تیمسار خلبان یدالله شریفی راد
00:00:00--->00:07:39
spkr_00: رو زمین بودم نصف صورتم رو زمین یه قسمتی خون از دهن و پشت گوش هم اینا آمده بود و حالا ببین زربه چقدر شدید بود که حلمت شکسته بود رفته بود پشت سر من الان پشت سر من یه شکاف خیلی بزرگی حالا ببینید زربه برخورد من با زمین چقدر بوده و هر حال این نتیجه اون معمولیت بودو که به صلاح عوامل اطلاعاتی میگفتن که آره این سهن بوده نه تو نزدی ولی من گفتم نه نه من زدم نه سهن زده اینه عراقی زده اینه باید بذارین به حساب کیل خود عراقی اصلا به حساب من نزاریم اما جنب سرنگ فرزانه گفت این مال تو برای اینکه عامل اصلیش تو بودی و تو باعث شدی بنابراین جزوی البته مهمم نبوده واقعا الانم مهم نیست که چی فکر کنند چی بوده چه گلی تاجی به سر اونهایی که پنج دو ششتا اواپی مزدد دادن اصلا مهم ولی مهم روحیه بود در جنگ تبلیغ هم میکنند روحیه بود و حتی اگر این روح بود اگر این به صلاح ساختگی بود اگر این فقط برای بردن روحیه بود به قول جناب یدالله جبادپور که دوستان سمیمی من بود و اشون هم تو تیمان آفراجد بود وقتی من افتادم خود ستایی نشه گفته بود که شریفیراد که یه خلاوان نبود شریفیراد یه پایگاه بود خب یه همچین روحیهی که من ایجاد کرده بودم بین دوستانم نه این که بگم نمیترسیدم نه این که بگم اهمیت باور کنین من شبهایی که میخوابیدم به معمولیتهایی که فکر میکردم جسارت میشه من از ترس اصحال میگرفتم ولی وقتی تو این هواپیما مینشستم دیگه یه شخصیت دیگه پیدا میکردم یعنی فکر میکردم آخرین چلوکوا من بخوردم چند تا دیگه مگه میخواهم بخورم این به من روحیه میداد قدرت میداد که با تمام وجودم با تمام دانشم نالجم به جنگم و همطور که گفتم شغادت رو همیشه میخواستم هدیه کنم به عراقی ها نمیخواستم شهید بشم تا زمانی که میدونم میخواستم هر چیز زنده ببونم بهتره برای دوستانم برای همکارانم که بتونم حتی قل وظیفم رو درست انجام بدم جای سعب العبوری بود و پیشمرگ های کرد به اصطلاح باردیگه پیشمرگه که جلال جلال طالبانی بهش میگفتم مام جلال که بعدن شد رئیس جمهور عراق دارون دسته ای اینا بودن نه مسعود بارزانی و به مام گفته بودن که اینها طرفداری ایران را دارن انجام میدن و دفاع میکنن با صدام میجنگن اگر یه دفعه بین اونها افتادید اونها خودی هنگران نباشید خوشفختانه خوشفختانه چون در این عملیاتی که براتون توضیح دادم این آخرین ممریت و سقوطن یک گزارش بسیار جامعی از طرف رحبر و عوامل اطلاعاتی پیشمرگاهی کرد یک گزارشی فرستادن برای نیروی هوایی کسی اینا را نمیدونه این آخرین جدیده من دارم به شما میگم دیگه سری نیست این ها یه نمایندهی داشتم باسم دکتر فوات دکتر فوات یک دفتری بشتاده دادن یک هتلی در خیامون فردوسی که اسم هتل هم هتل فردوسی بود یک کچه فرعی که بقلش هم همون دفتر آقای فروهر بود که البته ایشون هم منو بعدت که اومدم خواست ببینه یه دیدار خیلی خوبی هم باقای فروهر داشتیم بعد ارس کنم که این دکتر فوات بسیار فارسی خوب بلد بود از دانشگاه از زهرای یا مصر فارغا تحصیل شده بود خیلی شوق بود خیلی چاق و چله و فلا اینا با همم دفتیم گزارش خیلی جامع دادن که جزئیات این درگیری رو نمیشته بودن الان فکر میکنم تو نیروهوایی در ستات باید موجود باشه البته اونایی که منو دوست ندارن هیچ وقت اینا اظهار نخواهن کرد ولی اگر اونایی که من دوست دارن اینو برم ببینن کاملا تحشیل کرده همینه خیلی بهتر از این که من گفتم اونا توضیح برای اینکه شاهد بودن حتی در افتادن من هم خیلی جالبه نوشتن اینایی که فاصله بودن با چند نفر مصابه کردن همون خودشون بین ده متر بین ده متر تا دو متر اصحار نظر کردن یعنی من فکرم اونایی که فاصله شون زیاد بوده لابود کمتر دیدن اشتباهی دیده چشم ولی آنچه که مسلمه با اثراتی که در بدن من ایجاد شده ظانوم شکست خلمت به سرم رفت انجام شکافت و این دست هم اگر نگاه کنی این هنوز از بین نرفته و این دست من هنوز صاف نمیشه به دوستان بگیم شما نیستید که مجروعید من هم مشروع شدم ولی ای اصفاده نن کردید ولی این ها اثرات همون موقع است که من برای دو بار هم ظانوم عمل کردم یک بار در ایران یک بار اینجا البته دیگه شاده نیست دیگه سروازی یعنی همین دیگه این گزارش خیلی واضح و همین آقای به دکتر فوات رفتیم دفتر بنیسد بنیسد هم که دیدید چون جوری صحبت میکنه ما آقای فکور رفتیم اونجا یادم میاد گز داشت کن شریفی یک گازو بردارم به خودت بخورم به دیگر رو تارات کن سوریه یک مقداری کلاشنگ افتاده بود به ایران و اینها نگر داشته بودن میدادن به پاسدارا و قرار بود این اصله ها داده بشه به پیشمرگاه همونجا به خاطر من این دستور داد بنیسد این کلاشنگ افتاده بودن به دکتر فوات بدم به دکتر فوات که بده به پیشمرگاه اینو بعد همون روز هم مثل اینکه فارق تحصیلی یک سری دانشی خلبانی بود در مرکز هم مزشا و چیز بنیسد همین موضوع منو که چقدر فرق بین خلبان های ایرانی و عراقی و اونجا سخنرانی کرده بود البته اینم بگم من یک کامنت دیگه اینجا بگم که خلبان های عراقی اینقدر ازشون از ضعفشون افلان اینجوری هم نبود بعضی من خلبانه خوب هم خیلی شاهد بودم مستلنه ندید بله که نشون دادن و توانشون را استعدادشون را با فکر عمل کردنشون را واقعا دیدم من چندین بار واقعا از دستشون در رفتم و یعنی احساس کردم که نمیتونم رقابت بکنم با این قدرت هواپیم و این قدرت مانوری که دیدم چه چند وقت هم پیش اومد که مجبور شدم یعنی مجموعه یعنی چاره نداشتم دیگه اینم از اینو بعد هیچی دیگه بعدم رفتیم خدمت امام و اومان تشویق اها یه مسئله دیگه یادم باشه وقتی که جنگ ایران و هرها شروع بشه قبلاً جنگ کردستان بود جنگ کردستان شروع شد چند تا معمولیت شد من هم خوب چون فرمونده ی گردان بودم جناب فکور فرمونده ی پایگاه ما بود چقدر مردم خسته کردم واقعا شرمندن بودم
00:07:40--->00:07:53
spkr_03: اصلا نگید تو رو خدا. پونسد و پنجا نفر میخکوب شدن. این وقت شب ساعت یک شب اینجا. فردامو ساعت کاریه. پونسد و پنجا نفر. اصلا بی سابقه است بین هفته به خدا.
00:07:40--->00:11:04
spkr_00: اصلا نگید تو رو خدا. پونسد و پنجا نفر میخکوب شدن. این وقت شب ساعت یک شب اینجا. فهدامون ساعت کاریه. پونسد و پنجا نفر. اصلا بی سابقه است بین هفته به خدا. به فهمید خواهیشتان. ارد کنم که در وقتی که اینجوری شد جناب فکر من رو دوت کرد. که یه معمولیتی داد دفروندی بریم یک جایی را نمیدونم. که نمیدونم منافقین هستن و کرد ها. کومله نمیدونم فیلانی چرا ازداره. خیلی جالبه. گفتم که جناب سرهنگ. گفتم که همه سرهنگ بدن. تیم سارینا هرست. خبری نبود. و گفتم جناب سرهنگ. من وقتی که آموزش دیدم. به این عنوان آموزش دیدم. که از ایران دفاع کنم. و هیچ بمبی روی ایران نریزم. شما دارید الان به من میگید برید اینجا بم بزنید. من مردم که شما میگید این مردم ایرانی هست. من آموزش دیدم که از اینا دفاع کنم. چجوری شما میخوایید؟ عنوان فرمانده من. و من برم این بمبار رو اونجا بریزم. مگف کرده هموطنان من نیستن. اینجوری برگشت به من نگاه کرد. گفت اگه جنگ با دشمن هم با عراق هم بشه تو همین حرفه به من میزنی. برو خونه تون استراحت کن. بابرک همینجوری که دارم میکن. من فرستاد خونه استراحت کنم. یعنی در حقیقت برو. رفتیم. یک خلاوانی داشتیم خلاوانی جدید میدونن اینا کیان. یک خلاوانی داشتیم کرد بود. به اسم دعاخان. اگر اشتباه نکنم. حالا شاید پیام بفرستم بگم من درست کفتم این اسم را یا نه. دعاخان کرد بود. دعاخان یک روزی اومد پیش من. گفت که جناب سربان من میدونم تو کردار بمباران نمیکنی. خیلی ممنون. بعد دعاخان ما دیگه ندیدیم. مثل اینکه دیگه ترک خدمت کرد و دیگه رفت. بعد جنگ شد وقتی که من از عراق برگشتم و این مسال پیش اومد. رفتیم آقای فکور. در اون موقع هم فرمانده نیروحوایی بود. با داشتن فرماندهی وزیر دفاع هم بود. جناب سواهت هم معاونش بود. خیلی یادداشت خوب برمیداشت. خط خشنگی هم داشت مرتب هر چی میگفتی مینوشت. هم میگه رفتم اونجا و میگه تشکر کرد و خوب بود و فلان خیلی استقبال کرد از من. خوالا ما چیکار بکنیم؟ اول اون حرفتون رو که به من گفتید پس بگیرید. یادتون میاد به من گفتید که جنگ با دشمن هم بشه هیچ کار نمیکنید. و من اولین نفر و وقعا اولین نفرم بودم. برای اینکه جنگ شروع شد من اون بهروز سلیمانی که مهمان بود توی پایگه. ما اولین نفری بودیم که از تبریز بلند شدیم و را تیم پایگه هم محسله زدیم. من گفتم من اولین نفری بودم که رفتم ارا. اون یاد داشته خواهش کنم از دفتراتون پاک گو کنید. پرگشت یکی شروع شوخه نیا کرد گفت چشم. خلاصه این هم یکی از اون خاطره هایی بود که دلم میخواست خدا رحمتش کنه. ببگم هم یاد آوری کرده باشم از اشون و هم فرمونده من بود نستخیم و هم فرمونده نیروحبایی و خیلی هم زحمت کشید در این رابطه. ولی این کانتکتم بین ما پیش اومد. با دامکه
