ویژه برنامه بزرگداشت سالگرد سرلشکر خلبان هوشنگ صدیق(2)تیمسار ابوطالبی ، تیمسار فرقانی ، تیمسار امیدی


00:00:00--->00:00:21
spkr_01: خب، تیمسا عبو طالبی عزیزم دروت بر شما خیر مقدم عرض بکنم و سپاسگزارم از حضورتون. You have the control and come on. شما دیگه خودتون سابقی ها رو و مدیر ما هستید و بفهمید در خدمتیم. از قدیم که دیگه به حال خودتون سرکان و دست میگرفتید در خدمتیم ست. بفهمید.

00:00:21--->00:31:48
spkr_04: خیلی بزرگوارید ممنونم سلام میکنم به همه عزیزان که شنبنده هستند و همه اساتید خودم سلام میکنم به همه آزادگان چه توی خط باشن و نباشن و درود میفرستن به روح شهده کل شهده ممنون و خصوصا شهده خلبان که همه همدوری ها و دوستان و عزیزان من بودن من ابتدای توضیح کتاهی بدم که امشب من احساس کردم با توجه باید که هنوز آثار کرونا و اینهای مقداری هست و زیاد نمیتونم صحبت کنم گفتم شاید مثلا چند دقیقه ای هم لازم باشه که از جناب امیدی که همسایت و فاصله زیادی با من ندارن ایشون از ایشون خواستم که تشریف بیارن و ایشون هم نم ساعت سرو بی طول کشید تا تشریف بیارن رفتند و آماده شدند و و صورت الان در خدمت ایشون هم هستیم ایشون هم از اساتیت هستند و از خلبان های آسه جنگ و نیروی هوایی هستند جلسه امشب رو البته من خواهش کردم که امیدی ابتدا شروع کنن ولی من کتا صحبت میکنم بعد ایشون یه چند دقیقی در کنار شما باشن و بعد اگر نیاز شد باز من هم در خدمتون خواهم بود ابتدا من دورت میفرستم به روح بزرگ خلبان بزرگ ما و فرمانده بزرگ ما جناب موشنگ سردیل و تصدیت میگم به خانواده شون به فرزندانشون به همسرشون و آرزو میکنم که ظرف این یک سال کمی از آلامشون کم شده باشه تیم سال شدیل رو من از گردان یازه شکاری یعنی اولین روزهایی که برای آموزش از امریکا برگشته بودیم و در گردان یازه شکاری در محرابات آموزش افور میدیدیم از اون موقع من خدمت ایشون آشنا شدم و ایشون هم تازه به گردان مرحق شده بودن به عنوان به عنوان معلم اون موقع تشریف ها برده بودن ما شاگر بودیم سال 1352 تقریبا نزدیک به 48 سال پیش و از همون موقع کاملا روحیه همکاری و همراهی در ایشون دیده میشد با همه عزیزانی که اونجا بودن چه اساتیر چه مثل من که اونجا شاگرد بودم شاگرده هم دوره من ما دورهی داشتیم که حالا با عدد و رقم مشخص میشد ما دوره من دوره ده شونزده بود و سال 1352 تقریبا از همون اردی بهش خورداد 52 شروع شده بود و پراکوم خلبان خیلی بالایی بود شاه پیش بینی کرده بود که خب بلاخره یه روزی درگیری خواهد بود با عراق و بیشتر هم مقمش این بود که بتونه نیروه هوایی رو برسونه به جایی که عراق سر جاش بشینه و عملا حرکتهایی رو که سردام شروع کرده بود اینها رو خونسا بکنه و اینطور هم شد یعنی به جایی رسید که سردام واقعا جرعت این رو نمی کرد یعنی اصول بازدارندگی جنگ یعنی به جاییی روی همینه که ما اینقدر تقوییت بکنیم خودمون رو که دشمنمون نتونه یا به فکرش نرسه و در حقیقت ارادش رو پیدا نکنه که بخواد با ما مقابله بکنه در صورت با اون تراکمی که وجود داشت اساطی دیگرم اضافه کرده بودن به گردان البته من شاگرد مرحومه فاته چهر بودن فاته چهر از خلبانهای بسیار خوب و افتاده و خاکی و بزرگوار یعنی طوری با ما رنگار می کرد ما واقعا فکر می کردیم مثلا یعنی دقیقا می تونست اون صفات یه فرمانده رو که یکیش اینه که آدم باید پدر باشه و بتونه در حقیقت پدری بکنه در حق شاگردهش این رو فاته چهر داشت مرحوم فاته چهر داشت و من هیچ وقت فراموشش نمی کنم بعد تیمسال صدیق که اضافه شد ایشون هم بهش شاگرد دادن و دیگه توی گردان ما معلم پای ثابت گردان یکیش تیمسال صدیق بود بسیار فعال بسیار معلم خوبی بود و اونهایی که شاگرده شدن باش پرواز می کردن همیشه تعریفش می کردن از اکسیب بودنش و فعال بودنش و روحیه خوبی که تو پرواز داشت در صورت ایشون فراموش ناشدنی هستش ایشون موقعی فرمانده نیروی هوایی بود که حده اکثر بلوشو حده اکثر در حقیقت بلا تکریفی در سیستم وجود داشت یعنی هیچ که نمی دونست که بلاخره چی اولویت داره درجه که تقریبا خونسا شده بود خیلی درجه عرضشی نداشت کل درجات رو بالای سرنگ تمام رو همه رو گذاشته بودن رفته بودن و اگه یه سرنگ تمام پیدا می شد واقعا تحجب آور بود که شما ببینید یه سرنگ تمامی مثلا توی کل اون ستاد