تیمسار خلبان آزاده حسن لقمانی نژاد ۲
00:00:00--->00:00:41
spkr_01: موسیقی موسیقی
00:00:41--->00:00:45
spkr_02: از یک سای... من بگم شما خودت توعینه دیدی؟ من...
00:00:48--->00:01:27
spkr_01: نه بابا من خواه که کف پای شما میستم من یه چشنه داشتم تیپ شما رم داشتم گربا شما شبیه این ببخشید خیلی عوض بخوام این رو میگم شما اینه یک مثلا جوون 27-8 ساله 30 ساله این که گیریمش کردن برای سینما به خدا جدی دارم میگم یعنی پیرش کردن یعنی واقعا این رو جدی دارم میگم من چون خودم کار سینما کردم تاعت کار کردم شما اصلا پیری اصلا این سفیدیه انگار مال خودتون نیست انگار که مثلا همون تو همون سن سال سی سی و چهار پنج ساله
00:01:26--->00:01:31
spkr_02: خیلی چای پین ساله منم آقای همزهی خودمو گریم کردم دیگه موامو سیکویت کردم یه ذرای سیبول آمو
00:01:31--->00:02:02
spkr_01: اون موها ماشاءالله همون ذخامت، صورت همون، یعنی انگاه فقط من مطمئنم، اما خیلی نظرشون با من یکیه. چون فقط یه مش سفید برای تون دادن یا یه رنگ سفید و همین. قربون شما محلوط داریم. پلاتینی کردیم. پلاتینی الان یادموند. قربون شما برم. در قبط نستم. عشق من نیسته. خیلی ممنونم. من گفتم این برحال بگم اینو رو دلم نمونه. سر از لحظه فرود بگید که دیگه بچه ها دوست هستند.
00:02:01--->00:07:16
spkr_02: بچه ها دوسته سانی بله ما هواپیما رو که نشستیم وسط با من هواپیما رو نگره داشتم با حسین هم خدا رحمتشون کنه بریف کردم در همون دوسته سانیه گفتم حسین جان من هواپیما رو نگره میدارم میاییم بیرون همینطوری اونم گفت یو اوکسر اوکسر من شاید دوسته سانیه بعد هواپیما رو با امریسی بریکی کشیده بودم برقشن یادم احلا هواپیما رو نگره داشتم و من از اون بال یه خورده حرارت از سمت راست کابین اقف زد به طرف من من هیچی رو نمیدیدم یعنی آتیشی چیزی رو در اون لحظه فقط اون گرما رو تو صورت هم عصد کردم پریدم پایین پریدم پایین بعد متظر بودم که اشون هم بعد از من همین کار رو بکنه ولی متاثرانی دیدم کناپیش بسته است و یک دودی تو کناپیش گرفته حالا من هم داد میزنم داد میزنم تا آمبالانس رسید آمبالانس رسید و من اومدم به زور از حفا دور کردن گفتن جانس هم ها این حفا الان مفجر میشه فنان میشه اون پاد ایسی ایم هم که به حفاز زیر این بردش وست بود این فکر کردن که بومبه ولی اون دستگاه ایسی ایم بودش و اون پاد ایسی ایم بود و من انداختن تو آمبالانس رو بردم بیمارستان بقیه جریانه رو من هیچ و اون فاجئهی که برای این دوست عزیز همین حسین عزیز شهید اتفاق افتاد واقعا من در جریان نبودم که چه اتفاقی برای این میگذره و من رو زورکی انداختم تو آمبالانس بردم رفتم بیمارستان اتفاقا یکی از دوستایی سمیمی من هم همین آقای عریضا پرخی اون هم برعیس زده بودن هفهاشو ایجه کرده بود و تو بیمارستان بود گفتم عریضا تو اینجا چکار میکنی؟ گفت من ایجه کردم تو چی شده؟ گفت آره گفتم منم اینطوری شده بعدی که یه مددی که ما یعنی یک سوادی که بیمارستان موریم میدیم جناب گلچین تحشیب بردم بیمارستان روی منم آج کرد و لوگ ماناجاتو سعی خودت کردی و هواپی ما قابل تعمیر هستش رو دست دردر کنه و گفتم حسین چی شد؟ حسین روزی طلب گفت حسین هم یه ذره سخته ما با هلیکوپت فرستدیمش تهران یعنی این رو به من گفت که من یه مقداری آروم بشم منم گفتم خب خدا رو شکر حالا این بچه حالا یه مقداری مجروح شده چی شده؟ بلاخره سالم هست من واقعا یه مرتبه عوض شد روی یه بدی که داشتم دیگه ما بیمارستان بودیم یک روز و من فرداش از در بیمارستان که اومدم بیان بیرون فکر میکنم رئیس بیمارستان آقای سهد مهدی بودن به من گفتش که جامس همم کجا؟ گفتن که من کاری می نیستش که من بخوام برم یه ذره صورت هم و پامات زدین و فلان این برنامه ها مسئله نیست گفت نه شما نمیتونی پرواز کنید گفتن خالا باشه من پرواز نمی کنم من دو بیمارستان نمی مونم من از در بیمارستان گفت نه فلان بگه من اومدم بیرون گفتم باشه من آقای دکتر من پرواز نمی کنم باشه چش بزار من برم اومدم بیرون و که برم کامپوس از در بیمارستان اومدم بیرون دوستم محسن خاکسار همینی که خدمتون گفتم که جناب سحمدی رفتون در خودش منو دید گفتش که اومد باید منو مارچ کرد و یه خود با من صحبت کرد و گفتش که ببینید یه چیزی بخوام بهت بگم ناراحت نچی تا اینه گفت من دیگه پهمیدم من نشستم روی چمنهای همون جلوی بیمارستان و گفتش که بیمیدی که دوستای ما میرن و بر نمی گردن و هر روز نوبتی یکی هستش و فلان هستش و این برنامه ها و حسین دیروز جلوی چش همه سندلیش عمل کرد و راکت ها عمل کردن و بچه همتون نیمه سوخته رفت بالا و اومد پایین بگه من واقعا نتونست خودمون کترو کرد بگه نشستم همینطوری هیچ حرفی هم نزدم و یه خود گریه کردم و اینا ولی بابر کنید آقای همزهی من اونجا مصمم شدم یعنی من تو زندگی جنگی دو سه رفت مصمم شدم یعنی به یک کاری و به یک راگی که به نفع هم شده یعنی احساس کردم که من با پرباز کردن و پرباز های خطرناک و پرباز های آنچنانی من میتونم یه مقداری از این قمی که این بچه به من داد کم کنم یعنی میخواستم با خودم بگم که خیلی خوب این که شهید شد خب تا هم باز بری یه جایی که همین خطرها رو داشته باشه و باقی یعنی بدونی که چی باشه من از اون روز بیشتر مصمم شدم من رفتم تو کامپوس کفتم آقا برای من پرباز بذاریم آقا نه شبا کنی آقا من چیزی میشه من پرباز نیگه بس شوید سریکتن پرباز کنم خدا شاهله اینا رو من دوست ندارم بگم همین چیزا مانه میشه که من بیام صحبت کنم جناب برای توی من گفتش که آقا جون شما پرباز یاد کرده بیه که در روز بارو مرخصی گفتم من نمیروم مرخصی میکنم بعد برای که جناب برای تویی خود خانه کنم گفتم باشه من یه سر چار تا دیگه پرباز بکنم بعدش میرم مرخصی چون اون موقع باس میرفتم مشت بشم اینا رو میدیدم مشت بودن اینا بس وقت واقعا من از اون روز مسمم شدن که با پرباز کردن زیاد و نه نه گفتن و حالا پرباز های خیلی خوب و بغداد اینا که همیشه در کنار جناب اسکندری بود این واسه افتخار بودن ما همش تو بالشون شماره سهش میپردن شماره دوش میدن شماره چارش میپرستن میرفتیم بیشتر حالا پربازه بغداد و پاراشگاه دوره رو میزردیم