00:11:04--->00:11:28
spkr_03: اون قسمتی رو که شما رفتید بین کرده چون دوستانش خیلی دوستان این رو بیشتر بدونن شما چند وقت اونجا بودید اون اتفاقایی که تو فیلم افتاده درسته شما رو بردن خونه کتخدا یا مثلا همونجا اینا یه محصری چیزهای دیگه اونها رو میشه تعریف کنید لطفا
00:11:28--->00:15:09
spkr_00: بله حتما میشه البته اون چیزی که تو فیلم ساختن من اصلا من نفصندیدم راستش اگر بخواییم به من بگیم ولی این فیلم باعث شد این کتاب سقود عبدی بشه از این نظر من ازشون تشکر میکنم البته به اعتراضات من هم هیچ جواب ندادن و این یک دوزی عدبی بود شما میدونید در اینجا اگه شما از یک کلمه از کتابی اتا بنویسید اسم کتاب و نویسنده را نبرید چیز میکنند سو میکنند شما را دوزیه یه نوع دوزیه من برای همین کتاب پرواز یک نیهم پرست البته این فلایت آف دی پیتویت معناش دو معناییه یعنی فلایت هم هجرت میشه هم پرواز میشه ولی بیشتر مردم تجرمهش کردن پرواز که من هم دیگه پذارفتم بله پرواز ولی هجرت هم معنا میده در این کتاب البته بهش اشاره کردم و یک صحبتی از فکرم داستایوسکی نوشتم که زندان برای تمبیه نیست برای آموزشه یه همچی چیزی جنایت و مکافر درست میگم جنایت و مکافر ولی من فقط جوگنه را نوشتم نه از کتاب اسم بردم و نه از داستایوسکی میدن ایدیت میکنن یعنی هر کتابی را باید ایدیت کرد ایدیتر وقتی که دید گفت که شما باید اینه ننوشت و خودشون دست نمیزنن چون مطلب شما را نمیخوانه عوض کنن میگه اینه باید مبدع کجا برداشی کی گفته باید بنویسید که من مجبور شدم خب اضافه کنم یادم میاد یه مسافرات میده تو هواپیما این را داشتم چک میکردن اینا یکی هم نوشتم که اگر بین رأسای جمهور امریکا که تا کنون روابطی با ایران داشتن اگر از ایرانیان بپرسید که از کی بیشتر نفرد دارن جیمی کارتر را خواهن معرفی کرد آره چون که آره این بیه همچین برنامه بعد این نمش که تو نمیتونی بی نویسید که حتما این درست نیست باید ریزنبلی یا ای تینک مثلا چیزی بگی که پاسیبلیتی این که چیز دیگه هم وجود داشته اینجا اونجوری نیست مثل ایران هرچی شما بخواهن یا هر کسی بردارید ترجمه بکنین مطلب را متاسفانه از این کتاب من بسیار بسیار سو استفاده شد البته این آقای مزینانی که این فیلم را ساخت اول آقای علی خانی ایک بار اومد خونه ایمام من قبل از این که بارم پاکستان من خبر فیلم را از پاکستان شنیدم از بی بی سی و آقای علی خانی با من صحبت کرد و به صلاح سناریوشو داده بود جناب سرهنگ امیر جلالی اگر اشتباه نکنم ایشون هم یه چیزهایی اضافه کرده و بدونی که با من مشفلت کنن سحنه های فیلم همه ساختگیه اصلا قشنگ نیشت ولی خب کلمات داستان همونه یا آخرش مثلا سعید راد میاد اونجایی که ایران میفرستن اینجوری نبود این کرده بنده خداها آقا اینا اینقدر پرمهروب محبت بودن من وقتی که افتادم اینا ادامه به درمی خسته نیستین واقعا بقیقه
00:15:10--->00:15:16
spkr_03: نه به خدا من ده بار این فیلمو دیدم زمانی که مدرسه میرفتم ده بار فیلمو دیدم
00:15:17--->00:15:22
spkr_00: چه سالی بود فیلم؟ پنجاه و سه چهار بود دیگه
00:15:23--->00:15:27
spkr_01: نه نه شهست و سه اوشار مگید
00:15:27--->00:15:31
spkr_00: شسترسته شسترشوار ببخشی من نگه من درداره من تابیرسته
00:15:30--->00:15:36
spkr_03: من در بیرساله بودم من منم پنی بار یا ده بار این فیلم رو دیدم در خدا تو سینم
00:15:32--->00:16:49
spkr_00: خودم پنگ بار یا ده بار این فیلم رو دیدم در خلا تو سینما شمس و سر کست و چهار بود بهت گفتم عدد از من نفرز خراب میکنم بعدی چی؟ نه بابا خارش کنم به ارز کنم که آره دیگه اونجا که افتادیم به شه یه سخند خواره شد اینا که منو ورداشتن اینا هر هفته یک بار جالب اینجاست هفته یک بار اینا یه دیدوان داشتن سر یه تپهی با جیپ میمدن برای اونجا مواد قضایی ببرن حساب کنیم ببین چیه ده صبح اینا از اونجا رد میشدن هفته یه بار اون مسیر سخته برای اینکه باید یه جوری نزید که پادگان نظامی رانیه بود هشتاد کلومتر داخل خاک عراق هشتاد مایر ببخشید داخل خاک عراق اینا حساب کنه همزمان اونجا بودن و اینا خب بیان منو ورداشتن منو بلند کردن اینا خب شکستگی زیاد بود دیگه اونای که از این بلاخو سرشون اومده میدونه منو که بلند کردن من بیهو شدم و اسم منم که یدالله بود اینا خب عربی میکنم یدالله اسم خدا دست خدا کفتن اصلا این دست خداست الان فکر میکنم بیشوه بسور ہوتیر
00:16:45--->00:16:50
spkr_01: دست خدا بخدا نزید. کنم اصلا این دست خداست. الان فکر میکنم دست دیگه.
00:16:50--->00:18:06
spkr_00: آقای عبدوس ما باید به هم جغفت بشیم که شاید دوتایی یک کاری از دستمون برد بیاد چون من خلوانا یه چند تا یدالله بیشتر وجود نداره از دقیقا یکیشو پیدا کردم خیلی خوشحالم یدالله خلیلی یدالله عبدوس بله خب یدالله خلیلی که دوستان قدیمی من برای احترام قائل هم بیشون هم خلوان خوبه هم خلوان باسوادیه هم تو لکلن با هم بودیم خاطر زیاد دارم و من خیلی دوستش دارم خیلی محجوبه خیلی انسان خوبیه آگاهه باسواده قابل احترامه یک آلمه عشق من براش دارم ولی خب تماسی نیست دلیل نیست دارم من همچنان دوستشون دارم منظور جایی نتون می کنم به همیشتر بله بردار همه یدالله ها ارز کنم که بله خب منو برداشتم بردن یه جایی پناه دادن من دو همون روز خلوان های هلیکوپتر عراقی اومدن اون منطقه هواپیمای جنازه هواپیمای منو دیدن ولی گفتن خلوانش کن البته اومدن باید یک درگیری همونجا شد اینطور که به من گفتن شما آساید
00:18:05--->00:18:08
spkr_02: شما از ساه دارا گردی، از ساه داشتی شما.
00:18:07--->00:20:30
spkr_00: داشتی شما؟ اونجوری نبود وقتی من افتادم اینا برداشتن من رو آوردن خیلی محترمانه خیلی هم جیب میبین من رو گشتن کلتم داشتی من البته دیگه کلتار رو نگاه کردن یه قرآن کچیک تو جیبم بود اون رو در آوردن اون رو نگاه کردن ولی من رو بردن یه جایی که یک پناهگاهی بود همه اومدن یه نیم ساعتی هم گذشت من یه حالت آب میخواستم به من ندادم به یک نحوی خیلی وارد بودن به من کفتن که آب نخور ممکنه ضربه مغزی شده باشی اگه ضربه مغزی شده باشی آب برای تو خوب نیست اینجوری من فهمیدم بعد یه پیرمر دیدم آوردن که خیلی مهربون بود ولی همدیگر رو نمیفهمیدیم فارسی که نمیفهمید منم کردی نمیفهمیدم بعد من نمیدونم تصادفا کفتم نمیدونم چرا فکر کردم من ترکیه ترکیه بودم ترکیه ترکیه میدونستم شروع کردم با ترکی صحبت کردم میتونم بلده شد این شد اصلا اموی من یواشواش به من گفت که این دستم از اینجا ضربه بود بیرون بعد این آسین من رو لباس پرواز رو بریدن آسین رو در بردن و به من یک چیزهای از این جاروم رو میگیم از این مثل نمیدونم اسمش چیزهای نازکی هست که به همدیگه میبستن به صورت جاروز زمین رو تمیز میکردن آها میدونم بله بله بعد من نقلی چوبایی نازک هم آورده بود این ها رو تیز در اونپرش رو درست کرده بود فلان اینها این ها رو آماده کرده بود یه زرده تخم مرگ این چیزها رو آمدن قاطع کردن یه ماده دیگه بهش اضافه کردن به من گفت که ها من دوتا قرصه ایران البته این چیز نداشت چی بود اسمش نوالجین یا همچه چیزهایی نوالجین بود مسکن بود
00:20:31--->00:20:36
spkr_02: همون نوبازینه آره نوبازینه آره زمان قدیم
00:20:36--->00:20:46
spkr_00: به هر حال یه همچی چیزی. من دوتا از اونا داشتم. اینقدر درد داشتم. گفتم که دوتا از این بدین به من بخونم. ندادم. گفت بذار دستت خوب بشه بعد این.
