سالروز خاکسپاری خلبانان شهید در تاریخ پنجم مرداد سال ۸۱(قسمت چهارم)
00:00:00--->00:00:07
spkr_04: خبی؟ با من خیلی خوش آمدید.
00:00:21--->00:00:39
spkr_03: خیلی صدا بد میاد یه میدونم یه ذره ضعیفه ضعیفه صدا
00:00:40--->00:00:45
spkr_04: این با شوید این با شوید با شوید
00:00:45--->00:01:32
spkr_03: هنگ کرده چهار ساعت روشنه ای داره پرش میکنه کاملا هنگ کرده بعد قربان بعد قربان اوکی شما ادامه بده فرمو جام تا من این عزیزان رو بیارم بالا شما ادامه بده خواهش کنم داری تدامه بله بله اینکه خب ما حالا من از این بچه ها بزرگتر هستم زمانی که جنگ شد شد من شیش دادم بود این دوست های بابا رو همه رو تونستیم ببینیم که همه مشالله قبراغ و سرحال خاطرات تری قشنگی رو گفتن
00:01:32--->00:01:39
spkr_04: بارگونتون برم. روز عزیزم آرکروش توی لایف میست. لطفا هدایتش کنم توی لایف.
00:01:33--->00:01:39
spkr_03: روزه ازیزم آقروشتی لیوییییت
00:01:40--->00:02:18
spkr_04: زبیهی عزیزم هم لطفا اگر زحمتی نیست یه پیام برای من بفرست من این وقت پیداشون کنم خب جا به بربری عزیز شما به عنوان پیش کسبت وچه هایی که الان تو لایف بودن اولا امشب رو یه برحال تیزه تعلیل بفرمایید این صحبت هایی که این عزیزان گفتند و برحال اگر که باید چیزی اضافه کنید یا حالا تشکری کنید یا حالا هر مسئلهی هست بفرمایید تا من بینم میتونم این خانم زبیهی و کروش و عزیزم بیارم بفرمایید
00:02:30--->00:08:29
spkr_03: خب من بالو بچه ها همه دیگه مادران و دوستان پدره همون تشکر کردن من برای اینکه دیگه همه خسته هستن خیلی عذیت نشن برمیگردم به اون دوران اول جنگ شده شد من خب 67 سال هم مداشن یادمم من دوست هستم ام اون دوران شهران شریفیراد بودیم تو تبریز بودیم خاکبازی میکردیم چالوازی میکردیم که یک شب روز بیندم تو آسمون پر زگوله دهوایی شده و چند تا حفوهای سیاه رک شدن رفتم دیگه این پنشیش روزی که من اینجا بودم قشنگ به چشم میدیدم و هیجانی که خلبان ها داشتن بره ازران بدید سلام هست کردم خامونه سلام آقاییم ممنون وزورت بشم بره بفهمید خواهش کن همون چون که محاید بفرکان همونه باش باش همون روزی که همون روزی که خسته نباشین همون روزی که یه نوشاک سام هفت برش پرسته داد دار من شب خشنگ یادم اعتدار با دوت شیشه یه نوشاویی شیشه تکارم آب نیمو بود که خشنگ نشون میداد که آره این انجونی اومد این طرفی شد و وقتی خلاوانو می دفتن الان خاطران زنده می شود خیلی نراحت هم از این که چون من مامان همیشه می گفت که بابا سر مخصده بود خاله شکف نبود همچین حادثه بیانیم خب یک کسی بسید سردار ها که همچین کاری می کنن شما یک ماشین تصویص می کنه تا یکی دو روز شد سردرگان باشید حالا شما یک موشک دنبار ساشوی ها تینار هوافه ماز مفجر بشه ترکشاش بخوره به هوافه ماز و به خاطر قیرتی که داشتی بری هوافه ما رو بشونید حتی دو سر روز آفت می کنن برو خونه نیا در صور یک فردای همون روز ایشون دوباره خامبوس بزن که تعریف کردن که پینده خامبادن بخوابن پریدن و خیلی دیوا بود خاطران من چند تا چیز دیگم فقط بگم چون میخوام همه خبص هستن مظاهم کسی نشد همونطور که مهدی عزیز گفت و عفشین گفت ما از اسفان قدیمی هستم همیشه با هم بودیم توشهرکی همه میگه می کنیم با هم بودیم مدرس همون با هم بود خوضاریشون هم من بودم و حالا حالا رئیس داشتیم و برنامه های شاد و مفرست به خلا میرسیم حالا این همه بی کنار بعد از سال این قرار شد این عزیزان رو بیدیم ببینید یه نکته ای که از ادامه صفحت هایی مهدی میخواستم بگم این پنجتا قبلت قبلی که توی قبلستان زبیر بود یه نکته جالب بود ببینید هر کدوم از این خلابان در یک تاریخی رفت بودن و هر کدوم به یک مقصد خاصی رفتن یکی موسیب یکی کرکوک یکی و جازه بود چرا این پنج نفر کنار این هم خاکند ازاً اینا رو اردن و با توجب اینکه اونجا قبل اثرای ایرانیان نگهداری میکردن معلوم بود این عزیزان زنده بودن یعنی اینا رو چون حالا فرمانده بودن و حالا بودن به خاطر گرفتن اطلاع شکنجه کرده بودن و روزی که اینا رو اردن رو رفت بهشت روبر پزش قانونی این عزیزان رو با فوقت و تصفیدی با هم رو اردن ازایی ما اجزه دادن که بریم این تابوت ها رو باستیم پری خلاصه سحنه دردناک بودن بچه ها بهشتر رو نگردن تو ما فیلم برداریم باشم دارم هیچوقعی آدم نمیره ما هیچ مدقی نداشتیم هیچ بقید اونجور که میتی میگفت نه پلاکی بود نه فقط 5-6 تابوت بود روش داشت التیار استاد الله بروری التیار علی اقبالی فقط هیچوقعی آدم نمیره خالفریده ما منقشیم همیشه میگفت من یه مدرک دارم اگر این باشه معلومه که خودشونم که زمانی که اومدن باز کردن تو دسته اما علی پلاتین بود چاقی آدم نمیده چون من فیلم برداریم کردم خیلی سحنا ها سحب بود همه نراحت بودن نوبتی به ترتیب این ها بامی شد چیون و گری و زاری که همه می کردن اون خال و هوایی که داشتن بعد 23 سال رسته بودن به عزیزانشون زمانی که این پلاتین ها رو دیدن دیگه برای ما مسجل شد که بعده این عزیزان همون رو بودن که واقعا خودش بودن که برد بودن به شون که بعد هم راست خود رو میزدیم و باشیم که یک هفته تموم مراسم امروز میرفتیم به استعداد نیروی هوایی بعد میرفتیم صبح دار آیر افتن جانی میمد مراسم فقط قبل از اون خیلی بسیدگی نبود کسی یادش نبود این عزیزان کی هم فقط همون دوران حالا نمیخوام بگم خود نمایی ولی هی مراسم برگذار کردن این اومد اون اومد حتی من یادم برای این که این بندگان خدا رو خواهی