سرهنگ خلبان اسمائیل امیدی (یادبود تیمسار اسکندری ۲)


00:00:00--->00:00:07
spkr_02: و این دلیل داره با من از من پذیرایی میکنه از میبای خونه خودم

00:00:12--->00:00:25
spkr_01: خیلی خوب بود از خونتون میبه آوید کنجا آره آره چه هولو چه هولو انجری هایی دارین مرسی

00:00:30--->00:22:01
spkr_02: آره بعد ایجا بنزینشون رو گرفتن اما به ما رو تانکی رو آوردی خورده جلوتر نزدیک به مرز باید ساعت شیش از مرز میرفت بیرون یه رو به شیش از مرز این رو آمد رفت بیرون یعنی یه رو زودتر رفتن اینا و خب با من صحبت کرده بود با هم میدونستیم که این مسیر رفت و برگشت یک ساعت و بیست و شیش دقیقه زمان میبره رفت و برگشتش خب من استمید دادم که باید این هفت و یازده دقیقه برگرده و تماس بگیره ایشون رفت رفت و دیگه سکوت حالا شما حساب بکن تو این زمان به من چی داره میگذره با این که خب میدونستم تا یه مقداری مسیر امنه چون بین دوتا کوه و مرز ترکیه انداخته بود و خب به اونجا وارد بود چند دین و چند بار هم این مسیر رفته بود و میدونست داره چه کار میکنه در هر صورت حدود یه نیم ساعتی که از این قضیه گذشت تلفون هاتلاین زنگ زد مال ستاد نیروه بایید عباس با بایید زنگ زد گوشی رو گفتش اون جاب سرگرد ورداشت گفت بدهید به امیری گوشی رو داد به من گفتش که اسید چه خبر از بچه ها گفتم یه رو بزوتر رفتم گفتم آره ولی الان تا الان خبری نیست گفت فکر میکنی کهی برگردن گفتم استعمیتی که دردن بدون 7-5-6 دقیقه تا 7-12 دقیقه تو این مایه هاست گفت منتظرم من قط کرد و حالا من نشستی بودیم رو داشتیم همینطوری با خودم کلانجار میرفتم یه دفعه دیدم باز دوباره حدود 40 دقیقه بعدش تلفون ها هاتلاین زنگ زد یه خودم بوشی رو برداشتم برداشتم خدا رحمتش کنه شادروان صدیق بود که موقع فنده نیگاه شند بست برگرش گفتش که امیدی شنیدم تو اونجایی بابایی گفت شما اونجا هستی گفتم بله سر با چه خبر گفتم والا من استعمالت میدم که حدودا نیم ساعت دیگه اینا باید برگرد گفت ما اینجا منتظری انشاءالله به سلامت برگرد من هم گفتن خیلی ممنون قط کرد قط کرد حدودا یه چیز این ازی که ده دقیقه یعنی حدود هفت و پنشیش دقیقه بود که دوباره تلفون زنگ زد این دفعه که گوشی رو برداشتم آقای رفتان جانی بود برگشت گفت از پراوز چه خبر من صدا شناختم گفتم که حاجقا فکر میکنم تا یه ده دقیقه دیگه باید از اینا خبر بشه گفت اینشاءالله سه دفعه گفت اینشاءالله قط کرد قط کرد و دیگه ما حالا منتظر اومدن این هست آقا رسید ساعت به هفت و ده دقیقه گفتم خب یه دقیقه دیگه اینا باید تماس بگیرن رو استمیتی که داده حالا یه دقیقه پایین یه دقیقه بالا ده دقیقه که الان تماس نگرفته پس یه دقیقه دیگه این زمان یک دقیقه دنیا گذشت برای من شد دو دقیقه کوک شد برای من شد سه دقیقه نیومد خبری ازش نیست حالا هی من با این دستگاه روی میکروفونه میزنم یکی دوتا که شاید جوابی بگیرم هیچ خبری نیست یک دفعه من دیدم که حدود ساعت هفت و بیس دقیقه یعنی نه دقیقه تخیر با نه دقیقه تخیر یه دفعه داد زد گفتش که عوضی تانکر همین گفت عوضی تانکر به جایی که بخواد با صحبت یا رو کود و مود و این حرف ها باشه اصلا تا این گفت عوضی تانکر بلا فاصله به سرگرده گفتن تانکر اولین کاری که کرد اسکرامبل رو داد بالا پشت سرش هم همه دان اسکرامبل زدن رفت بالا از اون طرف هم تانکر رو فرستادیم به سمت این یعنی نه از مرز نیم اومده بود تو ولی به محصی که اومد تو صاف رفت زیر تانکر یک کلایی مسیدید رفته بود زیر تانکر دیگه از اونجا داده بود دست اکبر زمانی بعد هم که اینا برگشتن اومدن پا ما مود هلیکوبتر ما رو برداش آوردو من اومدم تهران بعد از دورش بلند شدیم اومدیم کرج قرار بود که محمود بره بعد از حالا که زده برگشت اومده راژیو تلویزیون برنامه زده کنن سه روز محمود تو خونه من کرج بود گم بود احد و ناس اینه پیدا نمیکرد هر کجا میگشتن که این محمود اسکندری کجاست کسی نمیدونست که کجاست تا آخر سر یک سربودو داشتیم به نام خادم علما اشون گفتو اولا اگر پیداش میخواید بکنید برید کرج خونه اومدیه که دیدیم ماشین اومد اونجا باقا کجای تو بلنشو بیا سریعا باید بری راژیو تلویزیون و بعد به اتفاق اکبر زمانی اینا رفتن راژیو تلویزیون که برنامه زد کرده بودن یه چیز نصی که ده دیگه پونزه دیگه زمان برده بود و صحبت کردن از این برنامه هاش اینها و به هر صورت این یکی از لذبتری خاطرات ایست که بعدا که من برای اکبر تعریف کردم که داستن چیه؟ واقعا من اینا رو نمی دونستم که همچین مسائلی پیش اومده قبل از این که ما بخواییم بریم این برنامه را حالا درست هفته بعدش اینا که اومدن همون دو سه روز بعدش تلفون زد به عباس بابایی گو عباس یک دونه لغمه چربونر سی و پایمال بالاتر از این پالاشگاه کرکوک پالاشگاه گازه انتقال گاز عراقه اینو من دیدم برنامه بریز من برم اینو بزنم گفت برنامه بریز من برم اینو بزنم حیفه گفت باشه یه برنامه ریختن دوباره با اکبر زمانی که اینا رفتن ولی رختی که رسیده بودن ای کاش اکبر میامد براتون تعریف میکرد خود معمود وقتی صحبت میکرد گفت وقتی من رسیدم دیدم خدای من دور تا دور این پمپاجی که گاز را میفرستاد برای خارج دکل زدن دکل هایی که حدودا یه چیزی نزید که 15 تا 20 متر ارتفاع داره که من اونجا اجبارا اجبار پیدا کردن که برم توی 350 پایی بمبم را بزنم و در برم و شانس آورده بود که اونجا نزدن که حتی اگر اکبر یه روزی اومد و خواستید حتما این ازش بپرسید که اکبر وحشت کرده بود که چرا این اومده بالا ولی میگفت جاره نداشتم چون دور تا دور دکل بود و من میخواستم که اونجا بزنم بمبامو به هر صورت اینم درست هفته یک هفته بعدش رفت این برنامه را پیاده کرد و زد این برنامه را یکی از ماجره هایی که همه تون میدونید برگردوندنمون افکاری بود که جناب خزراهی بله اشتری را زده بودن ترکش های بمبش خورده بود به زیر هاپ اموان و بعد این تو سوریه بود بایستی اونجا این ریپر میشد باستازی میشد تست میشد برمیگشت میامد ایران بود این یک ماه و نین دو ماه اونجا بود که روش کارها را انجام داده بودن در روزی که مونده بود که از اونجا اطلاع دادن که آقایی خلبان تست پایلوت بفرستید بیاد این هاپ ما رو تست بکنه هر وقت آماده شد و بعد بیاد ببرنش مجددا بابایی اومد خونه معمود گم معمود گوه آقایی چه کاریه تو از هر کچه هم میمونیم یه سراغ من میگوه گفت والا کسی رو نداریم چیکا کنه باید بری اینه وردری بیاری تو خواه تم تست پایلوت هستی همونجا برو تستش بکن همونجا ورده بیاری گفتش که باش معمود روزی که میخواست بره پشکتن که معمود برگشت به من گفتش که ازی دارم میرم سوریه چیزی نمیخوای پشکتن تو فکر کردی همکه راحت تا رو میبرن تو دمشق که راحت بری تو خیابونا بگردی و بیایی چون بری هتل بخوابی ازی این فکرار از سر درکان میفرسند همونجایی که باندی که اون حاکم ها نشسته است از همونجا هم نمیذارم بیرون بیایی تو حالا میبینی گفتن حالا تو بیلاخ برو ببین چیز بلایی سر افنید آقا نشون به همونشون که رفتو فقط شبه اول برده بودنش هوتل شبه دوم به بعد این هفتهی که اونجا بود تمام مدت تو همون پایگاهه بود تو یه اتاق تو یه اتاق شعر برو شعر بیایی افن هفته روز و سی بون خونه بودن بعد از دوری هم زنگ زد گوشیر که برداشتم گفت ای عوضی چطوری؟ گفتم چطوری مهمون چی شده؟ چه خبره؟ گفت هیچی؟ گفتم اوزاواره؟ تو همونی که گفتی همون درسته گفتم برنامت گفتم هنوز خبری نیست خداحافظ پهان قد شد قد کرد و فقط اول پرسی در همین حال روزی که قرار بود بیاد سوهش که قبل از این که بخواد بیاد یه تماس گرفت گفت درم وسائلم رو جمع میکنم میخواهم برم بلیت بگیرم حالا نمیدونم بتونم بلیت گیرم بیاد یا نیاد کاری نداری؟ گفتم نه به امان خدا خداحافظ خداحافظ حالا خودش تعریف میکنه میگه ما دو سه دفعه رفتیم این هواپیما رو چک کرده بودم اون روز قرار بود که من هواپیما رو چک کنم اگر اوکی هست دو تا تانکر اونجا بود یکی زودتر راه افتاده بود اومده بود که مسیر رو ات چک بکنه ببینه تو مسیر چیزی نیست یه تانکر هم همونجا به این بنزین بده و بعد از این که این راه افتاد اومد پشت سرش بیاد تو مسیر پرازای ایکاوی تانکری که جلو رفته بود اعلام خطر کرده بود به تانکری که بنزین داشت به محمود میداد بهش گفته بود سر تا سر مسیر بالای بین 8 تا 10 تا گله گله دوتا دوتا هواپیما دارن ارویت میکنن و این کار کار هر روزشون بوده ها که این آزمایش ها انجام میشده و بگو که حواسش جمع باشه محمود که داره میاد و هر حال سر راشت 8 تا 10 تا هواپیماست تانکر باید محمود میگه برنامه برای این قراره که اکه تو داری میری با این که میدازید توسط گو تو خاک ترکی هستی محوظا اینا بالان و میان میزننه و برای محمود هم برای که این پواپیما برنگرده یک میلیون دولار خود صدام جایزه گذاشته بود که هاپیما نباید برگرده یک میلیون دولار بله حضور کنان شود که این میره زیر تانکر بنزین میگیره حواپیما رو چک میکنه میبینه اوکی هست میره باید ارتفاع بالا بالا چک میکنه میاد پایین دوباره میاد زیر تانکر با تانکر همه همه همه میکنه میگه تانکر تو ببین من اشکال فن میدارم میام دمشق بشینم ولی یه جوری برو که از ده مایلی مرز برگردی به طرف دمشق من اونجا ویلکوم چه تراحی و جوری برنامه ریزی میکنه که زمانی که تانکر میاد به ده مایلی و درست به موازات بغداد چمال بغداد میرسه این برای یه لحظه به جوانمردی محمد میگه که محمد رفتیم که رفتیم حواست به پشت موازه به گیلیم باش عادت داشت تو همه جا میگه هر که باید گیلیم خودش رو دوشش بگیره گمه وازه به گیلیم باش محمد فکر میکرد میگه کجا داریم میریم آینس ندارم من این برنامه اکتو داری پیاده میکنی چجوری داستانت میگه داریم میریم گیلیم اونو برندشتیم داریم میریم فقط حواست به پشت و بالا باشه دیگه کارت نباشه به چیزی اینا میندازن با سرعت نزدیک به شیشتد و بی سینات کف زمین تمام مدت افتر برنر میاد میاد از شمال عراق رد میشه بالای علی غربی و بین علی غربی و شعال شرقی رد میشه نزدیک ایلام مهران و ایلام میزنه زهانی که میاد بیرون تازه اینا متوجه میشن که ایداده میداد افوری که توی چیز بود اومد از بالا سر اینا هم رد شد بعد من بهش گفتم به من که البته گفته بود که من نهایتا اگر ببینم برنامه اینه من میزنم تو خاک عراق میام بهش گفتم نکنیم دیوون بازی ها رو میزننه تا گفت نه نگران نباش این بهترین راهه چون اینا آماده یه این رو ندارن تصور این رو هم نخواهن کرد یعنیم میخواهن بگم از ذهنیات این که نام واقعی هم برگشت گفت تراحیه جنگ برای این خیلی راحت بود میگم که من وقتی این رو نخش را میرفت و با سرش هر کار تا سرش نخشه و هر کار تا اواپیما رو درمی آگرد دقیقا توی آفازش میشست که داره چه کار میکنه و میدونست که داره چه کار میکنه اینجوری نبود که بخواهیم بگیم که آره لون میرفته شلون میرفته ش آی پروازش اینجوری بود نه همه چیش حساب شده بود واقعا حساب شده بود همینطور که اکبر گفت یه روز بشکتم عمود رفرنس تو چیه که اینقدر پایین میری؟ گفت اون جایی که عشق از گوشه چشم من بیاد پایی میفهمن من دع پایی هم دیگه پایی تر نمیرم چون اون لحظه هست که دیگه زمین که داره از بقل من رد میشه چشم من رو آذار میده که داره این عشق میاد پایین فایی مقای میفهمم دفعا بالا زمین هم دیگه پایی تر نمیرم این رفرنس لول اولش بود خب شما حالا ببینید اینو مقایسه بکن چجوری تو میخوایی یه همچین برداشتی رو از بدن خودت بکنی که بخواه ارتفاع تو رو گوشه چشمت عشق چشمت بخواهد بدونشون بده و چه حافظه ای داشته باشی که بخواه این رو سبتش بکنی که آقا من به ده پایی که عادت کردم برم ولی اگر گوشه چشمم عشق اومد من الان میفهمم که تو ده پایی هستم پایی تر نرم حالا این برگشت اومد داستانش رو بایستی محمد جوانمردی رو شما بگید بیاد جوانمردی یه دونه تخمان صحبونه گذاشته بوده تو جیبش که بیاد صحبونه فکر میکرده که چون نمیرسیده به صحبونه بخوره گفته زود بیا بریم پرواز رفته بودم پرواز این به امید این بودکرلان هواپی ها رو برمیگردونن میارن میشینن این تخمان رو خاشه بعد بخوره وقتی که میاد اینم تو هیچی نداشته دیگه برمیگرده بعد از این که نزدیکای مرز میرسه محمود از اون پروسه چقدر بنزین داریم میگه به اندازه ده دقیق دیگه داریم یه رو دیگه داریم بعد میگه که مطمئنی که بنزینمون میرسه میگه آره بابا خیالت را حدیدید که جوانمردی هم یه آدم شوختب با یک لحجه شیرازی خیلی قشنگه و بسیار بسیار بسیار شوختب هم هستش بعد یه دفعه داریم میگه محمود بنزین کما بردیم من تخمق تو جیبم هست تخمقه را در میاریم با هم میخوریم محمود میگه تخمقه چیه داستانش میگه تو صحبونه مونه تخمقه را برداشتن تو جیبمه و هر صورت اینا بر میگردن میگم این فکر و این برنامه ها که پیش میاد دست به دست هم میده یه تنوع فکریه یه جازبه هایی داره توش که کسی که شنونده میشه میگه چه روحیه تو وجود ایناست چه قدرتی تو مغز اینا خوابیده که اینقدر راحت رفته جنگ از جنگ داره بر میگرده رفته یه هواپ مایی درگوداغونو داره بر میگردنه نه بوم داره نه اصلی فشنگ داره نه موشک داره فقط و فقط یه جفت افتر برده اما تفکرش اینقدر بالاست اینقدر وسیعه تو پرواز خودش که میاد کابی نقبش با خیال راحت بر میگرده میگه اگه بنزین کما بردیم تخماغ دارم تخماغ با هم میخوریم نه سیفا این نشونه واقعا یه همه هنگی بزرگیه کسانی که بخوان تفکرشون بکنن ببینن چی رابطه ی دین این حرفاق به وجود میاد واقعا گویای خیلی مطالبی تونه باشه در هر صورت اینا بر میگردن و بعد صدام سچارت از جنرالای خودش رو ادام میکنه که چرا این هواپ ما اومد رد جد من جایزه گذاشته بودم برای این هواپ ما و حتی دو تا سه تا از خلبان هایی که به صورت که بودن در نوار مرزی ترکیه پرواز میکردن اونا رو هم به مدت زیادی بازداشت و گراندشون کرده بود در هر صورت این پرواز هم به سلامت اومد تو ایران نشست و خودش یک عظمتی بود هشت آقا ما بره اشتری رو بزنه یکیش داغم بشه باز دوباره برگرده بیاد و برگرده تو رده و با جدت بیا ترواز بکنه خب اینا کم نیست لیش شما خودت میدونی چیه داسته راجعه به پل خورمشه خیلی صحبت شد همه صحبت کردن که آقا رفته زدن داغون شد فلان شد آقا بله درسته همه چی راست میدونی ولی محمود اسکندریز زمانی که رفت زد قبل از محمود کیان ساجدی زد کیان نتونست بزن بمباش خوب افتاد تو آقا محمود که اومد بزنه تازه با انگلینگ زد کابی نقبش برای شما تعریف کرده نه این که در راستای باند بود در راستای پل باشه با یک انگل 45 دره چه اومد ولی زمانی که بمباشو زد چنون این پل از جا کنده شد که دیگه هیچ راهی برای بازسازی و وجود این پل دیگه نموند چون آب دو طرفش برد دیگه جایی نموند خب چه اتفاقی گفتن؟ چهل هزار نفر عراقی تو خاک ما اسیر شده کم عظمتیه تبادل این اوسرا چقدر ارزنده است برای ایران چقدر بازتاب داره برای ایران از نظر اقتصادی وقتی داریم صحبت میکنیم میگیم کرکوک زد میگیم گاز بالای کرکوک زد از نظر اقتصادی باعث شد که عراق از کشورهای عربی وام بگیره چون نفتش خوابید گازش هم خوابید کم آدمی نبود من کم برای مملکه زحمت نکشید ای خود کنفرانس و اقدار رو دارن همه برای شما مثال میزنه متاسفم متاسفم من واقعا از یک چیز با اون این که عقیدتی سیاسی تبلیغات نیروی هوایی هرگز نتونست یک منبع صادق برای عباس دوران پیدا بکنه یک کلمه بخواد راجع به معمود اسکندری صحبت بکنه آقا دوران یک قهرمان بود ولی چرا بایستی چهار شبه برش به وجود بیاد بگن در چهار نقطه ایشون خورد زمین برای که تبلیغات سیاسی بیره هوایی اشکال داره چرا صدا خوب نیف یکی بر میگرده یکی بر میگرده میگه صدای منو داری؟

