امیر سرتیپ خلبان آزاده ازهاری ۲


00:00:00--->00:01:49
spkr_01: شمر هم بود که بازرسی یه سروانی بود سروان ایدئولوژی سیاسیشون بود در واقع کرد بود فارسی هم بلد بود اون پایین نشسته بود ما تاقیه دوم بودیم دازدم آقای محمودی تو این گرمای تا بسیمون به عوض این که یه لیوان آب خونک به ما بدی میگی بدنمونو بگردم گفت های های آب سرد میخوای گفتم بله گفت برو به سطلتونو بیار دوهیدم رفتم سطل آوردم دیگه این معمولا رو رد کردم تا من برم سرد رو بردارم بیارم آب بیارم دیگه اون body search تموم شده بود رفتم تو اتاق یه شب هم اون آقای محمودی اومد تو اتاق بود رادیا رو ما خواهیم کردو بیارم توی یه ظرف خورما زیر خورما ها بود همه ریختی بودن داشتن اتاق رو میگشتن ما خورما رو آوردیم گذاشیم تنهای آقای محمودی کنیم آقای محمودی ما هیچی نداریم خورما بفردیم نه این مال اسیره من حق ندارم بکورایم مال یتیم نیستش که برد با خوردیه حالا یه دانه برداش از روش خورد بقیه بچه هم که دست نمیدادن چون میدنن اصلا خورما مال منه بعد دیگه خورما همینطوری موند اینا همین اتاق رو ریختن به هم ولی خب چیزی پیده نکردن بعد پاشتن رفتن دیدم رنگ همه بچه ها پریده گفتم راژیو کن گفتم اینو

00:01:49--->00:01:58
spkr_02: مدرک رو گذاشته بودیم جلو دست خود بهترین جا دیگه اون جایی که طرف حسنه می کنه آشکارتر باشه جلوی خودترم

00:02:00--->00:03:47
spkr_01: برحال دیگه زیاد عزیزتون نکنم از این قضایی ها ما زیاد داشتیم چون رادیو را اگر گیر می آوردن واقعا پدر ما را در می آوردن به هر نحوی بود منو خدا بیا مردتش عیوغوسن نجادی را این رادیو را قایمش می کردیم اخبار را به اطلاع بچه ها می رسوندیم بعد به بچه ها می گفتیم که به بچه های اتاقای دیگه یواش یواش خبرها را برسونن یه دفعه نرم بگن که معلوم به شما را داریم و زندگی به امین روال گذشت پد سلیب صفرامون کتاب آورد یه مقدار بچه ها بیشتر سرگرم شدن من خودم کارای چوبی شروع کردم مارکته هاپ ما درست می کردم با تیغ و اینا یواش شواش برام چیزهای مختلف آوردن رنگ آوردن سونباده آوردن حتی خب هاپ ما را که درست می کردم می دادم اکثرش را به همین خود سروازه عراقی ولی منظرم می کرد رنگ و سونباده اینا ما درستاسی نداشتیم که اینا می آوردن کارگاهی درست کرده بودیم حدودا سی سد را فکر کنم شس و هفتا ما که تا هفت درست کردیم F4 F14 F16 تنکر درست کردیم تنکر تمام با اون لایت های زیر خود تنکر و بسکت های سرشو F16 چار فروندی و می گی بیسی یکو

00:03:48--->00:03:53
spkr_02: خیلی درست نکردیم. بعد اصالتتون دوگه درست نکردین. انا نمونه داشته باشیم ببینیم.

