امیر سرتیپ خلبان دکتر احمد مهرنیا ۲
00:00:00--->00:00:21
spkr_01: خب ترخواست گرفتم مادم رو خط هستم شما چی داری من را؟ عجیبه بخش من الان رو خط هم من الان تو لایو شما آنها خوبه آنها خوبه دارم اتون دیگونه لشما من دارم این مشکلت
00:00:20--->00:00:24
spkr_02: ... lowest که هستند شمانون
00:00:21--->00:00:28
spkr_01: میکرنت مشکلات چه میدونم پارزیته این چیزا هست
00:00:31--->00:00:38
spkr_00: آره عالیه. دختیه نویه تیمسای کپتن کاشف عزیز. دیانای...
00:00:43--->00:01:04
spkr_01: سلامت باشه عزیزم دیانا نرکوی باشه بسیار بسیار نیکوی جامعه هستن جان؟ میگم از نیکوان بهترین های جامعه هستن شکنوادت هم
00:01:10--->00:01:16
spkr_00: قاطعتون است؟ تا کجا صحبت میکردید؟ اونجایی که من گفتم قاطعتون کردم؟ اصلا اونجا ادامه بدید
00:01:18--->00:03:50
spkr_01: والا بحث رو من داشتم راجبه کربکو موسل میگفتم نمیدونم تا کجاش شنیدین که گفتم حمدان 16 فروند حمدان فرستاده بود و ما 40 فروندمون رو از تبریز فرستادی موسل و همین دلیل بود که پایی های موسل ضربه شدیدی دید که در بمبارانه های روزایی بعد هم دیگه توری شد که یه چیزی حدود چهار ماه موسل فعال نبود اما پاییگاه کرکوک به خاطر این که ما فکر میکردیم دیگه مثلا همدان کارشو انجام داده مثل موسل شده همچنان فعال بود و به محض این اطلاع رسید به پاییگاه تبریز 8 فروند ست شد که بعد از زور بره کرکوک رو بزنه که این 8 فروند یکیش عبورت کرد و هر فروند رفتن کرکوک رو بمباران کردن و برگشتن و از همون روز در عمل کرکوکی به امان یک تحدید خیلی قدرتمند بود برای ما و متاسفانه ما چند تا از گوستان رو اونجا دست دادیم به خاطر هدافند آمادهی که حالا دیگه اون ضربه روز اول رو نخوردهید بحث ناصریه بود گفتم ناصریه شعیبیه اینا هم از پایگاه هایی بودن که برای دسفول پایگاه وحدتی و پایگاه بوشر در واقع به مانا هدف معرفی شده بودن و ناصریه جز هدف های روز اول جنگ پایگاه هوایی وحدتی دسفول هم بودش که اون روز به حلت این که این پایگاه واقعا دور بود و عملیاتی روش کار نشده بود رو پیپر رو کاغذ بیشتر کار شده بود وقتی دوستان رفتن تا ناصریه و بومباران کردن و برگشتن یه جوری شد که در واقع یه 15-16 نفر بنزین کم آوردن و مجبور شدن توی باند استراری دهلوران اون جاده بین راهی بشینن اون پایگاه دیگه بعد از اون حالا تکلیک ها و تکنیک هایی که قرار بود بهش بریم و به امان هدف روش کار کنیم یه بقیدار تغییر کرد که بچه ها دیگه بتونن خیلی راحت برندیان بیدار
00:03:52--->00:03:58
spkr_00: هایوی سیریپ استفاده نکردم. تیم ساک. چرا میگم از هایوی سیریپ استفاده نکردم؟ چرا تو اون جادهه؟
00:04:00--->00:04:03
spkr_01: ارز کردم رانوی استری بودی که باند استراری دهلوران
00:04:07--->00:04:22
spkr_00: یه دانه جاده هم بود که کمی اونجا یه هواپ ما نمیدونم کجا توی جاده دهلوران حالا جام آرام تعریف میکرد چی میگفت؟
00:04:22--->00:04:45
spkr_01: نه یه جاده بین در اقعید از اندیمش شما میرید به سمت دهلوران سایت موشک هاگمونم اونجا هستش یه در اقعید چهار کلومتر کامل از جاده رو به صورت باند در آوردن دیگه معروف هستش به باند استرالی در همون رانده از دهلوران
00:04:43--->00:05:06
spkr_00: همون رو اندیمشک شایه هست که به مدت دو ساعت شایه هست حالا من دقیقا دقیقش رو نمیدونم در سال 64 اگر اشتباه نکنم در لایف های بعدی فکر قبلی بارها سوال شده بود
00:05:06--->00:18:24
spkr_01: سوال شده بود؟ با اجزه بده من چون سوال تو گرفتم چهارمه آزر 1365 1665 بله، یه مشکلی پیش اومد دروقت توی این منطقه ما رادار دستفول ما تحت سرویس قرار شد قرار بگیره در آقای به قول خودمون دهان بود و اطلاعات این که چه زمانی این رادار میره برای سرویس و چقدر این رادار خاموشه این توسط سکر پنجام رسیده بود به اراغ اراغ هم یک برنامه رزی خیلی خوب تدرک دیده بود ما خیلی آروم و راحت توی یه روز آفتابی نشسته بودیم تو گردان پرواز که یه جورایی ها قافلگیر شدیم با صدای بومب انفجار یه بومب دقیقاً شما چون در پایگاه دستفول بودید گردان نگهداری میدوید کجاست گردان چل یک چل دو چل سه که همه در یک راستا در یک خط کنار جاده هستند کنار راه هستند بشت گردان ما سمت باند به فاصله شماید یک چیزی بوده صد متر یا کمتر یه بوم خورد که تمام شیشه های گردان از سمت باند شکست و از یکی شیشه این ورد خورد شد ریخ بیرون بوم به دوم خورد در از جله