امیر سرتیپ خلبان سید اسمائیل موسوی(۱از۲)
00:00:00--->00:00:27
spkr_01: این نه این لایب رو الان تو چشم افتاد بلی خب آنها من الان در خوست سلام برود برشون بحبه سلام بر اقاوه آسمان ایران سلام از کردیم قربان خسته نباشید مدیر نمونه انسان بزرگ بار خوشق مدیر نمونه
00:00:29--->00:00:35
spkr_00: واقعا استفاد میکنم تیم صاحب اتون مطبوریت برم زنده باشید خیلی مسکرم
00:00:35--->00:00:39
spkr_01: هیچ حالی من کچک شما هستم. بفهمسته خواهی شما.
00:00:35--->00:01:05
spkr_00: هیچ هر من کچیک شماستم. بفهمستی خواهش باشید. زنده باشید. اولا سلام از با هم خدمت شما و همه عزیزان که در الان آنلاین هستن در لایف و دوبما خدمت دوتا حوشنگ بزرگی که امروز امشب برنامه داشتن هم سلام از بکنم هم خسر نباشید و به شما مجزی خیلی خوبه عزیز که بلاخره دو ساعت برنامه رو تقریبا اداره کردید و حالا ماید مارو تحمل رو.
00:01:06--->00:02:04
spkr_01: شما این حصال نزانید. شما که خودتون میدین من چقدر دوستتون دارم شما یار میدین امیر برادپور و تمام این بزرگان بودید و الان بچه ها تا چند دقیقه دیگه میبینند شما و هر حال از اون چهره هایی هستید که اصلا معمولا خودتون رو جلو نمیندازید و همش میگید این کرده اینشون کرده من قایر نکردم و هر چی کردن قهرمانی داری برای من میدونم که و واقعا خیلی راجع به شما شنیدیم من اول خواهش بکنم که شما یه بیوگرافی کتاهی راجع به خودتون برای من حقیر و دیگر دوستان که خیلی شاید واقعا حالا اشراف نداریم که شما کی اومدید و کی تشریف بردید و بعد توی بد یه کتاه فیرسفار راجع مدیریتاتون و بعد از سازمان هم که بیرون اومدید راجع من که داشته باشن بچه ها تو زهنشون بعد شلا بریم توی دیتیل و مسایر دیگر ممنون
00:02:04--->00:10:02
spkr_00: بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحیم بسم الله الرحیم بسم الله الرحیم بسم الله الرحیم بسم الله الرحیم بسم الله الرحیم بهivable الرحیم سلمان خاطر فرمانده پایگاه دستور شدم و بودم تا عنوان فرمانده پایگاه چهارم تا سال شست و شیش که جایگوزین یعنی جا به جا شدیم با جناب امیر بقایی من به عنوان فرمانده پایگاه پنجم به امیدیه منتقل شدم و امیر بقایی به عنوان فرمانده پایگاه چهارم منتقل من رفتم برای سفر حج که قرار بود با شهید اردستانی و شهید بابایی و ساید دوستان بریم که در همون سال متاسفان شهید بابایی به شهاده رسیدن و در مراجعت من به عنوان جانشین مدیر آموزش عملیاتی نهاجا منصوب شدم و در اصد پایگاه پنجم رو من زیاد نبودم بیش از یکی دو ماه بیشتر نبودم برگشتم در تهران جانشین مدیر آموزش شدم و بعد مدیر آموزش و در همون سال به در سور شهید ستاری با عنوان فرمانده دانشال خلبانی به اسفحان منتقل شدم که تا سال هفتاد در خدمت شما بودید و سال هفتاد مجدزاً برگشتیم به تهران با عنوان در مدیریت عملیات حالا دیگه سازمان تغییر کرده بود همه پوستا دیگه سازمانی شده بود و تقریباً همه پوستای سازمانی بعد با علا مثل مدیر و جانشین و فران دیگه پر بود من به عنوان رئیس دایره تاکتیکی اول من صوب شدم بعد از اون شدم رئیس دایره تر بعد از همون جا برای وابستگی نظامی به کشور آلمان انتخاب شدم که در سال 73 تا 776 وابسته نظامی جمهورسامی در آلمان بودم در مراجعت یک سال در اداره دوام خدمت کردم مجددن به عنوان فرمونده پایگاه دوام شکاری تبریز به تبریز رفتم در سال 80 دنبال معاونت عملیات نیروهوایی منصوب شدم به عنوان این در این معاونت و در خدمت امیر پردیس دنبال فرمونده نیروه بودن انجام وزیفه کردم تا سال 83 که الاته افتخار داشتم در خدمت امیر مشیری بودم ایشون جامیشین بودن ربنده یک تیم بسیار به نظر خودم تیم خیلی خوبی بودیم با همدیگه مچ بودیم و کار می کردیم کارهای بزرگی رو به نظر خودم انجام دادیم در همون مدت کتا که حتیقل پیش بجدان خودمون راحت هستیم که کارهایی که کردیم واقعا در حدی بود که سعی کردیم ارحال اون چی که در توان داریم انجام بدیم و بعد به عنوان مابون عمالیاتی قرارگاه پدافند هوایی بدنیدیم که خب من عمل جراحی قلب باز انجام دادم سال 82 و نمیتوانستم پوست بالاتری یعنی پوست سنگین رو داشته بوشم اون که از زمانی که من با واسه نظامی بودم دائم همه توصیه در حال این بود که آقا تو شغل اساس نباد داشته بشید شغل سنگین نباد داشته بشید ولی خب برها بگه ملاقم علا رقم تمام این مشکلات برها فیزیکی که داشتم مسئولیت ها همه سنگین بود خب در سال 83 من با مابون مابون عمالیات قرارگاه پدافند البته به نظر امیر پردیس و به نظر خودمون این بود که رفتیم کار سبکتری رو داشته باشیم که در اونجا احساس کردیم که کار خیلی سنگین تر است اش بده این که در قرارگاه علاوه بر این که خب بحث بحث پدافند بود و کار کردن با خدا رحمتش کنه مرحوم سلیمی بسیار بسیار مشکل بود و بایستی که الان تو تمام سحناهای که ایشون حضور داره حالا چه مابونت عمالیات نیروه هوایی که من بودم اون موقع قبل از این و حالا که مابونت عمالیات پدافند قرارگاه پدافند بودم بایستی که در همه این سحناها پا با پایشون شرکت میکردم این بچه