00:03:53--->00:14:19
spkr_01: نه متاسفانه نه. حالت بعضی از بچه ها که برایشون درست کرده بودم آوردن با خودشون. ولی برای خودم نی بردم. چون گفتم اگر اینا را تو دست من ببینن تورا از من می گیرن و من حیفم میاد. این دست افصرا یراقی بیافته. بگردم بذار لاغه از سهرازهاشون ببرم. دادم به سهرازاشون. و یه دون حاکمان خیلی جالب هم باقای کوپایی درست کرده بود. یا دون خارکن درست کرده بود. که تمام با جوزیات خیلی چیز قشنگی شد. کاری ندارم گذشت تا قرارداد پونسد و نووده هشت توسط ایران قبول شد. یک جنرالی بود به نام جنرال نظار این فرمانده هسرای ایرانی در عراق و فرمانده هسرای عراقی در ایران بود. اون چیزی که ظاهرش رو من دیده بودم آدم بدی نبود. یه روز دیدم من رو صدا کردن بردن میرون از اردوگاه حوالت پر نگه خوانم بردن اونجا نشوندن و این با من صحبت کرد و با شنگدم هاپ ما درست میکنیم گفتم بله با خب یه دونم برای من درست میکنیم گفتم باشه با خب میدونی که جنگ تموم شده گفتم بله گفتش که خب من از این دیگه خواهش دارم گفتم بفرمید تو شما ها افسرهای تحصیل کرده هستید من میخوام اگر شما برگشتید ایران این کینه و اداوتی که بین ایرانی ها و عربی ها هست این رو با مردم صحبت کنید و از بین ببرید که این جنگ دیگه تموم شد بین ایران و عرب گفتم باشی گفتم خب حالا که این سوال گردی به ما گفتن خارج از اردوگاه سوالی نکنید من میتونم یه سوال خارج از اردوگاه بکنم گفت میخوی راجع به رفیقات بپرسی راجع به همین تیمسار شیوین و تیمسار سوهیدی و بقیه کسایی که توی اون زندان عبوغاره مونده بودن گفتم بله گفت میخوی بپرسی که ببینیم اونا هم میان یا نه گفتم بله گفت ببین ما خودمون نون نداریم بخوریم میخوایم شماها رو نگه داریم برای چی؟ تا سال ۸۴ میلادی عربستان و قویت به ما کمک میکردن ما داشتیم ولی الان دیگه کمک نمیکنن و نداریم ما شما رو میخواییم نگه داریم برای چی؟ بهتون نوم بدیم لباس بدیم یا میخواییم بهتون پرواز بدیم من اگر خلبان عراقی باشم شما فرمانده نیره هوایی باشیم به من پرواز میدیم گفتم نه خب ما هم نمیدیم پس ما اونا رو میفرستیم میان گفتم خیلی ممنون درست روزی که ما رو آوردن بادگان بقوبه که از اونجا ما رو بفرستن ایران ما رو آوردن پای اوتوبوس که صلیب صاحب اسمامان رو یاداش کنه سهار اوتوبوس کشین بیایم همین جنرال رو من دیدم اش دو باره رفتان پروش سلام و هواد پرسی علا تا کار بینگلیسی صحبت میکردی؟ گفتم یادتا به من چی گفتی؟ گو آره الان دارن نیان اونا دیده دیده دو سه تا اوتوبوس رد شدن بعد ازش تشکر کردم و رفتم تو اوتوبوس دیدم بچه های عبوغاره دارن از اوتوبوس پیاده میشن میان توی این قله قله درست کردن توی پادگانو دارن میان توی این قله ماننده صدا کردیم بچه ها رو بهشون گفتیم که با با خونواده هاتون خبر دارن خلا اینا اکس هاتون قلو ماست نامه هاتون قلو ماست و انشالله تو قرانتینه که دیده میتونه بهتون میدیم گفتن باشه بود ما دیگه سه ها رو اوتوبوس شدیم ممایدیم به طرف ایران اول اینجایی که دستیم سر پول زهاب بود که من واقعا گریم گرفته بود چون سر پول زهابی که من دیده بودم حالا دیگه آجور رو آجور نبود و از اونجا ما رو آوردم قادرگان الله و اکبر شام پوردیم از اونجا آوردن کرمانشا کرمانشا قرار بود هفته بیاد دنبال ما تیم سر ستاری دست رو داده بود که به ماها لباس پرواز بدن پوتین بدن که ما با لباس پرواز و پوتین برگردیم تهران یه سرگل نیبود اونجا نمیذاش فهناوینو مختلف بحانه چیز میکرد که حالا بذارین یک کمی دیگه عوض میکنین بریم اینجا بریم اونجا بلاخره رفتیم تو هفتون دیدیم نشد هفت لباس همونو عوض کنیم من هم لباس هم خیلی تنگ بود چون لباس اندازه همه نبود که لباس همون خیلی تنگ لباس پرواز تون؟ نه لباسی که از عراق به ما داده بودن به بچه ها گفتن بچه ها این سرگلی یه لحظه رب تو ککفیت الان خلابان گفتن بچه ها یه لحظه لباس ها رو عوض کنیم گفتن بکنیم لباس ها رو در آوردیم به با فرواز تنمون کردیم اومدیم رسیدیم تهرانو حالت این سرگلده اومد خیلی پرخوش کرد به ما اسم منو پرسید کاره بود؟ نمیدونم فکر کنم ماله حفاظت اطلاعات اینا بود بعد یا ماله صاحب با جا بود نمیدونم از اونجا که ما اومدیم تو فروتگاه و بعدش از اونجا دوباره سوار اوتوبوس مونکردن که بیارن ما رو قصر پیروزه بند درست بیرون فروتگاه من پدرم رو دیدنم پدرم باستاده بود منتظری من ای چانم من ردیفه جلوی جلو نشست بودم پاشدم یجوری دستم و انداختم تو دست پدرم بعد دیدم پدرم داره لایی اوتوبوس ما و ماشینی که اون کنار پارک کرده بود گیر میکنه دست شوبر کردم حقیقتش که اریم گرفت همین سرگرده و اگرش گفتش که میدونم خیلی مشکله گفتم نه تنها تو و نه هیچ کسه دیگه تا ده سال اصارت نکشید نمیتونید یک ذره از این قضیه رو بفهمید که بعد اومدیم قصد پیروزه و سه روز اونجا موندیم و بعد اومدیم خونه نهایتاً میخوام این رو بگم ما زیاد تو جنگ نبودیم چون من یه چیز حدوده 19 روز 20 روز تو جنگ بودم زیاد شاد تاریخچه جنگ نداشتیم ولی خیلی از این بچه ها خیلی تاریخچه داشتن و توی این اصارت خیلی عذاب کشیدن و الان من متاسفم که اکثر اینهایی که این همه بدبختی رو کشیدن وضع درستی ندارن خیلی هاشون مریضن و هیچگست هیچگست دارم بیگم هیچگست به فکر این آقایون من از همه شما ها که دستان درکار بودید کسایی که پشت پرده هستن از تیمسار عبو طالبی و بقیه تشکر میکنم انشالله که همگی وجودتون سالم باشه در حدمت تماما در حدمت تماما

