کاپتان حبیب
00:00:00--->00:06:26
spkr_01: درود بر شما در همیدان به دنیا آمدم و خب تا دیپلومم در آنجا بودم از بچگی از نوقعی که به قولو معروف خودم رو شناختم من آشق پرواز بودم حالا علتشون نمیدونم چند یکی از بستگانم که ایشان فقط اینو یادمه از خلبانان اینوی هوایی بودن به نام گویا سربان معیدی فترالله معیدی فقط یادمه یونیفورم آبی ایشان بودن که در منزل مادر بزرگم بودن پسرخالی مادرم بزرگم بودن من از آنجا آشق این لباس شدم بچه بودم از مادرم پرسیدم که این آقا چیه گو این خلبانه دیگه همین رفت توی مغز ما خیلی ولی ایشان متاسف کنن یک سال بعدش سقوط کردن در اسمهان حالا چرا اطلاع ندارن تر ارصوره دیگه تا این که ما یک سفر با مرحوم پدرم و مادرم و خانواده رفتیم به شیراز سال 1341 که همطور که تو خیابان را میرفتیم من یه جا ساین ارتاکسی لیدم دیگه شروع کردم به بابام التماس کردن و التماس کردم به هر صورت ما را بردن بابام با دوتا هواپیما من و تمام خانواده رفتیم بالای شیراز یه نیم ساعتی چرخیدیم دیگه این عشق من به هواپیما همینطور ادامه داشت تا این که مرحوم دایی هم در سال 1344 ایشان استخدام نیروهوائی شدن و محل اقامتشان هم پایگاه شاروخی بود شوهر خوهرم هم ایشان هم شدن افسر وظیفه قاضی دادگاه شدن ایشان هم محل خدمتشان پایگاه شاروخی بود دیگه من تمام تابستان ها در پایگاه شاروخی بودن تمام تابستان ها عشق میکردم تازه اون موقع هم افایی های جدید آمد بود همشان هم رنگ نقرهی بودن هنوز رنگ استطار نبودن رنگ نقرهی بودن تا این که رفتی بودیم با مرحوم پدرم تهران برای خریده بسال ساختمانی برای ساختمانمون و شوهر خوهرم و دایی هم از غذا اونجا بودن تهران بودن و که من خوشبختانه با اینا ربتیم پایگاه یکم پایگاه یکم بود سال 1945 بود برای اولین بار سوار سی سد و سی شد سوار سی سد و سی شد در اون رنپ پروازی بودن سی سد و سی هرم همه نقرهی رنگ بودن هنوز رنگ استطار نبود اقلاد زیبا و قشنگ بعد در همین رنپ پروازی بود که اون موقع ماشین های نیرهوایی جیپ جیپه امریکای آبی رنگ بودن یک جیپ آبی رنگ آمد قشنگ اینو یادمی من که نمتلاس پنجون بودن بعد یه جناب سرهنگ بسیار خوشتی خیلی خوشتی با موهای بلند نشان آمدن و بعد دیگه وقتی که آمدن حالا نمیدنم این که از بستگانشان مخواستن سوار هوا همون گذنم سرهنگ جهانبانی سرهنگ جهانبانی بعد از داییم پرسیدن که چیه این امریکاییه گو نه این سرهنگ جهانبانی آس خلابانان ایرانه در از طوره خاطره خیلی جالیبی بود تا خود همیدان پرواز کردیم و دیگه من تمام کوششم و تمام تلاشم این بود که در صورت بشم خلابان تا این که سال 1346 بود که نیروهوایی در حمیدان در زمان شاه فجراشدو که من هر کاری کردم برم والدینم مخالفت می کردم بر هر صورت من از دبیرستان فرار کردم ساعت 8 صبح بود دبیرستان امریکایی بودن فرار کردم با سه چهار از دوستان یه ماشین رفتیم کرایه کردیم پول دادیم رفتیم خودمانا به هر صورت به نمایش خیلی بزرگ رساند خیلی نمایش جالبی بود اولش یادم قشنگ این که سی سه ها بیامدن بعد آر تی سی سه بود بعد اف فایب ها بودن و بعد اف ای دی پشتاد و شیش ها بودن و بعد سی ست و سی ها میامدن و بعد داکوتا اون موقع سی فوردی سیون بود داکوتا آمدن و خیلی نمایش جالبی بود بولاده و بهترینش که همین تاجی تلایی بود که با شش فرمن اف هش و دو شش دیگه برصورت من کلاس دوازدک شدم برای اولین بار اون موقع روز ارتش روز بیست و شش آبان اجازه دادن که مردم برن داخل پایگاه ها بشن البته من پایگاه همیشه بودن پایگاه شاهروخی بعد اون روز ما را از دویرستان بردن با چار پنج اوتوگوز محسل ها رو رفتیم توی این رمپ پروازی پایگاه سه بام که همه اون موقع هم هنوز افایی ها بودن خود نظرم ارز کنم باز اونجا تاجی تلایی پروازی کردن و بعد من خب خیلی به قولو معرف چون متعالی زیاد کرده بودم خیلی اطلاع داشتم از مثلا هواپی ماش از مثلا مشخصاتش از نوع تصریعاتی که به خودش هم بگم بعد یه افایی و بی بود که من کشیدم بالا رفتم این خلبانش سطفانیکون بود در عقب نشستی بود برای مردم توضیح میداد خیلی هم دیافه جدی داشت خیلی دیافه خیلی جدی و خیلی هم خوش دید بود بعد ازش پرسیدم که جناب سرگرد این افایی و ب یا گودم افایی و ب بعد کنم مگه تو فرانسوی خاندی که میگی ب این بیه بعد ششت سوار که کردم از کجا میدین این چیزا رو براتوره بعد فکر میکنم ایشان چون اونجا روی این اتیکتش میشود اقبالی رشنگ یادم دوگاهه بعد فکر میکنم ایشان بودم اون اقبالی نویشت بود خدا رحمتشان کنم برای از توان
00:06:27--->00:06:32
spkr_00: پسرشون الان تو لایف هستن های دکتر اقبالی تو آلمان
00:06:33--->00:26:19
