امیر سرتیپ خلبان آزاده هوشنگ شیروین
00:00:00--->00:05:04
spkr_01: این عرض عدم و احترام به تک تک عزیزانی صدا و تصویر ما رو ببینند دارم به نام و یاد خدا و آورزش روح شهدات کلام رو شروع میکنم دوتا مورد رو غبه از این که برسیم به اون جایی که تعریف کردیم یاداوری میکنم که بعدا بهش نیاز پیدا میکنیم میکیم که اون شب توی حمدان من رضا احمدی رو دعوت کردم رفتم با هم خواهیدیم بعدم صبح خیلی زود من رو بیدار کردم که بری پرواز دارم در حال که اون روز پرواز داشتم رزا رو شده کردیم که برای زنگ پیرید و رفتم چون بعدا ازش استفاده خواهیم کرد یکیم که توی کامان پوست قبل از پرواز خوهرم زنگ زد گفتم که از پرواز بر میگردم صدا هم بیاد دیگه صدا تصویر داریم بله خدا آره گفتم که از پرواز بر میگردم به شما زنگ میزنم و حالا ادامه من باز یک فضای کچیکی به اقعا بر میگردم در ارتاقات با بیلغرفه اون اتاقهایی که بالای زندانی که بالای ساختمون ده طبقه نکتره ده طبقه استخبارات بود که بهش میگفتی بیلغرفه یه روز حالا یاد هم نیست یه ما دو با گذاشته بود یه روز همه ما رو جمع کردن توی یک حال و یک دو تا نگهبانم اومده بودن و یک شخصیم اومده بود اینجا و تلویزیون آوردن گذاشتن طبقه ما همه استاده بودیم دایره وار بعد خب اونجا خیلی هم دیگر دیدیم خیلی از ایرانی ها از بچه های فنز یه فور اینجا وزیارو نمیشتاختم و همه ما اینجا سریع هم دیگر معرفی کردیم و خدمت شما عرض کنم این تلویزیون روشن کردن ویدیو گذاشته بودن در هست حرکت تانک های حراق در خاک ایران رو نشون میدن که احدی نبیشون تیر اندازی کرده بودن کسی جلوشون بودن چرای منجور تو بیابون خدا به سمت ایران داشتن میرنن و همون زمان هایی بود که صدام ادعا میکرد نهار رو نمزم تهران میخوریم و زخرفاتی میگفت دیگه شعار میداد الان یه حال همون آقای هم که لباس شخصی تنش بود همون رو تکرار میکرد میبینید داریم بیریم تهران ها میبینید داریم بیریم تهران خب بچه هم باشتن نگاه میکردن دیگه خای نبترسیب بکنیم حالا فیلم که تعمل شد گوگوش رو گذشت گوگوش اومد با رقص و آواز خب اونم داشتیم نگاه میکردن بعد مرده در حالی که گوگوش داشت آواز میخون جلوی ما را میرفت را رفت رفت اومد رفت اومد جلوی رزا احمدی باشتاد خب زین زین یعنی وکی مثلا خوبه؟ خواه خوبه خب خب گوگوش هم داشت میخوند گوه برا دیگه بعد سؤال کرد گفتش که خمینی امتا از قول اون میگه منظورش امام امام بهتر است یا گوگوش اگر از رزا سؤال میتن شخص استید دیده رزا من نمیدونم این چفلک رزا چی تو رزا احمدی منظورمه خدا بیانورس وایست دو جلی رزا که به من بگو میرم خمینی از دید اون از حرف اون خمینی بهتر است یا گوگوش خب سا را فضا حالا مرسیم رزا گفتش که یه مقدری مکس کرد و گفتش که خب رزا خیلی خیلی باهوش بود و چا اندازه میتونست رفع راجع کنه و صحبت کنه گفتش که خب آهای خمینی رحور ماست یه خاننده است این های که قابل مقایسه نیست من طبیعتا رحورم اون قصنده رو دوست دارم و بهشون اختدا میکنم و آتا اینه گفت این محکم دست شورد اقب با شده رد تو بوشش که رزا افتاد تا رزا افتاد من پریدم بغلش کنم که بیارم بالا و برای که روحیهشو عوض کنم بدم رزا کلید کجا گذاشتیم کلید که خونه خندید روحیهشو خواستم عوض کنم بگرم نه خوب کلیده من بزن نمیخواستم در اون حال میخواستم از این فضا بیاد بیرون خیلی محکم بیست ستیب بکرم و حال برگردیم حالا بریم به اونجایی که از بایروز بودیم در این فضایی ما رو نگهداری میکردن هشتا تفر بودیم حدودا خلاصهش این بود که جاخلی تنگ و بجبی رو میتر میکردیم و این ها تمام دردیوار ها هم به بخشید پنجره ها به وسیله چوب پوشیده شده بود تخت پوشیده شده بود که بعدا متواجد شدیم زیر تمام تخت ها میکروفون هست آف آف آف من زندگیمدرست له جونردست اتیم
00:05:04--->00:05:10
spkr_00: دقیقا دیگه برد همه شروط میکردن
00:05:10--->00:22:09
