سالروز خاکسپاری خلبانان شهید در تاریخ پنجم مرداد سال ۸۱(قسمت سوم)
00:00:00--->00:00:29
spkr_02: سلام هفشین جام. چطوری هفشین جام خوبی؟ برسی ممنون. دیگه کی بالاست؟ مهدی؟ بر بر بر مهدی. درود برجم جانشالوی عزیز. مهدی برجمی سفید کردی. موسیقا میکنی. درود برجم. خوبی جانشالوی؟
00:00:30--->00:00:51
spkr_06: خیلی ممنون. ممنون از شما که علا رقم بیماری که به تازگی همین کورونای منحوس به قول معروف گریبان شما رو هم گرفته. باز قبول زحمت کردید با این تایم طولانی که تا الان برحال در خدمتون بودیم. مدیریت یه رو خیلی متشکرم.
00:00:53--->00:01:04
spkr_02: خیلی ماخستیم درود برشما سپاس گذارم هفتین عزیز خوش آمدید یه سلام علیکی بکنید با بینندگاه سلام
00:01:02--->00:01:26
spkr_08: سلام و شب به خیلی خدمت عزیزان بزرگباران و کسانی که برحال توی این لایف هستن دارن تماسان میکنن و کسانی که بعدم میبینن امیدوارم که حال همه خوب باشه در صحت و سلامتی کامل به سر ببرن و از این کرونای لعنتی در امام باشن این شب باشن در خدمت نهستن
00:01:27--->00:01:39
spkr_02: من تا فر بادم میارم شروع کنید دیگه به چیز کسفت حالا ما نمیدارم دیگه کدومتون بازگتری
00:01:38--->00:01:42
spkr_08: نافس بار بودا؟ خبه تو سالا من بوزوک ساره
00:01:40--->00:01:59
spkr_02: من باست دو ساله من بزرگتره بفرمید خاش کنم فربود عزیزم بفرمید اینیم فربود آقا مهدی آقا مهدی بفرمایید بفرم ایشون آقای جهانشالو هستن
00:01:59--->00:02:02
spkr_08: میدانم. فربود اگه بیارینش بالا اون از من بزرگتر است.
00:02:03--->00:02:21
spkr_02: پس بذاریم من این فربود رو یه لحظه قایدیش رو برای من فرست دادن من اصخایی میکنم هر چی میگردم نیستم خب بله فربود عزیز پس فرق کنیم تا من فربود رو بیارم حالا دیگه یه دفعه با فربود شروع کنیم
00:02:21--->00:02:26
spkr_08: در خدمتون هستیم. مهتی جان بدجور سفید کری. چه کار میکنی برادر؟
00:02:27--->00:02:34
spkr_06: ما اینجا در خدمت شما در ایران هستیم بلاخره مویه سرکیل یه جوره اینجا طبیعیه
00:02:34--->00:02:45
spkr_02: آقا خوشتیپ خوشتیپه تازه مردم کلی میرن خرش بکنن اینجوری بشن آره بالا لطف ده
00:02:45--->00:02:50
spkr_08: من نمیدونم
00:02:51--->00:03:06
spkr_02: مواموزه فیکرم میشه خب فرباط توی لایب نیست من فکر بکنم از جناب برتوان درخواست کنم بیان تا فرباط بیاد به ما ملحق بشه بله بفهمید
00:03:10--->00:03:13
spkr_08: بفهم شما موضوع بفهم و این ما در خدمتون هستم
00:03:18--->00:03:25
spkr_02: موضوع که دیگه امشب مشخصه دیگه موضوع دلاوران قهرمان قدران تونستن
00:03:22--->00:04:29
spkr_08: قهرمان قهرمان قهران تونستم والا چی باید بگم در حقیقت بخواهم حساب بکنیم اینا بزرگانی بودن که نمونه شون دیگه تکرار نخواهد شد اینا شناسنامه ارتش روی ایران شناسنامه نیرو هوایی هستن چه کسایی که الان برحال شهدهای زنده هستن و هنوز هستن آزادگان و کسانی که شهید شدن مثل پدر من جناب جان شاخلو جناب زبیهی جناب محمدی آزاد جناب بروری بزرگ بار و خیلی های دیگه که الان اگه اسمشون بیادم نمیاد من مذرعت میخوام ولی خیلی های دیگه هم بودن که جان فشانی کردم من چیزی که یادم نه هستش آخرین خاطرمون با مهدی برای روز تشری جنازه بعد از بیس و اندی سال که برحال پیکر پدرامون رو آورده بودن تو به سهرا بشن یادم میادش
00:04:20--->00:04:24
spkr_00: بعد از بیس رو اندی سال که برحال پی کرد
00:04:33--->00:04:38
spkr_06: هلا هتما دولان چه روزه سختی
00:04:38--->00:05:13
spkr_08: خیلی خیلی خیلی من کسایی میامدن منو به قول معروف به من دست روگوسی میکردن و منو بغل میکردن که اصلا نمیدانشم کی هستن بعد خیلی هاشون که خودشون معرفی میکردن بعد تازه متوجه میشتم مثلا همکار ها هستن من یادمه جناب داوری اومده بودن جناب مازندرانی تشبه بورده بودن جناب وزیرینی ها تشبه بورده بودن خیلی ها بودن و فراموش نکردم اون روزها رو فراموش نمی کنم برحال روزهایی بود که گذشت
00:05:20--->00:05:29
spkr_02: روز برتبان، رختر آقا و آسمان ایران زمین، تیمسار سرفراست جاویدنام، جواد برتبان خوش آمدیم.
00:05:29--->00:06:12
spkr_00: بربونتون برم نشتی ممنون در قدمتون هستم بربونتون برم سلامت بشم سلام عزوزم شما دوستانتون و کسایی که ما رو میبینم خیلی ممنونم من راستش از اول همراه تون بودم ولی یه کچولون رفتم که پسرم میخواست به خواب رفتم و دوبرو اومدم تشکر میکنم و زحمتاتون واقعا شب خاصی بود بر من صحبتها رو از دوستای پدرم بشندم یعنی واقعا خب من به امان پدر بر من قهرمان بودن عزیز بودن بهترین بودن ولی این که از زبان کسایی دیگه آدم میشنوه خیلی ازش منده
00:06:15--->00:07:36
spkr_02: بخبه بخبه یعنی امشت هر کدوم از این آقابا چقدر خوب شد قبل از شماها اومدن چون فکر میکنم الان یه مقداری بیشتر افتخارتون از قبل هر چی که بوده الان قطعا چندین برابر وقتی میشتویدین به شادتهای پدرانتون رو میگن جناب آرام عزیز هر زمانی که از جامعه اقبالی جناب جان شالو جناب برتبان یاد کرد شما دیدید اشت و سشاد چند جامعه محمدیان عزیز که دیگه یک حس خاصی نسبت به جامعه برتبان جامعه جان شالو داره که شما دیدید و اصادش یاد میکنه اصاد اقبالی عزیز که معلم همه این عزیزان بودند و از قدیمی ترین هستن جامعه برابرگم همینطور خب من دوست دارم شما راجب این امواتو بیشتر حرف بزنید این عزیزان جامعه خانی جامعه محمدیان جامعه محبی جناب رمزانی جناب آرام و عزیز و جناب دستگارفر که اون زمانی که پدران شما در تربیت بران دیدید این که حتی گفتن بودند که اهم دوره جناب برتبان بودند حالا جامعه برستگارفر بفرمایید هر کدومتون میخوایید شروع کنید بفرمایید تا من خیلی طبقه دارم شما ها پیچن هرفت داشته باشید از این که ها
00:07:37--->00:07:41
spkr_00: خواهش میکنم من که تازه اومده من که اول پوش میدم دوستان صحبت کنم حتما
00:07:38--->00:07:52