00:07:18--->00:07:24
spkr_01: همین با جناب اسکندری بودین ما شالله
00:07:23--->00:07:54
spkr_02: بنابراین سندنین بریف هم که می کرد می گفتش که آقا می ریم اینطوری اینطوری می زنیم پنام پنام پنام بعد می گفت گلیمی هر کسی گلیم خودش رو بعدا از آب بیکرد یعنی هر کسی می خواست بعد سمت پراد می کرد هر ارتفاعی پرواز می کرد از زیر کاب رد می شود دمی دونم فلا یه رقب می دیدی آقای همزهیم مثلا شماره چار روتر از لیدر رو بعده می شسته دیگه ما جای حساب کتاب دیگه نبود می گفت گلیم هر کسی گلیمی خودش رو حساب بکشه ما هم می گفتش باشه آفایی دیشو ما هم واسه بایدر رو لوله بردر
00:07:46--->00:07:54
spkr_00: ایجا میگفت گلیم هر کسی گلیم خودشو عذاب بکشه ما میکفت باشه افتاید باشه
00:07:54--->00:09:03
spkr_02: بعد ما هم آشق لو لیویل بودیم جنگ که شروع شده بود دیگه یه شکمی از آزاد در رو برده بودیم با این عدیرزا فرقی حالا یه لفظی به هم به کار می بردیم که درست نیست بگم می گفتن دیگه عالی شد دیگه حالا چی می خوایی لو برو اون قبلا که توی گردان جناب سمدی بودیم ایشون متوجه شده بود که ما بی انزواتی می کنیم بعد اومده بود چی کرده بود که آقا هیچ قلبانه البته قبل از جنگ رو من می گم پروازی آموزشی رو می گم که هیچ کسی از 500 فیت لوتر نبایستی پرواز کنه چون می دونست که ما میریم یه خود الله اینجاد دماده هایی ماشده ها رو ازید می کنیم و روشون شیرجه می کنیم و این بردامه ها بعد دیگه جنگ شد دیگه اون معدودیت برداشتی شد با ما یه خود خوشبار شده بوده که ادرقل هر کسی می توانه بره هر ارتفاعی بار خودش پرواز کنه بسیار این حالا من تیکه تیکه می گم به این سورب بسیار من در پایه همه تا پروازه ها من انجام می دادم حالا پروازه که به من محبل می شد تا یه شب من ایریفیورین بودم کبم ما شب می پیدیم من 7-8 سال رو هوا بودم اتفاقا جناب هاشیمن و هید جانم که دوست دفعه ما در خدمتش بودیم بردیمش کیش و این برنامه ها ما من دوست دیدیم
00:09:02--->00:09:05
spkr_01: باییت خیلی بشومه علم سلام رسومت
00:09:05--->00:14:24
spkr_02: میبوسم روح ماهش رو میبوسم امروزم بایش در تماس کنم بعد این من ارفیلین کردم و از خراهش میگندم بالا بود جناب از خراهش میگنم کسی که روزمین نمیتونست بایش شوخی کنه چون میامد دستش رو فشار میداد انگوشتاش خود میکرد موش بهش به آدم میزد اصلا آدم پرد میشد اینا ماشالله قبی بود بعد من رو هوا بایش شوخی میکردن اونم اومده بود روزین گفتم اصلا کجایی با اینجا یه خود ما هم شوخی کردیم تو فرکانس رو فرانی بعدم آه بگی من نزدیک های صبح بود رفتم نشستم نشستم بعد از چهر تنی دفعه ریفیونی که کردیم کپ پیلی من رفتم نشستم و رفتم خونه خب کسی نبود دیگه اونجا استراحت کردم اینا بعد از وان اومدم کامپوست حالا پروازی حالا بعد از این همه پروازهایی که انجام دادی بودیم اینا روز 23 مه بود من اومدم کامپوست دیدم که کامپوست یه ذره آشفتست و همه نگران و دفعهند و دفعهند دارن صف نیشن و برن پرواز بعد گفتم که جانسنگ جناب گلچی بودم جانسنگ چه خبره گفت خورمشار برای سقوط میکنه ای وای گفتم که خب این چی؟ گفتم که خب یه پروازها برای ما هم بذار اینا گفتش که نه تو صبح اومدی و پرواز هم پشتنه ساب کردی دیشب و نه الان طولان گفتم نه من آمادگی دارم محل خاصی نیست شینا گفتش کامی نقب نداریم برو تو باشگاه یه اتاقه که بود اول چیز بود به حساب کامپوست بود اونجا ما بهش نگفتیم باشگاه من اومدم دنبال کامی نقب بگردم دیدم آقا رضای مکری مرحوم رضا مکری کامی نقب من بودش اینا بعد گفتم آقا رضا پرواز میای گفتش که اگه با شما باشه آره من میام گفتم بیای بریم رفتیم پرواز را با آقای مهدیار بفرونده شدیم رفتیم شهید مهدیار رفتیم به سا به ما گفتم خب ما کجا رو بزنیم چیکار بکنیم ببینین افور شده بود ارپی جی هفت به جای ارپی جی هفت کار میجاب بگه بریم بریم با فلا بزنیم نیروی نبود دیگه واقعا همین نیروهای مخصوص توی خورمشهر داشتم میجنگیدن مال نیرو دریایی ما هم رفتیم فقط نیروها رو نفوزشون رو و اون حرکتشون رو کند کنیم در حالی که ما کاری نفتی سوه هم جامعه دیگه به من جناب گلچیم به من گفتم جناب شما کجا بزنیم من چیکار با بکنم گو اجاده به من با هرچی دیدی بزنیم چون نیروهای عراقی بودن من هم رفتم اجاده به امار زدم رخمم تو خاک عراق برگشتم راکت و فشنگ و اینا رو دوباره رو این چیزا زدم و برصورت همها دوچار مشکل شد و سانه شد حالا من دو دیتل این جریان نمیرم و این برنامه ها تو خاک ایران بودم بعدش جناب مکری اون کامسلیتور بلو کشیده بود به من هم اشون نگفته بودن یا اگه گفته بود من یادم رفته بود اینا برصورت کشیده شد بعد هبو پایی ما که مورد اصابت قرار گرفت یه مرتبه من خودم از هبو پای ما بیرون انداخته شدم اشون کشیده بود و دوتایمون رو پر کرده بود بیرون شون میدونین که به هر صورت اول کامین عقب میده برسندلی