spkr_01: آره آره بعد برای اینکه شنودم بکنم مناسب باشه بعدا فهمیدیم آقای ناصر عراقی خدا رحمتش کنه البته دیگه فوت کرده من دارم اسمشون نگم و یعنی غیر اجناسر فراقی سچار نفر دیگه بودن که من اسمشون دیگه ذکر نبکنم چون هنوز زنده هستم خصوصا یکیشون که خیلی جالب بود برای من یکیشون که یک سرورد قد بلند حیکلداری بود افتخاراتش تعریف میکرده در زمان که من ایران بودم افتخار من این بود که گارد شاهنشایی بودم و افتخار من این بود که حضرت فرای پهلوی بخواست سوارعصب بشه من پامو تاامی کردم اینشون کاشون میزه شدون زانوی من میرفتم سوارعصب بشه بعد که انقلاق شد من رفتم کردستان پاستری میکرد کردستان جنگ کردم به دستور شخص امام سروان بودم یه درجه امام دادن به جهت اینی که توانستم توانایی زیادی در اینجا اراعه بودم برد منان اومده بود اونجا اثیر شده بود و همکاری میکرد با ناصر عراقی یکی از اعضا کمک کننده و ترز فکر تأیید کننده ترز فکر ناصر عراقی همین آقا بود که اصلا به هر جهت باد میوزید به همون جهت بود اونجور زمان شاه توی جنگ اونطور آخوستانم که اثیر شده بود ترفتر عراقی شده الان یه هر شرایط بسیار خوبی نبود تا اون شخصیه اومد و باشت کلنجار رفتیم یه مقداری به ما وسائلی داد ولی آبمون میشته کرد دکتر آورد دکتر به شدت مرد یعظم آورد که مثلا میگن فکر میکنم هر گروه هشت نفری بوده دست چپ من بگم قادری میشه دوتا دستش انگری گشت کرده و این دست رو توشه نگاه میکردی سیاه بود از شپش شپش بدن خودمونو توسته بودیم از بیندوری ولی شپش داخل دست و گشت رو اصلا سیفلک نمیتونست دستشو بخواد بودیم تنها ایشون نوزه چها پنگ نفر بودن که اینا نوزه درصدشو خلابان نوزه نوزه نوزه بیره خلابان ها آسیبان چنانی نهیدوند ولیکن خیلی براشون سخت بود بیماری های مختلف پیش نمیدوند به حال دکتر از ضروریات بود جزب مفاد غراردان جنب هست که باید به اصلا های این چنین رفتان بکنند ولی بازم با حیوان اون کار نمی کنند این رفت رو می زدند نمی داند که شما ما رو نگه می دارید و خب زمان جنگ بفتم خب همینم منم میگم زمان جنگ وقتی اصیره یک سری زوابط از مایستی اصیردار بارش اجام بودن الان بعد از مدتی چند تا سرهنگ نوزمینی که اسموشنو به خاطر ندارم اینا محکوم اعدام بودن در ایران و فرار کرده بودن اما دارم ارام اینا اومدن توی اون فضا شون که انا به صحبت کردن که آقا به ما بپیوندید رژیم ایران بزرگی از بین میره شما همراه ما باشید پس بردام امریکت رو میگیریم به شما پست میدیم چه میدیم چه میدیم بعد از که اینا رفتن این ناصر عراقی و دوستانش خیلی روی جوانها خصوصا تبلیغ میکردن خب مجب آزردگی و نارادی من شد یه روز گفتم هشت و سبتا چهار و ارزار نشستم بایش صحبت کردم اطرافیانم همه میشیدیدم ینا سر عراقی به نگش گفتش که آخرش منطوری میکشم با توی بینند رو دوشمنی فرقی بنا من نمیکنه این مساعد که پیش اومد خدمت شما هارز کنم که حدوداً یه مدت کتاهی بعد چند تا نگهبان اومدن تو با توفنگ به سمت ما اسلاحه به سمت ما بلنشید بیستید همه بلنشید استادید رو به سمت دیوار بیستید استادید دونه دونه اسمایی که میخونیم بیاید ویرون بیششد اسم فلان فلان فلان دوازده تا اسم بود که بنده هم جز بشودم دوازده نفر چشم بستن و دست بستن و یه نفر جلوه بختن و بریم گم گم گم گرفتیم چند جا ما رو چند جا ما رو گردوندن با چشم بسته که مثلا ندونن ندونیم کجا داریم میریم بعد آوردن برای دلوی پله ای از پله ها رفتیم بالا و بار انداختیم توی اتاق به اتاق نسبتاً بزرگ برای این دوازده نفر خیلی بزرگ و این فضا تمریمان اندازه همون فضای پایین بود که هشتار نفر توش بودن یک کمی کچکتر و باز پنجره هاش تمام پشیده شده بود با تخته ولی سقفش مثل همامای قدیم یک منهنی یک چیز یه هرمی یک چیزی بالا بود شیشه ای که یک دو تا پنجرهاش باز بود از اونجا هوا بیندن اونجا هم بازی دستشیهی داشته ای میدارم از نفر خلاصی البته با با گفته بودانیم چیه پتو تنوبرده این پتو دوشک بعد از اینکه اون شخص اومد پاشت صحبت کرده این هم پزشک آور هم پتو دوشک بودن پتو دوشک هم آورده این انداختیم به گوشه رو اشستیم بعد از این مدتی البته متوجه شدیم که ما در طبقه بالای همون فضای پایی گفتیم که ساختمون ها دو طبقه بود ساختمون ها دو طبقه بود از اول گفتم ساختمون ها دو طبقه بود و طبقه بالا پله می کنید از پایین و پایین هم واز می شد بیر راه رو یه راه روی خیلی طولانی بود که بعدا این رو متوجه