سفاری کنن همونجور که افترین که پنج تا قبر ضدیقن پنج شش تا هفتش نفران کرا رو هم خواهی کردن یکی از عزیزان اون موقع به شورای شب دستور داد که به اینا جا بدید که قطع پنج های به اشتره را رو خالی کردن و یه دونه محوطه ایجاد شد عزیزان رو خواه کردن که به دنبال همون شد قبرستان یا محل دفنه این عزیزان نیروهوایی شد محل تمام شهده نیروهوایی حتی اون محل دفن همین عزیزان رفتن دیگه تمام تابلها رو میزادن دو دیوار کسانی که دیچ جسدی ازشون نیست و مفقود حسن یا بلاخره همین شهید شدن دیگه خاطری دیگه این ندارم بردارم افشین که آخا داران دوران درس و زنشگاه بگیم منگر من با محل خوب کچیتر از ماست بلی من با افشین یکی دو سال فاصله دارم با افشین خیلی خاطره داشتیم پلس ها از عبریز و تهران خیلی جالب ما با هم بودیم همیشه یعنی تهران یه جا بودیم پی ساختمون بودیم مادرمون هر دوتا محلم بودن هر دوتا یه مده سمی رفتن هر دوتا اشتغف شدیم هر دوتا رفتن که افشین جدا شد دیگه رفتن و خیلی برد بود نایده بودم شون خیلی خوشتار شدم هم محل دیدم هم افشین عزیز رو دیدم و یه نکس دیگه ب بودیم همیشه یه مده رفتن بودیم همیشه یه مده رفتن اشتغف شدیم همیشه یه مده رفتن
00:08:31--->00:08:46
spkr_04: باشید باشید تا این بانوی فره اکده این سرکار خانم زبیهی عزیزم با اون صحبت های بسیار شیواشون که دل همه ایمان رو ریش کردن بفهمان تفشینم آوردم به خاطر اون که
00:08:55--->00:20:29
spkr_06: ممنونم، برونه تشیف کنم بسرهای گلم، همه تو داریم با هم خوبی؟ ممنونم، باشکر بسیار که تشیف کنم، روز خانم جونم رفتن ولی یاده همه عزیزانی که یادگاراشون شما هستین چه تو دلمون جا داری؟ یه توضیح کچیک میخوام بدم در مورد صحبیه ها چون من خودم مسئول شاهد بودم تو مراحل مختلف به تحصیلی این بچه ها همیشه تو سمینارهایی که میذاشتن یه نظر خواهی از ما میکردن و همیشه من مخالف به صحبیه بودم میگفتن به بچه های ما ماهیگیری یاد بدین اینها بچه هایی بیستعدادی نیستن اینها وقتی باباشون انقدر به عجرسیدن که جانشون رو در طبق اخلاس میذارن میرن برای مملکتون، برای حفظ انقلابشون برای حرف از عقیدهی که داشتن میجنگیدن و شهید میشدن این بچه ها هیچ کدوم بیستعداد میسند شما برای شون سهمیه ندارید انقدر این رو تقریت علمی بکنید که اینها بتونن خودشون دانشکار تو هر رشته که میخواد قبول بشن چون من خودم بچه های من خود اعلیه من دو سال خودهی بود لیلی من چهانی ماش بود منی من تمام مدت با همه مشغل کاری که داشتم اینها رو همیشه کلاس میبارم از اول دویر تانوالا دوره راه نمویم خب بمانم میبارم میگفتم یاد بگیرین دختر من با معدل نزده و نیم رفتانش کد بکرم انقدر زد بخورد علیه من که هیچ رفت پارج از که ندار شد بخونه نداشتم مهندسی موتور پروازو خوند ولی دخترم یه روزی لیه اومد خونه انقدر گریه کرد گفت مادر بچه ها انقدر بشو خود بچه های شدید توحیم کردن که من میخوام انصراف بدم منو هر طور شده به فس بیشن من دیدن این بچه خیلی گریه میکنه انقدر ناراحت بود خیلی باش صحبت کردم گفتم مادر که این فیتو معدل بالاس لکنجا نیست که فیتا حالا اگر من اشتباه از من بود من هیچ اصفاده نکردم ای کاشم این کار رو نمی کردم تو همون رشته مرحله شهر این مسئله نباشت این مسئله نباشت الهانم عزیزان من حق شماست بود که رفت این دانشان و بهترین رشته درستان ما شما همه بچه های استدادید همه بچه های شهده تنها شما نیستید حالا یکی در حقی ازرکه بزنید میگن کسی که جمارن رو تا ده بلد باشه میتونه قشنگ بخونه و رشته دفع خودش رو قبول بشه این از من که خیلی دفع کردم ولی خب ما مسئولیم مدیر مدرست دیگیم بدونید ما بچه ها دائم با همین ولی من خودم انقدر برای این تقریهتی کلاس میداشم هر صحرم کلی رشته پیزشگی و مهندسی بالا قبولی میدادن این نشون میده که بچه های ما بیستاد نمارو نه همه که بچه های خلوان نمودن که یه دونه بچه خلوان آقای مهدری بود بس سال اول راه نمایی هم که دختر شهید کشوری پیش من بوده باقیه بچه های آدی بودن در همه سمتها پدراشون بودن از مهندس و دختر و خرای دیگه من اشتغال داشتن و این شما خودتونو ناراحت نکنیم من لیلی خودم همین جریان باعث شد وقتی پیلرشو آوردن تک تحصیل که ده سال من خودم میخواستم زبان آلمانی خودم میخواستم زمین های کشورزیم رو بفروشم حتی شده این خونه رو بفروشم اینه ببرم چون علیه من برگشتی بود کنم علیه اگر دوست داری با ما بیا من اینو میبرم چون این انصراف دادیم نمیخواست پزشکی بخونه دیگه دانشگاه پزشکی ها خب بذارین این بخونه اینا بچه های ما افصوره شدن خلکیره خارج بذارین این همینجا بخونه بلاخره اجازه دادنه خود این بچه مشغول شد دوباره که بخونه و یه استثنائی هم براش قایل باشن که بتونه ادامه تحصیل بده چون واقعا این بچه داغون شد علیه منم که خب رفت اینجا خب درسش تموم شد و برگشت کاری ندار اگر من فرمت شما عرض کردم یه گلهی داشت که جار بود از شخطا باشه ولی من خودم ممنونه هست میشلاسن منم من تو خانواده مرسهوی بوجود شدم نه انآن قبل از انقلاب پس بسچگی پدرم خیلی ممن بود و در این حال بسیار روشن فکر بود که ما همه رو فرستاد به شهر برای ما بهتریم مدرسه ها رو گرفت که ما خوب درست بکنیم و حالا قسمتمون اینجور شد سرنوشت ما اینطوری شد اگر من گریه کردم بخاطر این بودش که وقتی جنگ شد این خلبان ها بودم فقط نجات دادن نیرو نیرو ارتیش که تطیل کرده بودن نیروهای چیزم نداشتیم ما نیروهای مردمی هم نداشتیم وانچنان برن هر شهر ای که