spkr_02: من پوشت میدهم دوستان صحبت کنم حتما دوباره من آقای جانشالو رو میخوام چون میدونم میبینم مشالله ازم مشالله خوش صحبتم پشت تلفون حالا آقای جانشالو کمک کنن انشالله ممید خودم
00:07:55--->00:09:44
spkr_06: اولا تکر میکنم از شما که برحال اسباب این دوره همیه دوستاران نیروی هوایی رو فراهم کردن و جا داره که تشکر بکنم همه همکاران و همرزمان عزیز پدران ما که توی این لایف شرکت کردن و خب آخر قسمت قبلی لایف املا یه طوری شد که همه ما ها یعنی خود من که این طوری بود که تمرکزم از دست دادم و این که انقدر تحت تحصیل قرار گرفتم و احساسات به من قلبه کرد شرایطی که سرکار خانم زبیهی میفردن اینان تو زندگی همه ما ها جاری بود و یه جورایی اون رشد تفکرات من رو به هم بید ولی به هر شکل امو جلال عزیز جناب آقای خانی جناب آقای محبی جناب آقای محمدیان و جناب آقای رمزانی لطف کردن تشریف رو بردن به خوبی از همه این عزیزان یاد کردن یه نکته هم که برحال تحت تحصیلی که در قسمت آخر لایف قرار گرفت من میخوام به شون بکنیم شما ها چرا باید خجاری باشین شما ها چرا باید شرمنده باشین شما هر کدومتون به اندازه توان خودتون و بیشتر از اون به این مملکت جانفیشانی کردیم فداکاری کردیم از حقی که برای زن و بچه خودتون بوده گذشتین و حرج این مملکت و این مرز و بوم کردیم اون کسایی که برحال شرمنده باشن شما ها نیستید و حال شما هم اگر
00:09:39--->00:09:43
spkr_00: کسایی که برشهرمنده باشن شماها نیستید به حال شما
00:09:44--->00:12:51
spkr_06: در طول دوران جنگ و بعد از اون به علت مشغله های شغلی و شرایطی که داشتیم برحال امکانه این که با ما در تماس باشیم کمتر بوده از طرف من که عدقل کاملا توجیه پذیر و منطقیه و ما هیچوقت از شما گلایه نداریم و صرف نظر از این که چه اتفاقی برای پدران ما افتاده ما از شما دلیر مردیم و ما عزیزان به خاطر اون همه جانفشت کردیم برحال ارچمی که در راه دفاع از این مملکت بوده نکداریم که به پایین بیوده و دلوی تجاوز آشکار دشمن ایستادید من که باید تشکر کرد و برای همه این عزیزان از سمیم قدر آرزوی عزت طول عمر همراه با سلامت و شادی در کنار خانواده هاشونو دارم یه نکته دیگه ای هم که باید واقعا اینجا من عرض بکنم این هست که پدران ما اگر کاری کردن به خاطر تفکراتشون و دینی بود که به این مملکت داشتن ولی مادران ما خیلی خیلی بیشتر و خیلی عمیقتر و خیلی سنگین تر بار این زندگی رو به دوش کشیدن و این کار واقعا کار سادهی نیست واقعا من تحت تحصیل سخنان سرکار خانوم زبی قرار گرفتن واقعا از دل ایشون برامده بود و به دل هم میشه این مادران ما واقعا شاید بشه گفت که همه آفرینان اصلی این عزیزان بودن این عزیزانی که سالهای سال بیشتر از چند دهه بار این مسئولیت سنگین که نگهداری و حفظ انسجامی خانواده هست به دوش گرفتن با همه سختی ها با همه فقدان شرایط آتفی و سوهی و نگرانی ها و چشم انتظاری ها با همه این ها واقعا سوختن و ساختن باید از این عزیزان تشکر کرد در وحله اول و من به سهم خودم از مادر خودم از مادر همه دوستان عزیزی که تو این لایف هستم و پدرانشون رو از دستان تشکر میکنم به خاطر این پای مردی مردانگی که شاید مردانگی برای این عزیزان از خود مردان بیشتر قابل تعریف باشه من دیگه بیشتر از این اصایه کلام نمی کنم دوستان عزیز اگه در فرمایشی دارن در خدمت هستیم م semic Snape شفوم
00:12:52--->00:14:48
spkr_02: دروت به شرفت مهدی عزیزم حالی بود حالی توقلاده بود اون قسمتی که تشکر میکنی از همه مادران قهرمان زرزمینم تمام مادران به حال به این اقوابان عزیز من فکر میکنم من یه تشویی برای دوستان دارم من دیدین که یک انسانی یک شخصی یک پرنده ای رو پر میده و کمکش میکنه پر بزنه من فکر میکنم این مادران این همسران این خلبانان همچین رولی رو بازی میکردن که اینها اون بستری رو آماده میکردن و اینها رو هدایت میکردن با آسمان با این که دلشون و قلبشون تویت این اسطوره ها بود تا برن و برگردن شما ها شاید یه مقداری کمتر بدونید یک کمی روز شاید نزدیکتر باشه به این حس دمگین بودن تو اون زمانی که پدرشون حالا برها شاید نمیدونم حالا که پرواز میکردن و اینها بودن و چطوری بوده و اینها حالا با ترجیب سن افشین که میدونم شیش سالش بوده شما رو نمیدونم که پدر شما چهار سالت بوده مهتی چند سالش بوده؟ صف یک یا دو صف یه سال این اتفاقات افتاده ایچان ایچان خب دیگه پس این شما مادراتون درک میکنن که لحظه ای که مینام میرفتن پروازو برمیگشتن افشین عزیزم الان که شنیدی و الان خیلی انگیجی با این قضیه الان چه حسی داری نسبت به این رشادت پدر نازنینت که چقدر یه جورای شبیه هستین من اکسی که داری اکسای بچگیتون که من خیلی اکسای تو رو دارم
00:14:50--->00:16:03
spkr_08: بالا جناب رمزانی و جناب آران که واقعا ما رو شرمنده کردن لطف دارن بزرگوار هستن حق مطلب رو ادار کردن و مهتی جانم الان چیزی رو گفتن در مورد همسرهای بزرگواران مادرهای خودمون مادرهای سرزمینمون که همشون یکی از یکی نمونه تر بودن و هستن برحال شوخی نیستش با یه بچه کوچی که یه ساله دو ساله یا بچه که مثل مهتی جانمه نوبه دنیا نایمده پدرش رو توی جنگ از دست داده بزرگ کنی تربیت کنی به تحصیلات عالیه برسونی و بتونه معفق و شادکان برحال باشه بتونه زندگی خوبی داشته باشه این فقط پس همچین خانومایی برمیاد هرکسی نمیتونه این کار رو انجام بده و منم به نوبه خودم واقعا از تمام مادران همسران شاهده مامان خودم و خالی سعیده جان شاهدو خالی فرای بربری و اینا خیلی تشکر بکنم و دست همه شنو میبوسم موسیقی برمیده
00:16:18--->00:17:33