00:20:46--->00:20:49
spkr_03: اما کونسید موزیکی دیگه درسته
00:20:49--->00:20:55
spkr_00: نمیدونم چقدر خرس رنگی بود، خرس مثلا صورتی مانند قهوهی خرس مدره ایکیان
00:20:54--->00:20:57
spkr_02: بس موزاری کان مارف! تمام بارم
00:20:56--->00:22:02
spkr_00: برمال از اینا بود که خیلی درد سیاد بود دیگه ندادن و وقتی اینا که آماده شد دو سا نفر دادن و بایدن پشت من من فکر کردم دارن و محبتی به من میکنن منو اینجوری بالش گذاشتن نگر داشتن و دو نفری کفت فقط یه لحظه درد داریم درست میشه اللہ این دست منو گرفت همچین کشید آره یه تقیق که من رفتم حالا چقدر در اون حال باقی موندم نه زمانی داشتم نه میدونستم چیه پلانه ولی تو صحبتاشون میفهمیدم که یه اتفاقاتی داره میفته تو همون حال و احوال من کم کم به حوش اومدم و اینا اومدن ها همون زمان که من به حوش اومدم یک نفر دیگه اومد خیلی صورت سرخ و از همین امامه کرداب و سیبیل خیلی کلوفت اومد و همه بلند شدن بخیر بی بخیر بی فهمیدیم که این یک شخصیتی دیگه زحبر اونا بود بسم سوارا غا
00:21:59--->00:22:03
spkr_04: یکی رحبر اونا بود بسم سوارا قای
00:22:03--->00:27:20
spkr_00: این سوار آقا مرد واقعا خوبی بود و من ها نجات داد برای اینکه مثل زمان شاه اینا در اسواحانی مدتی بهشون پناه داده بودن فارسی خوب میدونست خب البته با همون لعجه کردی صحبت میکرده اینا وقتی همه که بلند شدن اینقدر اباحت داشت و با اون حال من هم میخواستم بلند شدم یه اعترام رو بهش بذارم که نشد البته بعد گفت که باید تو رو جا به جا کنیم برای اینکه اینا ولکردن اومدن جنازه هفا پیما رو دیدن ما خیلی دلمان میخواست بریم توفنگش رو برداریم از این رو استفاده کنیم گفتم اگه شما میتونید تا بکنم ما درستش میکردیم از اش استفاده میکردیم خلاصی یک نورده بون مانندی داشتن این برانورش اومدن چوب زدن که مثل تابوت شد دیگه تابوتی که چیز نداشته باشه یعنی پره پره بود یه تخطه نداشت بعد منو گذاشتن سمسون سرد بود شب بخصوصا ولی آسمان کردستان بخطری زیبا بود و این ستاره های درخشان اون کوهای بلند یک عبوحت ایجاب میکرد و اینها هفش ده نفری این تابوت منو که هم میکردن این دردی که من حس میکردم و با اون سرما روم نمیشد گریه کنم ولی از این صداهایی وسط استفاده میکردم مثل بچهی که بقل مادرشه گریه میکردم نالم میکردم و منو در حدود فکر میکنم مثلا یک ساعتی تو این فرو رفتگی بالا رفتگی در رو و کو و فراینا راه های باریک و خطرناک هم کردن و بردن در جایی که فقط یک خونه خونه بود که یک زن و عروس و یک پیره مرد و پسرش زندگی میکردم که این درد به قردی کتابوت باید همه دلال میشدن وارد بشن خلاصه یه سری برگشتن و هشت نفر اونجا شب پیش من موندن و اینا همه هم سیگار میکشیدن یه بخاری و از جای اون اتاق بود و سوار آقا خودش رو ما دونجا نشست بلاد نمیدونم وقت شه وقت شبه یک لوله صاف رفته بود دود میکرد تا سخت بعد همه سیگار میکشیدن منم سیگاری نبودم بعد دور این بخاری از این پلاسیک گذاشته بودن فرششون از این خیلی فقیرانه دور این بخاری را بسیار تنها ارتباط با خداشون همین این لوله بخاری بود که با خدا در تماس بود و بقیه این تو قایم بودن سیگار میکشیدن و پرد میکردن این هفشتفرد در عرض دو ست این قصد سیگار کشیدن پشت این دورو برای این بخاری پره تحصیگار بود بعد یکی از اینا بازم اسمش قادر بود بعد این قادر من گفتم اینجوری گفت دیدن که نماردم به من آب دادو این دو تا قرص دادو بعد شد پرستار من من اصلا فارسی بلد نبود سوار آقا که رهبر بود اومد اونجا کلی جوک برای من گفت کلی من خندون دو و گفت که ما چیزی نداریم فردا بگفت میریم یک عملیات انجام میریم و ارتش اراغ کلی میوه و فینای اینا برایت میگیریم میاریم نگران نباشت و همین کارم کردن فردا ها اینجوری که گفتم فردا رفته بودم مثل شبیخون زده بودم به یک گروه ارتش اراغ و کلی میوه و برنج و طوری بود که صبحانم به من برنج میدادم خیلی اعترام بود برای براشون بعد خود دونه دونه اینا میومدن صحبت میکردن گرب میزدن برادر سوار آقا یعنی یه روز منه بردم بالا پشت مون با من عکس کردن همون عکس هایی که تو کتابم هست چند تاش خیلی مهربان بودن حتی میشستم بایشون سوالای من کنچکاو هم میپرد چیزایی اشاره کردن بعضی هاشون ها تو کتاب و کلی پذیرهای کردن و این پیر مرد و خانوادش چقدر به من مهربانی کردم بدون اینکه زبان هم دوید با نگاه نمیدونم با حرکات که انجام میدادن یا چایی هایی که مثلا بعضی موقع درست میکردن من میدونستم وسیله ندارن یه فنجون دارن تو اون میرزن فنجون خیلی مثلا شیکشون بیارن به من بدن و یا قضا میابردن این چند نفر که نگهوان من بودن اونجا دور قضبابر تو نمیشه ولی این رو دارم میگم این رو دارم میگم به دوستانم قضب ببینید چه سختی هایی چه انسان هایی دوره بر ما همسایهان ما تو اون کوها تو اون سختی ها زندگی میکنن ولی وقتی که به مهمان میرسن به یک کسی که زازه بهشون وارد میشه چه فداکاری و چه ایساری از خودو خدا این اصلا مطلقا بزرگ نمایی نمی کنم واقعیته به خاطر همین من عاشق کردام دیگه میترانم میترانم خرص کنم که اینا قضا میرکن نمیدونم میدونین محجمه چیه دیگه ممکنه ممکنه ممکنه ممکنه ممکنه
00:27:19--->00:27:28
spkr_03: میریزدتون مثل زیر برینجی مانند همه بد دور میشن همه با هم همونه میکنن
00:27:20--->00:28:12
spkr_00: میریزن تون مثل زیر برینجی مانن همه بعد دور میشن همه با همه همونه میخورن آفاری بس شما کلی واردید دیگه اینا این کاری میکردن این قضا رو درست میکردن میذاشتن همه شروع میکردن بخوردن به خدا قسم با دست به خدا قسم اون قسمتی که من نشسته بودن میرسیدن میدونستن گروس نشونه دست میکشیدن سب میکردن ببینن من که به ساب میکنم بقیهش خودشون بخورد شما کجا میتونید یک همچین خنوست احساس بزرگی گذشت ایسار اینه که اون سختی ها برای هدفشون همچنان استادن همچنان میجنگن دمشون گردن
00:28:11--->00:28:18
spkr_02: و همیشه هم مظلوم ترین هم و همیشه هم مظلوم هم و متاسفانه محروم همیشه
00:28:19--->00:29:14
spkr_00: بله به خاطر همین صداقت و بزرگی و گذشتشونه و اینقدر به من محبت کردن و فرداش که گفتم این سراغات به من قرداده بود که این چیزها رو بره راه زنی کنن و بیارن و شیر خوش پیدا کرده بودن خلاصه از این کارهایی که هیچوقت برای خودشون گره میکنن در زم یه دست زیرشلوار و روبدوشان هم برای من گرفته بودن خیلی جالب بود اونجا بین اونا که همه کردی بودن من روبدوشان رو زیرشلوارتنه من میکردن و جالب دیگه این بود که همون روزی که من افتادم سوار آقا همون شب اومد که ما نفر داریم در ایران خبر دادیم که خانوم نگران نباشه بلی همون شب بله که به من دلگرمی بده همون شب من از رادیو داشتن رادیو ایران هم گوش میکردن این شعر دم دم دم دم چی بود قبل از چیز جنگ میخواست اخباره بگه میگه همون شب
00:29:16--->00:29:19
spkr_02: ماری
00:29:17--->00:31:44
spkr_00: مرتب میشیدم ولی همون روز از بی بی سی شنیدم که بی بی سی اعلان کرد اراق اعلان کرده یکی از تابترین خلابان های ایران رو زدید اسم من هم آوردن و خلال من دادم میشترم زندم زندم دیگه همهش آرزو میکردم که خانومم این رو نشید بله ارز کنم که یه یه هفته ای اونجا من رو نگرداشتم بله من یه خود آهناله کردم گفتم اینکه نمیشه که شما اینجا من رو مگردارین من الان بچه ها خانوم اینم منتظرند فایده نداره دیگه دردام شروع شد یعنی این دستم اینقدر باد کرده بود اینجا اینم همینطور هیچی نشده بود نمیدونم چرا ورم کرده بود حالا برخور ضربه مخصوصا این قسمت که بسته بودن این ورم کرده بود در حدی که من حاضر بودم که من رو تحویل عراق بدم بهشون گفتم یا باید من حرکت بدید ببرید ایران یا باید تحویل عراق بدید که مالجه کنم من دارم میمیرم یعنی یه یک لحظه نمیتونستم به خوابم و اینقدر درد داشتم قرصی هم نداشتن داروی هم نداشتن یه چیزای محلی بمیدادن دیش تحصیل هم نداشتو خلاصی یک روزی تصمیم گرفتن که برخ هم خیلی زیاد بود تصمیم گرفتن که با یک گروه هشتاد و پنی نفری و یک باکسی درست کنن و بذارن روی قاتر رو دوسته تا باروبندیل راه هم دو تا قاتر دیگه قاتر اونجا هم خیلی معروف بود حرکت کنن به سمت ایران برای سمت یه شب از اونجا ما رو حرکت دادن اومدن رفتیم خونه سوار آقا در یه جای دیگه بود البته خیلی پشتی و در حد اونها خیلی لکس پذیرایی کردن و یک لباس نوع کردی هم برای من آباده کرده بودن و قشنگ تن ما کردن و امامه بستیم و دیگه فلان دقیقا وقتی که آینه آوردم من خودم بیانده دیدم چقدر من میاد که کرد باشم بعد گفتم که ما حتماً اصالتاً شوقی کردن گفتم اصالتاً بس ما یه پدر مادر داشتیم میگه نعید نیست موسیقی
00:31:43--->00:31:48
spkr_03: بله طالقون شاید اصلا شما کردیم دیگه شما کرده
00:31:45--->00:32:44
spkr_00: شاید اصلا شما کردیم دیگه شما کرده بله همین اتخاب شوخی کردم گفتم که البته من از نسل شما نیستم شما از نسل مایید بعد چه سرق اصلا خنده گفت بله تو فایتری دیگه هر چی بگیم و مجبوری می بپذبیم دیگه هیچی از اونجا که خدافزی کردیم از سوال آقا خیلی احترام گذاشت به ما اون لباسم من خیلی خوشم اومد و گرم و جراب پشمی به من دادن من که نمیتونستم سوال شمقار رو را و وقتی که شما رو بذارن بخوابی روی اون تابوت روی قاطر که بقلاشم کاه کذاشته بودن که این تابوت روش چیز کنه بله خب سختشی بود سربالایی میرفتی کلت اینجوری بشت سر پایینی میرفتی خیلی سخت بود و سردن بود شما حرکت نکنید خیلی سر میشه انگار تمام این سرما از تمام گوشو دماغ و همه چیه من می دفتون بله
00:32:27--->00:32:47
spkr_01: سختشی بود سربالایی میرفتی کلت اینجوری میشود سرپایینی میرفتی خیلی سخت بود و سردم بود شما حرکت نکنید خیلی سرد میشه انگار تمام این سرما از تمام گوش و دماغ و همه چی من میرفت تو اون را خودشون عادت دارن آره شما یه زد
00:32:46--->00:33:09
spkr_00: دکتر قادر که دکتر من بود و معالج که هیچیم نداشت دکتر بی وسیله وسط هایی را بانه تفه گیواب کرد. نتونست دامه بده برای اینکه تو برف باید اینا پیاده می مدن منم تو خاطر. می خواهم هی خلاسش کنم که مردم خسته نشن.