شدیم که مثلا هم با فاصله معینی یک ساختمون دو طبقه دیگه بود یک ساختمون دو طبقه دیگه بود به طرفه این ساختمون های دو طبقه زیادی ما اونجا استقرار پیده کردیم بلا فاصله سراخ کردیم دیوارو وزارم چوب رو که بیرونی ببینیم چه خبره فکر می کنم آقای احمد وزیری دست شکسته یه دست شکسته بود بقیه همون سالم بودیم متحا هر دوازن فرد من بخاطر این صحبت هایی که پایین کرده بودم ولی بقیه 99 درصدشون اشخاصی بودن که به نحوی در زمان انقلاب و تصویه همکاره شون شرکت داشتن و اینها رو نصر عراقی رو اینها می دونستن این جمله یکیش جنب انصاری بود که اون وقت سرگور بود و بعد خدا رحمتش کنه مردم سیار بود و حال اینا اطلاعات که داشتن داده بودن و باعث تصویه جده بودن و وضعی از این مسئله خیلی ناراحت بودن و حال اکثر دوازن نفر اینچنین بودن رزا احمدی هم با ما بود رزا احمدی در همون شرائطی که قبل از اینکه ما رو جدا کنن به اضافه یکی دو تا دیگه از آقایون نماز جماعت برقا کردن نماز همه میخوندیم منتون تا تک تک رزا احمدی پیش نهاد کرد گفتش که به چند تا از دوست تا شب بکرد دوستای خوب و مخترم هستش خیلی مهرد بود خوب و محترم هست و هم انه بود حال این رفتا رو هم نهاده بود دوستای خوب و مخترم هست و بسیار آدم معتقب همین هم توی اصارت توی هیچ ایک از مراسم ها شرکت نمی کنه شرایط خاصی زندگی می کنه بیشتر تو قرآنه الان یه حال بایشون مشروعات کرده ایشونم قبول کرد و به اضافه فرش اسکندری سطفان اف پنج بود در وحدتی و ایشون سطفان بود بسیار معتقب بسیار دیندار بسیار فعال بسیار جوانی بود و فکر میکنم مصنع لشکرین بابا بود مطمئن نیستم توی این قضیه ولی جمعا دوازن افر بودم اینمه چه شک دارم باسم مصنع بابا بوده باشه ولی جمعا دوازن افر بودم این بالا هم که دو تا خلبان چیز بودم موزران میخواهم همانی روز یک خلبان نیر دریایی بود که با هلیکوپتر برواز میکرد و بقیه هم که خلبان های نیر حوید بگن و انساری انساری از ما عشدتر بود اینکه با هر جا که میرفتیم اگر دست چنه بودیم بلافاسه عشدی انتفاب میکردیم که ارتباط با بیرون داشته باشه همه هنگی ها رو انجاب بوده بقیه سنحازم انساری گفت من قبول نمیکنم پرنامبهی رو قبول نمیکنم به زور انداختن گردن ما چون بعد از اشون نمید جام محمود محمودی هم با شما بودن؟ نه در این مقتع نه در این مقتع نه حالا وارد میشیم بهشم ما نماز جمعات برپا کردیم یه مقدار خندم گرفته به جهت اینکه آقای وزیری یک کاری کردون بالا یه مقدار امکانات بیشتر شد جا بیشتر بود بعد ماه رمزان بود ماه رمزان بود حقه رو جه میگرفتیم و برای افتار به ما خرما دادن دوسته تا بچه ها که خیلی مثل احمد سوهلی خیلی هنرمند اکبر سعید برانی با ما بود خدا رحمتش کنه اکبر سعید برانی با ما بود بعد اینا با این خرما نمیدونم چوچوچو اقاطی کردن یه چیزی مثل کک یه شیرمی رو روز کردن یعنی این رو برداشتن با پتو یه تناب روز کردن هر حیرانی شده که آبیزونی شده و همه خوابیده بودیم خوابیده بودیم خوابیده بیدیم که صدا های دنگی بارند چه خبره چه خبره آقای احمد وزری با یه دستش شکسته از سطور رفته با بالا که خورماها رو برداره بفتاده بود خوابیده بودیم خوابیده بودیم از دستش شکسته یک دستش شکسته یکی از محسنات اون بالا این بود که ما باید برای آب خوردن از اتاق نگهبان اگور می کردیم از پلا ها می رفتیم پایین سطر آب می آوردهیم و می رشتیم توی مخصن بزرگتر که در دستشویی قرار داشتیم و در دستشویی هم دوتا تا تا تا تا ایرانی بود که یکی تا تا تا تا شکسته بود و زیرش هم خالی شده بود در نهایت اون بودیم اون بودیم اون بودیم و زیرش هم خواهی شده بود اون بودیم در نهایت برای اینکه از اون سراخه که نگاه می کردیم چند روز بعد دیدیم که اون ساختمون دو طبقه بقل ما یه دوشکی از این سراخ نگاه بودیم که یه دوشکی رو آوردن فیلم آبین ساختمون ما و اون ساختمون یه فضایی بود اونجا آتیس دادن اونو آتیس دادن اون تحجب می کردیم اونو یه این چونه بگو دارم آتیس دادن و کس به خبرم می کرد اینمون تنها هم که ساخته بودیم گاهی چون نگاهوان پنجرش رو با یک روزنامی بشد که ما نتونیم ببینیم اون رو اون هر موقع می خواست اصلا