نیروی هوایی من به دلیل این که سال 63 اونجا در ستاد نیروی هوایی دافوس رو داشتم تیمی کردم ایشون رو در اون زمان داشتیم و مرحوم بهرام ایکانی که از کلوان های آس نیروی هوایی بود و اکس های بسیار خوبی رو کلوان آرفور بود اکس های بسیار خوبی رو از عراق درفت و بسیار معثر بود در زمانی که وجود در حقیقت حضور داشت ایشون تقریبا به دلیل نزدیکی و آشنای دوستی بسیار نزدیکی که با جناب صدیق داشت تقریبا میشه گفتش که اباخر هر کلاسی یه نیم ساعت یه ساعتی بقل دست من میشه تو کلاس میگو روی من برم یه سری بزنم ببینم حوشن چی کار میکنه یه خسته نباشید بش بگم خب من اعترام خاصی برای جام صدیق آهل بودن و خودم رو در شنی نمیدیدم که بلنشم برم و تو دفترش مزاهمش بشم و بهرام چون خیلی بهش نزدیک بود میرفت و میامد و خبری میاورد و گایی قرآن خبرها خوب بود گایی قرآن خبرهای بد و نهایتاً این ارتباطات وجود داشت در اون زمان واقعاً هیچ که نمیدونست کی باید فرموندهی بکنه یعنی اگر تیمسال صدیق فرمونده نیروه هست ما نمیدونستیم که حرف ایشون رو گوش بدیم یا حرف روحانی پایگار رو گوش بدیم که اونم برای خودش ارت میداد و حرفای خودش میزد و به درخیره اون هم برایش هنوز تحین نشده بود که مسئولیتش چیه بنابراین دخالت میکرد تو کار ایشون و بعضی جه ها واقعاً تضاد کامل بود یعنی این که فرمونده نیروهوایی این رو یه دفعه هم گفتم تکراری میشه بلی فرمونده نیروهوایی خدمت شما که از شود دستور میداد که ماشین هایی که اوتوبوس هایی که دور ساعت دو بعد از دور سرویس تموم میشه سوار میشن برابر مقررات قبلی همه از درجه بالا جروه میشینن و به ترتیب درجات پایینتر میرن اقبتر میشینن و منم چون از گردان های اکتیب اومده بودم و در اثر یه درگیری هوایی و این که کمرم شکسته بود شهید بابایی به من گفتش بیا یه چند ماه برو دافوس شاید تو استراحتی که دافوس میکنی شاید حالت بهتر بشه این وضعیت کمرت بهتر بشه که من در حقیقت به همین دلیل آمدم و یعنی خب پای ثابت پروازهای گردان 14 بودم در شیراس و یادم میاد چون مسیر ما مسیر کرج بود باید از تهران میامدیم کرج اگر داستان ها طولانی میشه برای خودم یه خرد خست کننده است امیدوارم برای شما نباشه عالیه عالیه بسن ما با این اوتوبوسی که باید میامدیم تقریبا دیگه با رانه اوتوبوس رفیق شده بودیم یعنی دقیقا یک ساعت این بند خدا تو را بود و زمت میکشید و تو را هم پشتشتا اوتوبوس بودن میامدن کرج حالا یکیش میامد گاهردش که من بودم و دیگه با این هم رفیق شده بودیم و شما چرا میرید وسط های ماشین گفتم بالا من میام تو ماشین بشینم نگاه میکنم میبینم که یه سهرنگ تمامه نماینده نیروزمینی که یه سهرنگ تمامی بود و در نیروی هوایی میامد میرفت تو پوست فرماندهی و اونجا نگهبانی میداد عملا وظیفش این بود که در پوست فرماندهی نیرو هوایی باشه ارتباطات هوایی زمینی از طریق ایشون برقرار میشد گفتم ایشون میره ردیف آخر بقیل سربازهایی که اونجا هستن و تای ماشین یه چند تا سربازی جمع میشن ایشون هم میره اونجا روانست موتور میشینه خب من دیگه حالا درون نمیشه من هم رفتم وسط های ماشین میشینم اونتوها خب بعضی قرار جا بود بعضی قرار نبود میامدم میدم پر شده مخصوصا صبح وقتی سوار میشدیم از با هردش میدیدیم که ماشین کاملا پره و تا تهران باید سرباز باید میستادیم ولی خب دوستان میدیدن من لباس پرواز تنم و یه خورده احترام ما رو داشتن بلاخره به عنوان نفر سربان روی این سندلی ما رو جا میدادن یه جوری بلاخره خودمونو گیر میدادیم و میشهسیم ولی من همش ناراحت اون سرنگ تمامه بودم که چون ما اصلا توی ماشین دیگه بالاتر از درجه سرگردی از اینها نداشتیم همه درجاتشون پایینتر بود و این سرنگ تمام بود خیلی من ناراحت بودم نه این که بشناسمش نمیشناختم ولی میگفتم بلاخره اصول میده که باید ایشون جلو بشینه پیرد بسیار خوبی بود نمیدونم در قید حیات باشه یا نه ولی همون موقع هم پیرورد بود و بسیار فرد جا افتاده و مطینی بود یه روز این آقای راننده که حسن آقا بود و ما هنوز دو زهنمون هست به خاطر خوبی هاش برگشت گفتش که پیدانی من سندلی پشت سر خودم هم میخوام برای شما نگه هدارم چستی سوار نشه بنابراین شما از این به بعد بیشین پشت سرم گفتم که چشم ولی اگه اجازه بدید شما این جامسرنگ من با خودم بیارم یعنی من یه نف نیستم قرار باشید