00:14:20--->00:16:09
spkr_02: من فردای شما بیدم تیم ساستید. از خواهی میکنم. شما فهمودین ما یه مدت کمی تو جنگ بودیم. ما هرچی که داریم از شما داریم. شما تمام اون ده سالو به اندازه یه سه برابر جنگ که کسی توی جنگ بوده سختی کشیدید. من نمیدونم. هر کسی که میدونم شاید یک شب یک جا توی بازداشگاهی بوده باشه توی همین کشور خودمون که تازه همبطنمون هستن میفهمه معنی دربند بودن و اصارت بودن. این که میگم توی کشور خودمون. حالا توی کشور قریبه و دشمن این استرس و این مشکلات ست هزار برابر میشه. اینی که من اصلا قبول ندنم شما توی جنگ نبودید. شما لحظه به لحظه ببینید شما این ورکه بودید یک ساعت میرفتید پرواز میکردید و بر میگشتید. الو. میدونم. میخواد صحبت کنید؟ نه نه. آره اوکه. در تیمسار قادری عزیزم یه لحظه گوشی. تیمسار قادری عزیزم همبندیتون که من نمیگم میگم به قول معروف همبندتون وگر نه شما در بندن بودید شما عش بودید. همبندتون میخواد با تون صحبت کنند. بسرم. بسرم. بسرم. بسرم. تیمسار بسرم. بسرم. بسرم. تیمسار لطفاً از لایف گوش نکنید. با تلفون صحبت کنید. تیمسار اون تخییر داره. بسرم. بسرم. بسرم.