حمله کردن اما خودشون با چند و دندون از خودشون مقایبه کردن ولی طبانشون نبود وقتی هزاران تا یک دفعه یک شبه میاد داخل کشور میشه تنها کسایی که میدونستن از این مردم دفع کنن همین خلبان ها بودن الانم که اینها رفتن دلم نکست که برای اینایی یادویت گذارن صرف هم فقط به خاطر همین حالا که اینا 600 نفر شهید شدن حقشون یه یادویت برای شدن ما این انتظاری از اینها ندیدون جز این که فراموش نشن همه شهدهای ما عزیزن همه اونهایی که جان دادن مهم نیست که یه شهید عادی بود رفت جنگی مهم اینه که این جان شما در طبق اختلاف کنش همین برای همه ما نباید اونا فراموش بشن یه یادویت یه جوری باشه که اینها بچه هاشونم آرامش پیدا بکنن چون من با همه گروه بچه ها کار کردم و میدونم چقدر عذاب پیشیدم این بود که گله کردم وگرم من مشکلی نداشتم از از ازر خانواده بچه های منو بزرگ کرد و همیشه می کنم اینا نواهای من نیستن اینا بچه های من هستن پس سنگه تمام گنش این برای همه افراد همه شهری های ما همه اونایی که منو میشناسن میدونن که واقعا سنگه تمام برای بچه های من گفتن ولی من همیشه احساس میکنم هستی قد برای اینو کار کنم کمه چرا برای اینها یادوگار زندگی ما هستن و اینه که دلم میخواست که یه یادی از اینا و همه عزیزام بشه این خلابانانی هم که این همه جانبشانی کرده از اینها یه قدردانی بشه فقط صرفم بفاتر این و من این حتی باورد کنید به قدر من بعد از واقصا حالم برد شد که من امشب از امروز وقتی که اینا برنامه گذاشتن زنگ زدن به من آقای حمزهی و با خانم های تازه من این هم یه ذره تیز شداش که نیم ساعته بعد دیدم یه مورعش اومد از پنجریم آشپسگونه من تو یعنی اینو وقتی من دیرم به چشم اصلا متحول شدم اصلا خلوی یعنی تو این حدیره برای من فرستادی که ما آروم بگیریم مطمئن باشه که اون یه حکمت الاخی بی و ارمان من خب پنجری من باز بود گبودر میامد میرم بلاخره حیوان های دیگه بودن ما با این شرایفی کورونا وظیفه خودمون میگونه به اینا برسیم الان هم این حیوانی بی جنوها خابیده تو قفصه من نمیدونم چه حکمتی من این خبره خوش شده ما شما بدم که این ها همین عزیزان ما هستن که امشب از اینا میخواست یاد بشه این ها اولین باز کنه ما اومدن چون من خیلی حالم بد بود و این فکر میکنم این هدیه الهی تکنیم به همه ما شما انشالله که شما عزیزان سرحال و شادا باشین زندگیتون خوشبخت باشین محفظ و معاییت باشین همه شما همه عزیزای شاهد همه بچه هایی که من مثل بچه های خودم دوستشون دارم من نمیگم من دو تا بچه دارم من میگم چند هزار تا همه همه بچه هایی که من در خدمت سون بودم و آشغانه به اینا خدمت کردم و بسیار هم دوستشون دارم و اینها همه به یه علاقه متقبل دارن مطمئنن وقتی این حرف ها رو میشنون صحبت های من خیلی ها منو ممکنه در کنن بفهمن که من این حرف رو واقعا از صحیح دل دارم میگم شما مثل بچه های خودم شما بسران مثل علیه منی افتخار دارم که امشب شما رو زیاد دیارت کردم و خوهران شما هم مثل دختر من لیگی هستن هیچ فرقی نمی کنه ولی من همیشه به اینوان میگفتم منطقه خب دیگه اینا قانون بود بحث کرده بود هم فکر میکردم وزیفه خودشون میدونن این کارو بکنن ولی قافل از این که بسران ما خیلی ذر بخونن الان که دیگه شما الحمدلله بزرگ کدید و وارد زندگی شدید خدا کنه از این دوت برای بچه های ما یه حدی قائل بشن که اینها بتونن خودشون خودشون هدایت کنن و این گسته رو به دل نداشته باشن که از سحنیه بنا سحنیه چه عرضشی درد باره در برابر یک لحظه محبت یک ثانیه محبت پرد که هیچ کس نمی کنید ناشو پر کنه من اینها رو من درد بچه های دیدم گریه های بچه های دیدم من بچه ای داشتم که از گسته اومده بود شیش ماه گریه میکرد با این که دو تا خوهری هست محفظ دادن الان هر دو تا پزشکن هر هر صبح بچه ها میومدن که خانم مدیر بیا این بچه گریه میکنه دلتنگیش مادرشون مادره اومد پیششون بلی دلتنگی باباشه میکرد ببین من چی میتونم بهش ببین شیش ماه کشید که من اینو آرام کرد اونم یه مثال بردم به زبان مازندرانی براش در گوشش گفتم این کلی خندید بعد دیگه گریه نکرد الانم تحصیل کرده درستش تمام تو دسته باد بچه های من شما اصلا نراحت نه باشید این سهل شما بچه های اون باباهای بودن که بهترین تحصیلات رو پردن با حالای خلابان افت کندن پیش من تو مندقه بس اونیتشون رو قبولی می کردن همه اینها اصلا ناراحت نباشد هستی هر جا کرد یک روز جواب شو می دونید با احتفار درست کنید و صنی شما عزیزان افتقارات ما اصلا نگران نباشید خودتونم رو پای خودتون بایش دارید و این باعث افتقار من بیشتر از این وقت شما رو نمی گیرم دوسترم ماماناشون تشریف بیارن و من همه رو زیارت کنم اگر آقایی همزهی ازازه می دن اگر نه وقت شما رو خیلی گرستم ناراحت کردم اول با دیدیلرم موسیقی
00:20:29--->00:21:08
spkr_04: اگر که هر بانوی میخواد بیاد همین الان حتی اگه شده چند لحظه دوست داره بیاد بلا پیام بده من با کمال میل در خیمت هستم وقت من در اختیار شما هست خانوم زهیم زهدهی عزیز خواهش میکنم اگه خب من میخوام فرابد عزیز و افشین عزیز صحبت کنن که من این لایب و دیگه جمع کنم اگر که خانوم ها اومدن شما بمونید خانوم برداری خانوم جان شالو هرکی که میاد بگن من با کمال میل در خیمت هستم بسرمه فرابد جان
00:21:05--->00:21:21
spkr_06: بگن من با کمال میلده خوزتم. بفهمیت فرد جان. موزمیتون نمیشم من اگر اجازه بفهمیم. نه باشید باشید شما. خواهش بکنم. بسر گلم. شما مثل عدی برام هستید.
