سالروز خاکسپاری خلبانان شهید در تاریخ پنجم مرداد سال ۸۱(قسمت اول)


00:00:00--->00:00:09
spkr_00: سلام مخلصم سواه موهب سلام سلام مخلصم خوبه آقا و سلامتی ما شالله ما شالله

00:00:11--->00:00:24
spkr_05: درود بر جناب خانی عزیز با این حیبت نازنین همیشه گید. درود بر جناب محبی عزیز و از ارادت دارم خدمت تنگوربان. You have the control, sir.

00:00:27--->00:00:34
spkr_00: بفرمونم اصطاها بفرمونم نه خواهش کنم اصطاها شما بفرمونم ما در قدمتونیم خواهش میکنم

00:00:35--->00:06:13
spkr_07: سلام ارزم خدمت شماع جواب همزهی، استاد عزیزم و اطراح مرتزا خانی و کارگردنای پشت سحنه مخصوصا اونایی که بیشتر زحمت می کشن و این برنامه را اداره می کنن. همچنین ارزه ادب دارم خدمت خانم پروردی و هر زندانیشون اگه انشاءالله زیارت کردیم. چون امروز بحث غرود پیکرهای پاک این عزیزان هست من سر می کنم بیشتر در این مورد باشه هر فایی که می زنیم. خدا مورد. شماره دو من بودم، شماره سمون اباس حجازی بود، شماره چهار فازق بهمنی. ما ستایی یک و دو ستیو بودوش بودیم. من طبقه پنجون بودم، حجازی طبقه ثبون بود، زندیات اسد هم طبقه اول. از همون بارا که سیدا کردن ما آمدیم رسیدیم در خونه اصد جان عزیز، خانوش در واکت برگمرگم قد سیاد تا عشباس خونه شم روشن کرده بود، یه صفره کچولو انداخته بودن، اینشون رو گفتم بگم کارکتری میرین که لغمه یه چیزی بخوریم. شیر داخ کرده بود و چایی آماده بود اون موقع صبح. و خلاصا اون پنجل سنتی خودمون یکی یکی یک دو سلو مخورده ام اومدیم، سوار مینووس شده ام روح که. از روز قبلش هم من یه چیزی مربوط به همین بازگشت پیکر پاکی نزیزم میشه که خودم نوشتم محمد حجاتی فراموش شده بود. و زیرش التراض بود، بال هفه ما که نشسته بود این ساعت ودود سو وینیم چار و از روز بود که یک جمدم های گروه امیردانش بروه امیردانش بروه امیردانش بروه گفت بلانشون ببین. حجاتی ببین گفت فلانی سیگار داری؟ گفتم از این سیگارهای مارگولو بلند جیب گواستان رو در بردن یک دادن دستش. گفتم بیا بکش فردا اگر صدام بگیرده من سیگار اشنا هم به من نمیده. خندیدیم اونجا. خلاصه گفتیم و خندیدیم و فردا صحبش که رفتیم سه تا از بچه هم ها برنگشتن. یکیش همین حجاتی بود و زندیت علی جانشالو بود و استاد قلاموسه نفشی نازر. خلاصه صحبونه رو خوردیم و خانم بربری پذیرهای خوبی از همون کردن که ایچوقت من یادم نمیده. بعد ما یکیش دیگه پروازه انجام شد. فلایت اولمون جواب امیر سلیمانی و جواب استاد شریفی راد بودن. دو فرمد اول و دوتا قدر گذاشته بودن. بعد ما فلایت دوم بودیم که رفتیم و برگشتیم اونم تقریبا. با قبلن من گفتم زیاد به زکرشنیست. من فقط این نوکتر بگم چون این فکرونم همه خلابانه اینو درک بیکنن. ونی شاید خلابانه زیاد درکی درستی نداشته باشن چون نمیدونن. یکی لیدر پرواز تقریبا یکی سه نفر که میزرین تو باالش میاره. این اینکه یه مادهد. دوتا بچی زیاده زیادی بگردهشی اکرام درستی شدهشی گرفتی داری موازیبه که نه تو بیشش بیشتی کرد. این هم چهالی داری. ما رفتیم اون روزه اولی جنگم چون همچنان تجربه یکی جنگی نداشتهیم. این گفته بودن هر کس زد یه دوتا جنگاتو بیاد که زمین سمت اگه یه آدم نر رفته باشه شدس درستی که رو بگیرین بیان که زمین تا برسیم به دریاچی ارومیه. دریاچی ارومیه دیدیم کلیره بیان بیان بلا. ما مطبقه هم پولیسیشی بیان کمارکه بودن. رسیدیم نقطه پاپپ. اصد خدا بیان مرز گفت نام دارم پاپ پاپ پنج سانگه بعدشم هم ها کال کردیم. تو پاپ رفتم و گنبار زدیم پایگام موسیل هم بود. بعد مطبقه همون گریفک کرده بودن. اومدیم که به زمین اومدم. اومدم رسیدم لب دریاچی ارومیه. یک خود دوگشک بودن. نکنی درست اومدم. نکنی اشتباه اومدم اینجا دریاچی ارومیه است. یک زدیفی اومدم جلوه اون جزیده وسط چیلی دیدم. همین دماغ حدود شارصد و پنجه پونسد نطر صورت همون. دماغ آوردم بالا حدود دوزار پا نایومده بودن. دیدم یه صدایی. این خدا حفظی. خدا بیامورده دش. وسط بربری. دیدم یه حالت زاری. بکنم قطع امید کرده بود. اتا. اتا. اتا. کجایی؟ گفتن. اوالا من بیام سند کادم ریدیال فلان صد و نوود ماهی. گفت چجوری نفتی؟ من صد و بیس مایلی هم گفتن. دیگه خلاصه تقصیر من نیست اومدیم. او روز هجازی و بهمنی بنزین که هم آوردن ارومیه نشستند. من هم بایش شودم سی ست کن به این رسیدم به خلط تحویز نشستم و زندیات بربری هم پشتر من اومد. موقع که ما نشستیم تازه افتادش طلو میکرد. یه یوش یوش باقیه بچه هم آمدن و سه نفر هم که بر نگشتن. این کل اون روز اول ما بود است. چرا به بربری. از این که ما شما بگرمین یک خود هم ما گوش کنیم.

00:06:14--->00:06:36
spkr_00: سلام علیکم درود به شرف شما درود به شرف رزمندگان روز اول جنگ روز سشنبه سی اکی شهری ورد من در سردشت در محاصره زده انقلاب بودم با اتفاق بودم

00:06:36--->00:06:43
spkr_07: مجمد همراه عبدالحمد نجافی هم گردان محروف کنیدیشن راحت تدبیت بادید