spkr_02: من هر از چنگایی سوهرم میگم افشین اقبالی عزیزم که به همراه روز عزیز هر دوتون در آلمان زندگی میکنید درود به هر دوتون و جفتتونم که فنجی جفتتونم برحال این پدران قهرمانتون دلاوری ها آفریدن برای من هر چقدر شنیدم هر چی شما شنیدی من هزار برابرشو شنیدم باورتون نمیشه وقتایی هم که با هم حرف میزنیم قبل اینکه لایف رو انجام بدن مثلا بگم راجع به جانورت مرتبان بگو مثلا شما کسایی رو که اصلا شما نمیاد تو لایف طرف مثلا با جانبالازاده عزیزم صحبت کردم خدا بیا مرزتشون تلفونی به هی صحبت میکردم ازشون خواهش بگنم بیان تو لایف و من اون ماقی که برای جانورتبان مخواستم بگم گفتن بیا نجانورتما مید گفت جواد اینجوری اونجوری با اون لحظه قشنگشون من البته اجازه دادن و اجازه گردن بودن میشه من اینا رو یه بخشش رو زبط کنن گفتن که باشه ولی بخش نکنی مثل جواد محققه روز عزیز بفهمیت خواهش بگم تو کلنی من
00:17:33--->00:17:42
spkr_08: نه ایسن هستم ابته همشب کشیکم توی رکلینگ آزنم بسا هم دیم لباس بیمارستان تنمیده که ببخشید روز کجایی تو کدوم شهری
00:17:42--->00:17:45
spkr_00: من پولنباخ هستم نزدیک نورنبرک هست
00:17:55--->00:18:04
spkr_08: شما آلمان تشکیر بدید آخرین باری که من شما رو زیارت کردم چکم کنم نزگی 20 سال پیش بود
00:18:00--->00:18:05
spkr_07: امباره که من شما را زیارت کردم فکر کنم نزگی بیس سال پیش بود
00:18:07--->00:18:32
spkr_08: پردیسان یه دفعه هم دیگر دیدیم درسته سرما با پرسی کردیم برداره احمد کنه جناب برتبان و پدر بزرگوارتون و من یه دفعه پدرتون هم زیارت کردم و موقع که ایشون ایران ایر ارباستی ست می پریدن فروگا زاهدان داشتن می اومدم تهران و ایشون رو تو کاکبیت زیارتشون کردم باشم
00:18:33--->00:18:39
spkr_02: جون ددم که تا قد نداشت تو کابیم بشینی همش صاف بیرم تو تو کابیم
00:18:33--->00:18:44
spkr_08: جون دلم که طاقت نداشت تو کابیل بشینی همه ش صاف بیرد تو کابیل درم این سنگلی ابزرور همیشه مال من بود کل کرو ایرانی
00:18:44--->00:19:25
spkr_02: عاشق خلاوانیه به من میگه اصلا برای چی دکتر شدم من باید خلاوان میشدم انه هم داره پرواز میکنه ای جم روز عزیزم من از آهی دکتر از فرابط بروری عزیز منزد خواهیی میکنم چون دنبالتون میگشتم به احترام شما که به حال بزرگ ما هستید ولی پیدا تون نکردم هم کروش عزیز کروش ورتوان عزیزم پیدا نکردم خدمت خانم زبیهی کروش ورتوان و جوای دکتر سری بد میرسیم یعنی دوپک بد ما از روز عزیز میخواییم صحبت کنن بفرمید هرانچه که دل تنگت میخواد اینجا بگو میدونم هم که معمولم میگی که من خیلی نمیتونم روم نمیشه
00:19:27--->00:21:10
spkr_00: خواهش میکردم، ممنونم، من خیلی ممنونم از شما به خاطر این که یه فضایی رو ایجاد کردین که واقعا کسایی مثل پدر من دوستاشون میتونن بیان کسایی که نیستن خب نمیتونن الان رفتن ولی دوستاشون میان و خاطرات رو میگن دوباره همه چی انگار زنده میشه چون متاسفانه تو صدا و سیما همچین چیزایی ما نداشتیم و همیشه خلاوانا مظلوم واقع شدن در سایی که خب خیلی بعداد جنگ دیگه حالا توی برنامه مختلفتون خیلی اشاره کردین که چقدر زحمت و چقدر بار دفاع روی دوششون بود ولی بی ادعا و همه شون بی ادعا همه این کار کردن بعضی موقع فکر میکرم چه آدم هایی بودن؟ چی بوده تو وجودشون؟ واقعا خاص بودن یعنی نه اینکه بخواد پدر من باشه، نه اینکه بخواد دوستای پدر من باشن باشون که صحبت میکنیم باشون رو ارتفعت داریم واقعا آدم های خاصی هستن و اینکه در مورد مادر گفتن واقعا زمانه که بابامون نبودن و جنگ بودن واقعا من بزنیت کنم اون موقع که بچه هست دادم متوجه نمیشه ولی مادره که همه بار رو دوششه طوری که شما اونقدر کم بوده شاید وجود پدرتون رو احساس نکنین و واقعا منم مثل دوستان واقعا دست تمام مادران خودمون و تمام خانوم هایی که همسران شهید هستن و میبوستن و واقعا زحمت کشیدم برای ما، برای کشورمون پشت این مردانی که واقعا نمیدونم آدم چی بگه اصورایی بودن که تکرار نشدنی هم به نظر من
00:21:14--->00:21:18
spkr_02: خوب ایجا ایجا ایجا من دن
00:21:16--->00:21:24
spkr_08: اینایی نیست بودن که فقط یک بار تکرار شدن فکر نمی کنم دیگر تکرار بشه
00:21:23--->00:21:40
spkr_00: دقیقا دقیقا خب خیلی تو ماها هم من میتونم بگم خیلی آدم های خوب توی نسل های بعد هستن ولی اونجوری که بخواید خالصانه از کشورت دفاع کنی بدون چشمتش به هیچی هیچی میدونیم چی میگم این خیلی به نظر ما بزرگه
00:21:42--->00:23:14
spkr_06: و یه نکته خیلی مهم دیگهی که هست یعنی که همه این عزیزان توی سیستم و توی فرهنگ دیگهی آموزش دیده بودن آفریم و وقتی پای مملکتشون وسط اومد پای مردمشون وسط اومد اونجا بود که ریشه تربیتیشون و اون چیزی که واقعا هر آدمی باید در طول عمرش در دلش حفظ بکنه اون به کمکشون اومد که این کار رو بتونه و شاید خیلی جاهای دیگه دنیا از این اتفاقات افتاده باشه و برحال بعد از اون اتفاق ارتشی ها یا هر نیروهای نظامی که اونجا وجود داشتان دیگه اینطوری با این جون و دل با این خلوص و با این فکر زیبا عملا قارشون رو نتونم انجام ده این خیلی مهمه این خیلی مهمه که من همیشه تو لایف ها تو خاطراتی که میخونم توی صحبت هایی که از همه عزیزان و بزرگواران میشندم این خیلی برام جالبه شاید این مسئله و این شرحه برای نسل ما و بعد از ما و خیلی بعد از ما اتفاق بیفته شاید نتیجه اینطوری که تو جنگ ثابت شد برای نسلای ما واقعا نباشه شکریت
00:23:20--->00:26:22
spkr_02: من چند پیام بخونم جا مازندرانی عزیزم میگن شما عزیزان دقیقا درست میگید و نقش مادران و همسران خلبانان دیگه ایشون با پوست و خون حس میکردن بسیار نقش پر تأثیری بوده و اگر نبودن رشادت های این ها چه چون به ارحال شما میدونید بعد از این که به ارحال خدایی نکرده بعضی هاشون آسمانی میشدن و نبودن بین ما خب به ارحال هم رزمانشون بودن که مثل همون اموهای شما که میگین کنار شماها بودن مثل یک پدر مثل یک برادر برای پدر شما کنار شماها بودن و کمک میکردن به داد هم یا مادران شماها به داد هم دیگه میرسیدن مثل یک خانواد درود به شرفتون سمین عزیز میگه آقا من از وقتی بچه داشتم با صورت بیشتر از صد کلومت میترسم راهندگی کنم ببینید اینا چه بزرگ مردانی بودن که داشتن بچه و همسر باردار و باها و پیما میرفتن توی دل دشمن این واقعا دیگه شغل خلبانی خودتون هم میبینید هر حفشین به جورایی داره حس میکنم خلبانی دست و پنجه نعم کردن