spkr_01: ماتخصیص ارتوبتی هستن بله بله خیلی تا این که در از صورت وقتی که دیپ رو من گرفتم حالا پدر مادرم میخواستن که من بابا میخواست من بشم مهندس مادرم هم میخواست من بشم دکتر مخالف شدید بیدم و رفتن من به نیرو حقایی در از صورت ولی من گوشت ندادم وقتی که دیپ رو هم گرفتم با چه شروع شوقی رفتم اسم رو نوشتم برای دانشکت خلبانی یک روز همه ایمارو جمع کردم بردن هم این پایگاه سوام پایگاه سوام که رفتیم متاسفانه از دید سمت چپم مردود شدم که دیگه انگار دنیا رو کوبیدم تو سرم هر کاری کرد آقای اونجا نشستی بود که برم برای ابسر فنی بشم یا برای همافری دیگه قبول نکردم چون فقط و فقط این عشق و علاقه من فقط فایتر بود و خلبانی جنگنده حتی سی سد و سی هم مثلا نمیخواستم بشم اینی بود که دیگه به هر صورت خدمتان عرض کنم مجبور شدیم بریم در ایران دوره دانشگاه رو ایران ببینم و پدرم به هم قول داد که اگر در ایران نیزانس رو بگیری من میفرستم در امریکا منم گودم خب آشده پس میرم دانشگاه رفتیم به هر صورت دانشگاه به عشق همین که بیام امریکا رو تغییره رشته بدن رفتم در همه دان در دانشگاه دی کشابرزی همه دان یک چهار سال هم اونجا تحصیل کردیم ولی خب چی؟ اصلا علاقه به این روگوس درسی نداشتم تو همون کلاس های درس مدام من خواستم پیه این اون موقع این افورا دیگه همه دان به افور مجهز شده بود مدام بالای همه دان پرواز می کردن مدام یا ارتفاق پایین بودن یا ارتفاق بالای من اصلا حواستم پرد می شد تا صدای افورا رو می شه می دم باقر رو سرم رو بر می گرم پنجره بگذاریم همهش می گدم اخی فیس می گدم اخی اینه چی من می خونم دانپربری من نمی دونم زراعت من همه باید می آوستی مثلا راجب موشگ فینکس می خوندن من هم رو یه چیزا به هر صورت تا این چار سال هم گذاشتیم چار سال رو به هر صورت ما با معدل خوب قبول شدیم به عشق این که بیام امریکا پسر امویم در دانشگاه یالتی اریزونا بودن و به من گفتن که اینجا یک دانشگاهی پسیار آلی معتبری در زمین هواپیمایی داره که لیسانس تو گرفتی من برای پذیرش می کنم در هر صورت گرفتان لیسانس ما رو هم مواجه با انقلاب شد دیگه مواجه با انقلاب شد من پذیرش گرفته بودم همین از دانشگاه اریزونا در سال پنج و هفت درست یک محور از انقلاب پیسی در هومه اسفند سال پنج و هفت من دیگه قازم امریکا شدم قازم امریکا شدم و بعد رفتم همین دانشگاه یالتی اریزونا در شهر تنپی خب اونجا با چه شور و شوقی رفتم یه هفیش ده مایی کلاس زبانو تافل قبول شدم چون لیسانس داشتم باید امتحان تافل قبول میشوند امتحان بسیار مشکلی بود که باید منیمام نمرای پونسد همی ها بود و از صورت قبول شدم و بعد رفتم همین دانشگاه هفوپیمایین تمام اون واحد های عمومی ها از من قبول کرد و قرار شد که من در عرضم مثلا دو ایلا سه سال رشته من تبدیل کنم با مهندسی حفوپیما و با علاقه فراوان دیگه خب من تافل قبول شد بودم دیگه در کلاس زبان سبتنام نکردم این بود تابستان سال 1359 بعد سبتنام نکردم دیگه منتظر شدم که پاییز برم بشینم سر کلاس دانشگاه بعد دیگه همین کار ما انجام داده بودم اینا که متاسفانه موقعی که خواستیم تازه کلاسام هم تازه شروع شده بود که حالا نمیدانم چیزد این حادثه گروگانگیری در ایران اطفاق افته بعد دیگه اداری مهاجرت امریکا شروع کرد و ازیاد کردن و ازیاد کردن دانشگیون ایرانی و با مقارم ما نزدیکی 67 هزار نفر دانشگیون ایرانی در امریکا بودم که از یه نظر ما در رتبه اول پداد دانشگیون خارجی بود این خیلی آمدن ازیاد کردن و اینا من یک روز در داخل دانشگیون بودم داشتم در ظرف شروعی دانشگیون کار میکردم که داداشم آمد به میگو حبیب اصلا منزل نیا منزل نیا که خانه به وسیلی چهار تا ماشین پولیس محاصر است دنبال تو میگرد برای چی دنبال من میگردن الان علت چیه بگذاریم خانه یکی از دوستان بعد اونجا نشسته بودم که زنگ زدم به داداشم و سآل منو بیاره که یکی از دوستان آمد گفت فلانی در رو که اینجا باز پولیس آمده فهمیدم که این تلیغونای ماره این پولیس استراغسن میکرد و هر صورت اونجا رو با با دوچرخه گذاشتم و فرار فرار کردیم ربتم سراغ یک خانمی بودن خانم جانت که ایشان رئیس دانشوان بینانمللی در دانشگاه آریزونا بودن و زن بسیار خوب بود ایشان چند سال در شیراز قامت داشتن و آشق ایران وقتا هم سراغ ایشان بودن خانم بالا من نمیدارم چی شده پولیس تون بالا من میگرده من هیچ کنی خطایی نکردم چیز نکردم ایشان هم بر از وقت با رئیس دانشگاه ایالتی آریزونا تماس گرفت و گفتن که من اینو میشترستم پسر خیلی خوب یا هیچ اصلا چیزی نکرد حالی چرا بعد ایشان هم با اداره مهاجرت تماس گرفتن و به من گفتن که اگر خودش با پای خودش بیا ما اینو زندانیش نمی کنیم ولی باید بیا با پای خودش اداره مهاجرت من دیگه با داداشم وقتی میداریم مهاجرت مثلا یه دو سه هفته بعدش یه لباس تمیزی هم کردم کراواتی زدیم خودشالواری رفتیم بعد دیدیم بعد پرونده ما رو به هم گذاشتن که چون به علت این که در کلاس زبان سبطنان مکردی اون ویزای چهار سالت کنسل شده و این تو قانون اداره مهاجرت و به قولو معروف این قانونشو اینو باید بری دادگاه باش میریم دادگاه من خبر نداشم تا اینکه دو سه هفته بعدش ما رو فرستادن دادگاه در شهر فینیکس محل همین پایتخت یالت حریف دادگاه هم پیر حتیم سنت تا قاضی نشسته بود در عرض پنج دقیقه ما رو از امریکا دیپورت کردن ای با با دیپورت کردن بله اخراج یه بلیت هم به هم دادن یک طرفه که در عرض هفته و دو ساعت خاک امریکا رو باید ترک کنن و برم ایران دیگه منم چه زد به قوله من چاره جز برگشت نداشتن یه زنگی زدم به ایران که به پدر مادرم اطلاع بدم که پدرم سخت به قوله معروف ما رو به بعد انتقاد گرفت و خیلی خیلی که چطور فیلان شده تو رفتی اونجا آخرش این کار کردی این بلا سراد آمد ما چی بگیم چلو فامیل چی بگیم آفرومان میرو مادرم شروع کرد به گریه کردن و اینا نمیشه و خودم هم که به آرزو هم نرسید بودم این آرزو مانده بود به دل من این بود که بعد رب آریزانور هم یک ایالت بسیار محافظ کاره در امریکا هنوز هم خیلی ایالت بسیار محافظ کار رو سخت