پنجره رو می زد کنار یا کاغذ رو می زد کنار و ما رو از توی اون سراخی می دیدیم این بود که گاهی می رفتیم بالا و اصلا نگاهوان که عوض می شد چی داره چند نفران اطلاعات رجی به اطراف کس می کردیم یک از محسنات این بود که از اتاق نگاهوان باید آوردن آب استفاده بود بیارن یه روز که بچه ها رفتن آب بیارن یک راژیوی که مال نگاهوان بود اون گوشه بود اون راژیو رو برداشتن آوردن راژیو رو برداشتن آوردن و بعد به جهت اینی که خبتی بود از توی نگاهوان و اطمینار هم نداشتیم ما برداشتیم نمیش کسی گفت نمیشکلی بر ما بیشوند، ما فقط راژیو رو گرفتیم و یکی از این خلبان های هوا نیروز که به نظرم اجتبانه کنم پیدرش تعمیرات الیکتروکی روی داشت فا اندازه سیواتی به چه از راژیو بارد بود؟ راژیو رو آوردیم تو و البته من تصور میکنم که سیوار رو به ما میدادن روزی دو تا یا چهار تا سیوار بقداد میدادن آره، اگه سیگاری نبودن هم میگرفتن، اصلا میدادن بروند آدم های سیگاری راژیو رو خب بایستی طوری گوش میکردیم که راژیو یک نعمت بسیار بزرگ و ارتباط یک طرفه با ایران بی نهایت پشتگرمی خوبی بود برای ما بود، آرامش خاطری بود برای ما، آسایشی بود، یک یک مثلا تقریریت غلیبی خیلی زیادی بود و طمانایی ما را برای اصارت تهمون ما را بانای بود این را میبرد، این را میبرد زیر پتو، این آقای بابا جانی بود، حالی بیش که هلاش این برد زیر پتو با کاغذ زروره سیگار و روی مثلا خودکار بی جوهر که گیرابرده بودیم، اهم اخبار را مینوشت بعد این اخبار را بعد از اینکه تمام میشد اون کاغذ را مثلا دو نفر دو نفر، شک نگه مون جرد نشه، دور اون میشستیم و از روی اون نگاه میکرد برای ما میخوند من ابر این ما از یک سال یک سال و نیمه بعد به طور کامل از مسائل و اتفاقات جمعه با خبر بودیم ایران خورمشن کرد، ایران عمله کرد، این کار کرد، اون کار کرد، برای ما تحبیت قلبی بود و خیلی شکل بود خیلی بعد از مدتی متاسفانه با توی تنمیشد البته ما کمافه سال اونجا نمازه، نماز جماعت را میخوندیم، در بالا، آخر نماز جماعت هم شعار میدنیم خدمت سوارز کنم که خمینی رخبر آخر شعارمون بود بعد از نماز که علالا میگن، نگه بنا یکی دوباره بادم گفتن اقا شما کافرید مگه، دبته ما اون را انگلیسی بود، نماز بود، نماز بود، عربی که بود، فعال رضا احمدی رضا احمدی بسیار بسیار باهوش، بسیار تیزهوش، هیچ چی را فراموش نمی کنم و هرانچی که فکر میکرد، به یادش میدن، مثلا در ماه مبارک رمزان دعاهای قبل هست، بعد هست، اینها را مثلا تنها کسی که به یادش میدن، مرحوم رضا احمدی بود دست شدور تو سرش اینجوری، سرش میخواه رو میدارید، فکر مدارید، مدتی با کسی حرف نمیزد، صداش هم میکردی، به توازی نمیشد تا اینکه مثلا خواستش میرسید، مثلا میگو تم رضا تو چجوری آخه این را به یاد میارید؟ بخوا من با پدرم مسجد میرفتیم، با هراندان بود، اون دعاهایی که میخوند، من الان برام دونه دونه فکر میکنم یادم میاد، و بی نهایت تو این قضیه عالی بود این قرآن کوچکی که آورده بود، که روی کرد به تدریس قرآن، برا ما کلاس قرآن بازاشد و به قدر زیبا و بشنگ این قرآن رو برای ما کنفیه میکرد که من فکر میرم فارسی رو میکرد لغات قرآن رو میگفت این ریشش، اینه فارسی، اینجوری ازش استبدید بکنیم، یا الان مثلا اسم نزاره بوده، یا اسم خاهل بوده خیلی واقعا حضورش یک نعمت بسیار بسیار خوبی بود، من بعضی ها از دوستان من که اسیر شدن همیشه گفتم یک موهبتی بود که خداوند برای تمبل هایی مثل ما، ناتوان هایی مثل بنده، عرضانی کرد، مثل اکبر سیاد برونی که هنرمند رو باقی خدا رحمتش کنه، در هر زمینه این هنرمند بود، چقدر فعال پر کار در هر زمینه این هیچ مشکلی بزورت نزاره شکلیت رو هر کنیم
00:22:10--->00:22:14
spkr_00: ایشو قرآن هم حفظ کرد مسک حافظ قرآن هم شد تو اونجا بله؟
00:22:23--->00:23:09
spkr_01: هم اینطوره هم حفظ کرد هم به ما یاد داد هم مترجم ما بود وقتی رفتیم بالا دیگه اون شخصی که در پایین ترجمه میکرد همراه ما نبودیم عربه هم که به گهبانای ما انگلیسی بردن نبودن و لذا تنها رضا بود که خدا رحمتش کنه مترجم ما بود آره خدا حفظش کن خدا رحمتش کن خدا رحمتش کن خیلی زود از بین ما رد اینجایی هم یکی از اون آدم هایی که خدا آدم قرار باد که خیلی ها بودن خیلی قرار باد که آرامش رو برای آها ایجاد کنه رضا احمدی بود داد سلوان بود و اکبر سیاد دورانی احمد سوهیلی خیلی ها استن این چنین