00:22:03--->00:22:09
spkr_00: نه اوکیه سر گفتم بگی چیکین کنم میگم خوب صدا بله بفهمید سر

00:22:09--->00:25:37
spkr_02: میاد سازوان تبلیغاتی نیروهوای برمیگرده میگه رفت توی هوتل چرا دروغ میگه فیلم سینمایی رو داره تبلیغ میکنه چون آقای مرجوی همچین دیدهی داد واقعی به حال اون کسایی که رفتن و مشاور این فیلم بودن بیننده ها جوان های ما رفتن این فیلم رو دیدن حالا برمیگردن میان بیرون از من چطور از اون از اون میشنوند نه آقا اصلا هدف نیروهوایی نبوده که هواپیما بره توی هوتل چرا پس این حرفو دارن میزنن اون جوان تفکر فکریش کجا داره میره خب نتیجه میگیریم این غلطه دروغه از طرف دیگه دارن میگن عباس دوران تو فرودگاه بینول ملالی خودشو زد زمین کشته شد هواپیما هایی که ما رو ایلائن بوده زدن داغم کردن تایرمینالشو خراب کردن خب این هم دروغه میان میگن آقا بومباشو زد توی خودشو زد توی پالا اشکاه در حالی که همین الان شما شنیدید از خود جناب کابی نقبش کازمیان شنیدید که نه این تو اتفاق نیفتده ویکیپیدیا میاد یه چیز دیگه می نیسته می نیسته آقا عباس دوران در یک نزدیکی یک میدون خارج از شهر بغداد خورد زمین و اونجا چون بومباش هم نخورده بودن یه تعدادی از بومباش ریلیز نشده بود آتش سنگینی بپا کرد خب نتیجه اینجا چی شد؟ چهار چیز اینجا برای بیننده شنوانده داره به وجود میاد هتل غلطه پالاشگاه زدن درسته هیچ کدوم اینام چیز از عباس دوران کم نمی کنه عباس دوران برای تفکر انسانی بالاست در یک حد دیگهی باید روش تصور کرد نه به عنوانی یه خلبان نه به عنوانی که نگم جانباز بود نه یه چیز باراتر از ایناست تفکر و فکریش چیز دیگه است باید از اون زاویه اینو نگاه کرد هیچی از این چارتا هر کدومش که باشه هیچی ازش کم نمی شه اما ای کاش از همون اولی کاسش بکنن وقتی یه کاسه نباشه من دارم یه چیزی میگم دوست من یه چیزی رو میگه فلانه یه چیزی میگه یکی دیگه یه چیزی میگه شروانده در یک ابحام واقعی قرار میگیره کدومش حقیقت داره نتیجه چی میشه میگه همه شون دروغ میگن تاونش در حالی که هر کدومش که دست بذاری باور کنید باور کنید موشه یه خدش به دوران نخواهد خورد چون دوران نشون داده کیه همینقدر که مند تو هواپیما و اراده کرد که با هواپیما بره خیلی قدرت میخواد خیلی قدرت میخواد پیش خودتون تصور کنید احساس کنید از یه پله میخوایید بری پایین بی افتی پاک میشکنه نمی کنید این کارو

00:25:32--->00:25:38
spkr_04: از یک پله میخوایی بری پایین بی افتی پاک میشکنه؟ نمی کنی این کارو؟ نمی کنی

