(2)ویژه برنامه بزرگداشت سالگردعروج شهيدان عالیجنابان عباس دوران ومحمود اسکندری


00:00:00--->00:00:10
spkr_08: درود به شراختون خیلی مخلصیم خیلی دذار بادیم خیلی مقدم بگیم خدمت آقا به زادروز تیمسال جمعه سه هیدریان عزیزم بفرمین

00:00:09--->00:01:02
spkr_04: بخار و عزیزم بخارم بخارمانی هم با توجه به رشدهی که دنبال گرفتم و کاشناسی بردستانه رو گرفتم همیشه آرزون بود که جای پایی ایشون بکنم حکیه بدم بشینم جای ایشون آرزون بود که بکنم در ردیف کچیکی در سایه جای ایتون باشم

00:01:03--->00:01:18
spkr_07: میدید دربار سیستانه هی چیونه درم هی چیونه من پخونم

00:01:24--->00:06:07
spkr_04: از آب هستیم و بودیم من سالهای سال تحت نفرین یکی از فرمانده ها قرار گرفتم و بودم تا آخری نحظه خدمتم من امچه به به عنوان یک شاگل کچیدی که در خدمت شماها بودم و همینطور در رکاب عباس دوران من یه چیزی که خدمت را ارز بکنم عباس دوران در تلخترین روزای زندگیش با من رفیق بود در روزهایی که تازه به قول معروف اومد برگشت به چیز فرخط فرواز و با لباس بدون درجه شروع کرد بسیار معیوس و نامید ولی امید داشت به این که بلکه بتونه خودشو لاغل نشون بده در این جنگ که شروع شده بود خوشبختانه همینطور رو یه مدت زیادی با پروازهای مختلف و زعماتی که کشید خودشو نشون داد جایگاه خاصی پیدا کرده بود اما باز همونطور که عزیز بزرگوارمون الان صحبت کرد جناب ابراهیمی عزیز متاسفانه باز هم از بیرون یه ویدانش نادان دنبال این بودن حتی در زمان جنگ حتی در زمان جنگ هم که ما درگیره پرواز بودیم باز میامردم میپرسیدم کیو کیو کیو کیو باید بیرون کنیم دنبال بودن در همون شرایط هم و من یه روز استاد بزرگوارم جناب برغانی فرمودن که از عزیزانی میشناختن که نا اسمام بردن ولی من اسم نمیبرم که ایشون حتی آهازه شده به ایشون کمک کنه گفته من با بزرگانی در بیرون در ارتباط هستم و میتونم کمکت کنم عزیزان من خودم به چشم خودم یک شب آلرت بودم در آلرت همونطور که اطلاع دارین یه تلفون هاتلاین اونجا بود تلفون به صلاح چیز بود سویچ بورد یه خط مستقیم تهران بود Fx من با ارتیزی اونجا با این سویچ بورد اونجا نشسته بود من نشستم بعد دیدم یواشهاش این رفع تلفون نشست وقتی که بعد برگشت کن که اون از تو نمیخوایی بخوابی خوره بود دراز بکش استراحت کن خب چون گاهن بچه ها از اون تلفون استفاده میکردن با خانواده و بازن بچه شمون من فکر کردم این بخواب باشنش صحبت کنه خب تا خب رفتم پاشن رفتم تو اون اتاق تاک رختم خوابابود تو آلرت همون جوری با پوتین و لباس پراز دراز کشیدم یه چند دقیقا هم ناخداگا دیدم چه نیدم ایشون شماره در گرفت من فکر میگردم با خانمشو قصه بردن دیدم گفت سلام حاج آقا حاج آقا لیست در بیار تا من بهت بگرم حاج آقا از اون من نمیدونم کی بود صحبت میکرد ایشون از این من میگفت خب حالا به ترتیب بگو این نه اینم نه اینم نه اینه که آه این خودشه اینو به جلوش علامت بزن دوباره میومد ادامه داد اینو نه اینم نه اینم نه اینم بد نیست خوبه بذار رو حالا فیلن یه فرصت بش بدیم بعد دوباره ادامه داد آه اینم هست بله بله اینم هست من اونجا تازه یواشهاش مواهی تنم سیخ شد تازه حس کردم که ای داد ویداد چی داره میگذره ما از خودمونم دارم به خودمون تیشه میزنیم بزرگ بار خدا را شاهد میگیرم چند روز نگذشته بود تو اوج پروازهای برون مرزی یک مرتبه من دیدم خلبان از حواپ ما پیاده شد از برون مرزی برگشت عباس فریزاده را میگم از غره تو دگشت جناب نمکینا میشناسه کیاره میگم از همونجا فریزاده رفت رفتن پرواز جنگی برگشته بود فریزاده رفت تصویه صاحب خدا حافظ تمام شد این اسامی ماد که این دورای موقعیت که رسید من دیدم باز دوباره روحی عباس توران برگشت باز یعصم نامید فران کنم چی عباس شویه صاحب

00:06:06--->00:06:12
spkr_06: سلام از ایرازم سلام از ایرازم مرم شروع ایرازم ایرازم

00:06:11--->00:06:14
spkr_04: میان گفتن تا جنگ دامدالت ارتش برادر ما

00:06:16--->00:06:56
spkr_08: هی درگیرم صحبت کنین جناب وحید هاشمیان ما توی لایک قبلده شد تطویق کفتیم احض کنم خدمت شما که سلام رسول خدمت شما و براتون آرزوی سلامتی داشته من از همینجا خدمت وحید عزیز دوباره توعدده تطویق میگیم امیدوارم که همیشه در زندگیش محفظ باشت اشاره جالبی کردید سپاسگوزان هم از این محبتتون جا فوقانی اگه مطبی هست بفهمید چون میدونم سر کارم هستید ظاهرن اگر مطبی هست بفهمید