که من بیام ایشونم میارم خب اون جامسرنگ هم ما با منسک پای اوتوبوس رسید رفتم جامسرنگ دیگه از امروز شما تشیف نبرید تایی ماشین شما میاد بغل دست من تو این اوتوبوس میشینید رفع اول دو's نمی زارن نیان بی احترامی می کنن کسی دیگه رعایت درجه رو نمی کنه درجه رو معنی نداره که گفتیم که حالا به هر صورت ما از بند په استفاده کردیم و راننده می گه این صندری دوتا صندری ما شماست پشت و سر راننده گفتیم شما بیا سواشم اما هم سوالش کردیم بقید رست خودمون و بند خدا تا اون روزی که من خاطرم هست و این دوره رو ما تیمی کردیم ایشون می آمد بقل دست من می شست و بعد توی اوتوبوس هماش زمزمه بود که آقا دیروز هاج آقا برگشته بفتیم که درجه مطرح نیست اینه که یکی جلو می شینه درست گلاسی که اقرب می شینه درجه ش پایین اصلا اینا تموم شده دیگه می روحایی نباید این کار رو بکنه و مرحوم تیمسال صدیق این مرد بزرگ در اون شرایط بسیار سخت ایشون به این هر روز می رفت مثلا سر می دون سکا می گو آقایون رعایت درجات تونه بکنید نظام عوض شده انقلاب شده اما انقلاب نشده که وارونه بشه همه چیز شما باید سی هر که درجهش بالتره نشون می ده که انسان متقی تر و انسان باخداتریه اگر که قراره که اینطور نباشه حالا تا یکی دو سال دیگه که اونایی که با خدا ترم میان میشن این رأس کار اونا درجات شمالتر در صورت همیشه این تضاد در دستور دادن موجود داشت و یکی از مشکلات منبکت ما از بالا تا به پایین همین تضاد در دستور هاست یکی میگه آقا از اینوری خوبه اون اکی میگه که خب اگه از اینوری بری برای تو خوبه ولی میزنم اوچو پاته میشکنم نهایتا همیشه این تضاد توی نظام ما هست و این یکی از مسائلیه که اصولا باعث تضعیف حکومت و نظام و منبکت و مدیریت ها میشه هم اختیار رو میدادن میگفتن صد درستد شما اختیار داری کارت انجام بده همین که مسئولیت میخواستن و مسئولیت میخواستن نه این که بیاییم حرف بزنیم و قصه بگیم مسئولیت میدادن که آقا شما مسئولی شما رئیس شمهوی مسئولی نباید بیایی میگه آقا هلا این شما الله ما شما الله قرار که اینجوری بشه باید اونجوری بشه اینجوری نمیشه و تیمسار صدیق تو این شرایط شرایطی که باقعا ما خودمونم بیمیدونستیم تازه ما ها اونموقع درجه ما بالا بود و حدود مثلا مردم میاد سروان بودم اونه ها ما ها نمیفنیم چیه باید با حال مثلا درجه دارا و رده های پایینتر که ما درجه دار داشتیم توی بیس پچه عملیات من یادم میاد در شیراز من شدم محابن عملیات تیپ شکاری پاییوهای شیراز بعد از دافوست یادم میاد میاد که کبششو کبششو میخواب موند و میاند دخنو که پاشت و شرط و شرط را میرفت تو عملیات و من صداش کردم گفتم این کبشه اینجوری نراحتت نمی کنه اینجوری را میری گفت که نعمل اینجوری میفوشم که بگم یعنی من یه شکل قبول ندارم میگفتم خوب اقلن یه جایی هرک را بزن که تو از وزر تخصص از همه بالاتر باشی تو اینجور دیسپچری و خود تو بتر از همه میدونی که خلبان تخصصش چیزی نیستش که جای گذین بشه خلبان دره میگفتش که نه شما چک میکنین اینطوریه من الان بگن جنگه من میشینم تو هوافه ما روشن میکنم میرم اونجا حالا نتونستم برگردم میرم خودم رو میزنم به دشمن رو برمیگردم حالا برم نمیگردم خودم رو میکشم ببتیم بابا آخر تو قیمتت شاید زیاد نباشه ولی قیمت هوافه ما زیاده هوافه ما رو باید برگردم میخواد نفر رو باید بره مگه یه هوافه ما یه پرواز باید بکنه باید کون سط تا پرواز بکنه در صورت شرایط بسیار مشکلات فراقونی بود و حتی من یادم میاد که فرمانده دافوسی سهنگ تمامی بود این توی اوتووسش دست بیرگه شدن باشه و زدنش چند نفر بیرگه شدن زدنش که تو غلط میکنی میگی و این باید جلو بیشینم بیا برو هر جزی این باید کوند و ایشون فرمانده دافوس بود منم که البته جا امداختم اون جام سهنگ و با خودم آوردم و رفتیم اون جلو و به نخیره یه حرکت های خاصی کردیم که راننده دیگه مجاب شد که احترام ما رو داشته باشه هوای مارم داشته باشه در این صورت این داستان موقعیه که چونسا سردیق فرمانده نیروی هوایی بود من فقط نخوام ببینه که مغزلات تا چه حد بود یا نمیادیه تو دفتر ایشون بودن به مشکلی برخود کرده بود خودش آیفون زده بود مثلا بازرسی که آقا این بند خدایی که در حقیقت منشی شما هست توی قسمت بازرسی این منشی رو بگینید مشکلش چیه مشکلش رو حد کنه یعنی فرمانده