گیره برعکسش کالیفورنیا یک ایالت لیبراله که مردمش هم بسیار لیبراله و این بود که داداشم هم پسیم گرسید که بیا کالیفورنیا هم و یک دوست هم داشتم در کالیفورنیا خودم از دوستان همدانش کرده هم در ایران این بود من گفت حبیب بلند شد بیا فریزنو امثالتون زیاده فکر نکن بی خود نرو ایران امثالتون زیاده در این شدیه اینجا درست دیم این بود که ما دیگه شبانه با داداشم از آریزونا فرار کردیم فرار کردیم هرچی اسباب هم داشتیم گذاشتیم داخل منزل و یه چک برای اون به قدرت صاحب آپارتومان گذاشتیم اونو که آقایی چک بقیه ایجار خانم ما اسبابارم برای تو ما دیگه فراری شدیم فراری شدیم شبانه رفتیم فراری شدیم که یه فاصله حدود دوازده ساعت رو نبیدی بود هر ارصورت فراری شدیم که رفتیم دوست هم منو بود دانشگاه فراری شدیم و معرفی کرد به رئیس دانشگان بلون ملی یه خانمی بودن جاپونی امریکایی جاپونیون اسبه نام خانم کاتسیو بعد دیگه داستان منو به ایشان گفتن و ایشانم به من گفتن ولی یک کاری بکن که گیر نیفتی باشم دیگه حالا زندگی مخطوین ما اونجا شروع شد بعد خب یه مقدار ذخیره پولی داشتم که اون ذخیره پولی ما دادم برای شهری دانشگاه خب شهری دانشگاه هم خیلی اوزمانگرام بود مثلا سال درست بر چهل سال پیش بود با حدی 90 دولار فقط باید پول اون چیزها رو میدیدیم اونو سمستر اولو بدم دیگه داشتیم ربیم درست روزی که ما وارد دانشگاه شدیم یه دو سه روز گدشته بود که توی سالون غذا خوری دانشگاه بودم خب فکرم خیلی نراحت بود و اینا که چه کار کنم از چه طریقی اینجا به هر صورت امرار ماهاش کنیم درست بخونیم که یه تلویزیون بزرگی بود در داخل سالون قشنگ آدمه آقای بودن اون موقع به نام چنسلر ایشان گوینده تلویزیون بودن یک دفعه تلویون برنامه رو قد کرد بعد آبادان نشان داد که عراق حمله کرده بود در پالاشگاه آبادان رو که بمبران کرد جنگ شروع شد جنگ شروع شد و دیگه واقعا من اونجا انگار دنیا رو کبیدی بیدن تو مغزم کشورم رو دیدم بمبران اصلا به چه حالی من داشتم چه حالی اصلا ناخواسته به گریه افتادم به گریه افتادم و ماسا منزل شدم آزوم منزل شدم بعد دیگه روز بعدش باز مجددن همونجا بودن داشتم قهوه میخوردم که باز مجددن همون شبکه تلویزیونی هشتا افور همه دان از پایگاه سه بوم که داشتن بغداد و زده بودن و این صدای میداد و از لابل های ساختمان ها رد میشدن و اون گویندر هم خودش میگه اینا خلبانان ایرانیان که در امریکا تعلیم دیدن و با هواپیما های امریکایی دارن پرواز میکنن و طبام اون شبکه دفاع زده هوای عراق هم به قول معروف همینطوری فقط علیکی داشت میزد تو آسما من به قطعی خوشحال شدم اصلا نفهمیدم خودم هم نفهمیدم یک دفعه پریدم بالا گفتم رایدان یه فریاد زدم خوب امریکایی رتنک هم اون موقع خیلی زیاد بود خیلی اینا به خاطر همین مسئله گروگانگیرو اینا یه جب بسیار بسیار بدی براله ایرانیان ساخته شده بود و یه چارپنج مطلق هم از امریکایی رتنک خورده و برصورت بگذاری زندگی سختی واقعا سختی و از طرف میان میخواستم دیگه چارهی نداشتم که مجددن برم در رشیخ خودم ادامه تحصیل بدم تا پلن بی تا چه موقع بشه ما مجددن برم به دنبال عشق و علاقه به هواپیمان این بود که ها از یک طرف هم اخراجی بودم دیگه هر لحظه پولیس امکان داشت منو بگیره اداره مهاجرت و منو ببرن زندان دیگه در پی جام زندان بود بیگه اشون فرار بودن فراریش بره از طرف خیزان به شما حرست کنم حالا چطور شد داستانش طولانیه ولی خب روزی چارده ساعت کار میکردم چارج را داشت در چار جا کار میکردم روزی تمام چارده کارهای همش سخت اتاقت پرساش شما از نظافت یک به قولم انبار چهلو اتاقه بگیریم تا رستوران صبح مثلا پنج صبح بلند میشدم میرفتم این جایی که باید چار ساعت چار ساعت طول میکشید که من اینو به قول مرف جارو بزنم تمیز کنم دستیوشی تمیز کنم من این کار را در عرض یک داعت نیمه انجام میدادم که همینطور پرحق میردم بعد هفته صبح مرفتم سر دانشگاه سر کلاس مینشستم تا ساعت زور زور که میشد در کارخانه بحث نیست یک دانشگاه کار گرفته بودم و انواع اقسام بحثنی ها را درست میکرد من برد باز مجددا میرفتم سر کلاس مینشستم تا چار بعد از چار بعد از را که میشد برای یه دکتور یهودی امریکایی بنامه دکتور باشن شده بودم دلیوری برای از این ایشان متخصص سرطان بود این بافتارو میفستاد مثلا جواب آزمشو چه برای دکتورای دیگه یه دو ساعتم برای ایشان کار میکردم بعد گاز میدادم خدا شده مجددا میرفتم از ساعت شش تا دوازده شب یه رستوران ایتالیایی به نام تیچیکو اونجورم شده بودم زرف شد ای جانم بعد وقت تازه کار میکردم دوازده شب میامدم خانه خستو خوبیده تازه باید منشستم این درس ها رو میخواندیم خواهی این درس ها اون موقع نه کمپیتری بود نه دیکتریزی بود چی نبود که تازه با دیکشنیر باید میذاشم جلو این لغت در آر لغت دار برای بکتریم خیلی دوره سختی بود زیسته چهار سال من اینطوری دوره سختی کشیدم برای اینکه خدا رو شد بعد از چهار سال توانستم به قلیسانس ما بگیرم و پدر مادرم آمدن و به هر صورت خیلی خوب بود به قولو معرف این پدرم خیلی خوشحال بود از اینکه من توانستم ولی هنوز من دیپورت بودم ولی فقط دنبال یک چیز میگشتم که من برم به دنبال این هواپیمان این بود که یه روز همینطور که دنبال کار میگشتم رفتم رستوران مکتناب رستوران زنجری مکتناب قضا بخورم دیدم یه نوشی ساینز ده هایرنگ منیجر