00:16:19--->00:16:22
spkr_00: ماردو موسیقی

00:16:22--->00:16:29
spkr_02: بله غربان صدا میگم اونو ببندید اون صدا رو ببندید صدای اون لایفو که راحت تمرکز داشته باشید

00:16:35--->00:28:06
spkr_00: شما باید شما باید شما باید شما باید من خدمتش باید و تمام عزیزانی که الان میشتوند ایک مسئله رو ارز کنم هر حصیلی که حدفیر شده خودش میدونه چی بهش گذاشته و از دید خودش فقط میتونه اون چیزهایی رو که بر خودش گذاشته رو هیچ وقت یادش نمیره و عنوان میکنه جناب اثاری آن چرای که فرمودن من تصدیق صد درصد میکنم فقط یه مسئله هست بابونم اینه که توازهی که این بچه های ما دارن راجب خودشون اون دوری که شایده هست نمیتونم صحبت کنم شما الان جناب اثاری رو میبینید میبینید که چجوری داره با توازه و صحبت میکنه و خیلی از مسائل رو که میتونه دیانگر اون شفیت واقعیشون باشه رو به زبون نمیاره همون جون که جناب شیروین جناب احمد وزیری جناب اسکندری جناب ازمین بقیه من فقط میتونم بگم همون کلمه ای که گفتم فرشته ای در اثارت بود در اون شنگ از تاری که من یکی به عنوان این که کابی نقب ایشون بودم افتخار میکنم ولی دوست دارم همه دیدونم تجرایی که این مرد کشیده واقعا با هیچ جمله بیان نمیشه نه ایشون بقیه ولی این شخص خواهد بود از دعاید عدب از دعاید انسانیت از دعاید مردانیتی شرف شجاعت هد که بگیم ایشون یک نمونه بارد از تمام خلابان ها بودن ببینید همه فکر میکنن یک از دیر رفته معمولیتاش تمام شده امونجور که جناب از تاری به نهر دیگه اشاره کردم ما معمولیت از لیمون حفظ آورو شرف تمام خلابان ها و تمام مردم ایران بود در اونجا که فکر میکنم به نفع افتن از پسش برومدین و خدا رو شاکر هستیم جناب از تاری در از تارت نمونه یک افتر وزن پرست و بسیار شریف و بسیار سور بودن بلاهای زیادی هم ایشون در از تارت سرشون و الان خودش شاید اصلا یادش نباشه یه 25 روز یک ماه ایشون درگیر یک مریضی شد اوریون مانند که ما حتی توی اتاق دستیشون رو میبستیم یه موقع خدای ناکرده به اطلاع سر و صورت و همه جاشت وخمی شده بود خودشون نخارونه و باعث نشه که جارونه و ایشون چی کشید توی اون یک ماه همه من میدونیم ولی چه سبری داشتیم من و من آشقه این هستم که افرادی پا تلاوت میستید مثل ایشون در بین ما بودن و افتخار میکنم که یک روزی توی پست فرماندهی بودم ایشون میدونستم مریضه یکی از دوستان به اسم یعقوب غجاوی مقدم ایشون مسموم شده بود و نمیتونست پرواز کنه پرواز ایشون رو گفتن آیا از حالی رفتن با ایشون صحبت ایشون گفت کبرش میدونستیم ناراعت دوز قبلش این حادث وقتش پیش اومده ولی ایشون فوری قبول کردن ولی گفتن که من چون اینجوری هستم دوست دارم یکی خلبان باشه با من باشه گفتن که قادری گفت آلی قادری با من می آیی گفتم با افتخار باید می آم بعد گفتم که بریفنگ و اینام تموم شده اونطور که خودشونم فرمودم گفتم اصلا نگران نباشه همون چی رو من دارن بریفت می کنن و با هم اومدیم توی حوابی ما لحظه ای هم که پریدیم بیرون جناب از تاریخ خوب از گردم هر خلبانی خودش می دونه چی بهش گذشته وقتی که پریدیم بیرون هر دوتا مون کشیدیم که ما این که در اون لحظه تمام دوستان مون آقای بهمن سلمانی خود آقای سکندری خود آقای لغمانی نجات مخصوصا که بزر روزه بعد از محفیر شدن همه داد می زادن بپرید بیرون بپرید بیرون و توی حواب ما شک میکنم اون لحظه خوب سردترین لحظه زندگی من و خوشنگ اون زهزه بود که حواب ما منتاشت منفجر می شد و ما علاوه وره که داخل دیوار آتیش شده بودیم کند تا موشک سام هفت که من از تو آینه دیده بودم اومد و خود به حواب ما ما برحال ما همزمان با هم دستیر کشیدیم و دست چپ من بازویم برای از فشار هوا شکست شد که اینو من تو خاطرات هم همیشه گفتم وقتی که چشمان باز کردم