شیطونم میخواد از زد میکنه بعد تا سال هشتار و پنج که من برحال با درخواست خودم درخواست بازشستیگی دادم البته نیروه و قرارگاه نظرشون بود که من بمونم ولی من بعد از سی و پنج سال احساس کردم که دیگه بس نمیتونم بیشتر از این کار چرا که ارهاد مشکل قلبی هم داشتم و نمیتابنستم نهایتا با سی و پنج سال خدمت من بازشست شدم لیکن بعد از یک سال سال هشتار و شیط مجردن دعوت به خدمت شدم در دفتر متعالاعت که هرها هم به عنوان برهاد مشاور هم به عنوان استفاده از تجربیات که داشتیم عزیزان بسرار داشتن که ما در خدمت چون باشیم و برهاد تا امروز که در خدمت چون محسن من در دفتر متعالاعت ناجا انجام وزیفه میکنم و برهاد همکاری با آقاییون دارم که انشالله بتونیم برهاد در مسئولیتی که داریم محفظ باشیم
00:10:04--->00:10:53
spkr_01: خیلی عالی، به اینقدر که شما برحالش الان فهم بودیم دیگه دفتر مطالعات کار شما در واقع سبت و زبت دلاوری ها یه بخشی شد باته بخشی کچیکی شاید دلاوری های این بزرگی هست و تحییه متون، تحییه دستر و لمن ها اون چیزهایی که شما با عشق در طول خدمتتون یاد گرفتید و تجربه کردید توی سی و پنگ سال خدمتتون دارید همه رو یک جا جمعوری میکنید که نصب نصب آیندگان بسته به همراه امیر سرفراز ابو طلبی، چیز؟ امیر سرفراز براسپور براسپور، براسپور، براسپور، براسپور، رمزانی، جناب موشیری، جناب چیتفروش، جناب
00:10:53--->00:11:07
spkr_00: مصبوغ بله باید واقعا از این عزیزان یاد بکنیم اینها درمان تلاش بکنم برای ترمین تاریخ جنگ باقیم خیلی هم زحمت کسیم باید عباس چگینی همداری ما عباس چگینی بله
00:11:06--->00:12:28
spkr_01: جناب محلی صادقی، این بالا تیمساز داوود صادقی، خدمت شما یکی، ایشون معمولا خیلی کم پیام میدن و می نویسن، شما رو خیلی دوست دارن و از من خواستن که این اول صحبتاتون، این پیام ایشون رو خدمت شما بدم که شما بیشک یکی از بهترین مدیران نیروی هوایی بودید و یک قهرمان بلفطره و یک انسان بدونه هاشیه و بسیار بسیار بامرام هستید دروت بر شما سر، ممنونم من این پیام داوود صادقی رو خدمت شما افتم ارز کنم، حالا اینشالله ما ممنونم ازتون سر، اینقدر شما ماشاءالله هزامش جامع ابو طالبی پوست های و مدیریتی، جامع امینی هم همین طور صفت کردن خیلی عالیه، جامع کاشانی فرد، مثلا سی و هفت سال خدمت کردن، خب خیلی عالیه که شما که من چون از نزدیک شما رو میشناسم دانشگرده ای که من تحصیل کردم، شما فرماندهش بودید و من یادم نمیره کارهایی که شما تو اونجا انجام دادید بعد از جامع ازانفر، حالا جامع ازانفر نمیدونم، حالا که قبل از شما جامع ازانفر میگردم این که اون زمانه که شما تشریف ساشید شما تشریف ساشید
00:12:27--->00:13:01
spkr_00: ایشون فرموده گردان بودن موقع که من رسیدم دانشگیده برده من جایبزین امین مرحوم اکبر توانگریان شدم ایشون تشریبه در دافوس بعد برگشتن مجددا بودن اونجا و من هم به عنوان فرموده ایشون به عنوان جانشین زحمت بگشتن تا این که برخیر سال هفتاد دانشگیده خلابانی کلن تغییر سازمان تدکد به عنوان دانشگیده پرواز و بعد من اومدم تهران برای توان مدر عملیات و بعد از اونم برای باوستگی رفت
00:13:02--->00:13:35
spkr_01: چه زمانی که دانش کرده بودید، چه زمانی که معاونت عملیات ما بودید، ما خیلی با شما درگیر بودیم به حال نظر کاری چون لحظه به لحظه رو باید باید باید با عملیات کار داریم. و حال من که میدونم شما چقدر زحمت کشیدید تو اون بخش و اون پرشنی که ما بودیم. تو پرشنی هم که اصل هم رزمای خودتون بودن اونا هم مثل جمع صادقی ها دارن میگن شما چجوری بودید. خود جما ابو طالبی هم خیلی از جما به خوبی یاد میکنه. من میخواستم خواهش کنم که اگر که اول بفهمید همدوره کیا هستید
00:13:37--->00:15:48
spkr_00: از بزرگتون که من همدوره جناب بهادران هستم که با هم یه روز وارد دانشکته شدیم جناب جفر بهادران که دیگه معرف همه هستش به خصوص تو F14 که من خیلی ارادت دارم به ایشون و برحال ایشون آدم بسیار دوستکنی هستش جناب اخلاقی جز گروه ما بودن آه شریعتی منوشد شریعتی از بزرگتون که بعد این کسانو بودن که در دانشکته با ما با هم بودیم که حالا دیگه آقای کم و بیش حالا یا پولاد دابودی مرحوم شهید پولاد دابودی بود و دیگه حالا به بزرگتون منتطوب بعد از اینکه ما رفتیم برای دوره امریکا و در اونجا اونوقت هم دوره هایی که ما داشتیم در اونجا آقای امیریان بود حسین امیریان و آقای علی اکانی که رفتش بعدا تو آشیانه و خربان 777 بود از بزرگتون که در مراجعتی که برگه در مثلا مراجعت منوشد جلالی هم دوره ما بود آقای ارفانی هم دوره ما بود برای با هم بگه برگشتیم حالا با یه در از اختلاف برگشتیم حالا من داشتم من 23 بام بزنم سلپندوم دوم شدم اونا فاسم اول اردی بهش شده هم چیزایی ولی هم دوره هایی من توی F5 از اولش غلام هاشمپور بود آقای عشجعزاده بود آقای منوشر جلالی آقای علی رزا گرامپایه آقای شهید حارونی بود از بزرگ که بلا اسمش زیاد خوشنام نیست احمد مرادی بود اینا هم دوره ما بودم توی F5 که با هم دوره F5 رو شروع کردیم و خب بعد من یه به رضا اپاندیسیدی که گرفتم یه دوره اقب افتادم برای همین آقای بهادران و با آقای حجازی و عباس حجازی و آقای حسین صادق حسینی و آقای میندانی و نه برای همیندانی و