یه اپلیکشم اونجا گذاشم قیافه هم خیلی تمیز بود و کتوشالبار و کرابات و اینا بعد یه رو آمد منیجرش منو که دید نگاه که اکه اه تو فوقالیسانس داری گفتم بله فوقالیسانس دارم گفتم میخواه اینجا بشی منیجر گفتم بله میخواه بله میخواه اشکال نده دیگه ما رو استخدام کردن به هفت امریکایی دیگه هفت امریکایی گفتن یک هفته ما شما رو استخدام میکنیم ما فقط یه نفره احتیاج داریم تا ببینیم از یعنی هفت شما هفت نفر ما یک نفره میکنیم دیگه یه هفته که ما رفتیم خیلی به صورت جدی یک رستورانی بود که هشتاد تا کارگرداشت از این هشتاد تا بابر کنیم پنجاداشت دختر بودن خیلی جدی بودم و فقط سرم مشکول کار خودم بود بعد از گذشت هفت روز در میانه تحجیب همگان و خودم من رو انتخاب کردن برای من رو انتخاب کردن و دیگه ما به هر صورت شروع به کار کردیم و همون سال اول که پولامو جمع کردن نفتم دنبال پرواز نفتم دنبال پرواز خدمت شما ارز کنم حالا اولی هم که رفتم برای پرواز سبتنام کرده بودم در همین فرزنون یک دیگه در بهترین به قولو مرمو آموزشگاه خلبانی در فرزنون چندین آموزشگاه بود من رفتم در بهترینشان بودم بهترین استاد هم بخواهم سختترین سخت گیرترین استاد هم که از غذا یه استادی که به من دادن به نام آقای باب ریز ایشان استاد خلبان افور و خلبان نیوی بودن یعنی بازشست های نیوی یک آدمی بودن بسیار بسیار سختی پیشان شدم به قولو مرمو معلم ما بعد این جلسه اولی که پرواز کردم هیچی آدم نمیره فقط با یک هواپیمای پایپر بود که ما رفتیم فقط یه آزمایشی پروازی کردیم دیگه اون وقتی که من برگشتم رفتم که اصمو سبت بکنم برای پرواز بعدی از قضا دو تا از دوستانم باهم بودن الان ایکیشان آقای محیاره که ایشان الان کاپیتان امریکان ایرلاینه در امریکا کاپیتان ایرباس سی ساد و بیسییک هستن ایشانم اون موقع مثل من خیلی علاقمند بودن به هواپیماینا ولی خب اون موقع هنوز امکانشون نبود پروازیات ایشانم با من بودن بکی از دوستان بعد من همینطور که آمدم از شروع شوق فرامانی که داشتم همینطور اقب اقب که آمدم بشینم روی سندلی نشستم روی پای یک دختر خانم بسیار زیبای خوشگل امریکایی یک دفعه خودم پریدم آسمان ترسیدم ببخشید محظرات میخوام اینا خانم به من لبخند زد به من لبخند زد و بعد این دوستان آقا مهیار و این دوستان آقا مجید بودن حبیب حبیب نسی که از تو خوشش آمد شماره شد بگیر و چطور فلا اینا بعد من هم آمدم به جس بگیرم گفتم که من امروز جلسه اولین پرواز هم بود بعد خیلی خوب بود و چطور فلا بعد بهش گفتم خب شما چه کاره گفتم من اینجا برای هواپمان توی خلایت لاین کار میکنم اینا از آیده هاو آمدم چند سالت 19 سال بعد گفتم آره من انروز تازه شروع کردم به پرواز و اینا و جدی تبریک میگم بعد گفتم خب شما چی دوست داری پرواز کنی گفت من خودم خلبانم شما خلبانی که آره گفتم چند ساعت پرواز داری گفت 250 ساعت 250 ساعت رو پرواز داری گفت بله 250 ساعت پرواز داری بعد گفتم که خب میشه من پول هواپمان رو من میدنم شما یه جلس من رو ببر پرواز میخواهمید ببینم پروازت چطوریه گفت باشه اوکی اوکی به ما دادو حدمت شما ارز کنم یک روز عصف بود منم دیگه دوستان شادی کردن گفتن تلفونش رو گرفت یک روز عصف بود ما رفتیم ایشان یک هواپمان سستان وانتویتی اروبات از نور اروبات گرفته بودن و اولش رو من میترسیدن خدای ها نکنه بریم به خانمان بیاندازه یه جاه اونا خلاصه با ترس و لرس سوار و هواپمان شدیم بعد رفتیم بالای جنگلا یوسیمیتی جای بسیار بسیار زیبای قشنگیه از فرزن که پرواز کردیم بعد من من محوه زیبایی خانم حقیقت شده بودم و محوه اینکه چه خلبان خود همچنکه بهش نگاه میکردم بعد من گفتش که به چی نگاه میکنه گفتم به تو نگاه میکنم چه پرواز قشن باور کنیم یک دفعه من نفهمیدم این چی شد این هواپمان یک رول سی سد و شهست درجه که زد که هیچی بعد همچی رفت توی دایف و لوب اصلا فقط از ترسم چشماما بسله بوده
00:26:20--->00:26:26
spkr_00: هواپی ما چی بود؟ سیسنا بانشیفتی ایروبات بله بله بله
00:26:26--->00:29:15
spkr_01: ما اصلا من دیگه نفهم میدم از ترسم اینقدر این خانم بشم استاند کرد از این کارهای چیز که دیگه ما اونجا خدمتشو ما ارز کنم یک دل نه سرد به ایشان دل باختیم به ایشان دل باختیم بعد دیگه خدمتو ما ارز کنم تا این که برصورت یکی دو سالی گذشت و با وجود مخالفت شدید والدینشان والدین ایشان از کشاورزان بزرگ در ادالت آیده ها بودن که 700 هکتار زمین داشتن یادم ایشان گفتی من دیگه کارمان رسید به این که با هم ازدواش کنیم که باید به پدرم من بگم خب خیلی مذهبی بودن باید به پدرم بگم و پدرم ایشان باید بلسینگ بگه یعنی حتی باید تعییدش کنی اینا باید خب باش باید با پدرش که صحبت کرد دوشیه دادن به من شما از من اولین سواری که کرد شما کجایین گفتن ایرانی هستن گفتن ایرانی هستی گفتن بله گفت خب دینه چیه گفتن مسلمان هم گفت شیه هست یا سونی گفتن تو خانواد شیه به دنیا آمدن بسییدم مثلا گفتن سییدنی چی گفتن یعنی میرسیم عقابم میرسی به خود محمد رو به حسین اخ اخ اینی که ما گفتیم اصلا نمیشه اصلا نمیشه به هیچ بچ به هیچ بچ من این تحیید نمی کنم تو ایرانی از شیه اینم دختر منم امریکاییه از آیده ها از این مسیحی این اصلا میشه یه ازدواج شما میشه یه دیزستر میشه نه به هیچ بچ من قبول نه ایشان مخالفت کردن و گفتن قبول نمید داستانش خیلی طولانیه خیلی داستان طولانیه و بارد یه زندگی بسیار بسیار پرماجرای من شدن که ایشان کاری کردن که دیگه خانم ما قبل از که ما یه رفته بودیم ازدواجم حتی رفیم دفتران سبتانام هم کردیم همه کار هم کردیم ولی ازدواج به سبتی که ایشان میخواستن مثلا در کلیسا انجام بشه اون دیگه نشود اگه ار نظر مذهبی قبول نداشتن و ایشان کاری کردن که این خانم ما به قول معروف رفت کلی رفت بدونین که به من بگه خب من هم دیگه گوباینامی گرفته بودم و البته نگفته نماند قبل از که این گوباینامی بگیرم خیلی با خانم من پرواز می کردیم ایشان دیگه شده بودن استاد من و خدمتون ارس کنم تمام جاهای دیدنی کالیفورنیا رو با هم میرفتیم پرواز های کراس کانتریز زیاد زیاد پرواز های شبانه بعد دیگه ایشان حتی مالتیش هم گرفته شبان میکنه