00:21:26--->00:22:50
spkr_03: مرسی خانم زویهی ممنون مشکل از صحبتاتون ما که خود بنارمیم خونه شما مرسی این حالا بحثیت حالا از اینکه خود دارشوی بحث صحمیه نیست و ملت همه می کنم دادارن استفاده می کنن ولی همون ماغش هم من قرشان یادم صحمیه خیلی پایین بود ما بسه افراد عادی بودیم بیدر رو داشتیم مادر رو داشتیم حالا خیلی بچه شده مادرش طلاق یردن حالا نداشتیم ایش فرد برگی افراد جامعه نداشتیم یه کمکی بود بابا الان که الانه کسانی دو جنگ بیتنام پشش شده بدن تقدیر می کنه بشه بزرگی این ها تحناچی فکری گذاشتن که سندگی گذاشتن که اونم خوب بچه به قول عفشین راست میگه حالا یه درجه پایین تر شاید ما قبول می شدیم ولی مهم تموم کردن و پیشرفتشه همون چون که الان بچه های ما دارن بهترین شکل را می دارن حالا همین یه برنامه بود تو یه نوع اسمشونه می خوام بیارم یه دو تا فردند شهید خیلی ناراحت شده بودن که گفته بودن به خانه آداء شهاید را پیکان می دارن ماشین می دارن این دوتا پیام داده بودن که آها ده تا پیکان را به شما می دیم شها باقای ما را به ما برگردیم که همه دردندگی را می دونن همه دو تاکی ها را الان که خب من خودم باده تو شوق دولتی نبودم ماشاالله تماما الان دکتره چیزی؟ من نمی را برگردن ورگردن الان این سحمیه برای کیه؟ پسر آقای فلانی دکتر پسر آقای فلانی دکتر خب
00:22:50--->00:23:03
spkr_04: هفشین عزیزم شما هم بتو همید که من از شما خدا تیگرانم خانوم بربری رو بیارم بالا یه لحظه بعد اگه خانده آنشال و هم میخوام بیان بیان جای دکتر فربود بفهمید
00:23:04--->00:23:45
spkr_02: والا من اگه بخوام از خاطرات و برنامه هایی که با فربود داشتیم از همون بچهگی تا روز آخر بخوام بگم هم هم هم هم هم هم بودیم از صبح تا شب مدرسه توی یه مدرسه بودیم دانشگاه هم که حالا من یه چونتا تا اول نبودم بعدش دوباره برگشتم اومدم دوباره توی یه دانشگاه بودیم نمیدونم کجاش باید بگم همهش خاطره است میدونم فربود الان مخاطم همونو بگم الان مخاطم همونو بگم با توفنگ بادیم و چه کردیم دوتایی
00:23:45--->00:23:49
spkr_03: افشین بخارت یاده تا اون پیرا هاییی از ازافی برو تو حاید بادی
00:23:46--->00:23:51
spkr_02: می زدیم به کانال توتره همسایی روبروی صدای بوم می داد بند خدا ترسیده بود
00:24:03--->00:24:11
spkr_03: درستی دیاری خوب دوران خوبی هم داشتیم مهدی، افشین، من خیلی حقیقی دروت به آغازاده های واقعی
00:24:09--->00:24:58
spkr_04: دروت به اقازاده های واقعی من بکن اقازاده های واقعی من بکن نجیفزاده های واقعی من بکن خدا حفظتون کنه خیلی منونم من خانم بربریو بیارم جای افشین عزیزم یه لحظه یا فرقو تو هم میمونی؟ خب برو خب تو برو پت تو برو میارم اونجای شما من یا یک جمع آرام بیارم افشینم بره دیگه موزنم افشینم نشه درم آرام بیارم من فرقوستم ممنونم آقا این لنگهای سبز رو تقدیم کنید به این شهده به این شهده های عزیزم اون فاطحه و صلواتم یادتون نره شهید بربری شهید اقبالی و تمام شهده هایی که ارام کردیم دم شما گمه سی افشین بنا بیدیگه بری
00:24:55--->00:25:20
spkr_02: دم شما گمه سی افشین بلا دیدیگه بریدی خدمت خانواده خیلی سلام برسونی به خصوص علی اینشالله اینشالله اومدم خبر میدم از من اینشالله خدا برسونم خدا خسون باشه
00:25:17--->00:25:37
spkr_04: بیا ایرام ببینیم بیا علیک خدا حسوسی باشه ایتا در شما گمه من خواهم بربری رو بیارم تا جناب سرک خانومه چیزم بیان خانومه عزتی اگه بنویسن اندام برای من برای نمیان
00:25:41--->00:25:48
spkr_05: افتر بشید خاموشگا
00:25:53--->00:26:49
spkr_04: ایگه بخانو می؟ درود بر شما درود بر شما من میگم شما خانو به ما شالله چقدر سخنبرید شما فرهنگی بودید پس
00:26:50--->00:26:56
spkr_06: مق HAMICE
00:26:56--->00:27:23
spkr_04: شبه خودا حفظتون کنه من برای خانم بربری و برای جمع آرام درخواست پرستدم جمع آرام که اومد فقط خانم بربری مونده سلام از کردم سر سلام عزیزو خانم شبه قشنگیتون بخیر برگونتون برگون این نت خانم چیز زبیهی هم یه میاداری مشکل داره سر بفهمه شما مطلبتون رو بفهمهید تا منم خانم بربری میرم
00:27:24--->00:31:57
spkr_00: من مطلبی ندارم روی ستا از عزیز روی که الان بودن عزیزانی که یادگاران جناب ورطبان بودن جناب اقبالی بودن و جناب زبیهی و بقیه عزیزان و جهان شالوی عزیزم برای اینا من زیاد صحبت کردم خیلی جالبه که من خیلی دوست داشتم که یه چیزایی رو که هیچ وقت هیچ جا گفته نشده در مورد دیدار رو که من با جناب اقبالی داشتم اولین دیدارهای رو که من با جناب اقبالی داشتم من هم میخواه بگم در دست بول خیلی جالبه این خاطر رو که میگم هیچ وقت شاید هیچ وقت من نمی پیشبینی میکردم نه هیچ وقت فکر میکردم که ممکنه چه این واقعی اتفاق بیفته من ولی برای این رو شاهد دارم یکی از شاهده رو که من برای این رو دارم جناب امیدی هست اسمایل امیدی و یکی دیگرشون در ذهن نمی کن فشار بیارم الان میگم به هر صورت همونطور که من یکی دو بار در لایبم گفتم قبل از که من بیام برای خلبانی من در استخدام این روهایی که اومدم اومدم برای رسته اکاسی و بعد هم رفتم امریکا و دوره اکاسی رو دیدم با چند تا از دوستانم من جمعه جناب جهان شاهلو که ما با هم دیگه دوره بودیم اونجا در امریکا نه برای خلبانی برای دوری اکاسی هوایی بعد هم اومدیم هر روان منتقل شدیم در دسپول و خیلی جالب بود حالا این ها اصلا باورد کردنه نیست که یه جایی رو دنیا و در نشت یه طوری برنامه