نیرو هوایی که تین سال خاتم بود که از یک کلومتری برقش همه رو میگرف در حالی که انسان بسیار خوبی بود انسان بسیار بزرگواری بود یکی دو بار که من باش فرخور کردم بسیار مهربان بود اون موقع خیلی احترام برای مجموعه قائل بودن چه برا دریجات بالا چه برا دریجات پایین ما حتی یادم میاد یه روزی رو که تمام شایر اولها رو بردند و همه هم یکی یکی یکی یکی یکی ساعت رولیس از شاه جایزه گرفتن و ما هم جز اینا بودیم ما هم به خاطر اینکه شاگردربال شده بودیم در امریکا یکی یکی رولیس به من جایزه دارن و گفتن زور در مهراباد حالا ما کجا بودیم ما ستاد نیگوهوایی در دوشان تپه یکی ساعت ده صبح این مراسم داشت انجام میشد نوحصاب ده صبح بود گفتن نهار رو همه ی درجات سر سر سر تیپی به بالا سرلش کرید به بالا یعنی نهار رو در مهراباد که ما نشستیم ماهات شاید اول بودیم حالا در حدود پونزبیس نفر ساعت در مهراباد بقیه یا سرلشگر بودن یا سپه بودن و خود تیمسال خاتم هم که ارتش خود بود اومده بود و احترام قائل بودن میامدن و احترام میذاشتن و میدونستن یه روز که جنگ بشه این خلبان بایستی با تمام اشخ و علاقهش و اشخ وطنش برانشه بره به جنگه ما همه این خصوصیات رو حفظ کردیم در جنگ و بچه های خود تیمسال خود سردیر میامد میرفت میچنگی من یادم وقتی من با افکاردم مثلا داشتم روی خاک و دریا و دونوب و ماشر پرواز میکردم من صدای تیمسال خود سردیر رو میشناختم میدیدم مثلا با افور اونم یه جای دیگه ای داره پرواز میکنه یه کلامه دوتا کلامی که صحبت میکرد من متوجه میشدم تیمسال سردیرم بالاست خب دیگه اصلا ما درجه و تمام همه اینا رو گوشت بودیم چنار فهمده نیروعبایی میچنگیر من خودم شهید بابایی رو که یه مدت کتاهی فهمده نیروعبایی بشکته بود آقا شما فرواز نکن شما معاون عملیات نیروعبایی هستی شما به اینکر باید شما به اینکر باید اینکر باید کتاهی فهمده نیروعبایی بشکته بود آقا شما پرواز نکن شما معاون عملیات نیروعبایی هستی شما بری چی میخواد جای شما بشینه ایشون برگرده بود گفته بود که باشه یه دو هفته ای پرواز نکرد خودم من یکی از کسانی بودم که رفتم سراغ عباس رو بهشکفتم عباس چون اگه پرواز نکنی بچه ها دل سرپ میشن تو هم بیا ما اگه ده تو پرواز میکنیم تو یکی پرواز بکن که اومده بود از ما هم بیشتر میپرید در این صورت ما افتخار میکنیم من افتخار میکنم که واقعا فرماندهانی شبیه تیمسال سدید شبیه تیمسال ستاری بودن فرماندهانمون و دوستانی که واقعا منی که خودم خلبان هستم و خلبانی برای امر خیلی سهل و سادهی به نظر میده افتخار میکنم به داشتن دوستانی که توی این جنگ حضور داشتن و جنگیدن من گفتم که جناب امیدی اینجا هستند و میخوان چند کلمه اینشون صحبت کنن ما هر دوتامون امسایه ایم و هر دوتامون نزدیکه مقبره محمود اسکنبری شهید محمود اسکنبری ایچند نابقی نیروی هوایی نابقی نیروی هوایی یعنی واقعا محمود اسکنبری اینقدر خونسرد بود که واقعا ما تحجب میکرده من مثلا میگفتم اگه میشه یه انسان این وقت خونسرد باشه و باز هم یه بار گفتم که توی شلتر شیراز اون قدمه جتیسان رو زده بود و موشک ها از زیر هواپ ما موشک اسفران اسفران اینا همه ریختمود بایین خرده بودم اینا زمین رو کسی جارت نمیکرد بره اونجا این از هواپ ما پیاده شده و گفته خوب من که نمیخوام برم پرواز بیرد برید مشکل رو درست کنم بعدش گفتم محمود خوب چرا این رو زدی؟ اگه کتاب باز نکردی بخونی کتاب بخون بخون ببین نوشته این رو زمین عمل نمیکوند خب اون امریکایی هزمیشون باید این پولشو گرفته اون باید بیادی وسیله درسته حسابی تعدیل ما بده برای چی جتیسان شد این موشک ها افتاد پایین؟ حالا خسارت و عمده نیرمون دولاری خورده بود ولی افتاد گردن امریکایی ها افتاد گردن امریکایی ها افتاد پایین؟ افتاد گردن امریکایی ها کفتن که این سیستم خودتون اشتباه داشته مشکل داشته و برید مشکل همه رو برطرف کنید مثلا جا خورده بودن یه چیزی خودتون هم این کاری نمیکنند که اون یه چیز باطن رو پشار بدم در هر صورت ما توی این شرایط همیشه یاد بزرگان خودمون عزیزانم که تو خونه نشستن و هیچی نمیگن و من خیلی نارانتم که واقعا منشه محققی رو بلاخره باید یه روزی برش دارید بیارید این مرد نه تنها این که این بزرگوار بهش کم لطفی شده بلکه بهش توحین شده یک طور که بسیار متعصب بزرگوار قیور ایشون صدیق همین طور بود خود جناب اسمایی امیدی که امیدی که امیدان بقل دست من جسته ایشون همین طور بود و همه این دوستان از داخل اوین خبر دارن و میدونن اون تو چه شرایطی هست و چه جوری زندگی میکنن که این کم لطفی سیستمه سیستم باید ایستی که خواستشون باشه ببینن آخر قرار نیستش که انسان باید قوضتها رو بگونه چیه بند خدایی که گذاشت هواپ مای افورو بردش رب اون برادرش رو میتونستن ادام نکنن نارو برادرش پنج کلول تریاک هم ازش گرفته بودن الان که اصلا پنج کلول که پنج تون تلا از این امریکت بلا پایین میشه هیچ که نمیگه چند که حالشون نمیپرسه که این تلا مارو کی بود رفت بیرون حالا پنج کلول تریاک رفته بگیرید اعدام هم خواهد بکنید و داری جنه تمومش اعدام کنید متاسفانه شرایط رو درک نکردیم و این عدم درک شرایط که ما از دهنمون چی میاد بیرون و چی میگیم و چه دستوری میدیم و چه دستوری میدیم دستور خدا رو میشه تغییر داد دستور خدا رو میشه با تغییر انجام داد خدا گفته مثلا این کار رو بکنید آه من میخواهم نحی از منکر بکنم وقتی نگاه میکنم این نگارو دوبرا برا من و یکلش میخواهم نحی از منکر بکنم یه دانه میزاده تو گوشم که تا عبد و در منکر یادم میره خب باید ببینم چه کار دارم موقعیت رو درک بکنم قرار ایست که به این صورت عملشه نهایتاً ما خیلی ها داریم که عزیزانی هستن که متاسفانه کنار هستن هنوزم تیم سال صدیق رو باز هم ناراحتیه من از این هستش که تیم سال صدیق روز آخر گفتن که ایشون دهبوت پیدا کرده داره از بیمارستان تخلیص میشه که من خوشحال شدم دیگران خوشحال شدم این مرد انقدر بزرگوار بود من چند بار رفتم پیشش و نشستم تو شرکت هواپیمایی که کار میکرد یعنی فرمانده نیوهوایی مجبوره که بره تو شرکت های هواپیمایی کار بکنه که حقوق بگیره حقوق داشته باشه چند بار من رفتم زیارتش کردم با روی گشاده من رو پذیره نشستم صحبت کردیم حتی بهش کفتم تیم سال اگه من شرکت هواپیمایی را بیارده من خواهش میکنم که شما بیه ای مدیرامر بشید و بیه شما کمک کنید این کار رو ببرید جلو گوهلو نارهد بود از اون محلی که توش بود و روزی هم که عوض در حقیقت یه بچه رو وازشتن سریجاش به خاطر ارتباطات و مناخله اتصالات در این صورت من هیچوقت بزرگواری تیم سال سیدی رو شخصاً پراموش نمی کنم ایشون مرد بسیار بزرگی بود و یک روزی که یه عکس هم اما داریم که من نتونستم فرصت نشد که بگردم اون عکس رو برای شما بفرستم توی یه جلسه ای در باشقا این یا اقایی اونجا رفتیم و اگر شما خواستم شما یه چند کلمه صحبت کن واقعا بغز گروش رو گرفته بود و سختش بود صحبت بکنه یه مرد بزرگی که همه کاری کرد برای من بکرد بعد نگام کنید اینیچه ناراضی ناراحت دلگیر دلشکسته و دوستان دیگری که متاسفانه به همین صورت هستم و ما متاسفانه دیگه نداریم شبیه این ها داریم البته خلابان ها همه خونشون شبیه همه همه شون آدم های با گذشتی هستن همه شون واقعا وطنشون رو دوست دارن همه برای مهمکت خودشون رو می کشن و آمادگی جانبازی دارن اما بایستی اونی که مدیر اینه اونی که در حقیقت رئیس اینه فرمانده اینه تصمیم گیرنده هست بایستی اون حواسش باشه که دیدن که همه شمس چه کسی هست چه اهمیتی داره چه عرضشی داره هر این روز دیدم یکی تو مجلس فرگسته گفته اونها بار بسیار سنگیری افتاده گردنمون به خاطر این حقوق بازنشسته ها که اضافه شده و مثلا حقوق چهار تومنی بنده شده هشت تومن بار کمر مملکت رو داره میشکنه من نمیدونم اون هزار میلیارد و دو هزار میلیارد و سه هزار میلیارد من نمیدونم اونها کمر مملکت رو نمیشکنه به هیشکی هم از یه لاینی به بالاتر لاین ازار این ست به بالاتر به کسی نیمیگن اگر هم میگن به فرما برو اوین فقط میگن برو بازید بکن ببین اوین چه خبر بعد ایس سال زندانش میشه دو ماه میاد دیرون خیلی من متاسفم از این وضعیت و اینه که مردم ناراضی هستن نارضایتی درمیقت باید بگردین علت این نارضایتی هاره پیدا کنیم و رفت بکنیم و اگرانه پشت بکنیم به نارضایتی که مشکلی حل نمی کنه که و اگران فراموش که مثلا مردم هرم افت میزنن بی خود مثلا آمدن شروق کردن یا ریختن تو خیابون بی خودشه که شما میگی یعنی این واقعیات رو بری فراموش میکنید و این مشکلات هم پیش میاد من اگر اجازه بدید کتا فکر میکنم که جما امیدی آماده صحبت کردنه اما شما ظاهرا دوستمون که انا بالا آوردی میشه نه