عقب میده 75 ثانیه 54 ثانیه یک و 32 ثانیه این برنامه ها و ایشون چون اصلاس کرده بود که ممکنه من این حپا رو باز دوباره بتونم بیارم و باز دوباره مثل روزی طلب بشه و کاری بشه بالا اینا البته من اگه خودم بودم هواپنیمارو نوزشو می آوردم بالای صورتش کم بشه ارتفاع بیشتر بشه اینا می پلیده ولی خبشون تصمیم گرفته بود و این کاره انجام داد و ما افتادیم توی خاکریز اراقی ها دروت جروی خاطیز اراقی و تانک اراقی ها رفتو تو خاکو و اون سر اون سربازی که رو تانک بود قشنم اون کلاش پیدا بود دیگه من هم حپا سرعتی سیاد ارتفاع بسیار کم که آقا روزان می ترسید خدا رو همودشو می کفت نخوری به تانک نخوری به این ماشین نخوری به اون فرنان من هم خب دیگه از ترس لو می پریدم و این برنامان که این اتباق باست ما افتاد بعد ایجکتم که دست خود من نبود بعد پای من شکست یعنی گرفته بود زیر اون هوا زیر پدال هوا پیما و وقتی اومدم بیرون با پای آویزون من رو هوا قشنگ یادمه این جوام هم که خونی شده بود جر خورده بود کلان هلمت هم عیده بود من اونجا یاد آمریکا افتادم که به ما چطبازی و طریقی فرود و یاد میدادن من با یه پا اومدم و این پا با هم که شکسته بود رو هوا همیتون رو آویزون بود افتادم جلو خاکریز اراقی و جلو تانک اراقی و اومدن یه خود اطراف من تیراندازی کردن و بعد اومدن درجای من کندن کابچن تنم بود تن انا برصورت یه مرتبه یه دونه صدفانیه کشون اومد و اینا دید دارن من رو میزنن و مثلا لگرد میزنن و حالا پای منم شکسته و فلان و اینجا آمه پرخونه اومد فکر میکنم که یه مقداری مثلا تشر زدهشون که مثلا نباست این کار کنید چرا فلانی برنامه یه صدفانیه که خیلی انسان خوبی بود به نظر من اومد و اونا رفت من و بعد به من گفتش که وقتی برنامه رو نمیگیرن
00:14:25--->00:14:30
spkr_01: نه نه من شما صحبت کنیم من یشیده به اتاق فهمان بگم صحبت کنیم شما بچه ها دارم میشننن
00:14:30--->00:16:37
spkr_02: بعدیش به من گفتهش که تو درجت چیه اینه من گفتم که خب من سربان هستم اینه و درجای من رغیه ها و هرمان هم دادم گفت ب آن سربان هم دادم با هواپیما تو افواب موندش رو با افواب خورزمین من فهمیدم دروق میگه چون بالاخره اول کاراپی عقب میاد بعد سندلی عقب میاد بعد کناپی جلو بعد سندلی جلو من فهمیدم که این دروق میگه میخوان من رو در یک استرابی بذاره بگه کابید افواید مثلا با هواپیما خورزمین من اونجا یه حسه به این بسید که این داره دروق میگه گفتم باید صورت دیگه بعد من واقعا پام استخوناش رو هم که یه خوده چی میشد واقعا خب تعمالم یه خوده چیم ابد پام دعاق بود و یه مقدار گرم بود خب احساس درد و چیز نمی کدم بعد دیگه کم کم درد گرفت و اینا بعد یه مرتبه دعا زد گفت چرا چیز میکنی you killed everybody you killed my soldier you killed فلان همه رو کشتی تو فلان کردی فلان کردی فلان کردی حالا داری فلان میکنی آقای همزهی به جون بچه هم میگم من با این چیزا من رو چیز میکنی کردم گفتم do you know why با عصبانی هست گفت why گفتم this is my country what are you doing here گفتم این مملکت منه شما اینجا چیکار میکنین شما دارین من رو امرکت خودم حسیر میکنی میبرین و شما چیز کردین از اون جا خود آقا همزهی گفت اوکی اوکی اوکی that's war i don't know what's happened to me بلاخره جنگ بعدا من دیگه ادامه نمیدم بعد از ده سال که ما تحویش شده بودیم این جنرال شده بود رفته بود پیش بچه ها تو ابو باره گفتیم که دنبال من دنبال من میگشته رفته شدیدن بیشون
00:16:37--->00:17:30
spkr_01: من اگه بخوان که چیز کنم قد کنم آلا یه شب نه من از خواهی میکنم یکی از تایمای این بزرگان رو دادیم به شما الان همه هنگ کردیم با تیم سر ابو طلبی که یه تایمی دیگه در خدمت یکی از این بزرگان اینقدر شما قشنگ صحبت میکنیم و حیف این روال این خاطرات شما از دست ما بره بله ببخشم من میگم اینقدر شما قشنگ صحبت میکنید و ما داریم لذت بیبریم قطعا من با این تعدادی که دارم میبینم نزدیکی 400 نفر دارم میبینن حیف هم میاد که با این زیبایی شما حیدارین میرید ما یکی از این بزرگان رو میدازیم برای یه تایمی دیگه قطعا اونا هم خودشون هم همین نظر دارن بفهمید شما ادام میشید نه یه تایم هم باید شما از خایستان یکم اگر آره گوشی مرسی سر
00:17:34--->00:26:57
spkr_02: این آقا بعد از ده سال اومده بود رفته بود زندان ابو غریب دنبال من میگه جنرال شده بود ما بخیه تعویز میشدیم بچه های که اومدن خدا رحمتش کنه رزا احمدی به من گفتش که یه جنرال اراقی دنبالید میگشت من گفتم جنرال اراقی کجا چی فلان گفتیم هم اونی دیگه تو را اسیر کرده در خورمشهر ببطی اونا یک لغتی دیگه یک اسم دیگه برای خورمشهر به کار میوردن گفتش که مثلا این کسی بوده که پا شگسته بوده من اسیرش کردم حالا سلام من بهش برسونید بگیم خلاوان خوبی بود آدم خوبی بود ما دیگه الان با هم برادر شدیم و ما موقع تعویز این بچه ها به من گفت رزا احمدی به من گفتشیم به حسیرات ایشون پای من رو با چود گذاشت و بست و حالا یه مقداری چیز کرد و برد من رو شنید رفتیم بغداد بغداد که رفتیم اونجا صبح شده بود دیگه من رو انداختم توی اتاقی رویه توشک خیلی کسیف و خونی بود و حالا کجا بود من نمیدونم چون چشای من بسته بود اینا بعدش دیدم یه مقدمه آقای مکری رو اووردمش اینم تفرک دودا دست ها شکسته بود اینطوری و اینطوری چیز بود اینا تا دیدمش گفتم رزا چی شد فلانی من و ما اینا بعد گفتش که اینا گفتم که آقا رزا ما بغداد و این برمبر با هم نیمده چون من چند دیم پرواز