00:23:14--->00:23:21
spkr_00: یوتور هم قرار امشه هم شما تعریف کنید یا اینکه میزایی شفت شما قرار یوتور رو تعریف کنید
00:23:22--->00:30:07
spkr_01: نه نه من یوتو اطلاعی ندارم آه برخش نه برحال باتیک تموم شد مجددن خب هر روز می رفتیم آب می آوردیم قرار روزیدیم ببطر دوباره مجبوریم که ما یه راژیو دیگه برم کنیم حضرته راژیو رو که استفاده می کردیم بعد توی پلاستیک می بسیدیم می کردیم تون شکستگی داخلی توالت شکستگی داخلی توالت که زیر پلاستگی یه خفره ایجاد شده چون گاهی میرم میگرفتن و مدوجه می شدن افتاد میگرفتن از ما حالا یه حال این دفعه هم یک راژیو بلند کردیم این دفعه راژیو رو که بلند کردن بچه ها راژیو روشن بود بطرح آدم داشت صحبت می کرد آدمی که صحبت می کرد خب صداش زعیبتره اینه گوشته بود توی شهلوارش کسای اون یا ظرف آب هم تکیه داده بود به شهلوارش و این راژیو رو داشتن که وارد اتاق شد راژیو آهنگ زد آهنگ زد سبب آهنگ صدای آهنگ بلنده دیگه نگه امان پشتان شد شنو شنو راژیو کنانه گفتیم راژیو چیه این حرف ها چیه والاسه هرچی اصرار کرد ما گفتیم نبیو بگرد توی همین فاصله هم دست به دست کردن و پلاستیک پیچیدن و کردنشون زیر دوباره ما هم سبر باشده میگفتیم نبیو راژیوی در کار بست از یه طرف این مسئله یه طرف شعاری که میدادیم دست جنبی و نماز جماعت که توشششون بود بالاخره اینا را باداشت که البته یک سرگروبانی مسئله شن بود یه را دون شما هم کشید گفتش که هوشنگ در چیه بسینا را یاد گرفتیم گفت تو قرفه که بودی این مرس در دیوار سراخ کرده ای قد مرس داریم خواهی این که بودی واقعی سرگرد ما آقایی که امادی بود گفتم شخصیم اینچنین صحبت کرد از اونها که امادیم بالا راژیو اولم بکنیم چرا از قطع تو چیز نکنیم؟ چون ما اولا که چیز خاصی انجام ندادیم تو نگهبان ما هستی وظیفت اینه که از ما نگهداری کنی نوازب باشی ما هم وظیفه داریم عنوان اسیر اگر توانستیم تلویزیون تنبالا کنیم اگر توانستیم فرار کنیم هر کس وظیفه خود چه انجام بده تو وظیفه خود تو انجام بده ما هم وظیفه خود را بود رفت و دو سه روز بعد بوشنگ بم بم باش دوباره من بردم به غرفه انداختم توی اتاق انفرادی بدون پتو و درزادم گفت دوباره من چرا آوردی اینجا بسان چند ساعت کذاشت؟ گفتم شاید با هم بازوی کنند یا مسئله ای هست؟ ولی در خبری نیست درزادم دیگه احوان اومال گفت چی میگی؟ گفتم که برای چی منواردین؟ گفت من نمیدونم باید ببونی تا رئیس میگی حالوسه قضا آورد من نگرفتن 48 ساعت اونجا احتساب قضا کردم اونجا برای چی منواردین اینجا؟ چرا از دوستان منو جدا کردین؟ حالوسه بعد 48 ساعت که قضا نخوردین یکی از این مازجوه ها آمد در باید که چرا قضا نمیخوری؟ برای چی منواردین؟ برای چی منواردین؟ دلیل چیه؟ برای چی؟ برای چی؟ یاد تهبیت میگیم الله اکبر الله اکبر نگیم؟ عبتا نیمیگفت شما کافرید میگید خمینی اکبر رحبر رو رو تک میگید مثلا میگفت خمینی اکبر خمینی اکبر نیست شما این مسلمان نیستیم خمینی اکبر نمیگیم شما سده هم نمیگید قاعد ما میگیم خمینی قاعد رحبر فرق میکنه با این که چوبه اما حرف خود شدیم میزدن ردن شما کافرید بعد چم رادیو بلند کردید و اینها گفتن بابا ما اسیر اسیر تریتاً میتونه فعالیت خودشو انجام بده شما وزیفه خودتون انجام نمیدید وزیفه خودتون همینی که ما سریم صرف ما رو ببینه رسیدگی بکنوید به ما پیزش بیا دارو داشته باشید اسال آزام گفتش که خواه فردا میفرستند بری بری تکرار نکنید کارو گفتیم باشد دردن را چشم بسته و دست بسته و اگر اون در هم اونجا یه مدتی اونجا بودیم دوباره دیدیم که ایک بکنم آره آره آره یک سال دقیقاً یک سال اون بالا بود این دوازه نفری و حتی برای پنج دقیقه هم ما رو از اونتا خارج نکنند برای هوا خوری یا جایی یا بیرون ابدا یک سال تمام اونجا بودیم هماخره یک سال بود که در واکران بردن که بالش دردارید رای افتید حال خوب دوباره چشم بستیم