00:29:16--->00:29:19
spkr_00: میگم پرواز شبم میکنه ستنا
00:29:22--->00:35:21
spkr_01: اون سسطم قدار اون بار بود. فقط اون بار کرایی کن. نه ایشان کامرشال پایلت بودن و داشتن پرواز می کردن. منتظر بودن که به قول معروف بشند. سنشان برسه مثلا به 22 سال که بتونن برای ایرلاینا برند. و برای دلتار هم اصلا قبول شده بودند شرکت دلتار. برای ای که بشند برای فرس اوپیسر 737. فقط سنشان پایین بود. ایشان 14 سالگی پرواز می کرده در شمید تار رفت. در از صورت ایشان رفت و من هم یک نه مهم دنبال ایشان بودم. با هواپیما و تمام کاریپانی ها رو مثلا زیر پا گذاشتم و برصورت داستانش خیلی طولانی و من دیگه در این مدت خیلی پرواز کردم. گوهنامی گرفته بودم و حتی گوهنامی چطوازی من گرفته بودم و خدمتشون رفت کنم. سال 1986 بود که آقای ریگان آمد اعلام کرد برای 3-4 ملون نفر که در امریکا غیر قانونی بودن بهشان گیرین کارت مجانی دادن. که شامل حال من هم شد. ما وقت مره بگیرین کارت مونو از اونجا گرفتیم اونو. برای 3-4 ملون نفر کنم. دیگه تا حالارم که هنوز هم که هست من پرواز میکنم. البته با حوکمای خودم هستم. من بعد از اینکه با خانومم پیزدباش کردیم و بعد از تولد پچه همون. من بایک لوسانجلس آمدم. و در کانتی لوسانجلس در اداره موید زیست. من کار رو در قسمت هواپیمونیش گرفتم. چون گواهی نمی داشتم. اولش کارم این بود که نظارت بر پرواز هلیکوبترها بود. در کالیفورنیا به علت اینکه یک ایالتیه که کشاورزیش یکی از روحنای مهم اقتصادیشه و سالانه نزی که 60 میلیار دولار فقط صادرات کشاورزی به تمام دنیا داره. به منجمله اروپا و جاپن و کوره و نصف محصولات کشاورزی امریکا در کالیفورنیا و عملنا. و به علت آب و هوای مناسب خوبی که داره. و سالانه حدود 140 ملیون مسافر از انباع و از تمام نقاط دنیا به اینجا میان. انباع و اقسام این آفتها وارد اینجا میشه. و این آفتها مخصوصا نوع مدیترانهیش و نوع اورینتالش که از آسیا جنوب شهر دنیا و نوع مکسیکیش که از جنوب میان. اینا اگر در اینجا بقید استبلیش بشن. به تمام نزدیک 260 محصول عزبین میبرن. و چطور عزبین میبرن؟ اینا در داخل پوست این میوه ها میرن. تخ میذارن. و این ها وقتی که اون تخما بزرگ شدن بهش میشه. مگت بهش میگن میشه. یه چیز خیلی خیلی بدی میشه. میوه ها میفته از بینیم بره. در نتیجه سادرات اینجارم لطمه بسیار زیادی بهش میخوره. و یه اقتصاد چهل پنجاه میلیار دولاری و نزدیک یک میلیون نفر انسان را به صورت تحت تحصیل قرار ده. این بود که کارم در اینجا شروع شد شبا بیس هلیکپتر. یه زمانی بود که انفیستیشن شدید شده بود در لسانجلس. و من را استخدام کردن شبا میرفتم فروتباه المانته. نظارت میکردن به پرواز هلیکپترها. بیس هلیکپتر بلند میشدن شبا تمام لسانجلس با سم ملاتیاین اسپریه میکردن. و به تمام مردم باید میرفتن داخل منازلشان و داخل منازل درار میبستن. ماشین ها رو روش چادر میپیشدن که این اسپریه میکردن. و از صورت لطنه به ماشین ها نزنن. کارم از اونجا شروع شد. خدمتنا عرص کنم بعدا سر و صدای مردم خیلی بلند شد. پرفتاران محید زیست که گفتن این خیلی صدمه میزینه به محید زیست سمپاشیکی میکنن شبا. این بود که دانشمند های دانشگاه دیویز و دانشگاه ریورساید اینا آمدن یک که جالب کردن. اینا تخم این همون هشرات مدیترانی و مکسیکی و اورینتال رو اینا در یه لابراتورهای بزرگی در هاوایی و در کشور گاتمالا اینا رو پروره شدن. و اینا رو به صورت تخم میارن در لسانجلس در لابراتورهای بزرگ اینا رو به عنوان هشره پروره شدن. و اینا هشرهای که سه روز شد اینا رو فریز میکنن ولی به طوری که نمیرن. بعد وقتی که فریز شدن داخل پنج هواپیمای کنگ ایر. کنگ ایر 200 اینا رو در سر تا سر اینا رو از نظر با عشای گاما از نظر جنسی خونسا میکنن. بعد روزانه حدود 20 ملیون از این هشرات خونسا شده رو در آسمان لسانجلس پخش میکنن. و در مراکزی که ما فرمون طرف هایی زیاد 25 هزار نقطه فرمون طرف کذاشتیم. اینا اگر مثلا هشره باشه که وایلد باشه. اینا با اینا که مثلا جفت گیر کنن مید کنن دیگه نصرشون قطع میشه از نمیره. اینا باییم. بله بله نصر و از یه نظر الان کار ما در دنیا رتبه اوله. یعنی از تمام کشورهای دنیا میان از استرالیا از جاپون از خدمتان ارسان. حتی از خود هاوایی از تمام جانیان که ببینن مثلا این چی شده که اینقدر مثلا متوانستیم جلو بیری کنیم از این آفت. این آفت آفت خیلی موزدی. در صورت ایران هم داریم این آفت ما؟ بله. بله. تازهگی منش ده اله الان شنیدم که در موزندران این آفت مدیترانی آمده.