با مرد خلبانش دکاری یعنی خود مرد دیگه شما میدونید دیگه با لحظه این لحظه ها را زندگی کردید با پدرانتون و قطعا اگر روز حالا یه میداری بزرگتره شاید این حس رو داشته که پدر از خونه میره بیرون من که باقعا نمیدارم با بچه هم کچی که بری میرفتم خودم این حس رو میکردم من در میرفتم بردم جاید این آخرین باری باشه من اینا رو میبینم همون ها جاوه عبوط ها این اتفاق براش افتاد و خیلی از این خلبانای دیگه این یه چیزی اجترام نافذید دوست دارم کلام آخر رو جان کلام رو از شما سه نفر عزیز بشتنم تا بینیم سه آقا دکتر فرباد جناب آقای مهندس کروش ورتوان عزیز و جناب سرکار کلام زبیهی عزیز و خیلی دوست دارم جناب آرام رو بیارم بالا حالا بدباییتی کنم دوتر از بقیه خدافزی میکنم چون جناب آرام میخواد تو قابه هم این قاب تو هم یا هم تو این قاب میخواد پاچه منتا جای سرپ خیلی دوست داشتن من برم بیرون درم بیارد شنان شما صحبت های با شما داره که حالا باید سنگا قابل از پیشی بکنیم یک کاری بکنیم یکی زودتر داره که آقای آرام عزیزم بیارد بصحبت کنه خب من میخواد شما جان کلام رو بفرمایید از مهدی عزیز شروع کنیم که اینقدر شیواب و قشنگ صحبت میکنه مهدی عزیزم داره قط میشه مهدی خب افشین جان تو بگون تا مهدی بیاد
00:26:23--->00:27:31
spkr_08: حالا خدمت شما که ارز کنم این قضیه را از دو بود میشه بررسیشون کرد. یکی خود بزرگوارا، خود شاهده ها و خود خلبان ها در مجموع و رشادت هاشون هستش و بود دیگه همسرانشون هست. خیلی ها واقعا چطی نمیدونن ولی این همسران خلبان ها به خصوص حالا دیگه همسران شاهده ها یه مقدار بیشتر واقعا خیلی سختی کشیدن تا زمانی که به هر حال تونستن یه ذره به سر و سامون برسن. شما فکر کنیم مثلا یک خانومی 24 ساله 25 ساله جوون در اول جوونی همسرش را اد دست میده مونده با یک بچه دو ساله 3 ساله 4 ساله یا جان هنوز به دنیا نیمده. با این همه نگرانی مشکلات مسائل و تلاش میکنه میسازه از یک زندگی رو بدون همسر واقعا کار راحتی نیستش. خیلی سخته. خیلی کار سختیه. خیلی کار سختیه و مادران ما تونستن این کار رو بکنن و واقعا من
00:27:26--->00:27:29
spkr_00: خیلی کار سفیه و مادران ما تونستن این کار رو بکنن و واقعا
00:27:32--->00:28:00
spkr_08: خیلی ازشون ممنونم مادر خودم و مادرهای خودمون واقعا کاری کردن که هرکسی نمیتونست کاری کردن که هرکسی نمیتونست و واقعا نمونهش تکرار نخواهد شد فکر نمی کنم بشه همچنین چیزی رو تکرار کرد اشاره که دیگه هیچوقت جنگ نشه که شاهده همچنین چیزهایی نباشی
00:28:03--->00:28:24
spkr_02: خیلی نقدر میگنم به جناب آرام عزیز از جناب جهان شرلی میمیدونم چه اتفاقی نکنم بیارم جناب آرام اومدن بعد جناب آرام میرن پایین جناب جهان شرلی میان تو کادر بعدم جناب آرام دوباره بیان انشاءالله صحبتی دارن با فربود و با کروش و با حالم زبیهی تو اونجا هم صحبت کنن بفرمه قبل از اینکه روز برتقان شد
00:28:29--->00:29:07
spkr_01: سلام برطمی سلام. سلام یادگاره. بیترین و قهرمان. ترین قهرمانان F5. سلام برطمی. محبت دیم. قربون شما. هفته من باید چند کلام. حتی من دوست داشتم بیام بالا که شاهم باشی و من بهت بگم که چقدر من بابا رو دوست داشتم و چقدر ارادت داشتم. روز مهربان و نازنین من من رو به یاد نداره. ولی اگر از محانش بپرسه من و خانوم هم که چقدر در خونوادتون بودیم و اینا قبل از دست رفتن. اون نازنین بابای عزیزت اونا میدوند. حالا چود تو مارو به یاد نداشته باشید.
00:29:12--->00:29:18
spkr_02: مرسی اگه پیامی داری چون مهدی عزیز قطع شد میخواهم مهدی رو دوباره بیارم بالا اگر برای
00:29:18--->00:29:27
spkr_01: مهتی رو بیار باردن اگه پرست شد من برای تک تک نزدان یکی دو سر کمارم خواهد آخره
00:29:26--->00:29:42
spkr_02: آخره اوکیه. من چون به اعترام و عدد این کار کردم پس باشی من مهکری بیارم بعد کلرب رو ببنم اجاز بعدی هم که با فرود و کروش و با خان زبیهی هست انجام بدیم بعد شما بیاین رجای همه صحبت
00:29:43--->00:30:00
spkr_00: من تشکر می کنم ازتون از خاطرهایی که از بابا گفتین من برام شیرین و جذاب بود خیلی بدلم نشست و خیلی ممنونم که از این که توی همچین روزی یاد بابا مو زنده کردین ممنونم
00:30:01--->00:30:05
spkr_01: بابای تو اصداد ما و عزیز دل ماست
00:30:06--->00:30:17
spkr_08: من به نوبه خودم تشکر بکنم به خاطر مطالب قشنگی که اونبان کرد این جناب آرام به خصوص با اون صدای زیبا تون بله به دل میشینه
00:30:20--->00:30:41
spkr_01: این برای مردی که همین چیز را میدانست. این جمله فقط معروف من را در مورد بابای تو. حالا در موردی صحبت میکنم اگه فرصتی شد. من میگه شیر بیرم چیز را را آزیزید.
00:30:39--->00:30:50
spkr_02: من به اینکه رو بیارم چیز تار آرام عزیز بعد اشانا دخیمتون هست شما برید من به اینکه رو بیارم بالا آقا هرمونتون برم خب روز عزیز شما داشتیم بگفتیم
00:30:53--->00:31:09
spkr_00: قربون شما مرسی من من صحبت ها را انجام دادم ازتون هم تشکر کردم به خاطر برنامه خیلی خوبتون از واقعا از مادره همونم که هم دوستان تشکر کردن
00:31:07--->00:31:16
spkr_04: زیاده روزنی زیاده روزنی زیاده روزنی
00:31:21--->00:31:26
spkr_02: بریه آقه خب من مهتی رو بیارم شما بفهمید من دارت بخوام
00:31:27--->00:32:24
spkr_00: پایش میکنم. من یک گوشی مو باید بزنم توی شارج. من از خواهی میکنم. یک کچو رو اومدم. و این که از تمام کسایی که توی این مراحل مختلف میان و خاطراتشون رو تعریف میکنن سبت میشه. به نظر من خیلی قشنگ این کار و این که کار بزرگی دارن میکنن توی برای تاریخ خلبانهای ما به نظر من خیلی فوقلاده است. از تمام دوستان پدرم تشکر میکنم. از شما تشکر میکنم. از تمام دوستان این که اومدن به خاطر من توی لایف و نگاه کردن تشکر میکنم. و امیدوارم که همه از کرونا به دور باشن. همه سلامت بشن. همه چیزای خوب براشون اتفاق بیافته. و هر چیز خوبی که میتونه برای کشورمون اتفاق بیافته. امیدوارم.