00:06:45--->00:10:22
spkr_00: این با این این همه خلبانه بودن به خصوص حمیده نجفی و من سیاد سیرازی رو خیلی کمک کردیم یعنی اگر سیاد سیرازی زمینه شداش و منی شاید هشتاد درستد و بیست درستد و بیست درستد من من کمک کردیم و ایشون به صلاح نمودار شد و نامی شد قبل از شور جنگ بعد هار جنگ تنبتن از شر قبل شروع شده بود و من درخواست کردم از جاو مرتزا فرزانه پرمود پایگاه و محبوب ماکویی چهاره تا زور به ما کمک نرسیم همه قتل هم خواهند شد و شهید استالله بربری با جاو چهاره تا زور به ما کمک کردیم و من درخواست کردم چون یک لوپچ برمد وقتی که لوپچ برمد بسلا سرعت شدو بشکنند و این کار کردند و خوشبخوانه ما از محصر نجات پیدی کردیم و خداحافظی کردیم رفتم یه محصره پشتر اینو من متوجه شدم قدای اوپ ما داره میاد برگشتم باشون با ویارسیش هستیش قبت بکنم درم جواب ندادم با ویارسیسی این در اونوان تماس کردن یکی از زاهدان جواب دادی از بندرم باز هواپ ما یکی از همه دان هواپ ما خودی در سویت چه همون موقع هواپ ما عراقی بودند و رفتن تایگاه رو زدند من همین کارش خودمان به شهید فکوری شما تلفونش من هم تو زهنم هست به شهید فکوری شفرماند نیروای بودند به جواب فرزانه میدادم و جنگ شروع شد ما دیگه اونوزارو تاک شدیم ولی جواب نجپی دیگه نداد جواب سیاشی ندادش که بیاد بنافاصله اومدیم ملحق شدیم به بچه ها حالا جواب محبی بیشتر اینجا خاطر شدیم همون موقع که پایگاه رو زدند شخصی بود بود بود بنام آقای رستگار خدا بیاموزده بش یا اوتوبوس میاره تو دن پایگاه تمام زن بچه هی خلابانه رو بر میبره توی خونهش و توی هوتل نیگرشو میبره من جا بل خانواده ایجابش اپشین آزار من فکر کنم که بیشترین چه سیر که بایش محرم بود و رفت آمد خانواده اگداشت من بودم چه همیشه خانواده شدست مان میسپورد و میرد مهموریت موند و در روز آخر چه خوب من باش صحبت چردم اسمش غلام حسن عبشین آزار غلام حسین نیست غلام حسن عبشین آزار هست و آقا رزا داره باید دخت افتانون فکر کنم رومینا اگر خاطرم باشه و باش صحبت چردم گفتش که دیگه قبل از اینکه برم اموریت یه خداحافظی کرده و گفت بچه و دست شما و

00:10:22--->00:10:36
spkr_06: موسیقی

00:10:36--->00:14:39
spkr_00: اینجا خطوط شما بگم چه این ها برای فرموندهان آینده متاسفانه جناب بربری و دل حمده به یه طریق زدن جناب علی اقبالی دوگاه همینطور هر جانشالو و حجاتی را همینطور و هفشنازم همینطور و خود من با جا و آغازی رفتیم صور ما همینطور همینطوره همینطور همینطور همینطور pel islands پسره هواپه ما بسیلو برای فرما متاسفانه ممارده ام قادم همینطور هواپ emotionally و هر جانني سیستم میخوردم از این بایدن و نوید درصد بچه های مارو به هنی صورت زدن و این پوری هم چه داشتن من خودم بالا بودم چه خدا بیاموز غلامیان و خزبایی را من توبکاور اینا بودم در دشگول اینا را زدن اونا با اپیار ترسویل ساندو اینا را منحرف میکردم ت میکرماننrate بята کل سانی چ �رم در向 کوشتن و شید خزرایی اینا راقمات کل هم چه ایا ن circus در عید محسته محس Sverись � Thats این رو از من همینجوری بپس میدید منصور محمدی آزاد رو در سال 1356 دیدم چه جوری زدنش شب خواب دیدم شب خواب دیدم چه pay стی busy شب خواب، میرون بود بدن بیرون، بودش کراش HAVE و منصور محمدی آزاد تو این هواپیمه است متاسفان فرداش این هواپیمه افچار CB توی اسفان خوز تسمیم علی آبیدی بود وخوابی نق bیش بی امریکای پرید och زنده در آمد ولی علی آبیدی بی ہے ایند پاورتیف از از 19 یونیت انگل و فتاک داشته باشه دیگه نوشه ریکاور کرد خورشیدیم همینجور خود داریو شیابر یا ابو افاام همینجور خود کنیم و مدتبانه من امسیر محمد آزاد اونجا دیدم چه خورشال شست و خنجاب و شیش همینجور تو جزیر منو وقتی گرفت زدن تو جزیر منو وقتی داک میمد بالا تو جزیر بارونش کردن این شهید بزرگ بارونش وقتی ایلی خب جزیر منو بهتر میدونن دوست از زمان جزیر مجد آقام هست واقعا خلبانه بسیار خوب و واقعا کارش درست بود و برای جیه کمار اواپی ما ما چقدر حیات و جوش میخوردیم که برای آموزشی که در فیس بول خدمتشون بودیم این در مورد این آقایون در رابطه با شاکبری و مهدی زوگیخ رویشون شاد چه اینا افور میپریدن من فقط از دورا دور سلامت اکیده باشتم با اینا با ولی دیگه زیاد در موردشون چیزی نمیدونم در رابطه با هر کدوم از بچه ها دیگه هستش بفرمان من در خبتون باشم با هر کدوم باشم

00:14:39--->00:14:49
spkr_04: باید، خاشم جام به اقباری به جام به، اول زمین هرز عدم و احترام خدمت جام محمدیان تمسل سرابان، اقوام و اسمان، برو برشام

00:14:48--->00:15:00
spkr_07: برای جوابیم نورو بخشتیمه سلام آسکر سلام آسکر امخوربان نور توی سره، قیافه درست دیده نمیشه

00:15:05--->00:16:52
spkr_00: اقبالی اقبالی مرز کنم اقبالی اقبالی دوگاهی با شفی حسین پور رفتن پروازموسل و یکی از بینظیر ترین خلبان ها و با سوادترین شون جناب علی اقبالی دوگاهی بود چه متاسفانه وقتی که رفتن به همون صورتی چه حرش کردم اپش نظر زدن ایشون هم زدن و برای سر ایشون جایز نتعین کرده بودن چه دیگه متاسفانه دیدین چه به که صورت ایشون را از بینیچ بردن و خیلی خیلی قلبان باسوادی بود و روحیه ما بود اگر خاطرش باشه جناب محبیم هیچ وقت دارم نمیره جناب احسان فازلی بود توی اتاق اطلاعت عملیات و جناب اقبالی هم بودش و داشتن میمدن ساین فرگو برارا اینا را بمون بدم یه اموان سوونتین باید میزفتیم میزدین مست بانشت بخونه بگه اموان سوونتین اینا را همشت میخوند جواب اقبالی و اون روز هم بان سوونتین را بردن زدن و متاسبانه دیگه رای داخر چه با آقای شفیه و تینفور رفتن اونم از خلبانان بسیار خوب و باسواد و مرتب و منزم بود و رفتن دروت به شرف شرف همشون و دروت به تردن با آقای شفیه با آقای شفیه با آقای شفیه

00:16:53--->00:18:41
spkr_07: ببخشید من اومده امید توم چون نمیخواه رد بشیم از اینجا اون روز صبح من یه معمولیت رفته بودم برگشتن اومده هم تیمسار رستگار امروز اکی مواهوان امالیت بود هم رسیدن پس فرماندهید معمولاً جواب فرزانه یه سوال جواب میکرد چی بود چی جوری شد چی طور شد اینا سوال جواب پس دادیم بود بود بود آلی رفتیم چی رفتیم آلیت رفتیم آلیت ساعت اون روز هم چون من سوال روز رفته بودم نمیدونم چی جو جو بود برنامه رگل نبود همون اصلش ساعت عدود ثونینچه هال یکی اومد بارا اواز کرد گفت بیا برو تویید گفتن تو برو دوباره من بردشتم اومدم کامپوس اومدم بارا دیدم اومدم بارا دیدم اصلاب اقبالی دورانه اومد گفت حتا حتا بینجا بیدم حالشو داری ایستم برین گفتم قرار راستشو میخواه یا دستور ایز را کنم گفت نه دستور مستور نیست پیش داهاده یا آره یا نه نهشم هیچ تباعتی نداره گفتم بخدا خیلی خستم بعد از این مر حسین پول اومد حسین پول به اینجا بینم اومد و لفتن نشستن بریف کردن و لفتن دیگه این آخرین دیدار ما با شهید اقوالی بود که اتفاقا اون شب هم تقریبا تو اون بره آخرین شبش تو تبریز بود مرخصی چون زنو بچهش اونجا نبود اومده بودن معمولیتی یا پاشه پنشی شفر از اوستاده از ستاد تاکدیکی و ستاد نیرواری اومدن در پونزه روز قبل از جنگ اومدن پایدا تبریزه این شب اون روز نوبت مرخصیش بود یعنی فردا قرار بود بگی مرخصی که متاسفانین اتفاق افتاد و دیگه ایش موقع ما زیارتشون نگرد