00:25:40--->00:29:31
spkr_02: ولی اون با این تفکر رفت تفکر والاتر از این حرف ها اینا کیان؟ اینا کسایی هستن که تعلیم دیدن وطن پرستن برای ذره ذره خاک این وطن توتی های چشمشون میخواهم بکنن جون دادن برای این هر خلبان این رو که شما دست روش بذارید به هر جوری که خاسته باشه شما فکر بکنید روش تعلیم و تربیتش در زمان شاه این بود که وطن میرفت دوره میدید برمیگش میامد وطن و به خاطر این وطن همهیشون بلا استثناء جونشون رو خوبی داشتن مگه ما مسلمون نبودیم مگه ایمان نداشتیم اون زمان نماز روزه نگه نمیخوندیم نمیگرفتیم اما هر در گردان وارد میشونی نوشته بود اون بالا و عربی هم و از اون جاها نوشته شده بود ها بلوطن من ال ایمان یعنی چی؟ آشق وطنت باش ذره ذره خاکش عظمت داره ای کاش ای کاش بچه ها زنده بودن ای کاش اون اتفاقاتی که افتاد قبل از انقلاب و خیلی ها از بین رفتن یه دفعه هرم نوکش زده شد توته های و جانی بی خود والا و صده انقلاب همه شدن تاغوتی سه نفر با هم جمع میشدن یکی بیگفت شکایت میکرد تاغوتیه دوتام شهادت میدادن این آقا تاغوتیه بر آقا خونت اخراجی آقایون تاغوتی کیا ای داره بیرون کردن آقایون یاغوتی چرا من میگم یاغوتی بلکه ستا انگشتر دستشون میکردن نغره ستا یاغوت روش یه تصویه شامسرود هم دستشون از این طرف هم یه تصویه کهربا دستشون که بور بده ستا یا با هم میامدن میرفتن میشون زده دقیقلا به تصویه میگرفتن بره خونش بره بیرون اخراجش بکنن بازمشترش بکنن این تعمونده هایی که موندن و رفتن جنگ نشون دادن که پایشون از کجا غرط شد دوران آموزشی کیا اومدن اینا رو تعلیم دادن چه کسانی بودن که فرموندهی مدیریت پرواز عشق دوستی محبت به همدیگه در گردان پروازی اگر یه نفر میرفت پرواز هوا خراب بود نمیتونست بشینه ده نفر شب میرفتن سراغ زن بچهش کاری نداری چیزی نمیخوای فلانی صحیح و سالمه نگرانش نباش فلانجا نشسته دست زنشو میگرفتن میبردن پست فرموندهی هاتلاینه بر میداشت میکن با زنشو شوهرت صحبت کن این تو خون ما بوده اینو ما یاد گرفتیم رفاقت رو دوستی رو محبت رو

00:29:35--->00:31:14
spkr_00: امروز با جناب محققی صحبت میکردم بعد از زور یه کمی آویلی چیل میل کنید من در شما زیاد صحبت این بعد داشتم میگفتم گفت همزهی من خلبان نیروی هوایی نیستم اصلا من خلبان نبودم یه پیغام من خیلی ناراحتم دوست ندارم اینو بذارم بشندن به من گفت از محمد جوانمردی بپرس من چه کردم گفتم تمام ملت ایران میدونن شما شکای کردید همه ای اونایی که آسمان و کشور رو میشناسن و شما خلبان ها رو شما رو که بازمانده اینارست میدونن شکای کردید من خیلی ناراحت شدم از این که واقعا اینقدر شکست هست اینقدر شکست هست که گفت یه بار بیای اینشالله حضورم با هم بشینیم صحبت کنیم و بعد من بهت بگم من سر تحظیم فرود میارم جلوی تیمسار سرفراز محققی تیمسار باغری حضرت عالی تیمسار کازمیان تیمسار اکبر زمانی تمام اینا همه اصلا تمام این بزرگان ما ها هیچ وقت نمیتونیم قدشناس اینا باشیم و اگر ما اومدیم به هر حال تریبون رو درست کردیم که گفته بشه تازه مردم دارن میفهمن ببخشید خیلی اوز میخوام محمد علی فلان کسک جنگو تموم نکد بودن کسایی که مثل محققی ها شما ایشون آقای اسکندری آقای دوران ها و حالا خیلی کسایی دیگه جنگیدن و اسمی ازشون خیلی کم هست متاسفانه بسم

00:31:16--->00:32:47
spkr_02: متاسفانه علی جان باید سی بهت بگم من آرزون بر اینه که یک روزی یک مجسمه از محمود اسکندری در خوررمشهر دک دارن در وسطی یک میدون که لاغل یه دونه افورت دو دستش باشه اون زیر بنویسن ناجی خوررمشهر آرزون اینه که بتونن ببینم یک روز یک نیم تنه تلا چرا میگم تلا به خاطری که هیچ وقت از بین نره از محمود اسکندری تو موزه ملی ما باشه شرف به ایران برگردون ایچ وقت اقتصاد عربستان عراق رو فلچ کرد مشون داد که این کس دیگه است خلبان زیاد داریم همه جورم داریم چما از محققی نام بردید باور کنید این محققی که امروز کمرش به این وضع افتاده اگر دلسوزی در ایران بود با ست هزار یورو میرفت آلمان پنجتا شیشتا محرش رو عوض میکرد امروز نبایستی کمرش خم باشه کی دلسوزشه درد یکی دوتا میست علی جان بیش از این حرف میکرد

00:32:46--->00:32:50
spkr_01: ای خدا

00:32:50--->00:33:33
spkr_02: اما هیچ کس نمیخواد بشنوه به تو برنامه اول خودم گفتم گفتم نیروهوایی بی پدر شد هیچ کس نشنی هیچ کس نشنی خوش ایناست درد محققی نام ها سمدی نام ها شما وقتی اسم سمدی رو میبرید نوت درصد این خلبان هایی که تو افور بودن چون قبلان افنج بود بعد اومد افور نوت درصد نوت و نوخ درصد یه درصدش هم من دارم کم میگم با این مرد پرواز کردن این محلمش هم جده

00:33:31--->00:33:47
spkr_00: چه شخصیتی داره چقدر انسان بزرگه چقدر متوازه شما مدیریت از این یاد میگیری جناب سعیدی تیمساز سمدی جناب نمکی ای خدا ما شالله

00:33:50--->00:34:38
spkr_02: هر کسی رو که توش رد رو دست میگذاری میبینی به یک سمتیه. شما ابو طالبی خودمونو کم نگیره. ابو طالبی یه مرده. مرده به تمام معناست. قلبش دریاست. مرد. مدیر. واقعا مدیر. مدیریتش حق حرص نداره. اون وقت شما میاد این بشر رو میگذارید توی یه منگنه. یه گوشه. میخواید بکس بازی بکنید باش. آخوا این شخصیت این بابا کیه؟ مدیریت این چیه؟ انسانیتش کجاست؟ هیچ کدوم بچه ها کم ندارن از همدیگه. ولی تو اینا تکخال ها پیدا میشن. که واقعا.