00:32:29--->00:32:36
spkr_02: خوب میتیم بفامیت میتیم بفامیت
00:32:40--->00:34:36
spkr_06: منم فقط یه موضوعی رو دوست دارم که توی این جمع مطرم کنم اونم برگرفته از زمان کودکی خودمه خب به حال همه این ماها که به هر شکلی پدرامون رو توی دفاع مقدس از دست داده بودیم میتی جاند گوش میکنیم داری؟ بله میتی جان میتی جان برو صحبت کنی جا آره آره تصفی شاید قد شد نه نه تصفیر همه چی قد شدیم این رو میخواستم بگم حالا من یه خاطره خیلی طولانی مدت دارم از همونطور که گفتم ما بچه بودیم برحال پدرامون رو از دست داده بودیم و برای ما همیشه خب مثل هر بچه طبیعی دیگه ای علامت سواله که اینا چی بودن چی شدن چرا نیستن حالا به خصوص من که حالا سنم کمتر از بقیه عزیزام بود همیشه من اون موقع هم که خیلی کچیک بودیم یه کارتونی رو تلویزون نشون میده افثانه سه براده حالا این رو میگم همیشه من از پیگیری هایی که مادرم تلفونی میکرد از حرف هایی که با دوستانش میزد از پیگیری هایی که به حال در مورد احوالات و جوی های حال شدنی که بلخوره وضیعت چون ما همه مفقود و الاسر بودیم تا سالها کسی مثل الان که همه میگن شهید اقبالی شهید بربری شکلی این خبران نبود ما همه مفقود و الاسر بودن پدرانه
00:34:34--->00:34:37
spkr_04: ما همه مفخود و لسر بودن پدرانمون
00:34:40--->00:36:44
spkr_06: همیشه پیگیر بودن یعنی من همیشه میگفتم افثانه سه برادر افثانه پدر منو شهید اقبالی و شهید بربریه چون مادرامون دائم در گیر و دار پیگیری شرایط اینها بودن من از وقتی که خودم یعنی با این که کچیک بودم ولی میفهمیدم و میشنیدم و از فهوای مکالمات مادرم با بقیه متوجه میشدم و با مراجع کردنش و میومد مثلا ما در خانه مادر بزرگم زندگی میکردیم و میومدم تعریف میکرد برای مادر بزرگم همیشه اسم اینا رو میشنیدم با این که من خب فرزندی بودم که ما اصلا در پایگاه نبودیم یعنی از وقتی که این سانه برای پدر من اتفاق افتاد ما از تبریز شاید به فاصله یه هفته بعدش جنج شروع شده بود ما اومدیم تهران و منزل مادر بزرگم ساکن شدیم ولی از وقتی که من یکم بزرگتر شدم به دنیا اولا اومدم چون به دنیا هم نایمده بودم من نوح آوام به دنیا آمدم سال پنجانو ولی از بعد از اون همیشه میدیدم که چقدر این عزیزان اسم سرکار خانوم زبیهی هم همیشه میشنیدم چقدر این عزیزان زحمت کشیدن چقدر دنبال این بودن که ببینن چه اتفاقی برای همسران عزیزشون افتاده واقعا پیگیری میکردن واقعا چقدر روح و روانشون رو معتوف میکار کردن چقدر در نمه دیدم و هیچ کسی هم حالا شرایط جنگ و شرایطی که بر ما حاکم بود این بود که خبر خاصی هم کسی نمیتونست به اینا بده ولی به هر حال این عزیزان همیشه پیگیر بودن هیچ وقت خسته نشدن من یادم یاد خاله فریده مادر عزیزه افشین عزیزم یا خاله فریده مادر عزیزه فربود عزیزم همیشه اینا با همدیگه این ستا همیشه من میدیدم
00:36:57--->00:37:31
spkr_02: این هم مشکلات ایرانه دیگه حالا شما نگاه کن این نت فکستانی را میخوان ملیشم بکنن حالا این چی هست که میخوان ملیشم بکنن خیلی بابا حجب داستانها داریم افشین خوان اینجا داستانها داریم اون چی اینجا اعتباری نداره ماها هستیم یعنی انسانها هستن پیگمندگر متاسفانه حالا این که ما چی داریم به سرمون میان
00:37:30--->00:37:39
spkr_08: اعتبار که خود انسان ها به انسان را اعتبار بینه شما اعتبارتون از تلا و
00:37:43--->00:37:57
spkr_02: ما دستشونه اینا که پول ما دستشونه اینا که ببخشید تمام به قول خودشون شاکلیدهای ممنونکت دستشونه اینا که شیر آمی که ما میخواییم نیمی کنیم
00:37:56--->00:37:59
spkr_08: چه ما میخواییم بیرد کنیم نمیتونن که آخرش چی
00:38:00--->00:38:55
spkr_02: این چیزا دستشونه و متاسفانه ما داریم اینجوری زندگی میکنیم من نمیفهمم به خدا من اصلا نمیدونم بعضی وقتی میگم خدایا این چه دور زمانهی بود ما رو به دنیا آوردیم خداسه من از این برای مهتی عزیز ایشالله که این لایو با مهتی بشه درستابی با این انترنت جالبه این این وزیرم نمیده یه دفعه فکر کنه نرفته من راحت شیم ازش چیز این رفت ده روز دیگه من برای مهتی درخواست فرستدم اگر مهتی میبینین نمیتونی بیایی بالا یه بار دیگر میفرسم رفت اگر نشد که من دیگه نمیخواهم زیاد بچه ها رو منتظر دیگر دارم با شما خدافزی میکنم بعد اون آخر لای با اممو جلال ایشالله مهتی رو میانم بالا صحبتش نیمید آقا من
00:38:56--->00:39:05
spkr_06: ببخشید دیگه برقال این اینترنت ملیه دیگه چیزی نمیشه در موردشون اگر شما سلا و تصویر منو داری؟
00:39:06--->00:39:11
spkr_03: داری محنس بودا الحمدلله رب العالمين محنس بودا
00:39:14--->00:39:18
spkr_08: یعنی اینترنت میلیه هرزو میلش می کسی قطع میشه
00:39:22--->00:39:30
spkr_03: این خوب بود رس میگه برو میتی جا برو تا پشمون نشوند
00:39:30--->00:47:18
spkr_06: بله من این خدمت دردم حالا من عبرتی خدمت خانوم روز عزیز ببخشید ارسخواهی میکنم که دارم وقتش نوعی ولی خدا رو شوید در اون مخته پدر بزرگبار شما در حیات بودم و سایه شما بالا سر شما بود این موضوعی که دارم عرض میکنم مربوط به همون عزیزانی هست که در ابتدای جنگ تو همون شیش ماه اول به اقعال جنگنده هاشون مورد هدف قرار گرفت و واقعا جز یه سری حدث و گمان مدرک رسمی برای شهادت یا زنده بودن این عزیزان در دست هست نمود تا این که سال 61 یک نامه از طرف هلال احمد اراح برای ما اومد تو اون نامه نوشته بود اسم عزیزانی مثل جناب اقبالی جناب بربری پدر من خدمت داود اکرادی مهدی بخشنده خدمت شما خازم زریف خادم پرویز زبیهی و تو اون نامه بود که عملا اعلام کردن که برحال این عزیزان در قبرستان نینوا در استان موسیل و حالا معروف بود به قبرستان زبیر اینها دفن و این قبرستان هم من خدمت شما ارز بکنم که قبرستان اردوگاه اصرای ایرانی بود که این عزیزان تو اون قبرستان دفن شده بودن حالا یه بحث و یه داستان خیلی طولانی داره که خود این پیگیری این موضوع اتفاقاتی که بعدش افتاد و پیگیری هایی که شد یه زمان مناسبتر و طولانی تری رو میتلبه ولی این رو دارم میگم با این که این نامه اومده بود مادران ما اقدام کردن گفتن خیلی خوی اگه این اتفاق افتاده یه مدرکی به ما بریم یه پلاکی حتی یه پلاک پلاکشون رو شما بما بدین که این اتفاق اونجا افتاده ولی دولت عراق حالا به هر علت ما در حال جنگ بودیم باید باید میزادن انجام نمیدادن بله هیچی به ما نمیدادن حتی من یادمه که از اقوام ما مکاتبه کرد مستوین با سریب سرخ تو سویس که اعلام کرده گفتن آگه همچین چیزی از عراق اومده این