سرهنگ خلبان اسمائیل امیدی (یادبود تیمسار محمود اسکندری 1)
00:00:00--->00:19:05
spkr_01: خب آقا میگفتی برقی قط نکنم شما میشستید جهی شما ای خوب نتونم دروت بر شما خیلی خوب بود دروت بر شما فضا تون بشتم از کنم که بفرمید شما رو همه میشتنستن بفرمید به نام خالق اشخ و دوستی دروت به مردانی که بخواه گذاره این لایوه بزرگ که یاد خاطره ها خاطرات و بازنگری اجتماع ما هستن جناب ابو طالبی فریم آزندرانی عزیز شما علی خان خوشخنده ما و دریا دل سبور و عزیزانی که پشت سحنه هست و درود فراوان و همیاران بینندگان عزیز و شایسته شما و به امید این که روزگاران همواره به کامشان باشه هیچ ندارم امشب من هیچ مطلبی راجب خودم ندارم و صحبتم راجب خودم هرگز نفاهم کرد امشب امشب صحبت از یار قار منه رفیق بیعدا محمود اسکندری که از زمانی که رفته گرچه فقدانش واقعا آزاردهنده هست ولی گهگاهی اتفاق میفته که احساس میکنم در کنار من شروع میکنم از بد و آشنایی خودم با محمود بی مقدمه پیش بریم که زمان زیاد عذیت نشند دوستانی که دارن نگاه میکنم سال 62 بود من فرمده گردان سیاهیس بودم در تهران بچه هایی که نیمه دوره از آنبیکا برگشته بودن اومدم عملیات رئیس عملیات جناب پرتوی بودن روانشاد زلفقاری دوه عملیات بود و سرگرد اشرفیان که مال حقومو شنوک بود خلبان شنوک زمانی که من وارد شدم برای یه لحظه دیدن یه سرگرد خشتیب خشقیافه یه اسکاف قرمز تقریبا بنفس زده روی این اسکاف هم گلاه ریز تلاییه روی بازوش هم افور بود خب تشخیص دادم خیلی از بچه های افوره روی سیناش یه نگاهی کردم دیدم نوشته محمود اسکندری ای چونه دارم ایشون داشت صحبت در مورد ماشین می کرد و داشت صحبت می کرد یه ماشین دارم اجباراً باید بفروشمش و این ماشین من بیوکریگاله به تعریف کرد که چارلق لاسیک براش خریدم ماشین نوع سرپاس مطورش خوبه گیر بکسش خوبه پرگشتنم بکتم چند می خواستی بفروشی گفتش من گفتم 130 تومن ولی براش یه مشتری اومده 120 تومن و من گفتم نمیدم گفتم شرایط ماشینه چیه دوباره برگشت گفتش که آره سخفش چرمی هستش دودوزیش پابری که چی رو کرد که تعریف کردم من برگشتم گفتم من حرف تو می خرم هیچی منو درم یه لحظه هم که نگاه نگاه کرد که من دارم چی می گم متوجه شد گفت بله جنابا پرتوی بردش گفتش که منظورش اینه که ندیده ماشینه تو رو حرفای تو می خره برگشت گفتش که چند می خرید گفتم من صد و بیست و پنج هزار و هفصد تومن تو حسابم پول دارم باید دو هزار تومنشو همین الان برم بدم به یه نفر هزار و هفصد تومنشم می خوام برای تا تای برجم صد و بیست و دو هزار تومن پول دارم می خوام بدم به ماشینه گفتم نمیدم گفتم نمیدی نه ده تموم رفتم بشینم پشت تلفون برگشت گفتش که ببین خوشم اومد ازت صد و بیست و پنج تومن سه هزار تومنشو سر برج به این بده گفتم نه سه هزار تومنشو دو برجه بهت میدم هر برجه هزار پونسد تومن تو قبوله گفتم پس بیا بریم برگشت بریم از هونجا بلند شدیم اومدیم دم پایگاه بانک سپه من بلا فاصل پور گرفتم سد و ایست و دو تومن بهش دادم و بقیه کارامو انجام دادیم با هم برگشتیم در ورودی که اومدیم محمود گفتش که بیا بریم من ماشینه بهت بدم گفتم الان من ماشین نمیخوام ماشین باشه بعد از زور که خواستم دارم کرج میام ازت میگیرم خب باشی با هم رفتیم عملیات نرسیده به عملیات برگشت گفتش ببینم تو اینجا فوتوکوپی شناسنامه تو پرواندت داری؟ گفتم فکر میکنم باشه گفتش اگر به من بدی من آشنا دارم و میرم برای تو یه دونه سند میزنم برای تو میدم خیار تموم بشن گفتم الان من میرم نگاه میکنم رفتم من گردان و پروانده نگاه کردم گیم یه فوتوکوپی شناسنامه دارم و برگشتم عملیات دادم بهش دادم بهش و برگشتم گردان دون ساعتای یک و نیم یه خورده این ورون ور برگشتم عملیات برگشتم عملیات و با هم اومدیم دم خونه وقتی اومدیم دم خونه این رفت بالا طبقه چارون گفتم نه الان نمیام رفت بالا طبقه چارون و برگشت اومد سویچ ماشین رو آورد در ماشین رو باز کرد کارت ماشین رو به اضافه بیمه ماشین رو از تو ماشین در آورد و سویچ داد دست من دست کرد تو جیبش یه کاغذ تا کرده بود اینم در آورد داد گفتم این چیه؟ تو کاغذه دیگه من که باز کرده دیدم بالاش نوشته فروشنده محمود اسکندری با شما رش ناسنامه فلان فلان همه مشخصات خودش از روک و پیش ناسنامه منم مشخصات خریدار فلانی مورد محمله یه دست کاغماشین بیوهرگار به این مبلغ و سه هزار تونشم تو دو غز پرداخت بشه همین زیرش امزاد کرده بود داده من گفتم محمود من که گفتم حرفت میخرم ایچیه داریوان میدیم تو مرده سایی من این پلاه ها را الان میرم بالا افتادم مردم آخه بچه های من کجا میفهمن که من ماشین به تو فروختم میگم ماشین دوزیدی اردی تو از کجا میتونی ثابت بکنی که به من پول دادی خب نمیشه که اینجوری الان تو رفتی تو مردی میگنی ماشین کمال کیه چیه چجوریه داستم پولت کجا رفته بنابرای یه خط به نمونه مگر مهمه گفتم بابا دامت خرم خیلی مردی خیلی مردی مرسی ماشین ورداشتم مهایدن کرچ پنشنبه بود به من زنگ زد گویسی خونهی گفتم که آره بعد گفتش که من یه دونه گولامه نوشتم محضری برنامهاش ردیف کردم و میخوام بیارم بهت بدم آدرسته به من ده من آدرست خونه روشت دادم که من صحیحه چارانی پنج چون کرشکار دارم میام اونجا اینو بهت میدن باشی من به خانمم جریانو گفتم گفتم این آقایی که داره میاد از خلبانهای افور هستش خاملش اسکندریه اسمش محموده ماشین بیوکو از این من خریدم الانم میاد که به من این سند و این چیداشو بده شما آمادگی داشته باشت دوتش میخوام بکنم بیا تو یک انسان خیلی خیلی والاییه به شیم ساله اونجا پنج پنجونین بود رسید دم خونه ما خانم میشود سه تا بچه هاشم تو ماشین بوده کاغذ در آورد به من داد و بعد بفتش که شما هر وقت دوست داشته باشی میتونی بریم ماشین رو به اسم خودت بکنی هیچ مسئله ای نداره گفتم خیلی ممنون دست درد نکنه بیا پایین بیا خونه اون از اون نو از ما آره به هر صورت من کشیدمش آوردم خونه رفتیم تو و هست رو میشود نشستیم و هست روی ویلاخره خوردیم و میخواست بلنشه بره نزاشتم شب هم من پیش ما از این لحظه به بعد ما دیگه شدیم یار هم دیگه جونست که یعنی جوری شد یعنی جوری شد که یک شب درمیون یا من خونه اونا بودم با خانواده یا اونا با خانواده از خانواده من بودن تا این مسئله کشیده شد حدودا به خورداد ماهیم در خورداد ماه خانه ها من و خانومشون بزن چند تا دکه خانواده بودن رفتن ترکیه من و محمود تنها شدیم حالا قناب دلائل اینا خانواده های ما موندن تو ترکیه و ما دقیقا به اندازه دو سال مجرد شدیم و کنار همدیگه بودیم که به هیچ انوان از همچنان نبودیم یا شب من باید تهرام نموندم یا اگر من می آمدن کرج محمود با من می آمد کرج که من تنها نواشم و این شد که دیگه ما بسست نپذیر شدیم بین همدیگه و چیزی نبود بین ما جهنه این که دوتا جز با یک روح هیچی از هم جدا نبود این سرمنشه دوسته ما بود تا این که تو این مدتی که خانواده ما نبودن و این مسائل پیش اومد پروازای محمود کماکان انجام می شود اولین پروازی که می خواهم خاطرشو براتون عنوان بکنم که حتی اکبر زمانی کشت پردش رو نمی دونه چیه ولی چون من شاهد زندش بودم می خواهم تعریف بکنم محمود اکبر اومد گفت ما رفتیم کرکوکو زدیم در حالی که نمی دونه چه اتفاقی افتاده که رفته کرکوکو زده یه روز بعد از زور روز سشنبه بود