بغدادم کرده بودم با ایشون هم اومده بودم اینا دنبال خلبانهی بودن که این کارا رو انجامه گفتم ما با هم نیمده این یه وقت باجوی کردیم اصلا بزن حاشا کف بودم گف باشه و بعد از یه ده دقیقی که ما همینطوری با هم صحبت کردم اینا اومدن دوباره اینو بوردنش بوردنش رو و من تنها موندم حالا قراز از اینی که این دوتا ما رو با هم رو برو کردن من واقعا نفهمیدم برای چی بود شانه برای من بود که من نگرانش بودم که به من بپنمونم که کامیناقه به شما زنده دیگه ما همونجا تو اون اتاق بودیم و من نمیدونم ده روز گذشت چیه هر روز میومدن همونطوری که یادی عبدوستان گفت هر روز میومدن باچوی مثلا میگفتن بابا پای من شکسته مثلا یه قرصی دعوی چیزی فلانی این برنابار میگفت بره این برنابار همین که یادی عبدوست گفت باب بستگی داره که شما جعبا ما رو چطوری میدید خب مثلا میپرشید یه درگی کجاست توپخونتون چیز کجاست اون کجاست خب من واقعا نمیدونستم میگفت من نمیدونم خب هم بگفت تو چطوری خلاوانی هست یه چی نمیدونم خلاصه یه در روزی ما رو همینطوری چیز کردن اونجا نگرد داشتن بعدن یه شب منتقل کردن به بیمارستان بیمارستان عرشید رفتم بیمارستان عرشید و ما در اختیار نیروه هایی بودیم که مال اطلاعاتشون بود ما رو میخواستن جاز مفقودین نگردارن بعد یه شب یعنی همون شبی که من بارش شدم یه دکتوری اومد پالی سر من دکتر مزفر بود واقعا انسان خوب بود به هر سوی هر چیم که دشمن باشه آدم باعث از آدم خوب بود ایشون رئیس بیمارستان عرشید بود به من گفتش که ببین من کارم رو در برابر تو انجام میدم من فردا پناه هستش که تو رو عمل کنم و من کارم رو انجام میدم برای تو ولی تو دشمن من هستی اگر تو رو الان ببرم و بیرون اعدام کنم من خوشحال میشم با امور دشمن بچم منم گفتم دکتور that's my job همین چیز میزارم دیگه گفت نمیخواد صحبت کنی و فلا اینا بعد فرداس رو من رو بردن عمل رو بردن من دیگه چش باز کنم میدم تو اتاق هستم تو اتاق به ساق همون بیمارستان از شست من گچ گرفت بودم تا بالای زانو من به صورت خمیده زانو من خمیده و دو تا اینطوری شاخت گذاشت بودن جای پاشنه پای من که پای من اینطوری سرناشت یعنی هیچ لباسی هم تن من جز لباس عمل و لباس پرواز خودم که قیچیش کرده بودن اون سمف راست شد نمیره بیدم بعد ما تو بیمارستان بودیم یه شب دیدم که همه چی عوض شد یه مرتبه رفتارشون عوض شد ملافهار عوض کردن آفروتوکال اووردن بیسکوید رو بودن گذاشتن رو سر من ملافهار عوض کردن من فکر کردم جنگ تعون شد اینا بعدش اون نقراتی که نگر من و من بودن اونا هم حالا روششون عوض شد و خوشونتشون عوض شد و اینا گفتم جریان چیه؟ گفتن که میگفت سلیب ال احمر غساله یعنی میگفت سلیب سخ نامی می نویسیم خوشحال خوشحال شدیم که مثلا اونا مخوان اونا پرتغال فران ما موندیم آقای حمزهی موندیم موندیم موندیم مثل شب چه ساعت دو بردش شد ایک و مردش دیدیم که اصلا بیشکر نمید دوباره رفتار اینا عوض شد باز دویدیم ببن فلانی بردامه ها نگو بعدا ما متوجه شدیم که اینا یه سری رو میخوان سلیبی ها ببینه ما جز مفغودین بودیم ولی اینا اومدن همه رو اومدهی کردن که اگه سلیبی تو خیمد همه رو نشن مثلا حالا آمادگی داشته باشه یه مرتبه دیدم اومده خب لباس من رو درم بودن تنها لباسی که پایی من یعنی تن من میرفت همین لباس پهرباز بودگه یعنی من تنها خلبانی بودم که لباس پهرباز تنم بودید جا چون این سمت راستش رو قیچه کرده بودن و این گچه اوش رو عوض شده ما گفتیم اصلا از این پرتگاله و این بیسکویت هم دهنم نزنیم از خوشحالی کجا میخوانم؟ بعد یاد حرف دکتر رو افتادن که دکتر رو من گفتش که اگه تو رو ببرن اعدام کنن من خوشحال میشن من گفتم گفتم میخوان من رو ببرن اعدام کنن شدید نسی شدید پچه رو پایی من رو عمل کردن چون جوری یه مقداری حقیقتش دل هرود ترس من رو گرفت برای چی عمل برای چی اعدام برای چی فلان برای چی فلان این معنامه ها خلاصی چشمان رو اصلا گذاشتنم توی بیلچه رو بردن انداختمم توی ماشین احساس کردم تو ماشین یه سری آدم هست که همین آقای یادی عبدوست بود و مهراسبی بود دوست عزیزم مهراسبی بود و این رجام عبدوست بله حالا بقیهش رو نمیدونم اینا هست با آنم چشمان بسته بود تاریک هم بود تو ماشین نمیداشت با آن حرف بزنیم ماشین شکوت شکوت میکرم اصلا حرف نزنیم من هم به هواچ رو میکردم من صرفه میکردم بعد صدا میزدم یا خورده بعد اون موقف فلا فهمیدیم که کیا با آنم هستیم بعد اون موقف ماشین کردن رو بردن همون بیلغرفه که آقای عبدوست گفتش که درش مثل درگاف صندوق بود و بعد این رو ما بطلب کردن کردن تو آسانسوری چیزی رو بردن و پشت یه در یا کلپی من چشمان بسته بود در رو باز کردن انداختن تو در رو بستن چشمان رو باز کردن خدا روز بعد نبینه تمام این سلور قرمز بود دیواراش و کفش و از این آجورهای قرمز بود یه لونه لامپ هم اون بالا بود توی یه قفص آهنی که کسی خودکشی چیزی حالا زندانی خودشون هم اونجا میابردن اعدامی هاشون ها اونجا بود که مثلا کسی خودکشی چیز نکنه اینا خلاصه ما در رو بست در در گاف صندوق به این کلوفتی بود تقرید یه دریچه بالاش داشت که مثلا قضا چی میده من حقیقا اینجا همتا حاجباش مونده بودم باز میگفتم که خب اینا میخوان صبح اعدام کنن الان اوهردن اینجا دیگه خودمونه زده بودیم توی چه برزخی بودید خودم خودمونه ایش بودم بعد این آجورها رو نگاه میکردم هم میتونی من حاطبهای مونده بودم بعد پای من هم من به بعضی خیلات بودش ها میگفتم وقتی با هم دیگه هملگره دیم گفتم بچه ها باز دست شکستن و این برنامه ها باز یه خوبیت