اقوام ما و این دوستانش اسمش تو این لیست هستن اگر شما میتونید بازدیدی بکنید از اینجا ببینید همچین جایی اصلا وجود داره یا خیلی یا اینکه یه خبر کذبه که بعدش سریب سرخ هم خیلی جالبه که حالا ما یک شخص از ایران تو زمان جنگ با سریب سرخ جهانی مرکزش تو سویس مکاتبه میکنه و جوابشو میدن و اقدام میکنن باری که ما تو ایران نتونستیم انجام بدیم ما در ایران داریم تو نماینده سریب سرخ رفته بود اونجا و دیده بود این عملا قبرستان اصرای ایرانی بود که اونجا حالا به هر علتی به علت بیماری یا به علت صدماتی که دیده بودن حالا توی جنگ یا هرچیز دیگه اونجا دفن بودن این عزیزان تو اون قبرستان دفن بودن همین عزیزانی که اسمشونو بردن اون قبرستان دفن بودن میدیم حد اقل یه جایی وجود داره اسامین عزیزان وجود داره به هر حال یه نیمچه مستندی برای شهادت این عزیزان وجود داره این اتفاق گذشت گذشت تا به هر حال جنگ ایران و عراق تموم شد و بعدشم اون مسائل جنگ خلیج فارس اتفاق افتاد و صدام ساقت شد بعد که روابطی مقدار بین دوتو کشور حسنه شد یه سری تبادلاتی رو تصمیم گرفتن که دولت ایران و عراق انجام بدن که برنامه امشب شما هم مربوط به عزیزانیست که تو همین تبادل عملا پیکرهای متحرهشون به ایران برگردونده شد که پیکر این عزیزان البته با اجازهی که از بیت رهبری در اون مخته گرفته شد برحال بعد نفش قبل میشد این اتفاق افتاد رو و اونو عزیزان از اونجا نفس قبل کردن به همراه یعنی جمعا 570 تا شهید اسیر یا شهیدی که اونجا در عراق یه مقبرهی داشت یعنی جایی داشت که رسمند دفت میشده بود این 570 تا عزیز اومدن که نه تا از این عزیزان اون شهدهایی بودن که شما در برنامه تون اعلام کردین که امشب به مناسبت تقریبا بازگشت این عزیزان به ایران هست که در سال 81 اجام شد برحال یک مسیر پرفراز و نشیبی تا قبل از همین ماجرها واقعا اتفاق افتاد و وقتی هم که این عزیزان اومدن حالا اول این لایف حفشین عزیز این موضوع رو یاداوری کرد که ما آخرین باری که هم دیگر رو دیدیم من و حفشین عزیز و فرگود عزیزم توی همون روز بود که فکر میکنم پنج مرداد 81 بود و واقعا اون هفتهی که منتعی شد به پنج مرداد 81 برای ما واقعا هفتهی سخت و سنگینی بود که یعنی ما تا مرحله دور از یون سکه قلبی رفت یعنی تمام این خاطرات تمام این شرایطی که وجود داشت تمام این مشکلاتی که توی این چند سال بود همه انگار یه شخم دوبارهی خورد و مراسمی که برای این حجم گرفتن از ابتدا که اینا وارد مرس شدن چند روز طور کشید دیگه یعنی از تشجید چهرهای مختلف انجام شد از لب مرز گرفت همینجوری که پیکرهاشونو داشتن میابردن مراسم تشجید بود تو خیلی از مراسمش که حالا به حال ما میتونستیم شرکت کنیم شرکت کردیم اومد تهران رفت تو نماز جمعه بعد اومد تو صداد فرماندهی و در نهایت پنجه مرداد ماه همه این عزیزان اونایی که تو تهران البته بودن با یه مراسم رسمی به خاک سپرده شدن برحال من فقط میخواستم تاریخچه این لایوی که امشب ما به مناسبتش دور هم جمع شدیم رو بگم خدمت دوستانی که حالا ممکنه و به هر علتی جریان نداشته باشن من باز تشکر میکنم از همه عزیزانی که به حال دستان در کار این لایف هستن جنابالی که با این شرایط بیماری که همین درگیرش هستین باز با متعانت و گیریت میکنید این شرایط رو و همطور عزیزانی که پشت سحنه به حال دستان در کار هستن و همه عزیزانی که اومدن امشب بزرگوارانی که هم کاران و هم رزمان پدران ما بودن تشکر میکنم از همه مادران عزیزمونم تشکر میکنم ببخشید من نمیخواستم اصلاحی کلام بکنم ولی این تاریخچه رو لازم میدونستم که بگم که همشب باوته چه موضوعی هست
00:47:18--->00:47:26
spkr_02: ده ها اسیر حراقی رو برگردوندن تا این چند تا شهید رو بگیردن
00:47:24--->00:47:29
spkr_06: هزاران هزاران دیگم هزاران
00:47:26--->00:47:49
spkr_02: هزاران. دو هزار دیاسه. میگم هزاران داره. من چقدر بختم؟ ده ها فرم. نه نه ده ها نه. من مذرم بخم. واقعا میگم ده ها هزار. خیلی ببخشو. ده ها هزار اسیر رو من اینو از جناب چی بود خدایش شنیدم این بود. که ده ها هزار اسیر عراقی رو ها.
00:47:46--->00:47:52
spkr_08: که ده ها هزار اسیر عراقی رو جنام مازندرانی دفعه قبطی لایب قبلیشون فهم بودن
00:47:53--->00:48:01
spkr_02: آره ده ها هزار اسیر عراقی رو پس دادن تا تونستن این چند تا شهید رو بگیرم ایجونه دارم
00:48:04--->00:49:06
spkr_08: من به احتیجان حالا گفتم مادرانمون دقیقا مثل سه توفنگدار بودن یا سه برادر بودن ما پدرانمونم همینجای بودن تو همون قبرستان زوبیر اونجا هم بقل هم دفتون بودن اینجا هم الان تو به ایزداران باید دوباره بقل هم هستن با هم تو یک که نازه شدن با هم مراستانشون مشترک بوده تو ستاید نیروهوایی تو پای بای کم مهدی جان یادشه حتما تو ستاید اون روز که آقای هاشمیر افزنجانی اومده بود برای مراستان کشی جنازه و چه روزهای سختی بود واقعا اینقدر ازتاهم زیاد بود روزی که داشتن دفت میکردن خب این قبر هم بقل هم کنده شده بود که خود من یعنی اصلا تعدل هم از دست دادن دیواره بین قبر شاید زبیهی یا شاید بربری خراب شد زیر پا من بود که من افتادم تو قبر شاید بربری موسیقی بود
00:49:08--->00:49:16
spkr_06: این هم احتیاطیم بودیم یادم همه ما بودیم و روز واقعا درد ناشیم من رو گرفتیم کشیدیم
00:49:09--->00:49:16
spkr_08: یادم همه ما بودیم و روز واقعا دردناسیم
00:49:16--->00:49:41
spkr_06: اینم بگم همه این سختی ها همه این مرارت ها یعنی یک کتاب کمه برای نوشتن این ولی به هر حال من خودم الان خوشحالم که مزاری برای پدرم هست دقیقا دلم گرفت برم پای مزارش باش حرف بزن
00:49:42--->00:50:03
spkr_08: موحا که به حال این موقعیت رو خیلی کم دارم ولی هر دفعه که به حال میام قبل از این که فردو همون خوانیدی که میام بیرون قبل این که بیام تهران اول میرام اونجا میرام ولی فاطره می کنم بازدیدی می کنم بعد رو هم می افتم میام سمت تهران موقع هرگستان هم هم می شهد که خدافزی می کنم و میام
00:50:04--->00:50:09
spkr_00: تن و شانسی که داریم روحشون شاد باشده یادشون همیشه گرامید
00:50:09--->00:50:49
spkr_02: ممنونم ممنونم این شما برای خدای توانید خدای از شما خدافزی میکنم تا بریم خدمت کروش و دکتر فراد و
00:50:52--->00:50:59
spkr_08: از فربوت بخوایی خاطرات دور دانشتویمون رو تعریف کنه ما با هم توی دانشگاه بودیم اونجا بنویسیم
00:50:58--->00:51:07
spkr_02: اونجا بریمیسید. اونجا بریمیسید. سوتی موتی هم اگر هست بریمیسید. توان اینلا بکنه. بریمیسید. روزم بره...