00:15:46--->00:15:57
spkr_01: میدانی میدن میگم حبیبیم نیروی هوایی و بعدشم توی ارلان چقدر موفق بودن جام هجازی عزیزم
00:15:50--->00:22:59
spkr_00: ببین مزاری نیروی هوایی و بعدش هم توی ارلان چقدر موفق بودن جمع هجازی عزیزم بله آی عباس هجازی بله اینها با هم فارغ تحصیل شدیم که به صورتی گروه 13 نفره رفتیم به بوشه و خلاصه در اونجا کارمونو شروع کردیم در بوشه هم بالاخره بودن دوستانی که سالها تو بالشون پرواز کردیم الان بعد باهم دیگه برواز کردیم تا سال پنجه و نوکه برحال جنگ آغاز شد و در جنگ هم دیگه برحال خیلی مسائل بود دیگه همه منتزایی که برحال دوستان ما شاید در طول این مدتی که لایف ها رو زیادش رو گفته باشن ولی خب بنده هم به عنوان یک این مجموعه سر کردم تا اونجا که میتونم تلاش خودم رو بکنم اونجا که از کردم خدمتون تقریبا میتونم بگیم از اولین روز شروع جنگ من مسئول بودم و برحال میگم 18 روز از جنگ گذاشته بود که آی بروری به رحمت خود رف شهید شد و تمام بار گردان که هر سه گردان تقریبا دوش من افتاده بود تایید صناب رستگار فرک مابان عملیات ما بودن و ایشون یک ارها تکی کلام خاصی داشتن میگوطن مثلا حالا ارها یه مده ایشون بزرگبار رو میخواستن زرگ پروری بکنن ولی همش بگفت صحیح تو خودت کافی هستی مثلا هر تلفونی که بود اطلاع وصل میشه برنامه که بود وصل میشه به من که من چونان یک کاری بد انجام میدادم در رابطه به مسائل احمدیاتی که تو پایگاه بود و بعدم که برحال جنگ برحال روز اول جنگ که شروع شد حالا اگر قرار بکنیم ما مسائل جنگ رو بخوام یه ذرش بکار بشید خب ما که جنگ آغاز شد ما دونوان یه معلم خلبان افسر احملیات گردان که به هر حال طبیعتا به قول یکی از بزرگان ما فرماندهانی که اون موقع داشتیم آقایه حالا میگفتش که حالا شانس شما یا بدشانسی شما اینه که در زمانی در اوج کرنسی پرواز قرار گرفتید که جنگ همون موقع شروع شد یعنی واقعا موقع که جنگ شروع شد هم ما معلم خلبان بودید هم فرمانده گردان یا افسر احملیات بودیم و خب طبیعتا انتظار هم بود که ما بتوانیم شونه بدیم زیر بار و برحال مسئولت هایی که به احتمان بود و تا حالا آموزش شدیده بودیم انجام بدیم که یادمه در اول سی وک شهری برمو که عباب ماها به پایگای تبریز همه دی کردن یک بوم بشون توی اول باند سی وک راسما خود که خیلی سریع ترمیم شد و خب طبیعی است که برحال دنبان خلبانی که این همه تا حالا آموزش دیده این همه تلاش کرده این همه برحال برای خودش امنطلوبی داره حالا یادفه بخواد شاهد باشه که دشمن برسی بخواد بیاد اینجای خیلی خیلی سنگین بود و آماده بودیم که هر لحظه ما ابلاغ بکنن و ما بریم برحال معمولیت خودمونه انجام بدیم که اون روز به پایگای تبریز و پایگای اف پنج معمولیت ابلاغ نشد که هم پایگای همیدان و پایگای بوشت با اون دو دست پرواز چهار فروندی که اف رو انجام دادن اولین پاسخ رو دادند و اصل قضیه رو بر اول مرما کل نیرهبایی انجام داد که با اون انجام انجام پرواز سپیده دم که معروف شد به 140 ما پرواز رو شروع کردیم حالا جالبه که من خدمتون بگم او پومای اف پنج موقعی که تحویل گرفته بودن اف پنج های او ای و اف رو اینا همه شون آینس نداشتن بر یه نصفیشون مثلا آینس داشتن یه تدادی نداشتن مثلا توی اف پنج های که تقسیم شده بود بینی پایگاها پایگای وحدتی همش آینس داشت پایگای تبریز بخشیش آینس داشت بخشیش آینس نداشت اینا فقط اف پنجه ای و اف بود و پایگای بوشه که ما بودیم هیچ گرومش اصلا آینس نداشت اف پنجه ای که با گذار کردن به پایگای تبریز خب این یه حسنی داشت یه قویی داشت حسنش این بود که خب ما زیاد وابسته به آینس نبودیم در نشه تمام نابریایی که انجام میدادیم از بوشه همه رو با دردرکانینگ و مپریدینگ انجام میدادیم و هیچ اصلا آینس متکی نبودیم خب بگیم بردن نبودیم چرا که فقط تو آموزش توی وحدتی آینس مثلا دیده بودیم چون پایگای آینس مثلا حکمای ما در پایگای بوشه آینس نداشت زیاد عادت نداشتیم به آینس اصبار کردن بعد که منتقل شدیم به تبریز خب حالا یواش یواش شروع کردیم به آینس کار کردن و بعد هم آینس های اف پنج خیلی دقیق بود خیلی اکوریت بود و مثلا خلافش خیلی کم بود اختلاف یواش شباش این هفه ها رو ما بر میدشیم میوردیم یاشی و همین سه های که علام هسته سنایه هفه کنسازی اون بقی یاشی بهش میگفتن میوردیم یاشی روش این آینس ها رو نصد میکردن که از سال پنجه و شیش که ما منتقل شدیم گردان ما منتقل شد به تبریز یکی یکی این تهیره ها رو میوردیم نموناش خوردیم من مثلا چند مورد بود اواردیم اواردیم اواردیم یا اواردیم دستان ما کار میکردن آینس بیزشتن روش بر میگشتیم بر میگشتن و بعد یه تعدادی بود که هنوز آینس دوشون نصد نشده بود که خب غرخور کردیم با مسئله انقلاب و کلن اصلا یاشی کلن دیگه پتیر شدیم در لجه ما تعدادی اواردیم که این اصلا آینس نداشتن که جنگ شروع شد شب اول که ما رفتیم منظر من توی خورم خورم فکر میکردم میگفتم که این اواردیم بدون آینس به کلون بدبخت میفته که آره باید از اینجا تا مثلا جنگ کجا رو هدف رو بدون آینس باید بره از قضا من خودم لیدر یه دسته پروازی بودم موقع که رفتم بالا خب میدونی که اواردیم افنج اولین چیزی که ما بشه برخورد میکنیم از نرده میریم بالا اون مبکیس هستش که اونجا اون هاوپان که آینس داشت مبکیسش کچولو بود و اینا های مبکیس گونده داشت دیدم ایدادو داد مبکیس ما گذار که معلومی که اینی آینس نداریم یعنی من لید فراک باید بدون آینس از اینجا تا موسیل رو میرفتم و برنگشتم من در بالم باید بدون آینس
