمت ممکنستیم انجام وظیفهی بکنیم. با قدر من میپرسن چه کار کردیم میگم یک دونه نخود پید. دیگه نفاع مقدس ما انداختی میشهالله که نخودمون خام نمونه. بپذه. ولی اگر ما قدمی برداشتیم برای دفاع از مردمون مملكتمون. مردمون. آرمانهای بلند مردمون. اگر کاری کردیم به هر جهت ستون خانواده ما همسرانمون بوده. من در همینجا هم از همسر خودم تشکر قدرانی میکنم. هم از تمام همسرانی که این ستون تا شوهرانشون بتونن انجام وظیفه بکنن و برام امریکت ما سروازی بکنن. اون موقعی که من ارز کردم خدمتون ایشون رو گداشتم توی همه دان با دو بچه کوچه طبقی چهاران باید کپتول گاد و هندوانه و زندگی رو اونطوری اداره بکنن. چهار ما هم من اسفهان بودم. من هر داره بلکشنم. بقیه همسرانه عزیز ما همینطور. ضمن این که حالا بالا سر اینها بودیم. خانه ایسارگران رو باید دستفاه شنو ببوسیم ما. اونها کسانی بودن که بیشترین دستمر رو خوردن و بیشترین مسئولیت رو داشتن. فرزند بزرگ کردن. اصلا در رابطه با اونها من که چیزی به ذهنم نمیرسی که چطوری باید.
00:35:27--->00:36:11
spkr_02: آقا این شهریار ایران رو تو موند دیگه تیم سار اگر اجازه بدید بر ما ببخشید این رو میگم اولا شما خودتون شاید اصلا رضایت ندارید ولی شما شهریار آسمان ایرانید خدا شاهده خدا شاهده من زبونم قاصد جلوه ما که من به نمایندیگی از این همه مردم میخواستم این رو تقدیم کنیم به شما برها جواب نمکی خودشونم فهمیدن این واقعا فکر کنم زیباترین عنوانی هست که میشه به شما گفت اگر راضی باشید انشالله که خدا بهتون سلام بلی خانم دکتر و این پسر سرومتونم یه رنگ انتخاب کنید لطفا یعنی دوتا رنگ انتخاب کنید
00:36:12--->00:36:24
spkr_00: برای ایشون که عرض کردم آه بله عرض به خدمت شما برای یه نس یه نس گل مریم سفید یه بار دیگه
00:36:30--->00:36:35
spkr_02: بله رنگ سفید برای سرکا خوانم دکتر پیروان بله
00:36:36--->00:36:43
spkr_00: رنگ سبز برای دامادم آی پورسبا مهندس پورسبا
00:36:43--->00:37:03
spkr_02: ایشون هم مثل من سبزیه پس منم سبز خیلی دوستانم خب ایشون چه ماهیه چه ماهیه هم آقای پورسبا شهریوره دست و دلواز لوتی دست و دلواز شهریوری
00:37:12--->00:37:20
spkr_00: دی؟ یا دی؟ دی نداره چه همزه ای ببخشی بر چه روزی رو انتقاب کرده و دنیا مالا شروع جنگ
00:37:16--->00:37:35
spkr_02: چه روزی را انتخاب کرده دنیا مارا شروع زنگ کی؟ سیه که شهری بر به به به ایلیا مالی شست و شیشه جناب یزشی هم به شما میگن شهری ها را آسمان ایران
00:37:37--->00:38:51
spkr_00: من ایزه بخوام این جناب نمکی حالا یه مطلبی رو شما وازن می دونید. وقتی اول انقلاب ایشون کلاس های سیاسی می داشتن ما از محضرشون تلموز می کنید در بوشه ایشون همه سرحریف هم. غیر از طاقیبشه جنگ غیر از اون مطلبی که شما فقط پردوسی ایران ایشون یه سیاست مدار هم هستن. ما از محضرشون در کلاس هاشون بوشه اون اول انقلاب کلاسه سیاسی می داشتن ایشون. حدی کن بنده در حدی نیستم این اسم رویزه بده یه تکیزه رو بکنیش که احریار والا ایشون مقام پینن ملنی هست. شما ها اون خانم مرتزمی خانم مرادی این عزیزان اونها رو یه اسم رویزه بگذاریم باقشون. ما که برجه من در این حال از تمام خودم که اگر همشوهرانشون در این طور ایام دفاع مقدس در حرکتی انجام بدن. در حقیقت ستون و فانوات ها اینها بودن و تمام زحمت و بار زندگی به دوش اینها بود. یعنی اونها باعث بودن که اگر محفظیتی برای ما تبوشیدی.