00:06:55--->00:08:42
spkr_07: اگر مرتبی هست بفهم این داریان در دنباله فرمایشت تیمسان هیداریان بعد از اون واقعی طبس که من سرپرست حیات بررسی بودم نتیجه بررسی ها رو قرار شد در ستاد مشترک در حضور رئیس جمهور و آقای خامنه ای و چمران و آقای هاشمی و رفتنجانی و همه بزرگان کشتار اونجا جلسه ای بود که من دفتم اونجا که نتیجه بررسی ها رو ارائه بدم توی اون جلسه شهید خضرائی و شهید بابایی هم بودن که اینها توی دفتر ستاد، توی صدا مشترک دفتری داشتن وقتی جلسه تموم شد، خضرائی اومد به من گفت که یا سرنگ ممکنه خواهش کنم تشبیه این دفتر ما یه عرضی داشتن اون سرگرد بود اون موقع من سرنگ تمام بودم بعد رفتم در دفتر و نشستم یه لیست جلوی من گذاشت گفت که میخواه این لیست خلبان هایی که پاکسازی شدن ما میخواهیم یه تعدادی از اینا رو برگردونیم به خدمت شما این لیست رو متعالیه کنید و هر کدوم نظرتونه که برگردن یه علامت بزنیم جلوش پونسد تا خلبان توی این یک لیست بودن فقط پونسد تا خلبان توی یک لیست حال چند تا لیست داشتن نمیدونم من گفتم که من حرفی ندارم ولی به شرط این کار میکنم که شما جلوی اسم هر کدوم از اینا بنویستین به چه دلیل پاکسازی شدن دلیل پاکسازی شدن چیه؟ اگر یا منافق است یا مجاهد است من خبر ندارم که من بنویستم این برگرده بعد خود من خبر میفتم توی درد سر شما لاز کنین اینو بنویستین جلوی چشم یلی پاکسازی شدن رو من چشم این کار میکنم یا هر کز این کار رو نکردن و دیگه اون لیست رو دوم ندادن

00:08:43--->00:09:36
spkr_08: دروت به شرفتون. سپاس بزنم. جان فروانی عزیزم. خیلی ممنونم شما همیشه برها چون صافتونه هستین یه جورایی و رئیس ما هستید. مثل خود جان هیدریان، جان بساروی و جناب نوکی و شما ها به احال فرق نمی کنید. خیلی زحمت کشیدید. این هم سر کار هستید. همیشه برای تمام شهده ها بهرمانان اومدید و صحبت کردید. خیلی ارادتمند شما هستم. اگر پیامی به خانواده شهید دوران، سرکار خانم دوران، پسرشون و خانواده شهید اسکندری، سرکار خانم اسکندری که در بستر بیماری کروناست در بیمارستان داره میبینه و دوتا دخترها و پسرشون بفهمید.

00:09:37--->00:10:01
spkr_07: این بزرگتر این کتا میگم برای هیچ انسانی افتخاری بالاتر از این نیست که پدرش عباس دوران باشه و یا محمود اسکندری باشه این بزرگتر این افتخاری که یک انسان میتونه داشته باشه من فقط در این جمعه خلاسه میکنم همچی رو و تنسار ایداریان و تنسار نمکی ایزای مرخصی میکنم

00:10:02--->00:10:15
spkr_03: منم از حضور شما و تیمسار هیدریان خیلی لذت بردم و درست گرفتم. امیدوارم اجازه بدید که منم مرخص بشم. تیمسار فرغانی، تیمسار هیدریان و جنب عمزی.

00:10:16--->00:10:26
spkr_08: ارونتون برم. ممنونم جانونمکی سپاسگزانم. جان فرغانی عزیزم. خدا را بهتون سلامتی بده. و سایت مستقم.

00:10:22--->00:10:31
spkr_06: خدا بهم به هیچون سلامتی بده بساید مستاده شبتون بخیر ما هنوزم از تما یاد مگیریم مستاده یاد

00:10:33--->00:10:44
spkr_08: خدا نگه هستارتون باشد خدا حافظ شما خدا نگه هستار خیلی ممنونم بفهمید تیمسا هی ریان عزیز از همراهز بتون بفهمید از سناب دوران عزیز