00:18:43--->00:18:53
spkr_05: جام محمدیان عزیزم بود برتمان بفهمید سر من اجام برتمانم خاطرتون باشه که امشب سالگردشون هست بفهمید

00:19:04--->00:19:58
spkr_01: سلام و احترام دارم خدمت عزیزانی که امشب در لایف بسیار پر مختبای جاب عمزهی حضور دارن همچنین خدمت حضورگواران و اساتید خودم جناب محبی جناب خانی وش خانواده های محترم شعاده های کنی رویس ها مصادق هست با سالگرد بازگشت پیکر متحرشان به مام بیهن سلام از بیکنم و خدمت فرزندان جناب شادروان مرحوم ورتبان که ما ارادت خاص خدمتشون داشتیم در تبریز هم همسه بودیم سلام از میکنم من در خدمتون هستم آی حمزهی به فرمایی درگه فهم باشده آقا بردازه خانی هم که بعد مدتها دیدیم حالا جامعه بیره روز بیدیمشن از کهی

00:19:59--->00:20:34
spkr_05: روان ما برگین هست. الان به جز شما جامعه تیمسار رمزانی هست، تیمسار موسوی هست، جامعه رستگار فرح احتمالاً تلفانی میخوام بیان بالاشون شرح اینستاگرام ندارن، جامعه آرام استنبال هستن، هر کدوم از آقایون اگر مطلب نداشتم، مثلاً صحبتی نداشتن میرن، نفر دیگه میاد روان برین هر کسی هر خاطره ای راجبه هر کدوم از این عزیزان که امروز سالگردشون هست، یا سالگرد ورودشون هست، بفهمان به همین شکل راندوم بیریم جلسته.

00:20:34--->00:20:38
spkr_07: مان یه اکلاب بخاتینک ادایدینک

00:20:43--->00:20:54
spkr_03: جا محمدیان صدای جا محبی رو نمیشتم امن قد شدن فکر کنم جا محبی بله صداشون قد شده جا محبی

