امیر سرتیپ خلبان آزاده حسن لقمانی نژاد(۱)


00:00:00--->00:00:06
spkr_00: سلام ازادم سلام بخلستیم آقام درود بر شما جناب حمزه ای عزیز

00:00:07--->00:00:12
spkr_01: قربونه تنبرم من سر. قربونه تنبرم. خیلی بزرگوارید شما. خیلی خوش آمدید سر.

00:00:11--->00:00:57
spkr_00: مدید سفر مدید سفر

00:00:58--->00:02:36
spkr_01: شما یک انسان بزرگوار هستی من نمیدونم کلمات چطوری با جور بشن پشت سر هم که راجب بزرگی شما و همرزماتون صحبت بشه کسایی که بهترین لحظات عمرتون رو در اصارت و بعد از اصارت هم باز که وقتی تشکیف رو دید این حس وطن پرستی باعث شد که شما سالیان سال به خدمت توی عرصه های مختلف که من یه مقدار کمیش رو میدونم و من میدونم که شما هم اهل صحبت کردن از خودتون نیستید بارها و بارها از دوستانتون شنیدم و اصلا دلیل این که اینقدر دیر تشکیف رو دید خدمت برسید در داخل این برنامه فکر میکنم این بود که اینقدر شما شکست نفسی میکنید و اینقدر مناعت طب دارید و اینقدر عزت نفس دارید که واقعا من نمیدونم یعنی اگر کسایی دیگه شاید توی آدم هایی دیگه بشنبن این حماسه های شما رو تعجب بکنن در آینده که بگن چرا نامی از این بزرگان به اون صورت نیست و این من باعث میشه که من میگم سخن رو کتا میکنم و فقط ازش از شما میخوایم یه بزرگواری کنید یک منت بذارید یک بیوگرافی مختصه ای از خودتون بفرمید که دوستان ما با شما آشنا بشن از لحظه ای که برحال چه شد رفتید خلوان شدید و خلوان شدنتون و برگشتنتون و بعد خیلی کار داریم با شما تایمن برای شما زیاد هست بفرمید ما در خیمتون هست با شما زیاد هست

00:02:36--->00:07:43
spkr_00: خواهیش مورم شما لطف داریم واقعا درود بر شما من قبل از هر چیزی واقعا از شما تشکر می کنم من چنان تحت تحصیل برنامه های شما هستم من شما رو می بینم که گاه گاهی با عنوان کردن و مطالب خلبان ها و اخصا آزاده ها واقعا متحصیل می شید عشق می ریزید و این مشخص هستش که واقعا این چیزی هست که از دلت بر میاد و بردل هم حتما می شینه من واقعا تشکر می کنم از شما درود بر شما همچنین از جناب تیمسار ابو طالبی عزیز که ایشون افتخار دادن به ما منت گذاشتن زنگ زدن به من هرچنکه خب ما فاصله بینمون افتاده زیاد هم بگه رو نمی بینیم ولی اون چهره خندان و چهره آرامی ایشون همیشه در افکار من هستش و من دوستام و همه رو به همون حالتهایی که قبلم بودن در ذهنم همه رو دارم همچنین واقعا سپاس می گم تشکر می کنم از دوست بسیار عزیزم همدوره بسیار خوبم جناب مازندرانه عزیز که ایشون واقعا من تنها کلمهی که می تونم در مقابل اسم ایشون می گم واقعا یک انسان شریف یک انسان خوشنام چون مسئولیت رو ایشون بگردنش بود که خیلی سخت بود و باقعا با امکانات کمی که داشت باز هم یک جوری از بساب بوده این کار به نه و احسن برموند ما موقعی که از اصارت برگشتیم خوب چند دفعی برای کارهای اداری پیش ایشون رفتیم و ایشون رئیس ایسارگران نهاجا بودن و واقعا من ارزه و اوقعت ایشون رو در اونجا واقعا می تونستم حس کنم و با خودم گفتم ببینید یه خلبان جنگنده ای F14 که خودش یه دنیایی هستش در کار اداری هم اینقدر با وقعار با ابوحت و واقعا خیلی خوشم اومد ازش من دوست دارم که بیشتر از کسایی که در این رابطه بودن رابطه با جنگ بودن در رابطه با خانواده ها زحمت کشیدن بچه های دوست هم این ها بیشتر صحبت کنن ایشون جناب مازندرانی یک درجه داری داشتن به نام آقای سانعی همه ی آزاده ها میشتاسن ایشون رو ایشون واقعا 20-4 ساعته در خدمت خانواده ها بود حتی ما موقعی که تحبیز شدیم سر مرز اومد ما رو تحبیل گیره اخباری رو با ما میداد که ما خودمون نمیرستیم مثلا میگویم آقای سانعی پدر فلانی فوق کده میگفت نه پدرش نه مادرش دخترش نه پسرش یا مثلا من خودم گفتم آقایشانی من 23 مرد اسیر شدم گفت نه شما 24 مرد اسیر شدیم یعنی انقدر این آدم قرقه این خانواده ها بود که واقعا جای تشکر داره و این از اقنامات خوب دوست عزیزمون جناب مازندرانی ازش من اگر لفظ تیمسار و امیر و اینا رو استفاده نمی کنم برای بعضی ها احساس می کنم که اگر من بگم اینا از من دور شدن من دوست دارم همون فری که بهش میگم باشه من دوست دارم بهش میگم احمد رزیری من دوست دارم بگم صدق قادری من دوست دارم بگم یعیب دوست من دوست ندارم حالا اون عنوان ها من همه شمیون و ارتش بودی قبول دارم ولی خب دوستی من با این ها اون از روی عشق و علاقه و دل هستش و واقعا دوست ندارم انابینی دیگهی به این رو ما فاصله بندازه و انشالله که کسی از من ناراحت نمیشه همینطور که شما فرمودین واقعا خود در این مدت که من اومدم خیلی جاها بوده که حالا منت گذاشتن دعوت کردم که من برم صحبت کنم حتی خود جناب زهرابی چند دفعه گفتن چناب مهنی های عزیز چندین دفعه بیوگرافی من خواستن ولی من به دلائیری که برای خودم دارم احساس میکنم من مدیون کسایی دیگه هستم و اینا رو باقا جانباز آب نمیشه همینی کسی بیاد از من تعریف کنه ناراحت نمیشه خوش هم هم میاد ولی خودم اگر میام راجع به خودم صحبت کنم بعد از حالا ممکنه دهنم گرم بشه صحبت کنم اینا بعدش خودم ناراحت میشه که چرا من درماره موسمی نتی صحبت نکردم درماره ایک صحبت نکردم و اومدم درماره خودم برای همین یه مقداری من با این قضیه نمیتونستم خوب کنار بیام ولی واقعا وقتی که شما رو دیدم گروه تونه دیدم با این انرژی و برای خوشکال کردن اینا زحمت میکشین و واقعا بدون هیچ چشتاشتی این کار رو انجام میدید بعد منم به هر صورت قانه شدم که بیام و برای این دوستان خانواده هاشون و اون چید رو که هستش بگم حالا اگر همین یه وقتی از خودم صحبتی میشه این برای اینه که اون مطلب رو بتونم من برسونم به چه صورت بوده برصورت من با عزیز شما شروع میکنم اگر