00:34:37--->00:34:54
spkr_00: درست درست کشنگی زد گفت علی جان تهش آخرش باید به هر حال این دولت و این به قول معروف مسئولیت ها رو بدن به ارتشی ها چون ارتشی ها پایدامنن بلدن کار بلدن

00:34:57--->00:37:34
spkr_02: بله بله چون فکرشون بازه شما یه خلبان رو در نظر بگیر چون خودت خلبانی دارم اینا رو میشکافم من یک دوره کتاب معلمی کردم نمیگم زیاد بوده ولیکن یک خلبان وقتی تو هواپیمان نشسته اینقدر آمادگی ذهنی داره که در آن واحد تشخیص باید بده فاصلش با زمین چقدره در یک گلنس باید بدونه که هواپیماش در چه وضعیه در یک گلنس باید بدونه که موتوراش چه وضعی دارن توی یک گلنس باید ببینه هیدرولیکش چیه فرامینش چیه هسته چی کار داره میکنه کجا داره میره به چیزی برخورد نکنه تمام رو گلنسه سانیه به سانیه هست چرا میگن یک خلبان بلند شدنش دست خودشه نشستنش رو به امان افکارش باید بذاری که آیا جواب میده فکرش برگرده بیاد بشینه یا نه یا میره سانهه میده در هر صورت من این صحبتهایی که کردم یه مقداری از گذشتهی بود که با محمود داشتم محمود بعد از این که این همه رشادتها رو به انجام داد و این همه از خودگذشتگی ها رو کرد و این همه برای این مملکت افتخار آفری یک دفعه تر از زندون دار آورد ای خدا و چنون برچسبی به پیشونیش زدن پنج سال حکم بهش دادن برای زندانش و چنون انگی به پیشونیش زدن همهش واحی انواب و اقسام اتخاماتی که فکر می کنید که وقتی از زندان اومد بیرون آقای حاجقا مقدسی اکبر زمانی اینا دنبال کارش بودن اکبر زمانی براتون گفت که من رفتم و گفتم اقا دستای منو بزن وقتی اومد از زندان بیرون دوستاش ازش فرار می کردن خیلی اعتاد از قهرمان جنگ چون انگش بد بود علیه امنیت مدلی

00:37:34--->00:37:40
spkr_00: کسی که برای امنیت این کشور این همه رشادت کرده

00:37:41--->00:38:04
spkr_02: دلی دلست داریم نیروهوایی قهرمان نمیخواد اگر قهرمان داشته باشه بدهکار میشه به خاطر همین بایستی قهرمانشو نابود کنه نسل قهرمانشو ورداره که هیچ کس نباشه مدعی باشه برای نیروهوایی

00:38:05--->00:38:21
spkr_00: اونایی هم که خود رفتن اموریتهای غیر ممکن انجام دادن بر نگشتن. اونایی هم که برگشتن امثال جناب سمدی ها جام محققی ها جناب ارز کنم خدمت شما

00:38:21--->00:38:24
spkr_02: ألا سموم

00:38:22--->00:38:26
spkr_00: جناب اسکندری ها

00:38:25--->00:38:44
spkr_02: شما فکر نکنید اینا هم دست کنی از محمود اسکندری داشتن اینا هم به طریق دیگه زربه خوردن شدیدن هم زربه خوردن نبایستی قهرمان قهرمانان جنگ ما برگرده بگه من خلبان نیستم به خدا رستم

00:38:47--->00:38:52
spkr_00: آقای همزهی من خلبان نیستم من اصلا خلبان نبودم

00:38:55--->00:38:58
spkr_02: خیلی زجراوره علی چون خیلی زجراوره این حرف

00:38:59--->00:39:05
spkr_00: هرچم براتون بذارم. اگر اجازه میگیرم ازشون، براتون وایسشو میذارم که چی گفت.

00:39:06--->00:39:16
spkr_02: بله میگم میتونست با صد ازار یورو این مرد قامتش دوباره بشه قامت مردانه بلند نه با کمر دولا

00:39:18--->00:39:36
spkr_00: یارو ست تا پرواز تو ویتنام کرده ازش مجسمه ساختن. هر وقتی مراسم میشه ببخشید آت سی ست تا مدال از خودش آویزونه میاد توی تمام مراسم ها بهترین جای مجلس میشوننش بهترین تجدیل ها رو ازشون میکنن. هر بار هر اتفاقی میفته و ما این کار رو میکنیم با قهرمانان و وطن ما.

00:39:39--->00:40:23
spkr_02: بله متاسفانه چون ما قهرمان نمیخوایم نباید سی قهرمان بودید چون طلبکار میشه و چون طلبکار میشه نباید وجود داشته باشه در حالی که هیچ خلبانی ادعایی نداره خودت بهتر از همه میدونی بی ادعا ترین مردم روی زمین خلبان جماعته ای خواهی چون وقتی یاد گرفته یاد گرفته برای وطنش یاد گرفته برای مردمش یاد گرفته که مردم ناموسش هستن و اگر داره دفاع میکنه از ناموسش داره دفاع میکنه بنابراین ایچه ادعایی نداره چه ادعایی میتونه داشته باشه