00:20:54--->00:20:57
spkr_05: موسیقی

00:20:57--->00:32:38
spkr_01: بسیار خوب ما برای این که امشب الحمدالله تعداد عزیزان تعدادشون زیاد هست برای صحبت کردن من سعی میکنم مختصر مفید در رابطه با این عزیزان هر خاطره خاصی روی که من در نظر بسیار یادم هست بگم در رابطه با ببینید تبریز الان جواب خانی اشاره کردن سه تا گردان ما داشتیم 21, 22 و 23 ما در گردان 21 بودیم شهید آزاده حسدالله اکبری فهمونده گردانمون بود اگر اشتوان نکنم شهید بربعی گردان 22 بود و شهید افشی رازه گردان 23 این هستش که خب تا قبل از این که جنگ بشه با اینا ما زیاد گردانها پرخلقانشون با هم دیگه با صورت پروازی نمیکردم ولی برحال دورا دور آشنا بودیم خیلی بهتون هست شد من یک خاطره دارم شهید بربری سادای من داره این آیامزهی بله بله خاملن ببینید دقیقا یادم نمیاد روز چندام جنگ بود همون عوائل جنگ بود که شهید بربری یه معمولیتی رفته بود برای کرکوک و کرکوک بله بعد اونجا برای شهید چند تا موشک سام شلیک شده بود که واقعا با مانورایی که کرده بود این موشکار دیفید کرده بود اومده بود یک حالت خاصی پیدا کرده بود بعد ایشونو روز فردای اون روز آلرت بود منم با هاش آلرت بودم دوتایی آلرت بودیم اومد خیلی اصلا حال روز خوبی نداشت خیلی ناراحت بود گفتش که محمد یان حواست باشه من یه دراز بگیشم یه خود بدنم کمرم درد میکنه نمیدونم حالا حالت سر بخوردگی داشت حالا چطور بود ایشون همچین که دراز کشی چار پین دقیقه نبود یک حو بلند شد نشست گفتم چی شد جا به بربری گفتش که ببین همین الان من دواره این موشکار رو دیدم تو خواب افبقالم رد شد برحال این داستانی بود که من از اشون دیدم و بعد فکر کنم اگر اشتباه نکنم روز بعدش بود یا دو روز بعدش بود که یک معمولیتی رفتند اینجا جادره از وینگمن ایشون هم که بسیار پسر شجاعی بود به نام شهید ابراهیم دلحامد که پاپسازی شده بود رفته بود و با شروع جنگ همون ساعت سه و چهار بعد از از اول اومد خودش رسون در پایگاه و به یه بلاخره خودش رو بزور به پایگاه تحمیل کرد که میخوام پرواز کنم که ایشون هم بیمنه ایشون بود اما یه مسئله دیگه راجع بشه اید بر بری و اید دلحامد ما سال شست و چهار بود یا اوائل شست و پنج یک خلبانی رو در دسفول زدن یک سرگرد عراقی بود این رو اووردنش پایگاه خب اگه خودم مردم توی مهدم های افراد محلی خودم نوازشش کرده بودن حالا روز خوشی نداشت اومد تو پایگاه رو ما این رو برداشتیم بردیم توی یک نهار خوری دسفول داشت برای نهار خوری خلبانا گفتیم ببریم بهشون جا بردیم بهشون جا نشست که نهاری خوردیم بهشون دادیم خورده اینا بعد ما همیشه بیشتر از این اوسرهای عراقی خلبانا ما کاری نداشتیم نسبت به این که حالا اطلاعات کارهای عملیاتشونو بگیریم حالا اونو دیگه وزیفه اطلاعات عملیاتو نگرد ما بیشتر همش میخواستیم در روحاته با بچه های خودمون که اون بر افتادن اطلاعاتی بگیریم به این سرگرده یک در پونزر نفر خلبان بودیم بهش گفتیم که شما از از کجا آمدی؟ گفتش که من پایگاه اصلی موسله میگه 23 برای این عملیاتی که الان شروع شده ما دیپلای شدیم گسترش پیدا کردیم به جنوب الان هم ان ناصریه اومدم تا گفت موسل ما یاد من چون تبریز بودم یاد بچه های افتادیم که در موسل ادست دادیم این که بهش گفتم که خب شما از این خلبان هایی که توی ایرانی هایی که اون بر افتادن اطلاعی داره اینا یه خوده فکر کرد بعد گفتش که دو تا عبا پیماتون اومد اونجا رفیق من اونها رو زد افتادن دو تاشون شهید شدن گفتش که یه انگلیسی دست پشکسته گفتش که I remember one of them was بار باری گفتیم بار باری گواره چجوری دادی گفت یه کارت شناسایی بود ازش که اینا خب متاسفانه برای ما اونجا دیگه تقریبا کانفرم شد که شهید بربری جواب بربری و جواب دل حامد که یادش بخیر این دو نفر شهید شدن این در رابطو با جواب بربری در رابطو با شهید زبیهی شهید زبیهی هم ما همگردان نبودیم ولی دورا دور بایشون در تماس بودیم من هر موقعی که از جویبار رد میشم که ظاهرن زادگاه ایشونو هستش که اونجا خیابونی به نامش هست و مجسمه هست و اینا یادش میفتم به خاطر دو تا مسئله همون روزای چهارم پنجام جنگ برحال ما از صبح و شب همه درگیر بودیم دیگه شفاج های خونه ما همه خونه ها اونجا اون وقت هم تبریز خیلی سر بشد این نفت میگرفتیم ما آمدیم با لباس پهواز دو دقیقه فرصت داشتیم رفتیم باشیم نفت بگیرین دیدیم یه صحبی مشالله تو پایگاه تبریز یهو دیدم جناب زبیهی اومد اومد گفتش که چه اینجا باشیست دیم سلام علیکه که گفتم میخوام نفت بگیرم گفت من تو که نباد نفت بگیریم من تو باید در خدمت پهواز باشیم هیچ وقت یادم نمیره این دبای نفت همونی گرفت رفت پر کرد اوورد گذاشت تو ماشین و اما مسئله بعدی روزی بود که ایشون شهید شد من تو پست فربوندهی بودم و نشسته بودیم با جناب بقایی این فلایتی که اینا رفتن چهار فربندی برای پلایشگاهی کرکوچ بود قشن یادمه که جناب دانشپور بود جناب شهید اردستانی بود جناب زبیهی بود و اگر اشتباه نکنم نفر بعدشون جابه حوشنگ آقاسی بیک بود حالا این یه خود شک دارم اینا به محص این که تقاف کردن رفتن دیدم جناب امیر بقایی یه حالت مستره بیداره بلند شد یه خود داره گفتش که من ناراحتم این فلایتو میزنن بعد نمیخون نگاهش گردیم اینو یه حالت شد گفت زدم برحال در سرتون ندم که متاسفانه وقتی فلایت برگشت و اومد و لیدرشون تماس گرفت و گفتش که آره زبیهی رو زدن واقعا نمیدونم چجوری به ایشون الهام شده بود که تو این فلایت یه نفر رو محددس مودیم برحال شهید زبیهی خلوان شجاف و خوش اخلا خوش پرخود و بسیار آرام و متینی بود این به سطلاه چیزهایی هستش که من از ایشون بیاد دارم و همه جامعه جامعه شالو جامعه جامعه شالو از دانش کده ما هم دوره بودیم با هم و خب برحال ایشون چون قبلا خدمت کرده بودیم دار زبانه اینو جلوته بود ایشون خود زودتر رفتش امریکا وقتی برگشت در تبریز باز ما خدمتشون بودیم و با هم بودیم خیلی دوست بودیم سمیمی بودیم من تا خب گردانامو فهم میکد ولی اون نکته مهمی که من همیشه بیاد دارم از شهید جامعه شالو این هستش که ما اون موقع چون همه خلبانه خونه کم بود تبریز به ما هتر ستار اتاق داده بودن ما بچه هایی که به سطلاه جوان هایی که همه ازدواش کرده بودیم همه هم تقریبا هم ردیف بودیم ما اتاقامو بقل هم بود من قبلن هم فکر کنم گفتم و همسایه بودیم با هم دیگه معمولا با هم صبح میرفتیم وای میستدیم ماماشین میرفتیم برازارا بر میگشتیم و خب بقل هم بود همسایه هم بودیم روزی که ایشون برها رفت معمولیت و برنگشت باور کنید من تا پاسی از قروب و شب روم نبیتیم مثلا چجوری برم خونه یعنی واقعا اون موقع هم هنوز فرزندهشون به دنیا نایمده بود به قدری من ناراحت برای همه اونایی چون دوزه اول به خصوص شهید افشی نازر شهید حجتی و شهید جانشالو اینا برها رفتن خب برای همه شون ناراحت بودیم بسیار ناراقمگیم بودیم اما جانشالو چون هم کلاسی من بود و هم همسایه من بود و من یک جوری خودمو دستان متحده دنستم که حالا من چجوری به همسره ایشون بگم برحال هیچ وقتی آدم نمیره که واقعا چه روزهای سختی بود و اما اگر اجزه بدین آخر کلاممو یادی کنیم از مرحوم ورتوان مرحوم ورتوان ببینید علاوه برای این که پرواز خوبی داشت ولی شاخصه ایشون مدیریت ایشون بود که یک مدیریتی داشت که به کسی باج نمیداد اون موقع این دورووری ها نهات ها این برانگر خیلی دوست داشتن تو کار فرمونده ای دخالت کنن ایشون خیلی قرص و محکم وای میستاد انسان صادقی بود حرفشو میزد من با ایشون همسایه بودیم توی بلوک بودیم ان نزدیک برحال خیلی دفت آمد داشتیم هیچ وقت من ندیدم که ایشون در مقابل فشارهایی که واقعا میوردن روی فرمونده من ایشون نبتونه به قول محرف عقب نشینی کنه بسیار آدم مدیری بود من به جرعت الان دارم نگم آنچه که خیلی چیزهایی که من میدیدم از ایشون یاد گرفتم تونستم در دورانی که خودم مسئول بودم فرمونده بودم واقعا اونها رو اجرا کنم چرا که میدیدم اینا یک مدیرهایی هستن یک افراد خاصی هستن که اینا از زمان قبل از اندلاب اون مدیریت بالایی خودشونو دیدن الگو برداشتن و به هیچ عنوان حاضر نیستن اینا تحت شرایطی که الان وجود داره بخوان کتابی ها نمیدونم چه میدونم فشلش کنن برحال انسان بسیار مهرباند هیچ وقت من نمیتونم فراموشش کنم روحش شاد سلام دارم خدمت همسر گرامیهشون دخت خانمهشون روز خانم پسر بزرگشون کروش و فزند دیگرشون پوریا انشالله که هر جا هستن صالم و سلامت باشن روحشون شاد باشه و من در خدمتون هستم دیگه فرصت بدیم به بقیه دوستان

00:32:40--->00:32:52
spkr_05: قرمونتون برم. من سلام جامع شریفی راد رو خدمت هر سه شما عزیزان میرسونم جامع شریفی راد عزیزم.

00:32:52--->00:32:55
spkr_07: برایم مارا. خیلی خیلی ناتیشون. بیشت بوسیشون. بیشت.