00:31:45--->00:32:22
spkr_01: جناب فرغانی اومدن یه لحظه با شما یه صحبت کنن و یه تصدیت چون اصلا ایشون آمادگی نداشتن همیشه محبت میکنن دیگه ما شهرمنده شون هستیم من فقط یه دوتا کامنت رو بخونم زمن خیلی مقدم به جناب فرغانی عزیز جناب فرغانی جناب عبو طالبی سرکار خانم گیتا صدیق میگن افتخار ایرانیان میباشید بسیار سپاسگذاریم از بیان شجاعانه فاطراتیم

00:32:20--->00:32:38
spkr_04: بیان شجاعانه خادراتی

00:32:39--->00:33:00
spkr_01: خشتیپ همیچه خشتیپه جان فرغانی عزیز خیلی مقدم میگم دختر جناب صدیق از شما دو نفر و همه اقابان آسفان تشکر کردن که به یاد پدرشون بودید خانم گیتا صدیر درود بر فخر نیوه هوایی مرد معمولیت های ممکن تیمسار فرغانی عزیزم بفرمین

00:33:00--->00:34:35
spkr_02: من خلال از هر چیز خدمت خانمه تیمسار سرجق تسلیت عرض می کنم و عرض عدب می کنم خدمتشون و عرض عدب دارم خدمت تیمسار عبو طالبی که واقعا استوره شجاعت نه تنها در آسمان هستن بلکه در روی زمین هم استوره هستن در مورد تایید فهمشات تیمسار عبو طالبی من یه خاطره یادم اومد روزی که من بادشست شدودم و برگه بادشستگی تصفیح حساب دست هم بود و قسمت های مختلف ستاد می رفتم که امزا بگیرم سرویس های ستاد نیرهوائی داشتن می خواست آماده بودن که از در ستاد برن بیرون و بعد توی یک از این اوتوبوس های سرویس من دیدم تیمسار سرتیب دوبوم علی رزوانی که از افسری بودن که زیر دست من کار می کردم توی بادشستی ستاد دیدم که وسط اوتوبوس از این میله این وسط گرفتن وایسادن و تمام سندالی های بغیر رو یه سری درجداران و گروه بان رو نشستن و ایشون از این تیمسار از میله وسط آویزونده همون لحظه سرمون بازه اون کردم بودم خدا رو شد که من نیستم که این چیزها رو ببینم و بایداله امکان نداشت که من بطنم تعمل میکنم همچین اوزایی رو و حال اوزای خیلی بدی بود و تیمسار سدیق در چنین شرایطی فرمانده این روایی بودن و باقم باید از این بابت ازشون قدانه کرد که در چنین شرایطی و مسئولیت رو قبول کردم

00:34:38--->00:34:57
spkr_01: خیلی مچکرم. تیمسار فرغانی، سرکار خانم حمیده صدیق که همسر تیمسار صدیق عزیزم میفرمایند درود بر شما جام فرغانی عزیزم از شما جناب ابو طالبی هم تشکر کرد اگه جناب عمیدی هست بیاییم یه لحظه کنار شما بشینم ما چهارتاییتون رو تیه کار داریم بفهمید جام فرغانی

00:34:57--->00:35:12
spkr_02: من عرضی ندارم دیگه و سر کار هستم خواهم. جناب صدیق امیدی میخواهم تشریف بیارن. من دیگه رفت زحمت بکنم. فقط خواستم این عرض عدب بکنم. خدمت این دو استوره بزرگ.

00:35:13--->00:35:16
spkr_04: خوباندهای شما خوبونت برم خیلی ممنونم استفاده

00:35:14--->00:35:17
spkr_02: بایدی ممنونم شکریم بایدی که هدا رو ترخیم

00:35:19--->00:35:53
spkr_01: ممنون جم فرغانی عزیزم. باید برستون برم. ممنونم ببخشید سرکار مزرمتون شدیم. درود به جامع امیدی عزیزم و درود به سرکار خانم صدیب که تشریف رو بردن جامعه تیمسا ابو طالبی آقای ناصر رحیمی همدورهیتون به شما سلام میدن و همینطور جامعه لبیبی گفتن دیدار بهمن و جامعه اسمایل امیدی خوشها شدم. بفهمید تیمسا خیلی خوش آمدید. هم رزم بزرگ مرد آسمان ایران محمود اسکندری درود به شرف جامعه امیدی عزیزم. بفهمید خوربان.