گردان در اون دست خیابون توی بخشی که سیمولیتر هستش یعنی بخشی از سیمولیتر هم اون بوم تراغه تخریب کرد و صدمه زد بهش حالا دیگه باقیه بومبه هم جا به جا خوردن تو آتش نشانیه دست بود پشت گردان نگهداری اراقی ها یه حمله خوب تدارک دیده بودن زاویه حمله شونو به نظر من درست نگرفتن با نموت درجه اختلاف اومدن تو و باعث شد که خدا هم واقعا یار ما بود این بومبه شون اقعب و جلوی همه گردان های ما بخورد یکی از بچه گنانزار رو در نزدیک اون خیابون یه اتاقه که از اونجا دست دادیم متاسفانه و فرصت اینو کردیم که برحال با سخترین شرایط و زیر بمباران سنگین خودمون رو از گردان نجات بدیم بیاییم بیرون که البته اونم داستانه خنده داری داره که یه فرصت دیگه بود ایشالله اونم تحریق میکنم براتون دوستان یه ذرم لبخند بزنن از این تنزای جنگ بگیم بگیم بگیم خدا رو احمد کنه سمد بالازاده و های مرمون رکی و مرمی ها و خلاصا همه این دوستانی که دست می بودیم یه باشگاه قضاخوری داشتیم که الان شده در واقع سالان آسمان اون موقع خاص خلاوان ها بود خلاوان ها بود خلاوان ها بودم خلاوان ها بودم خلاوان ها بودم یکی اخلاوان ها مسئول بود اونجا قضای خیلی با کیفیت دستان و ماشفاز خیلی خود داشتیم قضای بسیار با کیفیتی درست میشد اونجا بنابراین یه جوری بود که معمولا شاید بگم سه تا چهار روز در هفته دوستان قضاشونو از همین باشگاه نهار میگرفتن بخواه میموند بخواه میموند از تو که میرفتین گردان هرکیه قابل ما هم به خودش میبود که تو برگشتن قضا رو بگیره بیاره خونه این روز خاص هم چون گمباران زه تقریبا نزدیک های زه تاشت انجام میشد بچه هم که قابل ما رو از تو بابرده بودن تو وقتی که گردان بمباران شد حالا تمام شیشه های تو گردان خورد شد درها باز و بودم شکسته و من که تو راهوی دردان داشتم میمادم به سمت درد مهتابی هایی که به سخت بود این ها دونه دونه میافتاد من یادن از این کوشن هایه روز سندلی رو گرفته بودم روز سرم رو داشتم میدویدم اومدیم که در یه محلی بود قابل ما رو میذاشتیم اتاق آخریه اونجا قابل ما رو برده اومدم بیرون رفتم که یه سنگر زیرزمینی چنگ جانی در اوم داریم یه جانی در اوم داریم اومش کم ستش هم خیلی اومدیم آره اون رو رفتیم که بریم سمت اون من به مزگ اومده ام از جله گردان بپیچم برم با اون سمت چشمم افتاد به این افمای اراقی که شیرژه کرده بود و یه چیزی بود اضافه سی درجه داشت به قول خود اون بوم بره میزد من حتی اون جدای شدن بوم بازی رفتا دیدم بنابراین مطل نکدم باقی من رو گشتم سرم و کنار این مورده توی باقچه دراز کشیدم دراز کشیدم سمت مار روز خدا بیامردم همین موقع جلوی شاید یه مترمتری من بود تا دید من کنارگزون ریسی ها توی گردان اومد بیرون سمت خشتها زد و اون هم بود قابله به من رو بیار قابله به من رو بیار قابله به من رو بیار اون بند خدا برگشت و گردان قابله من رو برش بیاره که این گمبه خود بود توی آتش نشانی گمبه خود یکیش هم بیاره رم رم تیکه تیکه کردش یه تیکه های تقریبا بگم با از اون کانکریتا سیمان های کفرم کنده شد و اومد خود به رون من قسمت رون من و سیاه رو بود این حالا محمود ریسی که اونجا رفته بود توی چیز گردان با این بمبارانی که شد خلاصه خیلی زهرشاب شده اومد بیرون داد و بیداد سر بالا زاده که فرامانه الان موقع قابله میخواستنه نمیدونست اون قابل من رو برای چی میخواد ارگاه میخواستن با ما کلوسن کلوهای ارتشی ازش استخده کنیم برای خواستنه یه بخش جوه کش بود ولی پنجا و سه دقیقه پنجا و پنج فرمند هواپی ما به منطقه حمله کرد پایگاه رو تقریبا با هفتش فرمند زدن که اشتاد و یکی دو نفر ما شهید دادیم یک خونه نبش خیابان هفت و بیست و چهار به طور کامل اصلا یعنی هیچ کس نمیدارستی که اونجا خونه ای بوده بم دقیقا خورده بود توش بمب سنگین و یه ده نفر اونجا شهید شدن همه هم متاسمان مهمون بودن هم مرد خونه سر کار بود خانوم هم رفته بود براشون خرید کنه این بندگان خدا همه اونجا شهید شدن از همسایه روبرو دخترش شهید شد و یه چند نفری غیر نظامی در واقع در این منطقه یک بخش از پایگان که شما الان میشناسید که ما باقع مرکبات داریم پشت باقع مرکباتمون رو نزدیک باند یا ساخت مانایی داشتیم گده بودیم به بسیج اون موقع یه بمب هم تو اونجا خورده بود و اونجوری که آمارای اونجا میگفتن حدوده شست نفر از این بچه های بسیج هم اونجا شهید شدن یکی دو بمباران هم یکی در این بچه های بسیج و سپاک اونجا تمرینه چیز داشتن یا اردوگاه