00:07:43--->00:08:38
spkr_01: من تیم سار یک جمله بگم فقط امروز من بعد از زور تن باشگاه پسرم داشتم این شعر رو الان این دلنوشتر رو مینوشتم منظورم اینه که قلم خود آدم همینجوری خود قلم میره برای این بزرگان که واقعیت اینه که اصلا خودشون روحشون باعث میشه آدم اگر چیزی راجبشون میگه به کلام یا به نوشتن میخوام بهتون بگم که شما بزرگان کاری کردید که خدا هم داره واقعا تمام اون روح بلند شما رو و تو دل تک تک ما نسل بعدی های شما که نسل چهارمی ها الان دارن نسل سه امی ها شما رو میرن و آشغان شما رو بوست دارن میخوام بهتون بگم این یه چیز که شما هیچ تلاشی براش نکردید ولی این به وجود اومد و ما از شما ممنونیم ببخشید بسید

00:08:37--->00:16:46
spkr_00: ما وزیف همونو انجام داریم بدون منت برای مملکتون برای نام ایران نام ایرانی که واقعا برای ما یه رمز هستش وقتی که نام ایران گفته میشه واقعا عشق در چشمان همه ما هستش برای ناموسمون برای شرفمون برای این مملکت و هیچ منتی سر کسی نیستش و واقعا ما به این افتحار میکنیم که این کار انجامه بر سویت امیدوارم من خودم میگم امیدوارم ایران و ایرانی از ما راضی باشه و اگر جناب حبزه عزیز ما میتونیم یه ذره سرمونو بالا بگیریم و میتونیم یه مقدار و فرمون خوبی بوده که داشتیم و حالا من در مورد اینا صحبت میکنم برصورت من حسن لغمان نجات هستم از ایکی گفتم بچه مشهدی گفت مشهد بچه نداره بلی من بچه مشهدم بچه مشهدم دوران ابتدایی و متوسطه به اصاف دبیرستن و در مشهد گذارندم حقیقتش موقعی که بچه بودم در مورد ابتدایی خوب اونجا هنوز خلبانی روی برص نبود که بگرم میخوایی چی کاره بیشه بگی خلبانی ها میگفتم چیز دیگه دکتر مهندس این چیزا زمان بچه بیگه ما بعد منم دوست داشتم دکتر بشم حالا جوانی اینه که آدم هی تحقیق پیدا میگونه الگو میبینه و الگوهاش عوض میشه یک دکتری بود اونجا نزدک خونه ما بودن اونجا میدان شهدهای الان به هم مجسمه قدیم میبفتن یک دکتر شیخ بود که خیلی مشهور هستش پرزندانشون در آلمان هستن ایشون یک دکتر مردمی بود یه مرتب داشت نزدک خونه ما و ایشون مثلا هر کی مراجعه میکرد بدونی که ویزیدی چیزی بگه چقدر بده چقدر نده یه نونه ظرف داشت اونجورو مرتبش و هر کی میامد یه چیزی مینداخ حالا مینداخ یا حتی ایسی دیور میداشتن برسال این مرد بزرگ آنچنان من شیفتش شده بودن حالا هر چند هم که زیاد نمیده فقط یه موتور هم داشت و میرفت خونه ها به مریضا سر میزد و خیلی مرد بزرگی بود من حلیقتش البوی بچگی من این بودش میخواستم دکتر بشم حالا با اون استعداد کمی که برای دکتری شاید داشتم ولی خب تو ذهنم اینطوری بود حتی مادرم خداویاموز وقتی که به من میگفت کجا میری میگفتم میرم ناناشگده پزشگی اینو داشتم اینو داشتم تا موقعی که اومدم دویرستان اومدم دویرستان و حالا کپتانه توی بسکتبال بودم و والی بال و این بحرامه ها اینا ببخشم اینا رو من خودم اجالت میگیشم بگم ولی خب باید بفهمیت خواهیش کنم بعدی یه روز توی کلاس درسم معلمی فیزیکی داشتیم به درم آقای توسی خدا رو احمد شون کنه ایشون داشتیش که نیروی گوریزم مرکز و گرویتی و جیو اینا رو تعریف میگرد مثلا میگفتش که خلاه تبقیه چه نیرویی چه فرمولی حالا شما یه آتشگردون رو یه سفل آبی رو میچرخونی این بالا که قرار میگیره مثلا به این دلیل که جیوش باهید میشه مثلا نمیفته بعد اجامله ایشون یه مثلا زد گفت یه منوری دادن خلبانا که خلبان میار اینجا قرار میگیره مزرویش لوب بود قرار میگیره و در اثر همین نیرویی که من برای شما دارم تشریم میکنم و فرمولی که دارم برای شما میگم