00:33:11--->00:33:55
spkr_03: به خدا میبینم آمارو به خدا تیم سار جام سهنگ به خدا بی سابق است اصلا ببینید یعنی اینا من الان چجوری نشستم اینا میدینم من اینجا خسته میدینم من پایم ساعت نشستم پرک نمیذرم به خدا بپرسید یعنی من دو ساعت که میگذره چرد میزنم نکه میگم آخ خسته میشم به خدا اصلا بی ساعت است اصلا پونسد و خورده این نبر آن همینجای نده این به خاطر اون دعای خیل ماللتون و به خاطر اون ذات متحر وجود خودتونه بفهمید
00:33:55--->00:35:10
spkr_00: مرسی ارض کنم خلاص دکتر قادر که مرحم بود و همدل و همزبان و البته همدیگر رو نمیتهمیدیم نگاه برگشت برگشت خیلی جالب بود وقتی که من میخواستم اون ابتدار نگفتم وقتی میخواستم سوار از اینا خدافزی کنم با عمرتون شاید نشه یک احساس سنگینی و بدهکاری میکردم و یک کلماتی میخواستم بگم که اینا بفهمم بلی نه اونها منو میفهمیدن نه من من میتونستم اون احساسی که دارم بهشون انتخال بدن بعدها فکر کردم گفتم من به اینا چه بدهکار بودم و پیداش کردم دیدم به اینا محبت و مردانگی و جوانمردی و احساس و پاکی که من کم تجربه داشتم در این مورد و یک بین کسانی زندگی کردم که فکر نمیکردم اینقدر بزرگوار باشن اینقدر با گذاشت باشن که جونشون رو به خطر بندازن برای این که یک نفر بیگانه را من تقریبا بیگانه بودم برای شون دیگه من ایرانی بودم نجاک بدن ولی در کشور ما همین آدم هایی مثل ما مثل خودمون را موسیقی
00:35:09--->00:35:13
spkr_04: مستخورم ورمو ایچه ایچه ایچه
00:35:13--->00:36:40
spkr_00: که من احترام بسیار بالایی برای اینو احساس کردم الانم با هر کردی که البته نه این که بگم من خب با زنم تبریزیست نه تنها تبریزی با هر کردی هم که برخورد بیکنم به یاد اونها به یاد محبت ها و انسانیت های اونها میگفتم ای کاش این محبت این انسانیت این وفاداری این پابندی به ارق ملی در اون آدم هایی که من و تو و امثال من را نمی کشتم ما را زنن نگر می داشتن ما را اگر مورد پسندشون نبودیم آموزش می دادن یاد می دادن که چگونه می خوان و ما همه من وطن من را دوست داشتیم و داریم و همه اتفاقاتی که افتادی دیگه ثابت کرده دیگه ولی متاسفانه اینجوری نبود من الوست اومدیم و این بار محبت را من نتونستم پس بدم اومدیم در یک جایی که در زمان فکر میکنم حسن البکر یه دهکده ای را بمباران کردن درخت های گردوش یک قسمتی سخته بود یه قسمت هنوز مثلا زنده بود در دطف زمستان بود برگی نبود یه رودخانه بسیار بسیار منطقه کردستان عراق بسیار زیباست البته منطقه ایران من از بالا دیدم از پایین زیاد نایدم بسیار زیاد نایدم
00:36:39--->00:36:44
spkr_03: گرفتیم نیست کجا بود؟ سلیمانیه؟ گفتیم کرکوک؟
00:36:43--->00:40:32
spkr_00: نه از طرف رانیه بود رانیه بعد اگه از رانیه اینا حرکت که کردن تا اونجا که من تو زهنم هست یک مقداری به سمت قرب به سمت قرب کوه رفتن بعد برگشتن به سمت شماز از خیلی جاهای متفرق رفتن و نهایتاً البته ادامه داره نهایتاً اماناً سردشت یعنی در اون حدود ها بود آها فهمیدم در اون حدود بود بعد هیچی از اونجا اومدیم وقت اون رودخونه اول آتش درست کردن چقدر اینه آه ایداده بیدن اول آتش درست کردن آتش گذاشتن دو طرف من رو گذاشتم پایین آتش گذاشتن دو طرف هم وقتی این علومی زد این آتش من رو گرم می کرد و خودشون هم نشستن اونجا یک تاگیری کردن و یه ذره غذا به من دادن و من چون دستان منوز فعال نبود خلاصه یک دو سه ساعتی اونجا استراحت کردیم و دوباره حرکت کردیم همون شب حالا شبه بود تاریکه من فکر مینم یه چارپنی ساعتی دوباره اومدیم یک منطقه رسیدیم یه نفر می فرستادن هشتا دو پنی نفر با من نمی مودن همیتون گروه گروه می رفتن تحقیق می کردن خبر می دادن یه منطقه رسیدیم که صاف و هنوار بود بعد یه جوانکی بند قاطر منو هم داشت دنوناش همش سیاه بود و میخوند یه چیزهای میخوند بعد نشگه جوری میگفت که مثلا خوشت میاد من خندن میگرد مثلا نمیمشوند میگرد آدم بخوند بعد اومدیم اون منطقه سبس که رسیدیم خب چند روز بلخیب بیسته هش روز بود ببخشید بیسته هش روز کلش طول کشید ولی این در حالت مثلا یکی دو هفته دقیقا نمیدونم چند روز بود که ما رسیدیم اونجا بعد یکیشون اومد یکی مقداری فارسی بلد بود به من گفت که تو اون روزی که افتادی خیلی تمیز و مرتب و اسکارف و نمیدونم فیلانا ریشت بلاشت اینجوری میخوایی دلسوزی کنن برا همون جا ریش من رو زدن بعد خیلی خیلی چیز بودن سیبیل نمیزدن کرده سیبیل دوست نداشتن میگفتن بدون سیبیل سیبیل معنایی داشت بخی خودش خلاص سیبیل من رو نزدن من رو با سیبیل آماده کردم که تمیز و مرتب یه رو بعد شروع کردم زدن و رخصیدن و که من رو شاد کنن اونجا بلی اینقدر موندن تا این نیروی از طرف نیروی نظامی عراق که از طرف سردشت منتظر بودن یا فلا اینا بخوابن یا اغبنشی نیکنن خودشون بتر میدونن من جزیات رو نمیدونم تا اینا پس برن راه پیدا کنن یا تاریک بشنن آقا شب شد دوباره من آوردن از همین جایی که خطا یعنی خیلی فاسد کم بود با نیروهای نظامی عراق از یک جاهایی من رو رد کردن به خدا من وقتی نگاه می کردم وحشتابر بود از این آدم ما خلبانیم نباید از ارتفاع بترسیم ولی طوری بود من فکر نمیدونم اگه این قاطب پاشتره اولین تابوت من رفته منظور اینقدر وحشتناک بود بلاخره یه جایی رسیدیم بسم پلنگان نگه تو نخش نگاه کنی پیدا میشونیم پلنگان هم مرکز قاچاق بین ایران و عراق بود و هم محلی بود که رؤسای این کرده هایی کردستان ایران رؤسای عراقی رؤسای بسطلاح کرد عراقی پیشمرگاه رؤسای بسطلاح کردیم
00:40:25--->00:40:29
spkr_01: خودسان ایران با حرام و همینجا
00:40:33--->00:43:19
spkr_00: مثل مثلا دکتر شیخ موس عمر دبابه عمر دبابه یعنی تانک مثل این یه دفعه تانک خودش رفته بود رو تانک عراقی مثلا راننده تانک گرفته اسمش که داشتون دبابه عمر اسمش بود بلی دبابه بخاطر همین بشمونم عمر دبابه شیخ موس گرید و دو تا دانشی دکتر هم داشتن که اونجا آمدیم خیلی به من رسیدن اولین بار به من دارون دادن و پول زدن و یه مقداری دردا کم شد و یک کاک بهایدین هم بود یه بخاری داشت اتاقش خیلی سرد من گذشن اونجا پیش اون کاک بهایدین میگفتم بابا بخاریتی روشنگ کنم من دارم میلرزم با آخه بیزم تمام میشه میکنم خب دوباره بیشوی هیزم پهتم میکنم بیگم بیزم نسمه قاشق بریم از ایران بالاسه اینقدر چیز بیکردم تا یه دو تا چوب بذاره توی این چیز که من گرمشم بعد خواهی چند روز اونجا موندیم بعد کم کم هی میامدن منو میدیدم دیگه سران اومدن و همون دانشوی ها خب دکتر بودن برار اطلاع داشتم میبرای صحبت بیکردم انگلیسی بزرگیشون بلد بودن خب راحت بودیم بزرگی فارسی میدونستن خیلی حال کردم اونجا اون چند روز که باشم بودن ولی هنوز دست چپ هم یه ذرا رافت داده بود ولی دست راست هم همچنون بیهس بود یعنی همچنان درد داشت ولی خب اینا دارو میدادن که خوب بشه خون هم جم شده بود سیاه شده بود فکر میکردم باید قط بشه یعنی خودم باورم برای این بود فکر میکردم این دسته که خوب نخواهد شد بعد یه شب یک شخصی اومد به اسم کاک مصطفا همشهری شما بود کلمان شاید بله کاک مصطفا گفت من پدر بزرگ مادر بزرگم کرمان شاید گفتم کرمان شاید میدونی که چی شعرتی دارن خیلی مردن مهلوان مهلوان هم هستن بله میتونی یک کار برای من انجام بدی دو شب اومد اونجا گفت چه کاری گفتم من یه نامه مینویسم تو ببر بده به خانومم گفت من تا بعد ایران نرفتم گفتم خب به خاطر همین من به دورم به تو میگم که اولین بار بری ایرانم ببینی گفت راها را بلد نیستم گفتم من دوستایی که رفتم خب میتونی بپرسی یه خود فکر رفت کار مصطفی گفت اگه فردا شب من ندیدی من رفتم اگر اومدم اگر اومدم تو باری تو رو ببینم دیگه از من نفاس گفت باشی فردا دیگه ما کار مصطفی رو ندیدی ندیدی نامه رسید آلا بگم همطوره که بگم که خیلی دیگه همه چید همه چه باید کلایمکس داستان را باید نگه دارم
00:43:18--->00:43:25
spkr_03: من موندم این کارگردان چرا نشسته خودش بشینه کنار بده شما این فیلم رو بسازید
00:43:26--->00:43:32
spkr_00: بله خب در حال دیگه دوزی یک شغله بسیار محترمیه در ایران
00:43:33--->00:43:37
spkr_03: یه دیکه شما داری میگی خیلی جذاب تر از اونیه که اونها درست کردم
00:43:37--->00:49:23