00:10:47--->00:21:26
spkr_04: شب شب دوتا عزیز بود. من سعی کردم که کابی نقاب هاشونم دعوت کنم بیان. عرض کنم که در خدمت اونا هم باشیم. جناب کازمیان جواب ندادن هر چیز رنی زدم. جناب چیزم عرض کنم ناصر کابی نقاب باغری. ناصر باغری بله. جناب اسکندری بودن. ایشونم که گوشیم اپدیت نیست و نمیتونم من. برحال سادت نداشتیم. برخدمت اونا باشیم. اما من چون کمتر شناخت داشتم کمتر بودم در رکاب جناب اسکندری فقط مختصر از چهار تا همونطور که شما فرمودید چهار تا کرباز شاخص جهانی این بزرگارو. جناب محمود اسکندری چهار پرواز شاخص شهرت جهانی داشتن. یکیشون حمله همون همراه عباس دوران به وغداد بود و کنسل کردن اون کنفرانس غیرمتحد ها. دومیش لیدر فلایت دومه که همراه امیر براتفورد برای اشته رفتن. این دوتا و سومیش زدن اون پول معروف خورمشهر بود که در بیس هزار نفر اسیر گرفتن بعد از زدن اون پول. و آخریش هم همونطور که گفتید حافیمایی که در خاک سوریه بود همه میدونستن هزاران جاسو ستها خبرنگار از این حقایت خبر داشتن. خیلی دل میخواست مردی بره اونجا حافیمایی که اونجا بلند کنه روشن کنه و بیارتش از این مرز کشور دشمن در حجه فرمودی اون هم خودش خیلی مرد میخواست که بره چون حافیمایی که اونجا بود همه فهمیده بودن خبرنگارا میدونستن جاسوزا میدونستن خیلی کسا آگاهی داشتن و میدونستن این میخواد بلند شد بره در کمینش بودن اما این شیرمرد آنچنان چسبید کفت زمین رو برداشت ها به ما را آورد ایران به هیچ جایی بوش هم نبردن کجا جدا را آوردش من به روح این بزرگ مرد دلاور درود میفرستم و خانواده عزیزش نظیم عرض میکنم خدمتشون و دستشون رو میبوسم میرم سراغ رفیق خودم عزیز خودم عباس دوران عباس دوران همونطور رو کردن در کنار هم بودیم اون موقع که داخل شلتر بودیم شلترها خلبانه را همه را بردن توی شلتر شلتر نمور تاریخ یه وضعیت روحی خوبی نداشتیم من نتونستم تحمل بیارم اومدم خونه چون برقم قط میشد شبا دو تا باتری بزرگ از این مینیووسی ها خریدم و بردم یکیش رو شبا یه دونه چراغگازی چیز بهش بس میکردم از این مال پیکانی ها بهش میگفتن یه دونه شب بس میکردم یه تلویزیون کچولو بس چهار بس میکردم بهش تلویزیون نمیده هیچ ده اینچ بود دوازه بود کچیک بود چی بود به اون بس میکردم سیاسفی نگاه میکردم و یه وشهاش این عزیزان به این اسامی که میگم عباس دوران اکبر توانگریان علی رضا یاسینی علی خسروی کازم رستا ناصر گودرزی نصرالا خزایی منوچه شیراغایی عباس فیلیزاده کامبیز آند علی رضا یاسینی این ها این عزیزان الان چند تاشون زنده هستن الحمدلالا امیر سمدی که شاهد و در جانشینی پایگاه بودن خبر داشتن این بچه همه تو خونه من پیش من بودن و دوران بسیار زیبایی داشتیم در این حال میدونستیم فردا همه من داریم میریم برای پرواز ولیکن همون شبیه که پیش هم بودیم بسیار راحت و خوب بودیم میخوام یک چیزی خدمت رو نشون بدم اون اوال جنگ این نامه که الان نشونت رو میدم نامه با مور امزایی خود نیروه هوایی هستش این نامه رو همتا که منازم فرمایید بالاش نوشته بسیار چهار نفر خلابانان مشروه زیر جمعی پایبای ششم شکاری به علت ایراد رشادت های و داکاری ها در عملیات جنگی جنگ تحمیلی ایران و عراق به هر کدام یک قبض کلاشینکوف عنوان جایزه احدام میگردد من این اسامی رو میخونم براتون فریدون سمدی ابراهیم کاکابان علی رزا نمکی علی رزا یاسینی رزا سعیدی عباس دوران قربان علی بختیاری همدلاغ کیانساجدی اسفر سفیدنو آزر حسین نظری عباس فریزادق قلعه عباس کریبر رزا لدیبی اسفرال فرمن اسمایل اسکری علی خسروی محمد علی عزمی عبورفز عمینی مسعود اقدام حسین خلطوری و عبدالفتای رزایی علی رزا میرزایی کیومرس حیدریان عرب بهمنی حسین خلجی نصر الله خزایی جمشید زرعیدریها رزا اینانلو فریدون علی خواه علی خرازیان شیرالی آزادیان محمد اسمایل پیروان این اسامی یکیه کلاشینکو با ما داردن با سی ست تیر فشنگ یه خاطره من از این دارم که ما سر عباس و کلا گذاشتیم عباس بهش گفتیم من و علی خسروی گفتیم عباس بیا بریم شکار ترفنگ حالا داری تو هم بیا بریم برو بابا شما آدم نیستیم این حیوانها رو کتک میزنیم میکشین و که چی بیایم شکار نه من حق سرانم شکارم نمیان ما یه چشمکی زنیم و علی خسایی بودیم علی ببیو کلا سرش بزنیم فشنگ هاچو بگیریم لاغل ازش گفتیم عباس فشنگ تو بده ما برد میزنیم ما برد میاریم گفت چی بگفتم خب ما میزنیم کف برد میزنیم این تفلک حتی نپرسید با فشنگ چیز کف که نمیسید فشنگ کلاشینگ کف تو تیچه پاره میکنه چیزی ازش نمیمونه ما گفتیم برحال این فشنگ های رزی میگرفتیم میرفتیم یه روز هم و ترستمون برگشتیم یه روز هم عباس سفارش داده بود از کوبیت یه دوربین برش بیارن دوربین فیلم برداری دوربین فیلم برداری اون موقع ممنوع بود همینطور ویدیو و دوربین فیلم برداری قاچاق بود نمیزشتن کسی داشته باشه مگر کسانی که شغلشون بود و مجوز بهشون میداده عباس گفت حکیم هست ما چکار کنیم این اماده الان تو گمرکه خبتم خود چی شده گفتم میگم نمیدیم باید برگشت بخاره برکو بی گفتم پاشو میریم میریم سراغشون این توی خیه توی چیز بود من با لباس پرواز رفتم معاون شیلاند رفیقم بود خدا رحمت کنه سید سلمان علی پور من زنگ زد گفت بیاید بیا ببر ما گفتیم عباس بریم ماهی هم میگیریم پس بریم سراغ خلاصه رفتیم اونجا برنامه دوربینش رو درست کردیم به این صورت که بیارنش در گنابه تحویل بدن بگیر لنچی ما بریم از اون لنچه تحویل بگیریم به عنوان برگشتی که میره ما از اون پس بگیریم برش بیاریم موقع من نبوتم عباس بریم باست بریم این زنگ زده گفتا بیا یه ماهی براتون بدن گفت بلکن با بریم برای یه دونه ماهی بخوایم چکار خونم با برو خودمانو بریم دوتا آدم گنده بریم یه ماهی بودیم خوالا میریم میگیم دو نفریم یک یه دونه میگیریم رفتم اونجا بنده خدا و گفت سویشتو بده برم ماشینو ماشینیتو بده برند ماهیتو بذارم براشم یه چند دقیقه بعد اومدیم یه ماهی توش سرش تا یک چیزه یه مت نیمتر هم از چیزه اقامش بیرونه هشتاد نموت کیلو ماهی بود یه دونه سنگسر دریایی برای ما گذاشته بود و اندخواده آوردیم حالا میگوه عباس میگوه اینو چطوری ما اینو تقسیمش کنیم با چی؟ رفتیم عره آهنبور آوردیم با این عره ماهی رو تکه تکه کردیم خانمش تو لایو هست میدونه این خاطرها رو ایشون در جریانش هست به هر حال عباس دوران واقعا یلی بود فراموش نشدنی و من افتخار میکنم که در رکاب این مرد بودم به خانواده عزیزش یکی از چیزایی که من هرگز فراموش نمیکنم این اوائلش که بچه دار نبود اسم پروازش اسم خانمش بود تمام پرواز که میرفتیم پروازش نرگز بود و من بعدها پرسیدم خانمش گوبر اسمش توی شناسنامه نرگز خاتونه و این پروازو به اسم خانمش پرواز میکنم بعدها که امیر اومد دیگه شد امیر امیر فلایت امیر اینی که من خدمتون رو از نکنم از این بزرگوار هرچقدر بگم کم هست هرچقدر تعریف کنی از عباس دوران کم هست ما مردان بزرگی داریم داریم عزیزانی هستن که هم پرواز بودن با ایشون مثل منوچون معققیه امیر براتفور، علی بختیاری، کیانساجدی، از ترسفید مو، بهمن سلیمانی، فریدون سمدی، ناصر رضایی، از فرم خدمتون، بهمن سلیمانی، اینها مردان و بزرگ و قدرتمند و قیور و آسمان بودن که در کشور بوشه فارو باز میکردن بوشهری که نامش جاودانی مونده بوزرگ مردان، بوشهری با نام این بوزرگان بوشهر معروف شد برای خونه