00:22:59--->00:23:10
spkr_01: واقعا سخته شما در واقع بدون آینه حالا بخواهیم درکوننگ هم بکنید حالا آینه شما نختر میدید مختصات میدید یه خط تحصیم میکنه
00:23:14--->00:38:14
spkr_00: هل خلاصه اون روز رو مهموریت ما کل همه مهموریت پایگای تبریز موسل بود که انجام شد من پرواز سپم یا چارم دسته چارم یا سپم بود که بلند شدیم در سپید دم اول مهرما رفتیم موسل رو زدیم به اتفاق شهید فضیلت که بعدها شهید شد حمید فضیلت و برگشتیم و خب به قول دسته ها یا علی گفتیم و عشق آغاز شد دیگه زنگ رو ما از همینجا دیگه شروع کردیم بعد از زورش رفتیم برای کرکو که قلاشگاهی کرکو جز اهداف ما بود که بریدر ما مرحوم اکبری بود یا فیلات چارفروندی من شما رو سهش بودم فرداش برای البیر رفتیم و و و و دیگه شروع شد دیگه منتحاش چیزی که بود این بود که ما احساسی که داشتیم این بود که خب یک آموزشی دیدیم یک حزینه هایی برا ما شده و برحال تکلیفی داریم که باید انجام بدیم حالا صرف نظر از این که دیگران چی میگن مسائل چی هر چش یک وزیفه بود که بایدی که در قبال مملکتمون در قبال دینمون انقلابمون باید انجام میدادیم و من حالا قارج از هر شعاری که بخواهیم بیرم واقعا یک برحال برداشتی داشتم که برای خود من یه روزی این لباس رو پوشیدم برای این که توی این لباس بطنم خدمت بکنم و یه روزی به دنیا آمدم به طور کلی که اصلا دست خودم نبوده یه روزی هم من باید برم که بازم اونم دست من نیست من نمیدونم فردا میرم بیروز میرم الان من زمن ارزا تصدیت به امیر براتور عزیزم و استادم سرورم که از بوشه من در خدمت ایشون افتخار طلم موضاشه ها گردید رو داشتم تا امروز خب ما چه میدونستیم که مثلا فرهاد یا فرهاد چه میدونست که یه همینچین اتفاق میخواد براش بیابده که داغ دل همه ما باشه و برحال امیر براتور عزیزمون که واقعا داغدار هستم و من مجددن بهشون تصدیت میام خب مزیدون استش که یه روزی ما به دنیا آمدیم یه روزی هم بریم و از این جهت هیچ تکیه هیچ به هر حال ما نقش خاصی نمیتونی داشت باشیم که اگر من این کار رو نمی کردم اینجور نمی شد نه به قول شهید بابایی میگو ازار رویم که شما بخواید دو دا تا چارتا بکنید که بگی این رو میخواهم بذارم اونجا اون رو بذارم اونجا تا اینجوری اونجوری بشه خدا اگر نخواد یه جوری یه چیزی توی قاسه شما میذاره که اصلا به این جما فکرشون نمی کردیم و این هم بود به همین دلیل هم من راحت بودم توی معمولیت هایی که میرفتیم سعی میکردم ریلکس بشم سعی میکردم که به بچه ها رویه بدیم یادم اولین صبحانه که میخواستیم به آقای فضیلت معمولیتی که بریم میخواست صبحانه بخوره گفتم میریم برمیگردیم گفتم میرون برمیگردیم صبحانه میخواییم که سر فرصت باشه بعد میرون انسان که براخره ما میریم یا میریم و بر نینی گردیم یعنی فلسفه من بود برداشت من بود که پیش خودم میگوتم یا میریم و بر نینی گردیم که اگر بر نگشتیم اونجا بذاریم حالا برحال قصه شو بخوریم حالا فکر رو بخونیم یا میریم و بر میگردیم که اگر برگشتیم انشالله به سلامت که بر میگشتیم فرحال برای من این اطفاق حالا توفیق داشتم شانس داشتم خدا کمک کرد فرمیگشتیم بردم خب پس من هرس و جوش علکی برای چی از جلو جلو بخورم که حالا چی میشه فرحال یک فلسفه برای خودم شاید باشد فرحال من سعی نیکردم که در این حال که معمولیت های خودم را انجام میده در حد خودم معمولت های خوب بود کم نبود مثل اولین مرحله تشویقی که دادن به خلبانو عرشدیت هایی دادن به من هیچ درمان عرشدیت دادن به خاطر دو تا سه تا از دو تا سه تا موردی که من موردی اصابت قرار گرفت خدا خواست تونستم عقمارو بیارم بینشونم و در مرحال بعدی هم به حال در سالهای 62 و 63 و فلان در آخره تشویقاتی که میشد ولی خوب من سال 64 که از دافوس منو برداشتن با درجه سرگردی بودن وحدتی واقعا من نه تمایلی داشتم بخوام شغل بالتره یه از سطح خودم داشته باشتم نه خودم خودم گنجایش روی با امون ظرفیت رو احساس میکرم که داشته باشتم ولی خب برحال یه تکلیف شهریی به گردن ما بودشته شد که آقا برحال مشکلاتی هستش و امروز تسریم گرفتش شد که تو از دافوس بلنشی بری بشین مابل عملیات که برحال رفتیم و من درجه سرگردی داشتم که برحال مسئولات فرمده پایگاهی رو در سال شست و چهار عطا من گذاشتن که خیلی هم من اصرار داشتم که آقا من اگر قراره که این مسئولات من داشته باشم من با همین درجه میتونم کارمون بکنم که قبول نکردن و مجبور شدیم به صلاح آقا این دو درجه موقعت به من دادن که دنبال سرهنگ تمام من در