spkr_00: محل مسلم میدونم خب واقعیت به دل میشینیم بعد عرض کنم که مصطفیه رو ما دیگه ندیدیم و یه هفتهی همونجاموره نگرداشتن در دو بیست و پنج روز شده حالا هیچ خبری نیست اخبار ایران هم هر روز گوش میدم با میل بارقبت چی شده کجا هم بکردن فیلا اینا بعد از یه شب دوباره ما رو حرکت دادن منطق دیگه خیلی جالب و تو اون شرایط پیاده چون دیگه راه مال رو نداشت ما رو آوردن یک جایی که یک آلونکی درست کرده بودن که جهولش فقط نایلون گذاشته بودن یک تنورمانندی هم بود که آتش درست میکردن دوربرش میشستن منزل ما رو کاک ارسلام بود کاک ارسلام سخنگوی رادیو کردهان بود و اینا من همه اول که رسیدم همه شون مثلی که بیکارن اونجا شترنج بازی میکردن همه شون هم شترنجاشون خوب بود و خواستم با من شترنج بازی کنن که هم سرگرم هم فرم من هم شترنج هم بد نبود ولی با مقایسه با اینا اصلا من نیعنی سف سر چار پنج دقیقه همه شون منو میبردم گفتم بیه بازی بکنی که قنام منم ببنم یه بار خوشحال روی که بازی کردن یه دو سه دفعه خواستم به من فهمیدم که میخوام مثلا منو خوشحال روی که نه اینجوری فایده نداره اصلا من با اتون بازی نمی کنم من فقط یک شب اولین بار منزل کاکرسلان به من کباب دادم از این دونه دونه گوشتارار نمیدونم گوشتاری کچولو کچولو رو همون تنور درست کردن یکی یکی میدادن من بخورم چنجیو بله بشرف هم هم کنار تنور اون کسانی که با من میخواستن بیان هفهش نفر بودن همون بقل تنور تنور آتش درست کرده بودن و روش پوشنده بودن این گرما تا صبح موند فقط نایلون جلوش بود فردا صبح برف زیادی اومده بود وقتی اومدین بیرون منو فقط یک بار کچی که گذاشتن روی قاطر و منو سوار قاطر کردم با همون لباس کردی یک کلاشیگ هفه هم دادن روی چیز من و منو گذاشتن روی قاطر و دستور رمل بریفینگ این بود که من مجروح جنگی هم کردم دارم منو میبرن ایران برای محالجه این مثل این که ارتباطی که با ایران این دکتر فواد و مقامات ایران داشتن این مثل این که یک چیز معمول بوده و اونا میدونستن و من نمیدونستم گفتم نمیشه منو همون تابوت بهتره اینجوری راحتتر بود اینکار اینجوری خیلی من پاهم ازیاد میشه زانوم خیلی ازیادم میکرد اینا گفتن نه این بهتره ولی به هیچ نب اگر از تو سآل کردن حرف نمیزنی نمیگی لالم یا اینجوری اینجوری میکنی یا ما یه جوری فقط به اجازه بده ما حرف بزنیم گفتم باش برحال از اینجور حرکت کردیم با هشت نفر کاک محمد لیدر دسته بود که متاسفانه شنیدم بعدها در یک عملیاتی یا دیگه در رفت آمدی در چیز محاباده بکنم محاباد بله اونجور کشتنش این پاستارا تیراندازی کردن کشتنش این اکسش توی سقوط هست این سیبیل کلوفتی داشت خیلی تودار و جوانی بود که کم حرف میزد ولی عمل داشت برای کفش سعتی طول کشید که ما از مرز عبور کردیم بدونیم که کسی به چیزی رو تا اولین ده یادم رفته متاسفانه اسمش وارده اولین ده ایران شدیم اولین خوش آمدگویی از توسط سگای ده بود آخی و دور میکنه این وقوقا چقدر من لذت بردم یه سری پیره مرد و پیره زن داشتن بالا پشت بامون پارو میکردن سگا وقوق میکردن گسپندار حرکت داده بودن بقیلی رودخونه قشنگی بود آب بخورن زنها داشتن زرف مرفاشون رو میشستن من نگاه کردم دیدم من اهل اینجا من مال اینجا یعنی میخواستم سرم رو بذارم زمین اونجا گریه کنم میخواستم از اونجا اومدیم که از دهرت شدیم و کسی هم مزاهم ما نشد رو اومدیم البته خب یه ذره من آوردم پایین میخواستگی در کردیم نزدیک سردشت که رسیدیم یه گروه کرد از اون ور میومدن کاک محمد این از طرف ایران از طرف سردشت داشتن میمردن کردسان ما از کردسان عراق داشیم میرفتیم سردشت اینا این وسط همدیگر انترسپت کردن با همدیگه صحبتی کردن گروهی که از ایران میومد یه نامه داد به کاک محمد کاک محمد نامه رو داد سر رو قاتل به من من روی پاکت رو نگاه کردم چیزی نبود پاکت رو باز کردم دیدم یک خط توش نوشه شده به اضافه اکس بچه ها خط خانمم و اکس بچه ها یه چیزی بود که من میدانم
00:49:25--->00:49:31
spkr_02: شیش رادر بغلستن
00:49:26--->01:03:53
spkr_00: یک گر نگه داره من آنه هسته من میدانم شیشه داره بغلستان نگه میدانم فقط یه همشه شعری همین ایک کلاسه آقا همین باعث احساسات شد و اینها کاغوانگ گفت چی و فلانی چی دیگه اینجوی شد دیگه اومدیم توی یه باخچهی نزدیک سردشت هفت نفرشون برگشتن کاغ محمد با من ممود که قرار شد که خبر بدن که به فلاح از چیز از سردشت جیپی چیزی بیاد ما رو ببره نه اومده ما کم کم را افتادیم پیاده خب من هنوز نمیتونستم را بیام بعد موندم نشستیم که از بالای تپی اسمش بازاشتن که تپی الله اکبر از اونجا دیدین طرف ما تیراندازه می کنن که کاغ محمد مجبور شد بره بالا دستش بلند کنه بگه آقا شون اینجوری برنامه افلائن ها بعد البته از یه نظرم کمک شد اینا خبر دیدن زود اومدن با چیپ اومارو برداشتن بردن سردشت تو پادگان سردشت دیگه همه یه وسائل ارتباطی را در اختیار ما گذاشتن اولین جایی هم که گرفتن خوب و سلمان خانم هم بود دیگه تلفون که کردیم مثل که همون وسطها که من حرف زدیم قش کرد افتاد البته تلفون از دست دختردائیش هم اونجا بوده بعد البته بعدن من شخی کردم ببینیدی ایک حرف یک کچی کرف میتونم تو بازیدی قش کرده تو بشم بعد ببینیدی این دهاتی خبتم به این دهاتی ببینید چه کار کرد بعد خلاصه هیچی دیگه این بدن میره هنوز فرمانده پایگان ها نمیدونم خانمم زنگ میزنه به پایگاه باز میسیدیم که سرگورد یه دولار رستگار بود فکر میکنم اطمالا سرگورد عراقی برمارد رستگار میگه آره آها ببخشی نگفتم که حالا نگو این کاک مصطفی اومده خبرار رو داده خانمم هم نگرد داشتی یه همچی چیزی که اتفاق افتده این خانم پنج تا سکه آزادی داشته میاره میده به این کاک مصطفی آخی به خاطر این که این خبر رو برای شها برده کاک مصطفی خیلی جالبه کاک مصطفی سکه ها رو نگاه میکنه شبان مردی رو ببین برمیگرده میگه خانم ما هنوز آزادی نیستیم که اینه بخواییم حمل کنیم این باشه و شما جشت بگیریم بابت ورود این خلبان که ما دوستش داریم یه همچی چیزایی یه همچی مصطفی حالا ببین اینا رو ببین و مقامات ببین که نفر دومه قاضی القضاق کشوروان در عرض 20 سال که فکر میکنه خدمت کرده چقدر مال و منال این مردم دوست دیده و داره کیف میکنه و عزیز عبدوست ما نمیتونه ست هزار تومن بگیره که رنگ خونه شدام میکنه این باعث شرمه باید اون آقایونی باشن که فکر میکنن این عدل یعنی این ببخشید من بس ما رو آوردن سردشت که همه یه بسوهل رو در اختیار ما گذاشتم تلفون کردیم یکی دو شب هم اونجا ماندیم هلیکوپتر فرستادم فرداشم اف پنجار نمیدونم کیا بودن آقا اومدن نه خوشحالی هی لاپس روی این پادگان از چهر از راست و این زرده هوایی هم شروع کردن تیرمید حالا من دلم میلرزه خدای من چه برین کورو میکنیم هیچی دیگه عشقشون رو کردن میدونم خلاوان هم ببخشید یک شیطنت میکنن گاه دیگه هیچی پرواز یه چند تا پت حسابی هم کردن همه رو ترسوندن و رفتن رفتن بعد هلیکوپتر اومد با یه کبرا محافظش نیست اونجا وسیله ارتباطی نبود هر گروهی را هر از گاهی میفرستادن مرخصی با هلیکوپتر بعد پشترش هم یه هلیکوپتر دیگه اومد آقا هلیکوپتر اول که پرشد هلیکوپتر دوم برای من بود که وقتی که مردم حجوم آوردن کروشیفه هی میزد اینا رو آقا این خصوصی بران فیلان این کاب محمد هم کمک کرد من زود میدونست که گفته بودن اینه منه گذاشن کروشیفه یک مشتم زد تو سر من بابا این مال کسی دیگر برو پایین نمیدونست که من همون خلبونم آفکه شما از خورده یک چیزی آره آره خلاصه من گفتن من همونم همونی که همونی که مجموع شما داد بزنم من خلبونم خلاصه مذره خواستیش دست منه بوسید بقیر کرد گریه کرد هلیکوپتر ایر ندو تو که نمیدونست یا چه شرمندهی شده دیگه ایچی دیگه برگشتین تا هلیکوپتر اومد تا رضایه یا یه چیز دیگه اصلاح ارومیه اومد ارومیه بعد اونجا یک همشهری من اونجا فرمانده یه هنگ هتیپ یه همچیزهایی بود به اسم تاجدینی این طالقانی ها میدونن تاجدینی مالا یک از دهات خوب طالقانه فکر میکنم حسن جون اگر اشتباه نکنم من آشق اونجا هم میبینید هنوز اسماشون یادم هست مالا و چقدر به من چقدر به من محبت کرد ما رو بود باشگاه افسران حساب کنم بعد از 28 روز با این برنامه دوش نگرفته رفتیم حسابی یک دوش دامادی گرفتیم ناخونامونو زدیم اصلاح کردیم ارز کنم کاغمحمد هم خواهد با من بود دیگه بعد وقتی که روی ملافه سفید خوابیدم اون شهر تمیز و مرتب یاد این دوستان کردم افتادم که همون لباس خوابشون بود هم لباس جنگشون بود و همون زندگی محققری که داشتن و اون محبت های بیپایانشون بعد کفتم اگر ما انسانیم اونا چه؟ اگر اونا انسانن پس ما چی هستیم؟ یک مقایسه قیر قابل تبارون و احساس بزرگی که در مورد اوناها کردم و ناشکری هایی که خودمون در مورد داشته هامون میکردیم در اون زمان ها خلاصه اون شب رو در ناز و نعمت مثل پادشاه پادشاه هدقل اگر حجت الاسلام زندگی کردیم اون شب خیلی خوش کزشت فتفرداشم ما رو بردن فرودگاه البته خود آقای تاجدینیست چند سرهنگ تاجدینی من یک قرآن خیلی قشنگ هنوز من دارم اون رو هم با خودم آوردم خط زیبا خیلی قشنگی بود و به من هدیه کرده و اومدیم فرودگاه جالب این بود که همه افسرهای ارشد فرماندهی گردان ها و چیزهایش آورده بود تو سالون چیز؟ سالون فرودگاه همون بگو ارومیه ارومیه تا من رسیدم با اون لباس کردی یک سلام نظامو یک احترامو خانمم اومد گل بندازه تو گرده من من دید پسر بزرگمم با هش بود خانمم بیده هیجانی شد و گرفتنشو باورتو نمیشه احساس پاک این نظامی ها این لباس مقدس خاکی ارتشی هایی که در اون زمان در اون مرز ها در اون سختی ها می جنگیدن شما نمیدونید این قطره های عشق مثل لقلق از چش های این می اومد ولی خبردار باشداده بودن که من من خوش آمد و خوشگوی بکنم و این همسر اونجا نگاه می کرد به این ها به من و به بچه من نمیدونید چی میگه نمیدونید چه اکسال عملی نشون بده جالبتر از همه پسرم بود و اینجای به من نگاه می کرد این چی قیافی چی پوشی چی لباس های پروازت که اینجای پوشی الان از من کادو میخواست برای من چی آوردی اینجای از اونجا هم البته چند فرزانه هم اومده بود فرمانده پایگاه یادش بخرد و با همدیگه سواره هلیکوپتر شدیم و رفتیم پایگاه دیگه بچه ها وقتی رسیدیم هم لپس کردن برای من به من عشق دادن و خیلی جالبه این فیلم زنده شده از فکر میکنم توی یوتیوب اگر نگاه بکنین ورود من رو نشون میده اینا از عشقشون نمیدونستن هنوز من شکستگی دارم هنوز درد دارم هنوز محالجی نشده اوه بلندتون کنی اگر نگاه بکنین پره هلیکوپتر هنوز داره میخوره به کلیم آره گفتم هیکاش همه هرکترم کردن همه برای هیکاش میزدیم گردن ما رو غط میکرد ما با این خیلی خارج نمیشدیم واقعا برها متاسفانه وقتی به اون لحظه ها فکر میکنم دلم خیلی میسوزه دلم میسوزه برای این احساسم دلم میسوزه برای اون مردم خوب هم دلم میسوزه برای اون اشخی که به من دادن و این بچه ها این خلبان ها این کسانی که هم پرراز من بودن هم گردان من بودن خانواده بودیم یکی میرفت میگو فلانی حسن حسین من رفتم بچه ها اینجان یعنی اینقدر ما به همدیگه نزدیک بودیم و این خوشحالی را برای من رویا شده همیز وقتی فکر میکنم ببینم من چقدر آشق اینام چقدر به خدا من اینقدر که به این خلبان ها نزدیک بودن حتی این برادری که بزرگش کردم فرصت نداشتم ببینم اشون دوستش دارم دوستش داشتم اون موقع ولی فرصتی نداشتم که زمان با اشون بگذرونم ولی با این ها یا اونا خونه ما بودن یا با اونا یا بلاخره یه جمع یا باشکه افسران یا حتی اگر نمیشدم تو گردان هم دیگره میدیدیم سرباز چای بیار سرباز نیمرو درست کن سرباز فلا اینا حتی هم سرباز ها رو هم دوست داشتیم مهربست این بود که من اومدم برگشتیم باره تبریز شدیم و که همون گفتم قضیه رو بلافصل قبل از این که با من مصابق کنن به من وارنینگ دادن که تو نزدی حالا خیلی جالب بود اون موقع اینا گفتن سهن زد و نوابه ما رو تو نزدی بعد که من رو بردن تو مهمونی گفتن امریکایی ها بهت کمک کردن وگرنه تو مگه میتونی یا هم چی کاری بکنی گفتیم هر کدوم زده و من زنده موندم دستشون درد نکنه خیلی ممنونم و چکر برای نهایتا دستیدیم ایرانو و منطقه بعد از این که از اونجا آمدم یه چند ماهی فاصله افتاد من خیلی شوخی اینشون به شوخی میگم از آقای محققی خیلی عقب مونده بودم و دیگه اگه میدویدم هم بشه دیگه میدویدم هم بهش نمیرسیدم برحال از اینجا از این موقعیت میخوام استفاده کنم من آقای محققی رو منوچه رو محققی رو یک بار بیشتر ندیدم اونم زمان سلویی ولیت بود من موقع ریزر برفته بودم بوشهر اینشون بوشهر بود داشتیم اکس میگرفتیم با آقای پرتوی اینا خب موقعی ماشالا قدش خوبه من خیلی کچلو هم هی میخواست اعترام بذاره به من منو بذاره موبردن گفتم بابا اینجا به ارشدی و نمیدونم یه روز و روز نیست که اینجا به خوشتیپیه تو برو اونجا باشت من جایم جا من همیشه این آخره برای کنه از همه کچلو ترم این فقط تنها دیداریست من نمیدونم ایشون یادشون باشه یا نه بعد هم نهار گذاشته بودن یک گوزفندی رو هم درسته پخته بودن گردنش هم گذاشته بودن خیلی جالبه تیمسال باقی امد کفت اگر و الهزایی شیه گفتن یا گفتن بخندینا هیچ یادم نمیره ولی نهایتا البته نه به من فرصت داده شد که عنوان رزرف پروازی انجام بدن اون روز مسابقه بازی اسرائیل و ایران بود و اشون هم بلند شد که میخواست بره مسابقه رو نگاه کنه حالا که اصلا ما اگر اسرائیلی توی مردم اسرائیل خیلی ربطی به حکومتش داره نمیتونیم شرکت بکنیم البته انسان بودن پرد میکنه تا به صلاح این کارهایی که الله ما داریم میکنیم و باز هم خودمونو بگیم انسانی ما من البته این داستان کل سقوط و برگشت من به ایران بود بعد هم البته گفتم که گفته شد که من پرواز نکردم نه آقای اگر آقای بقایی که اون موقع فرماده یکی از گردان ها بود فکرم جدیدی ماونی بود و یکی هم بود علی نجفی که فرماده ی گردان دیگه بود بسیار بچهی شوخو همشه منو میخند داد این بلاخر همیشه یه چیزی داشت یکی چاقو چله بود مرتب یه جوکی داشت که بگه با آدم بخند خیلی دوست داشتم اونم میدیدم و یه روزم با محمود و همین آقایی نجفی به ما هدیه کردن که بیاییم رهبر عظیم یا کبیر انقلاب رو ببینیم و خیلی به همون خوش گذشت مخصوصا در مسیر محمود اینقدر ما رو عذیت کرده قرزد تا رسیدیم به حالایی بقیه جیر اصل داستان رو از خودش بپرسیم و تا رفتیم دستور ولی خیلی جالب بود اینقدر راحت بودن با من و میدونستن که هرچی میتونن پیش من بگن و بقیه هم به همین نسبت این خاطرات اون روزه با محمود جدیدی بود و نجفی که انشانال همشون سلامت باشد با محمود اینجا
01:03:53--->01:03:59
spkr_01: دوست شب پیشم باشم یه live داشتیم جام جدیدی برای جام بیک محمدی برنامه داشتیم این هم
01:03:53--->01:04:04
spkr_00: دوست شب پیشم باشم یه لایف داشتیم جام جدیدی برای جام بیک محمدی برنامه داشتیم بله بله بسیار خوب برحال اگه مسئله این هست من فکر نمی کنم
01:04:05--->01:05:03
spkr_03: چرا خیلی مسئله هست سوال زیاده هم راجع به آکروژیت هم مسائل دیگه فقط میخوام در این آخرین بخش اول چون ما یه بار اطباقا احتمالا در ایکی دو هفته دیگه هر وقتی شما چون اینو بگم خدمتون که یک شنبه آینده در خدمت جمع سابونچی عزیز هستیم شما فهمونده بود ولی من خب قبلا همه هنگ کرده بودم خدمت ایشون یک شنبه آینده این یک شنبه تولد پسرش بود و سلام رسوند به شما گفتم که بیهن لایب رو ببینید گفت از صرف من بهشون سلام برسونید ولی یک شنبه آینده هتمن شما هم لایب رو ببینید شبه توی دایم دیگه من با علی رضای عزیز که از همینجا تشکر میکنم ازش و از بهزاد عزیزم که در امریکا شبه تویدید
01:05:02--->01:05:08
spkr_00: برایم که بازاد آلاه انشاءالله بازاد خوشحال باشه این بازاد خیلی من عذیت کرد پشار آبورد
01:05:10--->01:06:10
spkr_03: دوست خیلی خوب منه و واقعا حالا شما بیشتر خواهید شناختش از خانومتون خیلی تشکر میکنم که این فرصت رو در اختیار ما گذاشتن و آخرین پنشنبه یه سال فیلمی گرفته میشه از مزار پدر و مادرتون که دعای پیلشون همیشه پشت و پناه شماست و همین که هزار ماشالله بهتون اصلا بهتون نمیاد یعنی میخور پنجاز سالتون باشه من نمیدونم چند سالتونه ولی خوب زندگی کردید سالم زندگی کردید خدا رو هزار مرتبه شک همینجوری خوشتی پوست سرحال هستین طالقونی های مقیم در ایران هم کلی بهتون افتخار میکنن هم هم طالقون خودش یه کشوره دیگه میدونی که خودش اونا هم که واقعا همه تو لایف هستن یاد کنید از تیمسا جهانبانی که با ایشون ما بخواییم حالا این بخش رو خدا افتی کنیم
01:06:11--->01:09:45