00:38:53--->00:40:43
spkr_02: تیمسار معظم، اوغا با اسمان ایران، فخر نیروی هوایی، پدر نمونه، شاعر بالا مقام، شما واقعا واقعا واقعا اتخای من این لایوه رو ببندم متاسفانه این یه سری این میان بقول من مطالب غیره چیز مرتبط می نویسن من این لایوه چیزار رو ببندم که حواسمون پردنشد دیگه سوال نکنید دوستان شما قطعا قطعا حتما سر صفره حلالی خود شما بودید که یک چنین پسرید برحال پدر مرحومتون تحویل جامعه داده که خداوند هم پدرتون و هم مادرتون رحمت کنه و انشاءالله که واقعا با الایلین محشور بشن و شما هم که قطعا نون و حلال دادید و این بچه ها اینجوری هر کدومشون هزار ماشالله هزار ماشالله فخری هستن برای خودشون در اون پکیجی که خودشون هستن من میخواستم با اون زبان و کلام زیباتون هم ما رو دعا کنید هم آخرین کلام ها رو شما بفرمایید اگر هم زحمت بکشید این هنسفیری رو بذارید بیتونید چیه کمی صداتون رویتر بشه چون خیلی مهمه این برحال قسمت که ما از کپتان علی و کپتان اون یکی آزادتون هستن حسین حسین حسین حسین حسین کپتان علی عزیزم ممنونیم خیلی بزرگ بارید قربونتون برم ممنونم ازتون کپتان خیلی خوش آشدن فضاتون بشم سر بفهمید سر
00:40:52--->00:42:47
spkr_00: میاد میاد خد باید بنمیسیم معلم خلوانه تس پایلوته خوشتیپه ماشاءالله خوشتوته مجری توانمنده قاری قرآنه شاعره حالا بخوام بگم که چند تا دیگه هم است شما باید برای خودتون اسفندود کنید و آیتوالکورسی بخونید من از فرمودین دعا بکنین دعا بنده که کسی نیستم ولی اینطوره به ذهنم بیدیست که خداوند به مسئولین ما و به تک تک ملت ایران یه مقدار عقل بیشتر عقل بیشتر اراده قویتر و مسممتر و قدرت بیشتر برای فکر کردن و رفع مشکلات جامعه همون اینشالله انایت بکنید عقل داریم بیشتر عرض میکنم عقل بیشتر به همون بدیم بنده عرضی ندارم و مجددن از خانواده از تمام عزیزانی که بخص صرف کردن و محبت کردن و به عرضه بنده گوشت کردن دست دهمشونی میبوسم ما سرواز مملکت هستیم الان هم من وقت نشد خواستم بگم که ما هم اونقدر دور نیستیم حالا ظاهرمون پیر هست ولی من الان بولفیس اف چهارده رو حاضرم خدمت جنوالی بخونم و شما به عنوان یه استاد خلابان نمره من ساکی شدیم ست بشمید
00:42:45--->00:43:26
spkr_02: من خواهی شوند خونم بدونید که حافظه تیمسار در چه سطحیه سر قد شد صداتون قد شد دوباره میریم بر میگریم کپتن علی
00:43:26--->00:43:36
spkr_01: چون تلفن تیمسال زنگ چون میخواستم با خودشونم two-way communication قطع کنم
00:43:57--->00:44:09
spkr_00: نه نه من تلفون کسی زنگ نخورد ولی یه بقتر صدا قد شد من مزایم تو نمیشم حالا اون رو من البته به عنوان چیز گفتم خواستم بگم که
00:44:01--->00:44:05
spkr_01: خوفه به بerten شدرا راث
00:44:10--->00:44:46
spkr_00: خواستم بگم که به هر جهت ما الان هم حالا بعضی از عزیزان مطرح میکنن که ما آمادگی داریم که اگر خدای نکرده دست تجاوز رو بسند و مملکت ما درست شد بریم مثل ایام جوانی و کمک جوانان مثل شما بکنیم و جلو دشمن رو بگیریم من حتی این رو به صورت کتبی به دوتا از فهماندینی روها دادم که اگر اتفاقی افتاد شرعن و عرفن و قانونن مسئولید که ما رو صدا بکنید که بیم به هر جهت حالا تو پایگاه در کابین اقعبه شما میتونیم بریم به هر جهت ای امالیاتی انجام بگیم
00:44:46--->00:44:58
spkr_02: من خواه که چف پای شما قربان من حاضرم بشم سنر تنگ هواپیمای شما البته افتیار نیازی نداره به سنر تنگ ولی من حاضرم سنر تنگ هواپیمای حفار شما باشم
00:44:51--->00:45:21
spkr_00: شما، حالا ته چالت نیازی ندار به سنر تنگ، ولی من حاضرم سنر تنگ، احمای حفار شما باشم.