بعد از اون دلکات و اینا لحظه باید خوب می خوردیم زمین من نگاه کردم در مدر ست پنجام دورتر روشنگ داره میاد کنیم که خوردم زمین و بعد خوب مرم برکتم سرم و برحال بعدا ما رو حالا من رو یکی از عراقی ها واقعا نجات داد نزاشت که حتی اونجا ادام بشم بعد داخل یه وانه تنداختان بردن که من اینو تعریف کردم تو خاطرات هم رفتیم اولین پاسگاه که فکر میکنم بوده پنج شیش گیرومت بیرون شهر بغداد بود بردن اونجا من روشنگ رو دیدم روشنگ دیدم چایی دست داشه ولی من جفت دستام از شاید بیس یا بیس و دو سه جا شکسته مد قد شده بود نمیتونستم فقط روشنگ به من گفت چطوری گفتم تو چطوری اون شنگ چون دیگه بودم که اون کسی که زد تو سر من و باعث شد که یه لکه خونی تو مرز من ایجاد بشه که خود بشه که حدود هفت سال از اصدارت هم و فرق بابت همین من فلج میشدم در اصدارت کامد بعد خب نمیتونستم طبیعتا هیچ کدام از دستانه بود تام هم شکسته بود و بوشنگ چایشو خورد چون قبل از من رسیده بود بعد دیگه ما رو جدا کرد من دیگه ایشون رو ندیدم تا سته ماهو بوده بوده ی بعد توی زندان عبو غرب که دیدیم همدیگر رو در راهوش گرفتیم ولی جناب از خاری برای من این یک بط بوده توی اصدارت که ما این که بقیه دوستانم همینجوری بودن این زرش کشیده هایی که خودمون میدونیم چی کشیدیم همونجور که جناب از خاری فرمودن هیچ کسی نمیتونه حس کنه که یک اصدارت چی کشیده و الان بتونه درکش کنه مادر بالاترین درک رو داره 5 درستات میتونه درک کنه همسر همینطور فرزند کمتر درستات کمتره در نتیجه ما با 95 درستات و 98 درستات خاطرات اصدارت و فقط در درون خودمون داریم و فقط به قول جناب سلواتی خودمون هستیم که همدیگر رو درک میکنیم من این شخص رو مثل با تو میپرستم چون این وقت به من درست مردانیگی و جوانمردی آموزش داده توی همون اصارت و من اونجا محصیرش بودم در سیر محبتاش و همیشه بهترین رابطه رو من ایتون داشتیم و خدا رو شاکرم که خودشم میدونه لحظه ای نیست فراموشش کنم مخصوصم هر سال هشتم مرد سر اون ساعتی که که دقیقه زور که افتادیم من میرم در یه پارکی گروشی رو بر میدارم و به ایشون زنی میزنم و عشق میریزم و اون روز رو یاد آوری میکنم من برای ایشون و خانوادهش و خانواده همه مخصوصا برای تمام عزیزان آزاده بهترین آرزوار دارم امیدوارم که در تناه خدا و لطف الهی باشیم ولی همه درد داریم همون جور که جناب سلواتی گفتن جناب شیروین گفتن جناب عبو طالبی که بسیار واضح اشاره کردن ما هیچ ادعایی نداشتیم نداریم هیچی هم نمیخوایم ولی انتظاره خیلی بیشتر از اینا رو داشتیم متاسفانه متاسفانه حرفا کلمات بیاده ولی نمیتونیم به زمان بیاد من فقط اینو میگم که آزاده ها با همین شرایطی که هست ساختن میسازن و با وجود این که من خودم در ظرف یک سال اول که اومده بودم چهار ده بار توفیابون ها بیهو شدم ولی زندگیمو سعی کردم از فقر در بیارم و بتونم در حد این که دستم جلو هیچ کسی دراز بشه و هیچ چیزی از دولت بخوامند تو زندگیمو پیش بردم کمایی که بقیه این کار رو کردم ولی حتی واسه معالجه ور ور ور پیش اکسال اول اومدی از کسی ندیده ما گریگی همون زیاده ولی نمیتونیم گریگی کنیم چون دیگه زمان ما گذشته اون زمانی که میتونستن کاری در حق ما بکنن سپری شده ولی به فکر جوانهای آینده استیم به فکر اونایی که بایستی به جنگ به فکر اونایی که بایستی از این تجارب ما استفاده کنن به فکر اونا هستیم و از دولت مرد ها از اونایی که دست دیگه هم در کار دارن ما فقط خواهیش مونیم که حد درستن از این تجربیات ما نمیگیم برن آموزش بزنین و که دعایی هم نداریم بری حد دقلش اینه باعث سازندگی نفرهای بعد این خلابانان بشه من شما و خوشنگ عزیزم رو و تمام عزیزایی که میشوند به خدای بزرگ میسوارم و روشنگ عشق منه و برایش بیشترین حال آرد