داشتن ولی امده همله به اندیمشک انجام شد و اندیمشک بدترین جاش هم که زده شد راهنش بود و درست تو زمانی که خطار رسیده بود نیروهای تازه نفس از تهران اومده بودن بیاده میشدن و از این طرف نیروهایی که میخواستن بران مرخصی توی اسرا بودن آمارا خیلی متفاوته بین سی ست تا شیشتاد افصد نفر هم ذکر کردن در اندیمشکلی سی ست و خوردهی رو آماره در واقع نوشته شده قطعی دارن براش که هفتاد و خوردهی نفر از خود اندیمش بود خیلی شدیده خانواده بچه زند و این بومباران به دلیل اون طول مدت زیادش حقای رادارشون هم تو منطقه بود، دورتر بایستده بودن، هولدینگ داشتن خیلی ازید کننده بود، هم برای خود ماها، هم برای دوستانی که توی شهر بودن در اندیمش باید اسفل پنجاه و سه دقیقه این ادامه داشت، یعنی از نظر زمانی ولی، وقتی که این بومباران تمام شد، یه وقفه پنج شیش دقیقه شاید بیشتر داشتیم که یه دفعه متوجه شده این یه افاین سخو بیست و دو داره میاد به سمت پایگاه دست ما دیگه اون زمانی بود که خودمون رسونده بودیم خونه ببینیم خونه چه خبره من رسیدم به خونه دیدم که خب بچه هم خوشبختانه ما خونمون با جناب سلیمان حادیان و امیر دودینی نزدیک هم بود این ها خانم ها اومده بودن، بچه ها را هم برشت بودن اومده هم پشت خونه ما توی امیراباد نشسته بودن بچه های کچیک هم داشتیم هم همونو که سینای من واقعاً وقتی من رسیدم حالا این سه چهار تا خانم و چند تا بچه هم کومه شده بودن من دیگه رسیدم اونجای ده هم پسر من که فکر میکنم اومده سه سالش بود دهنش باز نمیشد که گریه کنه من دیگه مجبور شدم این بغله چونهش رو فشار بودم که فکش باشه یه حالت فکش پفت شده بود بچه هم حالا این داستان رو بگذاریم از این قسمتش من بخواستم این رو بگم که در اندیمشک ما صدامات و تلفات خیلی زیاد بود این حق ما که رسید حالا در اقعید این طوبه های بدافند ما شروع کردن همشون فقط رو این یه دونه شلی کردن نمیدونم 6 تا 7 تا طوب که پایگاما داشتیم تمامشون به این شلی کردن این سخوه 22 شاید شیزی حدود 89 مرتبه آمد برای نشستن چرخاش هم زده بود ولی این پدافندش به شلی کرد این مند خدا هم نمیدونم الان تو کابینش چی کار میکرد با کی صحبت میکرد همینجوری چرخید و چرخید میرفت تا نزدیک های بالتر از اندیمش تا نزدیک هسینیه دور میزد بر میگشت میمود که باز دوباره تو فاینال قرار بگیرد بشینه باز دوباره همینجوری پدافند به شلیک میکرد این 6-7 بار هم حتی مسکت بخواست کنرد توی راه که جل پایگاه هست اون بول بار بشینه خب اونجا هم ازدهام ماشین هایی بود که از دستفول به سمت اندیمش فرار میکردن و اونایی که از اندیمش به سمت دستفول هرکی فکر بیاد جایی اونا بمباران شده برحال این نتونست بشینه اتفاق جالبم این بود که با تمام این سرعت کم ارتفاع پایین و بزرگی این اواپه ما تمام این توفای پدافنده که من نمیدهام چقدر گلوه شلیک کردن به نظر ما یه دونه گلوه بودن و افاق نخواد یعنی هیچ گلوه ای به افاق نخواد برحال سوکت این آقا تمام شد و تو اون آخر انترنی که رفته بود سمت اندیمش داشت برمیگشت به پایگاه او گردش دیگه از آفا پرید بیرون و مردم اندیمش که بسیار عصبانی بودن رفتن سراغش خب گشبختانه بچه هم از پایگاه سرعت رسومدن خودشون اونجا و تقریبا از یه مردن نجاتش ددن چون واقعا چوبا چماغا خوبی خورده بود بلیگه حالا دوستان رسیدن ولی اعتقادش شما مفیدتر بود حالا دیگه بله به درد ما اصلا خب خلبان برحال گناهی نداره که برحال وظیفهشو داره انجام میده حالا این بند خدا را بعدا مالا فهمیدون ماجرش چیه آوردنش کردان را ما یه خود پذیره ی ازش کردیم احوالشو پرسیدیم به صدفانیه که جوانی بود خیلی خیلی ترسیده بود بعد گیجه گیج بود میگم من نمیدونم چیه من الان باید مثلا توی الاماره باشم کوت باشم وردیگو شده بود باید فهمیدیم این بند خدا اشتباه کرده از روی شوش این هولدینگ زده رادار داشته سخون بیس و دو موقعی که دیگه تموم شده دست رو بیدن برگردن این محاسباتش چجوری اشتباه میکنه را که دیگه ما نمیدونیم ولی میاد سمت دستور به جای در واقع کتی یه مسیر را اشتباه میاد و میاد باید که بیدیگو
00:18:24--->00:18:30
spkr_00: یه هیدینگ دوی سا هفت دارجه ایشون رو می برد اراق حالا نوی دارجه اومده
00:18:31--->00:18:58
spkr_01: حالا دیگه برگشته بود، برعکس اومده بود و این اتفاق برایش افتاده بود واقعا هم گیش بود یعنی هنوز هم فکر بیاد که باید بود باشه چرا الان مثلا اینجا تو انگیمش دسپیل چگار میکنه اصلا پایده های دسپیل برایش خیلی عجیب بود یک کتاب همشون نوشته پرواز 22 حالا خاطره خیلی خلاصه ای از اون روزش رو نوشته که چون حالا با مانه میگم زدی رادا بود خیلی تو گمبرانه نکنیم