درجه موقعت گرفتم که این خیلی هم به زرار من شد اطفاقا چرا که من دیگه جلال نمی کردم که یعنی اصولا برام نمی شد من خواهم دنبال درجه مثلا سرهنگ دوبومی خودم برام که آقا درجه سرهنگ دوبومی من همه ما رو به عنوان فرمده پایگاه میشنختن و این درجه بعد نشون به اون نشونی که برام من از همه همدوره هایی که برحال مسئولیتم نداشتن درجه همو دیرتر گرفتم در حالی که خیلی از دوستان برحال مسئولیتم نداشتن و خب اگر هم داشتن مسئولیت پایین تر بود ولی خب تو این قانونی که تصویب شد در سال 67 و 68 و با یه دو ماه ارسادیتی که مثلا گودم من اگر دو ماه بگیرم بیفتم این وره قانون و شدن و یه در نگاه کردیم سال 68 خیلی از دوستان درجه نووین یادتون باشه من مثلا در تبریز که بودم در اسمهان که بودم خب خیلی از دوستان در شغلای پایین تری که از من که داشتن درجه سرنگیشون اومد سرطی پیشون سرطی دویشون اومد ولی من بودم تا سال 72 که اداره دوبام درجه سرطی دوبی مبلاخ شد به اطراق آقای قلام آشنپورو محمود جدیدی و در صورت خوشحال هستم که در حد توانم کار برای که دستم برمی اومد نه در حد شایسته که آنچنان که بخواهم بگم افتخار بکنم ولی که دیگران خیلی خیلی خیلی از من هم بهتر بودن هم شایسته تر بودن ولی من هم در حد که بجدان خودم رو بتونم راحت بکنم و سرم را راحت روی بارش بگذارم در حد توان خودم هرچی که در توان داشتم انجام دادم در پایگاه وحدتی در پایگاه تبریز به خصوص اتفاقی که در پایگاه تبریز افتاد این بود که خب من تجربیاتی از پایگاه وحدتی داشتم از باباسک نظامی داشتم و برای ستاد نیروی هوایی شناختی پیل کرده بودم موقع رفتم تبریز دیگه میدونستم که خیلی از کارها رو نبایستی که زیاد بخوام حالا دنبال اجازه ها بود امریه ها بود نمیدونم این کسب تکریف های بچگانه از ستاد بالاتر باشم چرا که ستاد بالاتر رو قشنگ میشناختم و لحاظا بود که سعی کردم یه مقدار برای به صورت حالا نمیخوام بگم انقلابی چون من واقعا انقلابی به اون صورت نبودم ولی که تلاش میکردم که کارم رو پیش ببرم نمونه شنگی بود که خب با یه گذینش هایی که انجام دادیم مثلا آقای زعیم رو به موان محاون عملیت پایگاه انتخاب کردم آقای عباسادر به موان محاون پشتگانی پایگاه برحال با همهنگی که کردیم ایشون رو گذیدنش کردیم و گذاشتیم و برحال کارهایی که به خاطر همین حرکت انجام شد در پایگاه تحبیز اصیار خوب بود همون مسابقات گانریری که در پایگاه تحبیز برای اولین بار ما قبود کردیم مسئلتشو که انجام بدیم و تا حالا پایگاه تحبیز همچین مسابقات گانریری انجام نشده بود و برحال انجام شد برحال اینا مسئلیست که برای بسرار قسمت بعد از جنگ هستش و آلا من بحث مدیریت رو دارم ارز بکنم که دوستانی که برحال امروز مسئولیت دارند تلاش بکنن که یه مقدار برحال از خودشون اگر میتونن یک برحال جوهاری نشون بدن یه حرکتی بکنن که همه چیزها احتیاف به این که حالا حتما باید اجازه بگیریم آقای جازه من میخواهم این کار بکنم آقای جازه من میخواهم این کار بکنم اگر تشخیص میدید که این کار درسته و باید انجام بشه انجام بشه حالا به عنوان باز نمونه ای که من از کنم خدمتون من حالا خیلی سریع از جنگ گذشتیم آمدیم در برحال قسمت عملیات و مابانت عملیات یادمه در سال هشتاد من سال من یک چهار هشتاد با عنوان مابان عملیات نیروعی گذیده شدم به جای امیر ابو طالبی عزیز که ایشون تشریف برده بودن برای پست بالتر خب درست یک چهار یعنی یک ماه بعد از گذینش یک شبی برای یک تلکسی اومد که بریم سریع به اتباع مابانت اطلاعات یعنی نمازیر رزایی بریم سطاد مشترک برای مارفتیم سطاد مشترک جلسه بود برای خیلی با حساسیت بالا که بله یک ناو لرز نگار اومده توی دریای خزر و دستور مقام مظم رهبری هستش که این باید برود حالا به سنی رود ابلاغ کردن که آقا هر کاری میخوایید بکنید و این ناو باید برود من بلافاسه برگشتیم در سطاد نیروعی و صبح زود به امیر پردیز اطلاع دادیم که آقا یه همچین اتفاقی افتاده و دستور اینجور گفت تره چیه فران چیه ما از اشون استفسار کردیم نظره شما برو تره تو بریز من گفتن به نظر من یه گسترش بدیم یه تداره حکوم ما از تبریز به رشد و یه مانوبر که دیگه انجام بدیم که بدونم که ما شوخی نداریم گفتن برو تره تو بریز ما رفتیم تره بلافاسه گروه تره همون در دایر تره عملیات نبشتن امیر اطا محبی اموقع جانشین همونیز جانشین پایگای تبریز بود آقای رزا رمزانی رزا زمانی پور برمونده پایگا بود من بایشون همه هنگ کردم تلفونی که آقا برای فرد صبح هشت فرون آقا برسید برای رشد و ایناها تره رویش کردن گفتم تره امونم امشب میرسید از تتم و همین کاری کردیم یعنی تا شرق بچه ها نیشستن و تره نوشتن پرد صبحش هباب به ماها رو گسترش دادم خودم هم بلند شددم با منانزا رفتم رشد خودم هم رفتیم آقای اسفندیاری هم با عنوان افسر رابط ما با ماشین رفتن رشد و یک گسترش بسیار بسیار گردن کلوفتی انجام شد هشت فروند افنج از پایگاه همیدان آقای عبدالله کاشنیفر تداری هاکمه رو دستور دادیم بره زیر لوت هاکمه های سی سرسی هاکمه های گشتمون پی تیریف بیاد رو دریا بعد هاکمه های سختستان اونجا