خلبان به سندلیل چسبیده میشه و نمیفته من یه مرتبه گوشانتیز شد بعد گفتم آقا نمیفته گفت نه گفتم آقا ما هم میخواییم خلبان بشیم بعد این با تعجب گفت حالا ببینیم یعنی مثلا نیشیم گفت حالا ببینیم البته من وقتی از اصارت برگشتم برحتم خدمتیشون پیر شده بودن من گفت نه آقا ما اون روز یاد طریق گفتیم و خلبان شدیم رفتیم و عراق رو برگشتیم سالیم بعد صورت اونجا من تصمیم گرفتم که حالا اون خوی ورزشی و یه مقداری ماجره جویی هم داشتم و باقعا برستان میگم که وقتی آدم جبونه ممکنه اولگوهاش هر لحظه اول میشه بعد صورت من باقعا خلبانی رو انتخاب کردم اون موقعی بودش که تبلیغاتی زیادی میشد راجب خلبانی راجب برسی هایی که میخواستم برفسن امریکا من یادم این که تمام جوونهای تقریبا حالا اگه تمام بگم که اشتباه است 95% شاید اونهایی که دیپلوم بیارست بودن تو مرشد واغستان و خراسان اومدن در نیروه هوایی جمع شده بودن و برای همافری و خلبانی که منتظر دانشو خلبانی بود که اینا رو برپسن برای برسی امریکا اومدن شرکت کردن بعد یه جرقی دیگه من وارز شد محوم روحشون شد تیسار جهانبانی تشریف رو بردن اونجا و با اون لباس شیک و با اون وقع رو با اون سلابتی که داشتن صحبت کردن برای جوان آمان نیاز داریم نیروه هوایی ما میخوای اینطوری بشه اونطوری بشه برسی امریکا داریم هنرجون میخواییم فلان این برنامان بعد خب این مردی که آدم نگاه میکرد حالا فکر کردیم حالا ما هم بریم این لباس ها رو بپوشیم و کنیم میشیم تیپیشون که خب اشتواه بود دیگه ما شالله خیلی خوش تیپیش بعد به هر سوات جرقی این خلبانی اینا دیگه در من شدید زده شد و من اصلا باورم نمیشد که بتونم مثلا بتونم پس مدیکالا این بر بیانم ما بتونم مایناتش قبول بشم گفتم حالا شده هم شده هم در شده هم میرم موافری و بچه های بسام مرشد و غستان و خراسان یا اون دیپلوم هایی که خب رفت میگفتم اونا هم همین کارار کردن ولی خب متاسفانه تعداد کمی ربود شدیم بوده هفت نفر شش نفر و منتقل شدیم به تهران و اومدیم دانشگرده خلبانی حالا اگه من میخوایی ادامه بدم بله خواهش میکنم بله لطفا اومدیم دانشگرده خلبانی خوب با یک دوستایی بسیار سمیمی من عاشقا شدم یکیش محسن مهمتی بود بله واقعا ما عاشقانه حالا من خودمون میگم همدگر رو دوست داشتیم انقدر پدر مادر این آدم مهربون بودن با وجود این که سه تا پسر داشتن محسن و منصور و ناصر ولی به هر صورت من خودم آدم خجالتی هستم که خونه کسی برم و معذبم انقدر این آمهر و محبت داشتم پدرش و مادرش و برادرها شویی برما که من اصلا انگار خونه خودمه محسن میگو بریم میرفتیم میرفتیم به خونه محسن و مثلا پنشم جامعه یا هر وقت تحتیل بودیم و حتی من شب اونجا میموندم و میگفتیم و میخندیم و پدرشون نیشون واقعا من احساس نمی کردم که خونه کسی دیگه رفتم فکر بردم خونه خودم هستم برصورت با این مرد محربون و خوش سیما و خوش قلب و اینا من اینطوری آشتا شدم و رفاقت طول کشیم و بردم که من یک سال بیشتر البته محسن از من در دانشکت قدیمی تر بود ولی من با قاطع که حالا ورزش کار بودم و ورزش میکردم و اینا حتی نماینده سردوشی گروه هم شدم و از دست تیمسال کمپانی اون زمان سردوشی هم گرفت نامده سردوشی بعد با محسن اینا ما من و محسن مهنتی و کیان ساجدی و ایراج محبی و و یک افسر وزیفه خلیل چند بود که ما با همدیگه رفتیم با عزیز مقدم من دوست دارم از عزیز مقدم بگم عزیز مقدم هم یک خصوصیات این محسن عزیز رو داشت اونم واقعا مهرب اون پدر مادر خوبی داشتن و من کمتر میبینم که یکی از درمیری که من شرکت کردم که اسمی عزیز ها رو بیارم