00:35:23--->00:35:27
spkr_00: اینشالا کمک میکنید به ما هم دیگه این تکنولویی رو
00:35:26--->00:36:59
spkr_01: این شال راکمال افتقای را این شال و من الان قدمت را عرض کنم مسئول قسمت ایسقای تحقیقاتی لوس انجلس فروتگاه بین الملی لوس انجلس با بیش کارمند هستم و بله یه تقریبا خب پروازم هم می توانیم پروازم ادامه داشت تا این که هفت سال پیش توانستم بعد از این که دیمقدار بقول مراو زحمت کشیدم کار کردم بعد پدر مادرم آمدن مریض بودن پنج سال از پدر مادرم اینجا من پذیرایی کردم بعد با اوجه تیم مادرم بیماری قربی داشتن در ارصورت من مجبور به یک کار دوم هم شدم کار دوم در جایی بود که یک شرکت کانپیتری بود که شبا اونجا کار میکردم و روزای هفته یعنی من یازده سال تمام هفوز هفته کار میکردم و در اون شرکت کانپیتری من از انظر فروش این فسائل کانپیتری اول نفر شدم در قرب امریکا ما شنو در در بب بهم یک جایزه خیلی بزرگ خوبی دادن یعنی من وقتی که پارتایم کار میکردم به انازی سه نفر فولتایم من درامت داشتم این بود که خیدناتش رو مرز کنم رفتم با جت L39 این هفوک محیه ساخته چکسلوانی هستن و اله با اونا پرگاز کردم دو سه بار البته خیلی حزینهش کرام بود هر رفعه سه هزار و سی ست دولار بود میدادم ماشی الله
00:37:04--->00:37:11
spkr_00: میشه تقریبا حدودن 60-70 ملیون تومن 70-80 ملیون تومن بفرمو هر بار
00:37:13--->00:37:22
spkr_01: باور کنین من پولی که به اندازه برای پرواز خرش کردم شاید به اندازه من بگم یک میلون دولار حزینه کردم
00:37:22--->00:37:31
spkr_00: کاش که خلبان شکاری شده بودین نگر خلبان شکاری شده بودین اما یکی از این قهران ها بودین باقیم
00:37:26--->00:39:26
spkr_01: اگر خلابان شکارشونی بودین همه یکی از این قهران ها بودین واقعا متاسفانه این سعادت نصیب من نشد متاسفانه واقعا اگرم شده بود که میگم حالا شاید مانند بزرگانی که شهید شدن و هر صورت که روحشان شاد بشه شاید جز اون قسمت بودیم شاید جز قسمت بزرگانی بودیم که الان تو ایران تشریف دارن و از همینجا خدمتشان سلام عرض میکنن و واقعا دست همه شان رو نیبوستن بزرگان آسمان ایران بودن و از آسمان ایران دفاع کردن واقعا جای افتخاره من کب دوست خلابان اینجا زیاد دارم مخصوصا مثلا بازنشست هایی که برای نیروحوای امریکا بودن یا مورین بودن خدا شهده در هر جز فقط میشینم آخه اینا بعض این موقع جنگ ویدنام رو به روح میکشن که مثلا پس کن یکی دوتا مثلا اینا شادان کردن حتما مرحوم جلیل زندیه برای شان میارم افورتین بله افورتین من خدمت جناب مزندرانیه میگم که حدود ده تا تیز کردن همیشی خدا سه این باعث افتخار و باعث جز گرفتن ما میشه برای خلابانان امریکایی و خدا رو ارز کن این بود که خب یه مقدارم طور جمع کردیم تا اینکه هفت سال پیش این هفتمایه تایگر گرومن تایگر گرومن هفتمایه که ساخته همین کارخانه گرومنه گرومنه که افورتین ساختن هفتمایه بسیار محکم و بسیار خوب و رنگش هم رنگ نیرو هوایه رنگ آبی انتفاق کردن بله دیگه الان باعجزی شما همین هفت سالم با این هفتمایه پرواز میکنم با هفتمایه خودم هر هفته بله هفتما هم پرستوه اسمش خودم پرستوی گذاشتم بله پرستوی مهاجر پرستوی آبی پرستوی مهاجر هر چی خلاصه
00:39:29--->00:39:43
spkr_00: که در واقع بونانزای میدین ایران در سال 1367-166-1668 که تولیز شد اسمشو گذاشتم پرستو ما هم خیلی باش پرستو
00:39:44--->00:40:18
spkr_01: بخ بخ بخ بسیار حاله خب این هم همین چیزی ماننده بونانزاست در هم مورد یه بونانزاست کروز سویده 840 ناته منوانا چون من با سست ریکترکتبل که نیست چهرخوش نه خیلی نه ریکترکتبل بلا هزینهش خیلی بالاست این هزینه بلا داره این فیکست هزینهش هم کمتره هزینهش کمتره و خب از اهده هزینهش برمیان ولی بونانزا ریکترکتبله بله اون ریکترکتبله خدمت دارم ارز کنم این شمه بود از زندگی من
00:40:19--->00:40:27
spkr_00: یکیو ندارم
00:40:27--->00:42:10
spkr_01: بله، بله، اززواج کردیم، اززواج کردیم، پسرم الان، ماشالله، پسرم 33 سالشه، دختره 28 ساله دارم، هر دو هم فارغتحصیل دانشگاه برکلی هستند، یو هر یو سی برکلی، چغلشون چیه؟ بله، بسرم، ایشان لیسانس روابط اون میگرفتن، عرای شرکت مایکران، فلکت بزرگ کامپیتوری در آیده ها کار میکنن، ایشان اززواج کردن، دخترم که اصلا آشق ایرانه، این دخترم تا به حال پنج بار به ایران آمده، به خودم آوردمش ایران، این دخترم درشته اش زبانشناسیه که اونم انشالله امسال تمام میکنه، بعد، تمام میکنه، بعد خانومم متاسرده، متاسفانه ایشان در سن سی هفت سالگی، درست موقع که میخواستن، ایشان خوش خیلی مذهبی بودن، دیگه وقتی ما بچه دار شدیم اززواج کردیم، پروازه به کلی وزاشتن کنار کردن، فقط میخواهم بچه ها را بردن، بچه ها را میخواهم فقط خودم بزرگ کنم، خودم به ایشان مثلا بسیدی کنم، این بود که درست زمانی که میخواستن برن برای فلایت انسطرکتری، متاسفانه دوچار بیماری ام ایس موسیقی بودن، بله، الان هم، 16، 17 ساله، ای وای، بله، بله، بله، بله خب، اون پدر خانوم هم که خیلی خیلی مخالف من بودن، طوری شده که الان هر وقت من میرم آیده ها، ایشان خودشان شخصا منو دوت نکنون، شخصا، اونچون شش هفت داماد دیگر هم دارن و من به قلوم هارو جوز بهترین هاشان هستم