00:28:06--->00:29:04
spkr_02: صداتون قصد شده تیم سال شما جامعه یه لحظه جماب ابن یمین صحبت بفهمهی من جناب میگم ابن یمین جناب جناب حساریل صحبت بفهمهی شما صداتون هستر صدای جمعه ندارید من بریم پایین دوباره می آیم بالا یه بار دیگه می خواستم با شما صحبت کنم صداشون نمی آد یه بار دیگه درخواست میدم صداشون قد شاید تلفونشون زنگ خورده شما پس بمونید ایشون هم صحبت کنن آلی آلی خب تلفونشون احتمالا زنگ خورده بود حالا میگه لحظه ستیشون رو گوش کنیم و بفهمهید سر سلام

00:29:05--->00:29:20
spkr_01: سلام و مجدد زمن تشکر از صدیق عزیز که همیشه به من لطف داشته من یه دو جمله ایلگه بگم و ختم کلام انشالله

00:29:22--->00:29:26
spkr_03: یک بزرگید از چیز لایف گوش کنید دیگه

00:29:28--->00:29:34
spkr_00: درزتی شکر خالصانه دارم و آرزی بهترین ها رو به شما و جناب از ساری دارم.

00:29:35--->00:29:43
spkr_03: یا علی از لایف گوش کنید جمع خواده صحبت کنید جناب اصفر صحبت کنید خدافر برسر بفهمید

00:29:44--->00:30:43
spkr_01: یک روزی بزرگی گفت ما به خلبانی که پاشو بذارید توی هواپ ما و پرواز کنه نیاز ندارید. یک روز دیگه هم یک بزرگ دیگهی گفت به خلبانا حقوق بی خودی ندید. همین خلبانا بودن چونهایی که گرفتن از زندان آزادشون کردن رفتن گذشتن توی هواپ ما پرواز کردن معمولیت ها رو انجام دادن شهید شدن مفقود شدن با جیب کشیدنشون به دار زدنشون همه اینا داغشون به دل ما هست. من دیگه عرضی ندارم