00:18:58--->00:19:09
spkr_00: می تواند که خواهش کنم از شما اگر با ایشون ارتباط دارید امکانش است ما از اینا استفاده کنیم که اینا اون سمت عراق رو بگن برای ما
00:19:10--->00:19:21
spkr_01: من که نمیشتاستم دیگه الان ایشون کجاست اگر بدونیم شاید مثلا سازمانی که اصرها رو در اختیار داشته باشه اینها بدونن حالا اون طرف کی به کی هستشو
00:19:22--->00:19:46
spkr_00: مهمه که به هر حال دوستان دوستان بدونن که ما خب یه طرف داریم میگیم نیروی هوای عراق راجب ما چی فکر میکرد دیدش چی بود و اون برم شما یه تعیزه تعلیل کنیم بعد هم نیست اگر ما یک نفر رو من میشناسم اینجاست که اگه بتونیم مثلا با اون ارتباط بگیریم که به هر حال فارسی هم برده
00:19:44--->00:23:44
spkr_01: برحال فارسی هم بعد ارتباطی دارم از اون روزی که ما تو گوردانشو دیدیم و بعد گوردانش دیگه ما ندیدیمش هر کسی برحال اینا خب نیرو اوائی اراق هم ببینید اون شروع جنگ ما شاید نزدیک به شیش ماه تا یک سال نسبتا ضعیف بود در مقایسه با خودمون برم صحبت بود بردم بردش خوب شد حرفش هم نه بخاطر حب و پیمان بخاطر آموزش بود شاید روحیه و انگیزه و اینجور چیز هم توش بود ولی آموزشون واقعا ضعیف بود ترهاشون کاملا غلط بود البته ما هم اون پوتانسیل و ذرکت اصلیمونو به دلیلی که مغز متفکر نیرو اوائی رو نداشتیم اون روز ما هم نمیتونستیم واقعا اونجوری که باید عملیاتمونو انجام بدیم تراهیمونو انجام بدیم که اگر مثلا اون بزرگان ما قمرهای ارتش که دورهای ویژه رو دیده بودن هر کدوم خبره بودن اونا حضور داشتن شاید اصلا روند جنگ یه جور دیگه میشد شاید اصلا جنگ نمیشد اگر جنگ میشد این شکلی نمیشد یعنی مثلا حمله اراق رو شما در روز سیاک شهری بر ببینید میان به قصد زدن باند های پروازی ما خب شما به اون خلوان میدونید باند پروازی رو با این بوم های نرمالی که الان پزده باند نیستن در واقع پنتریت باند نیستن وقتی میزنن کار نهایتا نیم ساعت به چلو پنید دقیقه که خیلی تون بکشه ترمین میشه خالیت میزنن، خلیت میزنن من وقتی باند و میزنی یعنی اون چلو پنید دقیقه رو نباید فرصت بدی برای ترمین ما باید پشت سر اون حملات اون هدف های اصلی چونو بشه ولی ما ببینیم که اراقی ها میان، حالا مثلا اگر فرض کنید بیستا باند و بیستا بوم تو باند ما بخوره دوتا یا ستا میخوره، بقیهش میخوره هواشی باند یعنی اون تو کیفیت زدنشون بعد هم همون دوسته تا زدن که باند رو مثلا یه مقدار ناکار آمدش کردن ازش استفاده میم کنن، دیگه میرن خدا بستا فردا که ما فردا صبحش میریم یک کار مثل اونها رو هم تقریبا ما کردیم، یعنی ما هم اون 140 فرونده بود البته ما خیلی بهتر از اونها عمل کردیم، صرف باند نه بود، باند رو زدیم، تمام هدف های دیگه دو پایگاه هم زدیم برای برنامه ریزی همون مثلا همون که میگم ما کرکوکی و موسل رو مثلا نتونستیم با خایگاه همدان هماهنگی خوبی انجام بدیم، خب یکی از اون زعفه ما یا فرستادن بچه های دسفول به ناسریه با اون نوع پلنینگ، خب یکی از زعفه ما که البته خب تو طول جنگ همینجوری تجربه ها بهتر شد، این اتفاق ها در واقع کمتر افتاد ولی خب میبینیم این حوادث باعث شد، ما صدمات زیادی ببینیم، پدافند اون حوادث خودی زیادی رو بزنه همه اینا بحث های نهامهنگی و بحث های مدیریتی های مدیریتی های برحال این بمباران پنجه آزد، پس اون شکل بود، نشستن این حواقه هم چون حدود یک بیس بیس پنج دقیقه هم این طول کشید یه عده الان وقتی میان، یعنی ضد دعویی بزد و نیم، یک ساعت یک ساعت و نیم که میگن مال اینه و اگر نه یه چیزی بود پنج و پنج دقیقه شما بزارید برای اون فاز اول باید یه سی سی و پنج دقیقه هم برای این حواقه دیگه اومد و نشست و زدن و نمیدن و افتاد و انجاز دارم
00:23:45--->00:26:27