بالش دیر بغل و دوازه نفر ردیف کردن و بردن دلها پایین رو توی اون راه رو رفتیم ساختمون بغلی که از اون بالای سراخ دیده بودیم که یک دونه پتون آتش دوشک آتش زده بودن اون ساختمون بغلی شکنجگاه بود یعنی یه هشتی پایینش داشت و سه چار پنج تا نگهبان همیشه پایین بودن دور تا دورش در دو طبقه سلول های انفرادی بود که در نداشت فقط نقده فلزی داشت یعنی می توانستی هم دیگر رو ببینیم آوردن اونجا ما رو هم دیگر باله شد دوشک و دستمون همی که وارد شدیم چهار نفر یا سه نفر در این نیست با شلنگه شلنگ توپر تا می خودیم دیگر خسته که شدن پیله ها بر این بالا سنفر توی اتاق سنفر توی اتاق بر فلزی رو با کردن رادیو رو هم جناب اسکندری هم جوان بود هم فعال بود بذاشته توی لباسش با خودم آوردیم و چون تو اتاقها جایی برای نگهداریش به صورت مخفی نوشتیم به پنجره اون بالا پنجره کوچک اون بالا بود یک نخی پیدا کردیم از اون پتو کم بیم گره زدیم به رادیو و رادیو رو از پنجره با بیزا
00:30:07--->00:30:24
spkr_00: ببخشیم من گاه گذاری میرم تو گوشی جام تیمسار بچه ها رو باید من فالو کنم هی درخواست میدن چون من بستم پیجمو هی باید درخواست میدن که فالوشون کنم بیان به صحبت شما گوش کنن از خواهی میکنم
00:30:28--->00:32:51
spkr_01: بله انداختیم اون رو از پنجره بیرون که آمید داشتیم که کسی از بیرون دقت نکنه که اتفاقا همینطور شد کسی ندید و حال ما رو حدود ده روز و دو هفته اونجا نگه داشتن و سه بار در روز دره نبامی کردن برای دستشوئی که متاسفان عراق غیر از ارتشش محلا داخل عراق نبیدونم چه خبره ارتشش هدو که ما رفتیم توالت هاش تمام گرفته بوده و چاه توالت هاشون پر بوده و همچنین هر از گاهی ماشین بیرد و چاه توالت خاله بیکرد اونجا هم همینطور بود و چاه توالت همیشه گرفته بود و کسافت زده بود تمام سطح توالت های گرفته بود توی این فضا بایستی سه نفر سه نفر در اتاق باید میکردن میرفتیم اصلا دسترویی یا دسترویی بشوریم یا ارض بفرامید که وضوعی بگیریم موقعی رفتن کتک بود و موقعی برگشتن هم کتک بود وقتی بود این بالا شرکه میشوند اصلا دسترویی بود که این ها هشتی میشستن پشتی میز و مشکول عرق خوری میشدن و مسکه میکردن در این غرفه ها رو با بیکردن شروع میکردن بیه بیرون شروع میکردن و زدن وقتی هم میزدن توب و همدیگه پاس میدادن میزد میداد بگونی میزد میزد میزد خسته میکردن خودشون رو بلواقع تفریح از قدید اونا تفریح طبقیت پاییم بعدا متوجه شدیم چون یکی از این زندانی ها که مسئول دادن قضا بود میاد قضا رو میزدش در اون مله آهنی از زیر بل میدادن تو این من و رضا احمدی و فرشید اسکندری و این ها با هم بودیم من نمیدنم اون رو از کجا فهمیده بود یا همه میگفت همه بهش جواب منفی میدادن واعت مروفه ما گفتش که من چیز بخوام یاسین رو میخوام یاسین رو کی بلده؟ یاسین من چون یاسین رو میخوام یاسینه یا اونی که
00:32:50--->00:32:55
spkr_00: یاسینه یا اون که یاسینه یاسینه
00:32:55--->00:34:53
spkr_01: آره یاسین و رضا هم که حفظ بود یاسین ولوارا هم نمکیم ها نمکیم رضا هم که حفظ کرده بودیم گفت خوب رضا هم که یک کاغذ قدم بیا من برایت بریم سم اینجوری که تا حفظ نمتونی بکنیم اون دیگه با ما رهیف شده بود از اون اطلاعات میگیدیم با این چه خبره گفتش که والا اون بورفای قبلی یه جنرال عراقی هست که در جنگ عراق در جنگ و ایران شکست خورده سردام بستورش بستور بوده که اون را اینجا زندانی کنن بقیه یکی هم که بقیه بیشترشون زندان های آدم های سیاسی هستن یعنی در ارتباط و مسائل سیاسی زندانن و فلانی مصریه اون قرفه بعدی بیروتیه اون یکی نمیدن کشبرهای مختلف آدم های مختلف از کشبرهای مختلف در اون طبقه پایین به گفته اون آقایی که طلاعات ما میداد وجود داشت برای چند روزی دیدین یه ماشین اومد کنار بیرونی شیلنگ آب داشت شیلنگ آب داد تو قسمت نزدیک در در طبقه همکرف و یکی دوتا از این بسرهای مذرم میخواهم زندانی های طبقه همکرف رو میابردن با لباس رو سرش تایب میرک و اون آب رو میگرفتن سرش که مثلا همم کن مثلا طرزه همم اینجوری بود بعد در حالی که لباسش خیست بود حالا شلاغ هم میخورد یعنی یه همم که میخواست بکنه با لباس شلاغ هم میخورد بعد میخواست در اتاق نفر بعد بعد از مدتی هم متوجه شدید که اونجا غیر از شکنجیگاه مثلا دکتر مختور هم نیمیده اون دوشک هم که آتیسده میده اینجور حالا زرش کنجه اون آباره خوشته بودن یه در سر بیماری بند خدا فوت کرده بود دوشک شعر دودن بیرون آتیسده بند خدا فوتی بودن بیرون آتیسده