رزی میکنه که الان امشب با هم دیگه بشینیم و افشین عزیزم پسر گل جناب اقبالی اینجا باشه و پسر جهان و مهدی جان از زمین جا باشه و من باشم در مورد یه خاطری رو که هیچ وقت هیچ کس فکر نکرد ممکنه اینجا بید و یک موقعی بیان بشه صحبت بکنیم اره یادم میاد که جناب اسمایل امیدی ایشون یادشون هست بهنام اقنامیان و بزرگوار ما اقبالی اینها اومدن من اون بقید توی شعبه اکاسی بودم من و علی جان شال ما در دسبول در شعبه اکاسی بودم به اضافه کارهای رو که میکردیم هر کسی رو از خلبانای که وارد میشود میومد در پایگاه بهتتی اول میومد در شعبه اکاسی ما ازش یک اکس میگیم که بقیه پرونده هاشو که مخواستن پرسنلی درست بکنن میبارن اکسشون رو از ما میگرفتن این ازیزان و بزرگواران که اومدن در شعبه اکاسی خیلی جالب بود ما نگاه کرده میدیم که پاچه شلوار اینها خیلی جالب این صحبت هایی که دارم میکنم پاچه شلوار اینها قیچی شده بود حالا جالب چی بود در دستان یه فرمونده پایگاهی داشتیم به نام کامیابور تیمسار کامیابور حالا کاره نظرم تیمسار کامیابور آدم بدی بود یا خوبی بود یا هرچی اینها رو بماند و کاری با این صحبت ها نداریم دستانی بود اون موقع یه مودلی بود در سال هزاس پنجا و یک که پاچه ها گشاد شده بود میبینم منظرم میفهمیده یه پاچه گشاد شد یعنی چی یعنی پاچه شلوار رو که عادی بود پاچه شلوار رو گشاد مد شده بود در سال هسته بود پاچه شلوار رو گشاد شده بود نه مد یادم سر
00:31:56--->00:32:03
spkr_04: یادمه سر یادمه پارچه شعبات گوشاد اون موقع دقیقه من یادمه بله
00:32:03--->00:42:39
spkr_00: خب مود شده بود ولی خب نیروی خواهی و ارتش می گفت نا یه عدد پاچه شلوار بیست و سسانت این استاندارده از این گوشاتر نباید باشه حالا بله برس وقت جوان ها اونوقات جوان بودن اینا می رفتن و پاچه شلوار گوشات می پوشیدن اینا و این آقای کامیو می پور که من بگم خیلی با این قضایی ها بسیار بسیار لج بود هر کسی رو که می دید که این پاچه شلوارش رو گوشات کرده یه قیچی تو جیبش داشت یعنی یه فرمونده پایگاه متاسفان اونوقات یه قیچی تو جیبش داشت و می اومد هر کسی که پاچه شلوارش گوشات بود پاچه شلوار رو به این ترتیب یعنی با زاوی 45 درجی عمودی می گرفت قیچی می کرد آره شما این رو توی زهنتون داشته باشین ما توی شعبه اکاسی بودیم چهار تا خلبان اومدن توی شعبه اکاسی تا زم از حواب ما پیاده شده بودن خطورو معرفی کردونم پایگاه دیسبول و فرمونده گردان اوموقه شون اگر اشتباه نکنم باز میگم که خیلی سال گذشته بود اینا میگم اون اومدن با پاچه های شلوار پاره شده حالا خب راحت شدیم دیگه دیدیم چهار تا خلبان جوان ستبان دو اومدن حالا میگم چهار نفر منو از جهان شدوم در عشق و آرزو این که بریم و خلبان بشیم اینا رو دیدیم نگاه که میدیم دارن فوش میدن به کامیابور که هاره فلان فلان شده خجلت نکشید گروه تا این کاری کرده شلوارو ما رو این کاری کرده و فلانه فلانه کاری ندیم این اولین آشنایی بود که من با جناب اقبالی اون موقع داشتم بعد من نگاهیشون کردم اکسشون من خودم گرفتم من و علی جان شالو با هم دیگه هم دیگه یه جوان خیلی خوشتی خیلی خوشصورت خیلی خوشتیما و خیلی یه چیز جالبی رو که علی اقبالی داشت تو همیه اکس ها شما نگاه بکنید توی اکس هاش من نمیدونم که چه حالتی هست شما اکس های علی اقبالی رو نگاه بکنید همش حس میکنین که داره لبخند میزنید خواهش بکنم که افشین نازنین اکس باباشون رو نگاه بکنه اکس های باباشون رو ببینه من درست میگم یه نه خود تو هم علی جان میخوام خواهش کنم که اکس های علی اقبالی رو نگاه بکنید همش آدم فکر میکنه که این دائم در حال لبخند زدنه یه لبخندی رو که میخوام بگم شبیه مثلا لبخند مونالیزا شما توی لبخند جوکند یا لبخند مونالیزا بنابرای لبخند خبی وجود نداره باید همه میگن لبخند جوکند علی اقبالی هم اینطوری بود قیافه چی که نگاه میکردی حس میکردی که یه بشیاشیت و یه لبخندی در این صورتش بود حالا اقساش رو نگاه کنیم حالا کاری نداریم گذشت و من و علی جهانشالو مهتی جان حتما حرفای منه گوش میکنیم من و علی اقسای اینا رو گرفتیم و اینا رفتن و حالا بعدن شلوارش رو رفتن و عوض کردن و کار رده رفتن گردان 42 شکاری حالا ما من و علی جفته اون پرسنل اکاسی بودیم حالا من نمیدارم حالا هیچ وقت یادم نمید به من گفته بود علی جهانشالو که آرزو داره خلبان شد ولی من خودم میدونستم که میخوام به همم گفتم که میخوام خلبان شدم حتی من یه جمعه داشتم میگفتم که اگه من بدونم که میخوام آره آره این حالا خیلی این در لبخندشه حالا اکس های عادیشم که بیاری علی همی طوریه اکس های عادی که اصلا صورتش بدون لبخنده آره همه فکر کنم که داره لبخند میزنه حالا اینها میگم به خاطر صحبت های برخورده بعدین باشم حالا کاری نداریم من همیشه میگفتم اون موقع که من اگر بدونم میخوام برم خلبانشم و در اولین روز پروازم کشته میشم بازم میخوام خلبانشم این شعار من بود الان من یادم نیبردیم مثلا علی جان شالو این رو گفته باشه کاری نداریم بعد من به خاطر همین قضیه که اکس های اینا رو باید میوردیم میدنیم به این خلبانه اکس های گرفته بودیم من گفتم که اکس های اینا رو من میبرم میدم فاصله بین شعبه اکاسی بچه هایی که توی پایگا چارم هستن و گردان شلو میدنن که مثلا هیچیز حدوده شاید صد مت بیشتر نیست من اکس ها رو برداشتم بردم اونجا و خیلی از قیافه علی اقبالی من خوشم اومده بود رفتم اونجا و صدفه بود اون موقع بهش کفتم که جامس ها من اکس های شما رو بردم بعد