00:30:44--->00:33:27
spkr_02: یه لحظه بمونین خواهش میکنم ببخشید از خواهی میکنم چون این روال برنامه ما به این شکل که شما دوستان یه سی سوال ها فرمودن میگن دلیل سقوط حواه پیمای من هنوز فکر کنم یه لحظه از خواهی میکنم بلنده آسمان عدوین بلنده آسمان میگن که چرا اینقدر این بزرگان مظلوم واقع شدن و کسی به دعادشون نمیرسه جناب ابن یمین پایین نوشتن درود به حوشنگ عزیزم جناب اعرض کنم خدمت شما من که اصلا نمیزم جناب بابک احمدی نوشتن درود بر شما بزرگان جناب خوهر خانم جدی شهید جدی میگن درود به شرفتون درود به غیرت شما بزرگواران از کنم جناب لبیبی عزیز براتون پیغام فرستادن تمام بزرگان براتون پیغام فرستادن هومن عزیز پسر خودتون براتون نوشتن پدرم قهرمانم بهتون افتخار میکنم ما همه به شما افتخار میکنین تیمسار عزیزم شما تاج سر آقای رضا عتیقشی میریست گفتن که امیر ازحاری عزیز دل ماست و میخوام بگم خدمت شما شما عزیز دل همه ملت ایرانی شما تاج سر همه ما ها هستی و من خودم به نمایندگی از تمام این عزیزانی که شما رو میبینن و هر کسی که از شما یادی میکنه جما مرنی های عزیز میگن که استاد ازحاری بزرگ مرد دوران دفاع مقدس هستن خب به به سرفراز باشن چناب از کنم که خدمت شما باشه مرسی چناب ازحاری ممنونم از این که تشریف رو بردین فقط ازتون خواهش میکنم یک رنگ انتخاب کنید ممنون میشم یکی برای خودتون یکی برای خانم ازحاری عزیزم که برحال جور شما رو در طول این مدت نبود شما تو این ده سال برای بچهاتون کشیدن و یک دونه قلبم تقدیم میکنیم چند تا بچه دارید شما؟ دوتا یعنی دوتا دوتا یکی هومن عزیزمه یکیم این نازه ازحاری سياره بچه havia share حرquentه است و اینience

00:33:30--->00:33:35
spkr_01: ایچی؟ ایل نازم و همان

00:33:37--->00:34:09
spkr_02: سداتون قصد شد برحال رنگ رو انتخاب کنید ما تقدیمتون کنیم قربان برای خودتون یه رنگ میگین آبی آبی برای همسرتون سفید ای جانم سبز سبز بعد برای فرزندان الناز و همان عزیزم

00:34:09--->00:34:14
spkr_01: انا سورتی و منم آبی

00:34:15--->00:35:27
spkr_02: درود بر شما ما این قلب ها رو سبز و صورتی و آبی رو به شما الناس و هومند و خانم عزیزتون که در نبود شما اینا واقعا به شما آقاب آسمان ایران که افتخار همه ملت ایران هستی این به هر حال خیال راحتی رو دادن که شما نیستید ولی این همسر عزیزتون خیلی خیلی عالی از پس این مسئله بر اومدن ما افتخار میکنیم به تمام همسر همسرهای خلبانهای عزیزمون چه اونایی که در برحال اصارت بودن و آزاز شدن چه اونایی که بودن به الان هم هستن و در اصارت نبودن در نبودشون وقتی مهموریت میرفتن قدان این بزرگواران بودن ما سر ترزیم فرود میاریم و ممنونیم از شما و افتخار میکنیم این قلب ها همه مال شما هست تیمسار معظم و امیدوارم که خداون بهتون سلامتی بده و بازم اینشاله بازم خدمتتون باشیم

00:35:27--->00:35:56
spkr_01: شکر یک جمعه دیگه من وفر کنم همه ما خلبان هم کاری جز وظیفه خودمون نسبت به این ملت بزرگ انجام ندادیم اگر بیشتر از این کاری نتونستیم انجام بدیم واقعا متاسفیم و بزرگانی که باید کارهای بزرگتر انجام میدادن اونا باید انجام بدن

00:35:59--->00:36:17
spkr_02: جام مازندرانی بهتون تبریک فرستادن جام لبیبی حوشنگ جون خیلی دوست دارم که ایشون هم به هر حال یکی دیگه از آزاده های عزیز ما هستن که حالا به هر حال شما خیلی خاطر داری خیلی ممنونم سر بفهمید اگه پیامی دارید برای این بزرگواران بفرماید

00:36:19--->00:36:32
spkr_01: متشکر به همه شون عرض عدب و سلام دارم امیدوارم که همه خوب باشن و همه شون سرور منم

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")