00:21:29--->00:22:12
spkr_08: کشوری نیستیم خب من تشکل میکنم خانوم از کنم اسکندری هم تماث گرفتن من باشون صحبت کنم به شما سلام رسوندن تلاش میکنن نتشون مشکل داره من رانمایشون کردم مریسا اسکندری و مریم اسکندری از کانادا مریسا هم از ایران خانوم جهانبانی تو لایف هستن عرض عدب دارم خدمت سرکار خانوم گلنار جهانبانی دختر فخر آسمان ایران شهبر هوا و شهبر آسمان تیمسان ترفراز سفرخود نادا جهانبانی از عدب دارم خدمتون بفهمید تیمسان

00:22:11--->00:22:53
spkr_04: من هم از سلام دارم خدمت عزیزان و درود می پرسم به روح بزرگوار اون شیرمرد دلاور که من حتی از فاصله دوسرمتری هم عبوحت و بزرگواریش نزدیک می دیدم اون تیپ، اون قیافه، اون عبوحت، اون دلاوری در چهره این مرد بزرگ اسم جهانبانی و پیشانی تاریخ ایران جاودانه خواهد مند این مرد بزرگ بوده، بزرگ بوده، بزرگ هست و بزرگ خواهد ماند من افتفایر می کنم که در ارتشی خدمت می کردم که این بزرگوار در رأسش بود

00:22:55--->00:24:06
spkr_08: درود بر شما. سپاس گذارم. تیم سار خیلی محبت کردی. من فکر بکنم با این مشکلی که هست ما نتونیم در خدمت بچه های جناب اسکندری که چقدر هیف شد. باشیم. من یه بار دیگه یه سرش بکنم ببینم مریم تو لایف هست یا نه. چون قرار بوده باشن. حالا چرا نیستن. ولی مریسا هستش. متاقا نمیدونم چون مشکلی داره که نمیتونه بیاد بالا. خب مریم که تو لایف نیست ظاهرن سی آر اگه اشتباه نکنم. یه لحظه سرم بزنم. نه. ایشون تو لایف نیست. ملیسا هم که بدون من اینجا بگم یه سلام علیک بکنه با شما و دوستان. لاقل اسمشون باشه که لاقل صداشونم اگر خبی ساجان شما الان روی خط هستید صداتون رو میشتوند. یه سلام علیکی با مردم بکنید. یه صحبتی همینجوری تلفانی بکنید. اگر نتونستید بیاییم باقی لاقل ما دلمون نسوزه. بفرمید.

00:24:10--->00:24:31
spkr_01: مقصد شما خیلی لطف دارین بعد همرا از مای وابا دنابه خانو دوران پسرشو به تستکشون فهم بکنم و من هم لطف دارن میخونم پیاماشونو همه شو دست بوسم دستشون میبوسم متشکرم و بشون همه دیگه چرای دیگه

00:24:31--->00:24:47
spkr_08: یه مقداری از بابا آتیمتان اسکندری بگید اگر خاطرهی دارید همین اگر خاطرهی دارید صحبت خصوصی با هاتون کردن توی اون عملیات های مختلفی که داشتن بفرمایید لطفا

00:24:49--->00:28:05
spkr_01: تعلیف نمیکرد. فقط یه قصد نمی که این سر عملیاتی که با آقای دوران بود چون خیلی اون فیلم رو که مقصد بعد از اینکه اون فیلم رو ساختن خیلی ناراحت شد داشت برای دوستانش تعریف میکرد من شنیدم که عملیات بستش خودم ماندم عجب عملیاتی هیچی به ما حفر ندخته بود اینکه اول که هستیم پالا اشکار رو زدیم اصلا اون رو این رو این رو از این که بریم اومدیم بعد قبل از اینکه بریمارو زده بودن بعد میگه یه شراخ بود قشنی توی کابین از کابین رد شد و ما اصلا اون رو نفهمیدون اون تأثیر نشده دو حقی ما بعد میگه ادت از این در میگشتیم از پالشکو برمیگشتیم افافتران سمت چط ما قرار گرفت بعد اون لحظه برگش که محمود من رو زدم بعد محمود رو که مهمارم زدن دفتر بکش بیرون اجکت کن بعد خلص نگه اونجا وقتی که دیگه دیده بود در حالان هم سندلیش باز نشد چو یا خود آقای درانی جک نکرده بود حتی آقای ماغلی گوه اگه پدرت ما رو زدم میزدن نفستی جک کنه پدرت هم سندلیش باز نمیشد چون اون صانعه که پیش اومده بود که کابین اقای که وقتی شده پدر منم که زیر بوشش تمام صوبته بود پیر رد شده و او گوه اون هم سندلی پدرت هم باز نمیشد حالا خدا با ما یار بود و پدرم این من وقتی که شنیدن بگوه اقا سوسو پسر من بود من به قدر این بشر من دوست داشتم شراعبشم خونه ما مهم بودن اتفاقا و خودشم به دلشون افتاده بود که این اتفاق میاده گفته بودن من میدونم فردا منو میزرن و اگه منو زدن من نمیپرن بیرون منو پدرم گفته نه این حالت نزر بود من دیجک نمیپرم چون دوستان دارم اثیر بشن به دست عراقیان با لسه باد پدرم دیگه وقتی که من بیرم که اباس مثلا شهید شده اینا متوجه شده این هم متوجه شده این لحظه خون جلو چسم من رو گرد دیگه اصلا نفهمیدم چی کار دارم میکرم فقط با جایی که میپردم این ساختمون های چهر رد شدم رفتم بعد دیدم یه ساختمون بزرگه سکید جلو میپرد که خودم بودان غلط نکنم اینجا یه خبری آن وقتا نمیدونست چیه که شمایدان اینجا خلط دکنم این فرسان یه خبری هستن نیست که بودان ساختمون میپرد میگو ساجه هی که چیل توی فرسان یا توی موچک داشتم روی این ساختمون خالی کرد شدید که خبر میداره دیگری سید طبقه تنجم میگه من کلاه خلبانو خشای میگه نیم خلبانو خشایی دیدم رد میشد بعد اینجا جاو پاکنگ درینش که طابل اینه که ساختمون میگوزد برگردتی با هنوز خالی نشده بود هرس پش علا فرام دارید بله بله خمس دارید با هنوز هرس پاکنگ درینش با هنوز هرس پاکنگ درینش بود میکیدش رد میشدین تویی تیب یه نوعی صفقه برقرار بود پرچه صفقه هاشون هم بالا بود بود بود بود