00:16:46--->00:16:49
spkr_01: ایاری تخوهش مانم آلی آلی آلی

00:16:48--->00:18:09
spkr_00: بله این جباد عزیز مقدم دوست بسیار عزیز من که مثل محسن برای من عزیز بود ایشون در بسره به طور فجیهی به دست مردم عراق شهید شد حالا تا جایی که من میدونم و هیچ جا اسمی ازش نیست برصورت من درود میفرسم پسره حالا وزیفه من هست که یادی از اینا بکنم ما دانشکلیگی بودیم من یک سال بیشتر نبودم اونجا میرفتیم غلمانقی پرواز هم پروازوی من حسن مولایی بودش ایراج مواهیدی بود کیانسالچیتی بودش برصورت این بچه ها بودن ما پرواز میکردیم و یه روز پرواز بود یه روز کلاس زبان بود وقتی که تاون شد پرواز من همون تیفورتیوان رو میپریدیم اینا بعدش که بیک تست امتحان بیک تست شروع شد که ما خوشبختانه با اولین امتحان بیک تست من قبول شدم و به وسیل این بچه ها پنشتیشتا گفتم کیانسالچیتیو کیانسالچیتی بسیار خلبان شارق خلبان بسیار خوبی بود البته شوخی و جدیه این مرد اصلا نمیتونست بیدیم این داره شوخی میکنه با یکی جدیه سوبرده کنه با یکی جدیه سوبرده کنه

00:18:02--->00:18:08
spkr_02: البته شوخی وجدیه این مرد اصلا نمی تونست بیدیم این داره شوخی میکنه باید

00:18:10--->00:21:02
spkr_00: و خاطر یادیش بادم که ما ستارهی همه دان بقل هم کامید عقب بودیم اون موقع این گردان سی و یک بود من گردان سی و دو بودم بعضی موقع گردان سی و یک مثلا شیفت صبح بودم میرفتن اونجا و بریفینگ و اینه ما دیگه میخوابیدیم بعد از اون میرم و هر موقع شیفت صبح بود از جلو اتاق من که رن میشون یه لگت هم میزد به در که من اخواب بیدار کنه یه خود ما رو عذیب میکرد بسید دوران امریکا هم طبق معمول دیگه من وقت دوستان عزیز رو نمیگیرم همون کلاس زبان و پروازی آموزشی رو در پایگای لافلی من بودم و اونجا هم یک سال و خورده بیشتر برای من طول نکیشید و دوستان برگشتیم اومدیم تهران و منتقل بسا پایگایی پورسبا و تیمسار سیدیق اونجا استادایی ما بودن کابین اقب ما پریدیم بعد از دوره کابین اقب منتقل شدیم به پایگای همیدان که من خدمت فرمانده بزرگ آقای عبداللهی بودم گردان سی و دو و گردان سی و یک هم که جناب سمدی اون موقع تشریف داشتن که حالا بعد کابین جلو که اومدم دوباره با درشگیم برصورت بعدش هم که جنگ شد و حالا فاطراتو به ترتیب من حالا هر وقت خواست این سآله چیزی میکنم و رفتیم ده سال هم اثری بودم و برگشتیم و بعد از برگشتن هم که من در سیویل چی شدم سختام ایرانه رفتم ایرانه رو دست حدود 7 سال ایرانه رو بودم ایرانه رو تو رو و به خواست دوست عزیز بسیار عزیزم آقای عبداللپور که مدیرامل شرکت تابان بودن خود کمک کن شما معلم هستین این ها و بچه ها نیاز با معلم دارن علا رقم میر باطنی ایرانه رو که ما رو منو دوست چل ساله عزیزم کابتان سلیمانی که یکی از استاد خلاوانه دید عریقی یکی بساب هستش من بهش کفتم به همجام من دانم میرم تابان پیش آقای عبداللپور اونجا یه نیروهوایی کچیکی هستش متفکل از دوست همون هستن بچه های دوست همون هستن و آقای عبداللپور نیاز داره به ما به حساب خلبان خارجی داره داره با اینا دولار برای شما حساب بیکنه و اما باست بریم جایگوزیم بشیم بچه همون و خودمون چک کنیم بچه همون رو و برسال ایشون گفتش که تا هر جا بیریم من باطن دیگه با هم رفتیم خدمت آقای عبداللپور و تا همین الان من تو شرکت اپای تابان هستم داره موردیش بسیار