spkr_00: شما بانوان یک دکتر جنگ، دکتر استراتیجیک، دکتری که به هر حال من میدونم شما خب تحصیلات عالیه بسیار زیادی دارید بعد از دافوس تشریف بردید دانشگاه استراتیجیک و بعد اونجا هم بعد از اتمام درستتون همونجا برمان استاد مدتهای بسیار زیادی اونجا بودید و جنگ رو تحلیل میکردید، جنگهایی که به هر حال حال شده و قطعا قطعا اگر الان که خدایی نکرده اتفاقی بیفته و یا اگر شمای تیمسار مهنی ها رو و شمای نمونه رو دارن میگن همه این بزرگان حتی جامعه ایزستتا شاید برای اجسه الان یه فکر خیلی بهتری هم داشته باشه اگر برشون گردونن به اون زمان به اون تجربه که الان دارن شما قطعا میدونید ما اشتباه بسیار زیاد داشتیم که میومدیم با خون خودمون چکنیس ها و این تی سی تیو ها و این تفسره ها و اینا رو میابردیم میدادیم که یه نمونه شم همین چرا واقعا باید پنجاه دیگه اصلا یک ساعت اصلا دو ساعت یک رادار جایی که به این شکل هست مثلا بخواد بره مثلا تحت چک خاموش بشه حتی اون رادار نصف نیمه هم میتونست خودش یک کاره و دو این که ببخشید البته این سوالیه که برای من شاید خلبان و خیلی از خلبانهای جوان مثلا الان پیش بیاد که چرا هواپیما های ما با همون برحال بخشی که حالا بان ترمیم شده یا حالا از این یکی بان اون بان استفاده می کرد ایبار نشدن این ها مثلا شاید یه سوال هایی که بعد هم امیدوارم شما حالا توی تایم های بعدی به عنوان یک مفسر جنگ به عنوان یک مفسر که برحال دکتورین مینویسه شما قطعا جز کسایی هستید که دکتورین یک نیرو رو خودتون مینویسید بررسی میکنید شما این جواب ها رو که چرا بعد مثلا ما فهمیدیم باید افسر افیسی بفرستیم که مثلا پدافن هواپیمای خودی رو نزنه چرا این آموزش ها نبود و چرا این خیانت ها به وجود اومد که بزرگان نیرو هوایی که محصوی متفکر نیرو بودن رو اون موقع قلقم کنن که عراق این گذک دستش بیافته برحال اینشالله یه تایمی من خیلی سوال رو دارم از شما من میدونم در حسله این تایم باقی مانده نمیگونجه درسته قربان؟
00:26:28--->00:26:40
spkr_01: من خدمتون هستم ولی خب شماید فاز بفاز اگر بکنید ما یه بحثی داریم به نام انقلاب که در انقلاب ما چقدر وقت هست هلی هست کلان من ببینم چجور
00:26:40--->00:27:05
spkr_00: شما الان من چون کپتن خیلی به شما هم سلام رسوندن کپتن شکرابی گفتن که من تو پرواز هستم الان هم روحوا هستن تازه فکر کنم دهانیم شب میرسن بعد دوباره لگه بعدیشونه که نمیرسن بیان شما یک ساعت و نیم زمان دارید جناب دریادار نیری هم یک ساعت و نیم زمان داره شما الان فکر میکنم اگر اشتماع نکنم شما الان هم یک ساعت و نیم زمان داره
00:27:07--->00:30:43
spkr_01: باش من همجور کلیات ها توی یه رو بیشادم زودتر جمش کنم اینو میخواییم بیاریم من تو سران یه جلسه مختصه این بذارید تیم سر نه اینو رو کلیات رو بگم بعد میریم بعدا وقتی دیز موجه رو هم بعدا صحبت کلیات اینو که به این وقتی انقلاب میشه انقلاب به معنی دگروونیست رفورم سیاسی نیست حالا هر کسی ممکنه سوال بر خود شخصا ایجاد بشه ولی باید تو اون پوزیشنه باشه اون وقت حرف بزنه یعنی الان این تو بیاد بگه که خب چرا؟ چرا چون جزه ذات انقلابه ببینید هر انقلابی تو دنیا میشه که حالا شاید همه این دوستان اگه از بعدا شما باز کردید کامنتار رو اسم انقلابهای تو دنیا رو بنمیسن ببینم میتونن ده تا انقلاب بنمیسن شاید مثلا دهدوازات انقلاب کسی کن نباشه کل گره زمین از وقتی ما یاد میدنیم این انقلاب کم هستش بنابراین اون شکلش با رفورمای سیاسی که اخیرن مثلا ما تو تونست داشتیم تو مصر داشتیم تو خیلی از کشورها داشتیم فرق میکنه ما انقلاب مصر رو نداشتیم یه رفورم سیاسی بود یه کسی رفت کنار یه کسی اومد جاش یا با پودت ها یه موقع میان یه موقع با شرایط دیگری میان کل سیستم به هم نمیریزه ولی وقتی میگیم انقلاب یعنی یک سیستم جا افتاده کامل قدیمی هنست که ساختار خواست خواست خودشه که هیچ سابقه خبری تو حکومت ندارن هیچ وقت هیچ قدومشون مثلا وزیر وکیل فیلان نبودن تازه میخوان شروع کنن معمولا هم توی اینجور مسائل روزی که این سیستم نومی ها سرکار کل سیستم گذاشتر رو بد میبینه برای خودش مخصوصا محلوفه قدرتش که ارتش هست تو انقلاب های دنیا بیشترشون ما میبینیم که بعد از انقلاب ارتش رو کلن میزارن کنار یک ارتش دیگه درست میتونن که این ارتش دیگه در واقع وفادار به این باشه اون ارتش دیگه رو میزارن کنار نه به همین سادگی واقعا توش همامای خون داریم قل و غم های سنگین داریم کشتو کشتارهای بسیار داریم یعنی زیاد خیلی انقلاب ما یه فروایی با انقلاب های دنیا داشت یه بیژگیش امون بحث اسلامیتش بود که برحال بیشتر جامعه ایران تو بحث اسلامیت این انقلاب میتونیم بگیم شاید بالای 90 درصد به این اعتقاد داشتن مسلمون بودن بچه مسلمون بودیم نمازمونو میخوندیم مسجدمونو میرفتیم برامون ولایت مثلا فقیب به عنوان نه این بحث حکومتی امروز ولی به عنوان مرجع تقلید بسیار معتبر بود مرجع تقلید دستور میداد مثلا بمیرید واقعا مردم میمردن براش یعنی در راهشان ندهد که برای اون بمیرن در اون راهی که دستور میده خیلی این اعتقاد قوی بود کمتر کسی رو شما پیدا میکردی ازش بپرسی که مثلا مغلد کی هستی بگه