خندید و خیلی ممنون اکس های شون داریم اینا دمتگر دمتگر اکس رو نگاه بکنه همون صحبتی که من میکنم همش آدم نگاه میکنه حس میکنه که داری میخنده همون لبخندی رو که میگم شبیه لبخند مونالیزاست آفرین این اکس شاید یه طوری باشه تیپ صورت ایشون تیپ شروک های من خیلی آشقی این قیافه ایشون بودم کاری ندارم من بعد از اینکه این اکس ها رو به ایشون دادم سه چهار روز بعد نمیدنم چرا حوست کردم باز برم جناب علی اقبالی رو ببینم رفتم و اونجا به یه بحانه یا در گردانشون رو گفتم که با جناب اقبالی کار دارم رفتم و دیدم اتفاقا اونجا بود و نشست بود گفت بفرما گفتم من فلانی هستم گفت بفرما گفتم من خیلی دوست دارم که خلبان بشم گفت خیلی خوبه چرا که نمیشه خب برو برو دو تلاشم فلانی ها یکم صحبت کردیم و کاری نداریم یه سه چار پنج ماهی گذشت رو من مرتب میرفتم ایشونه میدیدم خیلی خوشم میاد از قیافه ایشون حالا اون همه خلبان اونجا بود من مثلا فرض بکنم قیل از ایشون جناب امیدی بود همراه ایشون اومده بود بعد و بقیه و بقیه ولی من نبیدام چرا خیلی علاقه داشته که با ایشون صحبت بکنم بعدم ماجبه زندگی خودمی بهش گفتم گفتم که به خاطر این شد که من نتون سبدیف به ما هم بگیرم من شیشمه دویدستان درگی شدم با آموزش پرورش با اون بیدونی که چیزی یه حالتی داشت این رو واسه افشی میگم افشی یادش نمیاد چون افشی میگم من چار سالم بود ولی خب مسلمن مادر افشی یادش میاد علی اقبالی یه آدمی بود که میدونی چطوری بهت بگم علی جان آدمی بود پور از آرامش من نشست و نصیت کرد گفت که آقای آرام من ازدارم این جالب بود این جملش ازدارم به تو بگم جلال چون اسم من اونست گفتم که خواهی گفت که ببین من یه چیزی بید میگم اگر تو مرش هستی بجم امسال برو دیپلومتو بگیر و برو برای بلوالی و من همون اون سال رفتم برای گفت که من منتظر چون به خاطر دردگیری و آموزش پروری شد اون داستانه که داستان طولانه من نمیخوام کوسده از دونستر ببرم و اینا نستم اون سال به قول من رو برم برم با شرکت بکنم برای امتحان نهایی و اینا سال بعد که برای امتحان نهایی قبول شدم بلا فسره که رفتم و همین شده قبول شدم و همش در تصویر من علی اقبالی بود با اون قیافی قشنگش با اون تیپ خوشگلش بعد همش نگاه می کردم می دیدم که این آدم چقدر پرواز می کنه خیلی جالب بود اصلا من ربطی پرواز نداشتم ولی من همه پروازهای علی اقبالی رو می دوستم چه روزهایی رو این پرواز می کنه من نمی دونم چرا من از قیافی این خوشم می اومد علی جان اینها رو واسه پسرش می گم نه جنگ بود نه چیزی بود نه رفتی داشتیم به هر صورت با اون موقع که ایشون در دسبول بود من اومدم رفتم برای خلبانی و به هر صورت حالا یا شانس رو بردیم یا تلاش کردیم و من هم موفق شدم ولی دنیا دنیای بدی بود من این آدمی رو که دوستش داشتم بعد از این که من خلبان شدم ایشون در تبریز بود و بعد از تبریز هم اومد تهران و هیچ وقت من دیگه ایشون رو ندیدم تا جنگ شد و دیگه ما هم درگیر جنگ شدیم در دسبول و ایشون هم درگیر جنگ شد داب طلبانه در تبریز که بعد خاطره بد که با شفیه حسیپور اتفاق افتاد و بعد هم شهادت ایشون من میخواستم به همه به افشی میگم بگم ببین من به انوانیه یک آدم عادی من آشق باباش بودم ببین باباش چقدر عزیز و چقدر نازنین بود اینا واسه این بعد هم مهدی هم حتما توی لایف هست مهدی رو توی همین جایی که نشستم همین دوربین رو میچرخونم بقید میخواستم چون به مهدی رو دوت کردم واسه اینجا بیاد من و اونو با داوود صادقی یعنی کسانی رو که با مهدی ما بودیم با باباش بودیم میخواستم با مهدی بیاد بشینه و ساعتها بیادم بشینیم اینجا با هم دیگه بعد در باره باباش صحبت بکنم من میخواستم خیلی بشینم با مهدی صحبت رو کنم در باره باباش خیلی ساعتا من رو با داوود صادقی میشه الله
00:42:42--->00:43:37
spkr_04: خب خیلی مخلصم تیم سر آرام خانم بفهمید کلام آخر هم شما بگین و ما دیگه این لایت به پنج ساعت سوار تغییران پنج ساعت طول کشید تمومش کنید بفهمید خانم زبیهی عزیز خانم بربری هم مزرد خواهیی کردن ست بار براشون درخواست فرست دادم جنب آرام قبل اینکه خانم زبیهی شروع کنن این خانم رنجبرانه یا نمیدونم میگن جمع همزهی خیلی با رفاقت این رایو رو برقرار کردیم با دو تا دستان من سختی کشیدن با دو تا دستان من سختی کشیدیم هم مرد بودیم هم مادر بودیم من همسر خانم رنجبر درخواست میکنم بقوق همسرانتون رو موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی
00:43:40--->00:44:28
spkr_00: رنجبران یا رنجبرانه؟ نه نه نه رزا رنجبران رزا رنجبران رنجبرانه که با PCC7 تو با آفونی خوردن زمین با مظاهر رزاییان با مظاهر رزاییان با مظاهر بله ببینید رزا رنجبران یکی از مهربان ترین و بهترین دوستان من بودن بگم که من بعضی موقع وقتی صحبت میکنین یه تردیدی برای من پیش میاد که چرا من هستم اونها نیستن رزا رنجبران نازدین خانوم مهربانشان خانوم مهربانه مهربانه مهربان ببین چقدر میگه مهربان و مهربان و وفادار ما با هم بودیم میگه خلوان اله
00:44:27--->00:44:56
spkr_04: میگن خلبان علی رنجبر جنابه علی رنجبر من نمیدونم شما میشناسین؟ علی رنجبر خلبان چی هم خانوم فرغانی همسرشون خانوم نینا فرغانی هستن ترهی ترهی علی رنجبر ترهی
00:44:58--->00:45:03
spkr_00: من الان حضور زهن ندارم ولی خب برای رضا رایش
00:45:03--->00:45:41