داره تحرق آدم داره ولی وقت پای شکستن بگه تکر نمیتونی بخوری ازم دیگه من اونجا بودم فردا صبحش شد ما اصلا روز و شبه که تشکیستن میدانیم شبه ها میومدن با کابل میزدن در این همین در گاف صندوق یا در سلول که ما ها مثلا لحظش بگیریم و مثلا خواب مون نرد آخه اینجا واقعا باز یه حس دیگه ای داشتم نسبت به اصارت و آنچنان چیز نبودم حالا بهتون میگم یکی اون جهیان خدا بیمون روز فلب منو خیلی مصرکت به پرواز و در سحنه بودن یکی هم بعدا حالا بهتون میگم بودن دست خدا صبح که شد خالا صبح و شبا که ما تشکیست نمیدانیم از نوع اومد در بعد این در گاف صندوق که مثلا در سلول بود که باز نمی کردن که بالاش یه دریچه داشت آقای عبدوست برای شما توضیح یه دریچه داشت دریچه رو باز میکردن نفر باز خودش بلهم میشد قضا رو میگرفت دریچه رو میرستن میرفتن اومد صبح بود صبح بود خالا زهر بود چیمان که نمیدانسم که اومد و در اینو باز کرد اکل اکل این چیزا میگفت اونا خب من که نمیتونستم بلندشن بگیرم دید من اون گوشه نشستم و هم تو گچ و اینا دوتا نون انداخت از این دریچه رو رفتش رفتش رو به وقتی بگیرم
00:26:58--->00:27:04
spkr_00: شما حرف میزنید من آف میخورم
00:27:07--->00:28:37
spkr_02: رفت و اینا ما نونه رو خوردیم و گروستن بودیم و حالا پامونم عمل کرده و حالا قرصی دوایی چیه دوباره زرش شد حالا یا شب بود من که تشکیز نمیدام دوباره او بعد هم اکل مکل این پنجره رو باز کردن شان دوباره دوتا نون انداخت رفت یه دو روزی گذاشت آقای حمزه ای من دیدم که اینطوری که نمیشی که ما باز تقریفمون رو با خودمون مشخص کنیم یا این بری یا اون بری دیگه گفتم که خب اینطوری نمیشه که من نون بخورم و اینجا بمیرم و اصلا هیچی بشه حتی اقلی یه مبارزهی بکنم که میخوام بمیرم اینا اشکاله نمیداره که دیگه تصمیق دره من اومد دریشتر رو باز کرد گفت اکل مکل دوتا نون انداخت رفتش منم خودم رو کشیدم به طرف در سلول با پای چپم مخ کم زدم به در و زدم زدم زدم اومد دریشتر رو باز کرد گفت چینو غضیه چینو فلان گفتم که اکل اکل مو اکل یعنی من غضا نخوردم سلاسه بسرن ایا من نخوردم اینا بعد دوباره زد رو آقا ما دیگه گفتیم دیگه الان ما دیگه مبارزه رو از اینجا شروع کنیم دوباره لگت زدم به در اومد این دفعه در سلول رو باز کرد چینو غضیه چینو فلان گفتم مو اکل اکل فلان این من هم باعث نباند کنیم اما از او اگل دیگه با اون این دفعه کنم تویه بکنم گفتم که من هر روی من تر روی نمیتونم گلن شمسن بگاه با علاوات و دست از باید لطن
00:28:34--->00:28:38
spkr_00: متوجا dishon که...δارو چیم
00:28:40--->00:29:10
spkr_02: بعد اومد در سمیچ کرد بعد اومد قضا در سمیچ کرد یک قضا به من داد فعل اومد بعد از دو سه روز حالا دقیقا نمیدونم ما این قضا رو خوردیم خیلی هم چسبید و خیلی هم خوشمزه به نظرم اومد بعد دیدیم فردا شد که شوها دیدم یه نفر رو اووردم پیش من یعنی این به نفر من شد آقای حبیب کلانتری قلبان هلوکوپتر بود این اومد چه شماعت من خواهش میکنم از اینا هم دعوت کنیم بیان اینا دوستایی آبود
00:29:06--->00:29:13
spkr_01: این اومد چه شما من خواهش میکنم از اینا هم دعوت کنیم بیان اینا دوستایی بابردیم حتما شما زحمتشو بکشید اگر ارتباط دارید
00:29:11--->00:29:16
spkr_02: کشید اگر ارتفاع دارید
00:29:16--->00:29:27
spkr_01: اگر این کار رو بکنید هم سباب بکنید همه هم این که برحال بچه ها آشنا میشن شما اگر هر کدوم رو میشنسید پیشنها با یه تلفن جمع ابو طالبی انجام میدن باز شکر
00:29:28--->00:30:40
spkr_02: خیلی ماشین باستم گفتم که شما چی دید من خب اونکه لباس زندانی تنش بود منم لباس خلبان گفت شما خلبانی؟ گفتم بله گفت مالی کجاست گوه در مان نیرو هوایی؟ گفتم تو چی گوه من خلبانم گفتم کجا گوه هوا نیروست چی شده؟ فنانی منان گفت چی؟ بعد واقعا رویش یه ذری ضعیب بود گفتم بابا مانه نگاه کن من پام شکسته فلان چیه الان با هم شدیم میگیم داستان میگیم با هم میگیم میخندیم پلان این برامان دیگه خود رویه پیره کرد بعد دیدم که از سلول بقلی دارن مرس میزنن یا میزنن اینا به دیوار این مرس کاد معروف دیگه هر حرفی چه دیده از حرفای نروفه هره بله بله ما دیگه یاد گرفتیم بله بعد من اومدم شماردم دیدم که میزنه سی و دو تا میزنه گفتم ایمار گردان سی و یک این گفتم ایمار گردان سی و دو تا قد چید سی و یکی زدم دوباره زد این چون چونی کرد یعنی نه نه دوباره زد سی و دو تا یه مطلب یادم اومد که این الفای پارسی رو میده
00:30:41--->00:30:46
spkr_01: آفرین حروفه شما یعنی اول اشتباه فکر کردید این داره میگه گوردان سی و دو
00:30:45--->00:30:53
spkr_02: یک گردن سی او دو وصل سی او دو همه سی یک دار بعدان حالا علیف و عفتر نبودم که به این پسره گفتن که
00:30:53--->00:31:03
spkr_00: من این من من الان دارم یک مگه اونجا بودم میگم بابا بزره البه پتچه جیمچه هله دوان سال
00:31:03--->00:32:39