00:21:02--->00:21:08
spkr_01: قربان من فقط میخواستم بیرم چند تایپ شما پرواز کردید توی سیویل

00:21:09--->00:23:14
spkr_00: من توی سیویل ایرانر 737 پریدم 707 پریدم بعدش جالبه که اونجا وقتی که ما رسید که بیاییم کپتن بشیم و بریم 747 و از مذایع این پرواز را استفاده کنیم خب اونا رو ما حساسیت داشتن خلبان ایرانر و گفتن که خب حالا ایرانر و ایرانر طور با هم یکی هستش و هیچ فرقی نداره و و ما توپولوف داریم توی ایرانر طور و الان اینا دست خارجی ها هستش ملکیت توپولوف ها با ماست ولی خلبانه خارجی هستن و شما بهتری برین اونجا پرواز کنین و و بتونیم کم کمی خلبانه خارجی رو از کشورمون به ساب بیرون کنیم ما حقیقتش هدف اونا یه چیزی بیگه بود که ما اون دوروبر نباشیم ولی گفتیم باشه ما که کم کردیم با دوباره بیریم ایسارو میکنیم و رفتیم با عدیز شما توپولوف و دوستای زیادی بودیم اونجا یه دوستای آزادی بودیم که توی ایرانر بودیم و یه دوستای دیگهی که از ایرانر اومده بودن از نیروهوایی اومده و مثل های خوصی مولایی ایراج محبی تیمسار موساعد بودن ما هم جناب روادگر بود و من بودم و فلاحی و اینها و پویانفر آقای سهتی و ما منتقل شدیم به ایرانر ولی یه مرد بسیار بزرگ و پدر عویشین ایران همراهی ما اومد اونم کپتن عبداللهی فر بود که هنوز هم در قید حیات هستم فکر کنم حدودن ست سال عمرشونه ایشون استاد تمام خلابان ها هستن و ما به اشقیشون پیرمردی که واقعا انرژی داشت مثل یه جوون عاشق عویشین بود اینها ما به اشقیشون رفتیم جنابه لبیبی بود من بودم فلاهی بود سهتی بود پویانفر بود رواگر بود اینا رفتیم اونجا و کپتن توپولوف شدیم و بعد معلم رو و بعد همینطوری اینها پیدا کرد و امدی رو بعدش هم که رفتیم

00:23:15--->00:23:18
spkr_01: تا باید

00:23:17--->00:24:06
spkr_00: من تایبا که فهمودین 737 بود ایران اران 707 بود ایران توفولوف بود در ایرتور فکرصد بود که ما فکرصد رو هم به اتفاق کپتن سلیمانی عزیز دوست عزیزم دوست چل سالم رفتیم تایب ایران ایران ایران ایران ایران ایران ایران ایران برداشت برای خودش و به ما نداد و ما دوباره برگشیم توفولوف یعنی یه تایب اضافر هم رفتم دیدم و خرجم کردن و یه سالونی من وقت ما گرفته شد و ولی دوباره باید برگشیم توفولوف و بعدا که ام دی اومد و تایب ام دی 82 دارم 83 دارم 88 دارم یه 5-6 تایب رو همینطوری گرفتیم