spkr_04: حالا به حال یادی هم کردید از جناب رنجبران یادی کردید از مظاهر رضاییان ما حتما صحبت میکنیم خوانم رنجبر حتما راجع به حقوق همسر شما و همه همسران شهید صحبت میکنیم که این حقوق در حد یک کارگرم نیست متاسفانه شالا گوشی باشه بشنوه گوش اگر گوش من و جناب آرام و ناله نه بگرشه گوش اگر گوش اونا با ناله اگر ناله من جاوه آرام اون که البته به جایی نرسد فریاد است
00:45:34--->00:48:04
spkr_00: اگر ناله من جواهارم اون که البته به جایی نرسد فریاد است فریاد است دقیقا درسته من چه خوشحالم که اسمی از جناب رنجبرن شد من نمیدونم همه ازیزان ما جناب پرویس خان زبیعی عزیزم که الان من چهره ی خانوم مهربان شوندم اصلا این عزیز مهربانی که الان چهره شوندم این رو نمیگم تمام اون خانوم هایی رو که شما اسم بردید و گفتید من مادر مهدی رو دارم میگم من مادر افشین رو دارم میگم اینها اینها قخرمان های باقی و گمنام ما هستن اینها کسانی هستن که بدترین و بیشترین فشارها رو تقمل کردن ببین بسید یه چیزی باید بگم علی جان اونهایی رو که موندن مثل من که پوسکلوف بودیم ببخشید نمیگم اونهایی رو که رفتن اون عزیزان هم که رفتند ولی اونهایی رو که موندن و رنجهای نبودنه اون عزیزان هایی رو کشیدن خانم هاشون بودن اونهایی رو که یادگارهایی اینها رو بزرگ کردن باز هم خانم هایی چون ردن باز هم خانم هایی چون ردنن یادتون باشه ما ها خیلی کچیکیم در مقابل اونا من بعضی موقعا که در بارد خانم خودم فقط فکر میکنم فقط خانم خودم خانم خودم فقط فکر میکنم فقط خانم خودم چیزا من زنده بوندم من نگاه میکنم لخزه به لخزه چه زعجهایی رو کشید تا زمانی که جنگ تموم شد در مقابل من حالا وای با حال مثلا نازنه نیم مثل مادر مهدی عزیزم مثل مادر افشین عزیزم حالا که میگم مثلا فرض کن خانم منصور آزاد شما نمیدونیم مثلا این چقدر این زن نازنین چقدر این زن نازنین بود مادر تورجی میگم مادرش تهمینه رو میگم اینهایی رو که با ما بودن اینها رو که تو این لایف اسمشون رو بردید من فکر میکنم با لایف های شما انقدر من متعصد میشونم که آخرش تو این لایف های شما یک روز من سکته میکنم و میمیرم موسیقی
00:48:05--->00:48:13
spkr_04: آه نه تهمه جمع آرام تو رو خدا یه حرفا چی میزنید؟ حالا فردا میگیرن ما رو میورن زندان میگین تو باعث ننگی تو رو
00:48:13--->00:49:12
spkr_00: من میخوام بت بگم تو چقدر نازنینی و چقدر یادگاران ما نازنین هست چقدر فرزانه اسم کچیش هم میگم فرزانه خانوم منصور آزاد نازنین نازنین نازنین ها ببین اصلا اصلا یه اصول هست این همه شما اصول هست انا رو بریم خانوم زبیه یه اصول هست وقتی حرف میزنه حرف که حرف میزنه من فکر میکنم مثلا خودم گاهی اوقات بیشه خودم ها فکر میکنم ها اینطور نیستم فکر میکنم مثلا آدم گونده ی هستم آدم درشتی هستم حرف که این میزنه خانوم زبیه من میانم چقدر ریزم زعیفم و اشکام همینطوری که الان میبینید جاری میشه و خانوم زبیه درود بر شما من دست های شما رو میبوسم من درودی
00:49:21--->00:49:31
spkr_04: اید داردی دارد
00:49:33--->00:50:00
spkr_00: میدونم هستی بابای تو بابای تو خیلی مرد تورت جان تحمین جان من سور آزاد هیچ وقت هیچ وقت دوباره مثل اون به دنیا به دنیا نمیاد هیچ وقت نور ایور
00:50:01--->00:50:07
spkr_06: آمیت AYE
00:50:20--->00:50:30
spkr_00: من جب و این طوری کردم اوز میخواهم جناب حمزه تغثیر من باید
00:50:32--->00:51:03
spkr_04: خانم زبیهی عزیز اولا که عرض ارادت دارم به دختر خانم عزیزتون سرکا خانم لیلی زبیهی و هم میشه بفرمایی چند تا فرزند دارین؟ دو تا اسماشون رو میفرمایید؟ لیلی و؟ علیه پسند، بشه دخترم لیلی لیلی، ببخشید، لیلی بعد اسم چیز، شغلشون چی هست به سلامتی؟
00:51:06--->00:53:08
spkr_06: درستم که رشد پدرش ماست بره من هره بقیم میترسیده خلابانی بره اینو فرسد موسکو مهندسی موتور و بدنه هواپی ما دخترم که اینجا پزشکی قبول شد و خیلی هم ضربه کرد باکتر همین سحمیت هایی که دادن که همون جریان باعث شد که که گفت من رو بفرزه او اینا خیلی گریه کرد دیگه شبش خواب میبینه امام خومینی رو که میاد با قلم قرمز رو پیشانیش میدیده شاقه نمیدنم اونهایی که مسئولیتی دارن در امام اینو به عنوان یک بچه شهی فضیرا شد چرا این کار کردن بچه هایی ما اینجور ضربه بخورد چه پسر چه دوپر چرا با دینده من واقعیت دارم میگم دوزمی نداره من از خودم چیزی بدم برای اینکه من یک خانواده بزرگ شدن که انقدر به پدرمون احترام میداشتیم به خاطر ایمانش و مهربانی ها و احترام هایی که به ما میذاشت ما پیشش هجاب میکردیم پیشی یک نفر ما ندیدیم این پیشی ها فادر راست کنه انقدر به ما احترام میذاشتیم و ما هم میدونستیم کهیلی مومنه پیش پدرمون هجاب میکرد هفته قاهر بودیم هر کس هم کونه ما میومد امکان نداشت بیرو سریم چادر بیار کنه کنج دو ما زندگی کردیم شهیدم و خیومت وارد خانواده ما شد انقدر اخلاص را در پدر مادرم دید که خیال من هست که با خیال همارو همده من نمشکل بودم الحمدلله نمشکل هیچی را نداشتم یعنی این ها مثل فرشته بودن برای بچه های من برای من ولی با همه این ها من نابود شده امده توانی برای من نمود نمیدونم همه خانه های شهده همین حالت را دارن برای اینکه زندگی مونو نگم کردیم مونو نگم کردیم
00:53:14--->00:53:22
spkr_04: بفهم آقا مهدی عزیزم خانم جاهان شالوم است که اینترنتشون یاری نمی کنه
00:53:23--->00:57:18