spkr_02: نه بلد بودم نمیدونستم مثلا 16 میشه شین 27 خب منم نمیداره همین آره لام میشه مثلا الان هم ابرم من اومدم با سابون روی این موزاکای قیمت نمیشم الف 1 ب 2 پ 3 همین اینطوری رفتم اینطوری تمام شده بود الف 2 فارسی مثلا میزد میزد 16 تا میشد شیم میزد 27 تا میشد میشد یکی قلبتی وقتی که مثلا میزد 16 تا یه خیلی فاصله میزاش که من اینو 16 حساب کنم بعد 27 تا میزد دوباره میزاش من 27 من زود نگاه میکردم بعد یه دونه میزد الف شما بعد من میزدم مثلا لغمان از دوی اون سابونه و اون شماره که اونجا کف بود من که لغه و میمیشو میزدم اون متونجه میشه من لغمان حسن لغمانم مثلا من فهمیدم تو که ما اینطوری با هم صحبت میکردیم دیگه و برصورت بعد از یه مدتی اومدن این آقای حبیب کلان تری را من پیش شما بردم باز ما قم گرفتمون که چی شده اینا ولی دو سه ساعت بعد اومدن دوباره من رو من رمزان سلول بردن بردن یه سلولی که با یه مردی من آشنا شدم و افتخار رفاقت و آشناییشه داشتم که قلبش سهشار از عشق محبت انسانیت و یک نظامیه به تمام معنا بود و اگر ما خب زندگی من اینطوری دوی اصالت دارد بلی دوست های همچینی نفید که شون تیزت ها دهقاروانی بودن
00:32:39--->00:32:44
spkr_01: و ای جان تیم آک رو جیس و شاید آسطین
00:32:41--->00:35:06
spkr_02: تیم آکرو جز و شاگه دستیم اون موقع سرگرد بود که ما دیگه بهش میگفتیم میجر من همه یادم بهش میگم میجر بیم میگم تو تیمسال نیست تو میجری بعدش خب خیلی خوشحال شدیم من کابین اقام آمو دیدم رضا مکری با ایشون بود و ایشون چقدر حق این آقای مکری به حساب که دست نداشته مثلا تضا بخوره یا نظافت بشه یا مثلا حتی مذارت میخوام مذارت میخوام دشترگی فرانی برای این مرد بزرگ از این موازبت کرده بود و ما که رفتیم اینقدر خوشحال شدیم آقای همزی انگار دونیا رو به ما دادن که ما سنفر با خرم شد دیگه میشه سیم این آقا خلبان تیم آکرو جت تصمیر ارتش بعد از انقلاب و این اینقدر قیرت و مرد مثل قادری مثل اهد دیار این ها که برگشته بودن دوباره جنگ کنن و دیگه با هم تعریف میکردیم که چی شده چی نشده طلبان F5 بودن و پلانویم برما و واقعا من تا آخر اون مدیون همچون فرموندهی هستم مثل تیمسار محمودی مثل تیمسار دهکاروانی مثل رزا احمدی و برصورت حالا باز داستانهی دارم که با هر کدوم ادیدم من آقای همزهی دوست دارم که از یک آزاده بسیار مظلوم بسیار خلبان تاب و بسیار آدم استثنائی که برای همه نااشنا و هم توی موندش واقعا ایشون رزا احمدی بود بردیم اکبر سیاد بورانی بود رزا احمدی یک خلبان تاب نیره هوایی بود رزا احمدی حالا خلبان ها میدونم من چی میگم اصلا رزا کامپیتر ما بهش نگتیم از لحاظ خلبانی از لحاظ سواد از لحاظ افتادهی از لحاظ مهربانی از لحاظ دلاوری در اراق چقدر مقابره اراقی ها وامیستاد دلاورانه مثل شیروین مثل شیروین بود یار و یاور تیمسار محمودی بود تیمسار محمودی به من میگفتش که من بعضی وقتا کم میاردم از رزا احمدی کمک میگرفتم و چه فرموندهی مثل تیمسار محمودی خودمون تیمساری که واقعا دیسیبلیم نظامی رو اونجا برای ما برپاک به قانون مقابره سرفرست و سرا محمود محمودی هر کسی شاید به یه راه میرن برای ما برپاک
00:34:51--->00:35:04
spkr_00: و چه فرمونده ای مثل تیمسال محمودی خودمون تیمسالی که واقعا دیسیپلیم نظامی رو اونجا برای این با برپاک قانون مقربه محمود محمود
00:35:07--->00:35:55
spkr_02: اراقی هم منتظر این بود که بین ما تفرقه بیفته و بتونه استفاده کنه و حالا مقاصد سیاسی شده و ما اینا بودن باره نگذرد تیمسار محمودی عزیز ما واقعا یه دلاور بود و واقعا قوانین اونجا داشت وقتی حرف بیزد هیچ که رو حرفش حرف نمیزد بچه هاره حفظ میکرد رضا احمدی یاری ایشون بود تیمسار شیروین یاری ایشون بود ما هم شایرده اینا بودیم ما هم زیر دست اینا بودیم اگر اینا نبودن معلوم نیست که ما میتونستیم منان سرمونو بالا بگیریم من اینا با افتخار میگم به قاربانی اینا برصورت اینا بودن که ما رو حفظ کردن همچنان که یه دلاورهایی هم که قبل از جنگ بودن که معلم های ما بودن فرمانده های ما بودن اونا هم به همین نسبت بسابر ما زحمت کشیدم
00:35:56--->00:36:01
spkr_01: میخوایی یه تنب رو ایجاد کنیم باشه منم
00:36:01--->00:36:06
spkr_02: شارج موبایلم تعاون میشه من اجازه میخوام که موبایلم رو دوباره شارج کنم
00:36:07--->00:36:33
spkr_01: بله شما میتونید الان میخواین یه لحظه شما رو قط کنم شما شارجرتون رو بزنید یا دوتا کتاب این ورانور بذارید دوسته کتاب یه جوری که بتونید هم شارجر استفاده کنید یه ترهی بزید یا آب ایمیل کنید دوباره بیارم تون بالا چرا؟ بعد یکی هم بی بی سیه یکی دیگه هم چی بود؟ سه تا بود همین دوتا رو فیلن
00:36:35--->00:39:37
spkr_02: من جناب غیستانی رو خیلی دوست داشتم. بسیار خلبان خوبی بودن. معلم من بودن. ایشونم در عبایل جنگ حالا نمی دونم دقیقا نمی دونم که تصویه شده دن یا تو سداد بودن. مدتی پرواز نمی کردن. اومدن پایگای ما برای پرواز. خب ایشون باعثی لیدر می شدن. لیدر چار فروندی می شدن. پرواز می کردن. این برنامه اینا. بعد چون مدتی پرواز نکرده بودن با به سابت صحبت خودشون گفتش که من ایکی دو رای حالا فیلن تو بال یکی بپرم که بعدن به سابت یه خود دستم بیاد چون مدتی زیادی پرواز نکرده همچین. بسیار یه روز افتخار دادن که اومدن تو بال من پرواز کردن. آخی. ما با کمال شهرمندگی بریف کردیم و خلاه کردیم و گفتیم که با اجازه گرفته بعدشون اینا به نخره استاد من بودن. جانس هرگورد بود. من سرمان بودم اینا. گفتم به بخشی گفت نه. فلا اینا. بعد بریف کردم و گفتم که لو میریم دیگه از مچ از پاسی بکنی. تو کوت رایوی و فلان این برنامه ها ایشون هم مند خود را گفت باشه و فلان این برنامه ها رفتیم من دیدم که جناب غیستانی یه مقداری حالا احتیاط میکنه بالا میپره اینا حالا من واقعا روم نمیشه بگم البته اون دلیلی داشت برای من فکر میکرد من الام بخورم زمین ها اینا بعدش من دیدم که نمیتونم هم بگم نگران ایشون هم هستم. ایشون هم یه مدتی پرواز نکرده خب من خدایش چکار کنم من اینا اومدم و ای کفتم اینطوری میکردم یعنی بیا