اف فر زیرش اف چارده گشت ها بایی و خلیصه یک رزمایش بسیار گردن کلوفتی انجام دادیم خودم ما که با منانزا رفتم در رشد نشستم واقعا کف کردم که بابا هشفر و نعفه بدون بریت بدون امکانات اینجا نشستن ریسکش و پذیرفتن و قبول کردیم که آقا این بیاد در اینجا و به هر حال خب نگاه کردیم دیدیم الحمدلله بچه ها همه سرگ سالم مرتب پایگاه یعنی فروزگاه رشد خبراخ خب سوا شدیم بلا فاصله رفتیم انزلی که ستاد نیری دریایی ما در اونجا بود همون موقع آقای جناب سیاری از ستاد مشترک هم بردوند اونجا با تدادی از حواملشون و خود فهمده نیری دریایی آقای بست محتاج در حال دفتر فرماندهی بودن در پست فرماندهی اناصر مربوطه ما گفتم آقا اینجوری هستش هشت فرون هاکمان در رشته چهار فرون آقمان در همه دان زیر لوده دو فرون آقمان زیر تانکر آماده هست و همه چیمون آماده هست گسترش پدافند اونم داره میاد یعنی هاکمون داره میاد نمیدونم چه همین کارو که ایشون گفتش که آقا برو پست فرماندهی به پست فرماندهی ما در پست فرماندهی گفتیم به معاون عملیات و معاون عملیات نیر در یک آقا ایفیسی تون هنون نایمده گفتیم آقا بلده ایفیسی برادر من ایفیسی که نقشی به اون صورت نداره که ایفیسی کجا میخوای بفرسم که ناو بما ناو بشنم هنوز توی لنگرگاه بود تو بندر بود گفتم آقا هلیکوپتر دارید بگو من الان بفرسم با هلیکوپتر دارید نگو هنوز حرکت نکردن اما موقع البته امیر جوادیان بودن امیر آتمی وزیر دفاع فیدی بودن و دیدارید آقا چقا جردی این ها از صداد مشترک اونجا بودن بعد من گفتم اگر هلیکوپتر دارید برید اگر ناو تو دریا هستش من ایفیسی ما هم بفرسم اونجا بعد رفتیم
00:38:14--->00:38:19
spkr_01: فیصی رو توضیح بدید یعنی در واقع اون افسری هست که
00:38:19--->00:38:27
spkr_00: خدمت احجا
00:38:19--->00:38:22
spkr_01: خیلی داد مهای روی را گه شد به خورم آب AMthe
00:38:29--->00:42:00
spkr_00: حالا دوستمون اون عزیز بزرگواری که ما به نعملیات بودن مثلا میخواست بگید که آقا یه جای کارت نقص داره حالا که کارمون هیچ نقصی نداشت ما کارمون درست انجام داده بودیم نیازم به FSC نبود در این حالی که حالا من وقت عزیزان را میگیرم در این آخر شبیه اصل قضیه این بود که ما بود یه منوفری انجام میدادیم که بگیم که آقا ما شوخی نداریم ناب لرز نگار انگلیسی اگر اومده تو دریای خزر این منطقه منطقی است که متعلقه به ماست یک پنجمی را که برحال ما تو اون پروتوکلی که برای دریای خزر در نظر گرفتیم که این یک پنجم مال ماست یک پنجم مال آزربایجانه یک پنجم یک پنجم چهارت یک پنجمی که هستش برحال این آمده بود تو اون نقطه که ما اسمش هستش بنام میرزا کوچیک خان یک مسلسی اگر وصل بکنیم از مثلا آستارا به میرزا کوچیک خان از اون بر به بندر مثلا اون قسمت ترکمه سهره این مسلس رو به صلاح ما متقد هستیم که این بخشیس مال ما برحال جمهور اسلامی این رو قبول داره برای ما این کار رو که کردیم برگشتیم مجدرن از انزلی پیش بچه هامون با با با من شب پیش هم بچه های خودمون میخواهم که قلبانهای ما اینجا بخاره یه مقدار بهشون برحال بد نگ جره سعی کنیم بهشون کمک بکنیم صبح هم همون موقعا تماس کردیم با مرحوم دانشبور گفتم یه مقدار پول بریزید به حساب ما که من برای بچه ها یه مقدار هر حال و سال تریه بکنم حالا غذا و مذاب و یه چیزهایی که چون برای این جیره غذایی که اونجا گذش شده در اختیارشون زیاد مناسب نبود صبح فرداش دیدیم که خب معاونه لوجستیکی نیروعایی اومد معاونه جانشین فرمونه پدافند اومدن اونجا برحال همکاری کردن و نهایتا مشکلات حل شد همون موقع دیدیم که تمام این دوستانی که در انزلی بودن های سیاری های جبادیان و سایر معاونت های روحس های ادارات سماجا مثل های چقا جردی اینا آقای حاتمی اینا آمدن در رشت و یه صبحانه اونجا خوشبختانه با همون پولی که فرستاده شده بود تیهیه کردیمون برای بهم برای خلبانه هم برای دوستان هم برای عزیزان که اینا برحال اصلا تحجب کردن که ها چی جوری شما این کارهایی کردید خوشبختانه همون روز مرحوم دانشبور تماس کردن با ما و گفتن آقا امین امروز سفیر انگلیس رفته در وزارت اومر خارجه ما و گفتن ما نایمدیم اینجا دعوا بکنیم و مادرین میریم یعنی با همین مانوری که انجام شد و به هر حال یه کاری شد که ریسک بالای بوداش البته شما خلبانی دوستان که دارن میبینن میدونن که برحال توی باندی که هر دیست شما ننشستید تا الان بریر نداره امکانات نداره نشستن اونجا خب ریسک بالایه
00:42:02--->00:42:08
spkr_01: جاهایی شما مرزید گیرید آقای زاره نجات یه آنتراک بگیرید یه مطلب نمیخواهم بگن بفهمید
00:42:12--->00:42:31
spkr_02: موسیقی عزیز حال شما خود شده سلام هسته به اماما جان قربونه برقش مطعول پاییگای چیز فروزای رشد تو اون دوره من بودم من اونجا در خدمتون بودم اون پاییگا برای گرده جا برای بچانه همه من اونجا بودم
00:42:28--->00:45:19