00:30:43--->00:31:04
spkr_02: نیمیدونم نادا
00:31:04--->00:42:57
spkr_01: میاد کناری ارتش درست کشه. ولی ارتش ما با توجه به این که ایران یک شرایط بسیار حساس و بیجه داره یا حالا خود حضرت امام از یک جایی اطلاعات داشت شخصا که من این رو نمیدونم یا یک متوابه خیلی خوب بشتاده بودن ایشون به هر حال بمید از یک کشمکش یکی دو ماهه ای سنوه فروردین پنج و هش دستور رو که ارتش بماند. اعدامان ارتش هم اگر نگاه کنیم میبینیم در اندازه های مثلا تداد انگوشتانه. خیلی اونجوری سنگین نبود مثل جاهای دیگه و بیشتر آدم ها از ارتش جدا شدن. حالا یه اده اخراط شدن یه اده کنار گذاشت شدن یه اده خودشون رفتن چون نمیدونستن آینده چی میشه و شرایط چجوری هستش. این داستان ها بود که باعث شد متاسفانه ما اون سرکرده هاون رو دست بدیم. خب بعدش هم جنگ شروع شد. یعنی وقتی جنگ شروع شد دیدگاه حکومت ما در اون احض حکومت جدید رو دارم میگم. این بود که ما چون مسلمونیم اسلام ناب محمدی رو داریم ما با هیچ کشوری جنگ نخواهیم داشت. ما پیاماور سلح هستیم. و بنابراین اصلا ارتش آنچنانی هم نمیخوایم. همین ماجرا بود که گفتن ما اف شونزه ها رو نمیخوایم. ای بکس ها رو نمیخوایم. اف چهارده ها رو هم حتی پس بدید. یعنی این دیدگاه اون روز این بود که باعث شد نهایتا ما وارد فاز جنگ بشیم. این کمبود ها متوجه ما بوده شود. و حالا تو جنگ هم این شالا بعدا ما این رو تفسیر میکنیم. یه دوستی هم این دیر نوشته که در خصوص علی اصخر بهنی ها و شهید هارونی خدا رحمت شون کنه. من شهید هارونی که روز همون اول جنگ یعنی یکمه مهر اگه اشتباه نکنم یا دوباو مهر معمولیت رو انجام داده بود و از معمولیت که داشت برمیگشت نزدیک پایگاه خودمون موشکه های که اون رو زد متاسبانه. خیلی خلمان قدر و خوبی هم بود. از بچه هایی که موشایی همشهری بودش ایشون. و جزا اون شهده روز های اول جنگ هستش. شهید بهنی هارم گفته بودن. بهنی ها با ما در سال 66 تو سفر مکه بود. و وقتی ما برگشتیم با همدیگه این یه چیزی شاید مثلا نزدیک یک ماهانیم بود پرواز نکرده بودیم. نزدیک به یک ماهانیم بود تنوز اکسپایر نشده بودیم. ولی خب مکه بودیم. یک ماه کامل که مکه بودیم. در اونزرز هم دنبال اون طرفش رفتن و ولیمه دادن و این رسه ها بودیم. برحال یه روز روز تاسوها بود. سال همون 66 میشد دوازده شهری بر ماه. صبح ما رو صدا کردن من و بهنی ها رو به همون یه معمولیت دادن حمله به منطقه صنعتی الاماره. که ما با توجه بکه روز قبلش امیر محمد طیبی و بودار احمد کنه حسن قلامزاده این دوتا با هم رفته بودن مسیر رو. و زده هوایی و موشک زیادی براشون خایر شده بود. شانسی دیگه زنده مونده بودن. در رفته بودن از اونجا. این مسیری که ما انتخاب کردیم یه چیزی بوده ده مایل پشت اونها بود. در واقع به تونم بگم پارالل با رودخونه دجله در کنار رود دجله ما درار شد وقتی از بالای مهران وارد میشیم بریم تانه از دیکر رود دجله از رود دجله بپیچیم به سمت چپ و از پشت به علمه را حمله کنیم و همون هدینگ هم بگیریم بیاییم. که این کار رو ما کردیم. من که شمار دو بودم که اون پرواز تو بریفینگ آقای بهنیا که صبح خیلی دلنشین و دلنگیزی هم بود اون روز اشتباه نکنم پنشنبه هم بود تا سوها. گردان هیچکی توشته بود. فرمانده گردان هم جناب طیبی بود. صحبت هایی که در خلال بحثاش می کرد جناب بهنیا یه جوری بود توی فاز بریفینگ در اوقت عملیاتی پرواز می زد به سهرهای کربلا و چه بوی بهشتی می آد چه هوای فلانی چه حد خوب آدم توی هوا مثلا لذت بهشت داره می بره. ایچه اینجوری هم تیکی هایی می دهد. و این باعث شد که من این یه ذره مشکوک شدم بهش. یه اصخایی کردم پاشدم رفتم پلوی طیبی که تو اتاق خودش تو اتاق خرمده بود. قدر نشسته بود. گفتم محمد جان من به نظرم میاد که بهنیا امروز یه جوریه. اگر ممکنه شما زحمت بکشین با یکی عوض کن. من با این دیگه نرم. و ایشون بعد یه چند دقیقه پاشد ماد سر بریفینگ ما چون کسی نبود واقعا درست متوجه صحبت منم نشده بود که من چی دارم میگم. مستقیم به بهنیا گفتش که از خرجان اگر مشکلی هست من خودم جایی تو برم. که دیروزم بند خدا خودش رفته بود. و این تعارفی که به استرگت خیلی بهش برخود. که موشهی و این قصه ها. اینقدار بهش برخود که چرا مثلا شما داری اینجوری به من میگی؟ من خودم میرم و خیلی خوب. برحال با هم رفتیم. با هم رفتیم بسیار عالی پرواز کرد من بود. ارتفاع زیر صدقا مشار 70 دشتبات بودیم. تا کنار کرخه رفتیم نزدیک های پایگای کوت بودیم. هیچ تحدیدی رو من ندیدم. یک گله یز دعویی تریپل ای سبوک هم ندیدم من. ولی همینجور که داشتیم میرفتیم اراق میگه بیست و نوها رو گرفته بود. و به ما هم گفته بودن که میگه بیست و نو قابلیت لکتان شاتان داره. یعنی میتونه از ارتفاع بالا افهای پایین رو بزنه. چون ما قبل از اون همچه پایین میرفتیم. گفتیم افهایی میتونه بزنه. ولی حالا گفتن میگه بیست و نوها شون دیگه این قابلیت رو دارن. ما اون روز که داشتیم تو بالا هم میرفتیم خب من از چنگ تجربه هایی کسب کرده دادم که دقیقا بدونم که خودم کجا هستم. یعنی فقط صرفا تو بالا لیدر نبودم. خودم میتونستم در لحظه دیگه به جای لیدوهایستم. یعنی اورینت اورینت. من او این تمام منطقه رو زیر نظر داشتم و داشتم از دور شهر پوت رو میدیدم که سمت راست مای سیود ساعت یک اکنیم افتاده بود. توی یک لحظه دیگه صدای بهنی ها اومد کفت اوخ اوخ اوخ مردم خوردم یه چیزی اینجوری دیگه من نفهمیدم. آخرین جمعه چی بود کلمه که مردم بود خوردم بود. نفهم شد و هرچی صدای صدم از هرچی شده افوام به نظر کاملا سالم پروازی یک چیزی هلوش مثلا دو تا سه درجه نوزش دماغش پایین و داشت میرفت به سمت زمین. چون شیب داشت در راها تو شیب بود سرعتشم خوب حفظ کرده بود. منم کنارش بودم. من بالا این داشت همجور میرفت پایین. با هم پرواز میکردیم. هرچ بودم هست خرچی شده بپر بپر. دیدم نه هیچ خوالی دیگه نیست. نه جوابی نه سوالی. و بعد از یک مثلا شاید 500-600 متر شاید بیشتر. نمیده ما در آدم تو هفا خیلی چیز نمیشه. ایچون هفا کاش با زمین اصابت کردم. قد هم زاویه کم بود. که روز زمین هم شاید 500-600 متر این تیک های هفا همجوری با چیز میومد. و همون صورت اولیه که داشت. برایشون اون روز به شهادت رسید. خدا رحمت کنه روح شاد باشه. و من برگشتم خب برگشت هم خب برگشت هم. تقریبا بیشتر وینگمان ها از دست میرفتم. وقتی داشتم برمیگشتم تکی که البته برای خود من هم خیلی شرز سختی بود. چون اولین چیزی به زهنم اومد. گفتم شاید مثلا میگه 29 اینو زده با پهان ای چیزی. پشت سرمانه اولین چیز بود. بنابراین رفتم شاید ارتفاع نمیده هم دو سی متری زمین. یعنی یه جایی بودم که خودم هر لحظه میگودم. الان بالم نخوره بزن. خاک. جنک میکردم یه چند تا. و وقتی رسیدم به اون شرک سنیتی الاماره جلوم شاید نمیدم ست تا مثلا از این تیرهای فشارغوی و سیمای برق و اینجور چیزا جلوم یه در اومد به ارتفاع دو سه برابر خود من. که دیگه پوفیسری کردم و رفتم و شرک و بوبار زدم و برگشتم پر از اومدم بقایی و عربدستانی اینالا از کی با خبر شده بودن یا همینجوری خودشون رفته بودن توی اتاق کاروان ما نشسته بودن. سوال کردن که چه خبر؟ گفتم دارم میام. گفتن پس شماره دو گفتم میام پای این صبح اتاقیم. دیگه بقایی یه بار دیگه پرسید که شماره دو چی شده؟ گفتم من دو هم. پس از قرد گفتم انا للا و انا اله را چه؟ دیگه خود به اقال این بود. خوالا گفتم اون. چون واقعا دیدم که افنا کاملا با خودش کامل و کامین رفت توی زمین و چیزی در وقت اصلا با از افنا جدا نشد. برحال اینم از شهادت ایشون بود که باز اینم به نظرم یه نقطه ضعب بود. یعنی ما بعد از اینکه چل چلو پنگ روز پروز نکرده بودیم اومدیم و بسم الله شالا نمیدونم یه رایت پریده بودیم یا دو رایت پریده بودیم. این ممیدیت رو دادن. آقای بهنی هم درجهش بالا بود. ولی تجربه پروازیش زیاد نبود چون دانشکال افسری بود. یه مقداری در واقع از نظر درجه بالا کر از ماها بود. ولی تجربه هم سرد نداشت ولی اون روز رو واقعا بدون اینکه هیچ تعارف و اخراغی باشه یه پرواز عالی عالی انجام داد. من احساسم اینه که احتمالا یه گوشهی رو زمین یه جایی یه مثلا چیزی مثل آنچه که شهید بابایی رو در واقع شهید کردیم. یه طوبه کچیکی گلولهی توفنگی چیزی به شخصی همی هستند. یه صورت کرده باشه. باید مثلا بگیم نموار سکته قلبی چیزی بگرد. چون اون فشاردادن مایک و اون سوار اوخ گفتن و این هم ناشی از یه درد سنگی بود. اطلا این درد رو داشت و بهش هم دیگه خیلی اجازه نداد که حتی میگم اون لغت یا کلمه چهارو من دیگه متوجه نشدم که چی بود. خدا رو احمد کنم. من دیگه از همه دوستان که اکتصاد بود کردن تشکر میکنم. اون بارم باز. خوروش کنم. دیگه در خدمتون باشیم.