پایین این به من میگفت بیا بالا. من اینطوری میکردم من اینطوری میکردم. من اینطوری میکردم اینطوری میکردم. بعدش خلاصی رفتم و زدیم و اومدیم اینا. یک خالا شاید خاطره دیگه این بود که یه دفعه ایشون لیدر شدن. لیدر چارفروندی من بودم علیه رزا فررخی بود خوجسته بود و ایشون چارفروندی رفتیم یه معمولیتی انجام بدیم اینا آقای همزایی باقعا یاد هم نیست چی شد که لولویل من اومدم از زیر اواپیمای آقای قعیستانی رد شدم در اون افتفای پایین لولویل حالا موقع فرار بود نمچی بود اینا من قشنگ اومدم از زیر ایشون رد شدم این عیرزا فررخی دوست ما فکر کرد ما داریم آکروباسی میکنیم اینم اومد از زیر خوجسته رد شد ایو بابا آره بعد وقتی برگشتی پایگاه جناب اقا قعیستانی که همینطوری به ما نگاه میکرد گفت همینطوری هیچی نهی گفند خودا بعد علی خوجسته ایو بابا گفتش که شما چیکار میکنی لولویل ما داریم میریم تو اومدی از زیر جناب قعیستانی رد شدی آقای فراروخی هم به تو نگاه کرده اومده از زیر ما رد شده شما چیکار میکنین فلانی براما بایی خود خیلی اینا یعنی کرسانده میزدن آره ارتفاع لولویل که خودشون پایین بودن باز مره
00:39:37--->00:39:41
spkr_01: وقت کراس اوه کنه اکراسان درمی که افراد
00:39:37--->00:40:09
spkr_02: باید کرس آور کنه کرساندر میکردم بله کرس آور باید میکردم من کار راحت کردم از زیر رد شدم اومدم اینجا عیز فرافیم اومد از زیر اون رد شد بعدش اومدم پایی آقای غایستانی که کدارو احمدشون کنده ایچی به من نگفت فقط میخندید اینا بعدش علی خوجسته گفت ایش که شما چکار شهید شد شما چکار میکنیم اکروباسی میکنی چکار میکنیم فلا نیا به من عیرتا گفت
00:40:00--->00:40:09
spkr_00: علی خوجسته گفتیش که شما چکار شهید شد علی خوجسته گفت شما چکار میکنیم اکروباسی میکنی چکار میکنیم فلانی ها به من عیر
00:40:09--->00:40:14
spkr_02: دیگه گفت باشه رویت این عوضش خوبه همین رویت رو داشته
00:40:15--->00:40:18
spkr_00: امیدا
00:40:23--->00:40:44
spkr_02: بی بی سی رو هم باز کسای دیگه بیان بگن بی بی سی هم من جناب همین اسکندری رفتیم کارشکا از دوره رو بزنیم همیتی که خدمتون گفتن جناب اسکندری ما ما گفتش که آقا میریم و پاپاپ میکنیم و میزنیم و گلیمی دوباره گفت گلیمی هر کسی گلیمیش رو میکشه و هر ارتفاعی میخواد فقط سالم برگردیم پای با
00:40:44--->00:40:50
spkr_01: اینه ما اولین بار شنیدیم و هیچی نگفته بود شما میگین گلینی خیلی با منزده
00:40:53--->00:43:30
spkr_02: آره حالا بچه ها ممکنه یادشون بیاد حالا اگرم من در بعضی توضیحات یه جایی چی میکنم حالا دوست دارم که بچه ها بلاخره چم سال میگذاره از این قضیه دوست دارم اونا من رو تصیح کنم آره گفت میریم میزنیم پاروشو هل دوره رو فلان رو میزنیم و و بعد از ها رو هم بود میخواستیم و فلان میکنیم بعد دیگه گلیمی هر کسی گلیمیشو خود عذاب بکشو سالم برگرد پایدان ما هم رفتیم زدیم و پاپاپ کردیم زدیم و ما من ترس اون انداختیم روی شهر بغداد حالا اعلامی هم داشتیم باز تو اسپی بریک اون اعلامیه بود باز پخش میکردیم و فلان هم هم هم جلوی اسپی بریک زد ما رفتیم تو اعلامیه اونو من این حد خیلی پایین میبریدم به خاطر بغداد هم اون موقع هم خیلی زده هوایی هاش قوی بود و واقعا اراغ اون موقع ها علازه اتکر مسئلی نبود ولی علازه دیفندر و موشک و سامایی ها خیلی قوی بود بعدا اون هم پفیل به کشور نیروی هوایی اتکر شد اینا اگر نه قبلا فقط دفاعی شون چیز بود اینا بره حقای جدید خرید و سپر ایتران داد آره دیگه ما اومدیم منم روی شهر بقیل جرسقی رد می شدم توی یه خیابونی انداخته بودیم رد می شدیم و فلانی بردم ها بعدش وقتی اومدم آقا رزا همین رزا مکری خدا رو احمدش کنه یه ذره ترس حالا من به اون زبون خودش دلاورایی کرمونشایی می گفته اینا من نمی خواهم اون لجا می گفتوه با با ایندار این پروازی دیوانه هستی اقن میره پایین اقن میره پایین من با مردم بغداد بای وای می کردن بعد شب که اومدیم من بی بی سی رو گرفتم گفتش که هواپیما های ایران باری دیگر به بغداد حمله کردن آجیر خطر به صدا در اومد و بعد از زدن پروازیگا این برنامه های خود تفسیر کردن قشن خودم یادمه که گفت یکی از هواپیما ها در روی شهر شروع به مانوف کردن و یکی از هواپیما ها اینقدر پایین اومده بود که خبرنگار ما در طبقه چاره هتل یه لحظه صورت و حلمت خلبان رو که اجل و شرح شدن به بزرگ دید این من تو من یه جای خوندم بله این به صاحب روزنامه های ایران هم نوشتن و تو بوشهر هم زده بودن که خبرنگاره گفته که خلبان های ایران میان توی خیاون های برداد رانندگی میکنن رانندگی میکنن آفرید رفید مرسی سی
00:43:29--->00:44:35
spkr_01: مرسی سر. حالا دیگه خیلی ممنونم. ممنونم من طرف جام پیروانم از شما تشکر میکنم. چون سلامم به شما دادن. علی آقای پیروان عزیزم. سر میخوایی کامنتارو باز کنم یکم خوش رو بشت کنیم خستاییتون در رایی این که باشید بایی شما در خدمتون است. منفذتون. ادامه اصارت هم یه آیدیه تایمی چون ما الان پنج و یه دقیقه است. داریم. من فکرم یه هشت دقیقه نه دقیقه دیگه تمومه. بعد دوباره ما اون مراسم تشکر از شما رو داریم و انشالله بعد از کنم که من فکر میکنم که سوالی که بچه ها از قبل ندارن. بچه ها نه؟ آی سمین مازندرانی خواهم صادقیم به شما سلام دارن. سلام برستون بخواهم. راجب هماین حکمتی پرسیدن. میگن که چون شما دوستان اگر یک کتا خاطرهی دارید بفهمید. جناب مازندرانی به شما سلام دادن. حسن جان راجب فریدون خطیبی هم بگو. جناب مازندرانی.