00:35:57--->00:44:12
spkr_03: با درود سلام به شما بینندگان عزیزتون یاران و دوستان خودمون تو لایف امشب اتفاقا یکی از این شبه هاییست که اگر خاطرتون باشه در هفته در گذشت صدیق من لایف داشتم و اون موقع گفتم که نیروهوایی واقعا بیپدر شد تنها مردی بود که در دوران فرمدهی خودش با جون و دل باور که این وقتی میگن طرف با دندون در یه چیزی رو میکشه تحملش در این حد بود که این نیروهوایی رو نگه داره سرپا باشه زنده باشه افرادش سالم باشن خلباناش بشاش باشن پرسنل دیگهش روحیه داشته باشن تا بتونن واقعا این مملکت رو نگه دارن و یاری بکنن به همه ستونها و ارگانهای دیگه که تو جنگ بودن و این مرد به تمام معنا به تمام معنا این از خودگذشتگی رو داشت که در حوایی رو نگه داره و ما کسی رو متابقه اون باشیدیم بسیار بسیار آدم دلسوز مهربان و از همه گذشته از اون آدم هایی بود که با تدبر و فکر کار میکرد من یه داستان برای تو حریف میکنم من افسر دست بودم تو کرمانشا در طرف های بانه و سردش یه سرصدای سپاه کرده بود و یه جایی رفته بودن تیراندازی و این برنامه ها بود دادن که دم اصرم بود که آقا هواپ ما بفرستید هواپ ما بفرستید منو سانسد نشده بود حوییدن یه چل دقیقه به سانسد مونده بود خدا حفظش کنه حسین یه ازنشناس توی پست فرمانده ستاد بود زنگ زد به من برداشت کفتش که آقا اونجا چه خبره که اینقدر سرصداست میکرن هواپ ما خبری شده گفتم والا اجازه بده من از بچه های خودم که توی قسمت های مختلف بودن بانه سردش اینا بچه های بودن که تو گردن و خود من بودن و من از اینا میپرسم من زنگ زدم از اینا بکرمتن نه خبری نیست هیچ اتفاقی نایفتده از صدایی هم نیست اشینا زنگ زدم به حسین گفتم حسین جان بچه های من که تو منطقه هستم میگن خبری نیست گوه اتفاقا تیمسار سردی الان اینجا هستن و خیلی از این قضیه ناراحته میگه چه خبره چه رو باید اطلاع نمیدیدن گوشی رو گرفتن خود ایشون خدا رحمتش کنه با یه سلاوت خاصی گفت سر بردن گذیم چه خبره اونجا گفتیم تیمسار با خدا هیچ خبری نیست من الان زنگ زدم اونجا و صحبت کردم با بچه های خودمون اصلا اتفاقی نیفتاده سرصدای نیستش بعد گفتش مطمئنی گفتم با اطمینان خاطر به شما میگم هیچ خبری نیستش خب این گذشت فردا صحبش فرمونده یه تیپ کرمونشا اومد دفتر گفتش فلانی دیروز چه خبر بوده گفتن هاوپیما میخواستن و نفرستدی و این برنامه چی بوده گفتن من اومدم از شما بپرسم چه خبر بوده که هاوپیما خواستن اشون برگشت گفتش که آره یه 25-6 تا از بچه های سپاه رفته بودن اون طرف یه دهی بوده دهی یادم رفته اونجا تیراندازی و این حرف ها بعد مثل این که سنگین شده کارشون مجبور شدن بیان اقرب سرصدا کرن درخواست هاوپیما کردن خب درایت این مرد رو ببین این میاد بررسی میکنه هاوپیما شوخی بردار نیست که بخوای تا هر گفتن هاوپیما بفرست هاوپیما بفرست خلبان بلند شد هاوپیما بلند شد کلی سوخت از بین بره خود هاوپیما استحلاکای فراونی داره و درایت کارشون انجام داد یه پرسو سؤال کرد خبری نیست حالا حالا از این قضیه که بگذری بعد از این که میان ایشون رو دیگه بازشست میشه مسائل دوستان و حرفا مهمونی تشریف میبرن بیبرنشون مهمونی فرمونده نیروی هوایی که با اون همه سلابت خون دل خوردن حامی پرسنل بودن تو این مملکت کمک و یاری کردن درایت به خرج دادن بعد از این که بازنشسته میشه باید بره مهمونی که چی؟ که چرا فلانی از فلان فرار کرده چرا فلان جا همچین کاری رو کردی چرا اونجا حاوپ ما نفرست دادی سنبت زیاد برزور بود و خب این مرد اینقدر گذشت داشت اینقدر انسانیت داشت اینقدر بزرگوار بود که با تحمل تمام این درد و رنج ها باز هم قامتی بلند نگه داشت بعد از این که اومد بیرون در خیر از ایرلائن ها کمک کرد یاری کرد که در اون راستا هم مملکت روپای خودش بتونه واسته آدم صدیق تصریت میگم از سمیم قلب میگم به خود دوستان و منتونی رو هوایی تصریت میگم پدر همم اون بود ما در مراسل حجی که بود با هم بودیم و در مکه با کرمم اشون یک انسان به تمام منو افتاده باورتون نمیشه اینقدر این بشر آروم بود اینقدر با سلاوت بود که همه فکر میکردن یه آدم معمولیست یه انسانیست که مثلا هیچ سمتی نداشته هیچ رتبه نداره هیچ منزلتی نداره که حتی گهگاهی شوخی باش میکردم خیلی از پرسونل ولی اشون باور کنید که با یک سلاوت و با یک نزاکت و اطوینا خاطری با روحی باز همه رو میپذیرو فرقی هم برش نمیکرد خب ما یه همچین انسانهایی رو داشتیم تو نیروه هوایی دلسوز نیروه هوایی من که میگم پدر نیروه هوایی پدر نیروه هوایی شاید خیلی ها هم گوشه های ناراحتی داشته باشند که آقا در فلانجا فلان اتفاق افتاد پدر یک خانواده فرزندان خودش رو همه رو به یه چشم بگاه میکنه اما اگر یکی اشتباه کنه بهش میپره دعواش میکنه چرا این کار رو داری میکنی در حالی که فرزند ها فرزندش هم هیچ فرقی هم براش نمیکنه صدیخ همچین آدمی بود پرسونلی رو هوایی فرزندانش بودن فرق هم نمیکرد از خلبان گرفته منتنس گرفته پدافندش گرفته رادارش گرفته هر کدومشون رو که شما حساب بکنید همه رو به چشم فرزندی نگاه میکرد برادر خودش حساب میکرد یک انسان به تمام معنا بود و واقعا فقدانش بسیار بسیار سنگین بود برای نیرو هوایی قدرشو ندونستن متاسفانه هیچ وقت جایگاه کسانی که هستن توی این مملکت و کار میکنن توی این مملکت از جون و دل مایه میگذارن ارزشمند نیست فقط مرد پرستی میکنیم ما مرد پرست شدیم یکی رفت نبود تازه یادمون میفته که نیست تازه یادمون میفته که ای بابا

00:44:12--->00:44:21
spkr_01: وقتی که هست کاشی کاری به کارش نداشته باشیم تازه کاشی که دستشو بگیریم به جای پاشو

00:44:21--->00:45:25
spkr_03: نه عزیزم این صحبت ها توی خط ها نیست همه جا به محض این که میاتباین به خاطر این که فردا طلبکار نباشه این کلمه یادت باشه علی جان نبایستی در اینجا کسی طلبکار باشه بگه همچین کاری رو کردم چون طلبکار نباید باشی بایستی پاتو گرفت با کله زدت زمین یه انگ تو پیشونیت گذاشت که نتونی سرت بلند کنی و بعد هم پرچندت میکنن مزد قهرمانیات حالا تو بایستی خودت رو با این تمامی مسائلی رو که داری وقت بدی و باز هم سرت رو بلند نگه داری بگی آقا خودت لاغل بگی آقا من نیستم گرچه خیلی ها ممکنه قبول نکنن خیلی ها هم قبول کنن ولی فریاد باید بزنی که من نیستم تا بتونی جا بندازی مسئله رو متاسفانه ما یه همین بگی آقا من نیستم