00:32:54--->00:33:03
spkr_01: بله این استاد ما بود و بزرگوار شجاع هیچ وقت یادمون نمیره همه گی ما بچه های تبریزی ها محبی جاو خانی و بقیه

00:33:06--->00:36:56
spkr_00: ارز کنم در رایتی جواب برتوان خدمتون ارز کنم روح شاد، جواب برتوان استاد همه ما بود، خدا بیا مرزدشون همی تو چه جواب دوست عزیز بزرگ بار جواب جواب محمدیان گفتند واقعا اخلاف شجاعت مدیریتش بی نظیر بود اوائل جنگ دستبول خب تحت محاصره و برحال مشک میزدن هم هواپیبار میمد هم تو خانه میزدن و متاسبانه از جایی بود به صلاح منبر سازمان آب چه اتا خونپاره هم میزدن تو پایگاه و بیشترین صدمات رو پایگاه دستبول دید روح همه چسانی که در دستبول شهید شدن شاد چه پرسونل فرمی، چه غیرفرمی، و خلابان و دیست، حتی سرباز خدا بیا مرزدشون و هنوشهردن از تبریز کمک بفرسن به دستبول من ایمان دارم چه هم خود جواب محمدیان هم جواب محبی و جواب نوسوین صحبت های منو تایید میکنن چه بعد از زوری بود روانشاد فروز آهاتمی، یعنی عبداللسین آهاتمی تراشد که بره دستبول ها خلاسته نزدگاه غروب و چه بلند شدن رفتن و ما همه از تبریز میرفتیم دستبول کمک میکردیم تا من رسیدم خدا بیا مرز جواد ورتوان، خب اصاد ما بود هم حلا و برق اصادی دوست ما بود و من خواهرم هستش قبل از انقلال من یه بینز داشتم اینشون مهمون داشت قاسم گولپرور بود، استولاک بری بود، از تولاک بری بود، از تیما اکروجه تا و محبا بینز منو گرفتن، رفتن آبادانو برگشتن، بینوشون بمادادن چندوش برحال برحال، کلمه چه گفت، تیفو ده، قربانت بشم دستمان گرفتن پس منو گرفتن، رفتیم یه برنامه پروازی، داشتیم، برنامه پروازی دستفول به این سکرات بود، چیمانی طور به ترتیب مینوشتن، حالی محمد نادری با پلانک، آرام با چی، با چی، و اعتبا با چی کسی، ایشون منو انتخاب چند، با خودش بریم، دیه جا هستش به نام جوفر، چه یک ستون عراقی داشتن، اینا میدم، همینطور سر انداخته بودن، پایی میدم، و یه جا، پایگاه درست میکردم، که ماشینالات سنگین بود، و من دنبال ستون میگشتم، چه گفتش خانی همینه بزن، سمت چپ من بود، من براست، که بزن، دیگه ما رفتیم، همینجز جایی که پایگاه زده بودن، و ماشینالات سنگین بود، ما اونجا رفتیم و دو مرتبه برگشتیم، خب یه مقدار لطاپار چود بود، آراجشو به هم کود، دو مرتبه رفتیم، تا بعد از دور ما سه مرتبه با خودش رفتیم، اونجا رفتیم، بچه های دیگر میرفتن، میزدن، این داستانی این بودش که در دسفور انجام شد، در شیراز هم، فکر بکنم چه سال شست و شیش باش بود، جا محمدیان، اون روزی که شما با آقای بربری بودی، روز چاشنبه، پونزه، مهما بود، بودش که دوستان بود، با قلدستان هم، این کاترت باشه، داود صادقی نشسته بود، و خدا بیا مرز، ایرهیم غربانی، این یادتون باشه، باید، نمزم بود، بلی من تاریخارو قشنگ و دقیق میدرم،

00:36:56--->00:36:59
spkr_03: نفذش و هر قول لینا اقوم بابتزار

00:36:57--->00:40:34
spkr_00: شما رو قبول داریم ایرش رفت زد واقعا این مردان بزرگ نمیشه بسلا اسمشونه نبو پسرم داشت بابک جان بود چه باید دیگه مرد بزرگی شده باشه و از حالا من به خودش بهجت خانم سلام میرسونم به خودش بزرگش و متاسفانه روز جمعه بود چه اینا رفتند و اینا رو زدند روز قبلشم ابراهیم قربانی چه واقعا بی نزیر بود خدا بی آمور زدش رفت کرکوکا زد یه آنتونوف هم زده بود و اکس هم گرفتند و آوردن و چه متاسفانه دیگه میگم این دوستان از جواب برتوان اومدیم و ارحال برتوان نگذاریم ما یه چلاس آموزشی یه گوردان آموزشی توی شیراز تشکیل دادیم و قهرمان ملی ما جواب برادپور اونجا فرمانه بود برتوان هم یه پوستی را داشت اونجا سر یه موضوعی بحثشون میشد جواب برتوان و جواب برادپور برادپور برادپور برادپور برنده شد و ما هم علاق میشه جناب برتوان را دوست داشتیم و تابعیشون بودیم قطعیم بurdیم اپنی دودیم کل خطیم حق را به جواب برادپور برادپور بیارمان و موضوع تشکر پیار你看 �إرuckland grabbed فرمانم جواب برادپور برادپوردیم فرمان منذ داشتر شیرط مرانی amongstali موسیقی موسیقی موسیقی جوادپور موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی چه سی دیگه بودش که بگم بر رابطه شو سوارد کنیم

00:40:34--->00:40:54
spkr_05: من اسمارو بخونم که امشب باید یاد کنین تا حد تو زهنتون باشه شما عزیزان شهیدان محمدی آذر اقبالی بروری جانشاهلو اکبری زوگی زبیهی افشین آذر وردوان شهید دوران همین عزیزانی هستن که امشب یادشون بجتی