spkr_01: من سلام عرض میکنم خیلی سرکای خانم زبیهی و همچنین تیم سار بزرگوار آرام عزیز خیلی تشکر میکنم پاسی از شب هم گذشته اصلا تایمش خیلی عجیبه که الان یه سری از دوستان همز توی این لایف هستن ما شرمنده همه شونه مادر که من خدمتون عرض کردم ایشونم تقریبا همزمان با جناب آرام عزیز و همسر محترمشون محتلا به کرنا شدن و الان واقعا شرایطی که خدا رو شکل البته بهبود نسبی پیدا کردن ولی شرایط خوبی که بخوان صحبت بکنن نداشتن سلام به همه عزیزان و بزرگواران رسوندن و من فقط یه نکته ای رو میخواستم بگم البته همون جلال میدونن دیگه من پدر رو ندیدم تنها چیزی که از پدر میدونم آلبوم خاطراتش هست و دست نوشته هایی که داره و چیزهایی که برحال از قبل برای ما به جا مونده پدر من همطوری که جناب آرام فرمودن قبل از این که به رسه خلبانه بیان در رسه اکاسی بایشون همدوره بودن و این کار رو انجام میدادن و خب برحال بعد از اون هم طبعی داشتن که از همه وقعی اکس برداری میکردن توته دوران خلبانی خب من که برشکل از پدرم هیچیزی ندیده بودم کنچخاف بودم و خاطرات ایشون رو از اکس هایی که گرفته بودن که آلبوم های متعددی هم بود همیشه تقریب میکردم همیشه اکس عمو جلال رو میدیدم کنار از دورانی که خیلی جوانتر بودن شاید مثلا 26-7 سالگی یا 25-6 سالگی تا بعدش همیشه اکسیشون رو میدیدم همیشه دوست داشتم ایشون رو ببینم انگار یه جوری تدایی میکردم پدر من رو برایشون همینطور جناب صادقی جناب صادقی هم همینطور من هم به طور متعدد تو آلبوم هامو میدیدم و کنچخاف بودم دیگه متاسفانه ما چون تو بعد از این که این اتفاق برای پدرم افتاد توی پایگاه ها نبودیم یعنی به یه نوعی مجبور شدیم که برگردیم خونه پدر بزرگیم و ما اونجا بودیم از زیارت این عزیزان تا سالهای سال شاید بشه گفت که محروم بودیم ولی همیشه من این عزیزان رو میدیدم دلم میخواست که همیشه قبطه میخورم به فداکاری و به نوعی دلاوری که این عزیزان داشتن خیلی خیلی زیاد امو جلال عزیز جناب صادقی خیلی از بزرگان دیگه این فرصت برای من هم واقعا مختنمه که اینجا الان دارم میبینم اشون رو در رو و امیدوارم که خدا به همه ما این لطف رو داشته باشه که سایه این عزیزان سایه سرکار خانم زبیهی به سلامت در سر همه ما باشه و من عرض دیگه فیلن ندارم
00:57:21--->00:58:40
spkr_04: خیلی ممنونم از شما خیلی متحکرم از خانم زبیهی از جناب آرام موجده از جناب خانی از جناب محبی از جناب محمدیان از جناب رمزانی از جناب آرام عزیز و از جناب رستگارفر عزیز و بانوان خانم زبیهی عزیز جناب آقا مهدی جهان شالو جناب آی دکتر فرباد بربری آی دکتر افشین اقبالی و سکر خانم مهندس روز ورتوان عزیز تشکر میکنم ممنونم که بودید تا این لحظه انشالله خداوند حفظتون کنه هرچی رنگ عشقه رنگ قلب پرچم ایران تقدیم این عزیزان بکنید فاتح و سلاواتم یادتون نره جناب صادقی هم میگه مهدی جان یادگار دوست عزیز من و جلال عزیزم درود بر شما جناب صادقی عزیز گفته سمیران میگه مهدی جان همیشه پدر من از پدر شما و مردانگیشون بزرگواریشون برای ما تعریف کردن درود بر شما ممنونم که تا این لحظه بودید روز ورتوان عزیزم هم برای تو قلب هایی به شکل پرچم ایران تقدیم کرده فهموشی اگه هست بفهموید
00:58:42--->00:59:30
spkr_00: ممنونم فقط میگم که چقدر زیبا بود این شب و مهتی جان خیلی زود منتظرم که من و تو و داود صادقی با هم تو همینجای که الان من نشستم بشینیم چند ساعتی در مورد بابای نازنینت با هم دیگه صحبت بکنیم فقط به خاطر این که در خلال صحبتهای من و داود تو یک نگفته ها و ناشنیده هایی رو از بابای نازنینت همینطوری تراوش بشه و بشنوی منم فقط میگم به ما چه نه نه اگه تو هم بیایی که اصلا به من منت گذاشته علی جان توی که خود میره من خیلی دوست دارم یعنی با همینجای برادم میزنی چه من با آرام بسان من
00:59:26--->01:00:03
spkr_04: جناب آرام بوده بر حال همیشه دستپوستش هستم
01:00:03--->01:00:44
spkr_00: عزیزم تو که شاگردوار دوره ما بودی و کاپشم گرفتی و بقول افتخارشم گرفتی من خوشحالم در کنار شما هستم مهتی جان من هنوز هم منتظرم تو بگی چی من و داوز و برصورت با همه جمشیم اینجا و علم علی گفته که بیاد پیش ما بشینیم در مورد بابا صحبت بکنیم من کاری ندارم اون فیلم هم که در مورد بابا صحبت میشه ساخته میشه اونا به جای خودش من دوست دارم پیش تو باشم پیش تو عزیز دلم که یادگار بهترین بهترین دوستان من و داوز صادقه هستی
01:00:47--->01:01:16
spkr_01: حالا من هم دوست دارم که خاطرات شما رو بشندم شما که کم نزاشتین شما که از هرچی داشتین مایه گذاشتین هر کاری که در توانتون بود و بیشتر انجام دادین من دوست دارم که خاطرات شما رو بشندم برها در کنار شما بودم بر من افتخاریست این شعالا که این شرایط کرونا من که دوست دارم هر روز خدمت شما برسم ولی به خدا
01:01:16--->01:01:43
spkr_00: بیدش کن کرونا رو. کرونا مید جان کرونایی فیلن زورش به ما نرسیده. بیخیال. من چند بار ما رو میخوام بکشن. یکی دوید بگم. یکی از شیرهایی هست که نادر نادرپور هم قشنگی شد و بعدش گفته. میگه آب خامون با همه پهناش خنگ ما را تامیان آید. بیخیال باش.
01:01:51--->01:01:55
spkr_01: اخیلی نترستم. خیلی ممنون.
01:01:57--->01:02:28
spkr_04: بیارم دوستان میخوام فاتحه و سلوات بفرستن تیم سوان شهید محمدی آزاد اقوالی دوباره جهان شهلو بربری زبیهی افشین آزر ورطوان وجتی دوران اکبری روح همشون چاد فاتحه و سلوات یادتون نره امشب شب جمعت بر این عزیزان از جماع آرام و تمام همرضماش از ارام مهدی و تمام همرضماش تشکر میکنم لایت بسیار عالی بود دمتون گفت
01:02:05--->01:02:08
spkr_00: باید باید باید جان شارلو باید باید
نظرات
ارسال یک نظر