spkr_00: برای بچانه همه من وجه بودم این مرد خدا یه جاهایی یه کارهایی رو خدا واقعا میذاره تو فکر آدم که انجام بده که بعد میبینی که همین کارها مثلا در همون حالاتی که من صبح بلند شدم با بنانزه رفتم رشد خب گفتم آقای مشکی من دارم اون رشد چرا که اگر من نرم رشد اونجا کاری خود فشل میشه نه لنگ میمونه نمیشه اونجای من دستستم در حال آقای این رو بگم شما برید من اینجا نشستم تو ستاد خودم نه باید حتما من اونجا میبودم و الحمدلالله همین حرکت باعث شد که اونجا یه اثری داشته بشه و کار به نجه برسه آقای مشیری هم همون موقعی که من اونجا بودم یه افور کپ رو بلند میکنه از همه دارم میگه آقا یه سری برو رو دریا یه لپس از روی شناور بکن خب دیگه میدونید که خلابان هم که براقای کافیه بشونید چراقسبز کمرنگ داده بشه او دیگه میره سر میاره به جه کلاب بودم او یه لپس از روی همون ناو هم کرده بود و برگشته بود و همین دلیل به ما خبر دادن که آقا این دولت انگریز کمتا با ما نایمدیم اینجا دواب بکنیم خدا حافظ شما رفتم البته بشهتانه نتیجه شد نیردریایی برد و برحال به نام نیردریایی تموم شد نوشه جونشون ولی که برحال یه کار قشنگی بود که انجام شد البته من ناگفته نماند و هر نفری از دوستانی که به اونجا گسترش پده کردن نفری 60 هزار تومن پاداشتدن بلی خب بیدران مکه رفتن بیدران با خانواله شمه مکه رفتن به عنوان جایزه و برحال دستمریزادی که برای این محمدیت انجام شد که به نام نیردریایی تموم شد نوشه جانشون ولی در این حال میخواهم ارز کنم خدمتون که یه جاهایی باعثی که یه برش داد و یه خطه هایی رو خطه قرمزه هایی رو رد کرد البته این در حدی چیزیست که من مسئول عملیت نیرائبایی بودم مسئولت همین رو به احتیان من بود اگر خدای نکر اتفاق میفتاد بنده بای جا و قومیر شدم ولی در یه جاهایی شما مجبوری ریسک بکنید باید ریسک بکنید و ریسک رو
00:45:18--->00:45:22
spkr_01: بر جام و زنجان زاید اینجاد بفهمید که گوش میکنم بفهمید
00:45:25--->00:45:52
spkr_02: اولی سری ها و به ما های که آمدن اونجا به ما جا نمیدادم که ما بچه ها برمکی اینجا داشته باشن اونجا انقدر مشیبت بشیدیم انقدر رحمت کشیدیم انقدر من پیش نفرات مختلف رستم تا جایی به ما بیدن که ما بتنیم آوادگی اونجا رو داشته باشیم آمادگی رو انجام بدیم براشون بگفته ما ها ما برای شما آمدیم میگوانم بیخواد باید در جریع رو
00:45:51--->00:47:18
spkr_00: همین دلیل ببینید من ما و نیرو بودم تو انزلی بیتونستم تو وی ای پیشون همونجایی که روحسای ادارات هستند من اونجا بمونم شب همونجا بخوابم ولی ترجیح دارم بیام تو هتو ستاره پیش بچه ها که هم این درد شما رو حس بکنم اون آبوشتی که اون شب بچه ها خوردن با یه وجب روغن روش رو یارم نمیره من دیدم خربانوی من اگر بخواد با این وضعیت قضایی برنجلو دیگه نمیتونیم اینا رو فرد جمعشون بکنیم در نجه فوری با آقای مرحوم دانشبور تماس کردیم بگیم آقا یه مقضا پول بریز برای من تا بود بگم من کار داریم اینجا برخوادن نمیشونی نیروعبایی هشت هاپوش برسده اینجا حالا من ستت من پول تو جیبم نداشته باشم که برای بچه ها خرج بکنم میکار کردیم و صبح رفتیم با این آقای اسفندیری عزیزمون یه مقدار وسائل خریدیم اووردیم اونجا که این آقای حاتمینام و که رسیدن اونجا تازه تحجاب کپتن اینان کجا آوردی شما برای خریم این حسابی ایت جاهایی که شما فکرشون نمی کنید رسید و این کار انجام شد این زهمات شما من قبول دارم من میدونم جای بچه ها عمله نبود و همین دلیل من خواستم فهمده لوجستکه عبایی آقای بیاتی رو فرستد جانشین رو اونجا آقای پدافند جانشین شو فرستدون جا که بتونم برای دردار و تفنم
00:47:19--->00:47:49
spkr_02: دقیقا ما جامع داشتیم وقتی به من گفتن که اونجور به من گفتن که پدافند هم داره میاد گفتن با بیدا پدافند تو را داره میاد با وسایلی که داشتن میامدن جای خواب نداشتیم جایی که بعد من استار داشتم به اونا یکی از چیزایی که اونجا بود گفتم اقا اینجا باید خلبانا نزدیک این هواپیما ها باشن اینقدر مصیبت که یک جای کچودوی رو افتدا ساکم برای حالت آن
00:47:49--->00:48:56
spkr_00: ماما جایی بفزیریم شما به عنوان مسئولی که تشریف برده بودیون اونجا و دیگران که بودن برحالی کاری انجام شد در صورت جناب همزهی من عرض میکنم خدمتون آقای زارنجار عزیزه میکنم که استاد مردن هستش و خیلی دوستش دارم هم افتخار خلبان ها هستش هم افتخار یعزدی ها که من پدرم یعزدیه و محمد آقام که میدونم سقدر برحالی برحالی بعضی برحالی چکمانوان میکنم آقای همزهی بعضی برحالی چکمانوان میکنم با آقای زارنجار و خلاصه میریم تو افتخار
00:48:56--->00:49:08
spkr_01: ما یک دفه رفتیم یک دفه رفتیم یه با خلابا کتاب خورده آگه گرم در مکنم ما نمیدارم چکار کنم
00:49:05--->00:49:15
spkr_00: چکار کنم ها خوبه همین اگه میخواییی از همین هیچ کسی نمیتونه لحظی بس را
00:49:08--->00:49:41
spkr_02: این باید. این باید. این باید. هیچ کسی نمیده لحظی. باید. هم تشکر بسنم. هم خیلی مقدم بگم به ایشون. ایشون خیلی زحمت شیدن. ایشون خیلی عزیز هستن. ایشون موقعی که من توی مدرسه پرواز بودم. تنها مواقعه عملی هایی بودن که صد درصد پشتیبانی کردن از مدرسه پرواز. خیلی خیلی مدرسه پرواز رونت گرفت. به خاطر همکاری جناب مدرسه. از این باید.