00:40:38--->00:46:46
spkr_00: کنید تا قد تو زهنتون باشه شما عزیزان شهیدان محمدی آذر، اقبالی، بروری، جانشاهلو، اکبری، زوگی، زبیهی، افشین آذر ورطبان شهید دوران همین عزیزانی هستن که امشب یادشون من زبیهی رو بگم، زبیهی که می کنید، ما توی برود بودیم این طبق پایین زندگی بیکرد اوال جنگ دیگه امید شخصی بنام اوال رستگار بچه ها را خانواده را بردشن بود بوده بود، خونه شو توی هوتیل بودم جاب محبی بهتر از من می دونه اینا را اون وقت تو بول که ما به سلال خاموش بود، برقم نبشتیم، یک کفتر بود، این بالشکسته بود و تبقه پایی ما سو تاریک میمدیم، میردیم پرواز تاریکم میمدیم و به اطلاع پرنده پر میزد اینجاش و حقیقتا میترسیدیم، تاریک میرفتیم من یه شب گفتم دل به دریا زدم، گفتم اومدن پلو آقای زبیهی، یعنی همون شب آخرش بود چراقش رو روشن کرده بود، لامپ شم روشن کرده بود و پتوی سیا زده بود و صحبت کرده و یه خوب مقدار با ام نشستیم و گفته بود خوب خانی من دارم میرم ها، دیگه میرم ها، خلاصه با پرواز که رفتن، این پرواز دو قسمت شده دلیل اینکه برگشتشون نتونستن هر چمار فروند بیان جراب دانشپور با اون ویمنش جدا شدن و جاوردستانی با شهید پرویز زدهی جدا خوب ما هم کپ میپردیم، خوب ما هم چه رفتن، منجا میپردیم، خوب ما هم فرمیدن چه باید به ما همه کنند یا به هواپی ما هشه به سلال رفت شراک بزنه، خوب ما همه رادار به ما گفتش شده در چه موقعیتی هواپی ما هست، خوب ما همه قسم بود چه اینا را یا مشکول کنیم اگر قرار شد بهشن همه بکنیم چه اونا برگشتن، متاسفانه وقتی برمیگردن، جواب اردستانی، چید اردستانی، دوتا میگه 23 بیبینه و همینطور چه میمدن، زبیهی بانمود میشرده چه آره من حالا مثلا راگباره میبندم و با صدا توی رادیو راگباره میبسه که گفت دیدم میگه 23 سریع برگشت، در جا برگشت و متاسفانه زبیهی را زد، بهشن گفتم بیا، ولکن، حالا خوب ما همه چه داشته کارش میکرده، وقالی میگه 23 خیلی سریع در جا برمیگشت در رابطه با دوران خدمت را ارز کنم، متاسفانه باید بگیم، ما این سور مدیره ها باید از بین برود، ما اقراز شخصی اینا را باید توی سیستم رد بکنیم برود شهید عردستانی با دوران صحبت، یعنی بگو مگو کردن، تو کجا توی امیدیه، عردستانی فرماند پایگاه بود و دورانم با ناصر کازمی و ملوچه توسی و علی وختیادی، ببخشن در آنوان نمی کنم، اینا همه بزرگوار هم، قهرمان هم مدی ما هستن، اینا ها اومده بودن کمک توی امیدیه، منم مسئول، مثلا گروه بودم، از خیرمان خواستند خدا بیامرز دادپی، گفت، خانی، دو فرمان هواپیما فانتوم را برنامه ریجی کنید بیاد به همه دان خب من برنامه شو رفتم، فلایتولان نوشتم، و دوران تو گوردان شست بود، چون محل زیست ما و محل و ساکار ما یه جا بود، و با عردستانیم خیلی درگیر شده بودن، چی خیلی دوران، دوران خیلی دیفرمه شده بود، از اینجا، یعنی مجرد دیفرمه شده بود، چند روز آینده، ریکاوری نمی شد بکنید، برحال، این، چی خوب بهترین این که من، ناصر کازمی و خود عباس دوران رو بفرستم با دو نفر دیگه، این قطع بود و، مرزایان، این که من خود رفقه های رفقه هایشون می دونن، از این رفقه هایشون می تونن بورن یا نه؟ خلاسه من رفتم و، فلاک بلند نوشیدم و گفتم، اگر اجازه می فرمان شما بی امزا بفرمانی، جا با، حواپ ما حاضره، دو برد از از امیدی بلند شدن، بطرف حمدان رفتم، ایشون با همین اوقات تلخی و ناراحتی رفتش به حمدان رو، ظاهرن یه مورد دیگر پیش میاد، چه با خانومشی صحبت های بگومه بود، چه وقتی میرن، اگر اجازه می فرمان شما بی امزا بفرمانی، جا با، حواپ ما حاضره، دو برد از از امیدی بلند شدن، بطرف حمدان رفتم، ایشون با همین اوقات تلخی و ناراحتی رفتش به حمدان رو، ظاهرن یه مورد دیگر پیش میاد، چه با خانومشی صحبت های بگومه بود، چه وقتی میرن، با فرداش قرار با کازمی برن، نموریت، به کازمی تأکید میکن، اون سلکتر سویچ ها، روی بوس نذارا، روی سینگل خودت بپرد، چه خب داستانش ها شنیدید و داستانش را برای شما گفتند و شما هم شنیدید، روحش شاد، البته یه زمانی دیگر ما رفته بودیم با ابراهیم کاکاواند بودش توی بوشتر، با جواب عباس روزدانی رفته بودیم، اونجا ما را هدایت میچردن توی بسلافاف، چه هلیکورتر بزنیم، که اونجا هم جواب دوران خدا بیاموزه برادر دل حامد، حسین دل حامد و دوران اونجا ما را معربی کردن با ایشون رو، خب برحال پرگیانیم، کسی بودش که بیشترین مهموریت رو، جواب دوران رفت چه، در حقیقت دوی 111 همین اشترای کشت رفت و برنگشت، بود امدن خودشو زد، چون چون چه، گفر ب purpose پر ایشوا mash<|is|> م departmentم en میچ снимم ڈذیم تو darumیشگر دار anda بیششگل داره م من که درست rés beats دویو کی عباسی پید قمار行 خودش به دیوار Personurança ایک evaluate

00:46:46--->00:47:01
spkr_07: مقصد قسمت میشه نایمه تصریبش هیچ نیشه میخواستم این هم اشکار از شماست یا اشکار از سر این تیوه مهم بیم مهم بیم الان خوبه ولی هی خطورت میشه مرتب بسرم جم مهم بی

00:47:03--->00:47:44
spkr_05: بحث کنم جناب خانی جناب صادقی عزیز میگن دروت به شما دوستان بزرگوار عزیزم خانی محمدیان محبی آرام و روح دفیقون ناو شهیدان مردان مرد جهانشالو اقبالی آزاد شهیدان ما شاد بود به خانواده ها و فرزندان عزیزشان و نوش شما بفهمید جناب محمدیان تا جناب محبی مشکل شاد میشه بفهمید اگه مثلا جناب دراجب این شاده هایی که پایین نوشتم اگر که میخوایید شما یا جناب محبی