00:28:12--->00:28:27
spkr_08: هرچی گلوله داشت تا اینجاش فهمیدیم قد شد. خانم اینجاش قد شد. هرچی گلوله داشت چی؟ جاتونو عوض کنید. یه ذره اونجا آنتن انگار برد میده.

00:28:36--->00:28:42
spkr_02: بهت من همgyدا ، paprd �ravzم میست hatte sont اون шمce پوازم یا امور كوب صف در نیسć

00:28:46--->00:30:35
spkr_08: این متاسفانه اینم از لطفه این انترنت پرسرعت این کشوره باز یه ارتباط ساده تلفونی هم ما نمیتونیم بگیریم فهمو دید تا موجه ای که تیر زدن رو فهمیدیم خواهیم اسکندری نمتاسفانه بگیریم میگم تا اونجایی که تیر زدم جناب باغینی گفت هرچی تیر داشتن خالی کنتون میدون صوبای که ارتشی ها داشتن خیلی کنم بگیریم اونجا رو فهمیدم فهمو دید که هرچی تیر داشتن جانب باغینی گفتن زدن توی اون میدون صوبای از همونجا ادامه بدید بزنید دوباره بگیرم اتون بزنید یه بار دیگه بگیرم دوید در این ببخشید دیگه یادگار شهید محمود اسکندری سرکار خانم میلوسا اسکندری این دختر عزیز ما یادگار هستن سری دوست داشتم که مریم هم بودش نمیدونم چرا بابا تو رو خدا وزیر ارتباط فردا بازشست شدی برود لبوی چیزی بفروشت بابا این چه بازه نتا ایداده میداد ارز کنم بله بله الان بگید الان بگید