00:24:09--->00:25:18
spkr_01: خب خیلی حالی بود خیلی بیوگرافی مفسود و واقعا دلچسی بود خیلی ممنونیم سر شما قهرمان جنگی یعنی ببخشید هرچه که خوبان همه دارند شما یک جا دارید شما جام وزیری جام لبیبی جام سرلواتی جناب امینی جناب ارز کنم خدمت شما که با جناب امینی بود جام شریفی اگر اشتباه نکنم شما ها واقعا فخر نیروی هوایی هستید من فکر میکنم یه بخشی از صحبتاتون رو بریم از زمانی که شما فارغ تحصیل شدید و رفتید تو پایگاه و رفتید افوری بودید اگر بله بله اشتباه نکنم رفتید گردان افور و یه چند تا خاطره از اونجا و بعد بریم به سمت جنگ که دیگه بعد اون روزی که شما این اتفاق براتون افتاد من فکر میکنم ما چند جلسه باید با شما بذاریم اینجوری فکر نمیکنم بسرمیم فکر نمیکنم بسرمیم بسرمیصیم شما بِنسی бегر زمانی قسمنت معایوش قومتها

00:25:18--->00:28:52
spkr_00: من کام این عقبی دوره کام این عقبی رو وقتی که از امریکا ورگشت در گردان 11 شکاری تهران پایگاه یکم بودیم خدمت اساطید که که نز کردم جناب دادپه بودن جناب تیمسار صدیق بودن و تیمسار زنگنه البته خب اون موقعی سرگرد بودن ایلا و جناب سمدی بودن دادپه بودن و هر سال اونجا ما دوری بکسیدی رو با ساجدی و مخصه مهنتی و اینا گذاروندیم و من منتقل پایگاه همهدان شدن بعد از پاراقو تحصیلی از کامی نغری من در گردان 32 شکاری پایگاه همهدان بودن خدمت فرمانده عزیز اون موقعه البته سرگرد بودن حالا من تیمسار عبداللهی بودن بعد از یه مدتی که ما همهدان بودیم بناه شد که یه تعدادی افور بره در بوشر قبلا ما همهدان وقت حواسته ارد بیشد خب بوشر میرفتیم برنار عباس میرفتیم چابهار میرفتیم اینه ولی گفتن دیگه باعثی بره اونجا بمونه از پایگاه همهدان من جناب برادپور و جناب خسرق افاری محمود کریمی و یه تعدادی از فکر کنم پایگاه شیراز مماید این و در خدمت فرمانده عزیزمون مرد شماره یک ایرفورس جناب ایز از ستا بود من یه خاطره از جناب ایز از ستا بگم اصلا جناب ایز از ستا خوب برنامهاشو همه میدونن دیگه چه خلبانی بود که واقعا آدم دوستاش نگاش کنه دوستاش پروازشو ببینه دوستاش اصلا کامی نقمش بپره دوستاش اصلا ایشون سرش داد بزنه ازش ایراد بگیره اینا یه مانووری بودش جلوی امبرساداد و شاه در کشت نصرت و از پایگاه بوشت هم که ما خدمت ایشون بودیم چهار فروند ایشون لید بودن جناب تیمسال برادپور بودن با دو فروند دیگه چهار فروندی ما بایستیم میومدیم موازی رو میزنیم جلو شاه و امبرساداد پنج دقیقه بعدش یا در دقیقه بعدش آرفور میومد اکس میگرف بعدش سی ست سی میشست رو خواب و اینا نیرو پیاده میکرد خب ما یه مقداری تمرین عبوشت بلا میشنیم تمرین ها منم کابینقبه جناب ایزسته تا بودن روزی که روز اصلی بود به من گفتش که لغمان نجات گفتم بله آقا بله یه سر گفتش که من میخوام بومبم سر ساعت نق بخوره جایی که باز بخوره اینا به هدف گفتم یه سر حالا من از لغمان خود و من مثلا آنتایم خوردن یعنی حالا ده ثانیه این بعد ده ثانیه اون بعد یا حتی یه دقیقه این بعد یه دقیقه این بعد من اصلا نگرفتم که ایشون چقدر دقیقه میخواد بکنه اینا به من گفتش که هواس جمع باشه اینا گفتم یه سر برای من ساعت رو میخونیم قشن مرتب تایم چک کردیم قبر از این که روشن کنیم و تایم همانو میزون کردیم با ساعتم لوکال و این هام و به هر سال من سرطون درد نمیارم اومد و پاپاپ کرد و من گفت بخون باستم گفتم دوازد ثانیه دیازد ثانیه ده ثانیه همینطوری بعد این بالا که قرار گرفتن من احساس کردیم اگر شیرجه کنه مبکده سه ثانیه بومبه سوپر بخوره باور نمی کنیم آوی حمزه ایشون یه مقداری هواپیام ها رو این بروبر کرد مانو رو داد بعد اش شیرجه کرد من همینی گفتم یک ثانیه بومبه رو زدش و اینقدر مثلا فرمون

00:28:56--->00:29:02
spkr_01: یعنی توی ایپکس همینجوری توی ایپکس همینجوری چرخید که بعد یه هر رو