00:51:04--->00:51:08
spkr_08: بنویسید روزم برای
00:51:11--->00:52:05
spkr_06: یه نکته بگم خانوم وردوان الان در جمع ما هستن ایشون پدرشون برای پدر من واقعا سحمه یه استاد داشتن من واقعا خاطرشون رو و یادشون رو گرامی میدارم توفیق بود برای ما که برشک در خدمتشون باشیم همه از بزرگ بزرگ مردی و مدیریت و شجاعت و دانش ایشون همیشه اید اقبالی عزیزمون که الان در خدمت افشین عزیز هستیم تعریف کنیم و برای من واقعا برای اولین بار که ایشون رو میبینم و میتونم از اینجا خدمت خانوادهشون عرض عدب داشته باشنم برای من توفیقی بود برای شون آرزویست خدا مادرشون رو برای شون به سلامت و عزت حفظ کنیم
00:52:09--->00:52:50
spkr_02: تشکر ویژه می کنیم از روز عزیز که جلوی خودشو سخت و خیلی به شدت گرفت که گریه نکنه چون امروز تمام مدتی که ما صحبت می کردیم برنامیزی می کردیم برای لایمشون گریه می کرد بگو من با این حال نمی تونم بیان من می دونم که برای جنس پسرهایی مقداری با دخترها فهم می کنه یه مقداری شماها احساسی تر هستید و خیلی ممنونم از این که خودتون نگه داشتید نتونستیم حرف بزنیم اگر نه من می دونم اگر که می خواستیم به اون حال خودت باشی از اولش آخرش گریه می ترد
00:52:51--->00:53:16
spkr_00: بایش میکنم مرسی در صورت یه چیزایی هستش که یه موقعی برای آدم اتفاق میفته که بعدش آدم رو بزرگ میکنه که خود پدر من یه جوری بود که برای من یه جهشی بود از دوران کودکی یه جورایی یه هر افتان تو بزرگ سالی یه جوری نگار نوجهدونی نبود و اتفاقیم میشه تعریفش کنی؟
00:53:14--->00:53:20
spkr_02: میشه تعریفش کنی؟ میشه تعریف کنی اون لحظه رو لطفاً اگه میشه؟
00:53:20--->00:53:24
spkr_00: من نمیخوام وقت دوستان رو بگیرم چون
00:53:24--->00:53:29
spkr_02: این نداره بگو اون لحظه رو خیلیش فشرده بگو تا اون لحظه که این اتباه افتاد
00:53:30--->00:54:39
spkr_00: سه شنبه سال 77 بود شیش مرداد که من مامانم به همراه برادر کچیکم پوریا اومده بودن آلمان چون برادر بزرگم آلمان زندگی می کردن من تعم تابستونی گرفته بودم موندم پیش بابا بعد از ظهر بود که یادیدم بابا حال خوشی نداره به سمت اتاق منواند ولی هیچی نمی گن من نمی دونستم واقعا باید چی کار کنم چون نه کمکای اولیه خونده بودم رشتم هم یه چیز دیگه بود یه جورای خیلی حل شده بودم که تونستم یه کمکایی حالا انجام دادم اون اول که بابا تونستن دوباره نفس بکشن بعد گفتن که بریم بیمارستان که من تازه گوبایینامه گرفته بودم من نشستم پشت ماشین با هم رفتیم بیمارستان دیگ و اونجا بخش ارژانسش گفتن که فکر کنید من یک کسی هم که حتی من سبتمام دانشگامم پدرم می کرد یعنی حالتی که موسیقی موسیقی
00:54:31--->00:54:38
spkr_01: بخش ارژانسش گفتن که فکر کنید من یک کسی هم که حتی من سبتمام دانشگامم پدرم می کردیم
00:54:39--->00:59:16
spkr_00: میگم واقعا از دوران کودکی یا انگار پرت شدم تو دوران بزرگ سالی بعد شما فکرین یا به من گفتن که بی اینجا دکتر اومد جل من رو گفتش که پدرت سکت کرده یعنی از این یه چیزی که اصلا نمیدونستم باید چی کار کنم من یه آدم تنها و در اون لحظه احساس میکردم که هیچی که تو دنیا ندارم اصلا و بعد فکرین بعد گفتن که ما اصلا جا نداریم باید بیمارستان مه گفتم که باشه ما میریم آمبالانس گرفتن رو رفتیم و من میدیدم که حال بابا اصلا خوش نیست اون شب موندم توی پشت در آی سی سی او بعد این که خدا رو صدا میکردم گفتم امشب بگذر فقط من تنها نباشم فردا بگم به یه نفر یکی بیاد پیش من دیروقت شده بود خیلی الان تو موقع وقتی که رفتیم دوستم همراه بود دوستم دوست سمیمیم که الان با هم جاری من هستش ما هم جاری هستم الان با هم بودیم با هم اومدیم خونه بعد فردا صوبش گفتم که دوباره اومدیم دوباره بیمارستان به من گفتش که دکتر گفتش که یه دقیق برو بابا تو ببین تو کسی رو نداری هفت شیش صبح بودیم من پنج صبح ها شدم دوباره رفتم بیمارستان گفتم چرا من خالم بارداره نمیتونم بگم میترسم ما همونم نیست بعد گفتش که برو بابا تو ببین من رفتم بابا ما دیدم بابای من که همیشه خیلی قدرتمند و بزرگ و چارشونه اصلاس کردم خیلی کچولو خوابیدم روی تخت بعد بابا گفت جلوش گریه نکن گفتم که باشه گفت اصلا روی یه کاری نکن حالش بہتر باشه بعد رفتم پیش بابا دستشونه گرفتم میدم دستشون سرده گفتم بابا من بینم پاین یه کاری بکنم بیام نمیخواستم گریه کنم بعد بابا اون گفتم نم بمون بمونیه ذره من نیزم دارم میترکم یعنی واقعا یه جوری بود که نمیتونستم خودم رو کنترول کنم و گفتم که من میرم پاین میام من که رفتم پاین زنگ زدم به همسر خالم و گفتم که بیان و من تنها نباشم طرف های زور گفتن که تو برو خونه برو لباسیناتو عوض کن بیا من که رفتم خونه متاسفانه دوباره ده تقیقه بعدش به من یعنی دوازد و نیمه تقریبا میشه گفتش که هفت مرداد سال هفتاده هفت به من گفتم بیا بیمارستم من که اومدم دیدم وای همه هستن همه هستن چه با غمه هستن و رفتم همینجوری که رفتم دیدم دیگه بابام و چیزایی که توی سالهای سال ازشون یاد گرفتم بابرتون نمیشه 23 ساله پدر من نیست حتی نمیشه که من صبح از تخت خواب بلند شدم و به من میگفت که باید تختتو درست کنی مثلا یه چیزای کچیکی که همیشه به من گفتن همینجوری بر من مدام تکرار میشه من بگم چیجوری به من آموزش دادن چیجوری به ما یاد دادن که همینجوری همیشه تو ذهن ما هست میدونین چی میگم و روزی نیستش که به خاطر یه موضوعی یاد یه کار خوب یا یه چیه درستی که ازشون گرفتم نیفتن و تمام دوستانی که میان آقای محمدیان آقای آرام خیلی از دوستانی که میان صحبتهایی که میکنن من یادم اون موقع بابام مثلا کچیک تر که بودیم مثلا بگفتش که آره امو مثلا امو جواد امو رزا امو علی امو ایراج آقای ایراج امامی اینا به خاطر چی میگون ما این برادریم یعنی اگه من یه چیزی بشم امو ها هستن همه میدونین چی میگم این چیزایی بود که به ما یاد دادن پس ما فهمیدیم که چقدر بینشون برادری هست میدونین چی چیزی وجود داره بینشون که اینقدر اینا رو به هم محکم میکنن اینقدر به هم اعتماد دارن که اگه من نباشم یک کسی دیگه هم هم
00:59:17--->00:59:20
spkr_07: آمین تو را آمین تو را
00:59:20--->00:59:26
spkr_00: در هر سوات ببخشیم من نمیخواستم فضا رو طوری بکنم که بخوام دوستان نه
00:59:20--->00:59:25
spkr_07: در هر صورت ببخشیم. من نمیخواستم. او اصلا فضا رو طولی بکنم که بخوام دوستان.