00:45:13--->00:45:22
spkr_01: Pjektارение
00:45:22--->00:45:29
spkr_00: ایان یاره باییم
00:45:25--->00:45:41
spkr_02: لانگتونال جی فورس و لکه پیچه نو راول ریج کنی بجد سون ایجه ایجه ماشالله ماشالله ماشالله ماشالله ماشالله ماشالله یکی از اون واقعا
00:45:33--->00:45:39
spkr_00: زمان جوانی ایشی زیاد مند ماشالله ماشالله اغا فلات از بی
00:45:41--->00:45:49
spkr_02: یکی از سخترین هاست پلتسپین هم ریکاوری کردن هم بولفیسش واقعا درود بهتون
00:45:49--->00:46:13
spkr_00: شما چون انگلیسیتون خوب هست این خارجی ها ی جمله دارن به این شکل میگن بان چیزی هست که امشب ما در مجموع صحبت کردیم راجع دقیق دقیق دقیق دقیق دقیق
00:46:13--->00:47:04
spkr_02: هرکی برای آرمانش، برای عشقش، برای وطنش، ما ها قطعن قطعن. این که شما گفتید که الان با این جمله زیبایی که برحال یک special expression الان ما شما فرمودید، ما قطعن قطعن اینو میدونیم که شما همیشه همیشه وفادار به میهن و به مملکتتون هستید. خیلی کلام زیبایی بود اون آخرین حرف که برحال یک تلنگوری زدید به این بزرگان دولت مردی که یه مقداری برحال دلواپسان بیدل حالا یه مقداری زیاد خوششون نمیاد که دلواپس این غشت از یاد رفته باشن. امیدوارم که این صداها رو بشنوند یه مقداری هوای این بزرگان رو داشته باشن.
00:47:05--->00:47:33
spkr_00: زنده باشید انشاءالله خیلی خوشحال شدم باعث افتخار من بود که در خدمت شما و بینندگان محترمتون باشم برای همینم در ابتدا من سلام عرض کردم خدمت پیشکسفتان اساتید و فرمندهان عزیزم که بیننده این برنامه هستن چون میدونستم که بعضی ازیزان مثل تیمسار براتفور ممکنه که شنونده این برنامه باشن و به هر جد من شرمنده هستم که وقت اون عزیزان رو گرفتم خیلی خوشحال شدم
00:47:32--->00:47:53
spkr_02: ممنونم سر خیلی شب خوبی بود درود بهتون ما اینا رو تا فردا توی آی جی تی وی میذاریم برای دیدن که اگر حالا خانواده باز هم هست بریم ببینن بعدش میره توی یوتیوب و سب میشه در تاریخ خاطرات عرضنده شما
00:47:54--->00:47:59
spkr_00: همه نامی کنم. شما، زحمت شما و مدیران گروه هست. خیلی متشکرم. شب شما بخیر.
نظرات
ارسال یک نظر