00:49:42--->00:50:26
spkr_01: یاری شب شما موشد تیمسار خوب بار بار تیمسار دلشم تنگ شده بود برای شما ما یه مقابل کامنت ها رو باز کنیم یه تنوایی بدیم اگرش نداره در خدمت موشد دوستان و عزیز هایی که هستن بله نه جنابه خواهش میکنم عزب خدمت شما که من توی شغلایی که شما داشتیدم ما هر جایی میرفتیم میدیدیم جنابه موسوی با اون اخلاق زیبا با این توسمی که همیشه تو لب رود لب دارید واقعا جنابه آقای عتیقچی میگن که درود بر امیر بزرگوار موسویم
00:50:25--->00:50:30
spkr_00: ماشدگیر شما هستیم
00:50:28--->00:50:33
spkr_01: چبت مشتبه فاطمی عزیزم مشتبه فاطمی عزیزم
00:50:36--->00:50:40
spkr_00: آقا مشتابه سلام مرا و دو قلوع عزیزت برسوند کریم آقا برسید
00:50:40--->00:51:46
spkr_01: جناب وزیری میگن که درود بر امیر موسوی آزاده عزیزمون زنده بشین شاید سلام بارو خدمتون از این مرد بزرگ باید جناب مازندرانی عزیزم میگن درود بر آقا به تیز پرواز و بحرمان جنگ امیر موسوی عزیزم بشیگه شما هستید سلام بر درود بر عملیاتی های گر ابراهیم انسارین تیمسار انسارین عزیزم میگن که بزرگمرد با اخلاق و با ثباد من و زنده یاد محسن مهندی و اسخر باغری و محمود رئیسی درس های زیادی یاد گرفتم از ایشون درود بر شما تیمسار انسارین عزیز و من ماشاءالله اینقدر که این پیام های تبریک به شما مدیر نمونه انسان بزرگوار و جناب احسان عزیز میگن استاد موسوی افتخار خلوانان هستن
00:51:55--->00:52:10
spkr_00: که در اصارت واقعا یه الگوی بودن برای همه برای هم آزاده هایی که اونجا هستن هم در مراجعتشون واقعا الگوی صبر و استقامت بودن و من به وجود اینها افتخار میکنم
00:52:08--->00:52:22
spkr_01: جناب هیدریان عزیزم سلام و درود و دلابر بزرگوار سید سالار امیر موسوی
00:52:22--->00:52:27
spkr_00: مخلص شما ازیم آقای کیو خان زنده باشی انشاءالله
00:52:27--->00:52:55
spkr_01: جناب مرادی میگن درود بر امیر موسوی و زار نجات عزیز ارز کنم نه اون مرادی یه مرادی دیگه بعد ارز کنم بعد ارز کنم جناب موسوی هم مجددن جناب صادقی جناب صادقی مجددن به شما سلام و عرض عدب کنالا یه قطعی هم نوشتن که من بعدا براتون میخونم در پایان میخواستم تقدیم کنم به شما
00:52:54--->00:53:00
spkr_00: این آهی صادمی بزرگوار هستن همین بزرگوار همون روط کنیم
00:52:58--->00:53:28
spkr_01: این قضا را دخترشون سرودن. خانم سمیرا سادقی الان اینجا هستند به من میگن خیلی سلام ویژه خدمت جناب موسوی از حرف من هم برسونید. حالا یک قطع ایرم ایشون سرودن که بعدا مخان تر. جناب اسکندری میگن مدیر نمونه آزاده عزیزمون. خلبان عزیز و مغز متفکر دایره عملیات نیرو تندرست و پایدار باشید. جناب مازندرانی میگن.
00:53:27--->00:58:07
spkr_00: خیلی متشکردم بزرگواری شما این اتعارات این بزرگواری ها من رو یه مقدار مغرور میکنه من خواهش میکنم من اولا کاری که کردم اگر کاری کردم وظیفم بوده واقعا این رو ارز میکنم آیه جناب حمز گل و همه عزیزانی که صدار منو میشنبید والله والله والله من احساس میکنم اون چی که انجام دادم وظیفم بوده اگر انجام ندادم اگر کتایی کردم این رو باید از خدا اول منوز خواهی بکنم و بعد شما همه تون در جنگ بودید دیدید چجوری مردم چجوری آدم هایی که هیچ مسئولیت رقبال ما نداشتن چجوری میمدن ایسار میکردن اون جوان اون پیر مردی رو که در تبریز میومد یه گاف داشت این گافشو اوبرده بود در رو پایگاه و بعد تور را تازه دیده بود که بابا نمیتونه بیاید تبدیل کرده به سطح گسفن و این رو بودید هم در پایگاه برای خلابان ها برای نیروی هوایی قربانی میکرد اون آدمی که روی یک حلب یا یک دبه اصل روش نمیشد اصل طبیعی محصول دست کشاورز تقدیم به جانبرکرفان خلابان نیروی هوایی اینا ما فراموش نمیکنیم فراموش نمیکردیم در تبریز در دسفورد چقدر واقعا مردم ایسار میکردن برای بچه ها برای نیروی هوایی ارق داشتن اینها چیزهایی بود که ما رو تشجیع میکرد ما رو شارج میکرد به این که بودیم وظیفه مونو انجام بدیم و من اگر در هر مقامی که بودم پاریل کردیم وزیفه مون بوده و من از همه عزیزانی که برحال کامنت گذاشتن لطف کردن برحال ما رو قبول داشتن تشکر میکنم من برحال سعی میکنم تا اونجا که امکان رو در همین وضعیتی هم که الان هستن به عنوان برحال مشابه فرمانده نیرو در دفتر مطالعات سعی میکنیم نیروی هوایی رو زحماتش رو کارهاش رو بزرگواری های دوستان رو تا اونجا که میتونیم متبلور بکنیم و نشون بدیم در کلاس هایی که شرکت میکنیم در حیات معارف جنگ در برحال جاهای مختلفی که میریم برحال دوستان حالتی شده که اگر کاری دارن مراجعه میکنن به دفتر مطالعات دفتر مطالعات مطالعات هم راستش به جز من و امیر براتپور و دوست نفر دیگه که همه رو تقریبا به دلائلی که خودتون میدونید یه مقدار به هرحال او جب و اعتبارات اینا کس شده حقوقی هم به ما نمیدن ولی واقعیش اینی که ما احساس میکنیم اونجا که هستیم میتونیم اقلا دونم اگر به من میگن آقا یه نفر از 14 محرفی کن من میگیم آقا مثلا حمزه آقای فران قربونش برم یا آقای بهادران که اصلا هیچ دومی به تلن نمیده ولی واقعیتش اینی که ما هر جایی که اصلا این روحب هایی اسم برده میشه معمولا از ما میگن آقا مثلا یه دو نفر محرفی کن به فرانجا یه یه نفر محرفی کن به فرانجا متاسبانه بعضی از دوستان خود ما هم کم لطفی میکنن زیاد نمیخوان جلوی نه دوربی میاد نه صحبت بکنن حق دارن مشکلات زیاده نارسایی ها بسیار زیاده به حال اون چی که در شعن عزیزان هستش به حال حد شایستگی بزرگان هستش کسی نتونسته تا حالا جواب گوه باشه ولی خب نمیتونیم الان هم بیام دست بالا بکنم بگیم آقا حالا که اینجوری هستش بس ولیش نه باید می نوشتیم ننوشتیم باید می گفتیم نگفتیم الان ما در خیلی جاها نگفتیم ننوشتیم شما در رابطه با خاطراتتون گویی که من همیشه مدافعه این عزیزان هستم می گم آقا من دو نفر هستم تو دو تاقومه می رم یه معمولات انجام می دم بر می گردم چه خاطراتی می خوام بنویسن ولی در یک گردان پیاده که می ره هشتات تا نوت تا ست تا پونست تا آدم می تونن بنویسن این راجبه اون بنویسه اون راجبه اون بنویسه اون راجبه اون شهید بنویسه اون را من برای چهار نفر داشتن و اصلا فرض کنید در عملیت ایچ سه که خب برای ما هم توفیق بشیم تو اون عملیات به عنوان پوشش هوایی همون منطقه بودیم تانکیرات پوشش می دادیم حکوم هم شونا خب چند نفر رفتن اون معمولات انجام دادم بگشتن هستر خواهی مار
نظرات
ارسال یک نظر