00:44:39--->00:45:18
spkr_02: همایون حکمتی یک شخصیت خیلی واقعا انسان با شخصیت این مقارم بسیده گفشداده و فوقلادهی بودش این خونه شون بقل خونه ما بود توی همه دان اینا حالا خاطر این که از ایشون دارم فقط این بودش که مثلا خانم ایشون پری خانم آبوش درست میکرد و میرفتیم با همایون میشستیم میخوردیم و من اون موقع مثلا کسی نبود مجرد بودم اینا با هم دیگه صفایی میکردم ایشون واقعا حف شد خلبان بسیار خوبی بود بسیار انسان شریفی بود و خاطر زیادی اونطوری ندارم فقط ما هم همسایی بودیم و سلام علیکوه این
00:45:18--->00:46:39
spkr_01: یسه جناب آرام فرمودن که از جناب فریدونی بگید جناب لبیبی میگن همبند عزیزم من این نورو بخونم جناب هیدریان میگن که شیر مرد دلاوره سرفراز افتخار مایی حت کنم که جام وزیری نوشتن براتون جام مهنتی عزیز نوشتن نه درود بر استاد بزرگوار لغمان نجاد عزیز جام و بره از کنم که بفهمید سر بفهمید از جناب فریدونی از جام خطیبی جام حاشمیان هم یه مطلبی نوشتن وحید عزیزم نوشتن درود بر قهرمان ایران زمین جام لغمان نجاد بزرگوار پرواز خاطر انگیز روی خلیج فارس را با شما و آقای پیروان را همیشه در ذهن دارم درود بر وحید حاشمیان استوره فوتبال ایران درود بر از خره حاشمیان روحشون شاد باشه استوره آسمان ایران ما شاله دوتا استوره خانم جدی هم به شما خوهر شهید جدی براتون درود فرستدن من اگه بخوام درود دخترتون خانم نسرم براتون درود فرستدن لاهی ما شاله ایران 절�لاro80 scout
00:46:37--->00:46:44
spkr_02: ماشاءالله اگر اصلا دختر من این چیزاری نمیدونه اولین بار شاید داره گوش میکنه نه
00:46:44--->00:47:18
spkr_01: نه دیگه برحال اینا به میمنت حضور شما هست وحید عزیزم مرسی آقای وزیرین میگن براش اسمندود کردم خوربونت برم آقا جماعی هم صلواتی با هم میبینن لایگار رو نمیدونم میدونین یا نشبه اینا با هم لایگار رو میبینن خوربونتون برم سره من نمیدونم چی بگم من حالا اگه تایم هم تمام شد دوباره بر میگردیم دیگه از کنان خدمت شما که دو ایه راجع به جام خطیبی و جام فریدونی به فهمه جام آرام و جام مازندرانی خواستن لطفا
00:47:19--->00:47:51
spkr_02: جناب خطیبی که تقریبا همدوره های ما بودشین ها ایشون اون پسر افتاده خودی بود حالا همسرشون آلمان هن میدونید که بله همسرشون همسر بله خانمه ایشون با جناق خس و غفاری شدن آخر سر بله بله یکی از مهموندار های ما به صاحب با ایشون ازدواج کردن که رفتن آلمان ها اونجا متاسفانه چون مریض بود اینا البته من
00:47:50--->00:48:01
spkr_01: بالا گله کردن به من خانم خطیبی میگن چرا فراموش کردید و یاد نمی کنید از جام خطیبی یه ذری گله کردن منم گفتم دیگه شما
00:48:00--->00:48:08
spkr_02: من خطیبی رو بعد از اصارت توی آلمان دیدمش یکی از دوستای من
00:48:07--->00:48:46
spkr_01: یه آزی آزی مهنتی آزی مهنتی میگه نستنم بگو چقدر منو عذیب کردی جامعه و قادری هم میگن آن چه خوبان دارن ببخشیدام من چون تو تایم بعدی میخوام این کارو بکنم از جام مهنتی و جام فریدونی بگیم یه ده دقیقی بعد بر میگردیم با شما چون من فقط این بزرگان رو بخونم جامعه و قادری عزیز بگم آن چه خوبان دارن تو همه یک جا داری هم بند دلاورم زنده باشی لطفا از دنبال کردن یوفو هم بفرمایید بفرمایید جام خطیبی رو بفرمایید
00:48:46--->00:49:43
spkr_02: من جناب خطیبی یک آدم خیلی خوشتیپ و خوشگل مذارت میخوام همه گاشم بودم بچه خوشگل خیلی خوشتیپ و خوشگل بود خطیبی داره احمدش کنه اینا من بعد از اصارت که برگشتم رفته بودم کل پیش ایکی از دوستان این دوست مشترک ما بود به من هیچی نگم یه مرتبه بیدم یه آقای اومد اینکی و اونطوری و فلانو ما سلام علیک با هم کردیم و نشستیم میخواستیم شروع کنیم به تخت بازی کردن یا برق بازی کردن اینا با این دوستم که دو آلمان بود بعد یه مرتبه این دوستان گفت اینه نمیشتاسی گفتن که نه گمه ایرانیه اینا گفتم حالا میدونم ایرانیه گمه این فریختیه دیگه بلند شدیم همدهگره مارچ کردیم و به حساب گودم فریجوان ببخشیم من نشناختم و خلان این برنامه تقیبا از همدوره های ما بود فریختی
00:49:44--->00:49:49
spkr_01: ایمالا ایمالا درود بهش باشه روح شاد باشه انشالله خداوند بهش سلامتی بده به همزید
00:49:49--->00:50:21
spkr_02: در دومیان که یکی از تابترین خلبان های افتخار داشتیم که یه مدتی ما همگردانی ایشون بودیم و من دیگه خبری از ایشون نداشتم ولی یک دفعه من سیمولیتو بودم در برغارستان پسر آقای افغان تلویی که اونم خلبان هستش به من گفتش که با سعید میخوایی صحبت کنی گفتم آره از همون جا توی سعید صحبونه لاشته میخوریم همون جا لایف گرفت و ما افتخار این را پیدا کردیم که دو سه دقیقه با آقای سعید فیردونی صحبت
00:50:23--->00:50:42
spkr_01: یا آقای خمسه میگن آقا بریم سیم با هاتون از شایگردان تونن یکی دیگه بچه هایی که با شما بزن میگن آقا از امرجنسیه من کپتن از امرجنسی روز پیشمون بگید لطفا که هن روز پیشمون ببکشید آقای
00:50:40--->00:51:18
spkr_02: که هندرود پیشمون ببخشید. آقای پیام ناصر را بید. آه ببخشید. ناصر را. ناصر را بید. ما دو نفر با هم بودیم حدودا هفته پیش بود تا بلند شدیم پرش رزچمون را ادست دادیم و و ایشون خلبان خوب زودتر از من دید. گفت کپتن این داره کلای میکنه. این داره چی میکنه. گفتن آفرین تا من اومدم چرخها را برایش جمع کنم و با ریدار تماس بگیرم و اینا خودش بکوجه شد. بگه ما برای مسافرام اعلام کردیم که اشکال جوزی پیش اومده و حرفها را اومده این سالم نشوندیم. اینم از ناصر را.
00:51:17--->00:51:32
spkr_01: میگن خواهد. ای جونم. مرسی کپتن که یاد آوری کردی. کپتن سهرابی. ترابی ببخشی خواهد. خاطره ای از شادروان تیمسا فریدون فرشیدی خلابان کابینجلو اف چارده اگر داریم بگین. من نمیدن میشن.
00:51:35--->00:52:05
spkr_02: من فقط یه چیزی یاد آرم در مورد اون بریری که پاره شد من که یادم چون الان یادم اومد آقای همزهی اون اوائل جنگ خب سیفتی و اون چیزا به مسئله در نظر گرفته نمی شد دو روز قبل آقای احمد دیگی همچون ارتفاع واسه افتاده بود من دوست دارم به یادی بکنم از دوست بسیار عزیزم آقای احمد دیگی که واقعا کسالت داره الان برای شاروزی
نظرات
ارسال یک نظر