00:47:45--->00:55:09
spkr_07: من ازرگوین صحبت استاد و اعتبال اومد من تنها دوران خوشی که با ایشون داشتم دوران آموزشی گردان چلی یک آموزشی بود که جوزه استاد خلاونای گردان بودن بعدیه هیچموقع قسمت نشد من فولانی در خدمتیشون باشید رفتیم من رفتیم شیراز من بیادم اون موقع خدا بیامرزه تیمسار محمد افشار یه مدت یه فرمانده پرگاچارون بودن و بعد ایران ایر بودن و پت ایشون اون موقع تو چیز مهرباد اومده بودن کپتن امیلیان فرمانده که پیچکاری بود من اون موقع مهرباد بودم بعد منوها گفتم بس گردان آموز تو شیراز را میفته وقتا قد ما دو نفر بودیم بعد این F-5 های ایر و بینن رو یه تعدای تعدای از دهت من پردم دونه دونه صبح میبردم اونجا پارک می کردم بعد از دور یه بلیت ایران هر میدادن دستم سوال میشتم میامدم فردا صبح یکی دیگه تا تحصیم میرفتن تا اینا سندلیش آماده بشه با ایفتانجی ای و اف آموزشو تو شیراز را بکنند که منو افشار رختم شروع کردیم فکر کنم اون موقع افشار فرمانده بود من وردستش سربانم بودیم من رسید به یه جایی که گردان طوری شد که من شده بودم یکی مونده با آخر گردان یعنی چیز جنب برتبان اومد بعد اباس جادی اومد تسگری اومد تیمسان جدیدی اومد ادریال قهرود اومد خلاصه پوری شد که من شدیم نفری یکی مونده با آخر گردان بعدم تا اومد گردم پا بگیری یک کلاس فقط اولین دوره که موادادن ده تا فارغ تهسلی پاکستان مده تا فارغ تهسلی دانشتر فروازی ایران که این را گفتن مقایسه کنید آخریش نتیجه را با بگیم که آموزشی تو ایرانو اداما بگیم یا پاکستان هم بفرستیم که آخری کار اصلا از از ازار پروازی و سواد فارغ تهسلی های ایران و پاکستان قابل مقایسه نبودن از درک انزباد اونا خیلی جلو بودن اگه دقیقتا کرده باشین اونایی که میشناسین دون ده نفر آموزش ایران الان فکر کنم دو نفر یا سه نفرشون زنده باشن ولی از اون ده نفر پاکستان همون که شاسفی هم جزدشون بود شاسفی و نادر یعقوبی و قائمی و اگه یادم باشه شافروری فقط یک کرد یعنی یک دونهشون از بین نرفتن ولی این فارغ تسلی ایران ما مثلا ستاری و خدا بیاموز نقدی شهید شد اون کیاوسینی و قمبرزاد خدا بیاموزشون دوتایی باهم خوردن زمین حالا سنی یکی دوتا بیشتر ازشون نبود این من اون یه دوره خیلی کتا بود یعنی ما معمولیت شیعاتمون که مرتب می رختم می اومدیم یه دو سالی بود هم آلک می دادیم اونچه هم به گردان آوزی فعالیت می کردیم منتقل شدیم یکی شیشه شست و شیش من قشن یادمه منتقل شیراز شدم یه جمع شدیم و گردان آوزی رافتاد من یکی دو شست و هفت منتقل شدم دسفور پشترم هم بچه های فارغ تفسیر شدیم یه تعدادی اومدن دسفور یه تعدادی هم رفتن تبریز وید از اون برما منتقل این از خدمت آموزشی که بقید آموزی بود این از شیراز بود وید تبریز جواب و ارتباط شدن فراند پایدا من نمی دویم دقیقا چه سالی ولی من یکی شیشه شست و دو منتقل محرابات شدم گردان آرفتنش اینه که اونم مدت زمانه بسیار کمی بود ولی در همون مدت تمام صحبت های جماعت خان محمدیان همه رو من تأیید میکنم بسیار انسان و با الان وارسته بعد مدیر مدبر پرواز کریستن ما حقیق سرنظر نداریم در مورد ایشون باست اصطادای ایشون یا همدورهاشون سرنظر کنن که ما کوچکتر از این صحبت هاییم یه مطلبی هم منصور محمدی آزاد اینجا زهد خیلش شد من دوست الان یه صحبت دیم جواب خانی کرد الان یه اصالت مهرمانه در اومده میشه صحبت کرد یه دوست دو بریفینگ عمالیات ما همه رو جمع کرده بودن هرمستانی در شد خیلش میکرد ما رو ارشاد میکرد وسط حرفش همین منصور محمدی آزاد بودن شد گفت خفه میشه یا بیاب اون بالا خفت کنم چون جمع خلبانه بود قریبتون بود اون مرد صحبی چیز آیی چه ای چه ای تو فکر میگیم ما گبریم ما از چیز تازه از دین خلال او حدیم اسلام آوردیم ما هم از اون جد اندر جد موسلمونی ما هم مسلمونی چی رایش دیگه باقی میگم تا نه ایمادم بگیدم و خفت کنم یعنی من واقعا منصور محمدی آزادش اسم باموسنما بوده بسیار آزاده بسیار اصلا ترس و واهم هست هیچی نداشت یعنی هر جا هر جا احساس میکرد حق با خودشه و حرفش حقه نمیدن این فرمانده پایداست این تیمساره این سرهنگه این خلاله من صدوان هم فرق درش نمیکرد حرفشی میزد این یه موردون هم قشنگ یادمه تو بیرشوین به اردستانی که چی در این چیستو فکر میگیم من گبری نفاین تا نه ایمادم بیر اون بالا خمد کنم چون هم دوره هم بودن با هم خوب خیلی عیق بودن اونتا اردستانی اون موقع دیگه خیلی مورد وصوخ بود فرادی آمورگه هر جهتشون و روحشون خاطرات خوشی ازشون برد یه مطلب من در مورد اون چیز بروری که جواد کفت واقعا من یادم پشنگیم یادم پشنگ این موشرکه که موقع کرخوش خب ما که هیچی نداشتیم که تناصیلی که واقعی عاد داده بودن بزرگان بخواست باست باست چش سامشش رو میدیدی اگه میاد طرفت وای میستدی احساس میکردی دارویت میخوره مثلا پنج شش رو میگشتی توش اون اوورشوت میکرد میرد اینشون همین کار کرده بود موشرکه اینجایی درست جلو کنافی منفجر شده بود اومد نشست شمارده بودن گردن نگهداری هواپی ما سی و هشت سوراق باشد حالا یه چجوجی خدا نجاق داده بود این حرف ما به جای حساسش نکرده بود پرواز کرده بود تپاکت تبریز اومده بود سی و هشت سوراق رو بدنی حرف ما بود که بر بر اومد نشست بعد مثلا میگم الان اون موقع که ما تجربه نداشتیم حالا نمیدونم فرماندهان اونم تازیه و جنگ نداشتن مثلا من الان اگر اقل الان اون موقع داشتم همون روز برداری 15 روز میشه استدم شما بردار بیهیم ورد قیدت نشه تا بعدا حالت خوب شدیده منطقه اصلا اینجایی نبودیم اکثر سوانهی که مثلا من الان دقیقت میکنم اون موقع اصلا نمیشه ایراد گریم الان دقیقت میکنم مثلا همین استاللکبری از اون روز اولی که شروع شد خدا بیامور زدش مثل شیر اصلا پرواز و نمیدونم شجاعت و مجاعت این ها ترس اومد هیچی روز یه روز اصلا اومد برنامه اینجا نگل با کردارم ویساته بودارم اوه اه گندشه داره بردن هی کرکو کرکو اکبری کرکو

00:55:10--->00:55:16
spkr_05: جناب لستگار فر رو خط هستم یه لحظه میخوان صحبت کنیم

00:55:17--->00:55:50
spkr_07: به اطلاع تمام کنم همون فرداش اکبری رفت زدنشت. الان من نمیزیم چجی. همینو خدا بیا مرضه. ضعیف خادمم همینشی بود. روز قبلش یک قرونلون دی کرد فردا زدنش. یعنی یکی نبود. مثلا دلان شنیدم تو گردانه کاریزی کشور افتر روانشن هست و دکتر روانشن هست. خلاسه و اینم گفتم که بگم من میخواستم در مورد جناب ورتوان صحبتی کرده باشم. انشاءالله که روح شنشا تنجی خدا بیا مرضه. خدا حافظ شما. شب شما با کرده باشم.

00:55:48--->00:55:52
spkr_05: بسید این این جامل هم سگاه فرد میخواین صحبت کنم

00:55:52--->00:55:57
spkr_07: با هستند درخورت بخمید

00:55:59--->01:00:35
spkr_02: سلام و عدب دارم خدمت دوستان عزیزم که از زبانهای دنابر و گولهای نیره هوایی هستم برد شد سداشون رسیم سید قدیر و خدمت خانواده شهده های بزرگ بود و خوشحال هستم که شنو میشنم و انشالله در آینده بتونم این موظلم رو برطرف کنم که بتونم با انستاگرام درسمت باشم من در رابطه با این هلمانهی که فرمودید با همهشون دیر اخوانهی که در افشاها رسن اصلا با هم از از این هم دوست بودیم و هم پرواز کردیم و با هم نشانس و برخواست دیم مثلا مثل شهید اخوانهی بودن شهید قدیر از خصوله هایی بودن که بعد از اینکه از پایگاه اخوانه بودن به تردیز منتقاد شدن و اخلاق و تسکنات و صورت زیمان و بیکویی که داشتن و متوازه همه رو رسمت باشون جرده قرار بود که ایشون مسئولیت های بلای رو بگیدم ولی خب بعد دوباره انقلاف شد و ایشون رو منتقل تهرام کردم بعد از اون که جنگ شروع شد ایشون دوباره برگشتن به کمک ادار زیادی از خلبانه از پایگاه از پایگاه از پایگاه تردیز شدن و اینا هر کتومشون وزنه بودن یعنی امید خلبانهای جوار ما بودن آقای شهید اقبالی مثلا ایشون در پروازهایی که انجام دادن در اون کم تمام مراکز اقتصادی مراکز نفتی عراق رو با آتش کشیدن حتی یادم یک شب من در قصد پروازی بودم آقای تیمسار فتپوری دار امدش کنند تشیدن و بردن و با ارزام با تردیز اقبالیس بودن ارزام بودن که در پایگاه هستوره هستوره هستوره به ایشارگر نداریم مثل ایشون دیگه همه بچه ها دوستارن با ایشون پرواز کنند و از دانششون رسپده کنند چرا که یک معلم جوانی بودن در نیروی هوایی که آفتیستن مطابقه روز بودن خودش نگاهی بودن و ایشون با ایشون آقای فتپوری با جناب اقبالی در اتاق با هم بزگردن یک دستقاطی بهشون دادن که من دیگه ببنگ گفتن شما با ایشون کار دارم آلا نگه نمیدونم اون ماجدات چی بود؟ اتمالا برنامه های خاصی براش نشدن ولی خب متاسقانه این افسری که با این همه پرواز های مهم و قصیل در دار انجام دادن یک روز ما متوجه شدیم که ایشون درگیری یه حدثی بنامه مثلا رادار متهردک شد و بعد حدث عملیاتی هم شاید نداشتن متاسقانه براوردی کردیم دیدیم توام خلبانه یکی بما در مهمولیت های اصلی شون که دستان قدر نازم بود ماشاءالله سالم بر می کشتن در مهمولیت های حدثمان بروح خیلی ساله به علیت این که چند بار حمله می کردن دوپس می کردن اینا متاسقانه مورد حسابت مردی رفتن و آقای اتفادی هم یکی از اونا بود متاسقانه که من همون نمی تونم این رو فراموش کنم هیچ فرق نمی تونم فراموش کنم چون من در ستاد تأمین اصلاح بودم کار پروازی روز ما توام شده من رفته بودم برای تفازت حاله اشگاه یا قدید توفای ارلیکنگی ها دورورش بنداریم وقتی در گسته ندم اکثر خلبانهای ما ازاده ها رفتن چی شده کنم که سرگورد بولی سعید برده برده بودم متاسباره ما ایشون رو از رست داریم او ستادی بشکم که یکی در کتابا نوشت داریم مزیده برده بودم شد که مستدامه جمعه ازگار