00:34:54--->00:35:09
spkr_00: سر تو این اخراجی ها اقراق کردن یا اینکه مثلا داشتن از این تونل هایی که مثلا شما میمادین رد میشدین و میزنن همشو میزردن تون اسمهش تونل وحش تونل چیست خیر بودش بودش
00:35:12--->00:36:11
spkr_01: بله بله طرف این وای میسودن یا تونیل را را را را را را میسودن ده نفر بله بله اگه اینجا اگه کنیم همارا میزدن با هم دیگه بله بله و یکی دیگه از حالا از این فضا بگذاریم بعد از نزدیک دو هفته اومدن دوره گفتنه اگه جمع کنیم جمع کنیم مسائل برداشت این ما دوباره آوردن تو با را را را و چشم بسته آوردن همون جایی که قبلن بودیم طبقه همکرد که هشتاد نفر قبلن بودیم منطقه ها دیگه هشتاد نفر نبودن قده بسیار زیادشون رو برده بودن اردوگاه برده بودن اردوگاه من جمعه چندتا از بچه ها مثل صدیق قادری مثل حضور زن ندارن
00:36:13--->00:36:20
spkr_00: یعنی شما جام قادری رو دیدین؟ جام؟ جام قادری رو دیدین اونجا؟
00:36:20--->00:39:52
spkr_01: بله کناره هم بودیم. کناره هم بودیم بادری رو. گفتم دستش تو گچ بود. من نگفتم دستش تو گچ بود کناره هم بود. 28 جا. فرشی پیش بود. آره خب خیلی ها بودن. آهای حدادی بود. آهای وزیری بود. خیلی خیلی آسیبی بود. خرخوم سفید پی بود. اینا همه در اون فضای هشتان دفر بودیم. اینا همه قاسب دیده دست های پایی که از گرفته خیلی ناسیبی بود. خب علیوالی خدا حفظش کنه انشالله. در کنار قادری بود. جزوه هشت نفری بود که با قادری بود. خیلی رسیدگی میکرد. اکبر سیاد نوانی خدا رحمتش کنه خیلی رسیدگی میکرد. بچه ها خب محبت داشتن تا اونجا که میتونستن همراهی میکردن. ما رو آوردن دوره طبقه همچهرد. در طبقه همکرف که اومدیم یه اده رفته بودن یه اده اومده بودن. اینجا دیگه جناب محمودی حضور داشتن و ایشون را آورده بودن اونجا. من دقیقا یادم نیست که ایشون کی اسیر شده بودن ولی ما رو از اون شکنجگاه آوردن تو این فضای پایین در حالی که رادیوی رو هم داشتیم. خیلی به آهستگی خلاصه به محمودی بفتیم اونجا ما رادیو داریم و خیلی خوشحال شدن. به تدریج همه به هم گفتن اتا ناس و عراقی هم دیر رفته بود. به تدریج همه به هم گفتن و و این رادیو خوشبختانه رادیو یک شو اصلا همونجا تطبقه بالا راها کرده بودیم. باتری شوه اشته بودیم. یکی از رادیو ها را همراه خودم داشتیم جا به جا میکرد. از اون به بعد خوب همه گروه که فکر میکنم دیگه چلپنجا نفر. یکی اشتاد نفر را بودیم. همه چلپنجا نفری که اون پایی بودیم. هر شب اخبار رو باز و رسیلی همون آقای بابا جانی روی ذروره سیگار با همونجا فکر میکنم با خودخار بیرنگ. اصل روی ذروره سیگار میداشت باید میمد و میخوند و متله میشدیم. شما را کنیم یک مدت کوتای. ابتا یک دیگه پایین رو پخته ها رکنده بودن. یک فضای بیرون داشت. روزی یکی دو بار. یکی دو ساعت. ما رو بیوردن بیرون تو اون فضا از هوا استفاده کنیم. محیط هم خیلی زمینش در و داغم بود. و اکبر خدا رحمتیش کنه سرد برانی گفتش که آقا این زمینش خیلی داغمونه. دوتا کیسه سیمان به من بدید. من اینجا را بست گل درست میکنم. دیگه احمایم گفتش که تو با دو کیسه سیمان میتونی اینجا را درست کنیم. ولی خب من قاچاقی برام میارم. آه دو کیسه سیمان تبدیل شده. چهده پنج کیسه سیمان کار زخمی کرده بود. همجب اونجا بود. دیگه امونم نمیدونه چه با کنه. دیگه من آچار. موتی آه ابرانی شده بود. بسیار زیوه آنجا را درست کرد. حالا سه یه توپ هم رخواست کردیم ببین دادن و یکی دو ساعت اونجا قدم میزنیم و بازی میکردیم و از هوا آزاد استفاده میکردیم. شب هم که رادیو روش میکردیم. حقیقت روحی. غیر از این محیط پنجره های که گفتم بسته بودن باز کردم. نه اینکه تخت ها شده. تخت ها شده برداشته زیر یکی از تخت ها پنجره نبود. یک هفره یه بود که این هفره کانال تو کلیم.