spkr_00: ارز کنم که البته من هیچ باشون کار نکردم. من با تیمزار جهانمانی یه پرواز کردم. ایشون اومد پایگاه ما که با F5E پرواز کنه. بعد قرار شد که من معلمش باشم. سوار هواپیما شد. ایشون سوار شد با F که کاراشو ببنده و فیلائنا. تیمزار جهانمانی من نمیدونستم. عادت داشت که این استراب که میبست بعد برای اینکه تنظیم کنه هی اینجوری میکرد. یعنی فکردم اینه میخواست میزون کنه یا مثلا من فکر کردم لبخن داره میزنه. مثلا به من من هم یه لبخن زدم. یه دو در افتر نگاهش کردم در اینجوری کرد. دوبار من هم جوابش رو دادم. که بیادبی نشه. بلوظه راقیم پرواز کردیم. البته من کاری نکردم. فقط به من گفت که اگه من دیدی دارم یک کار اشتباه میکنم ملاحظه نکن. معلمی باید به من بگی. و به قدری سمود پرواز کرد. و با این هواپیمه حالا با نمیدونم خونده بود. حتما خونده بود. برای این که ادم منظم و مرتب و رایت مقررات را میکرد. و مطلقا من چیزی نگفتم. و فقط بهش گفتم سرعت فایناله میدونین اینا. گفت که چند رو بهش گفتم چقدره. یک فقط سآل کرد. و خوشش اومد از هواپیمه. گفت هواپیمه شارپ و اکسول عمل و خوب. مثلا وقتی که لیدینگ ایج رو که زد. دید اون سرعت هواپیمه پرواز میکنه کیف کرد. گفت F5 AUB این چیزها این که هواپیلیتر نداره. هواپیمه خوبیه. واقعا منوبلیتیش عالیه. اینقدر هم حرف زدیم اومدیم پاین. فقط وقتی پاین اومدیم گفت D-Brief D-Brief میخواییم بکنیم. گفتم اگر شما سآلی داشته باشید. گفت نه فقط چیز بخند لبخند زدی من داشتم چیز بیکردم. گفتم یه دفعه این وامونه گفتم تیم سال فکرم شما لبخند زدید من هم جواب شما رو دادم. بعد گفت نه من لبخند نبود. من فقط این استرحب میخواستم تنظیم کنم. این خاطره ایست که من از ایشون دارم. و دیگه هم با ایشون نزدیک هیچ کاری نکردم. یک بار هم تو که از آموزشا بودیم من دانشو بودم ایشون وارده مثل این موابن کنبانی بود اگر اشتگاه نکنم ایشون وارده هم قسمت چیز شد خلبانا شد و همافرها خبرداد خبردار دادن براش و ایشون واستاد نه این که همونطور سرشو بلند کنه و ادامه بده واستاد خبردار دستش آورد بالا مثل یک نظامی واقعی و دستودات آزاد و تا آزاد اعلان نشد دست خودش پایین نهی بود این هم این اولی بود دومی هم هم پرگز ولی دیگه از نزدیک به هیچ نف من افتخار اینو نداشتم که بشنام ولی خب مرتب یه مدتی با پسرشون در تماس بودم در ارتباط بودیم و هم صحبت کردیم و پسرشم بسیار بسیار مرد بزرگیست مرد خلبان هست خودش و همون خوبی های پدر را داره این هم از خانواده جنابه مرد خوبی هم
01:09:44--->01:10:43
spkr_03: من نمیدونم کامنتار میبینید یا نه این زوغی که عزیزان دارن میکنن هر کدومشون میگن چقدر لذت بردیم چقدر عالی بودم شب ببینید شما کاری کردید که دل هموطنانتون خوشحال بشه یعنی شما وجودتون خیل و برکته شما جنستون با همه اونایی که میگید فهم میکنه شما یک انسان زحمت کشیده یک انسان واقعا برای خاک خدمت زیادی کردید و هرگز و هرگز به این خانوم مازندرانی میگه چقدر عالی بودم شب ایشون همسر تیمسا و مازندرانی هستن من فقط ایشون رو ببینید تا ساعت یک و نیم شب یک بانو یکی از همسران خلبان فریدون علی مازندرانی ایشون همسر میگه چقدر عالی بودم شب و چقدر عشق ریختیم دان دان دانتا
01:10:40--->01:14:02
spkr_00: چقدر عالی بودم شد و چقدر عشق ریختیم البته من که دلم نمیخواست کسی رفت در بلی یک چیزی در مورد آقای مازندرانی بگم من آقای مازندرانی را که اگرم دیده باشم یادم نیست ولی یک دوستی مجازی پیدا کردم خب حالا به دلیل همین گزارشاتی که در مورد من در هر سایتی که نگاه بکنی یه چیزی در مورد من نبشه حتی به چینی خیلی جالبه یک روزی یک کسی بر من یک ایمیلی زد به اسمه حتما آقای مازندرانی میدونن حتما گوش میدن به اسمه فکر مونم پیر پیر کساک اسم کچیکش پیر صدر صدر کساک فکر میکنم ممکنه تلفز من غلط باشه ولی فرانسویه ایشون بر من یه ایمیل فرستاد و و تقاضای کرد که به من یه انترویو کنه بعد من تمایل نشون ندادم بعد یه نامه نوشت یه ایمیل دیگه زد انگلیسیم گفت من انگلیسیم خوب نیشت و فلان این کتاب نوشتم یه کتاب جنگ ایران و عراقم نوشته پونسشیست ست سفه است اونه به من معرفی کرد و گفت من کتاب شما رو خوندم خیلی دلمه همین فلایت آف ده پتریت رو خوندم میگه تو تو این کتاب هم من رو گریوندی هم من رو خندوندی هر من پرواز نکردم تو من با خودت برداشتی بردی عراق و آوردی فلاینا من خیلی دوست دارم شما رو ببینم اونا بعد من بازم صرفت ددم شوخی کردم گفتم اگه پول هواپیمای من نمیدی پول هوتل و قضای من نمیدی تو فرانسه من بعدا میبری این برونورد بگردونی چشم میام اونجا اگه نه یا شما بیا اینجا که من همین کارانو برای شما میکنم که این مسئله کورونا پیش اومد حالا اینه گفتم برای این که بگم که چوجوری من اسم اولین بار اسم آقای مازندرانی رو شنیدم برای من یه مغاله برای من یه مغاله فرستاد که به فرانسه بود تو لیمون چاب شده بود ایشون نوشته بود بعد به من گفت که مدتی مدتی مثل این که چیز بوده حتی مثلا مشاور نظامی بی بی سی این چیزان بوده خیلی مقامای بالایی انداشته این اکس وقت اکس آقای مازندرانی با لباس شخصی بود گفتم عجب این آقای مازندرانی مگه با لباس شخصی میمیتونه پرواز کنه برای نظی نفا برایش توضیح به من توضیح داد که نه من فقط چون باشم مصاحبه کردم گفتم من خیلی دوست دارم آشق این خلوانان که بشم جناب مازندرانی بسینیده بودم در این عرض چند روزم که برای که تمرین کنم ببینم چوجوری با این مطالبم رو مطرح کنم خیلی از صحابتهای بچه ها رو گوش کردم از جمله آقای مازندرانی من مخلص آقای مازندرانی هستم ایشون خدمات بزرگی کردم اصلا خدمات ایشون در مقابل من اصلا مال من هیچ در هیچ هست آقا دست شما در نکن براو ای کاش ما بیشتر مثل شما تو این سازمان داشتیم اینقدر دلش برای این خلبانها و خانوادشون می سوند مرسی دست شما رو من می بوسم برای این که تموم کنم بله بفرمایین
01:13:57--->01:15:22
spkr_03: برای این که تموم کنم بله نه نه نه یه لحظه بمونید لطفا بعد این کلامتون یادتون نده جام فرغانی میگن درود بر قهرمان عزیز ما ممنون که در لایف شرکت کردی جام لغمان نجات میگن امشب فوقلاده بود لذت بردیم دوستان که دارم می نویسن من این همرازماتونو میخونم خانم اقبالی مقدم همین که من لایف و امشب تقدیمشون کردم از جوانان هستن بعد از انقلاب از خلوانان F14 هستن که امروز سارگردشون هست میگن درود بر خلوان شجاع و قهرمان جنگ جام شریفی راد ممنون هست یاداوری برادر شهیدم علی اقبالی اصخایی میکنم ایشون خوهر شهید اقبالی دوگاه هستن اصخایی میکنم خوهر شهید اقبالی دوگاه هستن میگن ممنون که یاداوری کردید نام برادرم رو و من همینجوری پیام ها رو بخونم شما یه ذری استراحت کنید که این جناب بله اصخایی میکنم من باید همینجوری برم پایین که ببینم عزیزان خب همه نوشن جام مازندانه نمیگن پروفسور بب رازو من نمیدونم منظورشون چیه پیه ببینم ببینم
01:15:21--->01:15:25
spkr_00: پیروزو
01:15:26--->01:15:35
spkr_03: جامعی جهان بخش میگن عجب شبی بود امشب جامعی لبیبی رزا لبیبی میگن سلام منو حتما بگید به ایشون تیمسال آزاده
01:15:38--->01:15:54
spkr_00: ایشون من اسم من وقتی وارد گردان زنوله شدیم خیلی شیطون بود اسم من زیر اسمشون بود ایشون آخرین نفر بود وقتی که من اومدم ایشون خیلی یک پله رفتم بالا
01:15:55--->01:18:36
spkr_03: ایجونم. ارز کنم خدمت شما. من جامع ایزست هتای عزیز درود به شما. واقعا عالی بود امشب. جناب رزا اودبایی تیمسال اودبایی عزیزم درود به شما. ارز کنم خدمت شما. من چون که اینجوری بخواهم میگن درزم درود بر علی فررخی عزیز. خب حالا دیگه جناب سمین عزیز بله. ممنونم جناب رزا صادقی پسر تیمسال صادقی میگن درود بر شما بسیار عالی بود امشب. همه عزیزم یعنی تشکر میکنن. من بچه های تالغون حسن عزیز به نماهندگی از بچه های تالغون میگه خستگی یک سال تلاشمون در این لایف ها برای زنده نگه داشت. نام شما بزرگان از تنمون بیرون رفت. درود به شرفتون و از کنم خدمت شما دیگه. من اینجوری بخوام بخونم فکر کنم تا صبح باید بخونم. من تشکر میکنم جام اسماعیل امیدی. ممنونم جناب هیدریان مشکرم. جناب فرقانی عزیز که خوندم. خانم سلیمانی خوارزاده اقوالی دو بشهید اقوالی دوباید. دکتر حفشین اقوالی. دکتر آلاغا. پسر تیمسار آلاغا. آی دکتر آلاغا. شما باعث افتخار تمام خلبانان نیره هوایی هستید. جناب مازندرانی نوشتن. درود به شما اقوالان تیز پرواز. من دیگه چشم نمیبینه. از طرف پسر تیمسار محققی از شما تشکر کردن. از طرف تیمسار محققی علی عزیزم. درود به علی عزیزم. من تشکر میکنم از شما. من حفی ندارم بزنم. خانم محنتی هم بگم که یادم رفت اینو. همسر جاویدنام محسن محنتی. میگن که ما زمان را گم کردیم با لایو زیبای شما. ایشون همسر شادروان محسن محنتی هستن که شما میشنسین حتما. جان فاتمی. مشتبه فاتمی هم به شما درود فرستدن. تیمسار فاتمی عزیز. تیمسار جواد محمدیان. و تیمسار محمود جدیدی عزیزم. درود به شما. من ازخواهی میکنم دیگه اگه پیام های بزرگان را نخوندم عزیزانی که جانب محبی. اتا الله محبی عزیزم. درود بر شما. از کنم تیمسار لطفا یک رنگ با اشم اول تقدیم بکنید به مادر گرامیتون.