00:42:12--->00:42:48
spkr_00: خب مرسی کپتن حبیبه عزیز غربتونم فامیلیتون حبیبه یا اسمتون حبیبه نقی اسان حبیب فامیلی مهربانه مهربان ما پدرمون همشهری شماست ما تو سرکانی هستیم پدرمون مادرم در واقع مال سرکان هم یکوه عربن بین ما فاسد بله بله ایران نمی آید؟
00:42:49--->00:44:22
spkr_01: سال می آم ایران خدمت شما ارز کنم که من یک سال و نیم پیش بود همیشه را من سالم بودم چون من اهل سیگارم نه اهل مشروبم و تمام عمرم من ورزش میکنم من ورزشگارم به خاطر این همش به خاطر این پرواز این مسئله دیابیت قند در ما خانوادی مادری ما و مسئله قلبی ارسیه من یادم چهل و پنج ساله بودم یعنی من 65 ساله بودم یک دفعه وقتی که رفتم برای مدیکاله بگیرم آزماشی اطرار که دکترم کرد تو قند داری منو گراند کرد من قند چی دارم؟ تو قند داری خدا شاهده کناب سرهنگ من سه ماه تمام رژیم گرفتم سه ماه تمام ورزش کردم تا نزدیک بیس پند از دست دادم بیس پند که از دست دادم قدمم کنترول شد یعنی من تا پار سال اصلا نه قند داشتم نه هیچ داری اینکه همیتون که ورزش میکردم یه در پکنم قلبم یه ذره همچیه یه حالتی داشت دادم این چی بود؟ پند هم به دکترم که گفتم آزماشه متعتده گفتم گرفتگی قلبی داریم بر ارزش کرد ما رو بردن در امدیکای نیکالا به خدمت های ارز میکنن بیگه ما رو بردن و عمل باز قلبی انجام دادن حالا چه عمل حالا خدمت ها شما ارز میکنن عمل باز قلبی که دو ماه بعدش هر سه فعل شد هر سه مجددا افادم به حال همین سکته بخواه
00:44:21--->00:44:24
spkr_00: بای نگرف پیوان نشوت راگا
00:44:23--->00:46:30
spkr_01: پییوند نشد رگاه نه خیلی پییوند نشده بود مجددا رفتن بیمارستان برای دو هفته تمام رفتن بیمارستان دو بارش شکافتن بله شکافتن خیلی خیلی هم هنوز هم که هنوز بعد از یک سال رین این جاش مانده بگذاری رفتیم این دفعه برام استنت گذاشتم دو ستا استنت گذاشتم دو ستا استنت گذاشتن بعد آبان ماه گذاشته بود که من آمدم ایران آمدم ایران بعد هواقمایی که از قطر می آمدم ایران ما از هواقمایییم جا هواقمایی نیم ساعت دیر رسید مجبور شدیم برای آنجا شش نفرم بیشتر نبودیم خیلی بودویم تا برسیم به پرواز کانکشن ایران همچی که رسیدم داخل کانکشن ایران یک دفعه قلبم می کرد اونجا گره حالا خدا رنجت من از این قرصای زیر زبانی نیتروگلیسرین داشتم بلا فاصله یکی گذاشتم زیر زبانم ولی رنگم پریده بود که این افلای دهت امده گفت آره اوکی گفتم نه من خوبم حالا خوب فقط یه جا دراز بکشم ما دکید دراز کشیدیم خوابیت تا ایران که رسیدم من دوتا قرص خوردم تا ایران رسیدم ایران دیگه خوهرم من رو بردن در تهران در بیمارستان مدان رو بی دانشگاه تهرانه آقای دکتر بیاناتی واقعا واقعا واقعا واقعا اینکه میگم دست دکترهای ایرانی درد نکنه اینجا خدا شده جناب سرنگ فقط حزینه این عمل باز قلبی من من دوم عطب بیمارستان شد 700 هزار دولار 700 هزار دولار البته من چیزی ندادم بیمارستان من اینا همه رو دارد بلی 700 هزار دولار من آمدن ایران رفتم بیمارستان مدان وقتی که منو بردن بلا فاصله بردم اتاق عمل اتاق عمل رو این دفعه برام چار تا استنت گذاشتم به اضافه شش تا بالون که گفتن کدام دکتری تو معالجی کرده چی کاری آخو اینا کردن بگذاریم این بود که قربان دکترهای ایران واقعا همه جزی به خدا قسم
00:46:31--->00:48:06
spkr_00: من از شما مخواهم خواهش کنم اینشالله یه شب دیگه بیاییم چونکه ما دوتا عزیز داریم امشب جناب تیمسار توی درباری از قهرمانهای جنگ و از ناماوران هفتهای اففور که دوست دارم بشه این پای صحبتشون و تیمسار طرف را از آزاده جناب اسکندری که از ناماورای اففنج هستن و قهرمانان جنگ و آزاده و جانباست از خدمت شما من خیلی ارادت پیدا کردم خدمت شما من واقعا اینو میگم از سمیم قلب از سمیجان ها مازندرانی میگن درود بر کابتان حبیب عزیز لطف کنم خیلی سلام خدمتشان سلام عرض میکنم پسر قهرمان جنگ جناب محمود اسکندری محمد اسکندری عزیزم برای شما دون فرساد و ارز کنم که ملیه رسلمی رسلم نجات خانوم ملیه میگن لذت بردیم از صحبتاتون کابتان عالی بود است از به خدمت شما شما خیلی واقعا درس های بزرگی دارید به این بچه ها میدید با این همت و تلاشی که کردید آقا فرزاد آقای اون سایی که تو لایف هستن دونه به دونه برای شما میسن من فکر کنم خودتونم دارید میبینید دیگه نیازی نیست برای من حرز کنم که واقعا به پشت میگه محمد اسکندری میدونید جماب تیمسا اسکندری رو میشنستید که
00:48:06--->00:48:42
spkr_01: بله باعث افتخاره باعث افتخاره تمام افورای خلبانه دنیا هستن ایشان کاری که در اون سال 1982 بود قشنگ من اینجا یادم اینجا اخبارم نشان داد وقتی که دو تا افور رفتن اون بغدادو زدن که مرهوم دوران متاسقانه نشد و جناب اسکندری بعد اون پولی که تو خورم شهر زدن که 22000 تا اسیر ما گرتیم واقعا اینا اسطوره هستن اینا همین رستمهای زمانه ما هستن گهر برونم تون برونم
00:48:42--->00:51:43