00:29:05--->00:30:54
spkr_00: پیش خودشون محاسبه کردن که اگر شیجه کنن مثلا سه دقیقه سه ثانیه به نم میخوره فرس کنیم یه جوری تنظیم کردین بالا خودشون سر ساعت که من گفتم یه ثانیه پیکر کرد زدین خب ما ببینین ما همچون فرمونده هایی داشتیم به این دقیقه به این دلاوری ما فرمونده داشتیم مثل تیمسا سندی که ایشون با بچه ها دوست بود رفیق بود فرمونده بود من افتخار میکردم که تمام رایدهای تاکتیکیم البته بعد از این که دوباره برگشتم فرانسیتی کامین جلو شده بودم با ایشون بحواز کردم قرشنگ تاریخش یاد همه ایشون تاریخش یادشه گانری شب و ای سی تی نمیدونم ایریفیولنگ ایشون از مردان نومبر وان ایریفیولنگ هست در کشور اول این نفری که چک شده ایشون بوده ایشون بودم و ایشون پریدم و افتخار میکنم و آهای همزهی اینو واقعا از سرین قلب میگم خداشاره دیر اگر ما یه ذره سرنمونو میتونیم بگیریم بالا اگر میتونیم بگیم که ما کارمونو انجام دادیم و حقیقتش بجدانمون راحت باشه ما همچون مردان بزرگی رو داشتیم ما از اینا یاد گرفتیم ما تنها پرواز ما از اینا یاد نگرفتیم ما درس مردانیه از اینا یاد گرفتیم دقت یاد گرفتیم مقاومت یاد گرفتیم انسانیت حتی یاد گرفتیم من جناب سمدی واقعا افتخار میکنم و هنوز که هنوزی که من زنگ میزنم خدمتشون احوالش رو میپرسیم یا ایشون لطفه نسبه بی من واقعا لذب اینا اصلا روحیه میگیرم حالا من خاطراتی رو از جناب سمدی دارم که حالا یه مقداری هم بامزه است که اگر میخونم الان بگم اگر میخونم که بعدا

00:30:54--->00:31:01
spkr_01: بله بله خاید هرچی به ذهنتون میاد همون لحظه بگید چون برحال امکان داره آدم دیگه فراموش کنه بفهمید

00:31:03--->00:32:19
spkr_00: بله. جناب سمدی در بوشه بودن. بعد یه روزی همون اوائل جنگ بوده اینا. خب همدیگه میدونین که مردم ها چقدر مهربونن. مردم ها چقدر خوب هستن و ما اگر رفتیم جنگ کردیم. همین که وزیفه همون بوده و واقعا اونها به ما انرژی میدادن. اونها به ما استقامت میدادن. اونها به ما افتخار میدادن. یه دفعه به جناب سمدی میگن که جامسر گود یک خانمی اومده در پایگا میخواد شما رو ببینن. یک خانم مال داهاد بوده اینا. بعدش ایشون هم میگن که خب بیارنیش یا فرنان میگه نه گفته که خودش باز بیا. خب چه کار داره؟ بعد میگن که گفته خود جناب آقای سمدی با بیا. بنده خود تیمسار سمدی هم را میفته جیپ رو با هم میدادن. میره در پایگا میبینه یک خانمی اومده از داهاد. بعد میگه که مادر جان خب به من چیکار داری تو؟ میگه سمدی تو خود سمدی هستی؟ میگه بعد من سمدی هستم. میگه این بوزو اووردم برایت که کباب بزنی بدی خلاوانو بخورم قوی بشن و برن جنگ صدام. این زن بایی سادگیش با فرس. میگه با فرس.

00:32:10--->00:32:18
spkr_02: ازیر باید. بدی خلاوانا بخورم قوی بشن و برن جنگ صدا. این زن بایی سا.

00:32:20--->00:34:52
spkr_00: آه تیمسال بهش بگه که البته خب سرگور بودن بوده که آخه مادر جمه من این بازو بگیرم چیکار بکنم گفته برو بگه کوابش کن بعد خلاوانا بخورن این بعدش واقعا میمونه بعد بیجنهاچی خدا رحمتش کنه روحش راد اونجا بوده گفتید اشکاری نداره من بیا تو چمن بمنها بلش میکنی من چاقا چونداش میکنم بعدا کوابش میکنی باز یارو رو میگیرم و همین هم میارم از صورت آخه عزیزم یه دفعه هم یه پرواز بوده یه فرون هم ها از همه دا میخواسته بره شیراز و کابین جلاش مشخص بوده جناب جعفر امادی بوده دوست عزیز دیگه هم جعفر امادی که تیمسار امادی هستن بله هستن جلایف بله کابین اقبه شون هم مثل که آقای خاکسار کفتن که محسن خاکسار که اونم از دوستهای ما بودش و کابین اقبه بودن ولی ما همه با هم دوست و رفیق بودیم جمعصار گوه سمدی میگن که خب سربازی میفستن اون موقع تلفن و اینا که نبود و موبایل و این برنامه ها بعض خونه ها چارشمارهی بود و میگرفتن اینا خاکسار تو خونهش بوده یا تو همون بساب اتاقش بوده ستاری جای اینا بعد جناب سمدی سربازاری میفستن میگن برو به خاکسار بگو بیاد که بره با جناب امادی پرواز برای شیراز ما با سربازار رفیق بودیم دیگه اینم میاد و بر میگرده میگه که جمعصار برد خاکسارا نیستش خونهش میگه ببین آقای سرباز من سمدی هستنم الان برای یه چیزی بنویسم به من دروغ بگی اضافه خدمت برای میزنم یه سال دو سال دیگه باز اضافه خدمت بکنیم به من دروغ نگفت بعد میگه بلا قربان راست میگیم بودش گفت بگو نیستش بعد جناب سمدی خودش که پست سوار میشه میره در خون خاکسار میگه که خاکسار این باز فکر میکنی چیه میگه بگو نیست خاکسار دوباره ات تو خونهش رو یا پشت اطابه بعد ایم سال میگه به کی بگم نیست من خودم هم اصلیه الان اومده بب بگه میاد بیرون و میگه یه سر یه سر و فلان رو میره پروازا انجام میدشید به صورت اینا پرمونده های ما بودن اینا هم به ما پرواز یاد دادن هم انسانیت یاد دادن هم شرف و قرور و واقعا استقامت اینا ما هرچی داریم از اینا یاد داریم جناب براتور یه دیلاوری بود وقتی خودش اون یه عنوانی رو به من میگفت حالا من دروم نمیشه بگم که چی میگفت و این خودش به من یه نیرون میدار میگفتن بابا این خودش چی هست باز به من داره این لغب رو برای من میگه بس چی هست باز به من میگه