دقیقا محمود از گردان اومدیم نهارو خوردیم محمود عادت داشت بعد از غذایه 20 دقیقه بعدش می رفت می خوابید بعد هم بلند می شود می رفت همون همون رفتنش هم می نمون به نس سی دقیقه تا چهل دقیقه طول می کشید و تو این مدت هم تو همون فقط آواز کلاخ در کمن می خوند حالا شما حساب کنید که چه با چه صدایی و ما این داشت آواز می خواهیم این رفت خوابید و از خواب بیدار شد و با رفت همون منم بلند شدم رفتم سماوه رو گذاشتم که چایی بخوریم با هم دیدم در خونه در زدن محمود تو همون رفتم در رو باز کردم دیدم عباس باباییه عباس اینجا چه کار بکنیم گفت محمود خونه هست گفتم آره چه تا مگه بباش کار دارم گفتم خب بیا تو اومد تو اومد تو گفتم بشین همون موقع محمود داشت آواز می خوند تو همون عباس شروع که بخندیدن گفتم عباس جان نخند عزیزم این صدای کلاخ تو چمنزاره عالی داره می خونه گوش بده گفتش که حالا من نمازه هم نخوندم بزنم برام نمازه هم بخونم گفتم این هم معمولا حدود چل دقیقه سی دقیقه تا چل دقیقه همونش دول می کشه گفت کجا وضو بگیرم گفتم بیا بارد توی آشپسخونه رفت توی آشپسخونه وضو گرفت اومد بعد گفتش که مر داری گفتم آره رفتم جان نماز محمود آوردن محمود کس دیگه بود هیچ کس نمی دونه خدایش با همه فرق بیکرد دینش با همه فرق بیکرد سراسر ماه رمزون این بشر روزه بود هیچانه هیچ کس نمی داد ماه محرم برا خودش ازاداری می کرد این بشر تمام و کمال نمازش رو میخوند ولی نه اونی که باشه بگیم سر وقت بلند میشه های بپرد تا ازان گفتن نه میخوند ولی به هر حال و وقتی که من جان نماز این رو آوردم توی جان نمازش این دوتا لباس داشت داشته بود از این بلند ها که عرب زبان های ما در جنوب استفاده می کنن یکیش مال توی جان نمازش بود یکیش هم معمولا توی خونه می پوشید برای راحتی عمل وقتی که من جان نماز این رو آوردم برای عباس که نماز بخونه دشتاشه رو از توش برداشتم عباس نشست با قبله کدوم بره گفتم این وریه واسه داد نمازش خوند نمازش تامن شد حدودا یه چیز نیست که بیس دیگه از همون محمود گذاشته بود من رو هفتم در زدن در محمود همون ملای همون باز کردم بشتاشه گفتم که محمود کلا عباس اومده یه فیلم برگشت که قلط کرده که اومده بش فوری بیس تومن پول بده بودو بشت بگو بره دو تا مرغ بخره بود سیبزمینی و پیاد سریع بره خونه خوهرم که خوهرم منتظر شد و عباس بابایی هم دشت می شنید بهش گفتم نه تلاق جون عباس باباییل میگم اومده کارت داره گفت چه کار داره گفت من چه میدونم بهت میگه بیا باش گفت باش گفت باش اومد و یه هفتش دقیقه گذشت محمود باییل همون هوله رو پیچیده و دور خودشو خیلی زودتر از موعد از همون اومد بیرون اومد رو و یه سلام علیک با عباس کرد و گفت عباس به خاطری که تو اومدی من خودمو گربشور کردم از همون اومدم بیرون الان میان برم خودمو خوش کنم الان هفت خودشو خوش کرد و دشتشه رو پوشید هست خوش خوش خبر عباس خیر باشه عباس گفت توی اتاق جنگ الان دو روزه در این ما سرکله میزنیم به هر حال به این نتیجه بسیدیم که شما باید یه نفر بره پالایشگاه کرکوکو بزنیم تا گفت پالایشگاه کرکوک محمود گفتش که میدونی که الان سه ماه رو میزه تمام پایگاه ها رفته هیچ کس قبول نمی کن چون این نیشه لو رفته هست چی چی ولنشدی اومدی همچی حرفی گفت نه میدونم بلاخره به این نتیجه لسیده شده که آقای رفزنجانی هفته آینده نما جومه رو میخواد برگزار کنه گفته حتما باید میروه هوای یه کاری انجام بده که ما بتونیم در نما جاعت داشته باشیم یه حرفی بزنیم که بگه میروه هوای این کار رو کرده و تنها کسی هم که میتونه بره این کار رو کنه به خواسته جناب صدیق خدا روحش رو شاد باشته باشه