00:59:25--->00:59:28
spkr_04: نه سیمیان پا لیو نه سیمیان پا لیو نه سیمیان پا لیو
00:59:27--->01:00:39
spkr_00: من خیلی بازخواهی میکنم پیش شما که واقعا شرمندم یعنی واقعا یادم بابا همیشه میگفتن من یادم ببخشید البته یه موقعی قرمی زادم که چرا ماها صحبیه نداریم شما هم جنگیدین و اینا بعد بابا به من میگفتن که کسایی که پدرشون آدم بعضی موقع میدونین انگار که کچیکه یا یه چیزایی متوجه نمیشه و پدر من همیشه اون رو میگفتن اونا پدرشون رو از دست دادن یعنی هیچ تحمیهی نمیتونه هیچ چیزی نمیتونه بهشون کمک کنه و این مسئله مسئلهی بود که بازم این چیزی بود که باز من یاد گرفتم که چقدر آدم باید فکرش باز باشه چقدر باید به همه چی فکر کنه و واقعا الان که با شما صحبت کردم که شما از کچیکی چون میبینم برزی موقع همسرم میره معمولیت پسر کچیک هم از دارم میگه ماما من بقل بابا رو میخوام میزینین چی میگم شاید هر شب با من میخوابا ولی وقتی پدرش نیست بحانه پدرش رو میگیره و واقعا برای شما خیلی صحب بود برای مادراتون خیلی صحب بود و واقعا فکر میکنم که ما همه به شما خیلی چیزا رو مدیون هستیم
01:00:43--->01:03:57
spkr_02: چی داره این حرف رو میزنه به شما ها؟ چی این حرف رو داره میزنه؟ کسی که خودش، پدرش، شما ها میدونید یعنی کسی که توی پنج و یک سالگی سکته غلبی میکنه حتما توی این بیسی سال گذشته خیلی سختی کشیده وگرنه پنج و یک سال سنی نیست که این دوستان ما رو نگاه کن دیویس سالان میکنم همین عزیزان که این انترنت ها رو چیز میکنم شما نگاه کن؟ خدا وکیلی برای چی برونید؟ آره دیگه اونا سختی نمیکشن سختی و پدر روز برتبان پدر مهدی جان شالو پدر علی عفشین اقبالی عزیز کشیدن سختی و شما قهرمانان عزیزی که اومدید و برای اینا صحبت کردید کشیدید یک نفرشون یک دونه آیا محققی نگاه کن یک دونه مهره سالم توی بدنش نیست دیویس بار تا حالا عمل شده عمل ستون فقرات این جیه هایی که میکشن چندین بار ایجک خلاصه من نمیفهمم اینا یه روزی یه جایی اون پل سراتی که شماها خودتون اینقدر دم ازش میزنید ایشالله یعقیتونو میگیرن اینا به خدا ولی خب دمتون گم که اومدید ایشالله که سلامت باشید و همیشه سایتون مستدام باشه چرا این خانم زبیهی اینقدر درداره به قمد داره چرا این داستان رو باید به وجود بیاد برحال اینشالله که سلامت باشید من از شما مردم عزیز خواهش بکنم هرچی رنگ قلب سبزه بفرستید که شما دارید سلوات و فاتحه برای پدران این عزیزانی که زحمت کشیدن برای این مرز و بوم فعلا که حالا ما فقط همیت بسه هم بر میاد که فقط تقدیر کنیم سمیرا صادقی میگه هنوز بعد سالها اموها رو میبینم همون حس کودکی رو دارم که دوستشون داشتم روز عزیزم چقدر زیبا گفتی همیشه در خونمون خونمون یاد و خاطره همبرزمانشون بودیم و انگار به یه حس عذاب وجدان داشتیم به قول بابام نور چشمی هم انشالله که سریع عدبیات فارسی درست حسابی نداره سمیرا صادقی همش قلط قلط میفرد میریسه من باید با سختی باید باید باید چهارده سال تو آلمانه دیگه این باید عدبیات آلمانهش کپ باشه انشالله که سلامت باشید من این قلب های سرف تقدیم خودتون پدران عزیزتون و اینجا الان پر از دعای آمرزش و شادی روحه گرچه اونا روحاشون در بالاترین جایگاه آلم هستی هست و اونا باید بیان دست این دوستان ما رو بگیرن از پل سرات رد کنن ولی امیدوارم که خداقن به همه شما سلامتی بده دم شما هم گرم که اومدید اگه مطلبی دارید بفرمایید ندارید ما با شما ستا خودحافظی کنیم به این ساقه دوستان از
01:03:58--->01:05:38
spkr_08: یه مطلب کچولوی من خانوبرتبان الان اشاره کردن راجع به همین سهمیه و این مسائل راست میگن. اون زمان خیلی صحبت ها میشد یه جورایی حتی به خاطر این سهمیه داشتنه خیلی حتی مزخرمون میکردن. یه سالی دانشگاه حتی یه برخورده بدی میشد با ما. ولی واقعا از این سهمیه ما فقط برای ما تصحیل بزار باشه. ولی واقعا تو تمام مراحلی که ما تونستیم رشد کنیم چه من چه مهدی چه فرود عزیز حالا سرکار کنم برطبانم در تطعا همین طور استش. واقعا نا با همهت شخصی و زحمات مادره همون بود. من زمانی که اومدم برای دور تخصیصم آلمان هیچ کسی با ما کمک نکرد. هیچ اهدوناس یهتو نگفت حالتون خوبه یا نه. من مادره من سیویس های خلای سیویس عروسیشو پروخت. حزینه زندگی منو اینجا میداد. تا من تونستم اینجا مشغول بشم و با قول معروف پا بگیرم و کارم بیافته رو غلتک. و میگم اینم از انتهای سهمیه که داشتیم ولی فقط اسمش بود. اون موقع منت به سرم آمیندشن که شما سهمیهی شما سهمیهی ولی خب. درسته. نهایتشن این بود که آخرشن رو پا خودمون امدیم بالا.
01:05:43--->01:06:35
spkr_02: قلب مردم ایران یادتون باشه قسمت اعظمی از قلب مردم ایران متعلق به شما و پدرانتون این بزرگترین سهمیه یکی روز ورطبان عزیز گرفته از این بابت این رشادت پدرشون بزرگترین سهمیه اینه که تاریخ به قول خانم ایز از ستا قضاوت میکنه بزرگترین سهمیه اینه شما تاریخ رو با هیچ پاک کنی نمیتونی پاک کنی رشادت ها رو هرگز نمیتونی هرچقدر سعی کنی هی نمیدونم لابیگری کنی هی بخوای صدا و سیما درست کنی هی بخوای تعریف کنی از اینا تمجیب به قول ما این برابر بکنی اون بر فلافانی و همیشه به یه قش خاص به پردازی خود تاریخ کمک میکنه و این اتفاقا میفته به هر حال من فکر کنم شما با من موافقین
01:06:35--->01:09:22
spkr_06: همین بحث که پیش اومد تحت عنوان سهمیه یا هرچیز دیگه ای من خود نمیدونم یه حسی در اونم بود از کودکی که همیشه اولا که همیشه کتمام میکرم که هیچگی نمیگفتم در حد توان خودم نمیگفتم که این اتفاق بر پدر من افتاده من فرزن یک شهید هستم نمیدونم چرا یعنی علت عدیش رو نه این که خجالت بگشتم از خودم خجالت میکشیدم که اگر یه نفسی در وجود من باشه بگن این به خاطر اونه که پدر بالا سرش نموده این خیلی پارامتر قوی برای من بود حسنید روت داشت در کل دورانی که تا الان ازش عمر گرفتم هیچ وقت هیچ وقت از این که بخوام از این امتیاز استفاده بکنن نه این که اونهایی که امتیاز این امتیاز استفاده کرن اشتباه کرن یا نکردن نه بدم خودم رو دارم میگم یه توانی به من دار که این فقدان برای من یه جوری یه نیروی مضاعفی بشه که تو کارم تو تحصیلم تو هر چیزی که برحال تو الان اومدم بالا از این بتونم جهت افضایش نیرو اعتماد به نفس خودم استفاده کنم اینم یه حسنا اینم یه موضوع حیلی مهمیه یعنی من هیچ وقت دوست نداشتم اگر یه نقصی تو زندگی من پیش میاد یکی بگه خب این بند خدا پدرش شهید شده بود نبود پدرش دیگه یعنی این چمتاری بود که من فکر میکردم باید با خانواده و به خصوص با مادرم بکنم که همچین گمان و زنی در مورد این که حالا بلخیره ایشون نتونسته فرزند خودش اونجوری که باید و شاید بار بیاره این چیزی بود که من در طوانم بود و خدا این مردمت رو من کرده بود و واقعا بابت این حسی که در اونه بذاشته بود همیشه ازش سپاس بذارم این نقطه رو فهم میخواستم بگم که همه جا فقدان آدم ها باعث یه نقطه زعفی براشون نمیشه یه مقام نقطه جهشه یه مقام نقطه قفضایش پوتانسیل هاست دبخشید دقیقا در بردار
01:09:23--->01:09:34
spkr_02: افتخار شما من تمام قد میستم روح پدرانتون شد ممنونم که اومدید روز عزیز علی افشین عزیز و مهدی عزیزم دستتون در نکنید
01:09:35--->01:10:35
spkr_00: خواهش می کنم. منم یک کچولوی چیزی اگر اجازه بدیم بگم به دوستان که من موضوع سهمیه رو که گفتم منظوره بود که یعنی چیزی که اون چیزی که داده شده حتی خیلی حقیره به نظر من نسبت به اون چیزی که از دست داده شده میدونین چی میگم. یعنی این چیزیه که خیلی از ما ها باید درک بکنیم متاسفانه این برکورده که شما میگین شده به خاطر اینه که شاید یک کسی بچگی می کنه و یه بزرگتری هم نداره که بهش راه نمایی کنه که چیزی رو از دست دادن که یه چیزی کچیکی میخوان میدونین با یه چیزی کچیک حتی میخوان جبرانش کنن بله خطوانه و دقیقا همینه به فتر اینکه واقعا نمیشه مقایست کن در صورت ممنونم از شما جانبر حمزهی اینشاله که موفق و سلامت باشین زودترم خوب بشین دوستانم تشکر میکنم خیلی خوشحال شدم از آشنای دو
01:10:36--->01:10:41
spkr_04: خدا نیاته مرسی روی تراتون شاید مرسی همچون
نظرات
ارسال یک نظر