00:34:51--->00:35:11
spkr_01: من دوست دارم خوش بگه جواب برازپرو اومدن روز ایسه سال روز ایسه اومدن توی لایب صحبت کردن راجب ایسه از همینجا سلام میدیم فربود ولی توی لایب هست بله

00:35:11--->00:37:24
spkr_00: حالا من یک اون تو پایگای که ما بودیم اوائل جنگه جناب البته من بعدم بایشون چک کردم وقتی از اصارت برگشتم به من گفتش که همون لغب رو دوباره گفت به من جناب براتبور به من گفتش که حاضری یک معمولیتی خیلی سری یا خیلی مهم رو با هم بریم گفتم بله چرا که نه گفتش که حالا بعدم بهت میگیم اینا تموم شده دیگه رفت و ما اسیر شدیم رفتیم و بعد از اصارتی وقتی من برگشتم گفتم تیمسار یادت یک چیزی به من گفتی بود چی بود ایچیزه نکنه میخواست اون موقع انجام بشه گفتم نه یک چیزی دیگه بود گفتم چی بود به من گفتش حالا من آره فرا رفته بودن اون موقعی بودش که اراقی ها که همون حمله کردن اصلا رموز اول شروع کردن شهرانی ما رو زدن البته نه تهران نه اسفان نه این بر اومد همون شعباد و کمانشا و همون شرعه محضی میزن ما یعتداری از خلبان ها بودیم حقیقتش با خودمون عد بستیم که گفتیم حالا هرچی باشه ما میریم ما میریم شرعه این داری میزنیم چه رژیم بخواد چه نخواد چه فلان بشه میریم میزنیم خب بوم زدن روشه که کاری نگره که مادم روشه پهواز نو تپ تپ بوم باشه میاندازه بهتره که من برم پالوشگا هلدوره رو پاپاپ کنم و بیان بزنم و من رو بزنم اینه بعدش ایشون به من حالا که به من گفتن چند وقت پیش اینا گفتن یادیت به من چی میگفتی اینا چی بود؟ آرف فرار رفت بودن از کاخ سردام عکس گرفته بودن و ما به تلافی زدن شهرهای مرزیمون و اصابانیت بچه های پروازی رو که اینا دیده بودن که مثلا ما اصابانی هستیم شهرهای ما رو به نامرده میان میزنن و ما میریم وسط بغداد پاپاپ میکنیم میریم پارشگا هلدوره رو میزنیم اونجا گفتن که مثلا بنا بوده که برن این کاخ سردام رو به تلافی بزنن که بگن آقا اگر زدنی باشه ما هم میتونیم بیان جایی مسکونی رو بزنیم و اصورت یک صحبتی بود که این دلاور بسا با من کردن و بعدش برای من معمامون در من تو کنچون گفتی نگو من اصلا تو این مدت به ایش نگفتی بودن

00:37:25--->00:37:55
spkr_01: کپتان پیروان، علی پیروان شکرد کنمتون یه چیزی بزرگ به من گوه از بس حافظه دارم یادم رفته رو اون گوشیم علاتشون دستاسی بهش ندارم توی لایف هستم حالا اگر یا سمین زحمت بکشی و کپتان پیروان تماسید یا اگر خودتون یادتون میاد به من میگه که یه خاطره بود موقع سیمیلاتور که اینقدر هم سلام به شما دادن و اینقدر از شما تعریف کردن کپتان پیروان، بعد گفتن که یه خاطره بود شما همشه میگفتید خاطره تون هست یا از خود علی آقو بپوست؟ بلی نا

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")