00:42:58--->00:43:15
spkr_00: من فرداتون 300 نفر دارم میبینن لایو شما رو دودن و این تشکر میکنم از صرف همه اینا از شما ما خیلی صحبت داریم روح هر دوتا اسخر اسخر بهنیا و اسخر میلانی اگه از این با نکنم
00:43:14--->00:43:26
spkr_01: آره از هر آقای سال هردستانی هم داریم. از هر آقای سال هردستانی هم انشالله بیننده این لایب باشه. اینشالله. این شما داریم. شما توی جنگ بوده. حالا اثر همون زیادند.
00:43:28--->00:44:16
spkr_00: اونایی که رفتن شاد و باز اونایی که هستن انشالله همیشه در سعت و سلامتی باشن و از شما تیمسار سرفراز تیمسار دکتر احمد مهنیا تشکر میکنیم انشالله یه تایم به زودی خواهیم گذاشون خیلی دوستان راضی بودن از توضیحات شما و اینقدر با دقیقت شون خود برحال نویسنده هم هستید و تمام این خاطرات هم خودتون دارید سبب کنید قطعا حالا توی هفته دیگهی که میاین حتما راجب کتاب هایی که نوشتید صحبت میکنیم حتما یه مقداری بحث بیشتر باز هست و راجب جام ملانی هم ازتون حتما خاطرهی میخواییم بپرسیم و شما هم تعریف کنید این شما ممنونم ازتون
00:44:15--->00:46:01
spkr_01: ممنونم از تون رو هم در رابطه با کتاب هم انتشارات سوره مهر دوستان میتونن تماس بگیرن از توی انترنت هم میتونن شمارهش در بیارن خوشت همه کتاب هاش هم شماره رو ندشته من هم الان اعلام میکنم اگر دوستان خواستن یاد داشت کنن داشته باشن برای خودشون زنگ بزنن انتشارات آقای سمیمی به فرمان از طرف من دارن تماس میگیرن تا براشون 20% تخفیف داده بشه و هر جای ایران هم که هستن براشون رایگان ارسال بشه اینجور که در اوم یه خرد گرون شده الان این 20% تخفیف در روحه تخت خوبیه خیر از کتاب هایی که شخص من نوشتم تعداد زیاد کتاب دیگه هم الحمدلله اونجا چاب شده از دوستانمون مثل مهمان سخراها مثل آسمان مال من بود که از خدا بیا مرز آقای سمد علی بالازاده هستش کتاب آقای تیبی کتاب آقای چیز هستش یوسف سمندریان هستش کتاب وارسته هستش که من نوشتمش و باز کتاب روزهای بی آینه خانوم لشکری هستش و چند تا کتاب دیگه که اینها هم میتونن از سوریمر از آقای سمی بپرسن یا لیستشو بگیرن برحال اون بیسترصد تخبیف اونجا تخبیف مناسب خوبی میشه تلفونش هم الان خدمت رو میگم تهران هست 21 66 66 0 993 نیچین
00:46:01--->00:47:14
spkr_00: جناب نیری، تیمسا، تو لایب جناب نیری خودتون که پایین هستیست شمال تلفن رو بنیسید من تو لایب یه تایم ایف اینو پین کنم حتما حتما چشم چشم خورمتون و لطفا این تلفن هم به من بدید زیر کپشن خودتون بذارم که دوستان اونجا دیگه برای همیشه ببینن تو میبخواهد چشم حدودتون ممنونم نمون هست ولی خوب بازم میدم شون چشم من چندین جلسه دیگه درخواست بکنم ازتون بزرگ باری کنید چون اینقدر خودم کیف کردم از تعریفاتون و از این مطالبی که شما دارید به این زیبایی میگید ممنونیم این هم شما تلفنه که من پین کردم دوستان نوشتن انشالله در خدمت دریادار خلبان عریضا نیری هستیم شما بشینید صحبتهایی از نیر دریایی رو بشنوید این مرد بزرگ معابنت اطلاعاتی نیروی دریایی بودن و اولین مؤسس هوا دریا در نیروی دریایی بودن خلبان هستن هنوزم دارن پرواز میکنن و دوستان بشنوید از اشونه
نظرات
ارسال یک نظر