00:39:58--->00:40:05
spkr_00: صداقت شده؟ نه قربان بیم کانال بزن کلر بله بله
00:40:06--->00:42:22
spkr_01: این رو به باور بزمیکن بعد از چند روز دیدیم که از بالا صدا میاد صدای پا میاد اهور میکنه رفت آمد میشه به رسال آزا با بالایی تماس کردیم اتوازه شدیم که آنهای دکتر پاک نجاد خدا رفتش کنیم انشاءالله و چند تا دکتر دیگه ویزا پیر آرندش میاد اینها که اصیب کردن آوردن اون مالا و دکتر پاک نجاد خودش یک قرآن متحرک بایی که چون پیزشکه ولی بینهایت اطناعاتی زیاد میبار کن در بیگنی برآن حفظ بود دعای کومین رو حفظ بود دعای ندبر حفظ بود دعای تمسل حفظ بود خیلی مشالله خیلی و داستان زندگی امان حسین از اول تا آخر کشون شهید شد چی شد کی رب چی اومد دلریز و اسلامی اسلامی حرب هایی که این باسد بود این در چند کلومتی برگشت خبر به امان حسین داد چی ایرگرم؟ خب داستان من ارانم تعریف کنم برای شما ولی ذکر اسلامی این آقاینو که در گیر وضیه یه باسد بودن بسیار کار مشکلی خبره بچینا نفیز کنم ارتباطون با دکتر برگرار شد متوازه شد ارتباطون رو باشد دکتر زحمت بکش اصلا امان حسینه برای ما اونها بسی که کاغذنم داشتن روی یک دفترچه یک کاغذی اینو در مینی اتره سب برد شد امتر دفترچه کچی جیبی یه بار یه بار همه اینا رو رضاحمدی میخوند حسینه شد آهی بایستی تکرار میکردیم و خیلی خیلی کمک بزرگی بود این نوزور دکتر خوکدجار خبا اطلاع پیده کردن بودیم که حضر جهوری اسلامی رو منفجر کردن برادر دفتر خوکدجار جز شهده
00:42:23--->00:42:47
spkr_00: میگن صدا ضعیفه بلندتر صحبت کنم یعنی؟ نه، نه، نه، نه میگن خراب شده، یعنی آنتنتون خراب شده خب، عوض کنم الان فکر کنم بهتر شد، الان نظره بچه ها رو ببینم، فکر کنم بهتر بوشه خانومه
00:43:04--->00:43:14
spkr_01: آره یکی از خلاوانا به نام حسین آقا کریمی ایشون برادر زاده این خانمی کنم فرمودید برادر زاده حسین کریمی
00:43:14--->00:43:56
spkr_00: من فقط بکرم شاید خوهرزادتونه یا حتما میشنسین بخواهرزادتون عروس خوهر الان صدا خوبه ادامه بدن؟ بله شد الان نظرها رو دیدم بله خوبه ببخشید من هر دفع ببینم سرابه باز میکنم ببینم میگن یه ذره خشت داره صداتون خب میخواهید یه ذره آب بخورید چیکار کنن؟ خشت نظرات میخواهد آقای محمد خانم میگن ما دوست داریم پدر بزرگ گفتم کم انرژی بگیرید بله چکرم این نوی گوله دی محمد حسین اگه اشتغانه کنم
00:43:56--->00:43:59
spkr_01: خود محمد خالی
00:43:59--->00:44:02
spkr_00: محمد خالی بباشد
00:44:02--->00:44:07
spkr_01: باید نو آقاید باید نو آقاید
00:44:08--->00:44:29
spkr_00: نه خب من گفتم لاملاش انرژی بدیم که یه ذره بچه هم یه آنتراک بگیرن شما هم یه آبی بخوری مگر یک ساعت پر شد؟ نه بفهمیتون زمانی که شما بفهمید ما در خیمتون هستیم نه خب اگه یک ساعت پر شده یه تنفذ بدیم نه خب پرشه که دوباره میریم برمیگردیم هنوز خبر این نیست بفهمید
نظرات
ارسال یک نظر