00:40:27--->00:43:09
spkr_00: این خلبان عرفه هایی که خدا یاد از بچه های عرفه هره یعنی مشکل برش پیش اومده که تو خونه نشین شده ایشون هم استاد ما بود خدا یادم رفت خاک تو سرم کنم محلم ما بود توی دانشگده جناب زمانی میدونه حالا اگر از جناب زمانی توی لایب باشن اسمشن میدونه یا جناب مازندرانی کمک کنه یکی از این مردهای بزرگ ایشونه که الان متاسفانه خونه نشین شده و جناب زمانی میگفت که برنامه رو زی کن تا ما بریم ارز کنم خدمت شما توی بینفرسی سر بهش بزنیم جام ما زمانی میدونید من که یا میگم اگر که حالا کمک بکنن یا جناب زمانی اگر توی لایب هستن خب متاسفانه اینا خب یا خونه نشین شدن و کنج و ازلت گرفتن یا این که این شدن آجام غنینجات ممنونم ازتون جناب غنینجات عزیز که الان متاسف فری برز غنینجات خیلی ممنونم خیلی ممنونم ازتون تیمسار معظم چقدر شما زیبا حرف میدونید پونسد نفر داشتن شما رو میدیدن پونسد تا به هر حال حالا اینا تو خونه میشینن حتما خانوادگی میبینن من واقعا واقعا نمیدونم من اصلا نمیدونم چی باید بگم من فقط دست شما ها رو میشه واقعا فقط بوسید فقط زانوز از جلوی شما ها و سجده کرد برای شما قهرمانان جنگ برای شما ها که وقتی می آین حرف از ایسا رو بزرگی میزنین ما ها که شاگرده شما هستیم شرمنده میشیم شرمنده میشیم که چرا جنگ نشد و چرا جنگ ادامه پیدا نکرد شاید چرا ما یک کمی بزرگتر نبودیم که اون زمان میومدیم کمک شما ها میکردیم و واقعا دستتون رو میبوسیم ای کاش که همگز جنگ نشه خانم احلحام از شون یه بانویه که برحال خیلی زحمت میکشه تو کشت میگن شجاعت در وجود شما نهایدی نشده جناب امیدی عزیزم تیمسار جلال آرام میگه درود بر امیدی عزیز و صراحت او برای زخمهای ما های ما

00:43:13--->00:43:17
spkr_02: حضور درشمت که برای فکر میکنم آخر پرنامه هست

00:43:18--->00:43:24
spkr_00: شیرون علی سلام هم میاد بسر بفهمید شما ادام بدید بله سر بله

00:43:25--->00:45:00
spkr_02: محمود هر وقت که ناراحت می شود یه شعر داشت که می خوند می خوام با اجازه بزرگ ترای خودم این شعر اینو بخونم و محتواه این شعر رو شما تفسیر کنید شعرش به این معنی شروع می شد که می گفت ز جنگل تا به جنگل می گریزم از این مردم که چون شب دل سیاه هند مرا قلب گشته مالا مال نفرت ز انسان ها که قرغندر گناه هند از این مردم که اندر ذاتشان نیست فروغی از نظام آدمیت گروهی حرزه در پیکار هستی لجن مالیده نام آدمیت من آرین می گریزم می گریزم به دور دست ها به افقهای ریاهین برای دوری از تزویر سازان به سوی کهکشان چون تیز شاهین اینو میخوند وقتی که ناراحت میشون بعد میگفت اسی من که بخشیدمش بیخیال آخرین حرفی که بزنید من که بخشیدمش بیخیال حالا دیگه خودتون رو این شعر هر طوری که دوست دارید غذابت کنید ببینید به چه معنا و مفهومی بود بیخیال

00:45:00--->00:46:16
spkr_00: درود به شرفتون. چپتن ایلخانی عزیزم میگه سلام و عرض عدف فدای تمام خوبیهاتون افتخار این مردمی کاش میشود. دست شما رو بوسید. آشغانه دوستتون دارم. من امروز با آی دکتر رفیه صحبت میکردم. داماد عزیزتون. خواهد شکر. خواهد شکر. از شما برای من گفت. گفت تمام مردانگی توی وجود این شخص نهادی نشده. جناب امیدی عزیزم. نه اون یکی. بس نمیدونم. من الان دادم بهت. اونی که واقعا صحبت میکردم. من با شما صحبت میکردیم با جمع دکتر. میگفت واقعا افتخار میکنم به همچین پدر خانومی. و هم خودتون هم دخترتون هم خانوادتون. انقدر که شماها خوب هستید. انقدر انسانهای بالایی هستید. بزرگی هستید. من سر ترضیم فروض بیم. جناب امیدی عزیزم. شما خلوص منی. سراحت راستی درستی تو کلامتون هست. تو چهرتون که نمایانه. تو کلامتون بیشتر از اون. خدا انشاءالله به سلامتی بده. ممنونم از وقت. میگه کشو بده.上面 بیم.

00:46:19--->00:48:53
spkr_02: در هر صورت ما امیدوارم که تونسته باشم این بار سنگینی که رو دوشم بود از خاطرات محمود که نگفته مونده بود از شخصیت این مرد که در سایه بود تونسته باشم من گوشه ای از اینو برای مردم بیان کنم و یه قدری خودم رو سبب کنم که تونستم این ماجراها رو به گوشه دوستان و یارانش برسونم چون این واقعا بگم که قریب قریب تنها و جوری باش رفتار کردن که متاسفانه متاسفانه از سال 64 تا 67 سه چهار نفر با جوی که در اومده بودن نسل خلبانان رو بردارن مشخص شد که اینا نفوزی بودن و نهایتا هم تو سال 67 و الا انگاه این رختی به پیشونی ماها نمیخورد و هیچ کدوممون به این سمتوسو سوق داده نمیشدیم که اینا خیانتکارن اینا امنیت ملی رو به خطر انداختن و هزارون حرف دیگه در حالی که هیچ کدومشون میدونیسه حت نداشته و نداره در هر صورت من واقعا از بیرندگان عزیز شما پوزش میتلبم اگر باعث رنجشی شده باشم که احساس ناراحتی کرده باشن باعث هم پوزش میتلبم از شما هم سپاس گذارم از بزرگوار ابو طالبی بزرگ هم سپاس دارم فریما زندرانی هم اینطور بچه های پشت سحنتون که این لایوو درست کردید بشه یه مقداری درد دل کرد بشه افرادی که گمنام هستن و نه نگذاشتن یعنی واقعا نگذاشتن که اسمی از اینا در بیاد ما بتونیم اصامشون رو بکشونیم بالا و تاریخ رو زنده کنیم به سبکی که واقعیت داره نه تحریف شده ما دوست نداریم تاریخ تحریف شده به گوش مردمون برسه بلکه حقیقت بالاترین نعمته از دل بر میاد به دل میشینه