spkr_00: خانوم مهنتی، همسر شهید مهنتی جناب کپتن سمین مازندرانی میگن درود به بطن پرست واقعی که شما هستی جناب خدمت شما لبیبی جناب هیدریان میگن خیر مردم مرد مبارز و شکر صافحزیر و جناب خدمت شما کپتن حبیب حمیدان منتظریم این بار اومدیم مرادی یا مرادی کپتن حسن میگن واقعا جلوی عشق به خلبانی را هیچ جوره نمیشه گرفت حسن که تمام تلاشتون رو کردیم از و خدمت شما که من محمد اسکندری رو خیلی دوست دارم آشقشم خدا آشقه خیلی اینو میگم تیمسار اسکندری من خیلی دوست داشتم که تیمسار بودن ایشون الان تو لایب ما بودن و شرکت میکردن و از رشادتاشون ما میشنیدیم ولی خب جما وزیری آزاده سرفراز میگن درود کپتن مهربان جناب سلواتی براتون درود خدستدن خیلی سلام از مهربان ارز کنم که خب شما همشهری ما هم هستی بیگه من جناب لبیبی تیمسار آزاده لبیبی میگن بسیار آزی عالی بود و لذب بودیم رزایی میگن درود بر کپتن حبیبه که افتخار ایرانی من مال جناب رزایی رو آره بعد از کنم خدمت شما همه لذت بردن جناب حبیب من خانم سلیمانی دوستان خودتون آیه من من میخواستم خواهش کنم ازاتون اینشالا یه شب دیگه ما چون بحثای تخصصی پروازی رو دیگه با هم نکردیم که بریم تو ارسال لایت و لایت و ببینیم چیکار کردین و شما چجوری بود اونجا برای ارسال فدمت شما سیکوینسی که برای پروازا انجام میدید و این داستانا چلا حتی بکار بچه ها میاد خیلی بود حتما اول میخواستم ازتون تشکر کنم ای ایرانی وطن پرست باعث افتخار تکتک ما هستی که نام این کشوت رو فیستتون و به قول معروف برخوردتون عدبیات گفتاریتون نشونه یک جنتلمن واقعیه یعنی منم مثل همه اونهی که با شما همکار بودن اگر بودم آشق این سراحت کلام و صداقت در گفتار و این چهره زیبا و محسوم و دوست داشتنی شما میشدم که سر ترزین فرود میارم خدمت شما شکر قربان شما لطف دارین من فرداتون بشم عرض به خدمت شما که خدمت همسر محترمتون خانم اسمشون چیه؟ دبی دبی فامیلیشونه یا اسمشونه؟ نخی اسمشونه
00:51:46--->00:52:04
spkr_01: این هایی نایبو یا نه؟ نه خیلی ایشان متاسفانه اینجا نیستن ایشان در ایالت آیدوها هستن ایشان با کالیفورنیا با لوسانجلس با آبا هواش به ایشان سازگار نیست اصلا و یک جای همین تضبیقی در مادرشان هستن و اینا در صورت
00:52:04--->00:52:55
spkr_00: ما برای تونیدیدیم و می فرسیم بشون نشون بدید. Hi Debbie. Thanks. واغا من نمیدارم چجوری بید. فارسی می فهمنید بایدی؟ نه متاسکتونه. همه انگلیسی. We are so proud of you Debbie. You have a great amazing husband. Mr. Captain Habib is the best Iranian people that success in all of the job in American. And we are so proud of you Mr. Habib and Miss Debbie. Inshallah ki hamishu muhafag bashi. Please. Please. Mekhaish mekunem. Yeh rang inntekhab kunid wa taqdim kunid be khanume Debbie.
00:52:55--->00:53:02
spkr_01: ولی ایشان هم همانند خودم ما هر دومان رنگ آبی دوست داریم رنگ آسمان
00:53:03--->00:53:25
spkr_00: Here you are blue hearts from Iranian people to Debbie and Mr. Captain Habib Aziz که واقعا افتخار ایرانی ها هستیم. اربان شما بلیم هم. این رنگ های آبی تقدیمه به شما و همسر گرامتون. تشکر میکنم. عرض به خدمت شما برای دختر عزیزتون اسمشون رو بفرمید.
00:53:26--->00:53:37
spkr_01: ایشان اسم امریکایی پاتریشا بود که دیگه عوض کردن خودشان مخصوصاً عوض کردن اسم مادر همیگودشن به نام پوران الان اسمشان دیگه رسمشان پورانه
00:53:38--->00:54:25
spkr_00: ایتونه دارم خب ما پوران یا پاتریشا و اشونم که انگلیسی ولدن یا فارسی میتونن صحبت کنن انگلیسی فارسی هم کمی ولدن ماشالله هلو پاتریشا پرام ایران بعد انشالله که همیشه سلامت باشی پاتریشای عزیز و عارضی موفقیت دارم پسرتون اسمشون چیه؟ اسمشون احمده اسم پدر احمده عزیز ایشون اسم امریکایی ندارن؟ چرا اسم امریکایی دارن اسم بسادشون ارل اسم بسادشون ارل پاتریشا یا احمد و پوران عزیز این رنگه دو تا رنگ انتخاب کنید لطفا
00:54:30--->00:54:40
spkr_01: اونجا هستن؟ نه خیلی نیستم بچه همید رفتن پسرم پیزده باش کرده دخترم دانشگاه پرکی سن فرانسیسکوه تو شهر سن فرانسیسکوه
00:54:44--->00:55:26
spkr_00: مزه سفز تقدیم میکنیم به پاتریشا البته ما اسم ایرانیش رو بگیم به پوران و احمد عزیز این شبه که زیر سایه شما و مادر عزیزشون سلامت باشن از صرف خودمون مردم ایران به شما کپتن حبیب عزیز پرچم ایران رو تقدیم میکنیم که واقعا نشانه یک ایرانی وطن پرست و واقعا یک تلمن باقی هستید افتخار ایرانی هستید یکی از دوستان پرچم ایران و همه این رنگ هایی که کپتن عزیز ما انتخاب کردن رو باید کنم من تقدیم کنم و ایشالله که یک بار دیگه جما مازندرانی هم که رنگ بارون کردن برای تون اینجا رو نبا کنیم
00:55:29--->00:55:34
spkr_01: خدمت همه بزرگان نیرو هوایی سلام را ارزم کنم. تمامشان دستگوس همه را هست.
00:55:35--->00:56:02
spkr_00: از کنم خدمت شما ما تشکل میکنیم از شما این رنگا و پرشم ایران تقدیم شما مرد بزرگ ایشالا یه تایم دیگه هم حتما خدمت شما هستیم متشکر خیلی خوشحال شده افتخار میدید دیگه انشالله همه هم میکنیم خدمتون حتما خوربونتون برم خدای شما هشم سپاس گذارم خیلی متشکرم
نظرات
ارسال یک نظر