00:45:27--->00:46:05
spkr_01: جناب صدیق، جناب محققی، جناب اسکندری، رفیق سمیمیت، سرکار خانوم گیتا و پریسا، صدیق از شما جماع امیدی، از جناب ابو طالبی، از جناب فرغانی، از جناب نمکی، تشکر می کنم به همینطور سرکار خانوم صدیق همسر گرامشون هم به خاطر شجاعت شما و در سراحت در گفتارتون و صداقتتون که در بیان حقایق مخصصا از شما و جماع ابو طالبی و جناب فرغانی و جناب نمکی تشکر می کنم

00:46:05--->00:46:49
spkr_03: من سپاسگذارم از محبت همشون امیدوارم که در کنار خانواده علا رقم کمبود ایشون شادی و نشاد در خانواده شون باشه و ما بچه های نیروهوایی نه تنها قدر ایشون بلکه قدر خانواده ایشون رو هم میدونیم و امیدواریم که سایه شون مستدام مخصوصا همسر ایشون بالای سر فرزندان باشه و فرزندان ایشون هم زیر دست اون پدر و مادر بزرگ شدن و مطمئنن سلابت پدر در خانواده موندگار بوده و هست اینشالله که همه سالم باشن پاینده باشن در زیر

00:46:49--->00:47:11
spkr_01: مرسی جناب ابو طالبی رو بگید بیاد البته قبل اینکه به این جام لبی بی از شما تشکر میکنه به خاطر حضورتون جام لغمان نجات و همینطور جناب ندیمی و برادر شهید ندیمی و همینطور افشین اقبالی یادگار شهید والامقام رفیق خود اقبالی دوگاهه

00:47:12--->00:48:02
spkr_03: من مخلص همه هستم به خصوص رزا عزیزم میبوسمش خیلی زیاد. در زندگی لحظه هم شما اجازه بدید. بزرگوار من روی میخواد با شما یه صحبتی داشته باشه. اگر با من عمری ندارید من از خدمتون دیگه مرخص باشم و سپاس گذارم. من تو اچی شما. اجازه دادید که من هم تو این شب یه شرکت کچیکی داشته باشم در این وراسم. و امیدوارم که در آینده شاید بتونیم در کنار همدیگه با گفتن حقایق خیلی از مطالب رو روشن کنیم. این مردم آگاه باشن که چه خبر هست و چه میگذره. خاینده باشید. شما با اجازه تون من مرخص میشم. یک لحظه میدم دسته جناب ابو طالبی بزرگوار. خدا نگهدارتون باشه. خدا حافظ.

00:48:04--->00:48:10
spkr_04: وصره ومن song بفایر

00:48:09--->00:48:17
spkr_01: یا ها خدا نگه دارتون باشه درود بر اقواب آسمان جناب هیدریان عزیزم

00:48:17--->00:48:21
spkr_00: سلام با استاد و پیش کسفتم بزرگ با

00:48:26--->00:50:06
spkr_04: من دورم تحسفم که فرزندشون رو از دست دادن و به هر صورت ما در قم شما همون جور که عزیزمون حوشنجان صدیق رو از دست دادیم در قم خانواده ایشون در قم شما شریک هستیم و آرزو میکنم که از مسائلی که تو مملکت ما فراموش شده و اونم حرف راسته انشاءالله برگرده و جایگزین بشه خیلی کار مشکلی نیست و به جایی که نخش بازی کنیم همه راست بگیم و درست حرف بزنیم تا بتونیم پیش بریم و تنها راه پیش رفت گفتن حقایق و باقیات و روبرو شدن با باقیات به صورت درست و صحیست در این صورت از این که شما رو مجددن بعد از مدتی زیارت میکنم توی لایب خوشحالم از این نظر اما به خاطر این واقع متاسف و نراحت و شریک قم شما هستم بیشتر از این صحبت بددار جلدد Weed

00:50:06--->00:50:20
spkr_00: ممنونم لطف کردی انشالله که خداوند هیچ فقر شما قم نبینی انشالله ساد بیس سال عمر با عزت داشته باشی و از سایت و سر خانواده و ماها باشه شما بزرگوها را پیش کسفت ما اسیس ها را باشید

00:50:21--->00:50:37
spkr_04: قربونت برم. فرداد شم. من که خمسی با من نداشته باشید. من خداحافظ نمی کنم. و اگر سؤالی شد من جواب ندازم برای این که من نمی تونم قربونت ما ستیف شارد. آره این سؤالها رو نمی تونم بخونم. باید منو ببخشید.

00:50:42--->00:50:59
spkr_01: اشکالی نداره فقط سرکار خانم گیتا سرکار خانم پریسا و سرکار خانم حمیده حمیده صدیق از شما تشکر کردن به خاطر این محبتاتون و میگن که خدا رفتگان شما رو بیامرزین شد

00:51:00--->00:51:24
spkr_04: زنده باشند سلامت باشند. عزیز ما هستند. امیدوارم هیچوقت نیاز به کمک باشند. بیشتوید تیم سار. ولی ما آماده هستیم. ولی ما آماده هستیم که اگر جایی کاری از دست همه بچه های نیروهوایی برمیاد بوشنگ خیلی احترام داره پیش همه بچه ها و همه دوستش دارن. آماده هستیم در خدمت شما.

00:51:31--->00:51:35
spkr_01: ساده باشی بیشی. یو علی. بازنگه اتوار تیم ساره هستم.

00:51:33--->00:51:37
spkr_00: خدا نگهتر تیم ساره هستم خدا خدا برگوان شما

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تیمسار جلال آرام -چرا خلبان های اخیر شهید شدند-؟ بررسی صندلی های ایجکت هواپیما و سوانح اخیر اف 5

مرجع حمله به اچ 3 - با حضور بیش از ده تن از دلاوران حاضر در عملیات - قسمت اول - تیمسار ایزدستا

سری مصاحبه های ناگفته های جنگ تیمسار علیرضا نمکی (قسمت "اول" از شب " دوم")