01:18:36--->01:22:44
spkr_00: اجازه میفرمایی قبل از این من یه چیزی دیگم بگم چون من یه چیزی دسته علی اقبالی یه چیزی دارم نمیدونم گفتنش من بگید خیلی تو دلم محید به هیچ که نگفتم و علیه چون خیلی پاسله زیاد شده شما وقتی که در اون شرایط با یک کمچه کسانی زندگی میکنید در اینقدر نزدیک هستی که میتونید اینجوری که برای تون گفتم هی قضا درست کنید از هم دیگه ایراد بگیریم و هم دیگه جوک بگید من نمیدانم این حرفو بزنم اینشالله که چون یه دفعه با پسر آقای اقبالی صحبت کردم گفت بابام چه خبر داری؟ ببخشید ما همه من میخوابیم یک خور خورم میکنیم دیگه علی یه مقداری صدایش بیشتر بود وقتی میخوابید من و محمد عذیتش میکردم یه مقداری البته خب ما هم هر کدومون یه ایرادی داشتیم که علی بحانه میکرد و ما را عذیت میکرد میخواهم اینو بگم که گاهی یک همچی چیزهایی که باعث شوخی میشه وقتی از دستش میدی میبینی همون علامت که گاهی باعث بیخوابی میشه چقدر در زمان خود زیبا بود در ما قدرشو نمیتونستیم اون روزی که علی رفت معمولیت توی کامانپوست من داشتم میرفتم تو اون داشت میرفت گفت یه دی خدافز شب میبینم به همین صورت که دارم میده و رفت و با حسین پور هم بود یک حسین پور بود و حسین پور اومد فقط علی نی اومد و گفتم چی شد که فقط شنیده که منو زدن خب برای ما خلاوانا منو زدن تا مرگ خیلی فاصله است و یک زندگیه در حقیقت و خب علی را زدن و علی دیگه بر نگشت و شب بعد شما نمیدونید چه شام قریبانی ما داشتیم اونجا و اگه دانش پور نبود من دق میکردم اینجاست دوباره بغض میکنم تمبلی میکردیم جای برای اینکه بوم میزنه جای علی وسط راه رو بود محمد یه مقداری فاصل دار داشت منم تو همون اتاق خودم رو میخوابیدم و خب اون شب این صدار ما از جای علی خالی بود من یادم میآد اومدم سرم رو گذاشتم رو بارش علی و مثل یک برادر از دست داده گرده کرد و این خانم شهر از گاهی با من زنگ میزد انشاءالله گوش بده و یادش باشه که من نمیرستم جوابش چی بدم و وقتی بی این چیزها فکر میکنم میبینم نظیر علیها نظیر دانشورها نظیر این بچههایی که این همه فداکاری کردن این حکومت این رعال و احسا چه کار کردن برای این بچهها؟ چه گلیبی سره چه گلیبی این محققی زدن واقع؟ چرا یکی از این آنهایی که زندهاً مجسمهشون نساختن قردانی بکنن ازشون؟ حتی اقل یکی را چرا زن یکی از اینها را با چادر مجسمهشون نتافتن بگن که اینا بودن این زنها بودن که این خلبانها را درست کردن پشتی بانی کردن؟ خب من هر کدوم از اینا را فکر میکنم من همه اینا را نوشتم البته اینا را یک روزی چاپ خواهم کردن یک روزی در اختیار مردم خواهم میکذاشت و دلم میسوزید دلم کباب میشه یعنی حیف حیف حیف نسلی را حیف کردن چرا آخه؟ و به هر حال دیگه ببخشید من آخر لحظه میخواستم این هی خود داری کردم که نگم نگم نگم نتونستم اگه نمیگفتم هم بعداً او بخشیدن بگشیدن بگشی پی 루 요즘 مد excavه حال داری کردن جاشت و زش دیگه مطابات خواهم میتوانمacه موزا بگشیدن بگشیدن بگدیعمد رینک بگشیدن بگشیدن بگشیدنو کجید ننشد نیستم آخر لحظه میکشحات
01:22:44--->01:22:52
spkr_03: دم شما گرم آلی بود من فقط لالیم از بابت این فقط میشنویم
01:22:53--->01:23:43
spkr_00: بله فقط خواهش میکنم به من اجازه بدید با این احساسم با این یه شعر خوب نمیدونم از کیه که بگم کی سروده ولی به دل من نشست شاید به اینجا مخوره وحشت از عشق که نه ترس ما فاصله هاست وحشت از قصه که نه ترس ما خاتمه هاست ترس بیهوده نداریم صحبت از خاطره هاست صحبت از گسستن ناخاسته آتفه هاست کولباری پر از هیچ برشانه ماست گله از دست کسی نیست که مقصر دل دیوانه ماست امنونم
01:23:45--->01:28:09
spkr_03: ای جون درم شما این شعر برای من بی زحمت بفرستید من بذرم زیر پوستتون لطفا به علی رزا بگید این کار رو بکنه من بذرم زیر پوستتون دوستان عزیز تیمسار سرفراز شریفینی ها پیج ندارن ولی زیر همین پیج زیر همین پوست بنویسید ایشون بعدا توسط پیج های دیگه میبینن این لایف رو این پیاما رو حتما حتما هم با احساس و با عشق حتما اگر بتونن پاسخ میدن اگر هم نتونن که همینقدر ای که بدونن که مردم ایران آشقشون هستن و دوستشون دارن و این رشادت و بزرگی و بلند نظری و قهرمانی ایشون بر مردم ایران هرگز پوشیده نیست و هرگز فراموش نمی کنن مردم ایران قهرمانانشون رو فراموش نمی کنن این رو بدونید تاریخ با هیچ پاکونی نمی تونه نام شماها رو پاک کنه این رو بدونید یعنی بدونید که شماها هستید و روزی خواهد رسید که مجسمه شماها بر سردر شهرتون انشالله نست خواهد شد انشالله مسئولین به این فکر بیافتن که این کار رو انجام بدن و به هر حال شماها قهرمانهای بیبدیل افثانهی این مرزوبوم هستید شما تو اون شعرهای سوری و هماسهی دیدید که شماهایید که نام رستم و سهراب و اینها افثانه هست رستم و سهراب های واقعی افراسی ها به واقعی نمی دونم آرش واقعی شماها هستید به هر حال اینها بودن در زمان خودشون شما هم در زمان خودتون همیشه این کارهایی که این صحبتهایی که شما کردید هیچ کتابی توانایی حمل این کلمات رو نداره کناره هم دیگه که بتونه این جملات رو درک کنه هرگز هیچ این لایف ما ببینید شما انرژی شما باید شد پونسد و پنجاه نفر آدم میخکوب پای صحبت شما تا ساعت نزدیک دو شب نشستن دو شبه پنج ساعت نشستیم پلک نزدیم حرفای شما رو شنیدیم با شما گریه کردن من آنها اگر نمیخواستم من این متعلم بشم در صورت برای این که دوست ندارم شما رو ناراحت ببینم ولی مردم با شما گریه کردن لحظه به لحظه با شما خندیدن من درود میفرستم به پدر و مادری که همچین فرزندی رو تحویل جامعه دادن شما هرگز فراموش نمیشید به قول خانم ایزد ستا تاریخ قضاوت میکنه تاریخ قضاوت خواهد کرد در مورد شما ها تو اون شعری که سرکار خانم ایزد ستا نوشتن و شما خودتون گوشت دادید و گفتید تاریخ قضاوت خواهد کرد در مورد شما و امثال شما درود به شرفتون یک رنگ با اش تقدم کنید به مادر گرامتون و بجز این قبل از این که بگید فسر تیمسار محمود اسکندری برای تو نوشتن سلام و درود خدمت شما جناب سرهنگ شریفی را داستان این همه کینه از خربانان برجسته نیروی هوایی در چیز که با این همه رشادت ها باید ناخواسته ترک وطن کنن ترک جلا کنن چون پدر این محمد عزیزم تیمسار اسکندری نازنین هم ایشون هم یک جورایی متاسفانه داخره مورد یه ذره بیمهری قرار گرفته بودن حالا ما نمیخواییم اینجا نفش قرب کنیم به ما چه ما اومدیم خاطرات رو سبت کنیم و انشاءالله بتونیم به درستی سبت کنیم شما هم پیامتون پیام شیوا و گیرایی بود و مطمئنم که مردم ایران در قلبشون حک کردن شما رو و خوشحالیم که اینجوری اومدید و ارحال خیلی ممنونم از این فرصتی که در اختیار ما گذاشتید تمام همبرزبانتون شنیدن صدای شما رو یک زنگ تقدیم کنیم به مادرتون لطفا موسیقی
01:28:10--->01:28:13
spkr_00: سیداتون قطع شدیم قسمت آخر رو نفهمیدم
01:28:13--->01:29:07
spkr_03: عرض کردن مردم ایران شما رو در قلب خودشون حک کردن. یک رنگ به مادر نازنین تون تقدیم کنید. رنگ پرمز. قرمز. ای جانم. رنگ پرمز. حالا اینها روانشناسی داره. این رنگ ها بعدن بزرگان بعدن این عزیزان روانشناس روانشناسی کنن. تیمسال رنگ هایی رو که دارن میدن بر چه مبناییست. رنگ قرمز به مادر نازنین تون. به پدر عزیزتون یک رنگ تقدیم کنید. رنگ سفز. روزشون شاد. رنگ سفز. ای جونت درم. یک رنگ با عشق تقدیم کنید به همسر نازنین تون. رنگ آبی. رنگ آبی. چند تو فرزند دارید؟ سه تا. دو تا فرزند دارید. سه تا رنگ تقدیم کنید. میشه معرفیشون کنید. لطفا شغلاشون هم بگید.
01:29:07--->01:29:16
spkr_00: البته اونا دلشون آزرد و خاطر هن و به هیچ نفت دلشون نمیخواد در موردشون صحبت کنم ولی اسماشون نمیتونم بگم
01:29:15--->01:29:18
spkr_03: اسما شونو بگید سرگا
01:29:17--->01:30:08
spkr_00: و اونا خیلی بیشتر نطل جدید هستند و میدونن چقدر بیگناه و چقدر پدرشون رو میشناسند چه با احساس و هی حرف میاد به من میگن که یه بچه سر تو رو کلا میذاره باقا میگم من دوست دارم سرم کلا بره ولی سر کسی کلا نذاره اینکه شهرام و شهرخ و محرخ بح بچه اسمایی بعد هر ستاشون هم ازدواج کردن و هر ستاشون هم بچه دارن هر کدومشون بعد پسر رو دوتا بچه دارن یه دختر یه پسر دخترم هم تازگیه های بچه هشت ماهه داره و مستقل دارن
01:30:09--->01:31:31
spkr_03: ما رنگین کمانی از عشت رو تقدیم میکنیم به فرزندانتون و نباهاتون که کسی دیگه اینجا جا نمونه بله و اعز کنم پرچم ایران رو و یک عدد اقاب آسمان رو به خاطر این که شما یک اقابید من اون شعر اولم هم که خوندم ننانم دیدید شنیدید دوست داشتم شما شنیدید شعر اون شعری رو که بلقشم این بسیار زیباقه از شما به عنوان یک اقاب همیشه یاد میشه فیلم اقاب ها کارساینتون یک اقاب و پرچم ایران تقدیم به شما اصطوره و اقاب آسمان ایران زمین تیمسار سرفراست تیمسار شریفی راد من این پرچم ایران و اقابی که آقای فرزاد بفهم تیمسار سرهنگ خب تیمسار سرهنگ شریفی راد یادو لاو شریفی راد ممنونم ما این رنگ ها رو تقدیم شما کردیم این هم ارفان عزیز که از زحمت کشای لایف هست زحمت کشید من این رو تقدیم شما کردم ممنونم و دوستان عزیزمونم دارم دوست دارم که آخرین کلام رو شما برای ما دعا کنید ممنونم ممنونم ممنونم
01:31:34--->01:32:13
spkr_00: امیدوارم این اتحادی که بین ما هست هر روز قوی تر بشه و این سمیمیتی که بین ما هست واقعی باشه و هیچ وقت به خاطر چیزهای اندک از هم نرنجیم هممون انسانیم خطا میکنیم از خطاهای کوچی که همدیگه از همدیگه دلخور نشیم و همدیگه رو دوست داشته باشیم و با هم باشیم متحد باشیم یکی باشیم هیچ که نمیتونه ما رو بشکنه بیایید تعهد بدیم به همدیگه با هم باشیم متحد باشیم یکی باشیم این آرزیم این دعای من
01:32:13--->01:32:32
spkr_03: پرچم تالغون بالاست پرچم تالغون بر فراز ایران امشب به احتزاز دار اومد دم شما و تمام تالغونی ها گرم ممنونم که اومدید انشالله توی برنامه دیگه حتما شما رو به زودی خواهیم دید بربان
نظرات
ارسال یک نظر