01:00:37--->01:01:06
spkr_05: با شما عاشنا شدیم. من البته سعادت نداشتم با شما عاشنا شدم. برای اینقدر از شما پشت تلفن از قهرمانی رشادت شما یاد کردن. چرا من خوشحالم که با شهرهای شما عزیزان قهرمانان جنگ در سکوت داریم زندگی میکنید. با شما عاشنا شدم. من فقط میخوام چون جامعه ورتبان همدونه شما بودند.

01:01:11--->01:02:52
spkr_02: در صایب های دفتی برم و من در صایب های تفریق برم اشتا بعد از میکم پروتش کردن چهت تشیب هاورا تفریق بود و شدم به عنوان جانشین و فرماندهی صایب های تفریق بعد از یه مدت تشیب های ایرانه و اصلا ایرانه در یک شبی مترسفانه درگیر سکته قلبی شده شون هم از خلافانه های بسیار بود و ما دانش و هی سارگر بودم تو بداون رحمت شدند حسن ایجا دروت میفرسم به جرام به ایمسار حتی محضی تو خودش هم یکی از اون رضا منطقه های بنام هستش و من در طول مجردی که در اون طور بودم محضی بودم آقای محبی محبی محبویت های بسیارگوی را انجام دادم و همیشه جز مجتاقان و جز کسایی بودن که متضر بودن اصلا یک تو اون زمان طولی بود جان سارگرده همین دنبال این بودن که مهموریت برند یعنی با آورتان من چند تا قلبان جریه نیکردم با من درواب بکرند چرا ما رو ندرشیم چرا کنم این قرب و تمترنسی و دامنیت و همه که آفی شده بود همه رو برادها نمیشنفتون که علاوانها همه میخواستن که نفتاری انجام که خوشبخت هستن همه باعث شدن که آریخ نیروی هوایی بدرمشه بدرمشه آثارش بمونه برای آیندگاه برای آراندگان

01:02:53--->01:03:09
spkr_05: ممنونم تیم سار من جام خانی هستن اینجا جام موهبی و جام محمدیان عزیز ستا از بزرگان تایگل سوار من میخوام اینا صحبت کنیم بفهمید هر کدوم تو میخوید با تیم سار صحبت کنیم من زیاد مصده اوقات نشم

01:03:10--->01:03:45
spkr_00: جراب راستگار عزیز سلام عرش کردم. ما چه سداتو نشناختیم یه جوون بیس چار پنج ساله بودید. ماشالله. سدات اون خیلی جوون جده. و ارحال خیلی خوشهار شدم سداتو شنیدم و در خدمت شما خدمت شدم. و جناباری هم یه استاد اخلاق و خطات بسیار خوب و رزمنده بسیار عالی بودید. و تشکر میکنم به خانواده خودتون بسیار سلام. بیزدیم ترفیم نزده چون سلام یه تیر.

01:03:46--->01:04:21
spkr_01: نیستم نیستم

01:04:22--->01:04:44
spkr_02: شما که بودت مستقبل هم اون زمان بودید همی که از بانای دامتلا و علاقه هم بودید و از بند رجوع شما افتحار کنم می بخشید اگر من خود نیتونم صحبت کنم شاید یه دارید تنگی نفس میگید اگر نگوست داشتم که بیشتر بایدون صحبت کنم

01:04:45--->01:04:49
spkr_05: چه ها محبی هم بفهمویند که بعد دیگه ما رفت زماز کنید

01:04:51--->01:05:47
spkr_07: سلام ارز میکنم و ارز ارادت در زمین مثل جنب خانی باست به لحظه کلمان شایب سلام برسوم نکنه همسر تیمسال رستگار آزری باشن که شما آزری شهبت کردید چون میگن و از مولا نسید برسیدن برسیدن برسیدن همسر شما آزری هم همون همون هرچی برسیدن برسیدن برسیدن برسیدن برسیدن برسیدن برسیدن من فقط ارز سلام ارزی ندارم وقتشون زیاد نمیگیرم وقت شما رم نمیگیرم چون میدونم دوستان هستن میخوام بیان از همه خداحافظی میکنم من جنب حمزه عزیز خیلی ممنون از دوتتون مرسا جان خیلی خوش رف شدم همینجا دیدم جواد جان برسیدن برسیدن بیشتر

01:05:28--->01:05:47
spkr_08: من فقط عرض سلام با درمید ارزی ندارم وقتشونو زیاد نمیگیرم وقت شمارم نمیگیرم چون میدونم دوستان هستن میخوام بیان از همه خداحافظی میکنم من جناب حمزه عزیز خیلی ممنون از دعوتتون مرسا جان خیلی خوش را شدم همینجا دیدم جواد جان انشاءالله رو در رو میدونم

01:05:48--->01:05:52
spkr_07: یا به دوب navید ticking

01:05:51--->01:06:29
spkr_05: شهران مای خیلی شما سارم اشق رنگی کمانی از عشق تقدیم تیمسال رستگاه فر تیمسال محمدیان، تیمسال محبی، تیمسال خانی عزیز بکنم و به این قهرمانان وطن که آسمانی شدن دروز بر شما سپاس کذارم گرم تیمسال خیلی محبت کردیم یه شب در خیمتون باشیم افتخار دادید سپاس کذارم برورتون برم انشالله سر، انشالله سر، بایزداتون، برورتون برم، خوادحفظون، خوادحفظون خب، شما اگر میخوایید تشریف ببرید من دوت کنم از جواب آرام، جواب رمزانی و نمانه دیگرمون بعد بریم خدمت کانوازه ها

01:06:33--->01:06:44
spkr_00: خدافزی می کنم منتاز شماره من و به خانواده عبشی نازر جواب منصور محمدی آزاد و دیگر آزاده هم بدید یا باشون صحبت بکنید

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")