00:30:46--->00:30:55
spkr_02: موسیقی

00:30:57--->00:45:03
spkr_01: من نشتم یکی سرپیمای من آبکش بوده. سراخ سراخ بود. و او یه سراخ بزرگم ترسو کابلی ند شده بود. و باید اونجا دیگه من دیدم همین موادن پای سرودگاه جمعشتر از خامنه یا مواده بوده. به درید ساعتم کادها داده بودن و میگه دیدم همه دارم. میگه احجب کاری که ایچ کاری بودم. چی شده و حالا بودم کنپرانس تران عرب رو به هم زدی. حالا بگر یاد اینکه پالشگاه رو زد یا اینا. و از او کلوسی میگو خیلی اصلابش بود از اینکه درانس دوران این اتفاق براش افتاده. میگو من انگاز ترزند خودم از دشت دادم. بعد اون وقتی یکی برگرده مثلا من کاری که من کردم مثلا اقاله بزن که آقای اطباس رو داره ها مثلا رفته توی ساخت واقعی هیچ بخشم دارم که کاری نمی کرده. یا اینکه بی تجربه نبودن که بخواین همچین حرکتی ارجام بدن. خیلی از این باباید دل چکست و ناراحت بود. حتی یک مفاهبی هم به آشون اواخره. امشون بود که قبلت قصادم بود. یک سبکه یکی بهش میگو خود آقای از کن در اید من میخوام باید تو مفاهبه کنم. میگو من نمیان صحبت کنم. چون من دروغ ولد ایستم بگم. من حقای اقا میگرد. همیشه به منم همیشه میگونم. بباریت سا. حتی سرت هم داشت میرد بالای دار. هیچوقت حقیزتش ادمان نکن. هیچوقت دروغ نگو. این من میشه به آویده چه منم. هیچوقت دروغ نگو. هیچوقت حقا زیرپا ندار. حتی اگر از اون بالاترم بودن. حقا زیرپا ندار. من بیام حقای اقا میگرد. چا پیوزه مرد هستم بکنم. شما پخش نمی کنید. بس من برای چی بیام. دیگه آخازن این آقای مدید. یه این روز بریگرش با قد کنه. شما پیا. حرباتو بزن. این آرشیب ما میمونه. درستن یکی یه جایی برای میدارم. پخشش میکنن. حالا تو دیگه پدر مرده از تو شعبت کرد. مو گو باره همه حرفای دلم هم بزدم. اونجا توی همین عملی آدم. پدر من میگه وقتی ما بارد شهر شدیم. من دیدم تمام گلولا. تمام زده هواه همه موشت ها به سمت ما نشوند. یه میگوزم اقای قاضین میگو اصلا دیگار آتش درست کردن برا مون. میگه حتی یه دینه موشت هرورتی هم پرستادم برا مون. که ما رو تعدیب کرد. ولی با در رفت و اون رفت بالا. پدر هم میگو اینجوری ما اصلا نگاه عملیت مثلا رو رفته بید. بعد از اون عملیت که کنفران سر رو بزند. پدر من اومد ما موقع ترکیه بودیم. بخاطر اینکه من بچه بودم. صدای آجیر که بیشندم. بعدنم چوب میشد. یه حالت اصلاقه بودم میگه صدا میگذد. یه حالت اصلاقی شد. باید دور باشد از اینجا. بعد ما ترکیه بودیم. پدر من اصلا آلمان که این هم برای حواقه ما بودیم. از اونجا برگشت میشه ما. اومد اینجا که برای از اون عملیت سر رو برای سر شایده گذاشته بود. دوبار هم میخواستم ترارش کنم ترکیه. یه بار ترمازه ماشینه گوریدد. یه بار دیگه هم نمیاد بکاقی باشد. دوبار میخواستم ترارش کنم. بعد ترمان اونجا که مادر هم میگه با بسطا نظامی آنبریکا اومد. جلی فدا یه باری استرال metre چون بچه های اونایی که میرن به جای من میرن بچه های من هن میرن یه اتصاقی برایشون میرن بزنگ من بخواهد خودم بخواهد و چهت همون خودم میرن که شویلا باید برمیگردم خدای شد این چیزهایی که تو به نشوندت وقت بقیه از که از که اومارم برداشت با خودش اوبرد اومار اون گذاشت و جنگ تموم شد اومد از این مندقه هایی بیرزه بوده آرد تو خودت اون عملیاتی خودت تو شرکت یعظه بودی رو لدادی اینو میگی دیگه دلش حسامی شکرد جوری که اصلا نرفت تفتیح صاحب کنه بعد چند درد پتر من مزاری هم داشته دیگه ولی از این برداش دیگه، چند درداش به دربت کار کرده است و اصلا نمیام اصلا نه اصلا نه اصلا نه اصلا نه ام خودت ریزه از ارد دیگه اظره از از این منزل برگردی هست و من اصلا دیگه نمیام حتی خونه شرکه کار بود تاراش بذاشت و اصلا نه میخوام دیگه ارتشگاه رو من ببینم انقعا دلش شکسته بود این مردم نمیده که از اینکه کسیور از اونجا آمد بیرون یه مدت مشاپل کشی کردی در این دو طرف احسش نرست تا این عرب خیلی دلشش کنند شاید 3 سال هم بود که پدر منو با وینچه رو هردن که در میکنه بشترین من این به ذهن هم هست یا موقعی که فروتگار جدفان با مهرواده زدن من خودم قشن به ذهنم بود و این عالشین میزدن من میدونستم الان بابای من داره میخواد بره همین که عالشین میدونستم تلفون رو خونه ما زنی میزن و بابا میدونه میره به حادران همیشه تا پدر میخواست بره سباده میرستم که 3 سال همیشه نره بود سریعی قرآن درمیدشتم میگرستم دستم مثلا میشهستم قرآن میکنم بعد پدرم هم چون چون استرس میگرستم تا این برگرده این برشتوها میکردم رو خودمان خیلی اثر میدونستم که قدرم همیره میاد بعد هم یه هم فارو درستم این بابای من داده زمت میشه پس چرا کسای دیگر رو مفهم نبسه مدیزه که رفتن کنم تو دربستان که بودن میگذن همه بچه های شهید هایی تقنیم کنند چه هاییو زمیدن ببای برای شهید بابای من که بیشتر از این کار که چرا با اینها رو اسمی ازش نیانند بچه بودن میگوشت بابای من شهید شد تا این حضر رو مفعل باشته بود مگوشت بابای من شهید بود با با شهیدی بودن بابا پدر درست میدید اینقدر فرق میزوشتن که باش بابای من شهید بودن بلیکه کارایی که تدرم من کرده شاید هیش کسی نکرده چون با دل و جون میجنگید باشد بودن ببای من که بودن باقی بمبای من که برم میگشتم پالا اشگاه بردان یعنی من جوهای تظامی میزدم ولی یک شهید با من سر کردان من هیچ وقت بوم نریختم هر طریم رد میشدم از پردستان همینگاه حقیبهایی من میشناختن پیره هوایی شلیگ می کردن دست کم میدهد و قشنگ میدید یا از سر هستند کلایی که خودشون رد شد همینگاه میگه همینگاه میگه من سر مرگون شخصی هیچ وقت بوم نمیریزم یا همون پل عربل روزو که زدن میگه من یه بار رفتم دور زدم پلو و برمدم یه ماشون شخصی روی پلو بایی ساده میگه رفتم دوباره دور زدم باید انگه خیزدم که ماشون شخصی روی پل رد چه بره مگه بعد که رد شده با اولی نشنه زدم بعد مادرم در این بار میگه این راب زهیر نجات شبوره