00:48:51--->00:49:19
spkr_00: از دل برمیاد به دل میشینه تیمسار عزیزم دختر تیمسار ورتوان هم رزمتون روز ورتوان که در آخرین لحظه کنار پدرش بود وقتی که برحال آسمانی شدن به شما درود فرستادن خیلی بودید ورد یک جنگوه راجعه چون برد بودید بفرمایید لطفاً چون زمانم نداریم بفرمایید

00:49:20--->00:50:14
spkr_02: در پایگاه دسفول که بود در گردان چهل و دو بود انسانی بسیار وارسته بسیار بسیار والا راستگو راستقامت محلمی بسیار درسوز کسی که باش می رفت پرواز تا اونجایی که در توانداشت و آموخته بود سعی می کرد بشیاد بده وقتی می آمد برای دیریفی می شست یا بریف می خواست بکنه فرقی نمی کرد نکات ریز ریز رو می گفت و می گفت ای بچه ها یاد بگیرید آینده تون به همین نکات ریزه خدا رحمتش بکنه روانش شاد باشه درسوز بود خیلی درسوز بود

00:50:15--->00:52:12
spkr_00: آدرس مزار جامع اسکندری رو هرکی میدونه اینجا بنویسته تو من پین کنم. سمین مازندرانی، شعروین مازندرانی، شهرام هیدریان از کنم که خانم سمیرا صادقی، تیمسار صادقی، تیمسار داود صادقی به شما همه درود فرستادن. جامع هیدریان، تیمسار هیدریان برای شما کلی نوشت. شیرمرد دلاوت. جناب ایلخانی عزیزم میگن اگر شما هم مورد بیمهری قرار نمیگرفتید جای تعجب داشت. درود به شرف کپتن ایلخانی من از شما ممنونم که یاد کردید از این تیمسار سرفراز جواد برتوان عزیزم، تیمسار سرفراز محمود اسکندری چه شب خوبی بود امشب این دوتا شیرمرد آسمان ایران زمین شما به این زیبایی ازشون یاد کردید. از جناب باغری عزیزم سپاسگزارم به خاطر این زمانی رو که واقعا به ما دادن و اومدن و این زحمات کشیدند و اینقدر زیبا یاد کردن از همرزمشون از این یادگار. قبول دارید که جناب باغری جوی تیمسار اسکندری رو میده، جناب زمانی بوی تیمسار اسکندری رو میده، اینو قبول دارید اجتماعی یا نه؟ جناب محمد جوانمردی عزیزم بوی تیمسار محققی، بوی تیمسار اسکندری رو میده، واقعا آدم اگر میخواد قد شناسی کنه بره پیش این بزرگان که لاقل باقی موندن. خانواده عزیز تیمسار اسکندری عزیزم که اینشالله افتخار بدن تو لایف تشریف بیارن، خانواده عزیز تیمسار دوران اومدن، برحال پسرشون اومدن، امیدوارم جناب محققی عزیزم به من قول دادن که اینشالله به زودی خواهن اومد توی لایف و یه مقداری صحبت خواهن کرد. جناب امیدی عزیزم درود به شرفت، درود به مردانگیت، درود به انسانیت.

00:52:13--->00:52:59
spkr_02: علی جان میتونم یک چیز بگم آدرس قبر محمود اسکندری رو میخواهید بدونی؟ بچه های اینو میخواستم بدونم اشون در کلاک امامزاد حیدر در امامزاد حیدر دست هستش تو خود مسجد بیرون نیست قبرش که بیرون باشه تو خود مسجد زل قربیش در کنار آخرین ستوم زیر قالی قبر محمود اسکندریه و کلاکی ها به این دلیل اونجا دفنش کردن چون میگفتن حرمت خود مسجد بالاتر از بیرون مسجده و ایشون اونجا دفنه

00:53:03--->00:53:46
spkr_00: من اینو الان پین کردم کرج مامزاد حیدر جناب مزندر انشالله که خداون بهتون سلامتی بده چقدر زیبای چقدر عالی از این مرد بزرگ یاد کردیم منم واقعا ای قربونتون برم که من جناب افشین عزیزم افشین اقبالی دوگاهه آقای دکتر افشین اقبالی دوگاهه عزیزم نوشته درود به شرفتون از افشین از تیمسار دوگاهه یه جمله بفرماید و ما لایف رو ببندیم علی اقبالی رو در این میگید افشین دوگاهه دوگاهه توی لایف بله بفرماید

00:53:48--->00:54:13
spkr_02: ای کاش یه دفعه میام داستانی بسیار بسیار زیبا از علی عزیز دارم من در رابطه با رفتن یه نهار خوردن که علی موقع مجرد بود و دوست سمیمیشم میرشخالله و ما منظر جناب میرشخالله دعوت داشتیم حالا ولی این مرد دنیا بود

00:54:15--->00:55:21
spkr_00: خود جناب دوگاهه هم خودشون هم پدر خانمشون میخوان بیان حتما شما هم خواهید اومد اون شب آی دکتر هم که خودشون خواهم اومد انشالله با امید خدا خب یه شب ما قرار مختص جناب دوگاهه صحبت کنیم انشالله با امید خدا و انشالله همه یه حرف های ناتمام اون شب خواهیم زد راجبهشون انشالله در خدمت تو خواهیم بود بسی از حضورتون درود به شرفتون جناب اومدی بزرگ مرد ایران همیشه زنده باشید و شما تاریخچه جنگ هستید و همیشه زنده باشید یاد پدرشون کردید چقدر زیبا این کار رو کردید ممنونم ازتون جناب آرام علی رزا جان لطفا یک روز همه هنگ کن همه گی بریم زیارت مزار اسکندری حتما سر جناب ابو طالبی شنیدن فکر میکنم انشالله بچه های لایب یه روز اعلام میکنیم با امید خدا میریم سر مزار تیمسار اسکندری یه لایب همونجا میذاریم با امید خدا انشالله باشد در خدمتون خواهیم بود درود به شرفتون جا علی به خانم امیدی به های دکتر باشد در خدمتون خواهیم بود

00:55:19--->00:55:30
spkr_02: یه خواهش از دارم. علی جان یه خواهش از دارم. لطف کن پرچم ایران رو به پاس خدمات محمود اسکندری

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")