صدیق گفته تنها کسی که میتونه بره محمود اسکندریه و اونم پنجا پنجاست حالا من رو نمیشه به محمود بگم اگر روتون میشه عباس تو روت میشه برو به محمود بگو که برنامه اینه و این بیاد برای این میشه که من الان اومدم بهت میگم میری این کار رو بکنی یا نه محمود عادتش بود وقتی یه چیزی رو بهش میگفتن دستاشو اینجور توهم میکرد میگره پایین بعد شروع میکرد انگوشتشو اینجور گردوندن بعد باز وارونه بر میگردوند وقتی اینه شروع کرد این کار من فهمیدم که این تو فکره یه خورده گذاشت باید کفت باشه من میرم سه تا شرط دارم کفت هر چی میخواد باشه باشه کفت یک دو تا هواپ ما از درک داره میره بیرون میگی لود بکنن اما اسم این رو میگذاری که اسم این پرواز میگه این باید پرواز از همه دان انجام میشه اینا محمور به همه دانن تو این پاییده هیچ کس نباید بدونه که من کجا دارم میرم و این پرواز که میخواد انجام بشه دو کابی نقب من اکبر زمانی باشه ای چان اباس بابایی اباس بابایی برگشت گفت چرا اکبر برگشت گفتش که به خاطر این که میخواد خیالم راحت باشه وقتی اکبر تو کابی نقب من هست 99 درصد من از کابی نقب دورم چون خودش اوتوماتیکی میدونه داره چه کار میکنه اون یه درصدی هم که فکر دارم میکنم فقط به خاطر این که ما با دارم را بزنن و اله صد درصد خیالم از کابی نقب راحته اون باید باشه و یکی مهمتر از این برای چی میگم اون باشه که اگر احیانا یه وقتی گلوله اومد تو کابی من مردم اکبر زمانی هواپ اما را بیاره تو خاک خودمون که منو تو ایران دخل کنن عزیزم بنابراین اکبر زمانی را کابی نقب خودم میخوام ولی من روم نمیشه بهش بگم برو رازیش کن اگر میتونی رازیش بکنی من حرف این هم سوام اشاره کرده به من گفت این عوزیرم باید بفت سیبره رادار تبریز رادار تبریز برای چی؟ گفت هم با هیچ که نمیخوام حرف کزنم فقط میخوام اولین صحبتی که دارم با این داشته باشم و حتی راداری های تبریز ندونن که من میشنم چیه گفت اشکال نداره که میری گفتش که تو هفته آینده بهت میگم گفت باید یه جوری باشه که قبل از جمعه باشه اه باشه تو هفته آینده بهت میگم تو بشکال نداره باشه باشه
00:19:06--->00:19:16
spkr_00: پشترش برنامه ریفت که این رفتن اتاق جنگ که بشیدن صحبت بکنن و
00:19:17--->00:20:08
spkr_01: برگشت برشون همه هنگ بشید. برگشتن اومدن. برگشتن اومدن. روز سه شمبه محمود بالا نیومد. من و تنها رفتم خودم گردان و محمود خونه بود. نگویم وای صده که بابایی همه هنگ بکنه که برنامه به چه سبکی و چه جوری و چه کار را انجام بده. از اون طرف هم به اکبر زمانی زنگ سده بود که اکبر زور بیا نهار پیش ما. از طرف دیگم خودش رفته بود. و برنجی را گذاشته بود و حدود ساعتا یک بود به من زنگ زد. بایستی بیونه؟ باشه زود بیا خونه. بایستم چه خبره؟ با بیا نهار بخیم دوره برای هم باشی. بایستم باشه میام. کی هست؟ گو اکبر؟ بایستم باشه من میام. من مومدیم خونه دیدیم این منقل را گذاشته.
00:20:10--->00:20:18
spkr_00: این اداد داشت.
00:20:19--->00:20:51
spkr_01: به این سطح در می آمد و روی اینا رو خاکستر می پاشید بعد از اینکه یک خرد خاکستر خیلی رقیق پرده رقیقی می کشید سیخای کباب رو میذاش روش و بعد میذاش پخته می شد ای روک کره و زفر اینا و قاطی میذاش روش نشسته بودش اینا رو درست می کرد اکبر اومد من اومدم پشت سر منم اکبر اومد در هر صورت نشستیم ما نهارو خورد نهارو خوردیم دوژه کبابا اضافه اومده من برگشت همجوری گفتم که اکبر اومد اومد
00:20:51--->00:21:06
spkr_00: بخورید ینارها پسورده اگه قرار باشه میشین بری کنده محمود یه بیلاخ برا من نشوند دو این تو داشته باش
نظرات
ارسال یک نظر