از تیز اون رفشم میگه اومده بود تو خونه میگه فقط این آدرت خلافان رو به من بدی من میخواه میگه اومده و به پاهای بابا تو پداده بود میگه تو لشگر من رو نجات میگه بابا نه میگه بابا من کاری نکرم چرا تو لشگر من رو نجات داری تو یه لشگر بچه های من ندو نمیدو چی کار میکرم مالا سریمان نمیدو چی کار میکرم برا بابا هر که داشت بگم کم گفتم میگم تازه باسمان اصلا هیچوقت تحریف نمیکرد همیچه هر به من میگه ملیونی از موقعیت من بخواهی اتفاده کنی برای کاری چرا من کاری نکردم هر کاری کاری کاردم برای وقتنم کردم برای مرباوم کردم بسیت هم بوده حتی یه ماهی زمین داشتیم داریم وزار اتفاده افت کداشتیم این بابای من کشتیم این بابای ملیونی داشتیم نمید خلابا موزی نکرد که نکرد نه من از موقعیت هم سلسطفانه نمیکنم هیچوقت هیچ حرکه نمیزد هیچوقت نمیگفت چی کار هست چیه بعدا که بادا چراس اقلم رسته او تازه پمینه با این که مرد بزارگیه یعنی با نمیشه که پدر رو بدم پرشتیم از همه الگاز مرد بزاریم یادت با خدا میگفت من نماز جمعه نمیرم چون نماز جمعه ای تا میدونم همه توشون نجس هست همه توشون با ریامیان من نماز جمعه نمیرم ولی خونه بجای سه بعد نماز پنج بعد پدر من نماز میکن یعنی صبح میخوند زور سر زور میکن اصف سر اصف یعنی همیشه یه تشتشه سپید تنش بود همیشه هم پای سجاده بود همیشه رازو نیاد میکنم اشق نه خدا با خدا رازو نیاد میکنم یعنی واقعا هر چیویی هم تنگ گفتم در او بایی چوب ما نمیگم همیشه هم در ما میگم توهمت نمیزد بعد تا جایی که میتواز کمت میکرد به دیگران ما بعدا فهمیدیم چند تا اونو بادر فپارد میکرده خیلی خیلی خیلی آدم نگود در جوید که من بهش استخار میکنم بعد من کنی گردم لنگشو پایدان نمیکنم اصلا لنگش پایدان نمیکنم حالا موقعی هم که تفاوت افتاد خیلی برا من قمنگیز بود چون تنها کسی که به چشم دید تا آخر بالا سرش وایستاده بودم ولی با اینها تا دو سال تا سر بابر نمیکردم که همچه اتفاق رو افتاده چون من درست بقلده شده بودم وقت این اتفاق افتاد بعد با هم داشت او پرد میکرد یه لحظه من برگرده بودم با با با خوروجی رو رد کرده تو پشکالا با با با جم یه در نگم جلو هست بشم یه در نگم جلو هست؟ یه لحظه ما به خودم اومدیم که خود من هم چشم من هم چشم یه لحظه جلو ما بیدم بسته یعنی جاده ای که بازه جلو گیرفه بسته یه پیک نوت درجه گذاشتن جوری که بچه هوا هم تاریک نه یکلاف چشمک زنی ها هم بردار بارونی بود جوری که ما هر چی پدر من هر پاری که به پیچه فرمونه خیلی هم زمان کم بود خیلی خیلی کم بود مخلصه شون پدر من هم خوروجش بودم چشم خیلی در ویداته خیلی سالم بود یعنی موقعی که نتبا قفتا پدر من هر روز سو سو ساعت هفت از خونه میزد بیروم چیه ها درمی میکرد میرفت تا کجا ها ساعت در صور میومد موره اینقدر سالم بود نه یه گرس میخود نه یه بار مریض میشود نه دکتور میرد خیلی سالم بود خیلی سالم بود یه لحظه که ما دوتایی با هم سح نردیم هیچ قطع تصمیمگیری هم هم همون نداشته بودن بیری که باقای مرکی فرمون و چرخون نتونست بپیچه بعد خود لبه ماشه بود به اون لبه جدولی که باشدن بسته بودن یه جدول خیلی بلند و تازه همین کار کرده بودن همون خوش نشده او سیمان هاشی بعد چند تا بولوک هم اینجوری افتاده بذاشته در روی همون سکو ماشین میخواره به اونجا بر میگرد روی اون چیز ها درستی اون از همون بولوک ها از توی قسمت شاسی پرای پرای در مور مورد میاد داخل ماشین که دست چپ پدر من را قطع میکنه قدر من هم از ناهی دست راست همون جکت من خود شده بود از ناهی دست چه دست پدرم را قطع میکنه جونی که خوندوده خیلی شدید بود بعد این هم یه ماشین من نخوده پای سرمون سری میزند روز هرموز نگر میدار و مهارو میکشه بیرون بعد من هم اون دسته که تونتو بودن میمیمونم بودم بابا خوبی خوبی نباید دست کن میداد که خیاله براد باشم بودم بودم بودم بعد آروم بلند ماشین رو بابای من در میارم بیارد و دخت میارم بیارد و بودم باشم خماراست میکرد یعنی حالی تیب بکر خوند روزی داشته بعد دیگه این راننده زنی میزنه به آمورانس و میاد خانمتش هایش بیزنه بارا سر بابای مرموار رو میبره بیمارستان ما از اونجا تا بیمارستان دو دقیقه هم فرحا نبودیم با ماشین شخصی بعد دوباره برد میگرد بایرم سرش میده جراحتش بنا تو اتاق بودم من بیرون منتظر بودم که بیارد دست بودم شکرست که اتنا دستم تا خجا دراز شده بود ولی برای هستم چیزی نبود که دردش هستم هیچ مهم نبود هی باستان خدایی چرا نمیادم براد شد دو ساعت گذشت بعد از دو ساعت من دیدم آمورانس اومد برانکار و اون ماه مادر مادر با خوار براده بخش اومد رنگ توی بابا هم نبود اینکه اینکه ای قطع خونم تو بدنش دوید تموم کرده و وقتی اوزانش تموم کرده بود دستشم کنر بدنش بودم او بردم بردم تو اتاق بیدم دستگاهش شک اومد رفت و یه بار شک بردن دو بار زدن سه بار زدن سود رد و دکتره ها خودم بیرون رفتن او ماه مانون رفتن اون دسته که براموشم باگرم فرده برام من بشه خواهی مانم خواهی های یا همچین مه داری میری ای کاش او جون من رو بگیری ولی این چیز نکاری چون دیدم دیدم که من انگاه کسا ما تعمل کرده متوجه شدم بودم خودم یه جون من رو بگیر ولی این کاریش چیز نکاری او اجنه یفتاکه وقتی 3.13 رفتم مال فرش دفتره های که من همین مال فرش دیدم که تموم کرده ولی نمیخواهشم قبل سار همچه اتراح خود کده حتی من فرش خواهی شده نبودم خونتا قبل بودم حتی اون درستم بعدشم که رفته بودم خونه روز 3.13 ما تو مبسید بودم که یه حالاتی شک شده بودم تا دو سال من نه دو سال سال نتونستم بابرکم که همچین اتقاق افراده همچی چیزی شده بعد از 3 سال داره من ترسم بایدان پدر رو احساس کنم بدونم که مثلا نیستش یا مثلا چه چیزی محدث داریم چه چیزی محدث داریم خبصه هر چی بگم کم قبضم هر چی بگم کم قبضم بگیرم نزی بگم هلا میخوایی شما سال داریم خوبصورت موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی

00:45:09--->00:45:45
spkr_04: دخترم تو مایه افتخار هستی تو از تلاله مرد بزرگ هستی که تو پیشانی تاریخ ایران می درخشه مایه افتخار ما بوده و اینم بدون محمود اسکندری شهید بوده شهید هست و همه برمان شهید قبولش دارن تمام خلبان ها تمام ایرانی ها بله روح شاد باشه انشالله خداوند سایه مادر رو سر شما حفظ کنه و تن شما سالم باشه با امید خدا دخترم

00:45:45--->00:48:43
spkr_08: نیمسای عزیز، این عزیزا، بچه های خلوانا، مثل دکتر اپشین اقبالی، پسر شهید دوگاهه از آلمان، جناب شاهروخ نقدیبک، پسر تیمسار نقدیبک، پسر جناب دوران، دفتگرهای خانم مهنتی که خود خانم مهنتی، جناب سرکا خانم صادقی، سمیرا صادقی، پرد کنم دختر تیمسار صادقی و میگن که سفاس و روح پدرتون شاد و همینطور تیمسار قادری عزیز، آزاده سرفراز کشورمون جانباز، میگن دونید خدا و قهرمان وطن جاویدنام شهید محمود اسکندری و خانواده سرفراز ایشان، افتخار چندین سورتی پرواز با ایشان را داشتن، جساره از شهامت و فرماندهیش کم نظیر بود، روح شاد پدر شما یک تهرمان بود، میگن بلی چند نفر این شعر رو خانم اسکندری میگن، خانم جهانبانی هم الان تو لایب هم من دیدم و همینو میخوام بگم، ایکی مثل تیمسار جهانبانی، تیمسار اسکندری، تیمسار دوران و چند نفری هستن که صبر بسیار بباید پدر پیر فلک راد که دیگر مادر گیتی چطور فرزند نزاید یعنی مثل اینا دیگه به وجود نخواهد اومد، شجاعت تیمسار اسکندری زبان زد بود، مهموریت های غیر ممکن رو ایشون ممکن میکرد و همه اینجا به خوبی میدونن مردم، شما هم میدونی که پدرتون چقدر محبوب بود، حیف شد خیلی دوست داشتم که شما و مریم عزیز الان در لایب بودید یا محمد عزیز پسر تیمسار و تنها پسرشون ولی من فکر میکنم آره آره ای نداره حالا تو یه کاری بکن برو پایین اپدیت کن اگه شده حتی یه لحظه بیای بالا تصویر شما رو این خانواده های عزیز نزدیکی هران 300 خورده این نفر که تو لایب هستن دوستان چهره ماه شما رو ببینن اگر که نه اگر که این گوشی من رو به همین نوسترده من همین خط سه این واتساب به من زنی بزن تصویری اگر نشد یه لحظه واتساب تصویری شما ببینن و صحبتاتونم شنیدن الان شما من سه ایدتون میکنم خودم از این وقت میگیرم بایدون شما خواهده خواهده خب من یه لحظه تیپس رو شما بفرمایید تا من جا ابو طالبیم رو نتونستیم الان بیاریم بالا بفرمایید شما تا من خانوم اسکندری رو سیف کنم بفرمایید

00:48:45--->00:49:37
spkr_04: دنبه باشید عزیز بزرگواری من از شهامت ها و بزرگواری این دوتا مرد میشه کتاب ها نوشت و واقعا این دختر عزیزم که دختر جناب اسکندری عزیز مریس خانم واقعا قلب من و به درد آورد من انشالله که از خداوند و متعال تن سالم دل شاد به اینا بده و روح اون وزرگ مردان رو قرق شادی و شهف بکنه تن شما سالم باشه ممنون بخاطر زحماتی که کشیدی من هم خداحافظی میکنم از عزیزان دیگه خداحافظی میکنم استفاسگذارم برای همه محبت احمد و قربان شما برای همه میکنم

00:49:37--->00:49:58
spkr_08: یه لحظه داشتیم تیمسال دختر تیمسال اسکندری رو سلام میری سازم. خوبی؟ سلام. بلندتر صحبت کن این چهره ماه تو رو این دوستان ببینن من. یه لحظه تصویر رو میزنم به پرومشت. این دوری بهتره که بهتره. بفهمید. سلام.

00:50:02--->00:50:08
spkr_05: سلام عزیزم. سلام دو خدم. سلام. برمانت دو خدم.

00:50:11--->00:50:49
spkr_04: خانواده برسون سلام به مادر برسون خوشحال شدم انشالله که تنه سالم باشه خداون عمر با عزت به شما بده به مادر بده خانواده تون همه تون تنه سالم دلشاد داشته باشید به یاری پروردگار انشالله خداون روح پدر رو شاد کنه ایشون افتخار بزرگ بودن برای ایران بودن هستن و خواهن بود ایشون شهید هستن برای ما برای ما ایشون نموردن محمود اسکندری زنده هست شهید زنده هست ایشون برای ما همیشه زنده هست خدا نگه دارتو عزت هم سلام برسون به خانواده

00:51:11--->00:51:18
spkr_08: این عزیزان دارن میبینن و میشنون دفرمایید شما اگر مطلبی هست

00:51:19--->00:52:47
spkr_00: خوش شایر میخواین i به سوان و weather ببنیقه سورما که برای است که مان درمه فیشه من بگیم کم شما بعد از شای ستی Response باشا نزدن یک زستان by رانسا هام қردن بسیاره chance آمان وین هو بشنا نظر موسیقی در موسیقی موسیقی

00:52:51--->00:53:27
spkr_08: ای جانم من میخوام یه قولی ازت بگیرم شما انشالله من یه تستم با هم میکنیم شما و مریم عزیز به امید خدا توی یک برنامه ای انشالله با همدیگه یه صحبتی داشته باشیم و چون اینجوری یه مدعای کیفیت تصفیر پاینه و میخوام که انشالله توی فرصتی حتما این کار رو بکنیم خیلی ازت ممنونم من چون گوشی رو گرفتم جلو اون یکی گوشی شما تصفیر من نمیبینی ولی ازت ممنونم که اومدی با این حال با این رود فقط از مادرت بگوی چه خبر از مادر حالشون خوب الان

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")